كنون از پي دانش بيشترتو را، از اناجيل گويم خبر
بگويد كه يوسف ز قوم يهودچو ميخواست همسرگزينينمود
- انجيل متي، باب اول، 18 تا 25
چو مريم سزاوار و شاسته ديدهم او را چو يك نامزد برگزيد
ولي پيش از انجام امر نكاحز روح القدس يافت مريم لقاح
به عيسي ابن مريم چو شد بارداربشد نزد يوسف از آن بار، خوار
چه يوسف از او گشت بس بد گماننميخواست همسر همانند آن
ولي بود يوسف چو مردي نكو نميخواست در دل مكافات او
ولي خواست پنهاني او را رهانمايد ـ از آن كرده ناروا
در انديشه راه آن كار بود كه ناگاه خواب آمد او را ربود
بيامد فرشته به رؤياي او به يوسف خبر داد در گفتگو
كه طفلي كه در بطن مريم بودز روح القدس او مسلّم بود
پسر باشد و چونكه مريم بزادببايد بر او نام عيسي نهاد
رهايي دهد قوم خود از گناهببخشد مصونيّت از اشتباه
چنين ميشود تا كلام خدا كه گرديده نقل از لب انبيا
محقق شود از مسيحا كلام وز آن بهره گيرند مردم تمام
پس از بار مريم مشو بيمناككه هم هست دوشيزه هم هست پاك
چو يوسف از آن خواب بيدار شدبه رغبت ز مريم طلبكار شد
ملك چونكه اينگونه فرموده بودبه قيد زواجش در آورد زود
ولي ماند او دور از يار خويشمگر چونكه بنهاد او بار خويش
چو شاه فلسطين هم از روم بوددر اشغال روم آن بر و بوم بود
- انجيل متي، باب دوم، 1 تا 22
مجوسان چو آگاه، از آن شدند به سوي فلسطين ز ايران شدند
نمودند پرسش كه عيسي كجاست كه آزاد بخشي ز سوي خداست
كجا باشد آن پادشاه يهود كه در شرق، آن نجم طلعت نمود
خطر را خريديم بر جان خويشبه او عرضه داريم ايمان خويش
چو بشنيد اين، شاه رومي نژادبسي مضطرب گشت و پس امر داد
كه آرند در پيش او كاهنان همه هر چه هستند با كاتبان
بپرسيد از آنان مسيحا كجا نهد بر زمين، گاه ميلاد، پا؟
بگفتند در بيت لحم يهود قدم مينهد در جهان وجود
چنين آگهي دادهاند انبيابراي ظهور مسيحاي ما
از اين جستجو شاه راحت نماندمجوسان ايران زمين را بخواند
از آنان به خلوت بپرسيد راستكه پيدايش نجم طالع، كجاست
رويد و نماييد از او جستجو به من نيز گوييد از اخبار او
كه من نيز او را زيارت كنم فرامين او را اطاعت كنم
مجوسان چو رفتند از آن آستانيك استاره ديدند در آسمان
بگفتند استاره باشد همين كه ديديم آن را در ايران زمين
چو يك رهنما بود در آسمانسوي جايگاه مسيحا روان
به بالاي يك خانه باز ايستادنشان مسيحا به گبران بداد
به شادي در آن خانه بشتافتندمسيحا و مريم در آن يافتند
به شكرانه جست آن طفل پاك فتادند در پيش يزدان به خاك
پس آنگاه پيش مسيحاي خويش نمودند عرض هداياي خويش
چو گشتند در يافتن كامياب برفتند آسوده آنجا به خواب
سروشي به رؤيا به آنان بگفتكه بايد بماند خبر در نهفت
هيروديس بايد بود بي خبر ز ميلاد و از جايگاه پسر
نمودند بعد از چنين سرگذشتز بيراهه سوي وطن بازگشت
پس آنگه به رؤيا ز سوي خدابه يوسف چنين گفت يك رهنما
كه اين طفل ،بردار با مادرشنهاني تو در مصر از اينجا برش
در آنجا بمان تا كه بار دگركنيمت ز تكليف خود با خبر
چه شاه است پيوسته در جستجوكه آسيب جاني رساند به او
شبانگاه يوسف ز جا خاست تفتبه همراه آن دو، سوي مصرف رفت
در آن سرزمين، روزگاري سپردبسي بود تا شاه رومي بمرد
از آن سو ـ چو كردند گبران فرارسيه گشت در چشم شه روزگار
چو ميلاد عيسي ز گبران شنيدبقاي خودش را در اين كار ديد
كه اطفال نوزاد كم از دو سالكشد سازد آسوده خود را خيال
ز فرمان شومي كه آن شاه راندتمام فلسطين به ماتم نشاند
ولي شاه رومي، سر انجام مرد به فرزند خود تخت شاهي سپرد
همان گاه، يوسف يكي خواب ديدز سوي خدايش پيامي شنيد
كه برخيز از مصر و مام و پسراز اينجا به سوي فلسطين ببر
چه، آنان كه قتل پسر خواستند بمردند و گيتي بپيراستند
ولي چون كه در جاي آن شاه شومپسر كرد شاهي بر آن مرز و بوم
بترسيد يوسف از آن پايتخت به شهر جليل او فرو هشت رخت
سپس داد در قريه ناصره به خلق خدا نور در باصره
بدين گونه آن اسوه رهبري جليلي شد و بعد از آن ناصري
========
روايت كنند اين كه سي ساله بودكه تبشير را آشكارا نمود
سه سال دگر در پيام آوري بفرمود بر رهروان رهبري
پس او در جهان بود سي و سه سالكه آمد بر او موقع ارتحال
========
جهان مسيحي بر اين باور استكه شأنش فراتر ز پيغمبر است
كسي كز ره راست گرديده گم بود معتقد «بر اب و ابن و امّ»
كه «اب» نزد آنان به معني خداستپسر «ابن» و در اين جهان رهنماست
چنين مريم «امّ» است كو مادر استبراي خدا او پسر پرور است!
