SHAMAMEH.ORG

مقدّمه
ستايش و سپاس خداوند را، كه ما را در محيطي آفريد كه اوّلين زمزمه هايي كه در گوشمان نجوا شد، اذان واِقامه بود. و اوّلين نواي بلندي كه گوشمان را نوازش داد، تكبير بود و شهادتين، از گلدسته ها مساجد. و بر ترين شخصيتي كه به ما شناسانده شد، حضرت خاتم الانبيا محمد مصطفي بود، كه درود خداوند بر او و خانوادة گراميش باد. و بزرگ مؤلفه اي كه با آن الفت پيدا كرديم، مج موعه كلمات رحمان و رحيم بود. يعني قرآن كريم. و به مهم ترين رازي كه آشنا شديم، رهسپاري به سوي و سمت دروازه ايست كه در واپسين دم و آخرين قدم به جهان ديگر، گشوده مي شود. كه در آن مخلديم. و سرانجام، يا عذاب است و نيران،كه پناه بر خدا، و يا نور است و امان انشاءالله.
از اين همه، ما را باوري حاصل شده است، به نام اسلام. كه با آن در اين سراي خود را نيكبخت و مفتخر مي دانيم. و به رستگاري در آن سراي اميدوار هستيم. و خدا كند كه يأس، جايگزين اميدمان نشود.
بابيان اين سر آغاز مختصر، كه مبيّن سرمايه ايست اندك، خوانندة عزيز را آگاهي مي دهيم به اين كه در نظرداريم، در دريائي عظيم و بي كران، به غوّاصي بپردازيم كه آبش به شيريني حيات است، و به روشنايي نور خداوند متعال. كرانه اش ساحل امن، و موجش حامل كشتي نجات. سطحش صحيفة سعادت، و ژرفايش نمايشگاه خشنودي پروردگار. شناورانش همانند روح الامين و ريگ و رسوبش، گرد ن آويز و سرمة چشمان حورالعين. با ياري و هدايت تو اي برگزينندة پيامبران راستين.
تنها كتابي كه نظر كردن در آن، حتي ديدگان نا آشنا به خواندن را، نور بهر است و نيروي جان، قرآن است. كه هر چه بيشتر بخوانيم، اشتياق بر آن، افزون مي گردد. و هر چه دقيق تر در آن تأمّل وتدبّر كنيم، دريچه ها، دروازه ها، و طرق و شوارع دلگشاتر و امن تر از هر مأمن، بر عالم معنا به رويمان مي گشايد. و اسرار خلقت و فطرت و كيفيت دنيا و آخرت را روشن مي نمايد.
پس، از خداوند استعانت مي خواهيم و با هدايت او و با اين ره توشه، سير در اين راه راست را آغاز مي كنيم. با اين قصد و اميد كه به مقصود برسيم.
از قرآن، بسيار گفته اند و فراوان نوشته اند. بزرگان بر جسته و ممتازي، قسمت اعظم عمر مفيد خود را، بر سر اين كار گذاشته اند، كه سعيشان مشكور، و عملشان مأجور باد. امروز ما حصل آن همه، همين فرهنگ ديني عارض بر جوامع اسلاميست، كه قابل لمس است. و اكنون ما مي توانيم آن را مورد بررسي و تحقيق قرار دهيم.
اين كه در ميان نقدينه هاي ما، سكّه هايي يافت شود، كه در مقايسه با معيارهاي ديني كه آيات قرآن هستند و قابل قبولند، موضوعيست. و اين كه كلّ نقدينه اي كه در جريان است تيره باشد يا نه، موضوعي ديگر. آيا ما به همين نقدينه اي كه در دست داريم خاطر آسوده كنيم و يقين داشته باشيم كه فردا كالاي مورد نياز به ما خواهند داد، يا اينكه اطمينان حاصل نيست كه عيار آن كامل، و قابل عرضه به گوهر شناس هست يا نه؟
با عنايت به اشارات آيات قرآن، مشخص مي گردد، كه براي انسان مؤمن، اهدافي معرّفي شده است. كه با رسيدن به آنها، آدمي متوجّه هدف هاي ديگر مي شود، كه تعداد آنها كمتر، ولي رفعت آنها بيشتر است.
«و لكلّ درجات ممّا عملو و ما ربّك بغافل عما تعلمون». (و هر كس، از اعمالي كه انجام مي دهد، به درجاتي مي رسد. و پروردگارت از آنچه مي كنيد، بي خبر نمي باشد. 132، انعام) ونيز«ومن ياته مومناً قد عمل الصّالحات فاولئك لهم الدرجات العلي». (هر كس با ايمان نزد او آيد، و به راستي كارهاي شايسته انجام داده باشد، براي چنين كساني، درجاتي بلند است. 77، طه).
و لذا چنين نيست كه مومن، پس از اين كه به هدفي رسيد، كار را تمام شده تلقي كند. بلكه به آنجا كه رسيد، باز هم اهداف جديدي را مشاهده مي كند. و به شرح مذكور، از تعداد آنها كاسته، و به رفعت آنها افزوده مي شود. تا برسد به هدف واحدي كه آخرين و والاترين هدف است. و آن خداي گونه شدن مي باشد. كه با جملة«والي الله المصير»، تعريف شده است. مفصل ترِ آن «انّا لله و انّا اليه راجعون»، مي باشد.
پس، چون هدف را شناختيم كه در نهايت خداي گونه شدن است. بايد خود را هم بشناسيم. و بدانيم چيستيم و كيستيم. و چگونه مي توان به آن هدف عالي رسيد.
در تعريف آدم، قرآن مي فرمايد: «سوّيته و نفخت فيه من رّوحي». جسم او را به تعادل يا به نظم، رساندم. و آن وقت از روح خود، در آن دميدم. و لذا آدمي داراي دو جنبه، يا داراي دو بُعد اصوليست: يكي جسم و ديگري روح. مانند مخروطي كه سطحي دارد و ارتفاعي. و ما اگر بدون توجّه به هر يك از اين دو بعد، ديگري را توسعه دهيم يا تقويت كنيم، او را به سوي يك بعدي شدن، سوق داده ايم. كه اين، خلاف فطرت است. و معقول اين است كه تعادل آن، هميشه حفظ گردد و تناسب و تجانس فطري آن، كاملاً مراعات شود. يعني هر دو بعد را، همان گونه كه خداوند بناي آفرينش او را بر آن اساس نهاده است، با هم تقويت نمائيم. تا بر فطرت الهي خود باقي بماند.
اين مسئله، يكي از نكات مهمّي است كه ما را به نوشتن اين مطالب، با استدلال به آيات قرآن، وا داشته است. در صفحات بعد، تعيين مي گردد كه غرض از تشريع دين، همين حفظ تعادل، در مسير تكامل بين اين دو جنبة فطرت آدم است. كه خداوند او را بر آن، مفطور فرموده است. نه برهم زدن نظم فطرت الهي آن.«فاقم وجهك للدّين حنيفا فطرت الله الّتي فطر النّاس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدّين القيّم ولكنّ اكثر النّاس لا يعلمون».( بايد همواره با حق گرائي، همّت خويش را براي دين، ثابت و استوار بداري. فطرت الهي را رعايت كني، كه خداوند مردم را بر آن مفطور كرده است. هيچ گونه تغييري در مخلوق خدا مجاز نيست. دين پا بر جا و استوار اين است. وليكن بيشتر مردم اين را نمي دانند.30،روم) و آن چنان كه قبلاً اشاره كرديم. آفرينش انسان بر اساس جسم و روح است. يا بگو: مادّي و معنوي است. و بايد اين دو جنبه، هميشه متعادل بر قرار بمانند. و لذا هر كس، سعي كند يكي را تقويت و ديگري را تضعيف نمايد، و يا حتي يكي را تقويت كند و ديگري را نكند، دانسته يا ندانسته، در آفرينش خداوند، تبديل ايجاد كرده، كه خلاف امر پروردگار است. و ما بايد بدانيم كه خداوند، آدمي را با همين بر قرار بودن تعادل، بين هر دو جنبة او خواسته است. و چنانچه بخواهيم به سوي كمال در حركت باشيم، بايد به همان مقدار كه روح را متكامل مي نماييم، جسم را نيز تكامل دهيم. كه دين استوار همين است. و خلاف آن انحراف مي باشد.
