دينداري و شرايط آن
«والّذين يومنون بما انزل اليك و ما انزل من قلبك و بالاخرة هم يوقنون». (و اهل تقوا) كساني هستند كه به قرآن، كه بر تو نازل شده، و به آنچه قبل از تو، نازل شده است، ايمان مي آورند. و جهان ديگر را (و نتيجة نهائي، اعمال را) يقين و باور مي كنند. (44، بقره) به طوري كه قبلاً بيان كرديم، شروط مقدّماتي تقوا، شش فقره است، كه پنجمي آنها، ايمان داشتن به آنچه قبل از قرآن نازل گرديده، يعني كتاب هاي پيامبران پيشين، مي باشد، و به نظر ما ضرورت دارد كه در اين خصوص، مختصراً توضيحاتي عرضه نماييم. دين شناسان، ايمان را عبارت دانسته اند از اعتقاد قلبي و التزام عملي. يعني محتواي چيزي كه به آن ايمان داريم، بايد با قلب ما پيوند و گره بخورد.به گونه اي كه در قلب، ثابت بماند. و نيز خود را مكلّف بدانيم كه مفاد آن را عمل كنيم. در قرآن كريم، يكي از شرايط تقوا، كه مقدمة ورود به «صراط مستقيم» است، ايمان به كتاب هاي آسماني قبلي مي باشد، و چون مكلّف به ايمان داشتن به آنها هستيم، بايد آنها را در اختيار داشته باشيم. و به مفاد آنها عمل كنيم. و لذا نمي توان موضوع را سهل و ساده پنداشت. اكثريّت، نظر دارند كه قرآن و سنّت، براي مسلمانان كفايت مي كند. و آنچه براي سعادت بشر، ضرورت دارد، در اين دو فرهنگ عظيم، ملحوظ است. و چه بسا اين كه خود پيشوايان دين، در وضع سنّت، هر چه را لازم بوده است، از شريعت هاي پيشين آسماني اخذ شود، گرفته باشند. اين نظر، تكليف را از گردن آن گروه از مسلمانان كه خود نمي توانند از كتاب هاي آسماني مستقيماً استفاده كنند، و تابع نظر علما هستند، ساقط مي كند. ولي تكليف خود علما، كه پيوسته مكلّف به تدبّر در قرآن هستند، چه مي شود؟ اشارة قرآن به اين شرط (پنجمي)، حكايت از اين دارد كه نكاتي در كتاب هاي پيشين هست، كه شايد به علّت وجود آنها، ضرورتي نداشته است كه ضمن آيات قرآن تكرار شود، و بايد در خود آن اديان و كتاب ها، جستجو گردد. امّا بعضي ها، استدلال مي كنند كه اين كتاب هاي آسماني موجود كه اكنون به عنوان «كتاب مقدس» در دست است، مدتّها پس از حضرت موسي و حضرت عيسي () جمع آوري شده اند و لذا اصيل نيستند، و نمي توان به آنها اعتماد كرد. اين استدلال، از جهتي صحيح است. و از جهتي قابل بحث. آنچه صحيح است اين است، كه اصل كتاب تورات، در حملة نبوخد نصّر دوم (بخت النصر) پادشاه بابل، به فلسطين و اشتغال آن سرزمين، و اسارت يهود، از بين رفت، و آنچه به نام تورات، در دست است، كتابي است كه پس از آزاد شدن يهوديان توسط كورش كبير، در قرن پنجم قبل از ميلاد، و باز گردانيدن آنان به فلسطين، به فرمان كورش، توسط عذاري كاهن، گرد آوري و تنظيم شده است. و چون بر اثر محفوظات علماي دين كه نمي تواند آزاد از تحريف و فراموش كاري و احياناً اعمال سليقه باشد، تنظيم شده است، و خالي از شبهه و خطا نيستند. و كتاب هايي هم كه چهار فقره از آنها به نام اناجيل اربعه، معروف هستند، مجموعة اعمال و اقوال حضرت مسيح ـ ـ مي باشند كه توسط چهار نفر از حواريون و شاگردان آن حضرت، پس از عروج او، بيان شده و سينه به سينه گشته تا بعداً گرد آوري و تنظيم شده اند. و لذا همة آنها آيات آسماني نمي باشند. ساير جزوات كتاب مقدس نيز شروح مذهبي و تواريخ قومي است، كه توسط كاهنان و مورّخان يهود، نوشته شده. و مزامير داود نيز تغزلات عارفانه و شعر گونه هائي است، كه سينه به سينه، نقل شده و از افواه جمع آوري و به نام حضرت داود تنظيم گرديده است. اين نظري است مستنّد. امّا يك نكته را نمي توان ناديده گرفت. و اين همان جهتي است كه ما آن را قابل بحث مي دانيم. آنچه استدلال مي شود و مستندات تاريخي هم مؤيّد آن است، اين است كه تورات موجود، توسط عذاري كاهن جمع آوري شده، ولي اين كار در قرن، پنجم قبل از ميلاد صورت گرفته است، وكتاب در آن تاريخ مكتوب شده است. از طرفي نزول قرآن در اوايل قرن هفتم ميلادي، يعني حدود دوازده قرن پس از جمع آوري تورات نازل گرديده، و در اين تاريخ است كه قرآن فرموده: يكي از شروط تقوا، ايمان به كتب آسماني قبل از قرآن است. و اين اشارة قرآن، بعد از آن است كه احياناً در جريان گرد آوري تورات، تحريفات در آن وارد شده است و اين، بدان معني است كه در تاريخ نزول قرآن، عليرغم احتمال عدم اصالت، كتب مذكور قابل احترام بوده اند. و لذا بي اعتنائي ما به آنها موجّه نمي باشد. مگر اين كه محقّقاً معلوم شود كه بعد از نزول قرآن، باز هم مطالب كتاب هاي مذكور، دست خوردگي پيدا كرده اند و ما نبايد به مطالب آنها علاقمند يا نياز مند باشيم. بنا به دلايل فوق، به نظر مي رسد كه لازم است ما بدون هيچگونه حب و بغضي، به صورت علمي، مطالب كتب مذكور را مورد تحقيق و نقد قرار دهيم، و از آنها كمال استفاده را ببريم. اقدام به چنين كاري، علاوه بر اين كه انجام يك تكليف الهي است، سبب نزديك تر شدن پيروان اديان توحيدي به يكديگر نيز مي شود، كه دنياي آشفتة امروزي شديداً نيازمند آن مي باشد. شايد در نظر اوّل، به علّت حجمي كه كتاب مقدس دارد، تحقيق در امر آن مشكل و يا ممتنع تصوّر شود. ولي اگر ما كتاب هاي شروح و تواريخ و مكاشفات را كنار بگذاريم و از آنچه مي ماند، نسبتهاي ناروائي را كه به پيامبران داده اند و جملاتي را كه بيهوده تكرار شده است، و تفصيلات مربوط به بر پا كردن خيمه ها و قربان گاهها و وظايف كَهَنِه و آنچه را غير آسماني بودن آنها مسلّم است، خارج كنيم. و آنچه را مي توان به عنوان آية مُنزَل قبول كرد، گلچين نماييم، تحقيق دربارة آنها عملي و آسان خواهد شد، بخصوص اين كه آيات قرآن ميزان است، و با اين معيار، مسلّم مي توان عيار آيات گلچين شده را تعيين، و حشو و زوايد آنها را سترد، و خلوص آنها را مشخص كرد. در هر حال از نظر واقع بينان، يك معدن فلز گرانبها، با ارزش است و هر چند موادّ گرانبهاي آن استخراج و تصفيه نشده باشد، باز هم به سادگي نبايد از آن گذشت. ما نيز كتاب مقدّس را در وضع موجود هم بايد مقدّس بدانيم، هر چند بر آن ايرادها داريم. نكتة ديگري كه بر خلاف تصريح قرآن، به طور سزاوار، مورد توجّه قرار نگرفته، اشارات قرآن، به اقوال و اعمال و مطالب پيامبران پيشين است. اين ها كه تعداد آن هم كم نيست، در حدّ يك اشارة تاريخي تلقي شده است. نه اشاراتي كه بايد به آنها ايمان داشت و مطابق آنها عمل كرد. مثلاً حضرت نوح عملاً وسيلة نجات پيروان خود را فراهم مي كرده، و به كار ساخت كشتي مي پرداخته است. حضرت موسي وظيفة عمده اش نجات بني اسرائيل از اسارت در دست فرعونيان بود، و پس از نجات و مهاجرت دادن آنان، عملاً به تأمين آب و نان و مايحتاج آنان مي پرداخته است. اگر چه ناگزير شود غذا را از آسمان فرود آورد و آب را از دل سنگ بيرون كشد. و حتي بهانه گيري هاي بني اسرائيل را هم پاسخ مي گفته است. مانند اين كه براي هر سبطي يك چشمة آب جداگانه، جاري كند. حضرت شعيب وظيفة خود مي دانسته است كه از خيانت در معاملات جلوگيري و بازار را كنترل نمايد. وظيفة اساسي حضرت يوسف، تأمين و تنظيم امور كشاورزي، و خزانه داري، و نظم دادن به معيشت مردم مصر، و گذراندن آنان از تنگناهاي خشك سالي و قحطي بوده است. هر چند آن پيغمبر خدا، ناگزير از همكاري با مستكبري مانند فرعون بوده است، كه بنا به اشارة قرآن موحّد هم نبوده است. حضرت داود، شخصاً به امور صنعتي مانند ذوب فلزات و بافتن زره مي پرداخته است. حضرت سليمان، در كار بهره بر داري از دريا، شهرسازي، صنعتگري، نظاميگري، پرورش اسب، احداث بناهاي با شكوه، تا حد قصر ممرّد، و حيوان شناسي تا اندازه اي كه بتواند با آنها رابطة انتقال ما في الضمير(گفتگو) بر قرار كند، اهتمام مي ورزيده است و از اين قبيل اعمال او، در قرآن به عظمت ياد شده است. ذوالقرنين، به كار جهانگردي و جهانگشائي به منظور زمين شناسي و مردم شناسي، مي پرداخته، واصول صنعتگري و ذوب فلزات و سد سازي را عملاً اشاعه مي داده است. نقل اين قبيل مطالب، كه بخش عمدة قرآن را تشكيل مي دهد. صرفاً به منظور بيان شرح حال پيامبران سلف نيست. بلكه ارائه شيوة عمل «سنّت» آنان به مسلمانان، براي الگو و اسوه قرار گرفتن، بخصوص براي اولياي امور مسلمانان است. تا موازي با هدايت جنبه هاي عبادي جامعه، هدايت امور مادّي آنها را هم به منظور رسانيدن جامعه به اوج مدنيّت به عهده داشته باشند. و خود نيز عملاً نمونه و اسوه باشند. پس اگر ما كتابهاي آسماني سلف را كه در دسترس هستند، به علّت تحريف هاي احتمالي، غير قابل اعتماد بدانيم، لا اقّل بايد سنّت پيامبران سلف را كه در قرآن به آنها اشاره شده است، قابل اعتماد بدانيم. و آنها را وحي منزل بشناسيم، كه لازمة آن ايمان داشتن به آنهاست. و ايمان هم عبارت است از اعتقاد قلبي و التزام عملي. حال بايد كلاه خود را قاضي كنيم، كه وقتي در قرآن خطاب به حضرت داود مي فرمايد: «اعمل سابغات و قدّر في السّرد و اعملوا صالحا انّي بما تعملون بصير». (زره بساز. نكات ايمني و فني را در ساختن زره رعايت كن. كار را به وجه احسن انجام دهيد كه من اعمال شما را زير نظر دارم. 11، سبا). آيا آيه، براي كساني يا كسي، تكليف ايجاد مي كند، يا نه و صرفاً به منظور آگهي دادن از شرح حال و يا يك واقعة تاريخي است و ما احياناً « صدق الله العلي العظيم» ي هم بگوييم و بگذريم؟ قطع و مسلّم است كه كلية اشارات قرآن، تكليف آور است. ليكن بعضي از تكاليف، عيني و بعضي كفايي مي باشد. احتمال اين است كه توجّه به جنبه هاي معنوي قصص انبياي گذشته، وظيفة عموم مسلمانان است. ليكن رعايت جنبه هاي عمومي و مادّي سنّتهاي آنان، از وظايف رهبران دين مي باشد. يعني كسي كه در مقام رهبري مسلمانان قرار مي گيرد، علاوه بر اين كه بايد مانند حضرت رسول() عمل كند، بايد مطابق حضرت نوح، موسي، داود، سليمان، ذوالقرنين و يوسف... عليهم السّلام، هم اقدام كند. طي روزگاران گذشته، به غلط دين از سياست، كه شامل نظام كلّي امور اجتماعي است، جدا شده بود. و رهبران ديني با نام روحانيّت، بالاجبار، فقط نسبت به هدايت جنبة عبادي دين مطالعه و تا حدودي اعمال نظر مي كردند. و سياست جامعة مسلمانان در دست كساني بود كه اكثراً وابستگي چنداني به دين نداشتند. چون حقّ روحانيّت كه نظارت و رعايت نظم عمومي امور مسلمانان است غصب شده بود، هرگاه فرصتي به دست مي آوردند، پنهان و آشكار، عليه سياست مداران اظهار نظر مي كردند و اطرافيان و كار به دستان آنها را تقبيح مي نمودند. سياست مداران نيز كه رو حانيّت را مخالف خود مي دانستند، از هر فرصتي براي تضعيف يا نابود كردن مخالفان خود، استفاده مي كردند، و در جريان اين كشمكشها به تدريج، مادّيات از نظر روحانيّت مطرود شناخته شد، و معنويّات از نظر دنياداران افتاد. و عملاً دين دو پاره گرديد. يك نيمة آن به نام معنويّت، در يك طرف و نيمة ديگر آن، به نام مادّيات در طرف ديگر قرار گرفت. امّا خوشبختانه، اخيراً در ايران، انقلابي صورت گرفت كه تا حدودي آثار آن به بيرون از مرزها هم سرايت كرده است. و هر چند مورد مخالفت و كار شكنيهاي شديد دنياي كفر قرار گرفته است، ولي اميد آن هست كه با واقع بيني رهبريت و پايداري مردم مسلمان، سر انجام، كاملاً پيروز گردد. چيزي كه به صورت يك خطر نا مرئي، وجود دارد و براي نظام نو پاي اسلام، زيان آور است، آثار باقي مانده از اختلافات روحانيّت (ردة پايين) و كار به دستان امور سياسي و صنعتي، يا به عبارت ديگر، تضاد فكري و عملي، با عهده داران جنبة مادّي اجتماع اسلامي است. واقع اين است كه هنوز هم بعضي از روحانيان، رده پايين فقط كار خود را و علم خود را اصل و به صلاح مي دانند. و از آن طرف هم، صنعتگر و دانشگاهي و سياستمدار و اقتصادي، عمل و دانش خود را. اين علم او را تخطئه كرده علم مفيد نمي شناسد، و گاه و بيگاه بر زبان هم مي آورد. و او اين دسته را منحط و بي اعتقاد و نادان مي شناسد. و به او پشت مي كند و اين اين ميراث شوم قرون گذشته، هنوز در انبارهاي سينة بعضي ها باقي مانده است. و خطر آن عليرغم تلاش هايي كه براي رفع آن صورت گرفته است، باقي مي باشد امّا رو به كاهش مي باشد. به همين جهت است كه ما به مصلحت مي دانيم به همين گونه اي كه ملاحظه مي نماييد، بعضي آيات قرآن را با ديدي تازه، مورد بر رسي قرار دهيم. و جنبه هاي مادّي آن را از زير غبار فراموشي يا بي توجّهي، بيرون بياوريم، تا مؤمنان باور كنند كه دين، همان مقدار كه به معنويّت اهميّت داده است، به مادّيات هم عنايت دارد تا متوجّه باشند كه صف آرائي نامرئي هر يك از جنبه ها، جز اشتباه محض، و ايجاد خطر، و آب به آسياب دشمن ريختن، حاصل ديگري ندارد. و از آن معناي ديگري فهميده نمي شود. چه كسي مي تواند بگويد: اعمال حضرت نوح ، يوسف، موسي، شعيب، داود و سليمان عليهم السلام، جنبه معنوي و ديني نداشته، و خداوند به اين قبيل اعمال اجر و مزدي نخواهد داد؟ چه كسي مي تواند بگويد لشكر اسلام، احتياج به اسلحة مناسب با مقتضيات روز ندارد؟ و اگر بگويند: احتياج دارد. چه كسي مي تواند بگويد اين ها بدون علم وصنعت و پول، فراهم شدني هستند؟ و اگر قبول كند كه نيازمند به مادّيات هستند، پس چگونه مي توان اثر مادّيات را در وجود معنويّات ناديده گرفت؟ و اقدام به كسب علوم دانشگاهي و پرداختن به امور صنعتي و دانش هاي متداول ديگر را غير عبادي شناخت؟ آنچه مسلّم است اين قبيل امور هم جزو نظام اسلامي ايران شناخته شده و رعايت مي گردد. امّا حرف ما اين است كه بايد انجام امور (به اصطلاح) غير عباديِِِِِِِِِِِِِِ مربوط به مسلمانان از هر نوع، عبادت محسوب شود. و چه بهتر كه به قصد قربت انجام گيرد. دولت اسلامي بايد خود توجّه كند و به مردم هم ابلاغ نمايد كه اگر سيلو مي سازد، نه آن چنان است كه چون در دنيا متداول است، ما هم مي سازيم. بلكه با آن ديد بسازد كه حضرت يوسف، به عنوان يك وظيفة پيامبري يعني مي ساخت. و اگر زرادخانه بنا مي كند و اسلحه مي سازد، آن گونه كند كه حضرت داود كرد. و قرآن پيروي از سنّت آن حضرت را واجب دانسته است. و همين گونه تمام امور علمي، نظامي، اقتصادي، سياسي... ديگر، تا به تدريج، حقايق دين و قرآن، براي مردم كوچه و بازار، آشكار، و اختلاف في ما بين آن دو گروه مورد اشاره هم مرتفع گردد. تا مسلمانان، به تدريج، آگاه شوند كه فعاليّت در امور مادّي با رعايت تكاليف عبادي، خود عبادت و دينداري است، و استفادة كامل از نعمات الهي به شرط رعايت حقوق ديگران، حد و مرزي ندارد. و جيفه پرستي نيست. شايد علّت اين كه بعضي ها، انجام اعمالي را كه اصطلاحاً عبادي شناخته شده اند، مهم تر از اعمال ديگر مي دانند، اين است كه آن اعمال را مستقيماً در رابطه با خداوند مي دانند، در حالي كه توجّه ندارند كه مثلاً آن كشاورزي هم كه زمين را شيار مي كند تا تخمي بپاشد و غذاي خود و بندگان ديگر خداوند را تحصيل كند، در حقيقت يكي از صفات و اعمال خداوند را كه روزي رساني است، عهده دار شده است. و لذا بخصوص اگر با آگاهي و نيّت درست باشد، عمل بيل زدن او بر زمين، كمتر از پيشاني بر خاك نهادن نيست. اگر مادّي گرايان مي دانستند كه اگر نيّت خود را الهي و مردمي كنند، هم دنيا را با تمام امكانات آن خواهند داشت (كه اين مانع آن نيست و مشوق هم هست) و هم آخرت را، با رغبت تمام دين را گردن مي نهادند، و سعد الدّنيا و الاخر، مي شدند. پيامبر اسلام () به آنچه بر او نازل شد، ايمان آورد. و مؤمنان هم همه، به خداوند و فرشتگان و كتاب هاي آسماني و پيامبران خدا، ايمان دارند. و ميان هيچ يك از پيامبران فرقي قائل نيستيم. (285، بقره)
|