به گفتار ديگر بر اين باورندسه اقنوم همراه همديگرند
سه اقنوم هم، گوئيا يك تنندكه بر خلق عالم خدايي كنند
تعاريفي اينسان حكيمانه نيستمزن دركه شخصي درين خانه نيست
اناجيل را نيز اگر بنگري يقيناً بر اين نكته پي ميبري
كه آيات هستند چون سرگذشت ز گفتار او هر كجا پاي هشت
وليكن تمامي حكيمانهاند تعاليم انسان فرزانهاند
و يا شرح تيمار بيمارها و يا زنده سازيّ مردارها
نبيني ز آيات مُنزَل نشانكه بر او فرود آيد از آسمان
سخنها به تحقير كاهن بسيستبر اهل معابد نكوهش هميست
از اين رو، مشايخ ز قوم يهودبه كين خواهي از او بپا خواست زود
چه بنمود اسرار كردارشاناز او گشت بي جلوه بازارشان
همه كاهنان مجلس آراستندز شه، حكم قتلش همي خواستند
وز اصرارشان شاه رومي نژادسر انجام بر قتل او حكم داد
وليكن چو او دور از انظار گشتبه چنگآريش سخت دشواركشت
- متي، 26 ـ 16
به ناچار گفتند ـ هر كس نشان بيارد ـ برد نقره پاداش آن
مسيحا دوازده نفر يار داشت به تعليمشان جهد بسيار داشت
كه آنان به نام حواري بُدندكه از همدمي بهرهور ميشدند
يكي بود از آنان يهودا به نامكه ميبود بس محرم و همكلام
فريب زر و سيم و پاداش خورديكي روز فرصت غنيمت شمرد
به آموزگارش خيانت نمود جنايت به سر حدّ غايت نمود
به پاداش بيارزشي چشم دوخت به سي سكه ايمان خود را فروخت
كه آن هم نه زر، بلكه از سيم بودز تسليم عيسي، به دژخيم بود
يقين بود او را بخواهند كشتگريبان او گر در آيد به مشت
نه تنها «خدا را (!)» حواري فروختكه هستي خود را به خواري فروخت
بلي، آنكه يوسف بس اندك فروختبها بود كم، ليك دستش نسوخت
چه، كالا اگر مفت آيد به دست به هر مبلغ آن را دهي بهره است
وليكن يهودا، همه هر چه داشت به تعليم دين مسيحا گذاشت
ولي حاصل عمر، بس كم فروخت به سي سكه عيسي ابن مريم فروخت
به قولي دگر او خدا را فروختفرستنده انبيا را فروخت!
كساني كه او را حواري بدندرسولان او سوي مردم شدند
پس او قدر سرمايه را كم گرفتخداوند داد و جهنّم گرفت
نيامد در اين دهر نامي به گوشز كس چون يهوداي ارزان فروش
يهودا، نشان از مسيحا چو داد بس آسان به دست يهود اوفتاد
ببردند و بر او نهادند بند كه در جمع، روزي به دارش كشند
ز كين چون به دل عقدهها داشتندبر او بس اهانت روا داشتند
سپردند او را به زندان شاه كه اجرا كند قتل آن بي گناه
زن شاه، از اهل باور چو بودز عيسي ابن مريم، شفاعت نمود
بگفت او بود عادلي نيك مرد كه در زندگي با كسي بد نكرد
به شاه و به ملت بود نيك خواهبري باشد از هر خطا و گناه
سخن گويد از آسمان و خدانه بر ضدّ مردم، نه بر ضدّ ما
اگر ناروا گويد ـ آن با خداستچو شورش كند حكم قتلش رواست
گر از كاهنان هست مكر و فسون تو دست خودت را ميالا به خون
ولي شاه در چاره درمانده بود چه حكم شهي پيش از اين رانده بود
چو ميخواست تا حكم ملغي كندترحّم بر احوال عيسي كند
در انديشه اينكه در روز عيديكي فرصت بخشش آيد پديد
مگر تا در آن چارهاي سازد اوعمل را به تأخير اندازد او
بفرمود اكنون به زندان رودپس از عيد آن حكم اجرا شود
وليكن در آن عيد بود اين قراركه ملت شود بخششي خواستار
چو شد عيد از مجرمان بُد چهاركه ميگشت اعدامشان برگذار
به مردم چنين آگهي داده شد كه سه چوبه دار آماده شد
وليكن شما را بود اختيار كه آزاد گردد يكي زين چهار
همه مردمان يك صدا يك نفسبگفتند عيسي كن آزاد و بس
ولي كاهنان دشمن او بُدندبه تفتين و اغواي مردم شدند
يكي جاني و دشمن مردمان به بخشش گزيدند در آن ميان
به جان جهان زهر خود ريختندمسيحا به يك دار آويختند!
بري جاني از قتل و آزار شدولي ناجي خلق بر دار شد
در انجيل گويد: در آخر سخنمسيحا بگفت اي خداوند من!
- اصل كلام كه در انجيل متّي باب بيست و هفتم آيه 46 آمده چنين است: ايلي ايلي لما سَبَقْتَني: الهي الهي مرا چرا ترك كردي ـ همين جمله با همين معني امّا با مختصر اختلافي در اناجيل ديگر هم آمده است.
در اينجا چرايم رها ساختيشتابان خودت در جلو تاختي؟
پس آنگاه او سخت آواز دادروان را به جان آفرين باز داد
پسين گاه شد مؤمني مالدارجسد را از آن شاه شد خواستار
چو شاه آن جسد را به آن شخص دادكفن كرد و در گور سنگي نهاد
يكي سنگ سنگين برويش گذاشتبر آن گور چندين نگهبان گماشت
چرا كاهنان حيله آراستند ز شاه فلسطين چنين خواستند
مبادا جسد را به تزوير و زوربر آرند دزدانه بيرون ز گور
سپس شهره سازند در شهر نيزكه از گور بر پاي شد رستخيز
به دنبال انديشهاي زشت و شومنمودند آن گور را مهر و موم
گروهي كشيك از سوي كاهنانشب و روز ماندند در آن مكان
مبادا كه عيسي پس از آنكه مردشود گور او مورد دستبرد
چو شد روز سوم، گه بامداد سوي گور عيسي دو زن رو نهاد
به ناگاه شد لرزهاي آشكار در اندام مرد و زن آن ديار
ز سوي خداي جهان آفرين فرود آمد از آسمان بر زمين
فرشته ـ سپس بر سر گور رفتبرافكند سنگ از سر گور، تفت
بگفتا نگهبان او گر كسيستبيايد ببيند كه در گور نيست
زنان را بفرمود از اينجا رويدكسان را از اين خيزش آگه كنيد
بگوييد عيسي در آمد ز گورهم اينك كند در جليل او ظهور
زنان چون به آن سوي بشتافتندمسيحاي خود را به ره يافتند
فتادند روي قدمهاي او نوازش نمودند پاهاي او
سپس آن زنان با دگر مردمانبه ميعاد گشتند با هم روان
به اميد ديدار بشتافتنددر آنجا مسيحاي خود يافتند
شدند از تعاليم او بهرهمندحواري محارم، محبّان چند
چهل روز ديگر در اين ارض بودسپس كرد بر آسمانها صعود
========
مفصّل بود اصل اين داستانكه من مختصر كردهام شرح آن
اگر آگهي بيش از اين خواستيمراجع بببين بي كم و كاستي
به تفصيل خواهي چو شرح و بيانز متن اناجيل، آن را بخوان
به كوته سخن، بعد سي و سه سالمسيحا از اين عرصه بگشود بال
سبك بال، رو سوي بالا گرفت به قرب خداوند خود جا گرفت
در اينجا پس از گفت اين سرگذشتبه گفتار قرآن كنم باز گشت
========
به قرآن توان گفت درياي نوركه از آن شود ظلمت جهل دور
مرا باور است ار كه قرآن نبودبه گيتي نشاني ز اديان نبود
در اديان رواني ز نو، در دميدكه پويايي آمد در آنها پديد
نه تنها خرافات از آنها زدودكه آماس چركين آنها كشود
مصون داشت دين را ز بيم خطر بر آماس آنها چو زد نيشتر
خود آن شد يكي الگوي راستين بر انسان و فرهنگ و آيين و دين
به گيتي بنا كرد يك راست راهمگر تا رهد رهرو از اشتباه
در اين بحر ماييم چون غوطهورنداريم از چند و چونش خبر
توانم بگويم كه بينا نبود گر اين نور پيوسته با ما نبود
چه اين را نيارد كسي آزمودز نا آزموده بگويم چه سود؟
ولي ميتوان نكتهها عرضه داشتبه ميزان سنجيدنيها گذاشت
از آن جمله تقديس مريم بودكه از سوي قرآن مسلّم بود
به مريم خدا داده تعميد نوربه قرآن، به يك شيوه نو ظهور
يكي پرده نور، گردش كشيد كهاش دست اوهام نتوان دريد
به قرآن، فزونتر ز حدّ كفافز مريم نموده دفاع از عفاف
حصاري كشيده است بس استواركه ايمن بود در همه روزگار
بلي، آن دفاعي كه قرآني استفراتر ز بنياد علماني است
بود ايمن از رخنه اهرمن خدايي حصار، از خدايي سخن
بُوم من در اينجا بسي ناتوانكه گويم به تفصيل توصيف آن
وليكن چو احساس تكليف هست نبايد ز توضيح فارغ نشست
بگويند مردان علم و تميزبود بنيههاي منش، چهار چيز
در اول منشهاي ارثي بودز مادر پدرها به ما ميرسد
دوم از غذا هست و آب و هواكه بخشد اثر بر منشهاي ما
سوم هست آموزش و پرورش كه دارد فراوان اثر بر منش
هم از جمع و فرهنگ و آيين بودكه از فرّ آن فرد، فرزين شود
كسي گر بَرد بهره از اين چهاردر او خصلتي نو شود آشكار
از اين گونه آموزش و پرورششود فطرتش مستعدّ جهش
كه آن موهبت آسماني بود وراي نظام جهاني بود
يكي رشته ايجاد گردد متينبه پيوستن آسمان و زمين
كنون در تعاريف قرآن ببينتعاريفي از مريم نازنين
بگويد: پدر بودش از انبياءبود مادرش از زنان خداç
- س. 3، آ. 36 و 37
همان گه كه او دختري بود خردشد و مادر او را به معبد سپرد
بروييد او با نماز و دعادر آيين و آموزش انبيا
همي زيست در معبد و در كنشتهمي خورد روزي ز خوان بهشت
همي ديد تعليم كرّوبيان همي كرد خدمت به خلق زمان
چنان فطرت خويش را پاك داشتكه از ديد نامحرمان باك داشت
از اين ويژگيها شد آن «پوست دُر»درونش ز يك گوهر ناب پُر
به درياي نور ار بگيري سراغبه دست آوري گوهر شبچراغ
هر آن چيز بايد خداي ودودپي رشد مريم، مهيا نمود
صفاتي ز نيكان به ميراث داشتبه پاكيزه جولانگهي پا گذاشت
بياموخت درس از بزرگان دينغذا خورد از خوان خلد برين
به گفت ملايك همي داشت گوش همي جست راه از پيام سروش
چو فطرت بيابد چنين پرورش سبكبال گردد براي جهش
چه بهتر كه پوياي راه فلاح ز روح مقدس بيابد لقاح
جهش ميكند چون بخواهد خدا بجايي فراتر ز اوهام ما
كسي كو بر «انواع» همسر گزيدتواند پسر بي پدر آفريد
خداوند را دستها بسته نيست در انجام نو آوري خسته نيست
كسي كو به هستي بود رهنمونتواند ز ره پا گذارد برون
چو او راه ميسازد و راه روچه كس مانع اوست از راه نو
به هر حال، آمد شرايط پديدبه امر خداوند و مريم جهيد
ز روح القدس گشت او بارداردر انجام فرمان پروردگار
تعاريف قرآن كه جانانه استبه قصد دفاعي حكيمانه است
هر آن چيز باشد به تأييد عقلبه قرآن حكيمانه گرديده نقل
وراثت، قضا و غذا، پرورشبه فطرت بود بالهاي جهش
به نسبت كه اين چار باشد قويتواني كم و بيش بالا روي
به پاكي مريم دفاعي دگر به قرآن نمايد ز گفت پسر
چو خواهي شوي ايمن از اشتباهز طفلان كوچك شهادت بخواه
گواهي ز اطفال كم سالتر كند از قضاوت خطا را به در
چو نوزاد گهوارهاي شد گواهشود داوري عاري از اشتباه
براي بري ماندن از اتهام ز مريم چنين شد دفاعي تمام
زبان بد انديشها را ببست ز هر تهمتي مام عذرا برست
مرا باور است، ار كه قرآن نبودنميرست مريم ز نيش يهود
نميماند از دين عيسي نشاننميرفت از آن سخن در جهان
ولي كرد قرآن دفاعي عظيم در افكند در جان بد خواه بيم
به عيسي ز نو نام و آوازه دادبر آيين پاكش روان تازه داد
زبان بد انديش در بند كردز آفند دشمن پدافند كرد
يكي راه نو پيش اديان گشادز توحيد تعريف شايسته داد
صفات خداوند تعريف كردبيان خرافات و تحريف كرد
نه تنها كه تصديق اديان نموددر اجسام افسردگان جان نمود
يكي جنبش ديني آمد پديد بنازم به قرآن كه دين آفريد
به پيرامنش گشت سيارهها به جنبش چو خورشيد و دوّارهها
بر آيين توحيد معيار شد سره، ناسره، زان پديدار شد
ببازار دين داد بر مشتريتعاريف و امكان خلّص خري
ولي گر نبيند كس از مغز پوستنه از آن، كه از ضعف چشمان اوست
========
چو ميلاد عيسي عجب مينمود در آن اختلافات بسيار بود
گروهي نظر معتدل داشتند پسر را ز يوسف ميانگاشتند
كه آن نامزد كرده است امتزاجبه مريم ولي پيش از ازدواج
خصوصاً كه يوسف از آن حمل بارنميبرد با او خشونت به كار
هم او را به عنوان همسر گزيدهم عيسي چو فرزند خود پروريد
گروهي دگر از كنائس بدند بسي تهمت ناروا ميزدند
- س. 4، آ. 156
خصوصاً چو عيسي در آيين و كيشنمود آشكارا تعاليم خويش
كه اهل ريا را گوارا نبود بر زشت كردار زيبا نبود
نمودند از او نفي پيغمبري ز پيشينه لغزش مادري
نمودندش آماج بس اتهام كه بر دار گردد در انظار عام
گروه دگر بي خرد دوستان كه بودند از درك حق ناتوان
شنيدند از روح و القاي آننمودند با فكر ناقص گمان
كه روح القدس نوع پيوند بودلقاحي ز سوي خداوند بود
كه در بطن مريم فرشته دميد وزان عيسي مريم آمد پديد
چه كس ميتواند بگويد دگر كه عيسي نباشد خدا را پسر!
پس عيسي بود منجي راستين ز سوي پدر بهر خلق زمين
بدينسان اب و ابن و ام واحدندكه در عين وحدت مجزّا شدند!
سه شخصيّتي در اصالت يكي كه هستند بر همدگر متكّي
خصوصاً كه عيسي كلام خداستپدر، در اناجيل نام خداست
سر رشته گم گشته از اين كلافشد اين گم شده مايه اختلاف
بود آنچه قرآن نمايد بيانز افراط و تفريط، حدّ ميان
بدان حال عيسي و ميلاد او چو آدم، كه هستيد با ياد اوç ˆ
- س. 3، آ. 59
خداوند او را ز گل آفريدسپس گفت «باش»، آدم آمد پديد
مگر خلق آدم ز عيسي كم استخدايش پدر يا پسر آدم است؟
هم آن كس كه در گل روان را دميدز روح و ز گل آدمي آفريد
به مريم چو بد پاك دامان اوروان شد روان در گريبان او
چو نقصي به ذات خداوند نيستنيازش به همسر و فرزند نيست
چو هرگز تجزي ندارد خدانگردد از او هيچ جزوي جدا
اگر روح بخشيد بر زيد و عمرز ملكيت است و ز دنياي امر
چو گويد «دمانيدم» از روح خويشز ملكاست و فرمان نه يك ذرّه بيش
مركّب خدا از تن و روح نيستبجز ذات قدوس و سبّوح نيست
ز ذات خدا روح و جان را مدانقل الرّوح من امر ربّي بخوان
- س. 17، آ. 85
چو روح است نوعي ز خلق خدابود خلق از ذات خالق جدا
بدين گونه عيسي ز روح خداستپس او نيز مخلوق، مانند ماست
ولي هست عيسي عليه السلام بسي برتر از ما به عزّ و مقام
ز پيغميران اولوالعزم اوستبه نزد خدا او وجيه و نكوست
به هر شخص، در بطن مادر چنينروان ميدهد چونكه باشد جنين
وليكن كسي نيست فرزند او ز حق ناشناسيست اين گفتگو
پس او كرده القا به مريم كلامبه عيسي بشد بارور، و السّلام
- س. 4، آ. 171
كلام خدا قول خالق بود به چيزي كه گويد بشو، ميشود
- س. 16، آ. 40
خدا را كه اينگونه باشد توانچه حاجت به فرزند يا اين و آن
بر آن كس كه باشد ز پشت پدرنيازش به همسر بود هم پسر
چنين رشته دارد سري بس درازاگر در ميان بود پاي نياز
چنين گر بود از ازل تا ابد چنين باوري بر خدا كي رسد
مگر اينكه يك مطلق بي نياز كند قطع اين رشتههاي دراز
خدايا! جهان آفرينا! مبادكه ما را رسد شك در اين اعتقاد
به هر حال، او را نباشد ولدنه همسر، نه مانند، نه اب، نه جدّ
منزّه همي باشد از اين صفاتتك مطلق است از خداييّ و ذات
همي كرد عيسي به خود افتخاركه باشد يكي بنده كردگار
- س. 4، آ. 172
همي كرد پيش خدايش نماز همي پيش او بُرد روي نياز
خدا را سه گانه شمردن خطاستنه هرگز مسيحا دوم از سه تاست
كساني كه در دين بر اين باورندنه از اهل ايمان كه خود كافرند
- س. 5، آ. 72
ز عيسي در انجيل تأكيدهاست كه تنها ستايش خدا را سزاست
قبول ار كني يا نداري قبول نبوده است عيسي به غير از رسول
كه از روح، او خلق و توليد شدبه روح القدس نيز تأييد شد
كه اجرا كند حكم تورات را ز باور زدايد خرافات را
مؤيّد به تأييد آيات شدشفابخش امراض و آفات شد