آدمي، هر چه خود را از لحاظ مادّي و معنوي تقويت كند، آمادگي بيشتري براي تعالي و بالا رفتن از مدارج كمال را پيدا مي كند. و به همان نسبت، جسم و روح او به هم نزديك تر مي شوند. در مجتمعات اسلامي هم كه متشكل از افراد انساني هستند، بايد همين روش مورد عنايت قرار گيرد. تا به سوي كمال رهسپار شود. و اين كه بعضي همّت خود را فقط مصروف تقويت جنبة معنوي اجتماع مي نمايند، و خود را مسئول مشكلات مادّي مردم نمي دانند، رويه اي نا صحيح است. بلكه هدايت، بايد شامل هر دو جنبة اجتماع بشود. تا مفيد واقع گردد.
در نظر بگيريد اجتماعي را كه فرهنگ آن اخلاقي ترين، دانش هايش برترين، صنعت و هنرش پيشرفته ترين، اقتصاد و ثروتش شكفته ترين و معتدل ترين، و مردمش سالم ترين و بر جسته ترين باشد. و مقايسه كنيد آن را با اجتماعي كه در نيمي از مشخصات مذكور، يا در همة جنبه ها، ضعيف باشد. يا اصولاً فاقد آنها باشد. با اين مقايسه، روشن مي شود وقتي خداوند مي فرمايد: «و لله العزّة و لرسوله و للمومنين ولكنّ المنافقين لا يعلمون».(عزت، خاص خداوند و پيامبرش و مؤمنان است. ولي منافقان نمي دانند. 8 ، منافقون). چه منزلت و مقامي را در جهان، براي مسلمانان مؤمن مشخص مي فرمايد!؟ (عزّت را). و چه راهي را براي رسيدن به آن مقام ارائه مي فرمايد؟ (ايمان را). و چه كساني را نمونه و اسوه قرار مي دهد؟ (خداوند و رسولش را). و چگونه اشخاصي را مخالف اين روش مي داند؟ (منافقين بي دانش و نا آگاه را). و چه مژده اي به مسلمانان مي دهد؟ (امنيّت و سعادت كامل در يك مدينة فاضله را).
به شرحي كه اشاره كرديم، در جوامع اسلامي هم بايد هر دو بُعد مادّي و معنوي آن متناسب با هم، تقويت شوند تا كمال مطلوب حاصل آيد و در غير اين صورت، اجتماع نيز به سوي يك بعدي شدن گرايش پيدا مي كند كه سر انجام به سقوط آن مي انجامد. در مجتمعات مادّي، شهوات حاكم مي شود كه سرانجام آن انحطاط است و فرو پاشي، و در مجتمعاتي كه در آنها خلأ مادّي به وجود مي آيد، بر اساس قانون ظروف مرتبطه، شرايط لازم براي هجوم مادّي گري فراهم مي گردد، كه در اين صورت، معنويّات هم كه به ظاهر حاكم است، مانع و كار ساز نخواهد بود، منكوب هجوم سيل آساي خواسته هاي مادّي و ملموس خواهد گرديد. چون در ميدان مبارزه با مادّيات، مي بايد از ماده استفاده كرد. و گلوله را با گلوله مي بايد جواب داد. بريدن از مادّيات و صرفاً رياضت كشي، هرگز سپر گلوله نخواهد بود.«ولكم في القصاص حيوة: و براي شما در قصاص كردن زندگي (حقيقتي و شرافتمندانه ممكن) مي باشد، و معني قصاص اينست كه عمل متجاوز عيناً مانند خود او مكافات كرده شود.
در مادّي گري هم كه به فرو پاشي مي انجامد، ممكن است شرايط لازم، براي نفوذ معنويّات فراهم شود، ولي با مادّيات هم نمي شود جلوي نفوذ معنويّات را سد كرد، و لذا هر دو گروه مذكور، فقط وقتي شرايط لازم براي سير به سوي كمال را خواهند داشت، كه هر دو بعد مادّي و معنوي آنها متعادل باشد و لا غير.
اعتقاد ما بر اين است كه دين اسلام، به منظور ايجاد و بر قراري و حفظ تعادل، بين مادّيات و معنويّات ، وضع گرديده است. چون انسان، بر اين فطرت مفطور است. و دين هم كه مرامنامه و برنامة چنين مجتمعاتي است، بر اساس نيازهاي جسمي و روحي و اجتماعي آن، وضع گرديده و به هر دو جنبة آن، به طور يكسان عنايت دارد. و بر اساس صراحت قرآن، اوّلين سنگ بناي وجود انسان، مادّه است. و لذا احتياجات مادّي چنين موجودي، از لحاظ ضرورت در تقدّم هستند. هر چند اشارات فوق براي بيان مقصود كافي به نظر نمي رسد، امّا براي روشنتر شدن موضوع، دلايل زير را به لحاظ اهميّت آن عرضه مي نمائيم:
1- خداوند خلقت آدم را با مادّه آغاز فرموده و پس از به تعادل رسانيدن جسم، روح در آن دميده است. و اين هم در حاليست كه تداركات لازم را براي تأمين معيشت او، براي تمام طول حيات بشر، فراهم نموده است.« و بدأ خلق الانسان من طين ـ ثمّ جعل نسله من سلالة من ماءٍ مهين ـ ثمّ سوّاه و نفخ فيه من روحه...».(و آفرينش انسان را از گل آغاز كرد. سپس چنين ترتيب داد، تا نسل او از مقدار اندكي آب به وجود آيد. پس او را (جسماً) به تعادل رسانيد. و از روح خود در آن دميد. 7 تا10، سجده) و در آيات متعدّد ديگر، جسم را بر روح، مقدّم داشته است.
2- تمام معجزاتي كه پيامبران ارائه نموده اند، مانند طوفان و كشتي نوح، يا كشتن و زنده شدن پرندگان، توسط حضرت ابراهيم، و شكستن او بتها را، و يا بيرون آوردن شتر از دل كوه، به خواست مردم، توسط حضرت صالح، و نيز عصا و يد بيضاي حضرت موسي، و شكافتن در يا و نزول منّ و سلوي و... و يا انتقال تخت بلقيس از سبا به فلسطين، به امر سليمان و توسط آصف برخيا، و نرم شدن آهن در دست حضرت داود و ساختن زره و تسبيح كوه در همنوائي با او، و تسخير باد توسط حضرت سليمان، و شفاي بيماران به دست حضرت عيسي _عليهم السّلام_ همه، هر چند با تكايّ به معنويّت حاصل شده است، ولي داراي جنبة قوي مادّي بوده اند، و هر گاه هم كساني معجزه اي غير طبيعي مي طلبيده اند، مانند فرو ريختن آسمان، و آوردن و نشان دادن خداوند و فرشتگان را و بالا رفتن پيامبر به آسمان، و آوردن قرآن كامل. پاسخ داده مي شده است كه «سبحان ربّي هل كنت الا بشراً رسولا» (منزه است خدا، مگر من غير از بشري هستم كه به رسالت مبعوث شده ام؟ 95، اسراء) و اين پاسخ، به اين معني است كه هر امري كه به انسان مربوط مي شود، بايد مقتضي فطرت او باشد، كه جسم است و روح و گرنه، نتيجة مطلوب از آن حاصل نخواهد شد.
3- « و قلنا يا آدم اسكن انت و زوجك الجنّة. فكلا منها رغداً حيث شئتما و لا تقربا هذه الشّجرة فتكونا من الظّالمين». (اي آدم، به اتفّاق همسرت، در جنت سكونت كنيد.و از ثمرات فراوان آن بهره بگيريد، و به آن شجره نزديك نشويد،كه از ستمكاران خواهيد شد. 35،بقره). ما در ذيل اين آيه، در جاي خود، توضيحات لازم را خواهيم داد، امّا در اينجا، به يكي از اشارات آن مي پردازيم، كه به عنوان دليل ارائه مي شود.
اوّلاً خداوند بشر را با فطرت نياز به همسر و مسكن و لباس و غذا آفريده است، و به استناد خود آيه، آنها را براي او تدارك ديده است.«... اسكن انت و زوجك الجنّة. فكلا منها رغداً...» و پس از تدارك و ارائه مايحتاج او، امر و نهي را شروع فرموده است.«... و لا تقربا هذه الشّجرة...» و اين، بدان معني است كه بايد براي امر به معروف و نهي از منكر، ابتدا به نيازهاي بشر توجّه كرد. و امكان رفع نيازمندي ها را از طريق مشروع، تدارك ديد. و چون تأمين شد، آن وقت از او خواست كه از آنچه خلاف مصلحت اوست، دوري كند، و به آنچه مصلحت است بپردازد. تازه با چنين تداركاتي هم نبايد توقّع داشت كه القاء معنويّات ، صد در صد مفيد واقع شود و باز هم بايد فرصت اصلاح اشتباه را به او داد. زيرا در آن شرايط هم كه همه چيز فراهم است، باز هم القاآت ارشادي صد در صد اثر ندارد. كما اين كه آدم و همسرش، با وجود فراهم بودن همه مايحتاج خود، به سوي درخت ممنوعه رفتند و از آن چشيدند. يا مي روند و مي چشند. مع الوصف، خداوند فرصت اظهار پشيماني را در اختيار آنها گذاشت. چون خود او آنان را آفريده است و مي داند كه خصوصيات فطري آنان چيست.
4-پيامبران، هدايت بشر را در بُعد مادّي و معنوي، توأماً، عهده دار بوده اند و تنظيم امور اقتصادي، سياسي، علمي، صنعتي، و... بشر را، از امور عبادي او جدا نمي دانسته اند، چنان كه بني اسرائيل، نه فقط مَنّ و سَلوي ـ بلكه سير و پياز و عدس و خيار و آب شُرب را از پيامبر خود مي خواسته اند. و حضرت داود و سليمان، به امور صنعتي و شهر سازي و سپاهي گري مي پرداخته اند و وظيفة اصلي حضرت يوسف، همراه با وظيفة ارشادي، تأمين و تنظيم امور معيشتي مردم مصر و رهانيدن آنها از تنگناهاي اقتصادي بوده است. و حضرت شعيب به امر كنترل بازار مي پرداخته است. و نقل اين مطالب، در قرآن كريم، به منظور پيروي آنهاست، نه فقط يك اطلاعات تاريخي صرف.
5- در شريعت اسلام، تا بشر از لحاظ جسمي به بلوغ نرسد، از او تكليفي خواسته نيست. و اگر پس از بلوغ، مبتلا به بيماري يا مشكلات ديگر بشود، به همان نسبت وظايف عبادي و اجتماعي او تخفيف پيدا مي كند.
يكي از شرايط تقوا، ايمان به شريعت پيامبران سلف است. و اين هم آن چنان نيست كه ما فقط لفظاً بگوييم آنها را قبول داريم. قبول داشتن به معني تبعيّت از راه آنهاست. بخصوص از روش هاي آنها كه در قرآن، از آنها به عظمت ياد شده است. آنجا كه تأمين معيشت مردم مطرح است، حضرت يوسف، بدون هيچ گونه پيش شرط ديني و معنوي، در همكاري با فرعون متكبر، مسئوليت گذراندن مردم مصر را از تنگناي قحطي به عهده مي گيرد. و داود، براي سپاهيان، به دست خود زره مي بافد. و خداوند هم رموز صنعت ان را به او تعليم مي دهد. «اعمل سابغات و قدّر في السّرد و اعملوا صالحا انّي بما تعملون بصير». (زره بباف. اندازه هاي لازم را رعايت كن. (نكات حفاظتي جسم را مواظب باش) و عمل را هر چه شايسته تر انجام دهيد. زيرا من مراقب كارهاي شما هستم. 11،سبأ). حضرت سليمان، به پرورش اسب و شهر سازي و صنعتگري مي پردازد. و از «قُدور راسيات» و «صرح ممّرد» و كوره هاي ذوب فلزات او، در قرآن، به عظمت ياد مي شود تا حدّي كه از فراموش كردن وظيفة عبادي او بر اثر اشتغال به پرورش اسب، چشم پوشي مي شود. «..انّي احببت حبّ الخير حتّي توارت بالحجاب». ( اسب دوستي، مرا به خود مشغول داشت، تا خورشيد غروب كرد.ـ و من وظيفة عبادي خود را انجام ندادم.ـ «ردّوها الّي». (خورشيد را به آسمان بر گردانيد) اين را گفت و باز هم مشغول به دست كشيدن به دست و پا و گردن اسبان گرديد!. 31 و 33، ص)
از ذوالقرنين تعريف مي شود.«انّا مكنّا له في الارض و آتيناه من كلّ شيء سببا فاتبع سببا».(براي او در زمين مكنت فراهم كرديم. و او هم از امكانات بهره گرفت. 84 ،كهف.) معلوم مي شود كه به علّت اهميّت كارهاي صنعتي، در نظام اجتماعي بشر، همانند امور معنوي و عبادي، او امري صادر مي نمايد. براي هر چه بهتر انجام دادن عمليات فني و صنعتي، الگوها و اسوه هايي ارائه مي فرمايد، و با جملاتي نظير: «انّي بما تعملون بصير». صنعتگران را از سهل انگاري در تكامل دادن و بهتركردن مصنوعات خود، بر حذر مي دارد، همان گونه كه مردم را از شكستن حدود اخلاقي و عبادي انذار مي فرمايد.
دليل هاي مذكور، از جمله دلايل بسياري است، كه در قرآن كريم، براي مدلل بودن حمايت از كار و كوشش اجتماعي، و نيز درست بودن نظرات ما كافيست و اگر بسط كلام كسالت آور نمي شد، آنها را طبقه بندي و عرضه مي نموديم، تا مسئله اهميّت دادن به تربيت جنبة مادّي افراد و اجتماع ديني، از نظر مربيان اجتماع، مخفي نماند و بپذيرند كه اگر ما بخواهيم يك اجتماع ديني سعادتمند و خدا پسند داشته باشيم، بايد از دخالت تزاهد بي مورد، بر كنار بمانيم، تا به تدريج، امر تعليم و تعلّم و وعظ و خطابه و تبليغ ما، در جريان طبيعي خود قرار گيرد.
بدانيم كه اگر زندگي دنيا، در قرآن،«لهو و لعب» و «متاع قليل»تعريف شده است، در مقايسه با جهان ديگر است، نه اين كه در وضع موجود، چنين باشد. و اگر انسان را آفريده شده از منيّ يمني» تعريف فرموده، نه به خاطر تحقير اوست، بلكه به منظور اشاره به قدرت خالق است. زيرا تحقير با «و لقد كرّمنا بني آدم»، سازگاري ندارد. و اگر فرموده: «و عباد الرّحمن الّذين يمشون علي الارض هونا» منظور اين نيست كه يك مسلمان بايد پيوسته با سر افكنده و گردن كج، و چشمان نيم بسته، و با شعاع ديدِ نا مشخص، باشد. و در زير زبان، اورادي را تكرار كند كه اغلب هم بي اراده است.و به مفاهيم آنها بي توجّه. چون با«ولا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين»، (خود را خوار و اندوهگين مكنيد، و اگر مؤمن باشيد شما برترين هستيد.) و نيز با دستور قطعي «فلاتهنوا و تدعو الي السّلم و انتم الاعلون والله معكم و لن يتركم اعمالكم»، (سست عنصر و بيهوده صلح جو و تسليم شونده مباشيد. كه شما برتريد چون خدا با شماست. و هرگز اعمال شما را ضايع نخواهد كرد. 35، محمد)، سازگاري ندارد.
پس، بايد با حق گرائي، به دور از تأثيرات فرهنگ نا موفق، به تفسير و ترجمة آيات قرآن پرداخت و ابعاد هر موضوعي را در حدّ سزاوار آن، رعايت كرد. و قرآن را كه بر اساس مقتضيات فطرت آدمياني كه روي زمين آفريده شده اند نازل گرديده، بي جهت به سوي آسمان ها و دور از دسترس بشر بر نگرداند. كه خداوند چنين نخواسته است.
بايد به واقعيّت كه در اين جا همان حقيقت است، گرائيده بايد مردم را و قرآن را شناخت. و به هم نزديك كرد. و افراد و اجتماع را از اين پيوستگي و نزديكي، به سوي رستگاري راستين، يعني سعادت دو جهاني، هدايت كرد. در چنين شرايطي مفسّر مي داند كه بايد دست و پاي خود را از قيودي كه بر آنها بسته شده است، آزاد كند و ذهن خود را از ناروائيها، برهاند. و قرآن را كه كلام خداوندي است، براي انساني ترجمه و نفسير كند، كه خداوند عليم، آن را آفريده است.
اين بشري كه آفريدة خداوند است، با همة نيازمندي هائي آفريده شده كه از نظر ما، هر كدام يك نعمت عظيم، زير پوشش نياز مي باشند، كه بايد براي رفع آنها مدام تلاش كند، و از تجهيزاتي كه خداوند او را مجهز به آنها كرده است، حداكثر استفاده را ببرد. اين انسان در جهاني زيست مي كند، كه خداوند او را به نعمت دين، مفتخر كرده است، ولي در برابر، كفر را هم قرارداده، و كفر را هم مجهز به تمام سلاح هاي مادّي كرده، و در برابر دين، قرار داده است. اگر زهد كفايت مي كرد، خداوند نمي فرمود:«واعدوّا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدوّ الله و عدوّكم و آخرين من دونهم لا تعلمونهم الله يعلمهم و ما تنفقوا من شيءٍ في سبيل الله يوفّ اليكم و انتم لا تظلمون». (مسلمانان را هر چه مي توانيد به نيروي سلاح و سواره نظام، مجهّز نمائيد. تا دشمنان خدا و دشمنان خود را با آنها بهراسانيد. ـ و نيز آنهايي را هم بترسانيد ـ كه دشمن نمي شماريد، ولي خدا آنها را هم مي شناسد. در اين راه، كه راه خداوند است، هر چه سرمايه گذاري كنيد، اسراف نيست. ـ انفاق است و واجب ـ وبه خزانة شما بر مي گردد و مورد ستم قرار نمي گيريد. 62، انفال.)
لشكر اسلام را در صورتي مي توان مطابق مفهوم آية مذكور مجهز و قوي كرد، كه دنياي اسلام، از دنياي كفر، ثروتمندتر وتوانمند تر باشد. و از لحاظ علم و صنعت پيشرفته تر. و افراد آن سالم تر و ورزيده تر. و سياست كشوري و نظامي آن، سنجيده تر ومنظم تر و مردمي تر، و فرهنگ آن قوي تر و مهاجم تر. تا باعث هراس دنياي كفر شود. نه اين كه در حال انفعالي باشد. آن چنان كه بر اثر القاآت ناروا، قرن ها گرفتار آن بوده است. در چنين اجتماعي، مربّي هر گروهي مي داند كه بايد آن چنان عمل كند كه مربّي كلّ، يعني پروردگار جهان كرده است. و او كه خليفة خدا در روي زمين است، بايد كساني راكه مي پرورد، به عزت دو جهاني برساند. و اين، با قبول مسئوليت نيازهاي مادّي ومعنوي آنها ميسر است. با چنين شناختي، تدبير معشيت مردم، با تهذيب اخلاق جامعه، با يك ترازو و سنجيده مي شود. و هم بها مي گردد. و عرضه كنندگان آنها، نه به هم تفرعن مي فروشند و نه توي سر كالاي يكديگر مي زنند ـ براي هم مشتري مي فرستند و خودشان هم در صف خريداران كالاي حقيقت فرار مي گيرند. كه تا نور نباشد، گياهي نمي رويد و ثمري به دست نمي آيد. و جسمي شكل نمي گيرد. و نفي يا تضعيف هر يك از اين دو، موجب نفي و تضعيف ديگري مي شود.
تا ابعاد نباشد، چيزي شكل نمي گيرد. و تا سطحي نباشد چيزي را نمي توان بر آن پياده كرد. و تا شكل گيري ابعاد هر چيزي متناسب نباشد، تجلي نمي كند. و اگرخواستگاري نباشد، زيبائي بر كدام دامن و جايگاهي بنشيند؟ و چگونه تجلي كند؟
پس بايد قرآن را در ابعادي كه دارد بنگريم، تا زيبائي آن متجلّي شود. و انسان را در ابعادي كه دارد، بشناسيم. و اين دو را به هم نزديك كنيم. و آن عروس آسماني را بردامان اين عاشق زميني بنشناسيم، و اين دو را به هم نزديك كنيم. وآن عروس آسماني را بر دامان ان عاشق زميني بنشانيم. و شادي اين پيوند الهي را با پايكوبي و دست افشاني، به جشن پيروزي دين بر كفر، برخيزيم.
بيا تا گل بر افشانيم و مي در ساغر اندازيم فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو در اندازيم
«حافظ»
اكنون با ذكر اين مقدّمه، كه به طول هم انجاميد، و با استعانت و استهداء از خداوند متعال، به بررسي بعضي از فرازها و آيات قرآن كريم، مي پردازيم. و تعاريفي از آنها عرضه مي داريم، و ادامة راه را به حقيقت جويان، واگذار مي كنيم. والسلام علي من اتبع الهدي
تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه