SHAMAMEH.ORG

آيا مقام خليفة الهي منحصر است؟
« و اذا قال ربّك للملائكة انّي جاعل في الارض خليفة قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدّماء و نحن نسبّح بحمدك و نقدّس لك قال انّي اعلم ما لا تعلمون.»
( وچون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در كار آفرينش خليفه اي در زمين هستم. گفتند: آيا مي خواهي كسي را بيآفريني، كه در زمين خونريزي و تباهي كند. در حالي كه ما، ترا ستايش و پرستش و تنزيه مي كنيم؟ گفت: من داناترم در حالي كه شما نمي دانيد. 28، بقره)
خطاب خداوند در اين آيه يك آگهي صِرف نيست. بلكه اعلام و دستور آماده باش است. براي اين كه پس از آفرينش آدم، آنها وظايفي را به عهده بگيرند. و چنانچه فرمود: «فاذا سوّيته و نفخت فيه من رّوحي فقعوا له ساجدين». ( پس چون او را به تعادل (بلوغ جسمي و عقلي رسانديم، و از روح خود در آن دميديم، در برابر او به سجده در آييد. 29، حجر) و از او به نحوي اطاعت كنيد. و يا براي جريان امور زندگي او خدماتي را انجام دهيد.
چون خداوند، در آيه 11 از سورة اعراف، مي فرمايد: «و لقد خلقناكم ثمّ صوّرناكم ثمّ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس لم يكن من السّاجدين» دو بار صيغة مخاطب جمع بكار برده است. و بخصوص با عنايت به كلمة «ثمّ صوّرناكم»، كه پس از «خلقناكم» آمده است. و مي تواند هم معني با جملة «سوّيته و نفخت فيه من رّوحي» باشد. و نيز با عنايت به جملة «انّي جاعل في الارض خليفة» كه حكايت از استمرار دارد، معلوم مي شود كه موضوع جعل خليفه، در روي زمين، منحصر به آدم ابُُوابشر نيست. و هر انساني كه مدارجي از كمال را طي كند، و لياقت دريافت نفخه اي از روح خداوند را احراز نمايد، مسجود فرشتگان قرار خواهد گرفت.
آية 63. از سورة نمل نيز صراحت دارد. كه جعل خليفه، بر روي زمين، منحصر به آدم ابوالبشر نمي باشد. «امنّ يجيب المضطّر اذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الارض أاله مع الله قليلاً ما تذكّرون». (آيا كسي كه هرگاه درمانده اي او رابخواند، اجابتش مي كند، و گرفتاري او را رفع مي سازد، و شما را خلفاي زمين قرار مي دهد. (خداوند است، يا كسي كه نتواند چنين كند؟) چه اندك است توجّه شما به حقايق!)
شايد علّت اين كه بعضي، مقام خليفة الهّي را منحصر به آدم ابوالبشر گرفته اند، اين است كه جملة «اذ قال ربّك» را، و نيز قالوا را فعل ماضي و «ة» در خليفة را تاء وحدت گرفته اند در حالي كه گفتار خداوند را بخصوص در اين مورد، نمي توان در ماضي و مضارع محدود و مقيّد كرد. زيرا همانگونه كه خود مي فرمايد: «ليس كمثله شيء» (هيچ چيز مانند او نيست). بايد دانست كه (ليس كقوله قول). هيچ گفتاري هم مانند گفتار او نيست.
آدميان با هوايي كه از ريه ها بيرون مي دهند و تار هاي صوتي خود را به ارتعاش درمي آورند، و با زبان و دهان آن اصوات كه از ناي بيرون مي آيند شكل مي دهند. وكلمه يا كلماتي را كه مفاهيمي قرار دادي دارند، ادا مي نمايند. و افكار و خواسته هاي خود را به ديگران منتقل مي كنند، كه ممكن است لحظه يا لحظاتي از طريق امواجي كه در فضا توليد مي شود، به گوش برسد. و سريعاً آن امواج ضعيف و پراكنده و خاموش شوند. ولي گفتار خداوند چنين نيست.