بسي كور و بيمار و پيس و عليلشفا داد با اذن ربّ جليل
خدايش بفرمود تا روي خاككند دين ز هرگون خرافات پاك
يكي نظم در شرع موسي دهدكه از ناروا داشتن وا رهد
چو از كاهنان كفر و الحاد ديدهمه حاصل عمر بر باد ديد
- س. 3، آ. 52
ندا داد: در دين مرا يار كيستبه سوي خداوند انصار كيست
گروهي كه او را حواري بدندبر عيسي مهيّاي ياري شدند
بگفتند يار تو هستيم ما نماييم ياري ز دين خدا
گرفتند تعليم از او در نهاننهاني رساندند بر اين و آن
بدين گونه از دشمنان دور شدميان صف دوست، محصور شد
به ناچار دشمن چو كنكاش كردپي جستنش، عرضه پاداش كرد
يهوداي طمّاع كرد اين قبول كه او را «نمايد» پي اخذ پول
چو ميخواست او را به دشمن سپردجواسيس را همره خويش برد
به جاسوسها اين نشان گفت پيشكسي را كه گيرم در آغوش خويش
بدانيد آن شخص عيسي بود كه او در نهان رهبر ما بود
چو او با جواسيس همراه شد چو بود آشنا، در نهانگاه شد
يهودا چو او را به خلوت بديدبه رسم ادب در كنارش كشيد
به دست و سر و پاي او بوسه دادنه از دل، كه از آز، آن بد نهاد
در اين حال در چشم جاسوسهابشد ظاهر چهرهها جا به جا
شد از اشتباهات قوم شرير يهوداي طمّاع خود دستگير
- س. 4، آ. 157
بدين سان شد آن كافر نا به كاربه جاي مسيحا به بالاي دار
چو آن كاهنان كين به دل داشتندچو شد كشته عيساش انگاشتند
خداوند او را نگهدار شد نه او كشته گشت و نه بر دار شد
همه مكر آنان دگر گونه شد همه آرش كار وا رونه شد
- س. 3، آ. 54 و...
نگشتند از مكر خود بهرهور چه باشد خدا، بهترين چارهگر
به عيسي ندا شد مشو اي رسولز مكر چنين حيلهگرها ملول
به بالا به سوي خودت ميبريموز اين كافران طاهرت ميكنيم
نظامي كنم در جهان برقرار كه تا روز محشر بود پايدار
كه تا پيروان تو در اين جهانتفوّق بيابند بر كافران
سپس چون بود سوي من بازگشتكنم حكم در امر هر سرگذشت
پس آن گه رسانم عذابي شديدبر آن كس كه جز كفر راهي نديد
در آخر به كافر كسي يار نيستخداوند را مانع كار نيست
و اما به جمع خدا باوران كه بودند اصلاحگر در جهان
خدا ميدهد رحمت بي كران به پاداش ـ آن خالق مهربان
خدا چون بدي را خريدار نيستاز آن، دوستار ستمكار نيست
كس ار قبل مردن نشد راهياب به عيسي ـ نباشد ز اهل كتاب
به محشر بر آنان گواهي دهد گواهي به دربار شاهي دهد
پس از اين ستمها به قوم يهودبشد ناروا بس رواها كه بود
خدا را نمايد بسي ناپسند كه سازند در راه او، راه بند
به كوته سخن بوده عيسي چنينبه ميلاد و رجعت، شگفت آفرين
نه مادر بزادش چو ديگر كساننه هنگام رفتن پسر داشت جان
نه درس سخن گفتن از كس گرفتنه كس گفته چون او كلامي شگفت
به مادر سخن گفته است از رحمرهانيده قلبش ز اندوه و غم
- س. 19، آ. 24
از آن جا به او مژدهها داده استبه مادر، در فيض بگشاده است
به روز نخستين كه آن نازنين نهاده است پا را به روي زمين
ز مادر دفاعي مبرهن نمود ز زخم زبانهايش ايمن نمود
ز تعريف خود گفت و پيغمبري عيان كرده از خويشتن برتري
همين گونه در نحوه ارتحالبه عيسي ابن مريم نباشد همال
يهودا به عيسي خيانت نمودوليكن گزندي نديد آن وجود
همان كس كه عيسي به دشمن نمودسر دار شد، غير خائن نبود
اشارت نمودم از اين پيشترز انجيل، امّا بسي مختصر
يكي آيه در متن انجيل هستدهد «يك دليل» مسلّم به دست
كه آن شخص مصلوب عيسي نبودكه بر «ايلي ايلي» لبان را گشود
- متي، 27 ـ 46
چه آن شخص غير از يهودا نبودمخاطب بجز شخص عيسي نبود
چه، گر بوده عيسي مخاطب كه بودكه روي سخن جانب ربّ نبود
كه ربّ كي مسيحا نهد روي دارخودش سوي ديگر شود رهسپار
