در مقالهاي ك بقلم يكي از نويسندگان ذيل عنوان «فلسفه دعا» در شماره 1650 روزنامه سلام انتشار يافت ايشان به مسئله «بدأ» اشارهاي نمودهاند امّا صريحاً نظر خود را اعلام نكردهاند ـ هرچند در پايان مقال پرداختن ايشان به دعا اعتراف و تصديق ضمني باين است كه دعا بدأ را سبب ميشود .
بديهي است كه دو مسئله دعا و بدأ مسائلي هستند كه بامعتقدات ديني در ارتباط هستند و لذا بايد با معيارهاي اسلامي سنجيده شوند و با اصول موضوعه كلاماللّه مجيد مورد بحث و فحص قرارگيرند زيرا بزرگترين سندي كه ما در اختيار داريم كلام خداوندميباشدامّاتاآنجا كه نويسنده اطلاع دارد تاكنون يك فلسفه خالص كه از اصول موضوعه كلام اللّه اقتباس شده باشد در اختيار مسلمانان قرار نگرفته است و جاي چنين فلسفهاي در جهان اسلام خالي مانده است و اين نقيصه بدين علّت است كه :
1ـ بسياري را عقيده براين است كه در تفسير كلاماللّه مجيد نبايد تفسير به راي كرد و لذا مفسران اكثراً يك خط مشي مشخّصي را برگزيدهاند و كمتر به تحقيق و تدبّر و نوآوري اهتمام ميوزند و لذا نكات علمي و فلسفي قرآن ذيل عنوان متشابهات مكتوم مانده و جهان اسلام از اين موهبت عظيم برخوردار نشده است .
2ـ فلاسفه اسلامي نيز همجهت با فلاسفه غير اسلامي به تحقيق و تدوين متون فسلفي ميپردازند و كمتر از رهنمودهاي كلاماللّه در حلّ و فصل معضلات فلسفي استفاده ميكنند و لذا جنبههاي فلسفي كلام اللّه ناشناخته باقي مانده است .
بنظر نويسنده فلاسفه اسلامي بايد توجّه داشته باشند كه آنچه را در مكاتب فلسفي در جستجوي آنند در قرآن كريم در بهترين و سادهترين شيوه تعريف و در دسترس قرار داده شده است و آنها يار را در خانه و آب را در كوزه رها كرده و بيهوده و تشنه لب گرد جهان در تكاپو هستند!
نويسنده مقاله مرقوم داشتهاند كه «اوّلين كسيكه پي برد بدأ و دعا داراي ريشه مشتركند صدرالمتألهين بود حال آيا تحليل او از اين مسأله درست بود يا نه بحثي ديگر است».
چه خوب بود كه ايشان اندكي كمتر به استشهاد به اشعار فلسفي عرفاني مولانا ميپرداختند خلاصتاً بيان ميكردند كه نظر صدرالمتألّهين در خصوص دعا و رابطه آن با بدأ چيست و يا نظر خود ايشان كدام است و يا اينكه اصولاً ذكري از بدأ بميان نميآوردند و مسئله دعا را در همان چهارچوب اشعار عرفاني تجزيه و تحليل مينمودند.
امّا برخلاف تصوّر ديگران ، اسلام براي خود معيار و مقياسي بسيار قابل اطمينان دارد كه با آن ميتوان از كوچكترين تا بزرگترين اشياء و موضوعهاي مادّي و معنوي را سنجيد و نظر قطعي از كيفيّات و كمّيات آنها بيان نمود ، و اين معيار و مقياس همانگونه كه قبلاً اشاره كرديم ، كلام خداست كه وقتي به آن استدلال شود هيچ مسلماني نميتواند از جريان اشك چشمان خود جلوگير باشد ، و هيچ فيلسوف و دانشمند غيرالهي هم نميتواند در برابر استحكام و منطقي و مستدل بودن آن لب به اعتراض بگشايد چون از نهايت حكمت برخوردار است .
عليهذا بايد در بيان مسائل فلسفي از تعاليم قرآن بهره گرفت ، بخصوص در مسائلي مانند دعا و بدأ و رابطه بين آنها كه جز مفاهيم آيات قرآن هيچ رأي و نظر ديگري رانبايد قابل اعتنا و اطمينان بحساب آورد ، و مطمئن بود كه هيچ فلسفه ديگري قابل معارضه با آن نخواهد بود، مگراينكه اقتباس و استدلال كننده به خطا رفته باشد. در چنين صورتي هم استدلالكنندهاي كه تدبّر و تلاش صادقانه مبذول داشته است نبايد هراسي داشته باشد ، چون قصد او آشكار شدن حقايق بوده است و حدّاقلّ نتيجه آن است كه موضوع در برابر رأي و نظر ديگران قرار ميگيرد و درنهايت حقيقت آشكار ميشود، و خطائي كه موجب روشن شدن حقيقت امر شود قابل سرزنش نميباشد! بعبارت ديگر لغزشي كه سبب بيرون آمدن گوهري گرانبها از زير خاك شود ضربهاش دردناك نخواهد بود .
اشكالي نيست كه در كار ما مسلمانان وجود دارد اينست كه : ـ
بعضي از عارفان ما كه خود را صاحب نظر ميدانند ، آنجا كه خداوند ميفرمايد : بگوئيد لااله الاّاللّه تفلحوا ، او ميگويد : «فقط بايد گفت هو هو ، اللّه اللّه ، زيرا بيم آن داريم كه تا بگوئيم «لاالهَ» ملكالموت جانمان را بگيرد و فرصت باقي نماند تا «الاّاللّه»
را بگوئيم و در چنين صورتي كافر از دنيا ميرويم» !!!
او كاري باين ندارد كه در اسلام عمل به نيّت وابسته و ارزشمند است و خداوند چه گفته است ، او بيشتر به درك و فهم خود اهميّت ميدهد ، نه خواسته و فرموده خدوند!
بعضي از مفسّران ما نيز كاري به اين ندارند كه خداوند به همگان كراراً تاكيد فرموده است كه در فهم آيات قرآن به تدبّر و تحقيق بپردازند. او خودش را پاي بند اين نظر كرده است كه «نبايد قرآن را تفسير به رأي كرد» او تدبّر و تعقل و بيان نتيجه را بدعت ميشمارد و خود را هم تا حدّي به اين مسئله «كه صحت آن مورد ترديد است» مقيد كرده است كه جرأت تدبّر و تعقل را از خود سلب نموده است. و لذا طي قرون و اعصار بسياري از مفاهيم قران كه در پيشبرد مسلمانان در دانش و فنون بسيار مؤثر است ، مجهول و ناشناخته باقي مانده است .
بعضي از فيلسوفان ما هم يا ذهنيات خود را كه از منابع ديگر برگرفتهاند برهدايتهاي قرآن تحميل ميكنند، و يا اصولاً در بيان نظرات فلسفي كاري به كلام خداوند ندارند و لذا نظراتي ابراز ميدارند كه هيچگونه تجانسي با مفاهيم قرآن ندارند و ناچار متكلّمان آنها را در رديف كفر ميشمارند ـ و قصّ عليهذا.
مثلاً فيلسوف اسلامي در تفكّرات اسلامي خود باين نقطه رسيده است كه ذات خداوند لايتغير است ، حالا ما كاري به اين نداريم كه او بر چه اساسي ذات خداوند را مورد مطالعه و بحث و فحص قرارداده است ، تا اين اصل را كشف كرده است ـ امّا در هر حال آنرا معياري براي اظهار نظر در تبيين روابط بندگان با خداوند قرار ميدهد.
او ملاحظه ميكند كه تمام انبياء و اولياء و بالاتر از همه ، خداوند خود بندگان را به دعا توصيه فرموده است. اين دعا كردنها را با معيارهاي فلسفي خود تبيين مينمايد و در جريان امر مواجه ميشود با اينكه خداوند به دعا كننده وعده اجابت داده است ، و لذا لازم است كاري جديد در حقّ او انجام دهد. و انجام كار جديد مستلزم پيدايش تصميم و اراده جديد در وجود خداوند است، و پديدار شدن تصميم و اراده جديد هم در صورتي ممكن است كه در وجود تصمم گيرنده تغييراتي پديد آيد ، يعني نيّت و ارادهاي جديد در خاطر او خطور كند ، و از طرفي فيلسوف كه قبلاً ثابت كرده بوده است كه ذات خداوند لايتغير است. پس حالا چه ميشود؟
اگر دعا كردن واجابت را مردود بشمارد كه منكر بديهيات و تاكيدات دين شده است. و اگر دعا كردن را كار ساز بداند اصل فلسفي خود را در مورد لايتغير بودن ذات پروردگار مردود و باطل كرده است!
در چنين مواردي فيلسوف به دست و پا ميافتد تا محملي براي اين مشكل بيابد ، و لذا متوجّه نظريه مربوط به «بدأ» ميشود ـ پس اصل قضيه را رها ميكند و مجدداً به صغري و كبري چيدن پيرامون اين نظر ميپردازد ، بلكه بتواند اثبات كند كه در مواردي و شرايطي براي خداوند «بدأ» حاصل ميشود. و آنقدر در ردّ و قبول اين نظر هم استدلال و بحث وجدل ميكند كه اصل قضيه مكتوم و نهايتاً براي كسي روشن نميشود كه آن فيلسوف به «بدأ» معتقد است يا نيست .
بنظر ميرسد كه اين مشكلات ناشي از آنست كه تاكنون مسلمانان به فلسفه خود قرآن توجّهي نكردهاند، و جاي يك چنين فلسفه برگرفته شده از قرآن در ميان ما مسلمانان خالي مانده است.
قرآن براي تبيين مسائل و معضلات دين و دانش اصولي را وضع و ارائه فرموده است كه نويسنده دوازده فقره از آن اصول را استخراج كرده و در كار تفصيل و عرضه آن به چهان اسلام ميباشد و اميداور است كه براساس اين اصول بتدريج يك فلسفه خاصّ قرآن تدوين و تنظيم ونهتنهابه جهاناسلام بلكه به كّل مردم جهان عرضه گردد.
يكي از اصول دوازدهگانه مذكور كه براي روشن كردن مسئله «دعا و بدأ» بسيار مفيد است اصل تنزيل ميباشد كه بر اساس آيه 21 حجر و آيات ديگر استوار است كه ميفرمايد : .... وَ مامن شيء الاّ عَنَدناخزائنه وَ ما تُنَزلُهُ اَلاّ بَقَدر مَعلومُ ... : هيچ چيزي نيست مگر اينكه گنجينههاي آن نزد ما ميباشد و ما نازلش نميكنيم مگر به اندازهاي معلوم .... انسان هم يك شئي است كه خداوند آنرا ميآفريند ولي آنچه بايد در طول عمر به او برسد نزد خداوند است ـ امّا نبايد تصوّر كرد كه آن ذخائر كم و زياد نميشود و بطور خودكار به او ميرسد ـ چنين نيست ـ آن ذخيرهها را خداوند جوري تدارك ديده است كه بتدريج قابل استفاده ميشوند و در دسترس انسان قرار ميگيرند، و هر كس تحت شرايطي ميتواند از آنها برداشت نمايد. و همينگونهاند ساير حيوانات و نباتات و اشياء ديگر .
پس آفرينش دو گونه تظاهر دارد ـ يكي تظاهر در بدو وجود و پديد آمدن ، و ديگري تظاهراتي كه در طول زمان هستي خود بر او عارض ميگردد .
تظاهراتي كه در بدو آفرينش به او افاضه ميشود با دست آفريننده است.
امّا تظاهراتي را كه در طول عمر بر او عارض ميشود خداوند برنامهريزي ميفرمايد امّا بروز و ظهور آنها را به علل و اسباب و شرايط واگذار ميفرمايد .
اين معني از اصل تنزيل استفاده ميشود آيه (21 حجر) و مفهوم اينست كه هر چيزي كه بعرصه وجود آيد يكباره در شكل نهائي تكميل نميشود بلكه يك شكل آفرينشي اوّليه به آن داده ميشود و يك مقدار اشكال ثانويه و مستمر براي آن طراحي و برنامهريزي ميگردد، و عوامل و شرايط شكلگيريهاي بعدي به علل و عواملي طبيعي منجمله خود انسان واگذار ميشود كه آنرا خداوند با جمله : عندَ ناخزائنه و ما تنزله الا بقدر معلوم تعريف فرموده است .
براي مثال خداوند انسانها را ميآفريد و آنها را به تجهيزات و ابزار لازم براي ادامه حيات مجهّز ميفرمايد ـ علاوه بر تجهيزات اندامي ، در منطقه مسكوني او يعني زمين تمام عوامل پيدايش مايحتاج زيستي او را براي تمام طول عمر تدارك ميفرمايد .
همزمان با خلق جسمي ، او را به خلقت معنوي با دميدن جان به جسم و مجهز نمودن او به نيروهاي درك و عقل و استعداد تكامل تجهيز ميفرمايد ، و در مقابل او پيامبران و اولياء و صلحأ و كتب آسماني را ميآفريند تا از آنها هدايت معنوي بگيرد و با اين همه امكانات او راواردعرصه هستي ميفرمايدتاازامكاناتمذكوربهرهبگيرد و در زندگي بدون هيچ دغدغه خاطري زيست نمايد و مقدمات سعادت در سراي ديگر را فراهم نمايد.
با اين تجهيزات و تداركات ، بهرهمندي از مواهب و نعمات الهي در اختيار و دسترس خود انسان قرار ميگيرد، و بستگي تام و تمام پيدا ميكند به ميزان فعاليّت خود انسان و پارهاي شرايط و مقتضيّات محيطي او ـ چنانچه فرموده است : وَاَن ليس للانسان الا ما سعي و اَنِّ سعيه سوف يري : براي انسان چيزي فراهم نميشود مگر نتيجه كوشش خود او ـ و مسلّم بداند كه نتيجه كوشش او بزودي آشكار خواهد شد. (س 53 ي 40 و 41).
در مثال معنوي : خداوند اسلام را با عزّت آفريده است (صدراسلام) و اين معني را در آيه 8 از سوره محمد بيان فرموده است : ..... العزة للّه وَلرَسوله وَ للمؤمنين وَلي استمرار عزّت و تقويت و تضعيف آنرا به خود مسلمانان واگذار فرموده است : يا ايّهاالذين آمنوا ان تنصرواللّه ينصركم و يُثَبت اقدامكم. اي ايمان آورندگان بدانيد كه اگر دين خدا را ياري كنيد خداوند هم شما را به پيروزي ميرساند و (در دين و دنيا) پايدارتان ميفرمايد.
پس خداوند انسان را ميآفريند و براي ادامه حيات او برنامهاي يا بعبارتي سرنوشتي مقرر ميفرمايد، و همه عوامل لازم را براي پياده شدن آن برنامه و سرنوشت تدارك ميفرمايد امّا تحققّ آنرا «كم يا زياد» مشروط ميكند به شرايطي ـ اگر آن شرايط را خود انسان فراهم كرد آن برنامه يا سرنوشت با تغييراتي مثبت يا منفي كه وابسته به نوع اعمال خود انسان است اجراء ميشود. و لذا در هر حال انسان متناسب با فراهم كردن شرايط در تعيين سرنوشت خود و اجراي آن كاملاً سهيم و مؤثر ميباشد.
با توجّه به اين دلايل تصديق ميفرمائيد كه لزومي ندارد ما براي حاصل شدن يا حاصل نشدن «بدأ» براي خداوند خود را بزحمت بيندازيم زيرا اگر «بَدأي» بايد حاصل شود براي انسان بايد حاصل شود نه براي خداوند؟
امّا اينكه دعا در تغيير سرنوشت يا اجابت خواستهها مؤثراست يانيست ميتوان گفت كه هر چه انسان در طول عمر خود نياز دارد كه يكي از آنها هم خواستههاي بظاهر جديد است در همان سرنوشت اوّليه پيشبيني شده است. امّا چون انسان از آن بيخبر است آنها را جديد ميپندارد و دست بدعا برميدارد.
سرنوشتي كه خداوند بشرح فوق براي انسان تعيين ميفرمايد عهدي است نسبت به بندگان كه بر عهده خويش ميگيرد و اجراي آن يا وفاي بعهد را تضمين ميفرمايد و به بندگان اعلام ميكند كه : وَلا تَشَتُروا بعهداللّه ثَمناً قليلاً انِّما عندالله هُوَ خَيرٌ لَكم ان كنتم تعلمون : ـ پيمان خداوند را كه (بنفع شما بر عهده گرفته است) مفت و يا كم ارزش نفروشيد زيرا آنچه نزد خداوند است همان بنفع و صلاح شما است اگر بدانيد.
امّا اينكه دعا براي رسيدن به خواستهها مؤثر است يا نيست بايد گفت مطابق صراحت آيه 62 از سوره 40 (وآياتبسيارديگر)كه ميفرمايد : وَ قال رَبّكُم اُدعُوني استجب لكم : خداوند فرمود مرا بخوانيد تا پاسختان دهم. آري دعا مؤثر است امّا تأثير آن هم وابستهاستبه شرايط وعوامليكه ازجمله آنهاخواسته بايد مشروع و پسنديده و مقارن با عمل نيك باشد چنانكه فرمودهاست : اليه يَصعَدُا لَكُلم الطيّب والعَملُالِّصالح يَرفَعُهُ : سخن پاكيزه (كلمات و دعاهائي كه با كلماتي زيبا و خلوص نيّت و خواستههاي مشروع بيان ميشود) كه بر بال اعمال نيكو سوار شده باشد بالا ميرود ـ (پس شرط استجابت دعا دو چيزميشود يكي خواسته پسنديده ديگري عمل نيك) (س 35 ي 11).
مسلّم اينست كه هر كس خواستهاي را به دعا از خداوند ميخواهد اولاً آنرا پسنديده ميشمارد و ثانياً آنرا با بهترين كلماتي كه ميداند اداء ميكند ، امّا مسئله عمل نيك موضوعي است در خور توجّه خاصّ ، چون ميفرمايد عمل نيك كلام پاكيزه يا دعا را بالا ميبرد ، باين معني است كه اگر عمل نيك نباشد دعا مستجاب نميشود ، ولذا چنين عمل نيكوئي هم عملي است كه در جهت انجام خواسته بايد انجام شود. يعني انسان بايد از خدا بخواهد و عمل را براي رسيدن بمقصود فوراً و بخوبي شروع كند و ادامه دهد. و لذا استجابت دعا هم مربوط ميشود به مقدار كوشش خود انسان. در همين معني است آيه 99 سوره نحل كه ميفرمايد : من عمل صالحاً من ذَكَرٍاَواُنثي وَ هُوَ مُؤمنٌ فَلَنحُيّنَيهُ حَيواةً طَيَبَةً وَلَنجزينَهُم اَجرَهُم باَحسن ماكانوا يعلمون : هركس از شما اعّم ازمرديازن كارنيكي راباايمان انجام دهد سوگند ميخوريم كه او را وارد يك زندگي جديد دلپذير وپسنديدهاي نمائيم وَ مسلِّماً پاداش آنها را بهتر از كاري كه ميكنند بپردازيم .
پس دعا براي انجام خواسته بمنزله بسماللّه براي شروع بكار است و به انسان اين اطمينان را ميدهد كه خداوند عمل را بيپاداش نميگذارد. و لذا شخص را از لحاظ روحي و رواني تقويت و متّكي به خداوند ميكند و ضمناً اعمال انسان را بسوي مشروعيّت و در جهت خير و صلاح مسلمانان سوق ميدهد و نيّت ، خدائي يا قربةًالياللّه ميشود.
وقتي چنين حالتي در زندگي انسان فطري شد ، آدمي بتدريج به صفات الهي متصفّ ميشود و به درجهاي ميرسد كه ميتواند كم وبيش در علل و عوامل نفوذ كنند و تأثير بگذارد. مانند انبياء و اولياء كه به انجام اعمال خارقالعادّه توانا بودهاند چنانكه عيسي عليهالسلام بيماران شفا ميداد و مردگان را زنده ميكرد و نيز ساير پيامبران .
از آنچه بيان داشتيم خلاصهگيري ميكنيم كه
1ـ فطريترين ـ منطقيترين و عقلانيترين فلسفهها فلسفه نشأت گرفته از كلام خدا ميباشد ليكن چنين فلسفهاي تاكنون تنظيم و تدوين نشده است و لازم است دانشمندان اسلامي براي انجام اين مهّم هرچه زودتر شروع به كاركنند.
2ـ اينكه بعضيها مدّعي شدهاند كه ذات خداوند تغييرپذير نيست سخني است بيدليل چون نبايد كسي اصولاً آنرا بر زبان براند زيرا كسي بر ذات خداوند احاطه و آگاهي ندارد تابتواند آنرا مورد بحث و فحص قرار دهد و نتيجهگيري كند ـ آنچه ميتوان در مورد خداوند گفت بحث پيرامون صفات خداوند از جمله افعال او است كه پيوسته از ذات او نشأت ميگيرد و متجلّي ميشود و مجوز بحث پيرامون صفات خداوند هم آيات قرآن كريم ميباشند.
3ـ ذكر اينكه براي خداوند بَدأ حاصل ميشود يا نه هيچ توجيهي ندارد و بحثي است زائد و همانگونه كه بيان داشتيم تغييراتي كه درجريان امور مردم و ساير مخلوقات ايجاد ميشود يك مقدار امور پيشبيني شده است و ايجاد تغييرات به فراهم شدن شرايط و علل و عوامل منجمله خواست خود انسان بستگي تام و تمام دارد.
4ـ دعاهاي انسانهاي عادي در صورتي اجابت ميشود كه همراه با تلاش متناسب با خواسته باشد. امّا اگر انسان با انجام اعمال نيك همراه با ايمان و قصد تقرب فطرت خود را عادت دهد و مداومت نمايد نهايتاً ميتواند در بعضي از علل و عوامل نفوذ و تأثير بگذارد.
در چنين حالتي هم معلوم نيست كه ديگر انسان مايل به دعا كردن براي رسيدن به خواستههاي طبيعي و مادّي باشد. لذا خواستههايش منحل ميشود در خواستههاي خداوند : و ماتشأونَ الاّ اَن يشاءُاللّه .... (س 76 ي 30)