SHAMAMEH.ORG

چگونگي مُهر خوردگي دل ها و چشم و گوش
« انّ الّذين كفروا سواء عليهم اءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون ـ ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم و علي ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظيم» ( كساني كه كافر شدند (يا چنين خصوصيّتي پيدا مي كنند كه) اگر آنان را هشدار بدهي يا ندهي، برايشان يكسان است، و ايمان نمي آورند. (اين خصوصيّت سبب شده است تا) خداوند بر دل هاي آنان مهر بزند و بر گوش ها و چشمانشان پرده بكشد. و برايشان عذابي بزرگ باشد.5 و 6، بقره).
اين كه اشخاص كافر، خصوصيّتي پيدا مي كنند كه بر حذر داشتن آنان از كفر و عذاب، بي فايده مي شود، به دو علّت است: يكي اين كه بر دل هايشان مهر زده شده، و ديگر اين كه بر گوش ها و چشمانشان، پرده كشيده شده است. به نحوي كه چيزي را نمي شنوند و نمي بينند. در اين بيان، قلب، مانند نامه ايست كه در حدّ ظرفيت آن، هر چه بايد در آن نوشته شود، نوشته شده، و مهر گرديده است، و ديگر نمي شود چيزي به آن اضافه كرد. و يا مانند گنجينه اي است، كه هر چه بايد در آن مخزون گردد، در حدّ ظرفيّت آن گذاشته شده است.
چون هر چه وارد قلب مي شود، عمدتاً از طريق گوش، يعني شنوائي، و چشم، يعني بينائي، وارد مي شود، و قلب هم به شرح مذكور، مهر زده شده است. يعني چيزي وارد آن نمي شود. عملاً گوش ها و چشم ها، بي فايده مي شوند، و از كار باز مي مانند. زيرا اگر صدائي به گوش و تصويري و نوري به چشم برسد، چون مجراي خروجي آنها كه به قلب مي پيوندد، به علّت مهر خوردگي قلب، بسته شده است، آن صدا و تصوير و نور، اثري ندارند، درست مانند مجراي آبي كه به آبگيري متصل است. كه آن آبگير پر شده باشد، آن صدا و تصوير و نور، اثري ندارند. پس موقعي جريان برقرار است كه مجرا باز باشد. و اگر مجراي آب بسته شود،يا آبگير ظرفيّت نداشته باشد جريان متوقف مي شود، و اگر كسي آبي هم به مجرا اضافه كند يا نكند، يكسان خواهد بود. زيرا جرياني نيست تا محلّي خالي براي پذيرش آب اضافي پيدا شود و يا ظرفيّتي وجود ندارد كه جريان را بپذيرد.
اما چرا خداوند قلب ها را مهر مي زند؟ يعني به قدرت ظرفيّت پذيرش آنها خاتمه مي دهد؟ و اجازه نمي دهد تا مستعدّ و فعّال بمانند؟ شايد بعداً در اثر ديدني ها و شنيدني هاي مهمّ، نرم و پذيراي حقيقت شوند؟
خداوند، نظام آفرينش را بر اساس عليّت و معلوليّت يا فعل و انفعال قرار داده است. وجود آدمي نيز تابع همين نظام است. چون خداوند، قابليت يخ بستن را به آب داده، بر اثر برودت يخ مي بندد. و چون قابليت ذوب شدن را دارد، با حرارت آب مي شود. تا بدن آدمي قابليت بيمار شدن را نداشته باشد، بيماري بر آن عارض نمي شود. و اگر نيروي مبارزه با بيماري را نداشته باشد، بيماري را از خود دفع نمي كند. و بهبود نمي يابد. كلّ اشيائي كه آفريده شده است، همين گونه اند. داراي قدرت فعل و انفعال مي باشند. و لذا احتياجي نيست، كه هر وقت خداوند خواست، سنگ ها را خرد كند، و با دست خود و با وسايلي ضرباتي بر آنها وارد نمايد و آنها را بشكند.
يكي از روش هاي خداوند اين است كه سنگ ها را داراي منافذ آفريده است، باران مي بارد و آب، در منافذ سنگ ها نفوذ مي كند و بر اثر سرما آب يخ مي زند. و طبيعتاً مقداري بر حجم آن اضافه مي شود. آبي هم كه در منافذ سنگ ها نفوذ كرده، يخ مي بندد، و حجمش اضافه مي شود، و سختي سنگ نمي تواند مانع افزايش حجم آب يخ زده بشود. و چون منافذ سنگ ها، براي حجم يخ براي باز كردن جاي خود، فشار مي آورد. و سنگ ها را مي تركاند، و خرد مي كند. چون خداوند نظامي را وضع فرموده است، و تخلف ناپذير است، درست به اين مي ماند كه او ـ جلّت عظمته ـ با دست خود چنين اموري را انجام مي دهد.
در مورد قلب ها هم همين گونه است. به گوش و چشم، استعداد دريافت تأثيرات خارجي را داده است. و به مغز كه مركز اعصاب است، استعداد پذيرش تأثّرات گوش و چشم و ساير احساسات و ضبط و تجزيه و تحليل آنها، و انتقال ما حصل را به قلب بخشيده است. و به قلب نيرو و استعداد داده است. تا آن آثار را بپذيرد و شخصيت آدمي شكل بگيرد. حال اگر قلب، به علّت بيماري يا مرگ (دلمردگي) آمادة پذيرش تأثيراتي كه به طرف آن جاري مي شود نباشد، آن جريان را كد مي شود. و اين حالات كه بر اساس نظام آفرينش عارض مي شود، درست چنين است كه خداوند با دست خود در لحظة مناسب، عمل را انجام مي دهد و بر قلب مهر خاتمه پذيري فعاليّت مي زند. يا بر گوش و چشم، پردة تأثير ناپذيري مي كشد. چون وظيفة آنها گرفتن تأثيرات خارجي و انتقال تأثيرات، از طريق روابط يا مجاري عصبي به مغز، و از طريق مغز به قلب است. و چون قلب ممهور شده است، جريان متوقف و عمل گوش و چشم بيهوده و معطل مي گردد، و ديگر حرف زدن در گوش ها، و ارائه تصوير اشياء در چشم ها، بي فايده مي شود. بر آنها پرده كشيده مي شود. و چون نظام فطرت و آفرينش چنين است، و اصل نظام را خداوند بر قرار كرده است، عمل پرده كشيده شدن بر گوش ها و چشم ها را به خود نسبت داده است.
اما اصل قضيه اين است. كه عمل، توسط خود آدمي انجام مي شود. «انّ الله لا يغيّر ما بقوم حتّي يغيّروا ما بانفسهم». (خداوند هيچ چيزي را كه كسي يا كساني (قومي) واجد آن هستند، تغيير نمي دهد. تا اينكه خود آن مردم آنچه را مربوط به آنان است تغيير دهند. 11، رعد)
بنابراين، اگر بر قلبي مهر مي خورد، و بر گوشي و چشمي پرده كشيده مي شود. خود شخص، مسبب آن است. و فقط از اين لحاظ كه خداوند نظام هستي را چنين وضع فرموده است، نتيجة عمل منتسب به خداوند مي شود. و گرنه هر معلولي، اعم از بد و خوب، اثر علّتي است كه در وجود خود آدمي است. طبيعي است كه با تحريك علّت، معلول خود به خود به وجود مي آيد.
عامل ديگري كه در مهر خوردن قلب و پرده كشيده شدن بر گوش ها و چشم ها موثّر است، تقدير مي باشد. تقدير ظرفيّت و استعداد اثر پذيري است، كه خداوند آفريدگان خود را بر اين فطرت، مفطور مي فرمايد. «انّا كلّ شيءٍ خلقناه بقدر». (ما هر چيزي را كه آفريديم، به آن اندازه و ظرفيت و توانائي مشخّص بخشيديم. 49، قمر)
در مثالي كه قبلاً ذكر شد. اگر آبگير هم كه جريان آب وارد آن مي شود پر شود، ديگر قابليت پذيرش آبِ بيشتر را نخواهد داشت. درست مثل اين است كه مجراي آب، بسته شود. چون خود آبِ انباشته شده، سدي مي شود در برابر آب اضافي، و در اينجاست كه ريختن آب اضافي و نريختن آن، فرقي نخواهد داشت.
با توجّه به شرايطي است. كه خداوند به پيامبر عزيز خود مي فرمايد «ءانذرتهم ام لم تنذرهم لايؤمنون». اين ها را اگر از سوء عملشان بترساني يا نترساني، (تفاوت نمي كند) ايمان نمي آورند. چون قلب آنها مهر خورده است. و بر اثر آن، گوش هايشان نمي شنود و چشم هايشان نمي بيند. چون فعاليّت آنها به علّت مسدود شدن مجراها، متوقّف شده است.
در خطابي كه خداوند به حضرت رسول فرموده، اشاره به اين معني نهفته است. كه تو هر چند با نيروي وحي و ارادة خود، قدرت فاعلي داري. چون طرفهاي مقابل، به علّت انباشتن قلب هاي خود با كفر، ظرفهاي قلبشان را پر كرده اند، و نتيجة چشمانشان و گوش هايشان هم معطّل مانده است، استعداد انفعالي آنان كاملاً با كفر تكميل شده. و ديگر تأثير پذير نيستند. و لذا خود را بيهوده به زحمت مينداز. به حال خود رهايشان كن. كه خود ما هم چنين مي كنيم. «ونقلّب افئدتهم و ابصارهم كما يؤمنوا به اوّل مرّة و نذرهم في طغيانهم يعمهون». (و طبيعت قلب ها وچشمانشان را بر مي گردانيم. (كه ديگر نه بفهمند و نه ببينند). آن چنان كه اوّلين بار به آن ايمان نياوردند. و رهايشان مي كنيم. تا در سركشي خود، حيران باقي بمانند. 110، انعام). بنا بر توضيحات فوق، تقدير، يك اصل تخلف نا پذير است.
« ربّنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لّدنك رحمة انّك انت الوهّاب».
(پروردگارا، پس از هدايت، دل هاي ما را منحرف مفرما. و نزد خود رحمت فراوان بر ما فرست. همانا كه تو بسيار بخشنده اي) (8، آل عمران)
تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه