به تاريخ، مردي ز قوم يهودز نسل گرانقدر داود بود
همان مرد معروف و عالي مقامنبي خدا بود و عمران به نام
زنش حنّه، شايسته و نازنين مزين به دانش بُد و عقل و دين
چو گرديد از همسرش باردار بپوشيد شو، ديده بر روزگار
زن و كودكي را كه در بطن داشتبه پروردگار و به خود واگذاشت
به زن گفت، هنگام نزع روان كه بار شكم را بسي قدر دان
كه پيغمبري ميشود راستينشفا بخش خلق و پرستار دين
چو شو مُرد و پيمان آنان گسستزن بيوهاش با خدا عهد بست
- س. 3، آ. 35 تا 37
كه چون طفل بيرون شد از آب و گلبه راه خدا بخشد از جان و دل
چه، بُد باور آن زن بارور كه فرزندي آرد كه باشد پسر
كه گردد به پيغمبري بر گزينز سوي خداي جهان آفرين
پس آن به كه كودك به معبد رودبراي رسالت مهيّا شود
ز فرزند، ترك ولايت كند بسا معبد او را كفايت كند
از اين روي، او با خدا عهد بستكه بر دارد از كار فرزند دست
به خرديش، از خود جدايش كندبه راه خدايش رهايش كند
وليكن پس از اينكه بگذاشت باربناليد كاي بارّ پروردگار!
ببين جاي نذري كه من كردهاماز اين زايمان دختر آوردهام
به امر خدا بود چون بار ور خدا بود از مادر آگاهتر
كه طفلي كه در بطن ميپرورد به هنگام زادن، چه ميآورد
خدا چون زني را كند بارور نسازد همانند دختر پسر
سر انجام حنّه چو كودك بزادهمان عهد پيشينش آمد به ياد
كه نام از پسر يا كه دخترنبردپس انجام آن را مسلم شمرد
كه گر نذر او را پذيرد خداهمان را كه زائيده سازد رها
پس آن دخت را نام، مريم نهادبر آزاديش عهد محكم نهاد
كه در خانه خود نگيرد به كارشود خادم معبد كردگار
به عبري، ميريوم آيد به كاربه نام زن پاك و خدمتگزار
خود و نسل او را كه چون جان شمردبه حفظ و پناه خدايش سپرد
كه از شر شيطان بود در اماننبيند ز آسيب شيطان زيان
پس آنگه پذيرفته شد آن بتولز سوي خدايش به حسن قبول
خدايش چنين داد ترتيب حال كه رويد به خوبي چو يك نونهال
كمي چون نموّ كرد آن طفل خردبشد مادر او را به معبد سپرد
در آن روزها رسم معبد نبود كه زن خدمت آن تواند نمود
از اين رو نبد نقض قانون آنهماهنگ با باور كاهنان
ولي چون به شورا سخن گفته شدسر انجام، مريم پذيرفته شد
چو او را به معبد پذيرا شدند پي سرپرستي، به شورا شدند
مگر تا كه تعيين شود سرپرست به فال و به قرعه ببردند دست
فكندند در چشمهاي خامهها كه تا خامه هر كه ماند به جا
به تعليم مريم نمايد قيامبه فرهنگ و دينش كند اهتمام
بشد زكريّا به پشك انتخابچه، او را قلم ماند باقي در آب
كفالت ز مريم پذيرفت زود چو بر مريم او شوهر خاله بود
چو در معبد او خدمت آغاز كردخدا باب رحمت بر او باز كرد
ز خوان بهشتي برايش طعام فرشته ميآورد هر صبح و شام
همين گونه گهگاه ميداد گوشچو ميبود تنها ـ به بانگ سروش
ز كرّوبيان داشت چون مونسينميگشت رنجيده از بي كسي
ز معبد اگر داشت سهم غذا همي داد بر بيكس و بينوا
كفيلش به مريم چو سر ميكشيدغذاي بهشتيش در كلبه ديد
چو پرسيد از او اين غذا از كجاستبه او داد پاسخ ز سوي خداست
به هر كس كه خواهد دهد بيحسابكز انواع نعمت شود كامياب
چو او داشت گفتار عمران به ياداز او ميپذيرفت با قلب شاد
چو اين گفتهها، زكريا شنفتبه سوي خداوند رو كرد و گفت
- س. 3، آ. 38
خدايا! به من بخش نسلي نكوهم اينسان كه رحمت رساني بر او
چو او در نيايش به محراب بوددر آن حال تسبيح و ذكر و سجود
ز سوي ملايك رسيدش به گوش كه اي زكريّا! فرا دار گوش
خدايت بشارت به يحيي دهد تو را مژده در گفته ما دهد
كه او نيز تصديق عيسي كندپيام آوري از سوي ما كند
بزرگ است و پاك است و عاليمكانخدايش شمارد ز شايستگان
چو اين گفته را، زكريا شنيدبگفت اي خداي مجيب مجيد!
مرا بر سرم برف پيري نشستتو داني زن من نه زاينده است
چسان ميتوانم شوم بهره وربه پيرانه سر از وجود پسر
ندا آمد اين امر، امر خداستخدا ميتواند كند، هر چه خواست
بگفتا خدايا! به من ده «نشان»كه آگاه گردم ز انجام آن
بفرمود اين بر تو آيت بودسه روز از تو گفتار كس نشنود
به مردم بگويي تو حاجات خويشبه گاه سكوت از اشارات خويش
پيا پي نما از خداوند يادبه تسبيح در هر شب و بامداد
بدين سان زماني كه عيسي نبودبپوشيد يحيي لباس وجود
ز سوي خدا بر زمين پا نهادبه تصديق عيسي گواهي بداد
به ياد آر آنگه كه كرّوبيانبگفتند اي مريم پاك جان!
- س. 3، آ. 45 تا 60
خدا جسم و جان تو پاك آفريدتو را از ميان زنان برگزيد
ببخشيدت افزون ز حد كفاف فضيلت، طهارت، شرافت، عفاف
پس امر خدا را پرستار باشفروتن شو و نيك كردار باش
هماره به حال خضوع و خشوعبشو همره راكعين در ركوع
خدايت بشارت دهد بر كلام به آزاد بخشي كه عيسي است نام
به دنيا وجيه است و در آن سراز نزديك باشان، به نزد خدا
به گهواره گويد سخن خوب و سهلبه مردم ـ همين گونه در حال كهل
هم او باشد از جمع شايستگانز ما ميشود برگزين در جهان
دعا كرد كاي بار پروردگار!كجا ميتوانم شوم باردار ؟
تو داني كه عزلت گزيدم بسينماليده دستي به جسمم كسي
ندا آمد از سوي پروردگار كه اي مريم پاك جان! گوش دار
بود خلقت كردگار اين چنينهر آن را كه خواهد جهان آفرين
چو امري روا كرد كافي بودبگويد به آن «باش، پس ميشود
به او خواهد آموخت علم كتابخرد، حكمت و برتري بي حساب
به تورات ميسازد او را عليمدر آيات و اسرار فطرت حكيم
به پيغمبري بر بني اسرائيلكنيمش بهين رهنما و دليل
بخواند چو انجيل و تورات رابه آنان رساند پس آيات را
بسازد ز گل پيكر مرغ را در آن بر دمد روح، از امر ما
پس آن بالها باز خواهد نمودشود مرغ و پرواز خواهد نمود
رهاند ز كوري همي كور را ز پيسان بَرد رنگ ناسور را
بسي مردگان را به فرمان منرساند ز نو جانشان را به تن
تواند به مردم دهد آگهيچه خوردند با معدههاي تهي
پس انداز آنان در انبار چيستجز عيسي كس از آن خبردار نيست
چنين آيهها در هدايت بس است اگر از شما اهل ايمان كس است
بگويد به آنان به فرمان ما من آيم به پيغمبري از خدا
كه باشم ز سوي خداوند خويش مصدّق به تورات و آيات پيش
كنم بعض آنها كه باشد حرام حلال ـ از پي مصرف خاص و عام
هم آرم من از سوي پروردگار شما را يكي آيه آشكار
بترسيد، پس از خداوند من پذيريد امر من و پند من
بدانيد «الله» در روزگار مرا و شما راست پروردگار
پس او را هماره پرستش كنيدره راست جوييد و پويش كنيد
گمانم همينها كه مريم شنفتبود آنچه عيسي به گهواره گفت
از اين آيهها هم بود بيشتركه آيد بيانش به جاي دگر
وز اين مژده بسيار خرسند شدمهيّاي امر خداوند شد
شب و روز با ياد پروردگار به معبد همي بود خدمتگزار
به كار عبادات و طاعات بودبه راز و نياز و مناجات بود
همي بود فكر يتيم و فقير ز درمانده و ناتوان، دستگير
به جمع پرستندگان در نمازبه خلوت، شبانگه به راز و نياز
ز آموزش انبيا بهره برد ز خواني كه بود از خداوند خورد
به آواي كروبيّان داشت گوشهمي رهبري شد ز وحي و سروش
نهال بهشت خدا شد رشيدبر او، گاه پيوند خوردن رسيد
شد از معبد و اهل و مردم جدابه مشرق روان گشت و بگزيد جا
- س. 19، آ. 16...
به پوشش مهيّا شد و قلب صاف مگر با طهارت كند اعتكاف
چو ميخواستباپيكرخويششستكز آلودگيها كند تن درست
به امر خدا گشت روح الامينمجسّم بر آن دختر نازنين
به چشمان مريم شد او در مثاليك انسان كه باشد به حدّ كمال
چنان سخت لرزيد بر خويشتن كه ميخواست جانش بر آيد ز تن
بگفتش كه از ارتكاب گناه به سوي خدا از تو گيرم پناه
بينديش از كيفر كردگار تو هستي اگر مرد پرهيزگار
چه، پنداشت كان روح باشد بشركه نسبت به او باشدش قصد شرّ
به مريم چنين گفت روح الامين به امر خدا آمدم بر زمين
ببخشم تو را كودكي پاكزاد كه هادي شود در طريق رشاد
بگفت از كجا من پسر آورمكه دوشيزهاي پاك و بي همسرم
نكردم در ايام عمرم گناهنه دستي به من خورده از اشتباه
نه از خويشتن آبرو ريختم نه چون زن، به همسر در آميختم
به پاسخ چنين گفت روح امينكه پروردگار تو گويد چنين
كه اين كار بر من بس آسان بودهر آن را كه من خواستم، آن بود
ز من بر تو اينگونه رحمت بودبه سوي همه مردم آيت بود
چو امري شده صادر از آن جنابروا نيست كز آن كني اجتناب
پذيرفت مريم، چو فرمان او روان را درآميخت با جان او
- س. 21، آ. 91
بدين گونه از امر پروردگارهمان گاه، گرديد او باردار
- س. 19، آ. 22 تا 35
نداند كسي مريم بي قرار چه مدّت زمان در شكم داشت بار
چو آمد به مريم گه زايماندويد او سوي نخلي از درد آن
چه سوي كسي روي و راهي نداشتبجز نخل او تكيه گاهي نداشت
به نخل از غم و درد چون تكيه دادبه اندوه از شرم لبها گشاد
كه گر مرده بودم از اين پيشترفراموش بودم ز ياد بشر
نميبودم اكنون چنين شرمساركه بگريزم از اهل و يار و ديار
«نزائيده كودك» بگفتا به اوز بطنش كه اي مادر نيك خو
سزاوارت ابراز اندوه نيست تو را هست طاقت كه در كوه نيست
چو خواهد خداوند، تسليم باشمبرّا ز اندوه و از بيم باش
خدا، زير پايت يكي جوي آب روان ميكند تا شوي كامياب
تكان ده تو بر نخل و خرما بچينبنوش و بخور، لطف يزدان ببين
دل و ديده خويش، آرام كن به خلق خدا نقل پيغام كن
كسي چون كه پرسيد از حال مناشارت به من كن، تو حرفي مزن
بگوشان كه هستي كنون روزه دارچو خواهند پاسخ، به من واگذار
تو با ياد و ذكر خداوند باشبكن شكر انعام و خرسند باش
چو مريم بشد فارغ از زايماننظر كرد بر طفل خود شادمان
غم و درد خود را فراموش كردچو جان گرامش در آغوش كرد
به همراه آن غنچه باغ جان سوي شهر گرديد مريم روان
چو از گفتگو بود در حال صومخموشانه آمد به نزديك قوم
چو ديدند او طفلي آورده استبه فكري كه مريم خطا كرده است
بگفتند: مريم تو بودي نجيب تو و دامن پاك و كاري عجيب!
بگو چيست با خويش آوردهاي بگو از چه با خود چنين كردهاي!
هلا مريما! دخت هارون توييز اصل شرافت دگرگون تويي !
پدر داشتي و آن يكي نيك مردتو را مادري بود و او بد نكرد
نژادي مبرّا چنين داشتي چه شد مريما! تخم بد كاشتي
از اين گونه زخم زبان بس شنفتبه رمز و اشارت به آن جمع گفت
چو من روزه دارم، نگويم سخن بپرسيد پاسخ، ز فرزند من
از اين گفته، مردم تعجب كنانبه پرسش فزودند و زخم زبان
كه چون ميتوانيم گفتن سخنبه طفلي كه در مهد دارد وطن
چو عيسي چنين گفتگوها شنفتلب غنچه گونش چو نو گل شكفت
به نام خدا گفتن آغاز كرد به رسم بلاغت، سخن ساز كرد
مگوييد ديگر سخن تلخ و شورگمان بد از مادر من به دور
بود مادرم طاهر و بي گناه مرا هم بدانيد عبد الاه
خدا مادرم را چو شايسته ديدبه رحمت مرا بي پدر آفريد
مرا داده او با نبوت كتاب وز اين، خلق عالم شود راهياب
چنين خواست تا هر كجا ميروميكي منبع خير مردم بوم
به من امر فرمود اداي نمازاداي زكاتم به اهل نياز
خدا را هماره عبادت كنم فرامين او را اطاعت كنم
به مادر، نكو كار باشم همي نباشم ستمكار و مرد شقي
گه زادن و مردن و رستخيزدرود فراوان به من باد نيز
ز عيسي ابن مريم، چنين داستان در آيات قرآن، حقيقت بدان
نباشد چو كس را ز حق اطلاع نمايند در وصف عيسي نزاع
خداوند، محتاج فرزند نيست نياز از صفات خداوند نيست
منزّه بود از چنين انتساب به بد باوران، لازم آيد عذاب
همانگه كه اصدار فرمان شودهر آن چيز ميخواهد او، آن شود
هر آن چيز خواهد بدون تلاش پديدار گردد ـ چو فرمود ـ باش
خداوند يكتا پديد آر ماست اب و ابن و امّ گر بگوئي خطاست
به يكتايي او را پرستش كنيدسپاس و نماز و نيايش كنيد
ره راست در اين جهان است اينپس اي ره رو، اين راهرا برگزين
كسي كو جهان بي سبب آفريد پسر بي پدر هم بيارد پديد
ولي بيني از بين مردم به جاستكجيها فراوان، در آن راه راست
چو روز قيامت رسد واي واي بر آن مردم گمره تيره راي
در آن روز، چون نزد الله شوندز كردار، بينا و آگه شوند
ولي بر پشيمان و دانا چه سوددر آن روزگاري كه فردا نبود
هر آنچيز گفتم ز قرآن بود بر آن از سر صدق ايمان بود