او وقتي مي فرمايد«كُن» براي آنچه بايد هست شود، در تمام طول زماني كه خداوند تقدير فرموده، كه وجود داشته باشد، قابل شنيدن است. (شنيدن موجود شنونده هم از طريق گوش نيست. بلكه از طريق قبول هستي اوست.) مثلاً براي يك آدم، موادّ اوّليّة وجود او پيدا مي شود، و در جريان سلسله عوامل و امكانات هستي قرار مي گيرد، و پيوسته تغييراتي كسب مي كند. و حالاتي به خود مي گيرد. تا قسمتي از آن، وارد وجود پدر شود، و تخمك، در نتيجة آن، باردار. و نطفه منعقد گردد، و قسمت ديگر موادّي كه بايد آن آدم را تشكيل دهند، از طريق نباتات و حيوانات، تغذيه مادر را فراهم كنند، تا قسمتي براي رشد نطفه، از طريق مخصوص، او را رشد بدهند، و قسمت هاي ديگر از طريق خورشيد، به صورت نور و از دريا، به صورت آب و از فضا، به صورت هوا در اين جريانات دخالت كنند. و كار رشد و نمو را پيش ببرند. تا طفل متولّد شود. و اين فيوضات و هزاران فيض ديگر، به صور گوناگون مادّي و معنوي، طفل را همراهي كنند، و رشد و نمو دهند، و تا آخرين روز مرگ، و پس از مرگ، و تا انتهاي جهان جاويد، ادامه يابد. اين براي آفرينش يك آدم، يك كلمة «كن» است. كه خداوند به طريقي كه خود مي داند بيان مي كند. در حالي كه همين يك كلمه هم، واحدي مستقل نيست. بلكه ضميمة كلمة «كن»ي است، كه براي ايجاد زمين، براي ايجاد منظومة شمسي، براي ايجاد كهكشان ها و الي غير النّهايه، بيان شده است. چون آنها همه عواملي هستند كه به هم پيوستگي دارند و بايد هماهنگي و همكاري داشته باشند، تا مثلاً يك كودك به وجود آيد.
در بيان اين نظر، از آية 5 سورة حج، و آيات مشابه ديگر، استفاده كرده ايم كه مي فرمايد «ياايّها النّاس ان كنتم في ريب من البعث فانّا خلقناكم من تراب ثمّ من...» (اي مردم اگر در رستاخيز شك داريد، بدانيد كه ما شما را از خاك آفريديم و سپس...) عليهذا چون اعضاي متشكّلة وجود ما از خاك است، و خاك هم جزو زمين است. و زمين هم جزئي از منظومة شمسي است. و منظومة شمسي هم..، پس معلوم است كه همزمان با خلقت آنها، برنامة خلقت ما هم طرح ريزي شده است. و چون آيات بسيار، دليل خلود ما در جهان ديگر است، كلمة «كن» كه دربارة خلقت ما بيان شده است، از دير باز كه بيان گرديده است، طنين آن تا ابد ادامه دارد.
لذا وجود يك آدم، جزو طرح و برنامة كلّ عالم هستي است كه براي اجزايش و براي كلّ آن، كلمة «كن» بيان شده است. بنابراين، مي توان گفت كلمات خداوند، در عين كثرت، وحدت دارند. و مانند خود او هميشه هستند. و خاموش شدني نيستند. كه اگر خاموش شوند، هستي محو مي گردد. از اين رو، من كه الآن وجود دارم، ذره ذرة وجودم، كلمة «كن» را مي شنوند. و چون هيچگاه اجزاي وجودم از صفحة هستي محو نخواهد شد، «كن» هر لحظه، مرا به شكلي ديگر در مي آورد. نطفه ام كرده. متولّدم كرده. كودكم كرده. نوجوانم، جوانم، كامل مردم، پيرم كرده. كاهلم مي كند مي ميراند. در برزخ نگاه مي دارد. براي روز حساب زنده مي سازد و آماده مي كند تا جزاي اعمال خويش را در يابم. و الي الابد، با من و همراهم و در گوش وجودم خواهد بود. پس براي چنين گفتاري، چگونه مي توان ماضي و مضارعي شناخت؟
دليل ديگر را از كلمات خود خداوند استفاده مي كنيم. «و اذ قال يا عيسي ابن مريم أانت قلت للنّاس اتخذوني و امّي الهين من دون الله. قال سبحانك مايكون لي ان اقول ما ليس لي بحقّ ان كنت قلته فقد علمته ـ تعلم ما في نفسي و لا اعلم ما في نفسك انّك انت علّام الغيوب». (و چون خداوند به عيسي بن مريم گفت: آيا تو به مردم گفتي مرا و مادرم را دو «اله» در برابر خدا بگيرند؟ (تثليث). جواب داد خداوندا، تو منزّهي و مرا نرسد چيزي بگويم، كه حق گفتن آن را ندارم. اگر من چنين چيزي گفته ام، تو آن را مي داني. تو از همه چيز من آگاهي كامل داري. در حالي كه من از تو آگاهي ندارم. و حقاً تو داناي تمام اسرار نهاني. 116، مائده)
به طوري كه محرز است اين واقعه، در روز حسابرسي، اتفّاق خواهد افتاد، كه خداوند اهل تثليث را محاكمه خواهد كرد. و از حضرت عيسي ـ  ـ نيز سؤال خواهد كرد كه آيا اين تو بودي كه چنين و چنان به مردم گفته اي؟ و نتيجتاً آنان چنين وچنان شدند؟ و حضرت عيسي، با اظهار عبوديت و تسبيح خداوند، عقيدة تثليث را مردود مي شمارد.
در اين آيه، پنج مرتبه كلمة «قال» و مشتقات آن، به صيغة ماضي بكار برده شده است. براي روز حسابي كه خداوند فقط مي داند در آينده، چه وقت، اتفّاق خواهد افتاد. و از اين نمونه ها، در قرآن فراوان است. كه ماضي به منظور بيان مستقبل آمده است.
ديگر اين كه «تاء» گرد تنوين دار، در «خليفة»، براي مجهول كردن آن به منظور تكريم و تعظيم است، نه براي وحدت. و لذا عمل جعل خليفه، استمرار دارد. و منحصر به حضرت آدم ـ  ـ تنها، نيست.
اظهار نظري هم كه فرشتگان مي كنند، مربوط به آينده مي شود. كه براي ظهور انسان يا آدم در روي زمين، و ادامة حيات او، تا روز رستاخيز، به انجام وظايفي نسبت به آدم، مأمور مي شوند. و در طول انجام وظايف خود، شاهد و آگاه به خصوصيات اعمال و رفتار آدميان، از جمله فساد و خونريزي هاي آنان مي شوند. و لذا در خاطر آنها خطور مي كند كه آيا خليفة خداوند، در روي زمين، همان موجود خونريز و فتنه انگيز است؟ كه ما با اين همه پرستش صادقانه، بايد به خدمت و اطاعت او باشيم؟ در چنين حالاتي است كه خداوند به آنها مي فرمايد: شما ظاهر قضيه را مي بينيد. و از اسراري كه در وجود اين موجود تعبيه كرده ام، بي خبريد. و«انّي اعلم ما لا تعلمون». من چيزهايي مي دانم كه شما نمي دانيد. از اين نسبت هاي فساد و خونريزي، كه فرشتگان به آدم مي دهند، و او را به اين علّت شايستة مقام خليفة الهي روي زمين نمي دانند، و خداوند با جملة «انّي اعلم ما لا تعلمون» آنها را سر جاي خود مي نشاند، معلوم مي شود. كه بني نوع آدم، عليرغم ارتكاب گناه (به شرط توبه)، چنان كه در آية 37. همين سوره آمده است، «فتلّقي آدم من ربّه كلمات فتاب عليه انّه هو التّواب الرّحيم»، (آدم از خداوند فطرت پشيمان شدن از انجام كار بد را دريافت. پس توبه كرد. و خداوند هم پذيرفت. چون او توبه پذير مهرباني است). از مقام خليفة الهي خلع نمي شود. و لذا افتان و خيزان به صورت اجتماعي (و مصمم و قاطع بعضي از افراد اجتماع)، به سوي كمال در حركت خواهد بود.
اكنون كه به اين نتيجه رسيديم كه قضية خليفة الهي، استمرار دارد، بعضي از مفاهيم آيات بعد آسان تر مي شود. «وعلّم آدم الاسماء كلّها ثمّ عرضهم علي الملائكه...» خداوندا استعداد كشف تدريجي كلّ اسرار آفرينش را (كه لوازم خليفة الهي است)، در سرشت بشر تعبيه فرموده . سپس آنها را بر فرشتگان عرضه كرد...) معلوم مي شود كه فرشتگان چنين استعدادي ندارند. و لذا به طاعت و خدمت آدم در مي آيند.
ستايش خداوند را سزاست كه به وعدة خود وفا كرد. و زمين را به ميراث، به ما سپرد. تا از باغستانها هرجا كه خواستيم، سكني گزينيم. آري چه خوب است پاداش نيكوكاران. (74 ، زمر)
تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه