SHAMAMEH.ORG

دين فطري كدام است؟

« و اذا قيل لهم آمنوا كما آمن النّاس قالوا أنؤمن كما آمن السّفهاء الا انّهم هم السّفهاء و لكن لا يعلمون». (و هرگاه به آنان گفته شود كه شما هم مانند مردم، ايمان بياوريد. مي گويند: آياما هم (كه اشراف هستيم) مانند آن ابلهان و نابخردان، ايمان بياوريم؟ آگاه باشيد كه آنان خود ابله و نابخردند. و ليكن نمي دانند. 12، بقره)
از جمله اعجازهاي قرآن اين است كه آيات و جملات و كلماتش با شرايط زمان و مكان، كهنه نمي شوند. و هميشه زنده و محكم و به عبارتي حرف اوّل و آخر هستند. و كلام خداوند يعني همين. «و كلمة الله هي العليا».
در عصر حضرت رسول اكرم، عده اي بودند كه خود را به علّت داشتن اموالي يا عشره اي بيشتر، يا خصوصيّاتي ديگر، از اشراف مي دانستند. و حاضر نبودند مانندديگران كه(به زعم آنان) از رده هاي پايين و متوسّط اجتماعي بودند، به آن حضرت ايمان بياورند. و علاوه بر اين كه خود ايمان نمي آورند، ديگران را هم كه ايمان آورده بودند، ابله و نابخرد مي شمردند. ولي خداوند در آية مذكور، توي دهن آنان زده، و خودشان را سفيه و ابله خوانده است. «الا انّهم هم السّفهاء و لكن لا يعلمون». در گذشته چنين بود و در زمان حاضر نيز چنين است. كه بسياري از كساني كه خود را از اشراف مي دانند، به علّت خود بزرگ بيني از يك طرف، و حضور عامة مردم در صحنة (دين) از طرف ديگر، از نزديك شدن به دين امتناع مي ورزند. و تصوّر مي كنند كه اگر با ديني علاقمندي نشان بدهند،كه عامة مردم آن را پذيرفته اند، از شئون آنان كاسته مي شود.
از دقّت در آية فوق، نكات زير روشن مي شود:
1ـ ايمان داشتن، به قرآن و دين و خداوند، هيچ گونه پيش شرطي نمي خواهد. و هر كس در هر ردة اجتماعي كه باشد، مي تواند مؤمن باشد. زيرا كلمة «ناس» شامل عامة مردم است. كه از بيسواد و با سواد، بي دانش و دانشمند، فقير و غني، هنرمند و بي هنر، خلافكار و درستكار، كاسب و تاجر،كارمند و بيكار، زن و مرد و پير و جوان با استعداد و بي استعداد، تشكيل مي شود.
2ـ ايمان عامة مردم را خداوند صحه گذاشته است. يعني همين مردم هستند كه دين را حفظ مي كنند. و همين مجتمع است كه در طريق كمال پيش خواهند رفت. و از نيروي همين اجتماع است كه اشراف به وجود مي آيند. و به پيش رانده مي شوند. و به خودي خود شريف نمي شوند.
3ـ ديني كه به خواص و اشراف قوم محدود شود، پايدار و مقبول نيست.
4ـ درك و عمل عامة مردم، في المجموع، از درك و عمل خواص، در كل،صائب تر است. چون درك و عمل عامّه، بر اساس اختلاط و امتزاج طبايع مختلف است.و لذا فطري است. در حالي كه درك و عمل خواص و اشراف، ممكن است بر اثر برگزيدگي باشد، كه غير فطري و غير طبيعي است.
5ـ اشراف، ندانسته آنچه را ماية شرف خود مي دانند، خداي خود قرار مي دهند. و آن را ستايش مي كنند. كه به خودپرستي منجر مي شود. و معلوم است كه خودپرست خداپرست نمي تواند بود. و خود را برتر و بزرگ تر از ديگران مي شناسد. و لذا تسليم حق نمي شود. مگر حقّي كه خود، آن را مشخص كند. كه آن هم ممكن است مال باشد. مقام باشد. عشيره باشد. دانش باشد. نيروي جسمي باشد. كسب پيروزي و امتياز بر ديگران باشد. ممكن است بعضي دين خود را ماية شرف خود بدانند و مورد ستايش قرار دهند. و دين خدا، يا دين باور شوند و ديگران را مؤمن ندانند. اين قبيل اشخاص، در هر عصر و زماني كه باشند، ميل دارند دين پاك و خالص و منطبق با درك و استعداد خود آنان، معمول شود. و گرنه مردود و مطرود خواهد بود. اين قبيل اشخاص، طبيعت را و فطرت را نمي شناسند. و توجّه نمي نمايند كه دين، نظامي است كه خداوند آن را بر اساس فطرت و مقتضيات طبيعت، و براي عامة مردمي كه داراي توانائي هاي متفاوت هستند، وضع فرموده است. در حالي كه با توانائي هاي (به زعم اينان) نخبگان هم هماهنگ است. مگر اين كه خود آنان، نغمة ناهماهنگي ساز كنند.
نظام آفرينش، بر اين اساس است كه ناخالصي ايجاد شود تا عناصر بسيط، مركب شوند.و راه كمال را پيش گيرند. و خلوص، تحت هيچ شرايطي و در هيچ چيزي از آفريدگان خداوند ـ تا آنجا كه ما مي دانيم ـ از پوستة خود بيرون نمي آيد. و حركت و جهشي پيدا نمي كند. و الي الابد، در جا مي زند و به وضع خود باقي مي ماند. مگر اين كه خود را بشكند. و دست از آستين و جيب خود بدر آرد. و دست ديگران را بفشارد. تا بتواند با همدستي و همگامي، با آنان قدم و قدم هايي به سوي كمال بر دارد. ما مي توانيم نمونه هاي بسياري را در هر گوشه اي از محيط خود آشكارا ببينيم. يك قطعه فلز خالص، به هيچ وجه وارد زنجيرة حيات نمي شود. مگر اين كه با اكسيژن بسوزد و اكسيده شود. تا بتواند با يك اسيد يا آب حل شود. تا به وسيلة ريشة گياهي جذب شود. و از طريق گياه وارد وجود حيوان و انسان بشود. تا استخواني را رشد دهد. يا عضله اي را نيرومند كند، يا نور چشمي و قدرت تعقلّي را تقويت نمايد. و از راه تراوشات مغزي، وارد عالم معقولات بشود.
يك عنصر اكسيژن، در صورتي تبديل به آب مي شود كه با دو عدد عنصر هيدروژن همدست و همگام شود. خود آب، تا با ديگر چيزها نياميزد و اختلاط پيدا نكند، محيط مناسبي براي پرورش آبزيان نيست. و آب خالص، هر چند يك مرحله تك روي و خود پسندي را پشت سر گذاشته، براي رفع عطش مناسب نيست. و بايد محلول هاي ديگر را هم همراه داشته باشد.
هر چند عناصر متعدّد، راه هايي از كمال را پيموده اند، تا خاك به وجود آمده است. ولي خاك خالص، مناسب براي روييدن گياه نيست. و اگر كسي بخواهد در چنين خاكي، بذري بپاشد، تا بهره اي ببرد، بايد آن را با ديگر لوازم رشد گياه، همدست و همداستان كند. يعني از فضولات حيواني يا تركيبات شيميايي و پوسيده هايي گياهي، به آن مزيد سازد. سپس آبياري شود. تا دانه اي در آن خوشه كند. و گلي برويد. و بشكفد. و درختي قامت بر كشد. و شاخه و شكوفه و ميوه به بار آورد. به همين ترتيب قياس كنيد همه چيز اين جهان را.
دين براي آدم هايي وضع شده است كه با چنين نظامي پيوند محكم دارند. و خود نيز مقهور و مشمول آن هستند. در جنگ ها جرأت و جسارت و سرعت عمل، كه از مشخصة جوانان است، مؤثر از حزم و احتياط پيران و آينده نگري آنان است. در جايي نيش خنجر به كار مي آيد و در جايي ديگر نوك قلم . جايي زور بازو كار ساز است و جايي تفكّر و تدبّر. جايي بايد كسي را زندان كرد و شلاق زد. و جايي كسي را آزاد گذاشت. و سر درد مختصري را درمان نمود. در دين، بايد تمام افرادي كه هر يك از آنان براي عملي بخصوص كار ساز است، حضور داشته باشند. و دين شامل همگان بشود.
پس اگر دانشمندان بگويند: چون در دين، عوام حضور دارند، و ثروتمندان بگويند: چون فقرا دين دار هستند، و هنر مندان بگويند: بي هنران را در كار دين ديده ايم، و جاي مناسبي براي ما نيست. آنان نه خود را شناخته اند. و نه خداي خود را. و نه كلّ آفرينش را. «الا انّهم هم السّفهاء و لكن لا يعلمون».
تصوّر نشود كه ما طرفدار حفظ وضع موجود هستيم. اين چنين نيست. بلكه عقيده داريم كه در همين شرايط اختلاط و امتزاج ها و قبول نظام فطرت كه هماهنگي با ساير آفريدگان خداوند است، سير كمال ميسّر است. و با خودپسندي و انزوا طلبي ممكن نيست. به شرح آية مورد بحث و نيز به صراحت آيات «و نفس و ما سوّيها ـ فالهمها فجورها و تقويها» و آية «وكذالك جعلنا لكلّ نبي عدّوا شياطين الانس و الجن يوحي بعضهم الي بعض زخرف القول غروراً و لو شاء ربّك ما فعلوه فذرهم و ما يفترون». (و بدين گونه، ما براي هر پيغمبري دشمني از شيطان هاي انسي و جني (آشكار و پنهان) قرار داديم. تا سخنان مزخرف (ظاهر آراسته) را، از روي فريبكاري، به هم نجوا و القا كنند. و اگر خداوند مي خواست، چنين نمي كردند. ( براساس خواست و برنامة الهي چنين مي كنند). پس آنها را با فريبكاريشان به همين حال رها كن. 112، انعام)
ناخالصي، يك ضرورت در نظام آفرينش و دين است. خداوند مي توانست به نفس، فقط تقوا را الهام كند. نه فجور و تقوا را توأماً. و مي توانست پيامبران را مبعوث كند، بي آن كه از شياطين، دشمناني در برابر آنان قرار دهد. او مي توانست به همة مردم، استعداد دانش و نيروي كافي و جسم كاملاً رشيد و سالم، و ثروت هنگفت، بدهد. ولي نداده است. ما قبلاً گفته ايم و باز هم مي گوييم كه بزرگ ترين نعمتي كه خداوند به بندگان خود عنايت فرموده، نعمت نياز و احتياج است. و همين است كه محرّك او به سوي كمال مي باشد.
نيروي تقوا لازم است. تا بشر خويشتن را از پليدي ها پاك كند. به حقيقت بگرايد. ولي فطرت فجور هم ضرورت دارد. تا مانع او بشود كه نيازهاي مادّي را ناديده بگيرد. و به زهد صِرف خو كند. پيامبران مبعوث شده اند، تا بشر را از مادّي گري دور كنند. شياطين هم آفريده شده اند، تا آدمي، تمايل تقويت جنبة مادّي وجود خويش را تضعيف نكند. و نظم فطرت آدمي را كه داراي روح و جسم است، بر هم نزند. و اين ها همه خواست خداوند است.
از آية عنوان بحث، و آيات استنادي، يك اصل ديگر استنباط مي شود كه هم در مادّيات يا عناصر طبيعي، و هم در معنويّات مانند دين و فطرت آدمي، ضرورت و وجود دارد. و آن اصل ضرورت ناخالصي يا ميل تركيبي است.
پس تا اينجا، اصول، پنج فقره مي شود: 1- اصل تزويج. 2- اصل تقدير. 3- اصل تكامل. 4-اصل عليّت. 5- اصل ميل تركيبي.
بايد توجّه داشت كه ميل تركيبي، با اصل تزويج، يكي نيست. اصل تزويج به اين معني است كه هر چيزي قريني دارد. ولي با هم تركيب نمي شوند، تا يك شيء جديد پديدار شود. جن و انس. شب و روز. مرگ و زندگي. غيب و شهود. زمين و آسمان. بهشت و دوزخ. دنيا و آخرت. و... و نيز ميل تركيبي، هر چند از لوازم و ضروريات تكامل است، امّا با آن اصل تكامل فرق دارد. زيرا در تكامل، موجود يا شيء، با حفظ ماهيت، بهبود مي يابد. ولي در ميل تركيبي، ماهيت ها تغيير مي كند. مانند اين كه دو گاز با هم تركيب شوند، و يك مايع پديدار شود. و يا فلز در يك اسيد حل شود و تركيبي جديد به وجود آيد. يا اقوام و ملل و احزاب و مكاتب و افرادي، با انديشه ها و توانائي هاي مختلف، با هم تركيب بشوند و يك دين آسماني توحيدي به وجود بيايد.
پروردگارا، چون ترا شاهد، دانا، توانا و حكيم مي دانيم، باورمان اين است كه في المجموع، دين فطري همين است كه بر بشريت اشراف دارد. زيرا تو چنين مي خواهي. و ما هم فرمان
يافته ايم كه به تقويت دين، همّت گماريم. ما را و همة دين باوران را ياري و نصرت فرما.

تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه