آبزي: جانوراني كه در آب زندگي ميكنند
آخشيج: عنصر
آزر: در قرآن كريم به پدر ابراهيم معرفي شده است
آسيب: صدمه
آشفته: نگران
آفل: غروب كننده
آل: دودمان، خاندان
آمال: آرزوها
آمايش: آراستن، رها كردن، مهيا ساختن
آورد: جنگ، مصاف
ائتلاف: همدل و دوست شدن
ابتياع: خريدن
ابدان: بدنها
ابد: سر انجام بيانتهاي هستي
ابدها ـ ازلها: چون در گردش فلكي ابتدا و انتها وجود ندارد پس ازليت پيوسته با ابديت است و ابديت متصل به ازليت ميباشد
ابداع: نو آوري
ابرام: پا فشاري، ايستادگي
اَبرام: نام اصلي ابراهيم بوده است
ابله: نادان، سفيه، نابخرد
ابوالآدم: پدر انسانها
ابوالبشر: پدر بشر
اتباع: پيروان
اتساع: توسعه دادن، پيشرفت، گسترش دادن
اتكا: پشتيباني
اثير: موج بالاي جو، اتر
اجتناب: كنارهگيري كردن
احراز: به دست آوردن
احاديث: تازهها، گفتارهاي تازه، (در اصطلاح) خبرها و گفتارهايي از رسول اكرم و معصومين
احساسات خمس: احساسهاي پنجگانه مانند بينايي و شنوايي و چشايي و بويايي و بساوايي. احساسات دروني متعدد ديگر هم هست كه جاي بحث آنها اينجا نيست
احسن الخالقين: بهترين آفرينندگان
احياي اموات: زنده كردن مردگان
اخوَت: برادران ناتني
اربع: چهار
ارتباط: پيوند، وابستگي
ارتحال: رحلت نمودن، كوچ كردن
ارتعاش: لرزش
ارتفاع: بلندي، برتري
ارتقا: بالا رفتن
ارچينه: پلكان
ارش: معني
ارض: زمين
ارض موعود: سرزمين فلسطين
ارقه: نادرست و جسور
ازدحام، انبوه جمعيت
ازل: آغاز آفرينش كه بي اول است
ازهار: گلها و شكوفه ها
اسباط: نوادگان
اسپرم: تخمك مردانه
استتار: پوشانيدن
استماع: شنيدن، گوش كردن
استمالت: دلجويي كردن
اسطوره: افسانه پهلواني
اسفل السافلين: پستترين درجه ها
اسماعيل (اسمع ئيل) نام فرزند ابراهيم
اسناد: سند و دليل آوردن
اسوه: نمونه و الگو
اسيد: ترشي
اُشنوسه: عطسه
اصحاب طوفان: منظور پيروان نوح نبي هستند كه بر كشتي سوار شدند
اصطكاك: درگيري
اضطراب: ناآرامي
اعتدال: ميانه روي، همطرازي
اعتراف: به گردن گرفتن، پذيرفتن
اعتقاد: باور داشتن
اعتكاف: زيستن در معابد و مساجد براي نيايش
اعجاز: كاري كه انسان از انجام آن ناتوان باشد
اعراف: نام سوره هفتم از قرآن كريم
اعضاي هضم: دستگاه گوارش
اغوا: فريب دادن، فريبكاري
افترا: بهتان زدن، دروغ بستن
افتراق: جدايي، مفارقت، از يكديگر جدا شدن
افدر (اودر): عمو، برادر پدر
افق: كرانه آسمان
افلاك: آسمانها
افول: غروب كردن، فرو رفتن
اقباض: گرفتگي، فشردگي
اقبال: پيش آمد، بخت
اقتباس: بهرهگيري از كسي يا چيزي
اقتدار: توانايي و قدرت
اقتران: همنشيني، مقابله
اقتصاد: ميانه روي، نظم در امور مالي
اقتضا: مناسب و روا بودن
اقصا (اقصي): دور افتادهتر، دورتر
اكتساب: به دست آوردن
اكتفا: بسنده كردن
اكسيد آهن: زنگ آهن
اكمال: تكامل يافتن و دادن
اكناف (جمع كنف): پيرامون هر چيز
البلاء للولا: مصيبت و سختي گردنبار دوست ميشود
التجا: پناه گرفتن، پناهنده شدن، پناه خواهي
التماس: خواهش
القا: در انداختن، برخورد دادن، ياد دادن، در خاطر افكندن، آموختن
الياس: پيامبريست كه نامش در قرآن آمده؛ بعضي را عقيده بر اين است كه او همان خضر ميباشد.
اليم: دردناك، رنج آور
امارت: فرمانروايي، اميري كردن
امّار يا امّاره: بسيار فرمان دهنده، اغواگر
امتثال: فرمان برداري، فرمان پذيري
امتزاج: آميزش، در هم آميختن
امتناع: خود داري، سرپيچي
امداد: دوام و بقا
امعا و احشا: اندام دروني جانداران
امكانات: وسايل
املا: نويساندن، آشكار كردن
انام: مخلوق، مردم
انبساط: گسترش، گستردگي
انتظام: سامان يافتن، آراستگي
انتفاع: بهره برداري
انجذاب: به سوي خود كشيدن، جذب خود كردن
انحراف: كجروي
انحطاط: فرو افتادن، پست شدن، خواري و پستي
انذار: هشدار دادن
انسجام: رواني كلام، محكم بودن گفته يا نوشته
انصاف: عدالتخواهي
انطباق: برابري، جور شدن
اَنعام: نعمتها
انعطاف: نرمش و تمايل پذيري
انعكاس: بازتاب نور يا صوت
انفجار: تركيدن، به شدت زير و رو شدن
انفعال: اثر پذيري، شرمساري
انقراض: قطع شدن، قطع كردن
انگاره: نمونه، الگو
اوج: بلندي
اوساط: ميانهها
اوضاع: جريان امور، روشها
اوطان: جمع وطن، ميهن زادگاه
اولوالعزم: با اراده، پيغمبران بزرگ داراي شريعت
اُوول: تخمك زنانه
اوهام: خيالات واهي
اهتمام: همت به كار بردن
اهتمام: همت گماشتن، كوشيدن، پايمردي
اهليت: شايستگي داشتن، جزو خانواده راستين بودن
اياب و ذهاب: رفت و آمد، رفت و برگشت
ايهام: به گمان و پندار افكندن
بار: بسيار بخشنده و نيكو كار
بحر احمر: درياي سرخ
بحر ايران: خليج فارس (در اينجا مراد حوزه خليج فارس است)
بحر روم: دريايي كه بين درياي سرخ و درياي مديترانه قرار داشته و در قرن 19 ميلادي با حفر كانال سوئز اين دو دريا به هم وصل و راه آبي شرق به غرب 44% كوتاهتر شده است
بدا: پيدا شدن رأي تازه و بيسابقه، آغاز كاري بدون تصميم و اراده
بدايع: نوآوريها
بدل: عوض
بديل: همنشين، مثل و مانند
برائت: رهايي، آزادي، پاكي
برم: آبگير، بركه
بري: بيزار
بزوغ: تابش، بر آمدن خورشيد
بساط: گستره زمين
بسط: گسترش
بسيج: قصد و حركت
بسيط: گسترده
بشاگرد كوه يا كوه هرمز: در استان هرمزگان قرار دارد
بطحا: بخشي از سرزمين مكه
بطن: درون، بخش نهاني هر چيز
بطون: دلها
بغايت: آخرين اندازه، حد نهايي
بكر: دست نخورده، سالم
بلوغ: رشد و كمال
بندر رأس التنور: در ساحل جنوبي خليج فارس و در عربستان سعودي قرار دارد
بُنلاد: پي ساختمان، نهادن سنگ يا سنگ نوشته به ياد بود ايجاد ساختمان
بواطن: نهانيها
بوالعجب: شگفت انگيز
بوته: كوره زرگري
بهار: شكوفه
بيت ئيل: بيت و خانه خدا
بيت الحرام: بيت اله يا خانه خدا
بيضوي: به شكل تخم مرغ بودن
بيع و شرا: خريد و فروش
پارسوماش: آتش پارسيان، نام باستاني مسجد سليمان
پتياره: زشت و نازيبا
پلشت: چرك و كثيف
پوست در: صدف (مخصوصاً كه داراي در باشد)
پيه گون: مانند پيه
تابع: دنباله رو
تارح: نام پدر حضرت ابراهيم (ع)
تاقديس: تاق مانند، (طاق)
تاك: درخت انگور، مو، رز
تام: تمام، كامل
تاموره: غلاف
تأثير: اثر گذاري
تأكيد: استوار كردن
تأويل: برگرداندن موضوع به موجبات اوليه براي يافتن حقيقت امر مخصوصاً در رؤيا. توضيح: (بايد توجه داشت كه خداوند در قرآن كريم تعبير رؤيا را مردود و تأويل را تأييد فرموده است كه متأسفانه مفسران به اين نكته مهم علمي توجه نكردهاند.)
تأييد: نيرو دادن، همدست شدن
تبارك: خجسته و مبارك
تبخير: بخار كردن مايع، آب
تبذير: ريخت و پاش، ولخرجي
تبعيض: بعضي را بر بعضي ديگر گزيدن
تبغيض: دشمني و كينه ورزي
تبيان: روشنگر
تتق: درخشيدن، درخشش (تتق كشيدن) پرده كشيدن روي چيزي
تجارب: آزموده ها
تجلي: تابش، درخشش
تحاشي: حاشا كردن، دوري جستن، امتناع
تحديد: مرز بندي و اندازهگيري، حد و اندازه
تحذير: هشدار و بيم دادن
تحقيق: حقيقت جويي
تحكم: محكم شدن، فرمان همراه با زور و قدرت
تحمل: بر دوش گرفتن، بردباري
تحميد: حمد و ستايش كردن
تخاصم: با هم ستيزيدن، دشمني كردن
تخالف: مخالف هم بودن
تخدير: سست كردن
تخويف: ترساندن
تدبّر: چاره انديشي
تدبير: انديشه در انجام بهتر كارها
تدخين: دود كردن
تدليس: فريب، عوام فريبي، لاپوشاني
ترديد: دو دلي
ترزيق: روزي رساني، (اين واژه را در وارد كردن دارو با آمپول به بدن به غلط تزريق ميگويند)
ترصيد: رصد كردن
ترغيب: ايجاد رغبت كردن
ترميم: تعمير، باز سازي
تسبيح: ستايش و تنزيه خداوند
تسليم: رام شدن، پذيرش عمل ديگران
تشاور: هم رأي شدن با هم مشورت كردن
تشجيع: دلير ساختن
تشريع: آيين گذاري
تصبر: بردباري كردن
تصريح: روشن گويي، آشكار كردن
تصلب: استحكام
تصميم: عزم و اراده
تضرع: گريه و زاري، آه و ناله
تضييق: در تنگنا قرار دادن
تعادل: هم طرازي، برابري
تعامل: همكاري
تعبد: چيزي را بدون چون و چرا پذيرفتن، عبادت
تعبير: معني كردن. توضيح: فقط در يك مورد (آن هم از قول فرعون) كلمه تعبير در قرآن آمده ولي در هفت جاي ديگر همه تأويل آمده است. به توضيح تأويل مراجعه شود.)
تعذّر: عذر آوردن، امتناع كردن
تعطف: تمايل به يكديگر
تعظم: بزرگ نمايي، استخوان بندي
تعظيم: بزرگداشت
تعفف: پاكدامني، پرهيزكاري
تعقل: خرد ورزي
تعليف: چرانيدن احشام، علف دادن
تغافل: بيخبري
تفاهم: شناخت، همدلي، يكديگر را فهميدن
تفتيده: داغ و سوزان
تفتين: فتنه انگيزي، فتنهگري، دشمني
تفحّص: كاوش، پژوهش، جستجو
تفرّد: فرديت، تنهايي
تفرعن: خود بزرگ بيني، نخوت
تفرّق: از يكديگر جدا شدن
تفسير: بيان و توضيح، روشن شدن مفهوم كلام
تفلسف: فلسفه بافي
تقابل: برابري، همنشيني
تقارن: برابري با يكديگر
تقبيح: زشت شمردن، سرزنش كردن، بد شماري
تقدير: اندازه بخشي (كه آن را به غلط سرنوشت ميپندارند)
تقديس: به پاكي ستودن
تقلب: وارونه كردن، ناروايي
تقوا: خويشتن داري
تقويت: توانا كردن
تقويم: گاه شماري، ارزيابي
تكامل: رو به كمال رفتن
تكبّر: خود بزرگ بيني
تكثّر: افزوني، زيادتي
تكذيب: دروغ شمردن، دروغ دانستن
تكويني: فطري، ذاتي
تلبيس: پنهان كردن، مكر و حيله، پوشاندن و پنهان كردن حقيقت، فريبكاري، نيرنگ
تلفيق: به هم بستن، ترتيب دادن
تمثال: پيكره
تمثيل: مثال و استعاره آوردن چيزي براي موضوعي به جهت بيان حقيقتي
تمدّن: شهر نشيني
تمرين: تكرار عمل براي ورزيدگي
تمكّن: توانايي
تمكين: گردن نهادن، پذيرفتن، ممكن ساختن، به اطاعت واداشتن، رام كردن
تملك: مالك شدن
تموز: تابستان، يكي از ماهها رومي
تمهيد: آسان كردن، چاره سازي، آراستن، فراهم كردن، تدارك ديدن
تنازع: باهم نزاع كردن
تناسب: با يكديگر نسبت داشتن
تناوب: به نوبت، يكي پس از ديگري
تنبيه: بيدارباش
تنعم: رفاه، آسايش، در ناز و نعمت زيستن
تنوع: گونه گون بودن
تنويع: گونه گون سازي
تنويم: به خواب بردن، خوابانيدن
توازن: هم وزني، برابري
تواصل: هم بستگي
تواضع: فروتني
توالد: همزايي، زايش
توسيع: گسترش دادن
توفيق: كامروايي
توقع: چشمداشت، خواستن
تهافت: افتادن، سقوط كردن، لغزش
تهديد: ترساندن
تهمت: بهتان زدن، نسبت بد دادن
ثم استوي: سپس به آسمانها پرداخت
ثُنيا: استثنا كردن با گفتن انشاءالله
جبر: زور، در برابر اختيار
جبين: صورت
جذب: كشيدن، چسبيدن به چيزي
جذبه: كشش، ربايش
جرّار: كشنده
جُرثومه: اصل، خاك جمع آمده اطراف درخت يا خانه مورچه، ميكرب
جرس: زنگها
جرم: جسم، ماده، ذره،
جريح: زخمي
جزر و مد: افت و خيز آب درياها كه بر اثر جاذبه ماه به وجود ميآيد
جزم: قطعي و محكم
جزيل: فراوان، بزرگ، استوار، محكم
جلال: بزرگي، شكوه
جمل: شتر (اينجا منظور شتر مخصوص پيامبر اكرم است)
جنت: بهشت، باغ پر درخت
جند: لشكر
جنوب عرب: منظور شبه جزيره عربستان است
جنود (جمع جند) لشكريان
جود: بخشش
جودي: نام كوهيست كه جزو كشور بوتان و منتهي اليه خليج بنگال قرار دارد و به تعريف قرآن، كشتي نوح بر آن پهلو گرفته است
جوف: درون خالي، ميان تهي
جهاد: كوشش
جهاز: اسباب و لوازم
جهالت: ناداني
جيب: گريبان، يقه
چكاد: قله كوه
حاجت: نياز
حذر: هشدار، ترس
حرب: جنگ
حرص: آزمندي
حرمان: محروم ماندن از خواستهها و آرزوها
حريف: هماورد
حسرت: آرزوي سركوب شده، افسوس
حصر: ديوار بندي، محدوديت
حصول: به دست آوردن
حظ بصر: چشم نوازي، لذت با نگاه
حفر: كندن چاه و مانند آن
حفره: گودال
حقارت: خواري كردن، كوچكي، خود كم بيني
حكمت: خرد و انديشه پايدار
حكيمانه: خردمندانه
حلم: بردباري
حل: نرم و ذوب كردن
حلقوم: گلو، مري
حموضت: ترشي
حميم: آب گرم
حور: زنان زيباي بهشتي، سياه چشم
حول: اطراف، پيرامون
حيات: زندگي
حياط: چهار ديواري محصور
حيدر: شير
حيطه: ديوار بست، در پناه
حيل: حيلهها، چاره انديشيها، دستانها، به معني مكر و فريبها هم به كار ميرود
حي ودود: خداي زنده و مهربان
خاص: برگزيده، برجسته، نخبه
خاكلاخ: خاكزار، منطقه و محل خاكي
خامش: ساكت و خاموش
خبّاز: نانوا
خبيث: پليد، آلوده به زشتي
خجل: شرمسار
خدو: آب دهن
خسارت: زيان و ضرر
خسران: زيانكاري
خشوع: فروتني، تواضع، خضوع، فرمانبرداري
خصم: دشمن
خصوصيت: ويژگي
خصيم: دشمن
خضوع: فروتني كردن، فروتني، تواضع
خفيات: نهانيها، ناديدنيها
خلاق: آفريننده
خلاق: تقسيم كردن بهره
خلد برين: بهشت جاويدان
خليج بنگال: خليج بزرگي است در جنوب هندوستان از بخشهاي اقيانوس هند
خليج عدن: جزو اقيانوس هند و مدخل درياي سرخ است
خليل: دوست، عنوان حضرت ابراهيم (ع)
خمس: پنج، (احساس خمس) نيروهاي دريافت كننده و عوامل باز شناختي وقايع خارج از بدن است
خنّور: ظرف، كاسه، كوزه
خور: خورشيد
خوي: عرق تن
داج: شب تاريك
دام، حيوان اهلي
داو: مسابقه، بازي
دخان: دود
دد: حيوان وحشي
درگيري: سايش
درن: دنيا، شوخ و كثافت
درياي ايران: خليج فارس
دلال: غمزه و كرشمه
دمان: خروشان، داغ
دواب: چهار پايان، جانوران
دوره يخبندان: زماني در حدود بيست هزار سال پيش باشد
دو رودان: بين النهرين، ميان دو رود
دوزيست: جانوراني كه هم در آب و هم در خشكي زندگي ميكنند
دون: پست، فرو مايه
دهور: روزگاران، دهر ها
دين: يك نظام اجتماعي فراگير است بخصوص اگر آسماني باشد ولي منحصر و محدود نيست و لذا خداوند نظام فرعوني مصر را هم دين ناميده است
ذبح: سر بريدن حيوان
ذبيح: ذبح شده، سر بريده
ذر: ذره، ذره ها
ذريه: فرزندان، نسل و نژاد
ذكاوت: پاكي و تيز هوشي
ذلول: خوار و آرام
ذم: بدگويي
ذوالجلال: داراي شكوه و بزرگي
ذوالمنن: صاحب منتها، بسيار بخشنده
ذهاب: رفتن
ذهن: خاطر، حافظه
راصد: رصد كننده، بررسي كننده و زير نظر گيرنده ستارهها
راع (راعي): مراقب، نگهبان
رايات (جمع رايه): پرچمها، بيرقها توضيح: در مكه و شهرهاي اطراف آن بالاي در ورودي عشرتكدهها براي سهولت شناسايي پرچم ميآويختند
رأس: سر، بالاي هر چيز
رباط: پيوستگي
رب المشارق: پروردگار مشرقها
رباني: خدايي
ربوب: (جمع رب) خدايان
ربوبيت: خداوندي
رتق: بستن
رسوب: ته نشين شدن
رضوان: (كنايةً) خشنودي خدا
رغبت: ميل داشتن
رقيب: مراقب، ديده ور
رواق: طاق
روال: روش، سيرت
روبين: بزرگترين فرزند يعقوب بوده كه در كودكي مانع كشتن او شد و در جريان توطئه عليه بنيامين نيز در مصر باقي ماند
روز الست: روز پيمان بستن خدا با بندگان
رويه: سطح و بالاي هر چيز
زقوم: سنجد، ميوهاي تلخ در دوزخ
زمام: مهار، افسار
زواج: زناشويي
زوال: از ميان بردن، پاك كردن
زوبينه: شعاع نور و حرارت
زوج: همسري، جفت
زيستمان: لباسها و وسايلي كه براي نوزاد فراهم ميكنند، سيسموني
ساره: همسر حضرت ابراهيم
ساري: سرايت كننده، واگيردار
ساعي: تلاشگر، كوشا
ساقي: شرابدار فرعون كه هم زنداني يوسف بوده است
ساو: باج و خراج
سبا: كشور تحت فرمان بلقيس
سباقت: پيشي گرفتن، مسابقه
سبحان، منزه بودن، منزه، پاك
سبع عُجاب: اشاره به آيه 44 از سوره يوسف و هفت گاو لاغر كه گاوهاي فربه را خوردند
سبيل: آزاد كردن، سود و بهره چيزي را رايگان در اختيار گذاشتن
ستاها: صفات
ستر: پوشش
ستة ايام: شش روز
سجايا: خويها و سرشتها
سجّيل (اين كلمه فارسي است): گل و لاي خشكيده و سفت شده و ورقه ورقه شده، (شايد در قديم از آنها به جاي خشت براي نوشتن استفاده ميشده است)
سجين: دوزخ
سحاب: ابر
سحابي: كهكشان ابر مانند كه فضاهاي خالي را پر ميكند
سخره: ريشخند كردن، مسخرگي
سرّ: راز نهاني
سراير: رازها، نهانيها
سرم: داروهاي داراي ميكربهاي ضعيف شده
سرمد: هميشگي، جاودان
سرنگ: سوزن مخصوص تزريق دارو
سرير: تخت
سطوح: پهنهها، گستره ها
سفر پيدايش: اولين بخش تورات كه از آفرينش سخن ميگويد
سفسطه: فلسفه بافي، حقيقتي را وارونه نمودن
سكان: ساكنان
سلاح: ابزارهاي جنگي
سَلوي: انگبين، بلدرچين
سماعي: شنيدني
سمر: داستان مشهور
سمع: گوش
سموم: سمها، زهرها
سميع: شنوا
سمين: فربه، پرواري
سنّت: طريقه، روش
سوء تفاهم: درك اشتباه، بد فهمي، اشتباه در درك مطلب
سياره: كره يا ستارههاي كوچكي كه پيرامون يك ستاره بزرگ ميگردند
شئون: كارها، امور
شامل: فراگير
شتا: زمستان
شداد: سختي و سفتي
شرر: شعله آتش، سوزش
شعور: خود آگاهي
شفق: سرخي پسينگاه در افق مغرب
شقاق: مخالفت و دشمني ورزيدن
شمن: بت پرست
شمول: فراگيريها، عموميت يافتنها
شناعت: زشتكاري، بدي
شوخلاخ: لجنزار
شَهود: شاهد، گواه
شين: بدي، زشتي
صبا: بادي كه از جنوب ميوزد
صبوح: بامداد
صداع: درد سر (صداع شقي: دردي كه در يك طرف سر عارض شود)
صراط: راه
صرّه: كيسه چرمين جاي زر و گوهر
صعود: بالا رفتن
صفات: ستاها، ويژگيها
صماخ: پرده داخل گوش
صمد: بينياز مطلق
صنع: ساخت، خلق، آفرينش
صواب: صحيح و درست
صَورت: صحيح، راست
صومالي (سومالي) در جنوب خليج عدن و مشرق آفريقا قرار دارد
صيف: تابستان
صيقل: درخشان و شفاف كردن
ضايع: تباه، خراب
ضد: دشمن
ضرغام: شير
ضروري: لازم، واجب
ضلال: گمراهي
ضلال مبين: گمراهي آشكار
ضمان: بر عهده گرفتن
طرح: پيشنهاد
طرز: شيوه، طريقه
طرف بستن: بهرهمند شدن
طعنه: سرزنش
طغيان: سركشي، شورش
طلق: از سنگهاي آذري دروني
طوع: ميل و رغبت
طومار: كاغذ نوشته درازي كه روي هم پيچيده ميشود
طي: رهسپاري، پيچيدن، درنورديدن
طيف: صورتهاي خيالي، گرد چيزي در آمدن، حوزه جاذبه (در آهن ربا)
طينت: سرشت، فطرت، نهاد
ظرفيت: جا داري
ظفر: پيروزي
ظلام: تاريكي
ظواهر: آشكاره ها
عارف: بينا، شناسا
عاري: بري بودن
عاطفت: مهرباني، دل نازكي
عام: همگاني
عايد: به دست آمده
عايدات: درآمدها
عبث: بيهوده
عتق: آزادي، رهايي
عجين: سرشته، خمير شده، درآميختن، درآميخته
عداد: شمار، شمارش
عدن: در دوران كهن با قاره هند مرتبط بوده است
عدو: دشمن
عرصه: پهنه، گستره، ميدان
عرم: باران شديد
عزازيل: بعضي گفتهاند نام ابليس است، بعضي ميگويند يكي از فرشتگاني بوده كه همراه هاروت و ماروت به زمين آمده ولي چون از سختي آزمايش آگاه شده عذر خواسته و به آسمان برگشته است
عزيز: همسر زليخا، پس از فرعون و مقام دوم مصر بوده است
عسس: شبگرد، پاسبان
عصمت: خويشتنداري از لغزش و گناه، پاكدامني
عصيانگري: سركشي و گناه
عطش: تشنگي
عظام: استخوانها
عظم: استخوان
عفريت: ديو، بزرگ
عقاب: پيامد كارها، مكافات
عقبي: جهان ديگر، پي آمد، آخرت
عقده: گره
عقيم: نازا، غير مولّد
عكس العمل: واكنش
علماني: دانشي
علم شمارش: دانش رياضي، دانش اعداد
عُلي: بالا، والا
عليم: دانا، بصير: بينا
عماليق يا عمالقه: قومي بودند رشيد و جنگ آور كه در قديم در بخش غربي شبه جزيره عربستان ميزيستند و قبل از ظهور حضرت موسي فلسطين را نيز به تصرف درآوردند. بنياسراييل پس از چهل سال سرگرداني توانستند آن قوم را از فلسطين برانند و دولت يهود را تشكيل دهند اما هر زمان كه يهوديان ضعيف ميشدند عمالقه مجدداً بر فلسطين ميتاختند و بخشهايي از آن را متصرف ميشدند تا اينكه در زمان سطنت شائول حضرت داوود آنها را به طور كلي تار و مار كرد
عمران: نام پدر موسي
عميم: همگاني، تام و تمام
عنصر: ماده و ذات هر چيز
عنقا: سيمرغ، زن دراز گردن
عنوان: ديباجه، سر خط
عنيد: دشمن، لجباز
عنيف: روزگو، ستمگر
عورت: شرمگاه زن يا مرد
عوري: لخت بودن
عهد قديم: تورات و ضمايم آن
عيان: آشكارا، ديدني
غاصب: گيرنده اموال ديگران به ناروا
غايت: منظور نهايي، پايان
غرض: قصد، منظور
غرور: فريب، فريفتگي
غريو: داد و فرياد
غزال: آهو
غشايي: پوششي
غضاريف: (جمع غضروف) بافت نرم استخوان سر، استخوانها
غفلت: بي خبري، ناآگاهي
غلا: گراني، كميابي
غلات (جمع غالي): غلو كنندگان، كساني كه به ناروا بزرگ نمايي كنند
غلمان: غلامان، پسران
غنج: كرشمه و ناز
غني: بي نياز
غَور: در كنه مسايل فرو رفتن
غُور: زمين پست و گود
غيب و شهود: پنهان و آشكار
فارالتنور: تنور فوران كرد
فاسق: بد كار
فتان: فتنهگر، فتنه انگيز
فتق: گشادن
فتَن: فتنهها، آشوبها
فتوا (فتوي): نظر و رأي مجتهد صاحب نظر
فتور: گسستگي، پارگي
فجور: اسرار بر گناه، سركشيها، تباهكاريها، ستمگريها
فدا: تقديم پول يا چيزي ديگر براي آزاد سازي كسي
فراست: تيز بيني، ذكاوت، هوشياري
فرشيم: فصل
فروهر: نيروي ايزدي
فره: بسيار زياد
فرّهي: شأن و شوكت معنوي
فسق: بيرون رفتن از فرمان خدا، زيان، گناه
فسوق: گناهان، نافرمانيها، ناپارساييها
فصل: جدا كردن، باز كردن، بخشي از چيزي و زماني
فصول،: بخشها
فطرت: سرشت، طبيعت
فطور: پارگي، شكاف
فعّال: بسيار كاري
فعّاله: كاري، كار كن
فقدان: نبود، از ميان رفته
فلاح: رستگاري
فلاكت: بدبختي، سختي
فلق: سپيده دم، بامداد
فُلك: كشتي
فم: دهان
فيس: تكبر و غرور، افاده و خودنمايي
فيض: بخشش
فاران: سرزمين فلسطين و اطراف آن
قاطع: برنده
قالوا بلي: گفتند بلي
قبطي: مصري اصيل
قتال: جنگ و كشتار، كارزار
قتيل: كشته، كشته شده
قدّيس: پاك نهاد، مخلص
قرب: نزديكي
قرين: همنشين
قشر: پوسته، طبقه
قصاص: تلافي كردن
قصور: تقصير، كوتاهي
قصور: قصرها، كاخها
قط: حباب
قطب: مركز محور، ميله وسط چرخ
قطر: مس مذاب
قعر: عمق، ژرفا
قعود: نشستن
ققنوس: پرندهاي افسانهاي بسيار زيبا و خوش آواز كه در آتش بسوزد و تخمي از آن باقي بماند كه پرندهاي جديد از آن در آيد.
قلاع: قلعه ها
قلدر: مرد قوي و زور گو
قنات: كاريز، به كانال يا ترعههايي كه حفر ميشود نيز قنات گفته ميشود
قنوت: فرمانبردي، نماز، نيايش
قوافل: جمع قافله، كاروانها
قياس: سنجيدن
قياسي: مقايسه كردني
قيام: ايستادن
قيد: شرط، عهد و پيمان
قيل و قال: گفتگو
قيّم: نگاهدارنده
كائنات: تمام جهان هستي، خلايق
كاتبان: نويسندگان
كاهلي: سستي، بي قيدي
كبر: خود بزرگ بيني
كتمان: پوشاندن حقيقت
كثرت: زيادي، بسياري
كد يمين: دسترنج
كرات،: كرهها، گويها
كرام: بزرگان
كروبيان: فرشتگان آسماني
كريستف كلمت: اسپانيايي مردي كه كاشف آمريكا شد
كفاف: به اندازه لازم
كفران: انكار كردن، پوشانيدن
كفور: ناسپاس
كلّ له قانتون: همه چيز فرمانبردار و ستايشگر اوست
كليت: تماميت، همگاني
كليم: همسخن
كم: چندي، مقدار
كن: باش
كنف ـ كنفت: شرم زده، آلوده، كثيف، پليد
كنه و بن: اساس و شالوده
كون: جهان هستي
كون و مكان: هستي و جاي آن
كهل: بين 30 تا 50 سالگي انسان، بين پيري و جواني
كياست: زيركي
كيد: چاره انديشي (و آنگاه ناپسند و مذموم است كه در امري ناپسند به كار رود.) بنا بر اين چون خداوند كيد را به خود نسبت داده است نبايد باعث شگفتي شود
كيّس: زيرك، تيز هوش
كيس: مؤرب، كج، ناهمموار
كيف: چوني، چگونگي
كيف و كم: چگونگي و چندي
گلخن: لجنزار
لئيم: پست، ناكس، بخيل
لاجرم: ناگزير
لامساس: (اخطار براي بيماريهاي واگير دار) نزديك مشويد، دست نزنيد
لاهوت: جهان معنوي و ناپيدا
لايزال: پايداري و هميشگي
لايق: شايسته، سزاوار، برازنده
لعبت: عروسك، بت
لمس: بساوايي، مالش
لمعه: درخشش، پرتو، نور
لم يزل: هميشه، پايدار
لنف (لمف): مايع رابط بين خون و سلولها
لوط: فرزند فرزند و نوه ابراهيم و اول كسي كه به او گرويد.
لهيب: شعله، شراره آتش
مآرب: نيازها، آرزوها
مآل: نتيجه و عاقبت كار
ماس: آماس، برآمدگي
ماورا: آنچه بيرون از طبيعت مشهود است
مايريد: آنچه اراده كند
مايع: آبكي، ماده روان
مباح: روا، آزاد
مبتلا: امتحان شده، آزموده. توضيح: ابتلا و مشتقات آن از نظر قرآن كريم لزوماً به معناي گرفتار شدن به رنج و الم نيست بلكه غالباً براي اين است كه تواناييهاوخصوصيات فطريانسانها آشكار شود)
مبرهن: آشكار و روشن، ثابت شده
مبهم: نامعلوم
مُبين: روشن
مُبيّن، روشنگر، بيان كننده
متاع: كالا، ساز و برگ
متصل: پيوسته، به هم بسته
متكي: تكيه زده، پشت نهاده
مثال: مانند
مثلث: حجم يا شكل سه بر
مثلهن: مانند آنها
مثمر: بارآور، ثمربخش
مجال: ميدان تاخت و تاز، فرصت خود نمايي
مجذوب: كشيده شده، چسبيده
محتوا: در بر داشتن
محتوم: واجب و لازم، حتمي، اجتناب ناپذير
محرز: يابنده، دارنده
محزون: اندوهگين
محشر: زمان و مكان برانگيخته شدن
محك: عيار شناسي، آزمودن
محمود: پسنديده
محنت: رنج و آزار
محو: نيست و نابود
محور: چرخپايه، ميله وسط چرخ
مخاطب: كسي كه روي سخن با اوست
مخدوم: كسيكه به او خدمت ميشود
مخيّر: آزاد و با اختيار
مدار: محل دور زدن
مدد: كمك، ياري
مدوّن: فراهم آمده، گرد آوري، منظم و مرتب كردن
مدين: شهري كه حضرت موسي پس از فرار از مصر به آنجا وارد شد و به خدمت حضرت شعيب رسيد
مذاب: آب شده
مرا، مراء: ستيزه كردن، جدال در سخن، مجادله
مرتعش: لرزان
مرسل: فرستاده، پيامبر
مروّت: جوانمردي
مزاج: كيفيت و حالت بدن
مزبله: آشغالداني
مزيد: افزوده
مزيدن: چشيدن، خوردن
مزيّن: آراسته، زينت يافته
مسام: مجراي دفع سموم و زهر
مستتر: پوشيده، پنهان
مستجمع: جمع شده، گرد آمده
مستدام: پيوسته، هميشگي
مستفيض: بهرمند
مستقر: قرار گرفتن، قرارگاه
مستقل: آزاد و مختار
مستكبر: خود بزرگ بين
مستمر: پيوسته، دايم
مستور: پوشيده
مستوري: پوشيدگي
مسلخ: كشتارگاه
مسلّط: چيره
مسلّم: قطعي، ثابت
مسير: راه عبور
مشاكل: مشكلات، سختيها
مشاور: مشورت كننده
مشتق: جدا شده، ريشه گرفته
مشتمل: در بر گيرنده
مشرقين: دو مشرق
مشوش: آشوب زده
مصاف: ميدان كارزار
مصداق: نمونه راستين، گواه درستي
مصطفي: برگزيده
مصمّم: با عزم و اراده
مصون: ايمن ماندن
مضمر: پنهان، پوشيده
مطول: دراز
مطيع: فرمانبردار
معاش: زندگي، وسايل زيستن
معتكف: كسي كه در معابد و مساجد براي نيايش مدتي بماند
معجر: پوشش، سرپوش زنان
معدلت: دادگري
معرض: ديدگاه، جلوي چشم
معضل: به هم پيچيده، سخت
معقول: خردمندانه
مغبون: گول خورده، زيان ديده
مفطور: آفريده شده
مفقود: گم شده
مقارن: همنشين
مقتدر: توانا
مقتضيات: شايستگيها، ضرورتها
مقدّس: پاك و منزه
مقهور: ستمكش، تحت سلطه
مكّار: حيلهگر
مكاري: كسي كه چارپايان را كرايه ميدهد
مكان: جايگاه
مكنت: ثروت و توانايي، امكانات، مكين: كسي كه در جايي مسكن گزيند، ساكن
ملاك: ملك، فرشته
ملال: افسردگي
ملتهب: بر افروخته
ملق: چربزباني كردن، تملق گويي
مَلَك: فرشته
مماثل: همانند
مماشات: همراهي كردن، هماهنگي،
ممدوح: پسنديده
ممزوج: آميخته به هم
مناسك (جمع نسك): اعمال عبادي
مناط: دست آويز، سند
منافذ: منفذها، سوراخها، روزنه ها
منال: درآمد، سود، آرزوها
منا (مني): محل قربانگاه حاجيان
منّ: انواع صمغ درخت كه قابل خوردن باشد مانند گز انگبين ترنجبين، شكرك
منبع: مخزن
منثور: پراكنده، پاشيده، افشانده شده
منجلي: درخشان
منحط: پست و تباه
منشأ: پيدايش، ريشه، محل رويش و نشو و نما
من: شخصيت
منصّف، نصف كننده
منفعل: كارپذير، تأثير پذير
منفي: نيست و نابود، در برابر مثبت
منقرض: قطع شده، بريده
منكوب: شكست خورده، دچار نكبت و بدبختي
منوال: روش، اسلوب، رويه
منهدم: خراب، ويران
موسعون: گسترانندگان
موفق: كامروا
موقن: يفين كننده، مطمئن
مهجور: دور بودن
مهجوري: هجران زده، دور از محبوب
مهيّا: فراهم
مهيّج: هيجان آور
ميثاق: عهد و پيمان محكم
ميرزا علي: مراد شاعر كروني اصفهاني است كه در شعري گفته:
بونه كردي كني آدم ز بهشتت بيروناَر كه گندم بَده سي چه به بهشت ايكاري
ميعاد: وعده گاه
ميقات: وقت ملاقات، قرارگاه
ميكا: از سنگهاي آذري دروني
سيلان يا جزيره سرانديب: سر زميني كه به مهبط آدم (ع) مشهور است
مينو: بهشت
مؤتمن: امانتدار، مورد اعتماد
ناجي: نجاتبخش، آزادي بخش
نار: آتش، دوزخ
ناس: عموم مردم
ناسوت: جهان مادي و پيدا
ناسور: زخم كهنه و دردناك و چركين
نبط: آب از چاه كشيدن
نبوغ: ذكاوت زياد، نو جويي، نو گرايي، جستجو گري
نتاج: نتيجه، نسل، نژاد
نخوت: خود بزرگ بيني
نخيل: درخت خرما
ندامت: پشيماني
نذير: هشدار دهنده، بيم دهنده
نزيل: مهمان
نسوج: نخها، تارها
نسيان: فراموشي
نشأت (نشئه): جاي پيدايش، رويشگاه، هستي يافتن، رويش
نش: نوشيدن، گوارا
نصب: قرار دادن، منصوب گرداندن
نَصَف: عدالت، دادگري
نعم: نعمتها، فراخي و گشايش در زندگي، بخشش و نواخت از سوي خداوند
نعيم: پر نعمت: مرفه، بهشت
نفخه: نسيم، باد آرام، دميدن
نفساني: در مقابل روحاني و رواني است يعني داراي منشأ و خواستگاه جسمي و مادي
نقاله: جا به جا كننده
نقر: نقش تراشيدن در چيزي سفت
نقيض: شكننده، ضد
نكول: مردود دانستن، نپذيرفتن، خود داري كردن
نكهت: بو، بوي گل، بوي خوش
نمط: روش، گونه، رويه
نواميس (جمع ناموس): اصل، عفت، پاكي، قانون
نه آيات: معجزات نه گانهاي كه خداوند حضرت موسي را براي نجات بني اسراييل از بردگي مصريان به آنها مؤيد فرمود
نهاد: فطرت و خوي آدمي
نيا و نياك: آبا و اجداد
واقعيت: شدني
والا مقام: بلند مرتبه و جايگاه
وبال: رنج و الم
وبال: زحمت، رنج، گناه
وحدت: يكانگي، تك بودن
ورطه: مهلكه، جاي خطرناك
وزر: بار سنگين
وساطت: ميانجيگري، ميانداري
وسع: امكانات و گشايش
وسعت: گسترش
وسيط: مياندار، ميانجي
وضع: قرار دادن، برقرار كردن
وعد: اميد، دلخوشي
وعيد: ترساندن، بيم دادن
وفاق: همآهنگي
وقع: قدر و ارزش نهادن به چيزي و يا كسي
وقعه: حادثه، اتفاق
وكيل: كارگزار، مباشر
وهله: باره، دفعه
وهم: گمان، تصور و پندار واهي
هامش: حاشيه كتاب
هبوط: نزول از بلندي
هدم: خرابي، ويراني
هلّم: بيا
همال: همانند
همتن: برادر تني كه از يك پدر و مادر باشند. (يوسف و بنيامين از يك مادر بودهاند و برادران ديگر از مادران ديگر. و آنان، كينهاي را كه از يوسف داشتهاند به بنيامين نيز تسري دادهاند.
هوازي: جانوراني كه در خشگي و در هوا زندگي ميكنند
هوام: حشرات، انگلها
هور: خورشيد، آفتاب
هيمنه: بزرگي و جلال
هيولا: شكل ظاهري، ماده، ذات
ياخته: سلول، اولين واحد زنده
يثرب: نام پيشين مدينه
يسار: سمت چپ
يغما: تارايج، به غارت بردن
يكون، ميباشد
يمن: خير و بركت
يمين: دست راست
ينگه دنيا: آمريكا
يوم التلاق: روز برخوردها، قيامت
يومين، دو روز