بينديش ـ او گفته: «بار اي خدا!چرا ترك من كردي» ـ آخر چرا؟
ز عيسي نزيبد به پندار من كه گويد به پروردگار اين سخن
ز عيسي چنين كفر نبود روا كه گويد سر دار خود با خدا
خدا هيچگاه از كسي دور نيستجز از آنكه در چشم او نور نيست
كسي كز نگاه دلش كور شد ز كفر ـ او بگويد خدا دور شد
ولي نسبت آن، به عيسي، خطاست كه پيغمبر بس عزيز خداست
چنان چشم ايمان او روشن است كه گويي همي در خدا ديدن است
و گر نيز بر زعم اهل كتاب بود دوّمين از «سه گان» در حساب
چنان ميشود قطع آن ارتباطكه وارد نگردد خلل در بساط؟
سه شخصي كه در اصل باشد يكيچو باشند بر همدگر متكّي
جدايي در آن جمع باشد محال خصوصاً كه وحدت بود لايزال
به قرآن بنازم كه فرموده راستنشان داده است اشتباه از كجاست
خدا مكر دشمن به او داد پس پس او جز يهودا نبد هيچكس
كه خود جاي عيسي گرفتار شد به كيفر خود او بر سر دار شد
وليكن خدا چشم او را گشود چو عيسي در آمد به حال صعود
كه تا قدر عبد خدا بنگردبه كيفر، ز كردار حسرت برد
ز عيسي چنين داشت او انتظاركه سازد رهايش ز بالاي دار
از اين روي او گفت: ايلي ايليچرا در نجاتم نگويي، بلي!
چرا بر صليبم رها ميكني به تركم رها در بلا ميكني
من از كرده خود پشيمان شدم به فرياد رس، اهل ايمان شدم
ولي چون پشيماني از دل نبودتضرّع نمودن نبخشيد سود
چو شد از رهايي خود نااميدز درد و ز غم نعرهاي بركشيد
هم اين مينمايد كه عيسي نبودكه با صيحه بر دار لب را گشود
كسي را كه عشق خدا بر سر استبه جان دادنش حالتي ديگر است
چه او سوي آرام جان ميرودبه صد شيوه شادي كنان ميرود
چه در بازگشت از سفر پيش دوستره آورد او جان شيرين نكوست
كسي ميزند نعره در نزع جان كه باشد بر آيندهاش بد گمان
وليكن چو آينده روشن بود چرا مرگ بيم آور من بود
چو راحت در اين زيستنگاه نيسترهايي از اين ورطه جانكاه نيست
به هر حال، عيسي به دنيا نمردپس او زنده در آسمان راه برد
- در سال 1975 سازمان يونسكو متوني از انجيل را پخش كرد كه در سال 1945 در ناحيه حما عادي در فلات مصر كشف شده بود. در ميان آن متون عبارتي كه ذيلاً كلمه به كلمه نقل ميشود وجود دارد:
ترجمه: آن كسي ديگر بود كه تلخي و ترشي را آشاميد (تلخي رنج را چشيد) و من نبودم ـ و او كسي ديگر بود (سيمون پيتر) كه صليب را روي شانه هايش حمل كرد ـ و باز هم او كسي ديگر بود كه تاجي از خارها را بر سر خود نهاد. در آنحال من بالا بودم و بر جهالت آنان ميخنديدم.
اكنون با توجه به عبارت مذكور، آيات 157 و 158 از سوره نساء را ملاحظه نماييد: (و قولهم انا قتلنا المسيح عيسي بن مريم رسول الله و ما قتلوه و ما صلبوه ولكن شبّه لهم و ان الذين اختلفوا فيه لفي شك منه ما لهم به من علم الا اتبع الظن و ما قتلوه يقيناً بل رفعه الله اليه و كان الله عزيزاً حكيماً ـ
و گفتند ما مسيح عيسي بن مريم پيغمبر خدا را كشتيم (نادرست است) او را نه كشتند و نه در دارش كشيدندولي امر بر آنان مشتبه شد ـ مسلماً كساني كه در باره عيسي اختلاف دارند راجع به او در شكند و در باره او علمي ندارند جز پيروي از گمان. يقيناً او را نكشتند بلكه خداوند او را به سوي خود بالا برد و خداوند عزيز و حكيم است. (به نقل از كتاب اطلس القرآن ـ از انتشارات دارالسلام ـ رياض ـ عربستان)
همش زندگي بود يك سر عجيب كه سر زد از او كارهايي غريب
به نيروي ايمان شفا داد و جانبه معلول و بيمار يا مردگان
سبب شد چنين زادن و باز گشتچنين خرق عادت، چنين سرگذشت
كه جمعي بزرگش چنان داشتندكه پور خدايش بينگاشتند!
ندانند آن خالق كار سازبه فرزند و همسر ندارد نياز
پي هستي افكنده با يك كلامدر آن كرده ايجاد نظمي تمام
به معلولها داده نظم علل به فاني دهد جانشين از بدل
ببخشيده در عرصه كائنات جمادات را ز آب حق حيات
چنان كردهتازنده چون خواست مُردبه فرزندگان جاي خود را سپرد
مگر تا ز توليد مادر، پدربُوَد زندگي در جهان مستمرّ
كسي را كه نه مادر است و پدرنه هرگز رسد زندگاني به سر
نه يار و مددكار دارد نياز خود او خلق خود را بود چاره ساز
نه دارد شريك و نه خواهد زواجندارد به فرزند و كس احتياج
پس اين گفته در دين و آيين خطاستكه گويي خدا سوّمين از سه تاست
- س. 5، آ. 73
خدا نيست غير از خداي احد نه او زاده است و نه دارد ولد
بُنوّت نباشد ز عيسي قبول نبوده ز سوي خدا جز رسول
كز او پيش، هم ديگران بودهاندسوي خلق، پيغمبران بودهاند
ورا مادري راستگو بوده است بتول و عزب، نيكخو بوده است
كه آن هر دو بودند چون ديگرانتأثر پذيران و روزي خوران
در انجيل گويد خدا را پدر براي همه خلق، نه يك پسر
ولي هيچ يك ابن اللّه نيستپساينگونهنسبتبه عيسي زچيست
همين گونه مادر، پسر را چو زادبه تزويج يك مرد گردن نهاد
شگفتا كه او از خدا مادريپذيرفته يك مرد را همسري!
وز او نيز فرزند آورده است«برادر» خداوند آورده است!
همان به كزين نقدها بگذريمچه ما، در پي مقصدي ديگريم
غرض، او كه بنياد هستي نهادز قانون خلقت بر آن نظم داد
شرايط در آن چون فراهم كند وقوع حوادث مسلّم كند
نظام جهان را چنان آفريد كه جنبش شرايط بيارد پديد
- س. 27، آ. 88
به هر چيز نيروي جنبش بدادكه از آن نمو باشد و مرگ و زاد
به شرح تعاريفي از اين قبيلضروريست بر نقل بحري طويل
من از عهده آن نيايم به در پس آن به حكايت كنم مختصر
كه نظم جهان روي قانون بود وليكن ز خود كاري افزون بود
گهي گردد از نظم و قانون به دركه داني كسي داردش در نظر
فلك چون يكي چرخ دوّار نيستخدا كار، آن است، خود كار نيست
به نظمش گهي ميرسد اختلال سكوتش گهي ميشود قيل و قال
گهي خشكسالي ز تن برده روحگهي ابر آورده طوفان نوح
گهي كُه ز دريا بر آورده سرگهي دشت گرديده زير و زبر
گه از ابر آيد فرود آذرخشكند مغز مصدوم بيچاره پخش
يكي را به پيكر نبخشيده روحيكي در جهان مانده با عمر نوح
نه هر زن ز شوهر شود بارور نه بر نظم، دختر بود يا پسر
هم او داند آن زن كه آبستن استكه محموله مردي بود يا زن است
- س. 13، آ. 8
ولي جمله باشد چنان با حساب كه در كلّ، همه كس شود زوج ياب
به جايي اگر در رحم دختر استبه جايي دگر بهر او شوهر است
فقط او تواند بگيرد چنين حسابي جهاني ز جنسي چنين
كه بي نظمي آن، به نظم آوردهر آن چيز خواهد همان پرورد
هم اينسان بيابد چو مريم زنيبه دوشيزگي وضع آبستني
نمايد كه اين نظم خودكار نيستپديد آور آن، پديدار نيست
غلط گفتم او تابش قلب ماستپديدار ساز پديدارهاست
به هر گاه خواهد به نحوي دگرگذارد به قانون خلقت اثر
خداوندگارا! به صدق تمام پيا پي به عيسي ابن مريم سلام
چه در بين پيغمبران فرق نيستتعاليم و اهداف آنان يكيست
- س. 2، آ. 136
به امر رسالت گواهي دهيم گواهي به امري الهي دهيم
رسالت بود پايه اعتقاد دلي لحظهاي خالي از آن مباد!