چگونگي افزايش امراض قلب
«في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا و لهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون». (در دل هاي آنان بيماري سختي هست. پس خداوند بيماريشان را افزون كند. و آنان را از اثر كارهائي كه مي كنند، عذابي درد ناك خواهد بود. به علّت اين كه (دين خدا را و روز جزا را) دروغ مي شمارند. و به زعم خود خدا را و مؤمنان را فريب مي دهند. در حالي كه در حقيقت خود را فريب مي دهند. (9 بقره) و خلاصه اي از آيات 7 و 8، همين سوره). براي اين كه كسي گرفتار ابهام و تشكيك نشود، كه چرا خداوند كه فرموده است: «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها و من جاء بالسيئة فلا يجزي الّا مثلها». (هر كس ـ هنگام حسابرسي ـ عمل نيكي را با خود آورد، او را ده برابر عمل، پاداش است. و هركس عمل بدي آورد، جز همانند آن مكافات نخواهد شد. 161، انعام). بيماري شخص بيمار دل را افزايش مي دهد- بايد توجّه داشت كه صدر آيه، «في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً»، كيفيت فطرت و نظام تكامل را بيان مي كند. و ذيل آيه، «فلهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون». اشاره عليّت و معلوليّت دارد. خلاصه اين آيه اشاره به دو اصل دارد: 1ـ اصل تكامل. 2ـ اصل عليّت. و تصوّر نشود كه نظام تكامل، يك بعدي و يك جهتي است. و هميشه در جهت مثبت است. اين نظام، هم مانند ساير نظامات، داراي جنبه هاي مثبت و منفي مي باشد. و بستگي به اين دارد كه شخص يا شيء در جريان كمال، رو به كدام جهت دارد. هر كس در جريان نيكي قرار گرفت، در آن جهت رو به كمال مي رود. و عكس آن هم صادق است. آن كه به تبهكاري پرداخت، در همان جهت، ممكن است تا نهايت دركة تبهكاران در دوزخ، تا اسفل السّافلين،حضيض داشته باشد. در عالم انسانيّت، توجّه به اين نكته، يعني اشارات آية مذكور، و آيات مشابه ديگر، كمال اهميّت را دارد. ريشه كردن عامل بيماري در دل (گناه) كه خداوند فرموده است: وقتي دل هايشان بيمار شد، ما هم بيماري دل ها را افزايش مي دهيم. عيناً مانند ريشه كردن بذر علف هرز، در كشتزار است. يك كشاورز مجرّب، آن است كه نگذارد بذر علف هرز، در كشتزارش بريزد. چه رسد به اين كه رشد كند. اگر بر اثر غفلتي، بذر علف ريخت. مي داند كه بايد فوراً آن را از ريشه در آورده بيرون بريزد. آفات را قبل از تكثير، رفع بايد نمود. اگر نكرد، بايد بداند كه سرعت پيشرفت علف هاي هرز و آفات، و قدرت انهدامي آنها، به صورت تصاعد هندسي خواهد بود. يك، مي شود دو. و دو، مي شود چهار. و چهار مي شود شانزده، مي شود دويست و پنجاه و شش. و دويست و پنجاه و شش، مي شود شصت و پنج هزار و پانصد و سي و شش. و به همين ترتيب در مرحله بعد، عددي بيش از چهار ميليارد را نشان مي دهد، يعني فقط در شش مرحله از تصاعد، عدد يك، به بيش از چهار ميليارد مي رسد. و تكرار تصاعد به اعدادي مي رسد كه ذكر آنها هم غير ممكن مي گردد. مگر اين كه كشاورز، فرصت تكثير به آنها ندهد و آنها را با وجين كردن و يا وسايل دفع آفات، رفع كند. خود علف هاي هرز هم، در كشتزار از لحاظ تكثير و پيشرفت، همين وضع تصاعدي را دارند. مثلاً يك بوتة مَرغ، وقتي سبز شد و برگ و شاخه زد، همزمان با شاخه زدن، از روي زمين، شروع به ريشه و ساقه زدن در زير خاك هم مي كند. از روي زمين يك شاخه اش مي شود دو شاخه. و دو شاخة آن مي شود چهار شاخه و چهار شاخه، مي شود شانزده شاخه. و به همين ترتيب تا برسد به ميلياردها شاخه. ولي موضوع به همين پيشرفت محدود نمي شود. از زير خاك هم ساقه به همان سرعت، پيش مي روند و تكثير مي شوند. و اگر خاك و موقعيت هاي ديگر، مناسب باشد، هر گره، شاخه اي جداگانه به روي زمين مي فرستد كه آنها هم به نوبة خود، يك بوتة مستقل مي شوند و شروع به تكثير مي كنند. علاوه بر اين ها شاخه هاي مَرغ كه بلند مي شود، داراي ساقة قوي نيستند. و لذا روي زمين مي افتند. و محل گره هايي كه دارند ريشه بر زمين مي زنند كه يك نوع كمك تغذيه رساني بر بوته ايست كه سريعاً در حال رشد است. يعني گرفتن رمق زمين، براي تقويت و رشد و نمو و گسترش خود.كار به همين جا ختم نمي شود زيرا گياه، بذر فراوان هم توليد مي كند. و همين گونه است گسترش و تكثير ديگر آفات و حشرات و قارچ ها و ويروس هاي گياهي و حيواني. كه ما، در زيان هاي اجتماعي به آن اشاره خواهيم كرد. مزرعه اي كه دچار علف هرز و آفات شود، تباه مي گردد. يعني بذر خوب را از بين مي برد. يعني مورد استفاده و بهره بر داري صحيح نيست. مگر اين كه تخم بد كنش، فرصت تكثير نيابد. دل و جان آدمي نيز از علف هاي هرز گناه، چون در آن ريشه كرد و سياه شد، در نهايت از اعتبار مي افتد و مي ميرد. و به كار كشت محصول خوب نمي آيد. مگر اين كه انسان، قبل از ريشه دوانيدن و تخم افشاندن علف هاي هرز، و پيش از افتادن در مسير تكرار گناه و تكثير، با پشيماني از عمل نا شايسته و زشت، آن را از دل و جان خود بزدايد. و مانع بيماري دل بشود. اين سنّت الهي است كه قدرت توالد و تكثير را به همه چيز، اعم از مادّيات يا معنويّات داده است، كه به محض تولد و رسيدن به حد بلوغ خود، شروع به تكثير مي كند. و لذا چنين نيست كه خداوند شخصاً پس از بيمار شدن قلب كسي، با دست خود آن بيماري را افزون كند، و درد دل بيمار را دردناك تر سازد. اين خصوصيّت فطري موجودات، بخصوص حيوانات و گياهان است. همه همين تكثير و پيشرفت و همين وضع تصاعد هندسي را دارند. «ونفس و ما سوّيها ـ فالهمها فجورها و تقويها ـ قد افلح من زكّيها و قد خاب من دسّيها». (و نفس را و خصوصيّت هايي را كه نفس را به تعادل مي رساند مورد توجّه قرار دهيد. (خداوند) خصوصيّات سر كشي و خويشتنداري را در آن تعبييه نموده است. به راستي رستگار كسي است، كه نفس را تزكيه و پاك كند. و زيان كار واقعي آن كس است كه آن را (بميراند) و زير خاك دفن كند. 7 تا 10، شمس). بدترين اثري كه آفات دارند، سرايت آنها در مزارع ديگران است. كه بذر آنها و تخم آفات، وسيلة آب و باد و حيوانات و حشرات و ساير عوامل، به كشتزارهاي ديگران هم سرايت مي كند. بدين جهت، ضرورت پيدا مي كند كه اگر شخص كشاورزي آگاه شد كه در مزرعة همسايه اش آفتي شايع شده است، به او هشدار بدهد، تا در دفع آن بكوشد. و در صورت لازم بودن، خود او هم به كمك او بشتابد. زيرا اگر آفت، تكثير شود و گسترش پيدا كند، كنترل و مهار آن مشكل مي شود. و از زيان فردي به ضرر و خسارت اجتماعي تبديل مي شود. همين طور است ريشه كردن گناه در دل و تكثير و شيوع آن. و به همين علّت است كه شرع مقدس اسلام جزو فروع دين، امر به معروف ونهي از منكر را واجب فرموده است. تا از اشاعة گناه و خسارت اجتماعي آن جلو گيري شود. و نيروي مردم به طرف امور عامُ المنفعه، جهت پيدا كند. به طوري كه اشاره كرديم: ذيل آية «و لهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون»، آنان بر اثر و علّت اعمال ناروائي كه مرتكب مي شوند، عذابي درد ناك خواهد داشت، كه پا پيچ آنان خواهد شد. حكايت و اشاره به اصل عليّت و معلوليّت دارد. اين قبيل اصول، در كلّ كائنات، از جمله، وجود آدمي كه جزئي از كائنات مي باشد، حاكم است. خداوند اصول را بر اساس حكمت وضع و نافذ فرموده. و آگاهي هاي لازم را به موجودات، بخصوص به انسان ها، توسط پيامبران و انبيا كه از بين خود آنان بر گزيده است، داده. و فرموده: اگر آفريدگار خود را بپرستند، و حقّ عبوديّت را مرعي دارند، حق گرا مي شوند. و به سمت مثبت راه، جهت پيدا مي كنند. كه سير الي الله است. و اگر به جهت مخالف حق گرويدند، در آن جهت منفي لغزش به ورطة هلاكت حتمي است. وسيلة نيل به درجات كمال، تشخيص حقيقت و اقدام به اجراي آن است. و علّت سقوط، عدم توجّه به حقيقت، و گرايش به سوي اوهام و طواغيت است. «قد جائكم بصائر من ربّكم و من ابصر فلنفسه و من عمي فعليها و ما انا عليكم بحفيظ». ( قدر مسلّم اين است كه اشارات و دلايل بينش، به اندازة كافي از پروردگارتان به شما رسيده است.پس هر كس ديده بگشايد، راه را براي خود پيدا خواهد كرد.و هر كس چشم بپوشاند (خود را به كوري بزند) به زيان خود مي كند. و من نگهبان شما نخواهم بود. 104، انعام). اين آيه و آيات بسيار ديگر، صراحت در اين دارند كه صواب و خطا و رستگاري و تباهي، هم بر اساس اصل عليّت و معلوليّت حاصل مي شود. كه خداوند جاعل آن اصول است. نه اين كه با دست خود در آنها دخالت كند. «و ما انا عليكم بحفيظ» و لذا اين خودآدمي است كه خود را گرفتار عواقب سوء اعمال خود مي كند. يا با حق گرائي وارد رضوان الهي مي شود. يعني به علّت عواملي كه خود، آنها را بكار گرفته. يا بالعكس. تا اينجا از اشارات صريح قرآن، چهار اصل را شناختيم. 1ـ اصل قرينه و زوج داشتن هر چيز: تزويج ـ «ومن كلّ شيءٍ خلقنا زوجين..». 2ـ اصل حدود و ظرفيت اشياء: تقدير ـ «انّا كلّ شيءٍ خلقناه بقدر». 3ـ اصل تكامل: تكامل ـ «فزادهم الله ـ و الي الله المصير». 4ـ عليّت و معلوليّت: عليّت ـ «بما كانوا يكسبون».
|