SHAMAMEH.ORG

شياطين را بيشتر بشناسيم
«وكذالك جعلنا لكلّ نبّي عدّواً شياطين الانس و الجّن يوحي بعضهم الي بعض زخرف القول غروراً و لو شاء ربّك ما فعلوه فذرهم و ما يفترون». (و چنين است كه ما در برابر هر پيغمبري، دشمني از شياطين آدميان و جنيّان، قرار داديم. تا بعضي بر بعض ديگر سخنان ظاهراً زيبا و خوشايند، و فريبنده (مزخرف)، نجوا و القاء كنند. و اگرخداوند مي خواست، چنين نمي كردند. (به مصلحت است كه چنين باشد) پس آنها را به همان حالت فريبكاريشان باقي بگذار. 112، انعام)
از آية فوق، چند نكته استفاده مي شود:
1- شياطين طبق خواست و تقدير خداوند، يعني برنامه و سرشتي كه دارند، اظهار وجود مي كنند. وكذالك...
2- اين شياطين، وجوشان طبق سنّت الهي، كه هر چيزي بايد زوجي و مقارني داشته باشد، لازم است. تا در برابر پيغمبران باشند. مانند ظلمت در برابر نور. دوزخ در برابر بهشت. مرگ در برابر زندگي و... «و..لكلّ نبي عدّواً..».
3- همان گونه كه جنّ، در برابر انس است، لازم است از انس هم شياطيني در برابر جن باشد. «..شياطين الانس و الجن..»
4- چون خداوند، هيچ كاري بي حكمت نمي كند، آفرينش شياطين هم، در نهايت، به منظور مصلحتي است. «و لو شاء ربّك ما فعلوه».
5- نسبت به وجود شياطين، نبايد معترض و سختگير بود. «فذرهم و ما يفترون».
6- پيامبران، مردم را به صلاح دعوت مي كنند. و شياطين، به طلاح. (هر دو بر ضدّ يكديگر هستند.)
تا از اين ميان، هر كس، آنچه را مايل است برگزيند. يا فرمان الهي را و يا القائات فريبندة شياطين را. «يوحي بعضهم الي بعض».
نتيجه اين كه، شيطان نيز يكي از لوازم اِعمال اختيار است. خداوند پيغمبر را مبعوث مي كند، شيطان را هم بر مي انگيزد- آدمي را خلق مي كند و در سرشت او استعداد فجور و تقوا را تعبيه مي فرمايد. در آيات منزَل و دين خود، پيامبر را و شيطان را، معرفي مي كند. راه صلاح را از زبان پيامبر، و راه صلاح را از القاآت شيطان، ارائه مي كند. و سعادت و شقاوت را در دو كلمة بهشت و دوزخ، مجسم مي نمايد. و با اين همه، به آدمي حقّ انتخاب مي دهد. بدين ترتيب معلوم مي شود كه اگر شيطان نبود، اختيار و اعطاي حقّ گزينش، معني و مفهومي نداشت. و در آن صورت، آدمي يك موجود، با خصوصيات فعلي نبود. بلكه مي بايد مخلوقي ديگر مي بود، كه خداوند چنين چيزي نخواسته است.
پيامبران، از افرادي هستند كه فطرتاً با جنبة روحي قوي تر، خلق مي شوند. در تقويت معنويّات خود، مي كوشند. تا حدي كه با علم غيب و خداوند، مربوط و به پيغمبري مبعوث مي گردند. تا بشر را براي تقويت جنبة معنوي كه دارد، هدايت و به سوي حق شناسي و خدا پرستي جهت دهند. متقابلاً، شياطين كساني هستند كه فجور آنها فطرتاً تحريك و تقويت شده است. و به همين سبب، از معنويّات دور و به سوي مادّيات گرايش پيدا كرده اند. و در نتيجه مداومت در كار زشت، به مرحله اي از سقوط رسيده اند كه به صحّت اعمال خود اطمينان حاصل كرده اند. و به همين جهت تلاش مي كنند، ديگران را هم به راه خود بكشانند. «الّذين ضلّ سعيهم في الحيوة الدنيا و هم يحسبون انّهم يحسنون صنعا». (كساني هستند كه كوشش آنها در زندگي دنيا، به گمراهي انجاميده، در حالي كه تصوّر مي كنند، اعمالي كه انجام مي دهند، صحيح و پسنديده است. 104، كهف). و توفيق آنها ارتباط با آمادگي طرف مقابل دارد. چنان كه خداوند از قول شيطان فرموده است. «قال ربّ بما اغويتني لازيننّ لهم في الارض و لا غوينّهم اجمعين الّا عبادك منهم المخلصين». (شيطان مي گويد): (خداوندا به علّت اين كه مرا گمراه كردي، سوگند مي خورم كه در زمين، براي آنان زيبا نمائي و ظاهر سازي كنم. و قطعاً همه را گمراه مي كنم. مگر پرستندگان پاك سرشت ترا. 39 و 40، حجر) و در آية ما قبل همين سوره، خداوند به شيطان مي فرمايد كه تو بر بندگان من، تسلّط نتواني يافت يعني كساني مطيع شيطان مي شوند كه از زي بندگي خداوند بيرون باشند. بنابراين تسلّط شياطين، بر آدميان به صورت قهري نيست، و هر كس با تقويت معنويّات خود، مي تواند از فريب آنها ايمن باشد. خلاصه اين كه در مقابل فرشتگان و پيامبران كه مأمور تقويت روح بشر هستند، شياطين مأمور تقويت جنبة مادّي نوع او مي باشند. و در نهايت وجودشان به مصلحت است. آية 35، از سورة زخرف، نيز تصريح به مأموريت شياطين دارد. « و من يعش عن ذكر الرّحمن نقيّض له شيطانا فهو له قرين». هر كسي از ياد خداوند (انجام فرامين او) سر پيچيد، شيطاني بر او مي گماريم تا همنشين او شود.
از دقّت در آيات فوق و آيات بسيار ديگر، مانند «تولج اللّيل في النّهار و تولج النّهار في اللّيل و تخرج الحيّ من الميّت و تخرج الميّت من الحيّ و ترزق من تشاء بغير حساب» (روز را در شب، و شب را در روز، در مي آوري و زنده را از مرده، و مرده را از زنده، پديد مي آوري. هر كه را بخواهي بي شمار روزي مي بخشي.27، آل عمران) يك اصل به دست مي آيد. و آن تعارض اضداد و تنازع است كه در تحريك مخلوقات براي سير به سوي كمال، يك شرط اساسي است. علماي طبيعي به اصل تنازع، براي بقاي اصلح معتقد شده اند. امّا قرآن، همه چيز را لازم مي داند. و چيزي را غير اصلح نمي شمارد. چون همه چيز آفريدة خداوند است. و توجّه مي دهد كه « ما تري في خلق الرّحمن من تفاوت». (در آفرينش خداوند بخشنده، اختلاف و تفاوتي نمي بيني. 3، ملك) پس،خداوند، تعارض و تنازع را بين آفريدگان خود، براي سير به سوي كمال، وضع فرموده. نه اين كه قوي تر ضعيف تر را از ميان بر دارد. (آن چنان كه زيست شناسان تصوّر كرده اند). قوي تر با ضعيف تر، در تنازع است. ولي هيچگاه نمي تواند نسل او را منقرض كند و نمونة بارز آن، تنازع انسان با عوامل بيماري زاست. كه هر چند مي كوشد نمي تواند آنها را از ميان بر دارد. يا تغذية موجودات از همديگر است. كه پيوسته ادامه دارد. پس تنازع براي بقاي اصلح و فناي غير اصلح نيست. بلكه براي تكامل هر دو طرف مي باشد.
تا اينجا اصول، شش مي شود. 1ـ اصل تزويج 2ـ اصل تقدير 3ـ اصل تكامل 4ـ اصل عليّت 5ـ اصل ميل تركيب 6ـ اصل تنازع.
تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه