در شماره 1983 روزنامه سلام در بخش معارف ، نقدي جانبدارانه بقلم يكي از خوانندگان پيرامون پلوراليسم انتشار يافت كه توضيحات زير براي روشنتر شدن اذهان كسانيكه به اين مكتب تعلّق خاطري پيدا كردهاند ضروري بنظر ميرسد : ـ
هرچند بسياري هستند ، منجمله ناقد مذكور كه بنوعي كم و يا زياد متمايل به عقيده وحدت وجود و يا طرفدار پلوراليسم ديني ميباشند و اظهار ميدارند كه «تمامي افقها ، تمامي جهات اين دريا حقايق واحدي هستند و اين حقايق جداي از كم و كيف در نزد همه است ـ وحدت عين تكثّر» امّا با اندكي دقّت بخوبي معلوم ميشود كه بيشتر آنان بر عقيده خود پاي بند نيستند ، چون اگر پاي بند بودند ، عقايد ديگر آنرا هم محترم ميشمردند و تحمّل ميكردند ، زيرا لازمه اعتقاد به وحدت وجود اينست كه هر كس در هر وضعي كه هست با هر گونه عقيدهاي كه دارد بخشي از اين وحدت است و لذا نبايد او را تخطئه كرد و درصدد اصلاح عقيده او بر آمد ، و همينقدر كه در فكر اصلاح عقايد ديگران باشند باين معني است كه چيزهائي وجود دارد ك حقيقت نيست ـ و لذا وحدت وچود نظريهايست كه قبول آن به عنوان يك حقيقت خالي از اشكال نميباشد .
در پلوراليسم هم مدّعانسنجيدهتر از وحدت وجود است كه ذيلاً به مردود بودن آن ميپردازيم : ـ
هم طرفداران وحدت وجود و هم بانيان و طرفداران پلوراليسم اشتباهاً حقيقت را با واقعيّت يكي ميپندارند ، در صورتيكه حقيقت ، واجبالوجود واحد وثابت و لايتغيّر و غير قابل تجزيه و تقسيم است ، در صورتيكه واقعيّت ، متكثر و متغّير وممكنالوجود ميباشد ، چنانكه برخلاف تصوّر آنان دريا هم بلحاظ كمي و هم بلحاظ كيفي تغيير ميكند و چه بسا كه خشك و نابود شود و يا جمعيّت انسانها مثلاً در صد سال پيش يك ميليارد و اكنون بيش از شش ميليارد نفر با فرهنگها و دانشها و فنون و خصوصيّتهاي متفاوت بوده و هست و در آينده نيز كميّت و كيفيّت آن مربوط است به علل و عواملي كه وقوع آنها از اختيار خود مردم خارج است زيرا چه بسا خود همين مردمي كه خود را حقيقت ميپندارند تحت تأثير محرّكي و عاملي كه آنرا نمشناسند و بطور ناخواسته موجب انهدام نسل يا تمدّن خويش ميشوند و بتعريف آنان باعث تجزيه و انهدام حقيقت بشوند !
بعبارتي سادهتر ، حقيقت مطلق آفريننده و واقعيّت مطلق آفرينش است ـ آنچه را ما حقيقت ميپنداريم و تقسيم شده بين اجزاء طبيعت ، منجمله انسانهاميشماريم ، پرتوهائي از حقيقت است كه بر واقعيتهائي كه آفريده است ميتابد و آنها را متناسب با شفافيت و صفائي كه يافتهاند روشن ميكند ـ نه خود حقيقت كه تجزيه و تقسيم شده باشد ، بعبارت ديگر آنها مقاديري از سهام و بهرههائي است كه آفريننده از مواهب آفرينش خويش به مخلوق خود انعام يا تمليك مينمايد و لذا جنبه واقعي و اعتباري دارند نه حقيقي ولايتغيّر ، چنانكه باقيمانده آنها در پايان زندگي و چه بسا در دوران زندگي افراد خواه و ناخواه به ديگران منتقل ميگردد و آنچه در تملّك اشخاص ثابت است جنبه معنوي آنها ميباشد كه مكافات و پداش عمل است و جاي بحث آنها در اينمقال نيست .
اين پالوده و خلاصه تعليمات اديان آسماني ، بخصوص دين اسلام است و چون بنظر ميرسد كه مطرح كنندگان مكتب پلوراليسم ديني ، نه از عمق معارف دين خالص اطلاع لازم را داشتهاند و نه از محدوده قابل قبول پلوراليسمي كه خود باني آن يامبلّغ آن هستند ، زيرا هم در دينهاي آسماني امور به دو قسم اصولي و فروعي تقسيم ميشود و هم در نظامات مدني / غير ديني ، و در هيچكدام يعني نه در دين و نه در نظامات مدني نميتوان كثرتگرائي را به تمام جنبهها عموميّت داد ، حال اگر اسم مكتب را پلوراليسم «ديني» هم بگذارند مطلقاً عموميّت دادن كثرت گرائي غير ممكن ميشود ، و تلاش و ادعاي مدعيّان نامعقول و بي نتيجه خواهد بود ، خاصّه اينكه هم بتصديق و تأكيد اديان و هم بتصديق فرهيختگان ، اساس فطرت و طبيعت چه در جنبههاي معنوي و چه در جنبههاي مادّي آن بر مبناي برخورد و تعارض اضداد است و بدون برخورد اضداد ، از توحيد و شرك و مادّه و معنا گرفته تا مذاهب و مكاتب و فرهنگها و سنّتهاي متفاوتي كه در بطن آنها بوجود ميآيند ، جريان تكامل عمومي متوقف و ركود و خمودگي بر همه چيز حاكم ميشود.
مشكل پيروان اديان آسماني و نواقصي كه در وضع عمومي آنان مشاهده ميشود مشكل نقص در حقيقت دين آنان نيست تا بگوئيم با پيوستن آن بخش از حقايق كه در اديان متفرقه است. به همديگر نقايص و كمبودهاي موجود مرتفع ميشود وانسانها به سعادت ميرسند ـ مشكل ، فهم حقيقت و استنباطهاي مختلف از تعاليم آسماني است كه آنهم ضرورتاً بايد چنين باشد تا در بطن اديان ، همانند پيروان و اديان هم اختلاف وجود داشته باشد تا برخورد آراء عقايد بوجود آيد و استمرار داشته باشد و لايزالون مختلفين ـ و لذالكَ خَلَفَهُم؟
براي مثال اكثريت مسيحيان بنوعي معتقد به تثليث هستند ، چون از تعاليم حضرت مسيح كه بدون پدر متولّد شد و بقول آنان گاهگاهي خداوند متعال را «پدر» ميناميده است تثليث را استنباط كردهاند ، و يا بعضي از يهوديان كه از تعاريف تورات خداوند را متجسّم وقدرتاو رامحدود دانستهاند، و همينگونهاست استنباط از فروع و تكاليف و اخلاقيات ديني كه باعث بوجود آمدن مذاهب با فرهنگهاي گوناگون ميشود.
در نظامهاي غير ديني هم جريان امور طبيعتاً بر همين مدار است. هر كس از قوانين اساسي و دستورالعملهاي رهبريها و امكانات و مقتضيّات محيط بر داشتي مخصوص مينمايد و راه انجام اصلاحات را مطابق استعداد و سليقه و ميزان و نحوه دانش و عقيده خودتوصيه وتأكيدمينمايد ، وشيوه خود راحقّ وروّيه ديگرانرا بر باطل ميداند ، و همين تنوع عقايد و آراء و سلايق و معلومات موجب پديد آمدن مكاتب و مرامهاي گوناگون ميشود كه بهيچوجه نميتوان آنها را در هم ادغام كرد و مردم را كثرتگرانمود.
در دين اسلام دو گونه گرايش تشريع شده است. يكي وحدتگرائي در برابر آفريننده و قوانين اساسي موضوعه از طرف خداوند است كه در قرآن كريم مدوّن ميباشد ، و ديگري كثرتگرائي در ابداع و طرح و تصويب قوانين لازم براي حل و فصل امور مستحدثه / مدني است كه آنهم اساساً از سوي پروردگار در اصل نظام شورايي و با سه كلمه «وامرهم شوري بينهم» سياستگزاري شده است كه اگر دقّت شود تصديق ميگردد كه اساس نظام جمهوري يا حكومت مردم بر مردم است ، امّا چه ميتوان كرد كه مسلمانان به عمقّ و اهميت اين سه كلمه توجّه ننمودهاند و چنين مينمايد كه گويا منظتر بودهاند تاخداوند كتابهاي متعدّد و قطور در امور سياسي / مدني نازل نمايد تا اگر دلشان راضي شد مختصري از آنها را عمل نمايند! و اين از جمله مصيبتهاي بزرگ است كه بعلّت استنباطهاي غلط يا عدم استنباط مفهوم آن ، دامنگير مسلمانان شده است.بهمينگونه است برداشتهاي نارسا يا اشتباهي كه از بسياري تعاريف ديني بعمل آمده كه نياز به تحقيقات مستمر و نگارش كتابهاي متعدّد و قطور دارد.
پس حقيقت دين ، ناقص نيست ، تا در صدد تكميل و رفع نقص آن از منابع و مراجع ديگر برآئيم ، بلكه نقص در فهم و اعمال مفاهيم اديان آسماني بخصوص دين اسلام ميباشد و لاغير.
مسلمانان متدّين خداوند را واحد ميدانند، آنهم نه وحدت عددي، و مسيحيان سهگانه ميدانند آنهم نه با تعاريف عقلاني ـ حال حقيقت كدام است ؟ آيا 41 حقيقت به لحاظ عقيدتي نزد مسلمانان است و 43 آن نزد مسيحيان ؟ و اگر پيروان اديان ديگر را مانند بودائيان در نظر بگيريم حقيقت چه شكلي پيدا ميكند ؟ آيا ميشود بتهاي بودائيان و تثليت مسيحيان و توحيد مسلمانان را روي هم ريخت و يك حقيقت كامل از آن مجموعه تشكيل داد؟ و يا ميتوان عقايد آنها را مورد تحقيق قرارداد و آنچه را از اين ميان استنباط ميشود بعنوان يك عقيده واحد و لازمالاجراء به همگان القاء و تكليف نمود؟ واگر پاي شمارش پيروان اديان و تعيين سهم هر يك از حقيقت ، براساس پلوراليسم يا كثرتگرائي بميان آيد كار به كجا انجاميده ميشود؟ و واي اگر مذاهب و مكاتب هم در اين كثرتگرائي دخالت داده شوند!
علاوه بر مشكل عظيم و غيرقابل تصوّر مذكور ، اگر بر فرض محال ، در خصوص اديان و مذاهب بتوان وحدت عقيده و كثرتگرائي بوجودآورد ، بين اديان ونظامهاي غير ديني چگونه ميتوان كثرت گرائي را دخالت داد ؟
يكطرف بيش از نيمي از جمعيت جهان بنحوي خداوند و دين را مؤثر در اعمال و سرنوشت خود ميدانند و از طرف ديگر نيمي از جمعيت نيازهاي بشر و طبيعت را ، و به لحاظ شمارش هيچكدام از طرفين را هم طبق رهنمودهاي كثرت گرايانه نميتوان ناديده انگاشت ، چون حرف پلوراليسم حرف عدد و رقم است نه حرف حقيقت و معنويت ، و دراينخصوص آيا ميتوان به مردم جهان قبولانيد كه هم به لحاظ وجود پيروان كثيراديان خداوند را در شكلهاي گوناگون قبول داشته باشند و هم به لحاظ حضور كثير پيروان مكاتب و نظامهاي بيدين منكر مطلق خداوند و دين بشوند ؟
عنوان كردن اينقبيل عقايد نازگي ندارد و از همان صدر اسلام هم كساني بودهاند كه موضوع تكثّرگرائي را با عناوين مخصوص بخود و بنحوي موذيانه مطرح مينمودهاند و به پيغمبر اسلام پيشنهاد ميكردهاند كه چون ماهم هستيم و براي خود ديني و عقيدهاي داريم كه نميشود ناديده گرفت. پس تو بيا به بتهاي ما كرنش كن تا ما هم متقابلاً خداي ترا بپرستيم ، و آياتي از قبيل (قل) .... لكم دينكم ولي دين در افشاي همينگونه حيلهگريها نازل شده است. دين، بخصوص دين اسلام ، با زبان قرآن كريم در قبال مطرح كردن تكثرگرائي به افشاگري ميپردازد : و ان تطع اكَثَر مَن فيالارَض يضلّوك عن سبيلالله ، ان يتبعون الاّالظّن و ان هم الاّ يخرصون : اگرفرمانپذير ياپيرو اكثرمردم جهان بشوي تو را از راه حق به گمراهي ميكشانند چون آنها (اكثريتها) پيرو ظنّ و گمان هستند و براساس احتمالات نادرست عمل ميكنند (1166) و آيات ديگر با عباراتي ديگر.
با عنايت به اينقبيل رهنمودهاي آسماني كه حتّي خردمندان بيدين هم نميتوانند منكر حكيمانه بودن آنها بشوند چگونه ميشود آنانكه به توحيد ديني ايمان دارند دست از عقيده خود بردارند و همگراي اكثّريتي بشوند كه يا مشرك هستند يا بيدين ؟ حرف حرف عقيده و ايمان است و ايمان آن چيزي است كه به آدمي معرفت و اطمينان ميدهد كه راه درستي را انتخاب كرده است كه به رستگاري ميانجامد.
مدنيّت و علوم و فنون را هم اقليّتها ترقي ميدهند، و اكثريت وسيله و ابزار ارتقاء هستند نه مبتكر و محركّ، و لذا چگونه ميشود از فرهيختگان و مخترعان و مكتشفان و پژوهندگاني كه در برابر جمعيّت جهان در اقليّت هستند خواست تا شيوه كاري و تخصصّي و استعداد و لياقت خود را رهاكند و به اكثريت بپيوندند و كثرتگرا شوند يعني محركهاي پيش برنده به كند روان عقب مانده مبدّل شوند .
مگراينكه بگوئيم پلوراليستها با نظامهاي مدني / غير ديني كاري ندارند و آنها را در راه صلاح ميدانند و كثرتگرائي رافقط براي پيرواناديان مطرح و مانيفست مينمايند ـ كه در چنين صورتي نفاق خود را به اثبات ميرسانند زيرا در چنين پوششي ميخواهند در اذهان پيروان اديان شبهه ايجاد كنند و عقايد آنانرا متزلزل نمايند. و اگر چنين قصدي نداشه باشند بصراحت ميگوئيم كه مسئلهاي كه زير عنوان كثرتگرائي / ديني مطرح نمودهاند بسيار نسنجيده و نابخردانه است و هيچگونه ارزش و كارايي انديشهاي و كرداري ندارد .
چنانكه فوقاً نيز اشاره كرديم ، هم از لحاظ دين اسلام، و هم از نظر فرهيختگان نظامهاي غير ديني ، يكنوع كثرتگرائي به امضاء رسيده است و آن به اموري منحصر ميشود كه جنبه غير اصولي دارند و به امور و حقوق اجتماعات وابسته است و در اينخصوص كثرت آراء و عقايد ملاك عمل قرار ميگيرد كه منجر به تصويب قوانين و كاربرد آنها در امور مدني ميشود ـ امّا آنچه با ارتقاي شخصيتهاي معنوي و عرفان ديني و شكوفائي استعدادهاي علمي و هنري و بكارگيري بهينه نيروها و منابع طبيعي بنفع انسانيت ارتباط دارد ، ايجاب ميكند كه نظامها براي واجدين اين خصوصيّتها همه گونه امكانات را فراهم آورند و آنانرا آزاد و مختار گذارند تا با بروز حداكثرتوانائيهاي خويش جهانيان را بسوي ترقّي و تعالي همه جانبه هدايت نمايند .
عجيبتر اينست كه ناقد محترم از يكطرف تمامي اشياء را حقايق واحد ميداند و از طرفي با استشهاد به بيت معرفي از لسانالغيب هفتاد و دو ملت را درگير با جنگهائي ميداند كه ناشي از نديدن حقيقت است (حقايقي كه خود حقيقت را نشناختهاند؟!!) : جنگ هفتادو دو ملت همه را عذر بنه ـ چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند .
براي جلب توجّه ناقد عزيز يادآوري مينمائيم كه غزل مورد نظر كه بيت حسنختام مقاله ناقد از آن برگزيده شده است در ردّ كثرتگرائي و اثبات و ضرورت وحدت و حقيقتگرائي است چنانكه ميگويد : شكر آن را كه ميان من و او صلح افتاد. يعني بين حافظ و وحدانيّت تجديد رابطه صورت گرفته است و بشكرانه آن صوفيان رقصكنان ساغرشكرانه زدهاند و نيز ميفرمايد : آسمان بار امانت نتوانست كشيد ـ قرعه فال بنام من ديوانه زدند ـ كه در اين بيت اقلّيت راكه خود حافظ نمايندهآنست حقيقت شناس واكثريت راكه هفتادودوملّت است بدور از حقيقت و در جنگ و ستيز بر سر اوهام و افسانه معرّفي نموده است .