انَكَ لاتُسمعُ المَوتي وَلاتُسمعْ الصم الدّعاء اذا و لّوا مدبرين ـ وَما اَنتَ بهادي العُمي عن ضلالتهم ، ان تُسمعُ الاّ من يومن باياتنا فهم مسلمون ـ و اذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابّه منالاَرض تكلّمهم انّ الّناس كانوا بايآتنا لايوقنون (اي رسول ما) تو مسّلماً نميتواني مردگان را شنوا كني و نميتواني دعوتت را بگوش كران برساني (بخصوص) آنگاه كه برگردند و به تو پشت كنند ـ و تو نميتواني كورانرا از گمراهيشان هدايتگر باشي. تو فقط ميتواني سخنت را بگوش كساني برساني كه به آيات ما (فطرتاً) ايمان دارند ، پس چنين كساني گروندگانند ـ (ولي) آنگاه كه اراده ما تعلق گيرد جنبندهاي از زمين برايشان بيرون ميآوريم كه با آنان سخن بگويد : مسلّم است كه مردم به آيات ما يقين ندارند (82 تا 84 نمل).
آيات مذكور مردم را از لحاظ هدايتپذيري به چهارگروه تقسيم كردهاند :
1ـ كساني كه نه ميبينند و نه ميشنوند و نه تفكر و تعقل دارند يعني بطور كلّي احساسات و ادراكات خود را به كار نميگيرند و درست حالت مردگان را دارند و با چنين كساني سخن گفتن بيفايده است : انك لاتسمع الموتي (اينها در رديف مردگان ميباشند آنچنانكه به مردگان نميتوان چيزي حالي كرد).
2ـ كساني كه كر هستند ، بخصوص آن كراني كه به انسان پشت ميكنند تا اشارات دست و سر و حركات لبهاي طرف را هم نه ببينند كه چيزي دستگيرشان بشود ـ اين قبيل افراد خودخواه و لجوج هستند و دليل لجاجت آن هم پشت كردن به انسان است و با اين كار خود به طرف حالي ميكنند كه بيهوده تلاش مكن ، ما علاقهاي به سخنان تو نداريم : و لا تسمع الصم الدّعاء اذا و لوّامدبرين .
3ـ كساني هستند كه گوششان ميشنود ولي قدرت آن را ندارند كه شنيدينها را با وقايع و حقايق قابل رؤيت تطبيق كنند و به نتيجهاي اطمينان بخش برسند و آن را بصورت باور در قلب خود جاي دهند. اين اشخاص حرف شنو هستند اما حقيقت بين نيستند و لذا چنين كساني را هم نميتوان بسهولت از گمراهي نجات داد و براه راست هدايت
كرد، وَ ماانَتَ بهادي العُمي عن ضلالتهم .
4ـ كساني هستند كه فطرتاً هدايت پذيرند، و تنها چنين كساني بسهولت تسليم حق ميشوند و از نعمت هدايت برخوردار ميگردند و تلاش براي هدايتشان ثمربخش است ؛ ان تسمع الا من يومن باياتنا فهم مسلمون .
اينآيات مردم رابهلحاظ تربيتي (براي هرمنظوري)به چهارگروهطبقهبنديكرده است.
گروه اول بطور كلي استعداد و ارزش تربيت شدن را ندارند چون هيچيك از مدركات آنها فعال نيست .
گروه دوم فقط حرف نشنو و لجباز هستند (پشت ميكنند). اگر مربي كارشناس باشد ميتواند كاري كند كه آنها دست از لجبازي بردارند و به سخن گوش بدهند ، درست مانند كران كه اگر گوشهاشان از كار افتاده باشد ميتوان با آنها روبرو شد و با ايما و اشاره منظور را به آنها حالي كرد ، و آيه متضمن اين اشاره است كه از طبقه اول كه مشاعرشان مرده است بايد دست برداشت ولي از گروه دوم نبايد مايوس بود ـ اگر آنهابراثر لجبازي پشت كنند مربي واقع بين و دلسوز پيش برود و با آنها رو در رو شود.
بايد توجه به اين نكته مهم داشت كه درست است كه كر هستند ولي چشم كه دارند و مشاعر ديگرشان هم كه از كار نيفتاده است .
گروه سوم از گروه دوم نيز اميدوار كنندهتر هستند ، زيرا هر چند كور هستند اولاً گوششان ميشنود و ساير مشاعر آنان نيز فعال است. با كور از راه دور هم ميتوان سخن گفت و او را از سقوط در پرتگاه برحذر داشت بخصوص اينكه كور بيشتر در جستجوي راه و دستگير و راهنما است .
گروه چهارم چون تمام مدركاتشان فعال است هم ميشنوند و ميبينند و هم در دل جاي ميدهند و لذا هدايت آنان كه خود با تمام وجود طالب و پذيرا هستند براحتي انجام ميشود .
به لحاظ تربيتي وقت و سرمايه بايد اوّل روي گروه چهارم مصرف شود و آنها را تربيت و هدايت كرد و براي تربيت و هدايت گروههاي سوم و دوم به كمك گرفت .
پس اينكه در آيات فرموده است : انك لا.... حرف لا بمعني غيرممكن نيست بلكه بمعني اينست كه بطور عادي ممكن نميشود ولي اگر تلاش شود ممكن ميگردد و اگر به اين منظور نبود حرف لن بكار برده ميشد : انّك لَن تُسمع ....
و اينكه فرمودهاند آيات قرآن ظاهري دارند و باطني و .... بهمين دليل است ، زيرا هر چند ظاهراً معني اينست كه : تو نميتواني كران را شنوا كني ولي با توجه به اينكه مردم را به لحاظ تربيتي چهار گروه فرموده است و گروه اول (موتي : مردگان را) در برابر گروه چهارم يعني دارندگان استعداد ايمان فطري (من يؤمن باياتنا) قرار داده است معلوم ميدارد كه گروه اول مطلقاً هدايت ناپذيرند و گروه چهارم خود خواستار هدايت است و لذا هدايت او سهل است ولي در اين ميان گروههاي دوم و سوم قرار دارند كه هر چند ظاهراً هدايت او رابسهولت نميپذيرنداماهدايت غير ممكن نيست : از كران نميتوان مانندافراد عادي انتظار حرف شنوي داشت بلكه با آنان بايد رو در رو با ايماء و اشاره و رمز و حركات صورت و لبها مقصود را فهمانيد و نيز كوران را نيز نزديكشان رفت ودستشان راگرفت هرچند ميتواناز دور هم صدا رابگوششان رسانيد.
در آيات 7 تا 11 سوره واقعه نيز مردم را به سه گروه تقسيم فرموده است : و كنتم ازواجا ثلاثة ـ فاصحاب الميمنة ما اصحاب الميمنة و اصحاب المشئمة ـ و السابقون السابقون اولئك المقّربون ، شما مردم سه گروه هستيد گروه دست راستي و چه گروه دست راستيي، و گروه دست چيي و چه گروه دست چيي ـ و سبقت گيرندگان كه پيش تازانند ـ چنين كساني مقربان هستند.
در اين تقسيم بندي از گروه اول كه در اول آيه 82 نمل از آنها ياد شده ـ ذكري بميان نيامده است كه اين هم احتمالاً بعلت بي ارزش بودن وجود آنان ميباشد .
ولي از گروه سوم و السابقون السابقون كه همان طبقه مذكور در آيه 83 نمل با عنوان مَن يؤمُن بالله از آنان ياد شده به عظمت و با عنوان اولئك المقربون ياد كرده است. در سوره نمل كه بعد از واقعه نازل شده است از گروه اول در گروه چهارم ياد كرده است زيرا آيات قرآن متناسب با نياز مسلمانان بتدريج از اجمال به تفصيل درآمدهاند و لذا لازم بود بيان شود كه در برابر مقربان گروه ديگري هست كه مطرودان يا وازدگان ديني واخلاقي ميباشند .
پس وقتي گروه اول كه بنام مردگان معنوي هستند در برابر گروه چهارم كه سبقت گيرندگان و پيشتازان هستند قرارداده شدهاند طبيعي است كه گروههاي دوم و سوم حدّ وسط ميباشند كه نه جزو مردگان هستند كه از آنها نا اميد بشويم و نه جزو سبقتگيرندگان هستند كه سريعاً و با جان و دل حرف حق را ميپذيرند و هدايت آنان زحمتي ندارد. اين قبيل آيات كه مسلمانان از كنار آنها بيتوجه ميگذرند حاوي نكات بسيار مهمّ و دقيق در امر جامعهشناسي و تعليم و تربيت هستند كه ميتوان با تدبر پيرامون آنها كتابها نوشت و رهنمودهاي شاياني براي كسب سعادت دو جهان دريافت داشت.
تصور نفرمائيد كه رهنمودهاي اين قبيل آيات منحصر است به امور عبادي به معناي مصطلح آن ، بلكه چنين رهنمودهائي در تمام شئون اجتماعات مصداق و كاربرد دارد .
براي مثال در ادب ، صنعت ، تجارت ، هنر ، علوم گوناگون و ..... بعضي مطلقاً استعداد فراگيري ندارند ، بعضي چنان مينمايند كه گويا براي همان كار خلق شدهاند، و در اين ميان گروههائي هم هستند كه بايد رنج فراوان برد تا چيزي از هنر يا فن مورد نظر به آنان تعليم و آموخته شود و در اين صورت هم منشأ اثر جالب توجهي نميشوند. در صورتيكه دارندگان استعداد فطري هرگاه زمينه مناسبي فراهم شود آثار بديعي ارائه مينمايند چون داراي قدرت خلاقّه خدادادي ميباشند .
پس بر طبق مفاد اين آيات كسانيكه وظيفه مربيگري را در اجتماع برعهده دارند بايد شناسائي استعدادهاي گوناگون افراد را سرلوحه برنامه خويش قرار دهند.
كساني را كه براي مورد بخصوصي استعداد ندارند كنار بگذارند ـ كساني را كه فطرتاً داراي استعداد هستند براي آموزش در مرحله اول قرار دهند و آموزش دهند و با كمك آموزش يافتگان از اين گروه به تعليم و آموزش گروههاي ديگر بپردازند.
آيه والّسابقون الّسابقون ، اولئك المقرّبون علاوه بر معني معروف خود اشاره به نكاتي دارد كه مافوقاً ارائه كرديم. يعني رهبران اجتماع بايد همدستان و نزديكان و معاونان خود براي اداره امور مختلف را از دارندگان استعدادهاي درخشان يعني پيشتازان همان رشتهها و علوم و فنون انتخاب و در رأس امور بگمارند : والسابقون السابقون : بر شما باد سبقت گيرندگان سبقت گيرندگان مهم و كارساز هستند ، سبقتگيرندگان را از دست ندهيد ، قدر سبقت گيرندگان را بشناسيد ، سبقت گيرندگان بايد مقربان شما باشند و .....
پس معني و مفهوم آيه تنها اين نيست كه سبقت گيرندگان در دين مقرّبان درگاه خداوند هستند. از ديگر مفاهيم آيه اين است كه : (اي رسول ما ـ اي خليفه ما ، اي آدمها ، اي سران اجتماعات اسلامي و اي مردم ، مقرّبان و نزديكان شما هم بايد سبقت گيرندگان باشند تا امور شما به سوي صلاح و فلاح جهت بگيرد .
حال كه تا حدودي پيرامون آيات 82 و 83 نمل با استناد به آيات 7 تا 11 سوره واقعه بحث كرديم لازم است به آيه 8 نمل توجه نمائيم. «و اذا وقعالقول عليهم» مفسّران پيرامون اين آيه بحثهائي بسيار كردهاند كه اغلب عجيب و غريب و براساس حدس و گمان و روايات ضعيف ميباشند و كمترسياق كلام را در نظر گرفتهاند.
اگر سياق كلام را در نظر ميگرفتند معلوم ميشد كه خداوند مردم را در اين آيات و نيز آيات ديگر به چهار گروه تقسيم فرموده است كه سه گروه از آنها يا مطلقاً شنواي حرف حق و تربيتپذير نيستند و يا مانند كران و كوران به سختي ميتوان چيزي به آنها فهمانيد، و فقط يك گروه در هر رده اجتماعي هست كه تعدادشان هم بسيار اندك است كه بسهولت تربيتپذير ميباشند و آن هم بعلت اينست كه فطرتاً چنين آفريده شدهاند يعني داراي استعداد خاصي ميباشند.
و اين گروه با جمله :
ان تُسمع الاّ من يُؤمنُ بآياتنا فهم مسلمون ، به پيغمبر عزيز معرفي شدهاند كه مفهوم اين تعريف اين است كه اين گروه فطرتاً ايمان آورنده و تربيتپذير هستند و بعبارت ديگر اراده خداوند كه در حقيقت همان قول او ميباشد شامل آنان شده و ايمان آورنده شدهاند.
پس گروه اول را خداوند اراده نفرموده است كه ايمان بياورند و گروه دوم و سوم را خداوند خواسته است كه ايمان بياورند (كر و كور هستند امامرده نيستند) و گروه چهارم را خواسته است كه ايمان بياورند و قول خداوند برآنان واقع شده است .
از علل سرگردان شدن مفسران در فهم معاني بعضي از آيات اين است كه وقتي معني يك جمله از آيهاي (مانند همين جمله وقع عليهمالقول) در ذهن آنان جا گرفت،
آن را در تمام موارد عموميت ميدهند ، در حاليكه جملات ، اغلب تحت تاثير سياق كلام مفاهيم گوناگوني بخود ميگيرند ، كما اينكه جمله مذكور كه تصوّر ميكنند فقط بمعني «سرآمدن زمان است» در اين آيات بمعني «تعلق گرفتن اراده پروردگار بر هدايت است» پس مفاهيم فرازهاي آيات مورد بحث چنين است :
1ـ گروه اول كه مانند مردگان هستند و تو اي رسول عزيز ما نميتواني وظيفه رسالت خود را بر آنها تفهيم كني : انك لاتسمع الموتي) براي اينست كه اراده ما چنين تعلق گرفته است كه آنها هرگز ايمان نياورند يا تعليم و تربيتي را نپذيرند.
2ـ گروه دوم كه مانند كران معمولاً حرف شنوائي ندارند و هدايت و تعليم آنها بخصوص اگر بر سر لجاجت بيفتند (اذا ولّوا مدبرين) مشكل است (اما چون ساير مشاعر آنان از كار نيفتاده است ـ غير ممكن نيست) براي اينست كه فطرتاً چنين آفريده شدهاند.
3ـ گروه سوم كه مانند كوران كورمال كورمال در مسير زندگي راه ميپيمايند از گروه دوم وضع بهتري دارند زيرا مانند كوران هر چند بعلّتي راه را نميبينند اما قلباً مايل به پيدا كردن راه هستند ـ ميشود آنها را هدايت كرد اما با زحمت و صرف زمان مستمر ، چون هرگاه دست آنها را رها كني باز هم متحيّر و گمراه ميشوند و اين هم بعلت اينست كه فطرتاً چنين هستند.
4ـ گروه چهارم كساني هستند كه مشمول رحمت خداوند قرار گرفتهاند (وقع القول عليهم) و لذا خود جوياي حقيقت هستند و براي پيشبرد وظيفه رسالت تو اي رسول ما مفيد و موثر هم واقع ميشوند.
وچون درمورد سهگروه اول فرموده است كه : «تو نميتواني آنها را شنوا و هدايت كني» با وجود اينكه پيامبر ما و مؤيد به قرآن و فصاحت كلام ميباشي ـ آنگاه كه اراده ما تعلق بگيرد حتّي هر جنبنده ديگري هم كه از زمين سربرآورد ميتواند با آنها سخن بگويد وآنها راهدايت كند : واذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابّةً منالارض تكلّمهم.
پس دراين ميان خواست پروردگاراساس وكارساز است ، چون براساس اصل تقدير هر مخلوقي براي هر موردي قدر و اندازه و ظرفيت معيني دارد: انا خلقنا كل شيء بمقدار.
پس آيات عنوان بحث درست همان معني را ميدهند كه آيه 56 قصص بيان مينمايد: انّك لا تهدي من احببت و لكنّ اللّه يهدي من يشاء و هواعلم بالمهتدين : تو هر كه را بخواهي هدايت نميكني ، ولي خداوند هر كه را بخواهد هدايت ميكند زيرا او هدايت شوندگان را بهتر ميشناسد.
از اين آيات استفاده ميشود كه پيغمبر عزيز با قلب مهرباني كه داشته مايل بوده است كه همه مردم سخن او را كه وحي منزل بوده است بپذيرند و وارد صراط مستقيم شوند ، امّا خداوند كه خود بندگان را آفريده و نظام زندگي آنان را مانند تمام مخلوقات ديگر خود براساس اصول تزويج و تقدير و تنازع و ديگر اصول وضع فرموده است ، مايل نيست كه همه هدايت يافته و مؤمن شوند .
ميبايد گروهي مردگان معنوي (لاتسمع الموتي) در برابر هدايت يافتگان فطري (والسابقون السابقون) حضور هميشگي داشته باشند و در اين ميان ، دو گروه ديگر با خصوصيات كران (لا تسمع الصم) و باخصوصيت كوران (و ما انت بهادي العمي) باشند كه براثر هدايت هاديان اجتماع هر گروه از آنان بفراخور استعداد خود به درجهاي نه چندان رفيع از هدايت (در حاليكه نسبت به بعضي از ضروريات هدايت يافتن كر و كور هستند) نائل شوند !
كسي نپنداردكه هرگاهواقعاً چنين باشد نظام يك نظام جبري و بي چون و چراست، بلكه هر چند از لحاظ اينكه خداوند نظام را وضع فرموده است قطعي و اجتنابناپذير است امّا بهمين لحاظ كه اين قبيل خصوصيات را در نهادها تعبيه فرموده است به بندگان خود اختيار بخشيده است تا در برابر هاديان بگويند ! نه ! ما ميل نداريم بحرف شما گوش دهيم و به راهي قدم گذاريم كه شما در پيش پاي ما قرار ميدهيد : و لاتسمع الّصم الدعاء اذا ولّوا مدبرين!
در حاليكه به پيغمبر عزيز خود ، قرآن و وحي و زبان فصيح و اراده قوي ميدهد تا به هدايت مردم قيام و اقدام كند ، به گروهي هم فطرتي ميدهد كه تا (بتوانند) سخن حق را نشنوند و برهاديان پشت كنند و راه خود را بروند (ولّوا مدبرين) و مگر اختيار ، معنائي جز اين دارد ؟
هاديان آنها را به صراط مستقيم دعوت ميكنند امّا آنها بيراهه يا كوره راه را ترجيح ميدهند!
پس آيه 84 : و اذا وَقَع القَولُ عَليهم اخَرجنا لَهم دابة منالارض تُكلّمهم انّ الّناس كانوابآياتنا لايوقنون : باين معني است كه وهرگاهاراده ما تعلق گرفت جنبندهاي از زمين بر آنان ميفرستيم تا با آنها سخن بگويد (و آنهابه حرفآن جنبنده گوش فرا خواهند داد و راهنمائي او را گردن مينهند) مسلم اينست كه مردم به آيات مايقين ندارند.
اين آيه يكنوع دلداريبه پيغمبر و يادآور كردن آن حضرت به حقايق امور است ... فانّما عليك البلاغ و علينا الحساب : ....... بدرستيكه تو فقط وظيفه پيامبري را داري و حسابرسي (و نتيجهگيري و تاثير بخشي يا بي تاثير بودن آن با ماست) تو اندوهگين مباش ، فقط آيات را بر آنها بخوان. (40 رعد)
آيه 29 از سوره فاطر نيز بخوي آيات مورد بحث را تفسير مينمايد : ثّم اورثنا الكتاب الّذين اصطَفيَنا من عبادنا فمنهم ظالم لنفَسه و منهم مُقتَصد و منهُم سابقٌ بالخيرات باذن الله ذالك هوالفضل الكبير : سپس كتاب را به برگزيدگاني از بندگان خود بميراث داديم ، پس از آنها كساني ستمگر بر خويشند و كساني ميانهرو و كساني پيشتاز به نيكوكاري بفرمان خداوند و اينست موهبتي بزرگ .
درباره آيه 84 مفسّران بحثها و بگومگوهاي بسيار كرده و روايات فراواني نقل نمودهاند و منجمله بعضيها باستناد روايات ، جمله : دابةً منالارض را به حضرت علي نسبت داده و بعضي به مسائل مربوط به ظهور حضرت مهدي عليهماالسلام كه خوانندگان علاقهمند ميتوانند خود به كتب تفاسير مراجعه و مطالعه نمايند .
امّا آنچه از دقّت در ظاهر آيات بنظر ما رسيد كه فوقاً عرضه داشتيم بطور خلاصه اين است كه اي پيغمبر عزيز ما ، با وجودي كه تو فرستاده و مويّد از سوي ما به مردم هستي ، وظيفه تو ابلاغ رسالت است نه بيشتر. در انجام رسالت به اين نكته برخورد ميكني كه مردم چهار گروه هستند .
يك گروه مطلقاً هدايت ناپذيراست و متقابلاً يك گروه با تمام وجود آماده قبول هدايت است و دو گروه بينابين هستند كه ظاهراً هدايت ناپذيرند امّا با تحمل رنج و مداومت در امر هدايت ممكن است كه آنهارا تا حدودي هدايت كني .
و چنين وضعي كه مردم دارند بعلت نظامي است كه برآنها مسلط و نافذ نمودهايم. پس بايد بداني كه اين خواست و اراده ما ميباشد ، اگر خواست ما قبول بيچون و چراي حرف حقّ توسط مردم بود ، تو كه جاي خود را داري ، اگر يك جنبنده ، حتّي يك حشره هم از زمين بيرون ميآورديم با همين كر و كورها براحتي سخن ميگفت و بخوبي مفاهيم سخن او را درك ميكردند و هدايت او را گردن مينهادند ، پس تو اندوهگين مباش زيرا دلمردگي و كر كوري آنها از سيطره اراده و تقدير ما بيرون نميباشد .
با توجه به اينكه در جمله ذيل آيه 84 : انّ الّناس كانوا باياتنا لايوقنون حرف انّ را قراء معروف مفتوح قرائت كرده و مفتوح هم ضبط شده است مفسران جمله را نقل قول «دابةً من الارض» گرفتهاند يعني اينكه آن جنبندهاي كه از زمين بيرون ميآيد به مردم ميگويد كه : مردم به آيات خداوند يقين ندارند .
اما بنظر ما با توجّه به سياق آيات ، حرف مذكور براي تاكيد و قسم است و جمله مذكور قول بدون واسطه پروردگار است و بايد آن حرف ، انّ مكسور قرائت شود كه در اينصورت مفهوم جمله با سياق آيات هماهنگ خواهد بود ، يعني خداوند در دنبال گفتار خود به پيغمبر عزيز فرموده است : اين تقسيم بندي كه از مردم به تو داديم و تو را با فطرت و خصوصيت آنان آشنا كرديم ، مورد توجه مردم قرار نميگيرد زيرا آنها به تاثير بسيار مهمي كه آيات ما در نظام زندگيشان دارد يقين ندارند ، و در صورتيكه ان مفتوح قرائت شود از مفهوم ظاهري كه به آيه ميبخشد بيگانگي و رابطه ضعيف ادراك ميشود كه از دأب قرآن به دور ميباشد : «و هرگاه گفتار برآنها واقع و محقق شود ، جنبندهاي از زمين برايشان برمي انگيزيم تا با آنها سخن بگويد كه مردم به آيات ما يقين ندارند».!
ملاحظه ميفرمائيد كه اگر جنبندهاي برانگيخته شود و با مردمي كه فطرتاً دلمرده و كر وكور معنوي هستند بگويد كه مردم به آيات ما (خداوند) يقين ندارند چه مقدار با سياق آيات بيگانه و نامربوط و از نظر فصاحت و بلاغت نامأنوس و سست ميباشد، و همين علّت است كه باعث سردرگمي مفسران و دست يازيدن آنان به رواياتي ضعيف و بگومگوهاي يسيار شده تا حدي كه بعضي اين آيه را يكي از غوامض قرآن دانستهاند و به اينگونه عدم توانائي خود را از درك معني آن ابراز داشتهاند !
اگر هم مانند بعضي از مفسّران كه يا استدلال به روايايت ضعيف گفتهاند منظور از دابةالارض حضرت علي عليهالسلام يا حضرت مهدي عليهالسلام است ماهم قبول كنيم كه چنين است و پس از گذشت زماني با رسيدن به آخرالّزمان هر يك از دو امام عليهماالسلام به مردمي كه ظاهراً مرده و كر و كور هستند بگويند كه «مردم به آيات خداوند يقين ندارند» چه چيزي را ثابت ميكند و چه تغييري در وضع آنان بوجود ميآورد ؟
پس بيهيچگونه ترديدي جمله : و اذا وقعالقول عليهم همانند و بمعني و لو شئناَ لآتينا كلّ نفس هدايها : اگر بخواهيم همه را هدايت ميكنم. و همچنين جمله و لكن حقّالقول منّي ..... و اراده من چنين تعلق گرفته است كه ..... از آيه سوره سجده و آيات همانند ميباشند نه بمعني سررسيد زمان ؟
از دلائل ديگر كه براي صحت استنباط خود داريم آيه 85 همين سوره نمل است كه ميفرمايد : ويَوم نَحشُرُ من كلّ امّةٍ فوجاً ممّن يكذّب بآياتنا فهم يوزعون : و روزي (را در نظر بگيريد) كه ما از هر طايفهاي گروهي را از آنان كه آيات ما را تكذيب ميكنند برمي انگيزيم و براي بازخواست نگاه ميداريم و سپس ميفرمايد : و وقعالقول عليهم بما ظلموا فهم لاينطقون : و بعلت ستمي كه روا داشتهاند خواست خداوند (در مكافات آنها) به اجرا در ميآيد و محقّق ميشود .
اينكه ميفرمايد از هر طايفه از تكذيب كنندگان آيات : گروهي را برمي انگيزيم و مورد بازخواست و سرانجام مكافات قرار ميدهم. به معني اينست كه از همان گروههاي كر و كور و گمراه بعضي در هر حال لايق احراز هدايت ميشوند و بهمين علّت بعضي مكافات ميشوند نه همه آنها. و نيز جمله «و وقعالقول عيلهم» بمعني تحقق يافتن سرنوشت و تقدير آنان يا بگو خواست خداوند است. نه سررسيدن زمان، هر چند سررسيد زمان هم يكي از مصاديق سرنوشت است. جمله فهم لاينطقون نيز بمعني اينست كه آنهازبان سخنگو دارند و بنابراين در دنيا كر و گنگ ظاهري نبودهاند و ساكت ماندن آنها در آخرت هم از شرم گناه و ترس از عذاب است نه لال بودن زبان !
تا خط و خال حسن تو در ديدگان نشست اسطورههاي عشق به طومار جان نشست
از گلبني كه طرز نگاهت به دل نشاند صدغنچه را ز سر زد و روي زبان نشست
پروانه خيال ز شوق وصال شمع هر جا كه ديد لاله سرخي بر آن نشست
از باغ دوست هديه گل آوردهام ولي دل برنگشت و منتظر باغبان نشست
با توجه به مساله جبر و اختيار آيا كيفر كساني كه به علت نداشتن
استعداد فطري هدايت نيابند عادلانه است .
عنوان مذكور نقل به معني سوالي است كه بعضي خوانندگان عزيز روزنامه سلام در مورد مقاله مربوط به تقسيمبندي مردم به چهار گروه از نظر قرآن كه در شمارههاي 1573 و 1579 همين روزنامه انتشار يافت ، مطرح شده است. چون پاسخ به سوال ، به موضوعهاي جبر و اختيار و فطرت و رشاد ارتباط پيدا ميكند ابتدا به ذكر مثالهايي در اين خصوص ميپردازيم تا زمينه براي توضيح پيرامون طبقهاي كه بنام مردگان در جمله : انك لاتسمع الموتي از آيه 83 نمل به حضرت رسولالله معرّفي شدهاند مساعد گردد.
فلاسفه اسلامي براي تشريح جبر و اختيار بحثهاي بسيار كردهاند كه بايد آنها را در متون فلسفي مطالعه نمود و توسل به آنها در مقال كه در اختيار خوانندگان عزيزي قرار ميگيرد كه در درجات مختلفي از دانش هستند مناسب نيست و لذا ، ذيلاً مثلي را بيان ميكنيم تا احتمالاً جبر و اختيار را بطور ساده روشن نمايد :
شخصي از طرف ميزباني بسيار بزرگوار به مهماني فراخوانده ميشود ـ خانه ميزبان بسياروسيع ومعمور و زيبا وداراي باغها، نهرها، چشمه سارها ، انواع بيشمارگلها ، ميوههاو ...ميباشد. دراينخانه سفرههاي بسيارگسترده وبرهريكانواع نعمات فراوان فراهمآمده وخدمتگزاران بسيارآمادهانجام خواستههاي مهمانان هستندوهر طرف ميهمان روكندمواجه ميشود با امكانات فراوان ومناظربديع زيباوبيكم و كاست.
اما به محض ورود مهمان به خانه درب ورودي بسته ميشود و هيچ راه ديگري هم براي خروج وجود ندارد.
مهمان «اختيار» دارد در هر جاي خانه برود و هر جا خواست استراحت كند و چون بجاي ديگر راه ندارد «مجبور» است كه فقط در همان خانه بسر برد.
از غذاها ، آشاميدينها ، ميوهها و .... كه بينهايت هستند از كدام به هر مقدار كه نياز داشت «اختيار» دارد تناول كند ولي چون جاي ديگري براي تهيه نوع ديگري نيست «مجبور» است از همانهايي «انتخاب» كند كه در دسترس دارد. مهمانهاي بسيار از نوع خودش در آن مهماني حضور دارند كه «اختيار» دارد با هر كدام خواست الفت و دوستي برقرار كند و چون به كساني ديگر دسترسي ندارد «مجبور» است با همان حضرات معاشرت كند. پس بطور خلاصه : «اختيار» يعني حق انتخاب از بين اشياء بيشماري كه «بالاجبار» در دسترس است و «جبر» يعني «اختيار» كردن از همان اشياء بيشمار موجود ، چون راهي به جاي ديگر وجود ندارد. بعبارت ديگر : اختيار يعني جبري كه تجزيه گرديده و اجزاء آن پروريده شدهاند تا دلپسند گردند، و جبر يعني اختيارهائي كه فشرده شدهاند آنچنانكه ناپسند مينمايند.
در مثال مذكور چه بسا آدمي آرزومند شود تا درب خانه گشوده شود تا جاي ديگري را «اختيار» كند. امّا عقل هشدار ميدهد كه : دنبال چه ميگردي كه در اينجائي كه هستي و «مجبوري» فراهم نميشود ؟ و مهمان در برابر اين هشدار در وضعي كه قرار گرفته است ساكت و آرام باقي ميماند!
اما فطرت كه مقابل آن بلوغ است :
خداوند خورشيد را آفريده است تا بر منظومه شمسي منجمله زمين مسكون ، نور و حرارت نثار كند. انسانرا آفريده است و او را مجهّز به ادراك و شعور نموده و آزاد و مختار در بهرهوري از نعمات خود قرار داده است .
در نتيجه نياز يا عواملي ديگر زوجهائي به قطبهاي زمين كه مستور از يخ و برف هستند و بيشتر فصول سال را در تاريكي و محروم از نور و حرارت خورشيد است ميروند و توالد و تناسل ميكنند و يابعضي ديگر به صحاري سوزان مانند صحراي عربستان ميروند ويك نوع زندگيبدوي وقبيلهاي را آغاز ميكنند. و هر دو گروه بعلّت مشكلات ارتباطي از وضع مناطق معتدل و تغييراتي كه در زندگي مردم پديد ميآيد بيخبرميمانندوقرنهاميگذرد بدون اينكه هيچگونه تغييري در وضع آنها ايجاد شود.
اين نوع زندگي يك زندگي «فطري» است و چون هيچ امكاني براي بهبود وضع خود نداشتهاند قابل سرزنش وملامت نيستند ، امّا ممكن است حوادثي بوجود آيد كه آنها را با مناطق ديگر كه به درجاتي از تمدن رسيده و تسهيلاتي كه در زندگي آنان طبيعتاً يا مصنوعاً بوجود آمده است ـ آگاه نمايد .
در چنين حالتي ديگر بدويها به بلوغ رسيدهاند زيرا آگاهيهائي را كه وسيله تحريك قدرت تعقّل است دريافت داشتهاند و از اين به بعد هرگاه تغييري در كيفّيت و كميّت امكانات زيستي خود فراهم نكنند مستحقّ ملامت هستند .
همين گونه است وضع زندگي معنوي انسانها :
خداند حضرت رسولاللّه را مبعوث فرموده است كه خورشيد گونه نور ايمان را بر مردم سراسر زمين بتاباند : وَ ما اَرسَلناكَ الاّ رَحمةً للعالَمين : (اي رسول ما) ما تو را نفرستاديم مگر بعنوان رحمتي عظيم براي مردم جهان (107 انبياء).
همانگونه كه خورشيد نور و حرارت خود را يكسان بر زمين ميتاباند امّا بعلت وضع خاصي كه زمين دارد و همه نقاط آن به يك اندازه نور و حرارت را دريافت نميكنند حضرت رسولاللّه هم رحمت خداوند را بهمگان بطور يكسان ابلاغ نمودهاند امّا انسانها برحسب فطرتي كه دارند نميتوانند همه يكسان مفاهيم كلاماللّه را دريابند و از آن بهرهمند شوند مانند :
1ـ اعراب باديه نشيني كه نسل اندر نسل بدور از تمدن ، در يك زندگي قبيلهاي بسته بسر ميبرند و صفت تعاليطلبي در فطرت آنها رشد نيافته است : اَلاَ عراب اَشدّ كُفراً و نفاقا وَاَجدَر اَلاّ يعلَموا حدود ما اَنزَل اللّه علَي رَسُوله وَ اللّه عليمٌ حكيمٌ : باديه نشينان به نپذيرفتن دين و دورويي مقيّدترند و (به لحاظ فكر و تعقل) محدودترند كه حدود و آثار حيات خداوند را كه بر پيغمبرش نازل كرده است ادراك نكنند و خداوند داناي درستكرداراست (خوب ميداندكه چراچنين هستند و خاصيّت وجودي آنها چيست) 98 توبه. اين قبيل اشخاص را ما ميتوانيم مصداق گروه مردگان و مشمول جمله : انّك لاتُسمع المَوتي بشمار آوريم.
2ـ گروهي كه در مسير تمدّن و روابط مليّتهاي گوناگون قرار ميگيرند (مانند اهالي مكه كه در مسير كاروانهاي تجاري قرار گرفته بودند و خود نيز به رفت و آمد در مبادي بازرگاني ميپرداختند و در نتيجه آميزش با مليّتهاي ديگري كه داراي معتقدات گوناگون بودند، و در عين حال از دين حنيف ابراهيمي فاصله گرفته بودند) بتدريج بعضي عقايد آنها رانيز ميپذيرند و دين خالصي كه داشتهاند به دين شرك مبدل ميشود و بوضعي درميآيند كه اطراف كعبهاي كه حضرت ابراهيم بنا كرد طواف ميكنند ، در حاليكه آن را به بتكده هم تبديل كردهاند!
اين قبيل افراد چون ظرفيّت هدايت پذيري آنها با شرك انباشته شده است ديگر جائي براي پذيرفتن دين جديد ندارند ، مگر اينكه بنحوي شستشوي عقيدتي شوند كه بسيار مشكل ميباشد .
به منظور همين شستشوي عقيدتي بوده است كه كلمه شريفه اساسي دين اسلام كه با آنها سر و كار داشته است تشريع گرديده است : قولولااله الاالله تفلحوا : اول ذهن خود را از معبودهايدروغين ديگرخاليكنيدتاجا براي پذيرفتن خداي يكتا باز شود.
چون آنها سالها به شرك عادت كرده بودند و جزو طبيعت ثانويه آنها بوده است و نميتوانستهاند دين يكتاپرستي را بپذيرند ـ آنها از خداوند چندان دور شده بودهاند كه ديگر بتصوّرشان هم نميرسيده است كه بتوانند بيواسطه به او دسترسي پيدا كنند و بهمين جهت بتها را واسطه بين خود و خدا قرار داده بودند ، يعني نه خداپرست بودهاند و نه بت پرست و در عين حال هم بتپرست بودهاند و هم خداپرست چنانكه فرموده است : والّذين اتخّذوا من دُونه اَولياء ما نَعبُدهُم الاّ ليقَربُونا الي اللّه زُلفي ..... كسانيكه در برابر خداوند اشياء ديگري را معبود ميگيرند (ميگويند) ، اينها را ميپرستيم تا ما را به خداوند نزديك كنند. (4 زمر)
اين قبيل اشخاص چون براه راست يكتاپرستي كه در نفي شرك است هدايت شوند تحمل نميكنند و خشمگنانه بر هادي پشت ميكنند و مصداق جمله «وَلوامُدبرين» ميباشند .
3ـ كساني هم هستند كه از مركز نشو و نماي دين يكتاپرستي دور ماندهاند و تحت تربيت آداب و سنن و فرهنگ و دين منطقه مسكوني نشو و نما ميكنند كه يا دين و دينداران را اصولاً نميبينند يا شكل مسخ شده آن را ميبينند.
اين قبيل اشخاص را چون حضرت رسول در دسترس نداشته و آنها نيز آن حضرت را نميديدهاند به منزله كوران شمرده شدهاند ، چنانكه فرموده است : وَ ما اَنَت بهادي العُمي عن ضلالتهم : تو نميتواني كسانيرا كه تو را يا راه راست را نميبينند از گمراهيشان برهاني .
4ـ گروه چهارم كساني بودهاند كه يا استعداد هدايت پذيرشان بكر و دست نخورده بوده است مانند حضرت علي ، زيد و بلال و امثال آنان ، و يا ظرفيّت هدايتپذيري آنان پر نشده بوده است مانند ساير مسلمانان رده اول كه اين گروه مشمول تعريف جمله السّابقون السّابقون اولئك المقربّون هستند.
دقّت در احوال گروه چهارم نشان ميدهد كه نوجوانان كه فطرت اوّليه آنها دست نخورده و پاك مانده است بخوبي هدايت را ميپذيرند و پاك و ثابت نگاه ميدارند و آنهائي كه مقداري از ظرفيت فطريشان آلودگي پيدا كرده است پس از هدايت شدن به نسبت ، گاهگاهي گرفتار انحرافهائي ميشوند و لذا تاثيرات فطرت طبيعي را كه ناشي از محيط زيست است بر فطرت انسانها نبايد از نظر دور داشت، و بهمين جهت است كه هر رهبر مصلحت انديشي سعي ميكند در همان اوائل كار نظر خود را متوجه جوانان كند و تلاش ميكند تا رابطه آنانرا با محيط فرهنگي خود حتّي با پدر و مادر آنها قطع كند تا تعليماتش بيشتر موثّر واقع شود .
پس پراكندگي جمعيت سبب ميشود كه افراد انسان مانند تمام آفريدگان ديگر در شرايط طبيعي متفاوتي قرار گيرند و تحت آن شرايط از مواهب طبيعي و يا معنوي برخوردار شوند ، چنانكه اشخاصي كه در مناطق استوائي زيست ميكنند بيشتر از كساني كه در منطقه قطبي زندگي ميكنند از نور آفتاب بهره ميگيرند و همين گونه كساني كه بحضرت رسولالله نزديكتر بودهاند بشيتر از انوار قدسيّه آن حضرت بهرهمند ميشدهاند تا كساني كه فواصل بيشتري داشتهاند. تا اينجاي قضيه مسئلهاي است فطري و بعبارتي جبري، امّا آنگاه كه مردم مناطق ديگر دانستند كه خورشيدي وجود دارد و غير مستقيم مختصر نوري هم به آنها ميرسد. يا پيغمبري ظهور كرده است كه بعضي از تعليماتش ، هر چند محدود ، در نظام زندگي محيط آنها هم تاثير كرده است ، ديگر زمان بيرون آمدن از فطرت (جبر) متعذّر فرا رسيده و زمان وارد شدن به رشاد و «اختيار» است، و هر كه از اين آگاهي استفاده نكند ديگر نميتواند به عذر تقدير و سرنوشت (جبر) متعذّر شود، و گناه حوادث را به گردن جبر بيفكند .
اين پيش آمد را كه زمان قدم بيرون گذاشتن از فطرت به رشاد يا از جبر به اختيار است خداوند در قرآنكريم سيرالي اللّه و هجرت الي اللّه ناميده است كه در كلاماللّه بسيار تكرار شده است. وقتي چنين موقعيّتي پيش آمد از آن پس بايد هر انساني هر عملي انجام ميدهد : خوردنش ، آشاميدنش ، خوابيدنش ، تلاشش براي رفع حوائج زندگي همانند نمازش ، روزهاش ، حجش ، جهادش، و حتي مردنش هم براي تقرب به خداوند بشود ، قُل انَنّي هدائي ربيّ الي صراط مستقيم ..... تا آخرآيه ، قُل انّ صلاتي و نُسُكي و مَحيايَ و مَماتي للّه ربّالعالمين : بگو همانا كه مرا پروردگارم به راه راست هدايت كرده است .... بگو (در چنين حالي كه از هدايت برخوردار شدهام) نمازم و هر گونه عبادتم و (حتي) زندگي كردنم و مردنم هم براي (نزديك شدن) به پروردگار جهانيان است (163 و 164 انعام).
گمان دارم تا اينجاي بحث توانسته باشيم فرق بين جبر و اختيار و حدود آنها را كه در حقيقت فطرت و رشاد هستند روشن كرده باشيم .
امّا اصل سوال اين بوده است كه اگر مسئله جبر در پيش است تكليف مكافات چه ميشود؟ در دين اسلام جزا در برابر عملي است كه با اراده يا بگو اختيار انجام شده باشد، و مسئله اراده آنچنان مورد اهميّت است كه اگر انسان خدا را هم با بي ارادگي كه در عرف دين قصد و نيت ناميده ميشود بپرستد آن عبادت قابل قبول نيست .
پس اگر انسان بالاجبار مرتكب جرمي شده باشد ، مانند اينكه در دفاع از جان يا ناموس و يا دين و سرزمين كسي را هم بكشد جرمي و مكافاتي بر او نيست .
همين گونه است اگر انسان غير مكلّف مرتكب گناهي شود و تكليف نيز متكّي بر وسع است يعني آگاهي و توانائي ، چنانكه فرموده است : لا يُكلّف اللّه نفساً الاّ وسعها ، لها ما كَسبَت و عَليَها مَااكتَسبَت. خداوند هيچكس را تكليف نميكند مگر به اندازه توانائيش ، بنفع شخص است كار نيك و بزيان اوست اصرار در اعمال ناروا (صدر آيه 286 آل عمران).
از آگاهي خواست به وجود ميآيد و از توانائي كار برمي آيد و از خواست و توانائي اختيار حاصل ميشود ، چون اختيار بمعني تشخيص كيفّيت و حق برگزيدن از نفوذ جبر آزاد است ، آثار بد يا خوب باقي ميگذارد ، امّا چون گاهي توسّط يك نيروي خارجي توانائي بكار ميافتد مانند جنون يا فشاري كه اراده ديگران براي تجاوز به حقوق ، ما بر «حس صيانت ذات» ، وارد ميكنند و آن حسّ نيروي ما را براي دفاع از خويش تحريك ميكند ، ديگر آثار اعمالي كه مرتكب ميشويم بخود ما برنميگردد بلكه به محرّك اصلي برميگردد كه در اين خصوص پاي جبر به ميان ميآيد.
گفتيم يكي از اجزاء وسع ، آگاهي است. پس اگر گروهي در نتيجه بعد مسافت «يا هر علّت ديگري از تعاليم دين ناآگاه» مانده باشند اعمالي مرتكب ميشوند ، مكافات و جزاي ديني ندارد، و عواقب آن مربوط است به همان شرايط و مقتضيّات طبيعي منطقه مسكوني كه در آنند.
پس ناآگاهان (توجّه فرمائيد كه ميگوئيم ناآگاهان و نه آگاهان سهل انگار) تا زماني كه بالاجبار ناآگاه هستند اعمالشان از مصاديق تكاليف ديني نيست ، امّا آنگاه كه آگاه شدند مكلّف ميشوند كه بدانند غرض از دين چيست و چه تكاليفي را از پيروان خود ميخواهد و چه مزدي را در برابر انجام آن تكاليف براي انجام دهندگان در نظر گرفته است، و اين همه حقّ اختيار و انتخاب را به انسان ميبخشد و دراينصورت قصور موجب بازخواست ميشود.
ممكن است سوال شود كه : آنچه مسلم است ، فطرت هست و رشد ، يا جبر است و اختيار، و اينها. بخصوص جبر ، قسمتي از زندگي انسانها را زير سلطه دارد چرا بايد چنين باشد ؟
براي اينكه بتوانيم بموضوع بهتر جواب بدهيم مقدّمتاً توضيح ميدهيم كه ما از آيات كلاماللّه مجيد دوازده اصل استخراج كردهايم كه در جاي ديگر پيرامون آنها بحث كردهايم.
اين دوازده اصل آنچنان مهّم هستند كه اگر مورد توجه نباشند مفاهيم بسياري از آيات به درستي دانسته نميشوند و اگر مورد عنايت باشند بسياري از رموز قرآن و اسرار آفرينش آشكار ميگردد.
از اصول دوازدهگانه مذكور كه يكي «اصل وحدت نظام آفرينش است كه آن را «توحيد نظام» ناميدهايم. و ديگري كه «اصل تزويج» است و ما در مقاله قبل نيز اشارهاي به آن كردهايم ـ براي پاسخ دادن به چون و چرائي «جبر و اختيار» مورد استدلال قرار ميگيرند.
اصل توحيد نظام مستند است به جمله وَماتَري في خَلق الّرحمن من تَفاوُتٍ... در نظام آفرينش خداوند مهربان هيچگونه تفاوتي نخواهي يافت (3 ـ ملك).
اين كلام كلام خداونداست وقاطع ونافذ است وچون بهآفرينش تصريح دارد ، همه چيز اعم از مادّيات و معنويّات آفريده خداوند هستند و در اساس آفرينش يكسان ميباشند.
اصل دوم را كه «اصل تزويج» ناميدهايم از آيه 49 سوره ذاريات استخراج كردهايم كه ميفرمايد : وَ من كُلّ شيء خلَقنا زَوجينَ لعلّكم تَذّكروَنُ : و براي «هرچيزي كه آفريدهايم زوجي قرار داديم باشد كه شما متذّكر (اين نكته مهّم) بشويد .
ما عيناً مشاهده ميكنيم و در قرآن هم براي آنچه مشاهده ميكنيم و اشاره خواهيم كرد آيات و دلائل كافي هست كه : در مقابل نرماده ، در مقابل روز شب ، در برابر مرگ زندگي ، در برابر جسم ، روح در برابر انسان جنّ ، در برابر پيامبران شياطين ، در برابر آسمان زمين ، در برابر بهشت دوزخ ، در برابر دين كفر و ... آفريده شده است .
اين نكته در برابر تمام آفريدگان خدا ثابت است. و بعبارتي ناموس خلقت است. و باز هم تاكيد ميكنيم كه در برابر تمام آنچه ذكر كرديم و بسيار چيزهائي كه براي رعايت اختصار ذكر نكرديم آيات صريح و روشن است كه اجازه بدهيد از ارائه آنها صرفنظر كنيم و فقط بسنده كنيم به اين تذكار كه وقتي خدا فرمود نظام يكي است و هر مخلوقي زوجي دارد ديگر چون و چرا بر نميدارد. پس بهمان دليل كه توحيد نظام هست و هر چيزي زوجي دارد اختيار هم يك چيز و مخلوق خداست و بايد ضرورتاً جبر هم كه منفي آنست آفريده شده باشد تا از برخورد اين زوج حركت و جوشش بوجود آيد .
براي مثال ما را خداوند نيازمند آفريده است كه خود اين نياز بزرگترين نعمتي است كه خداوند به انسان عطا فرموده است .
بدن ما را بنوعي آفريده است كه براي تامين نيروهاي مادي و معنوي احتياج به صرف موادي مانند غذا براي بدل مايتحلّل (سوخت وساز) داشته باشد و روح ، احتياج به كسب آگاهي براي تقويت خود داشته باشد.
پس نياز به غذا يكي از ضروريات ادامه حيات است و نظام بدن ما جوري تنظيم شده است كه به محض نياز به غذا احساس گرسنگي بما دست ميدهد و هر قدر ما بخواهيم در برابر آن احساس مقاومت كنيم حس گرسنگي بيشتر ما را تحت فشار قرار ميدهد تا «مجبور» شويم به «فعاليت» بپردازيم تا آن احساس را موقتاً اقناع كنيم و بتوانيم لختي آرام شويم ـ همين گونه است نيازهاي ديگر ـ از دقّت در اين قبيل مسائل باين نتيجه ميرسيم كه اجبار محرّك فعاليت است.
حال توجّه به «فعاليّت» ميكنيم و ملاحظه مينمائيم كه فعاليّت عبارست است از مقداري كار توام با حركت و صرف انرژي بمنظور دسترسي به هدف و مقصود يا تحصيل چيزي، و آنگاه مفيد واقع ميشود كه توأم با مال انديشي و انتخاب اصلح باشد ـ پس مال انديشي و انتخاب اصلح كه از اجزاء فعاليّت است و بمعناي گزينش و انتخاب بهترين ميباشند ، خود بمعناي اختيار ميباشند .
با اين تعاريف روشن ميشود كه نياز اجبار را بوجود ميآورد واجبار فعاليت را و فعاليت انتخاب را و انتخاب هم بمعني اختيار است، و لذا از «جبر اختيار بوجود ميآيد» اكنون از جهت ديگر موضوع را بررسي ميكنيم :
فعاليّت كه از عوامل و پديدآرنده اختيار است سبب مصرف نيرو ميشود و هرگاه از مقدار معيني تجاوز كند خستگي بوجود ميآورد و اگر زياد ادامه پيدا كند انسانرا ممكن است از پاي درآورد و او را «مجبور» كند دست از فعاليّت بردارد ، حتّي مقدار كم آن هم تا حدودي خستگيآور است و خستگي هم انسانرا «مجبور» به استراحت ميكند ـ پس «اختيار» كه خود از فعاليّتي پديد آمده بود كه ناشي از «جبر» بود اكنون خود موجب اجبار شده است كه خلاصه اينست كه از اختيار هم جبر بوجود ميآيد و خلاصه هر دو تعريف اينست كه :
از «جبر اختيار و از اختيار جبر بوجود ميآيد» پس اين هر دو زوجي هستند از يك «نوع». هر مخلوق ديگري را هم كه در نظر بگيريد تابع همين قاعده است.
براي مثال ديگر : نر را خداوند نيازمند ماده آفرديده است و بالعكس ماده را هم نيازمند نر ..... اين نياز ماده را «مجبور» ميكند تا در جستجوي نر برآيد و آن را «انتخاب» كند. نر هم همين راه را طي ميكند پس نياز هر دو طرف را باجبار كشانيده است تا بانتخاب و «اختيار» زوج بپردازند. در اين مثال هم از جبر اختيار بوجود آمد.
حال از آميزش نر و ماده نسل جديدي بوجود ميآيد كه بستگي به وجود هر دو طرف دارد. يعني براي بوجود آمدن نر وجود ماده ضروري و براي بوجود آمدن ماده نر لازم است پس از نر ماده بوجود ميآيد و از ماده نر و اين زوج هم هر دو از يك نوع هستند ـ و ملاحظه ميكنيم كه در اين مثال كه يك نوع مثال مادّي است عيناً بهمان نتيجهاي ميرسيم كه از مثال معنوي مربوط به جبر و اختيار بدست آمد ـ پس وحدت نظام در همه چيز حاكم است و همچنين اصل تزويج ، كه از ايزوتوپها و فتوننها كه (بزعم ما) از كوچكترين اجزاء عالم هستند گرفته تا بزرگترين سحابيها و كهكشانها هم همين نظام حاكم است .
ما در مقاله پيشين با عنايت به جمله «انّك لاتُسمُع المَوتي و نيز جمله انّك لاتَهدي من اَحَبَبت ....» گفتيم كه بعضي بعلّت شرايط ومقتضياتي قابل هدايت نيستند كه ممكن است براي بعضي خوانندگان سوال برانگيز باشد.
در اين خصوص توضيح ميدهم كه اين قبيل آيات كه در قرآن كريم تكرار هم شدهاند وبيشتر خطاب به پيغمبر عزيز هستند باين معني نيستند كه حضرت رسولاللّه ناتوان ازهدايت آنها بودهاند ، بلكه از نظرقرآن حتّي يك انسان معمولي هم كه اصولاً قابل مقايسه با حضرت رسولاللّه نيست اگر براي رسيدن به هدفي تلاش كند حتماً فوق خواهد شد، چه رسد باينكه ما بخواهيم آنحضرت را از هدايت يكنفر «هر چند سياه دل» ناتوان تصوّر كنيم كه از چنين تصوّري پناه ميبريم به خداوند!
خداوند ميفرمايد : و اَن لَيسَ للانسان الاّ ما سعَي وَ اَن سَعَيُه سَوفَ يُري : بدانكه انسانرا هيچ نيست مگر ثمره آنچه تلاش كند (بعبارت ديگر انسان نسبت به هر چه تلاش كند. توفيق حاصل ميكند) و مسلّم بداند كه نتيجه تلاشش بزودي آشكار خواهد شد (40 و 41 نجم) چون براي مردم عادّي چنين است ، مسلماً براي حضرت رسولاللّه كه مؤيّد بتاييدات الهي هم بودهاند نتيجه كوشش در هر امري قاطع و مطمئن الحصول بوده است .
پس اينكه فرموده است «تو مردگانرا شنوا نميكني» يا فرموده است «تو هركه را بخواهي هدايت نميكني» بلكه خداوند ميكند ، به اين معني است كه تو بايد طبقهبندي مردم را با توجّه به استعداد و هدايتپذيري آنها در نظر داشته باشي و امر هدايت در زمان محدودي كه فرصتداري بصورت الاَ همّ و فَالاَ همّ بانجام برساني. و با توجه به همين نكته است كه فرموده است : ان تُسمُع الاّ مَن يُؤمن بآياتنا (83 نمل) يا فرموده است : والسابقون السابقون اولئك المقربون (11 واقعه) يعني اول به كسانيكه استعداد بيشتر براي هدايت دارند بپرداز.
توضيح اينكه آيات سوره نمل در سال نهم بعثت نازل شده و آيات سوره واقعه در سال چهارم. اگر سال چهارم را ماخذ بگيريم از آن تاريخ تا سال دهم هجرت كه حضرت رسولالله فرصت انجام تكاليف رسالت را داشتهاند فقط نوزده سال زمان داشتهاند و در چنين مدّت كوتاهي با توجه به امكانات محدود و شرايط و مقتضيات عصر معلوم است كه نه ممكن بوده است و نه مقرون به صلاح كه حضرت رسولالله اوقات گرانبهاي خود را كه بايد صرف شالودهريزي شريعت و حكومت اسلام كنند نبايد صرف هدايت اشخاص بدوي و بياستعداد نمايند كه فطرت تعاليطلبي آنها نسل اندر نسل رو به ضعف رفته و تقريباً نابود شده بوده است، و همانگونه كه خداوند اشاره فرموده است : وَالّسابقون الّسابقون اولئك المقربون ... بايد پيشاهنگان با استعداد را در مرحله اول و با استعدادان نسبي ديگر را براي هدايت در تقدّم درجه 2 و 3 قرار ميدادند تا پس از رحلت ، تعليمات يافتهگان ، راه آنحضرت را دنبال كنند و به اشاعه اسلام بپردازند و بطوريكه ميدانيم همين گونه هم شد. پس معني جمله بعد كه ميفرمايد : ولكّن اللّه يهدي من يشاء ، به اين معني نيست كه هدايت حضرت رسولالله را نفي فرموده و بخود اختصاص داده باشد ، بلكه به اين معني است كه ما دين را چنان تشريع كردهايم كه آثار و نفوذ آن پس از رحلت حضرت رسولالله هم استمرار خواهد داشت. سوال ديگري كه ممكن است مطرح شود اينست كه : در هر صورت مسلّم اينست كه استعداد افراد هر جامعهاي متفاوت است. و هرگاه نظام آفرينش واحد و متعادل باشد چرا اين تفاوت و نامتعادلي مشاهده ميشود.
ميگوئيم تجهيزات خَلقي و خُلقي افراد انسان مانند دست و پا و چشم و گوش و حواس همه مشابه است ولي شرايط محيطي «بطوريكه قبلاً هم اشاره كرديم» در تقويت يا تضعيف آنها مؤثّر است ، اين تغييرات طبيعي هرگاه قبل از رسيدن انسان به رشد يا بلوغ صورت بگيرد انسان مسوول آثار آنها نيست چنانكه يك نوجوان قبل از بلوغ مكلف نميشود و براي اعمال دوران كودكي مواخذه نميشود ، امّا براي دوران بعد از بلوغ وضع تغيير ميكند.
اّما نوع استعدادها اصولاً فطري است و اين يكي از مواهبالهي است تا هر كس برحسب استعداد خود يكي از وظائف را براي رفع نيازهاي گوناگون اجتماع برعهده يگيرد كه در اينحال آنچه مهّم است اراده شخص و صداقت در بهبود كيفيت وظيفهاي است كه در اجتماع بعهده گرفته است نه نوع وظيفه .
چنانكه ممكن است يكنفر بنّا وظيفه بنائي را خالصاً و مخلصاً و خداپسند انجام دهد ولي مهندس ناظر ساختمان با وجوديكه تحصيل كردهتر و ظاهراً داراي وجهه اجتماعي بالاتري است آن مقدار خلوص و نيت پاك را كه بنّا رعايت ميكند رعايت نكند. هر دو يك نوع وظيفه اجتماعي را انجام ميدهند و مزدي دريافت ميدارند امّا نزد خداوند حساب ديگري دارند : قُل اعمَلوا فَسَيَري اللّه عَملَكم و رَسُولَه وَالمُؤمنون و سَتُردُون الي عالم الغَيب وَالّشهادة فَيُنبئُكُم بما كُنتُم تَعَملون : بگو كار كنيد (هر يك وظيفهاي عهدهدار شويد) خداوند و پيغمبر او و مومنان (در مرحله اول) ناظر كار شما هستند و (آنچه بسيار مهّم است اينست كه در مرحله دوم) قريباً بسوي داننده نهان و آشكار برگردانيده ميشويد ، پس آنگاه است كه دقيقاً نتيجه كار شما به شما اعلام و تفهيم ميشود (106 توبه) و خطاب به حضرت داود و كاركنانش فرموده است : اَن اعمَل سابغات و قدّر في السّرد و اَعمَلوا صالحاً اني بما تَعمَلونَ بَصير .
زرهها بساز و نظم آن را (خصوصيات فنّي و ايمني را) رعايت كن كار را بشايستگي انجام دهيد زيرا من بكار شما نظارت دارم (10 سبا) ملاحظه ميگردد كه در مورد انجام كارهاي فنّي و صنعتي هم امر به رعايت خلوص و بهبود كيفيت كار فرموده و در آخر هشدار داده است كه «من ناظر اعمال شما هستم» و لذا كارهاي غير عبادي هم علاوه بر اجر دنيوي كه دارند برحسب نيّت و درستكاري و در آخرت نيز كيفر يا پاداش خواهند داشت. پس تفاوت استعدادها براي رفع نيازهاي اجتماعي است و حسن عمل با ارزش است نه نوع عمل .