يا ايِّها الِّذين آمَنُوا لاتَتِّبعوُا خطواتٍ الِّشيطان. وَ مَن يَتِّبع خطوات الّشَيطان فَانَّهُ يأمر بالفحشاء وَ المنكَرَ وَ لَولا فَضُل اللّه عَلَيكُم وَ رَحَمتُه مازكّي منكُم من اَحَدٍ وَ لكنّاللّه يُزكّي مَن يشاءُ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ : اي كسانيكه ايمان آوردهايد جاي پاهاي شيطانرا دنبال نكنيد و هركس راه شيطانرا دنبال كند مسلّماً او امر ميكند به زشتيها و نادرستيها و هرگاه فضل و رحمت خداوند نباشد هيچيك از شما پاكنهاد نيمشد و ليكن خداوند هر كه را بخواهد پاكنهاد ميكند و خداوند شنوا و داناي (مطلق) است (21 نور).
خطوه فاصله بين دو قدم است و لذا تبعيت از خطوات باين معني است كه كسي راهي را كه ديگري ميرود جوري دنبال كند كه جاي پايش در راه رفتن درست روي جاي پاهاي او قرار گيرد بنحويكه اگر كسي ديگر آن ردّ پا را به ببيند گمان كند كه فقط يكنفر از آن سمت رفته است، و چنين روشي را اصطلاحاً طابقالنِّعل بالنّعل ميگويند.
چنين حالتي باينمعني است كه پيرو ، شيوه رفتار پيشرو را بي هيچ چون و چرائي آنچنان ميپذيرد و دنبال ميكند كه گوئي كاملاً مسحور او شده است و سايهوار او را دنبال ميكند واز خود هيچ اراده و ابتكاري ندارد.
ما عادت كردهايم كه بعضي از مسائل ديني رابرخلاف واقع امر ، از موضع فطرت به ماوراء طبيعت برانيم واز دسترس خود دوركنيم وخود رادربرابرحوادثبيدفاع بدانيم!
ماننداينكه هر جا سخن از گمراهي و گناه و فحشاء و منكري بميان آيد آنرا به فريبكاريهاي شيطان مرتبط مينمائيم ، آن هم شيطاني كه از عالم مجرّدات است و بر ما تسلّط كامل دارد و ما هيچگونه قدرت دفاعي در برابر او نداريم ، و او آزادانه در قلب و سينه و رگ و پوست ما نفوذ ميكند بدون اينكه ما حتّي او را ببينيم!
امّا واقعيت امر چيز ديگري است سواي آنچه در فرهنگ ديني خود رسوخ دادهايم. واقع امراينست كه دينمامنبعثازقرآنست و لذا بايد در حدّ توان تلاش كنيم، با مسائلي كه مواجه ميشويم آنها را با قرآن تطبيق دهيم و كم و كيف آنرا مشخّص نمائيم و بتدريج عقايد و اعمال و خصوصيّات اخلاقي خود را اصلاح نمائيم.
بنابراين درست نيست كه فرهنگ ديني موروثي را دربست بپذيريم و همانرا وسيله نجات و سعادت خود بدانيم .
اگر اندكي بينديشيم متوجّه اين نكته ميشويم كه خداوند همزمان با آفرينش بشر نعمات بيشماري در دسترس او قرار داده است تا هر نسلي بر حسب دانش و توان خود از آنها بهره بگيرد، و در عين حال تجارب و دانش خود را براي نسل بعد بميراث بگذارد، امّا بطوريكه ملاحظه ميشود ، نسلهاي بعد بخصوص در قرون اخير ، به شيوه زندگي گذشتگان در بهرهوري از نعمات خداوند اكتفا ننموده و خود به تلاش در بهبود بخشيدن به كميّت و كيفيّت زندگي و بهرهبرداري هر چه بيشتر از امكانات طبيعت پرداختهاند، بگونهاي كه زندگي امروز قابل مقايسه با زندگي نسلهاي پيشين نيست.
همينگونه است كلاماللّه مجيد كه روح طبيعيت و فطرت است ، و بزرگترين نعمتي استكه خداوندآنرانازل فرموده وبواسطه حضرت رسولاللّه دردسترسانسانها قرار دادهاست تاروزبروز بيشترازپيش از آن بهره بگيرند و معنويات خود را تكامل بخشند.
پس چگونه است كه بابهرهگيري از طبيعت فرهنگ زيستي آباء و اجدادي خود را پيوسته متكاملتر ميكنيم امّا در پي آن نيستم كه فرهنگ ديني خود را با تعمّق بيشتر در آيات و مفاهيم قرآن اصلاح و تكميل كنيم و به همان مفاهيم معروف كه در ذهن و فرهنگ ما جا گرفته است بسنده مينمائيم؟
بعضي تصوّر ميكنند هشدارهائي كه خداوند در مورد عدم تبعيّت از معتقدات آباء اجدادي داده است منحصر است به كفّار و مشركان. در حالكيه تمام آيات قرآن تا آخرين لحظه تاريخ انسانيت نافذ و حاكم است ، بخصوص اينكه فرزندان ما كه نسلي از مسلمانان هستند هرچند به فطرت پدران خود مسلمان متولّد ميشوند ، امّا مكلّف هستند تا در معتقدات ديني به فرهنگ ديني پدران خود بسنده نكنند بلكه معتقدات را با اجتهاد اصلاح و تكميل نمايد.
براساس آيه 165 بقره (و آيات مشابه ديگر) كه ميفرمايد : وَاذا قيل لَهُم اتّبعوُا ما اَنَزلاللّه قالوا بَل نَتِّبعُ ما اَلفَينا عَلَيه آباءَنا اَوَلَوكان آباءُهُم لا يَعقلون شيئاً ولايَهتَدون : و هرگاه به آنان گفته شود كه آنچه را خداوند نازل كرده است پيروي كنيد ميگويند : ما فرهنگ آباء و اجدادي خود را كه به ميراث يافتهايم پيروي ميكنيم هرچند پدرانشان در چيزي تعقّل نكرده و هدايت نيافته باشند ، به اينمعني است كه بايد بنا را براين
جـاي پـاي شيطان
احتمال بگذارندكه چهبساپدرانشان بدرستيمفاهيم دينرادرك وعمل نكرده باشند. و لذا آنچهازپدران دريافت داشتهاندمحتملاً ناكافي خواهدبودوخود بايد اطمينان حاصلكنندكه اعتقادات و اعمالشان باحقايق دين و مفاهيم قرآن منطبق ميباشد.
توضيح ميدهيم كه غرض از بيان اين مطالب تخطئه فرهنگ ديني گذشتگان نيست كه آن بذر معتقدات ما ميباشد ، بلكه نظر اصلاح و تكميل معتقداتي است كه خود ما درك كردهايم چنانكه ميفرمايند : تلكَ امةٌ قدخَلتْ لها ما كَسَبتَ وَ لَكمُ ماكَسَبتُم و لاتسئلون عَمّا كانوا يعملون : آنان مردمي بودند كه در گذشتند نتيجه كردارشان به خودشان ميرسد و جزاي اعمال شمانيز به خودتان خواهد رسيد و شما مسئول اعمالي كه آنان انجام ميدادهاند نخواهيد بود (128 بقره).
پس با وجوديكه وارث يك فرهنگ ديني هستيم بايد بينديشيم كه آيا اين مقدار آگاهي با همين خصوصيّات براي نجات ما از مهالك و رسانيدن ما به سعادت كافي است يا نه ؟
از چنين انديشهاي مسئله كسب سعادت پيش ميآيد كه ما را در طريق زندگي هدفدار ميكند و رسيدن به هدف نيز در نورديدن راه را پيش پاي ما ميگذارد ، يعني به ما شخصيت ميدهد تا از بيارادگي بدرآئيم و متوجّه خويشتن خويش بشويم و هدف را دقيقاً مورد توجّه قرار دهيم و راه رسيدن بآن هدف را با كسب آگاهيهاي كافي در پيش بگيريم.
براساس تعاريف قرآن و نيز شرط درجه اول عبادات و هرگونه اعمال ديگري كه مسلمانان انجام ميدهد «كه قصد قربت است» كاملاً روشن است كه هدف نهائي هر فرد مسلمان و نيز هدف عمومي مجتمع اسلامي مقام قرب نزد خداوند است «به لحاظ معنوي» كه شايد بتوانيم آن را به مقام خليفةالهي تعبير نمائيم.
چون اينمقام در درجهاي بينهايت رفيع قراردارد ، هيچگاه يك مسلمان نميتواند خود را راه يافته به مقصود و هدف تصوّر كند. و بر همين اساس است كه عبادات ، بخصوص نماز در تمام طول عمر و در هر درجهاي از تقوي كه برسند واجب است. و ميدانيم كه حتّي براي حضرت رسولاللّه در آن مقام رفيعي كه قرار داشتهاند نيز واجب بوده است كه نماز بخواند و در هر ركعتي از خداوند بخواهند تا آن وجود مبارك را به راه راست هدايت نمايند : «اهدناالصراط المستقيم.
پس فرهنگ اسلامي كه يكي از مفاهيم صراط مستقيم است يك موضوعي است كه نميتواند آرام و پايا باشد بلكه بايد مانند خود صراط مستقيم پيوسته استمرار داشته باشد و تابعان اين فرهنگ بايد هميشه فعّال و پويا باشند تا هم خود رو به تقرّب باشند و هم جامعه اسلامي راپيش ببرند تا جامعه هم الهي بشود.
بنابراين اگر ما ميگوئيم فرهنگ ديني هم بايد پيوسته در جريان تحرّك و رو به هدف باشد بمعني مهر باطلهزن برآنچه به ما رسيده است نيست بلكه به معني جلوگيري از توقف رشد آنست.
همه ميدانند كه هر فرد مسلماني دو نوع وظيفه دارد ، يك وظيفه فردي و يك وظيفه اجتماعي. در انجام وظيفه فردي شخص تلاش ميكند تا خود را سعادتمند كند و در وظيفه اجتماعي بايد بكوشد تا در حدّ استطاعت خود ، جامعه را سعادتمند كند.
مجموعه معتقدات افراد و شيوه عملي كه در سعادتمند شدن جامعه معمول ميدارند نمودار فرهنگ اجتماعي آن جامعه است و لذا چنين فرهنگي نميتواند ثابت و غير فعال بماند، و بنابراين در هر درجهاي كه هست بايد رو به تكامل باشد ، كما اينكه هر فردي در هر درجهاي از ايمان و تقوي باشد بايد پيوسته اعمال عبادي را انجام دهد و هر چه ممكن است بكوشد تا آن اعمال را خالصاً لوجهاللّه انجام دهد و درجه تقوي و ايمان خود را رفيعتر كند.
بدينترتيب ملاحظه ميكنيم كه يك انسان متديّن در هر مرحلهاي كه باشد داراي هدف است و راه رسيدن به هدف نيز در عرف دين صراط مستقيم است و آن كوتاهترين ومطمئنترين راهياستكه ما رابه هدفيعنيبه مقام قرب نزديك مينمايد.
ريشه كلمه صراط از «استراتا» يوناني گرفته شده است كه در زبان مدرن اروپائي به «استريت» يعني خيابان مبدّل شده است و آن راهي است كه مطابق اصول مهندسي / ايمني ساخته شدهباشد و بلنديهايش بريده ، گودالهايش پر شده ، روي درهها و آبروها پل زده ، كف راه با سنگ و مصالح مناسب ديگر زيرسازي و كوبيده و سخت شده ، حاشيههايش جدول بندي و احياناً درختكاري و گُل كاري شده باخط كشي و پياده روسازي مسير پياده و سواره مشخّص گرديده ، با نصب ميلهها و علائم ديگر فواصل بامقصد اعلام شده و راههاي فرعي و تقاطعها كاملاً مشخّص گرديده ، كنار پرتگاهها جان پناه نصب و اعلام خطر شده و بطور كلّي تمام نكات ايمني در ساختمان آن رعايت گرديده است.
اين تعريف «صراط» است كه خداوند با اضافه كردن آن به كلمه «مستقيم» يك نام مركّب ساخته و دين و قرآن را باين نام «صراط المستقيم» ناميده است .
اين دو كلمه مختصر «صراط المستقيم» معناي دين است كه تفصيل آن قرآن مبين ميباشد كه شامل تعاريف فنّي و مختصّات راه دين است و طراّح و مبدع آن خداوند كريم و مهندس مجري پيادهكننده طرح و نقشه حضرت محمدبنعبداللّه صلواتاللّه عليه وآله و مسافران راه مسلمانان و مقصد تقرّب به خداوند متعال است.
فرقي كه صراط مستقيم با «استراتا» يا استريت دارد اينست كه خداوند در طراحي و نقشه و تأمين اعتبار براي اجراء هيچگونه محدوديّتي ندارد و لذا طرح راه خود را روي كوتاهتري فاصله از مبدأ به مقصد نقشه كشيده و با تأمين اعتبار كافي براي اجراء به پيغمبر خود سپرده است و بهمين جهت كلمه مستقيم را به صراط اضافه فرموده است و لذا «صراط المستقيم» ايمنترين و كوتاهترين راهي است كه مسلمانان مؤمن رابه سعادت جاويد ميرساند، و ما وقتي در نيايش خود هدايت و استعانت ميخواهيم هدايت به چنين راهي است كه دربهترين شرايط و كوتاهترين زمان ما را به خداوند نزديك مينمايد.
قرآن به تمام معني مفهوم واقعي يك بزرگراه مستقيم است كه هيچ عيب و نقصي در آن وجود ندارد، و كسي كه از روي ايمان قدم در آن بگذارد ديگر گم شدني نيست ، چون تفاوت با راههاي ديگر آنقدر چشمگير است كه كسي گرفتار ترديد نيمشود مگر كسي كه نابينا باشد و يا خود را به كوري بزند.
حال كه صراط مستقيم را شناختيم و دانستيم كه رهسپاري در اين بزرگراه هيچگونه مشكلي براي رهسپار بوجود نميآورد و چنان بخوبي و استحكام زيرسازي و روسازي شده است كه پاي كسي در گل يا خاكي و ماسهاي فرو نميرود اين بينش را به ما ميدهيد كه هر راهي كه پائي اثر برآن گذارد ، آن بزرگراه نيست، و بخصوص اگر جاي پاي شيطان باشد معلوم است كه كوره راهي است كه به كويري هولناك و مهلك ميپيوندد.
با اين تعريف برميگرديم به آيه 21 سوره نور كه عنوان بحث ما ميباشد.
يا ايّها الذّين آمنوا لاتتّبعوا خطوات الشّيطان .... اي كسانيكه ايمان آوردهايد (دعوي ايمان ميكنيد) ردّ پاهاي شيطان را دنبال نكنيد ......
و وحشتآور اينست كه ما بخواهيم آنطوريكه از معني «خطوه» فهميده ميشود فواصل قدمهاي خود را با قدمهاي شيطان آنچنان تنظيم كنيم كه گوئي يا شيطان در جسم ما حلول كرده است كه دقيقاً با او هماهنگ شدهايم يا ما به سايه شيطان تبديل شدهايم كه دقيقاً همانجا قدم ميگذاريم كه او گذاشته است !
در چنين حالتي انسان همانگونه عمل ميكندكه شيطان كرده است كه آن هم مطابق صراحت همين آيه و آيات ديگر : فَانّهُ يأمربالفحشاء والمنكر : مسلّم اينست كه او وقتي پيرو و فرمانبرداري را در دنبال خود يافت كه كاملاً مطيع اراده اوست فرمان ميدهد ك به كارهاي زشت و ناپسند بپردازد ، زيرا اصولاً معني كلمه شيطان شرور است و شرور هم فقط به شرارت امر ميكند مخصوصاً كه پيرو ، مطيع بيچون و چراي او باشد ـ زيرا علاوه بر پيروي او فاصله قدمهايش را هم با او دقيقاً تنظيم كرده است .
توجّه به معني شيطان كه شرور است اين بينش را به ما ميدهد كه هر شروري شيطان است ، خواهاز نوع انسانهاباشد يا از نوع جنّيان و بنابراين شيطان دونوع است ، يكي شيطانهاي انسي يعني آنها كه با ما آميزش و همزيستي دارند و آشكارند، و نوع ديگر شيطانهاي جنّي كه از ماپنهانند. شياطين جنّي و پنهان هم دو نوع هستند يك نوع از جنسن همين انسانها ميباشند كه در خفا و موذيانه و دور از چشم مردم به شرارت ميپردازند، و نوع ديگر شياطيني كه از اعقاب ابليس يا به عبارتي از نوع جنّيان به مفهوم متعارف هستند.
تعاريف مذكور هم از قرآن اخذ شده است كه ميفرمايد: و كذالك جَعَلنا لكّل نبيّ عدّواً شياطين الانس و الجَنّ يُوحي بَعضُهُم الي بَعضٍ زُخُرفَ القَول غُروراً و لَوشاءَ رَبّكَ مافعلوه فَذَرهم و مايفترون : و بدينگونه ما در برابر هر پيغمبري شياطيني انسي و جنّي قرار داديم كه از روي فريبكاري سخنان بظاهر آراسته را به همديگر القاء كنند و هرگاه خداوند ميخواست چنين نميكردند (ناموس فطرت و نظام آفرينش را خداوند اينگونه قرارداده است كه در برابر هر چيزي ضدّ آن حضور داشته باشد تا از تعارض و برخورد آنها حركت و فعّاليت پديد آيد).
پس آنها را با آنچه براي فريبكاري بهم برميبافند بحال خود رها كن (تو صراط مستقيم را دنبال كن) (112 انعام).
از آيه مذكور (112 انعام) كه خداوند اوّل شياطين انسي را نام برده است معلوم ميشود كه تأثير اغواگري شياطين انسي از جنّي بيشتر است و شايد علّت اين باشد كه ما آنها را به مجالست و موآنست خود برمي گزينيم و يا حدّاقل از آنها دوري نميكنيم. و اين دليل آنست كه هم فطرتاً مايل به شرارت هستيم و گرنه با شريران آميزش نميكرديم ؟
يك نكته بسيار مهم در آيه مورد بحث هست كه حيفمان ميآيد آنرا ناگفته بگذاريم و آن خطاب به مؤمنان است كه ميفرمايد. قدمهاي شيطانرا دنبال نكنيد :
ظاهر اينست كه مؤمن كسي است كه به وحدانيت خداوند ايمان دارد و رسالت حضرت رسولاللّه را پذيرفته است و سنّت آن حضرت و هدايتهاي قرآنرا گردن نهاده و تكاليف ديني را در حدّ قابل قبولي انجام دهد، و اگر چنين باشد چنين شخصي ديگر پيرو شيطان نيست و لذا اين هشداري كه در آيه داده است چه مفهومي را بيان ميكند؟
جواب اين سوال در آيات 135 و 136 سوره نساء بيان گرديده است : يا اَيُهَاالّذين آمَنوا آمنوا باللّه وَ رَسوله و الكتاب الّذي نَزّل عَلي رَسُوله والكتاب الّذي اَنَزَل من قبَل وَ مَن يَكفُر باللّه وَ ملائكته و كتُبه و رسله فَقد ضَلِّ ضلالاً بَعيداً ـ انّالّذين آمَنوا ثُم كَفَروا ثُمَ آمَنوا ثم كَفَروا ثُمِّ ازداد واكفراً لَم يَكن اللّه ليَغفرلَهُم وَ لا ليهديهم سبيلاً : اي كسانيكه (ظاهراً) ايمان آوردهايد (تسليم نظام اسلام شدهايد) به حقيقت ايمان بياوريد به خداوند و پيغمبراو و كتابي كه بر پيغمبر خود نازل كرده است و كتاب (هائي) كه قبل از آن نازل كرده است و هركس كافر باشد به خداوند و فرشتگانش وكتابهايش و پيامبرانش در مرحلهاي دور از هدايت گمراه شده است ـ مسلّم بدانيد كه كسانيكه ايمان آورند و پس از آن كافر شوند ـ باز ايمان آورند و پس از آن هم كافر شوند و سپس به كفر خود بيفزايند هرگز بر خداوند حقّ آمرزشي و راه هدايتي ندارند (ديگر هدايت آنهاموقوف ميشود).
از آيه 135 معلوم ميشود كه ايمان دو گونه است ، يكي ايمان ظاهري كه برزبان رانده ميشود و آن تسليم شدن براثر ترس و يا عامل ديگري به نظام اسلام است، و ديگري ايمان قلبي به شرايط دين است كه عبارتند از : ـ
1ـ ايمان به وحدانيت خداوند
2ـ قبول رسالت حضرت رسولاللّه
3ـ ايمان به قرآن كه بر پيغمبر نازل شده است
4ـ ايمان به كتابهائي كه قبل از قرآن نازل شدهاند و پيامبران پيشين
5ـ ايمان به فرشتگان خدا
و هركس اين پنج شرط را انكار كند (و چه بسايكي از آنهارا) به سختي گمراه است و مؤمن واقعي نيست هر چند با زبان اظهار ايمان كند.
از آيه 136 معلوم ميشود كسيكه ايمان آورد و پس از آن كافر شود فقط يكبار ديگر توبه و اظهار ايمان او قبول ميشود ولي اگر بازهم پس از ايمان مرحله دوم كافر شود ديگر در كفر باقي ميماند و توبه او قبول شدني نيست .
از مجموع اين دو آيه معلوم ميشود كه يكنوع ايمان ظاهري هست كه آن تسليم شدن بهنظام حكومتياسلاماست چنانكه آيات 14 و 15 سوره حجرات بيان ميدارند : قالت الاعراب آمنّا قُل لَم تُؤمنوا و لكن قولوا اَسلَمنا و لَمّا يَدخُل الايمان في قلوبكم و ان تطيعوالله و رسوله لايلتكم من اعمالكم شياً انّ اللّه غفورٌ رحيم ـ انِّما المُؤمنون الِّذين آمَنوا باللّه وَ رَسُوله ثُمّ لَم يَرتابوا و جاهَدُوا باَموالهم وَاَنفُسهم في سبَيلاللِّه اُولئكَ هُمَ الصّادقون : اعراب (باديه نشينان) ميگويند ايمان آورديم ، بگو شما ايمان نياوردهايد ولي بگوئيد اسلام آوردهايم چون هنوز ايمان به دلهاي شما وارد نشده است، و اگر خداوند و پيامبر او را اطاعت كنيد از اعمال شما چيزي شما كم نميشود زيرا خداوند بخشنده و مهربان است ـ مؤمنان كساني هستند كه (قلباً) به خدا و پيامبر او ايمان آوردهباشند وپس از آن ترديد پيدا نكنند (و نشانه چنين ايماني آنست كه) با جان و مال خود در راه خداوند جهاد كنند و چنين كساني راستگويان هستند .
آيات استشهادي علاوهبراينكهايمان رابه دونوع ظاهري وباطني تقسيم ميكننداين معني رانيزافاده ميكنندكه درايمان باطني و قلبي هماحتمال انحراف و گمراهي هست.
ولي فقط يك مرتبه بخشش در انحراف از ايمان به كفر محتمل است نه بيشتر و بهمين جهت است كه در آيه عنوان بحث (21 نور) خطاب به مؤمنان ميفرمايد در مسير دين از متابعت شيطان برحذر باشيد چون به زشتكاري و اعمال ناپسند كشيده ميشويد كه سرانجام آن پليدي و ناپاكنهادي است (مازكي)
پس وقتي خداوند ميفرمايد : و لا تَتِّبعُوا خُطُوات الِّشيطان بايد فرد مؤمن در هر راهي كه ميخواهد برود و هركاري كه پيشه مكيند دقيق شود كه جاي پا يا انگشت شيطان در آن هست يا نيست. اگر هست يا راه و كار ديگري را انتخاب كند و يا اگر ناگزير است بكوشد تا كاملاً خلاف روش شيطان و شيطانكها عمل كند.
همانگونه كه يكفرد به حقيقتي مانند حقيقت اسلام ايمان ميآورد و به فرهنگ و معتقدات شركآلود و كفرآميز پشت ميكند و خود را با فرهنگ جديد هماهنگ ميكند يك اجتماع مانند اجتماع اسلامي ما با انقلابي كه انجام ميدهد درست مانند كسي است كه از شرك به توحيد گرائيده است و لذا چنين اجتماعي نيز بايد به اصلاح فرهنگي كه داشته است بپردازد، و بهترين دليل ضرورت اصلاح فرهنگي اينست كه انقلاب صورت گرفت چون اگر فرهنگ حاكم بينقص بود ضرورت انقلاب به وجود نميآمد (هرچند قبلاً هم ظاهراً دين رسمي ما اسلام بود) .
پس اجتماع ما امروز وارث يك فرهنگي است كه از پشينياني با سليقهها ، درك و فهم ،
ضعف و توانائيها و ... گوناگون انتقال گرفته است كه در جايجاي آن خطوات شيطان كم و بيش قابل رؤيت ميباشد بخصوص كه شيطانكهايي كه تابع شياطين بزرگ بودند سالها بر امور آن مسلّط بودهاند و از خود جاي پاهاي بسياري باقي گذاشتهاند. ميتوان در جاي پاهاي شيطان قدم نگذاشت و ميتوان آثار آنها را هم پاك كرد تا ديگري هم آنها را دنبال نكند.