كيفيت سكونت آدم در جنّت
«و قلنا يا آدم اسكن انت و زوجك الجّنة و كلا منها رغدا حيث شئتما و لا تقربا هذه الشّجرة فتكونا من الظّالمين». (و گفتيم اي آدم، تو و همسرت در جنت ساكن باشيد. و از آن ثمرة فراوان، در هر جا و در هر زمان كه خواستيد بگيريد. و به اين شجره نزديك نشويد. كه از ستمكاران خواهيد شد. 33، بقره). قبل از اين كه به بحث در مورد آية فوق بپردازيم، براي روشن تر شدن موضوع آدم و ابليس و جنّت، توضيحات ذيل را عرضه مي نماييم: قرآن، اين نژاد دو پا را به سه نام ناميده است: 1ـ بشر 2ـ انسان 3 ـ آدم. و چون نام براي شناسائي است، معلوم است كه اين موجود به سه شكل يا خصوصيّت تظاهر دارد. كه لازم بوده است، سه نام به او داده شود. 1 ـ بشر، در لغت به معني پوست، جلد، هيأت و ظاهر اشياء است. و لذا معنا و محتواي آن مورد نظر نيست. 2 ـ انسان، مصدر اُنس و اِنس است. كه به معني رام بودن و خو گرفتن و ضدّ توحّش است. و لذا مرحلة بالاتر از بشر است. يعني يك مرحله از كمال را طي كرده، و همزيستي و همدردي و همكاري و خو پذيري را پذيرفته است. 3 ـ آدم، از اُدْم گرفته شده است. كه به معني: الف ـ چيزهائي است كه به غذا و نان اضافه مي شود، تا مطبوع و لذيذ شود. ب ـ اسوه و رئيس قوم يا خانواده. ج ـ مشهور و معروف. د ـ باطن پوست و شيء. و ما مي توانيم اين مفاهيم را خلاصه كنيم، به برگزيده يا نخبه. و تمام مفاهيم لغوي در آيات به مناسبت هايي كه منظور بوده، كاملاً رعايت گرديده است. براي مثال: 1 ـ از قول زنان مصر، مي فرمايد «حاش لله ما هذا بشرا». (منزه است خدا، كه اين يك بشر عادي و معمولي نيست. 31، يوسف) 2 ـ «و اذ قال ربّك للملائكة اني خالق بشرا من صلصال من حمأٍ مّسنون». (خداوند به فرشتگان فرمود: من در كار آفريدن بشري از رسوب گل و لاي هستم. 28، حجر). (مرحلة اوّل بشريت) 3 ـ «فاذا سوّيته و نفخت فيه من رّوحي فقعوا له ساجدين». (وقتي كه او را به تعادل لازم رسانيديم، و از روح خود در آن دميدم، شما سجده كنان او باشيد. 29، حجر) (مرحله دوم و سوم انسانيّت و آدميّت.) 4 ـ «قال لم اكن لا سجد لبشر خلقته من صلصال من حمأٍ مّسنون». (شيطان) (گفت من چنين نيستم كه به بشري سجده كنم، كه از رسوب گل ولاي آفريده اي. 32، حجر). (آن بد بخت، مراحل بعديِ كمال را از نظر دور داشته است.) در آية 31، سورة يوسف. و 28 و 32، حجر، كه كلمة بشر آمده است، منظور يك موجود معمولي مي باشد. ولي در آية 29، حجر، به يك مرحلة متوسّط نسبتاً پيشرفتة بشر اشاره شده است. «فاذا سوّيته»، (وقتي او را به تعادل رسانيدم)، يعني انسان شد. و در جملة «و نفخت قيه من رّوحي فقعوا له ساجدين». (و از روح خود در او دميدم، او را سجده كنان باشيد.) اشاره به آدم شدن انسان، يعني به كمال رسيدن او دارد. كه سزاوار مي شود تا فرشتگان، سجده كنان او شوند. پس آدم، موجود متكاملي است كه دو مرحلة بشري و انساني را طي كرده، و به كمال رسيده، و آدم شده است. مفاهيم مذكور، در حد اعلاي زيبائي و رسائي در آية 11، از سورة اعراف، جمع و بيان گرديده است. عنايت بفرماييد «ولقدخلقناكم (مرحلة اوّل بشر بودن) ثمّ صوّرناكم (مرحلة دوم يعني انسان شدن) ثمّ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم (مرحله كمال يعني آدميّت، كه سزاوار مسجود واقع شدن مي گردد). «فسجدوا الا ابليس لم يكن من السّاجدين». (ما شما را خلق كرديم و پس از خلق اوّل، صورت جديدي به شما داديم. و به كمال رسانديم. و از روح خود در شما دميديم. و آن وقت به فرشتگان فرموديم سجده كنان آدم باشند..) زيبائي و لطف كلام و (ظرافت طنز گونة آن) اينجا اوج مي گيرد. كه خطاب، نسبت به عموم است. كه مي فرمايد: شما را آفريديم. و در جريان تكامل قرار داديم. و سپس لحن كلام را از خطاب به اِخبار تغيير داده، و فرموده است: سپس به فرشتگان فرموديم: به آدم سجده كنند- يعني تصوّر نكنيد كه سجده، شامل همه نوع شما مي شود. چنين نيست. سجده، مخصوص آدم است. نه تمام بني نوع بشر!. و اين كه شيطان به آدم سجده نمي كند به علّت اين است كه او را يك موجود معمولي مي داند و اگر مي دانست او تكامل يافته و به مرحلة آدميّت رسيده است، ممكن بود سجده كند. چنان كه گفته است: «لم اكن لاسجد لبشر..». قبلاً بيان كرديم كه هرگاه پس از «قال» و مشتقات آن، يك (امر) بيايد، بيانگر تعبية خصوصيّتي در سرشت يك موجود است. پس معلوم مي شود كه منظور از آيه، اين است كه خداوند اراده فرموده است، تا خصوصيّت سكونت در جنت را (پوشش) در سرشت آدم و همسرش تعبيه فرمايد. و (امر) بعد را «وكلا منها رغدا حيث شئتما»، ( و از ثمرة آن بهرة فراوان بريد) را استثنا و اختياري قرار داده است. بنابراين، معني و مفهوم آيه چنين مي شود: اي آدم، فطرت و سكونت در جنت را در وجود تو وهمسرت تعبيه فرموديم. (چنين باش) تا از نتايج آن، هر مقدار و هر جا كه خواستيد، بهرة فراوان بگيريد. و به اين شجرة (ملعونه) نزديك نشويد. كه از ستمكاران خواهيد شد. اغلب، بر اساس ظاهر آيه مي پندارد كه شجرة ممنوعه، يك درخت در باغ بهشت است. كه آدم و حوا، از خوردن ميوة آن منع شده اند. امّا توجّه ندارند كه در آيات قرآن، خداوند، قبل از اين كه به آدم و حوا بفرمايد: «و لا تقربا هذه الشّجرة»، درختي را به آنان معرفي نكرده است. و از دأب قرآن نيست كه چيزي را كه سابقة ذهني قبل از آن نيست، با «هذه» و (ال) مورد اشاره قرار دهد. ثالثاً، همان طوري كه قبلاً بيان كرده ايم، خطاب، در اين قبيل آيات، منحصر به آدم ابوالبشر نيست. و مخاطب، كلّ آدم آدميان و آدميّت است. ولذا بايد شجرة ممنوعه يا ملعونه اي را شناسائي كنيم، كه مقصود را مشخص نمايد. و چنين شجره اي، در آياتي كه در رابطه با همين موضوع مورد بحث نازل شده اند، معرفي شده باشند. در سورة طه مي فرمايد: «و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس ابي ـ فقلنا يا آدم انّ هذا عدو لك و لزوجك فلا يخرجنّكما من الجنة فتشقي ـ و انّ لك الّاتجوع فيها و لا تعري ـ و انّك لا تظمؤأ فيها ولا تضحي». (ما چون به فرشتگان فرموديم به آدم سجده كنند، همه سجده كردند مگر ابليس. كه امتناع و ابا كرد. ـ پس گفتيم: اي آدم، هشدار كه اين دشمن تو و دشمن همسر تست. پس شما را از جنت (پوشش) بيرون نكند، كه بد بخت خواهيد شد. بر تست كه در آن نه گرسنه شوي نه عريان بماني. و بر تست كه در آن نه تشنه بماني نه در آفتاب.117 تا119). و در دنبال آن آيات مي فرمايد:«فوسوس اليه الشّيطان قال هل ادلّك علي شجرة الخلد و ملك لايبلي». ( پس شيطان او را وسوسه كرد. و گفت: آيا مايل هستي ترا به شجرة خلد (درخت زندگي جاويد) و سلطنتي آسيب نا پذير، راهنمايي كنم؟120. در آية 120 و آيات ديگري كه در همين خصوص نازل گرديده، ارائه كنندة شجره، ابليس است. و هيچ كدام دلالت ندارند بر اين كه خداوند درختي را ابتدا بر آدم معرّفي كرده باشد، تا در آيات ديگر به واسطة اين كه قبلاً شجره، مشخّص شده است، با ضمير اشارة «هذه» و با (ال تعريف) به آن اشاره كند. و اين هم محال است كه شيطان بر خداوند پيش دستي كرده، و درختي را براي فريب دادن آدم، به او معرفي كند، و بعداًدرخت، مورد اشارة خداوند واقع شود. اگر بر فرض محال چنين چيزي هم واقع شود، لازم است كه ابليس از نيّت خداوند آگاه باشد. يعني بداند كه خداوند قصد دارد درخت معيّني را در بهشت براي آدم ممنوع نمايد. و ابليس پيش دستي كرده. و آن درخت را كه هنوز ميوه اش ممنوعه نشده بوده است، وسيلة لغزش آدم قرار دهد. و اين هم مسلّم است كه تا خداوند، قصد خود را (كه عين وقوع امر است) اعلام نكند، كسي از آن آگاه نخواهد شد. و بر فرض ديگر، اگر هم چنين پيش دستي صورت گرفته است، و آدم و همسرش با وسوسة شيطان از ميوة درخت خورده باشند، در اين صورت، از ميوة درختي خورده اند كه تا آن وقت ممنوعيتي نداشته است. و لذا گناهي مرتكب نشده بوده اند، تا محكوم به اخراج از بهشت و هبوط بر زمين گردند. و اين هم عقلاني نيست كه بگوئيم خداوند و ابليس مقارن هم عمل كرده اند و خداوند مي گويد: نخوريد، و ابليس در همان حال مي گويد: بخوريد. علاوه بر اين ها، اگر ما ظاهر قضيه را همان طوري كه معروف است در نظر بگيريم، معني اين است كه خداوند آدم را كه خلق كرد و با همسرش ساكن بهشت كرد، به او گفت: تو و همسرت، از آن فراوان بخوريد. «فكلا منها رغدا» و همين كه خداوند، بفرمايد: بخوريد، بدين معني است كه احساس گرسنه شدن را در آنان ايجاد فرموده است. «كن فيكون». و در بهشت هم كه خوردني فراوان است. و اين مطلب با مفاد آيات 118 تا 120، از سورة طه، منافات دارد. كه در آنها آمده است كه بر شماست كه در بهشت، نه گرسنه بمانيد. و نه لخت، و نه تشنه. ونه در آفتاب. اين نقض غرض است. عليهذا، ناچاريم مسئلة آدم و شجره و ممنوعيّت را يك تمثيل بدانيم. و از اين زاويه، موضوع را بررسي و تحقيق نماييم. و ما براي اين كه موضوع بهتر مورد عنايت قرار گيرد، توضيحات زير را ضروري مي دانيم: خداوند، موجوداتي را كه از نظر ما داراي حيات هستند، آفريده است. و آنها را به تجهيزات ضروري براي ادامة حيات مجهّز فرموده است. يكي از تجهيزات آنها وسايلي است كه آنها را در برابر فشارهاي عمومي محيط زيست، مانند گرما و سرما و شكار شدن در مواقع خواب و استراحت، حفظ مي كند. آن دسته از موجودات كه در معرض تابش مستقيم آفتاب و فشار سرما هستند، بدنشان با مو و پشم و پر و بال پوشيده شده، كه در برابر تابش آفتاب و سرماي محيط براي حفظ جان آنها كافي است. اين حيوانات كه عموماً هوازي و معروف به خون گرم هستند، دو دسته اند: وحشي و اهلي. پوشش حيوانات وحشي، اكثراً به منظور محفوظ ماندن از شكار شدن، به رنگ محيطي هست (يا در مي آيد) كه در آن زندگي مي كنند. تا به سهولت ديده نشوند. ولي دستة ديگر، كه اهلي و مسخّر آدميان هستند، به علّت اين كه تحت حفاظت صاحبان خود قرار مي گيرند، داراي رنگ هاي متنوع مي باشند. چون حفاظت طبيعي براي آنها ضرورتي ندارد، تا همرنگ محيط باشند. دستة ديگر، حيوانات آبزي هستند كه در معرض فشار مستقيم آفتاب و سرماي سخت بيرون از آب نيستند. از اين قبيل حيوانات، آنهايي كه در آبهاي مناطق معتدل هستند، مشكلي به نام سرما ندارند، تا احتياج به جهاز خاصّي داشته باشند. ولي آن دسته كه در مناطقي زندگي مي كنند كه در زمستان ها آبها يخ مي زند، خداوند آنها را طوري آفريده است كه در فصل يخ بندان، به خواب زمستانه مي روند. و جهازات داخلي بدن آنها از فعاليّت باز مي ماند. و پس از آمدن بهار و ذوب شدن يخ ها، از خواب بيدار مي شوند. و فعاليّت زندگي را مجدداً آغاز مي كنند. و بدين ترتيب محفوظ مي مانند. اين قبيل حيوانات، معرف به خون سرد هستند. يك دستة ديگر از حيوانات، عمدتاً خزندگان و حشرات هستند. كه اكثراً بدون پوشش اضافي مي باشند. براي محفوظ ماندن از زيان هاي تابش مستقيم آفتاب، در طول روز، اغلب در سمت سايه گير شاخ و برگ درختان، و زير سنگ و كلوخ و داخل سوراخ ها، بسر مي برند. و جز براي ضرورت، وارد آفتاب نمي شوند. و زمستان ها هم زير برگ هاي انباشته شده در روي زمين، و در سوراخ هايي كه در عمق زمين ايجاد مي كنند، مي خزند. و چون فعاليّت زيادي ندارند، احتياج به غذاي چنداني هم پيدا نمي كنند. و زندگي آنها تقريباً راكد است. بدين ترتيب، از سرما محفوظ مي مانند. بيشترِ حشرات هم در يك فصل مناسب به وجود مي آيند، بالغ مي شوند، تخم مي ريزند و مي ميرند. از ميان تمام موجودات خون گرم، فقط انسان است كه هم در مناطق سرد يا معتدل، و هم در مناطق حارّه، زندگي مي كند. و مع الوصف، خداوند او را، لخت آفريده است. يعني بدون پوشش طيبعي. و از خواب زمستانه هم نصيبي ندارد. و خواب او شبانه وكوتاه مدّت است. حال، اين موجود ظاهراً بي دفاع، در برابر فشارهاي محيط، چگونه بايد خود را حفظ كند؟ اينجاست كه خداوند فطرتاً او را هدايت فرموده است. «يا آدم اسكن انت و زوجك الجنّة» يعني آدم، ما فطرت ترا نيازمند به پوشش آفريديم. و لذا تو و همسرت بايد براي خود، پوشش فراهم كنيد. و پوشيده زندگي كنيد. امّا علّت اينكه كلمة (جنّت) را به كار برده است، نه لباس يا حجاب، اين است كه كلمة لباس، وافي به مقصود نيست. زيرا لباس، فقط آدمي را در برابر تابش مستقيم آفتاب و سرماي نسبتاً كم، حفظ مي كند. ولي در حرارت هاي بسيار زياد و سرماهاي سختي كه در بعضي از مناطق زمين به وجود مي آيد، كافي نيست. و نيز چون آدم، نيازمند خوابهاي كوتاه مدت و مداوم است، احتياج به پناه بردن در زير سر پناه، به منظور محفوظ ماندن از دشمن و باد و باران و برف دارد. كه لباس، جواب گوي اين همه نيست. لذا فقط كلمة جنت (پوشش) است كه هم شامل لباس مي شود. و هم پناه بردن در سايه ها. و هم سكونت در خانه و خيمه و امثال اينها. متأسفانه مفسران، حتّي آنان كه واقعاً دانشمنداني برجسته و در خور تعظيم بوده اند، در امر تفسير قرآن، اقلب تحت تأثير تعاريف و رايج كلمات، قرار گرفته اند. و آن چنانكه شايستة مقام علمي آنان بوده است، قدرت خلاقه و دانش خود را به كار نبرده اند. و چون نظر آنان، حجت و تأليفاتشان مرجع شناخته مي شود، موجب تثبيت هر چه بيشتر مفاهيم ناروايي شده اند، كه ديگران از ظاهر كلمات عرضه نموده اند. و آن نظرات، بين مسلمانان شايع شده و جزر و معتقدات در آمده است.
باري «يا آدم اسكن انت و زوجك الجنّة...» يعني اي آدم ما فطرت تو را و همسرت را نيازمند پوشش آفريديم. و شما را به پوشش طبيعي مجهز نكرديم. لذا شما بايد آرامش و امنيّت خود را با تهيه و استفاده از پوشش تأمين نماييد. و از فوايد بسيار آن، هر جا و هر وقت خواستيد، بهره مند شويد. و از نزديك شدن به اين درخت ملعونه (شيطان) بر حذر باشيد. زيرا او با فريب شما، شما را به ستمكاري مي كشاند. پاسخ اين سؤال كه چرا خداوند انسان را با پوشش طبيعي (چنانكه نمونه دارد) نيافريد؟، اين است كه اگر خداوند آدمي را مانند ساير حيوانات، مجهز به پوشش طبيعي، آفريده بود، سير او به سوي كمال، بسيار طولاني مي شد. و اينكه او را نيازمند آفريده، بزرگترين رحمت و نعمتي است كه شامل انسان فرموده است. زيرا همين نيازمنديها كه ظاهراً نقيصه و كمبود و بلا شمرده مي شوند، سبب مي گردد تا انسان، به فكر رفع آنها بيفتد. و راه هايي را براي تأمين مايحتاج خود پيدا كند. آدم، خصلت تجربه اندوزي و پشيمان گرديدن از نتيجة اعمال بد، به وسيلة پروردگار تعبيه شده است. و لذا براي بعضي از مردم، در بعضي از ادوار زندگي، پشيماني آنان را قبول كرده، و به آنان كمك مي كند. تا خود را اصلاح نمايند. چون خداوند، آمرزنده، توبه پذير و مهربان است. مجوز ما، براي اين كه از آيات مذكور، اين گونه نتيجه مي گيريم، مستندات ذيل است: 1 ـ به شرحي كه قبلاً بيان داشتيم، فرامين مذكور، براي تعبية خصوصيّات مورد نظر، در فطرت و سرشت آدميان است. و تا آخر عمر در وجود افراد باقي و تا انقراض بشريت، در فطرت اجتماعات آن، حاكم و ساري است. از اين رو، منحصر به آدم ابوالبشر نيست. 2 ـ آيه 27، از سورة اعراف مي فرمايد: «يا بني آدم لا يفتننّكم الشّيطان كما اخرج ابويكم من الجنة ينزع عنهما لباسهما ليريهما سوأتهما انّه يريكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم انّا جعلنا الشّياطين اولياء للذين لايومنون». ( اي بني آدم، شيطان شما را به فتنه نكشاند، آن چنان كه پدران شما را از زير پوشش با كندن لباس هاي آنان، بيرون كشيد، (به برهنگي كشانيد) تا زشتي هاي آنان را آشكار كند (ميل به چشم چراني و شهوتراني را در آنان تقويت نمايد). چون او و امثال او، از ديدگاهي به شما مي نگرند كه شما به آنها نمي نگريد. (آنها به ديدة دشمني به شما چشم مي دوزند). ما شياطين را سر پرست و دوستان كساني قرار داديم كه به «قرآن» ايمان نمي آورند). پس شيطان آدم و همسرش را در بهشت نفريفت، تا با خوردن از درخت ممنوعه ازآنجا رانده شوند. بلكه با وسوسه هاي خود در طول تاريخ بشريت، تلاش كرده و مي كند، تا انسان ها را به سوي لختي گري و شهوتراني گرايش دهد. و اين وضع، در تاريخ گذشته براي بسياري از اقوام اتفّاق افتاده است، و در آينده هم اتفّاق خواهد افتاد و لذا هم اكنون از يك طرف، ما مورد خطاب خداوند هستيم. كه به ما مي فرمايد: «لا يفتننّكم الشّيطان...» و از طرفي مورد وسوسه هاي شيطان قرار داريم. كه مي گويد «هل ادّلكم علي شجرة الخلد و ملك لا يبلي»؟ و از طرفي شاهد غوطه ور بودن بعضي از افراد و اجتماعات در چنين منجلاتي هستيم. و لذا شجرة ممنوعة شيطان، و ميوة ممنوعة لختي گرايي و شهوتراني و هبوط از جنت، سقوط از درجة معنويّت و تقوا مي باشد. دليل واضح تري كه شجرة ممنوعه (ملعونه) همان شيطان است، آيات 60 و 61 از سورة اسراء مي باشد. كه مي فرمايد: « و اذ قلنا لك انّ ربّك احاط بالنّاس و ما جعلنا الرؤّيا الّتي اريناك الا فتنة للنّاس و الشّجرة الملعونة في القرآن نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا ـ و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الّا ابليس قال ءاسجد لمن خلقت طينا». (و چون به تو گفتيم كه پروردگارت، بر همة مردم احاطه دارد. و آن رؤيا را به تو ننموديم، مگر براي ابتلاء و امتحان مردم. و از آن شجرة ملعونه (مذكور) در قرآن، بر حذر شان مي داريم. (مع الوصف) جز طغيان بزرگ، چيزي به آنان نمي افزايد. ـ و چون به فرشتگان فرموديم كه سجده كنان آدم بشوند، سجده كردند. مگر ابليس (كه) گفت آيا من به كسي سجده كنم كه او را از گل آفريده اي؟). اين دو آيه، كه در اوّلي، به شجرة ملعونه اشاره شده است، كه مخصوصاً مردم را از آن بر حذر داشته «نخوفهم» مع الوصف، مردم باز هم طغيان بيشتري مي كنند. و در آية بعد ، به موضوع امتناع شيطان از سجده كردن به آدم، و اعتراض و اعتداز از اين كه آدم از گل است، مدلّل مي دارد كه شجرة ممنوعه، خود شيطان است، كه خداوند آدم را از نزديك شدن به او ممنوع و بر حذر داشته است. 3 ـ در آية20، از سورة روم، مي فرمايد: « و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها». (از آيات خداوند اين است كه از نوع خود شما، برايتان جفت هايي آفريد. تا در كنار آنان، آرامش داشته باشيد. ولذا معني جملة «اسكن انت زوجك الجنة». (اين است كه تو و همسرت آرامش خود را زير پوشش بدست آوريد). 4 ـ در آية 187، از سورة بقره، مي فرمايد: «هنّ لباس لكم و انتم لباس لهنّ». (زنان شما پوشش شما و شما پوشش ايشانيد). يعني آنان نيازهاي شما را مي پوشانند. و شما نيازهاي آنان را. و حرمت ناموس محفوظ مي ماند. 5 ـ در آية 223، از سورة بقره، مي فرمايد: «نسائكم حرث لكم فأتوا حرثكم انّي شئتم». (همسران شما، كشتزار و بوستان شمايند. در اين كشتزار يا بوستان، هر وقت و هر جا و هر قدر خواستيد، وارد شويد). و اين فراز از آيه، عيناً هم معني با جملة«اسكن انت و زوجك الجنّة و كلا منها حيث شئتما»، مي باشد. كه مفهوم اين است كه لذّت بردن از رفع نيازهاي طبيعي را با حفظ پوشش به همسران خود محدود كنيد. و از همديگر هر چه مي خواهيد، بهره مند شويد. از اشارات اين آيه، و نيز از صراحت آيات 16 و15، در سورة فاطر، كه مي فرمايد:«يا ايّها النّاس انتم الفقراء الي ا لله و الله هو الغني الحميد ـ ان يشأ يذهبكم و يأت بخلق جديد». (اي مردم ،شما نيازمندانيد براي تقرب به خداوند. و خداوند بي نياز و ستوده است ـ اگر بخواهد شما را مي برد و موجود جديدي (كه خصوصيّت نيازمندي را نداشته باشد، به وجود مي آورد. ولي شما را به همين وضع خواسته است). يك اصل ديگر ثابت مي شود، و آن اصل، ضرورت نياز براي سير به سوي كمال است. و ما آن را اصل تفقير مي ناميم. پس اصول، تا اينجا هفت مي شوند: 1 ـ اصل تزويج 2 ـ اصل تقدير 3 ـ اصل تكامل 4 ـ اصل عليّت 5 ـ اصل ميل تركيبي 6 ـ اصل تنازع 7 ـ اصل تفقير يا نيازمندي. توبه، پوشش و هبوط «فتلّقي آدم من ربّه كلمات فتاب عليه انّه هو التّواب الرّحيم». (پس آدم از پروردگارش كلماتي را دريافت كرد. (سرشت آدم را خداوند چنين تقدير فرموده كه تجربه اندوز و پشيمان شونده از نتيجة اعمال بد باشد). و لذا توبه و پشيماني را بر او القا كرد. زيرا او توبه پذير و مهربان است. (قبلاً توضيح داديم كه آدم، يعني انسان متكامل) و بر اثر همين سرشت است، كه آدميان از كار و اخلاق زشت پشيمان مي شوند. و به فكر اصلاح خود مي افتند. در آية22، سورة اعراف مي فرمايد: «فدليّهما بغرور فلمّا ذاقا الشّجرة بدت لهما سوأتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنّة و ناديهما ربّهما الم انهكما عن تلكما الشّجرة و اقل لكما انّ الشّيطان لكما عدو مبين». (پس شيطان آنان را بفريفت (مي فريبد) پس از آن درخت چشيدند. (به شيطان نزديك شده سرپرستي او را پذيرفتند ـ مي پذيرند.) چشم چراني، لختي گري، هوسراني و بد نهادي آنان آشكار شد. (مي شود) و به زشتيِ عمل، پي بردند. (مي برند) شروع كردند (مي كنند) بر خويش پوشش هايي بيفكنند. (مجدداً فوايد پوشش برايشان آشكار مي شود. و توجّه مي نمايند كه خداوند به آنان فرموده است: مگر من قبلاً شما را از نزديك شدن به اين شجرة ملعونه (شيطان) نهي نكرده و به شما نگفته بودم كه او برايتان دشمني آشكار است؟). «قالا ربّنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونّن من الخاسرين». (پس از پشيمان شدن) مي گويند: پروردگارا، ما بر خويشتن ستم كرديم. و اگر تو ما را نبخشايي، و مهربان نشوي، ما از زيان كاران خواهيم شد.23، اعراف). قبلاً هم اشاره كرديم، كه اوامر خداوند كه در قرآن وارد شده اند، اعم از تكويني، تشريعي، ارشادي، حتي در قالب قصص و سرگذشت ها، منحصر به يك زمان نيستند، كه بيان آنها به منظور آگاهي دادن از اتفّاق ات گذشته باشد، و بعضي از ما اتفّاق اً يك نتيجة اخلاقي ار آنها بگيريم. بلكه با نزول آنها در قالب آيات، هميشه نافذ و لازم الاجرا هستند. و لذا وقتي فرمود «و قلنا يا آدم اسكن انت و زوجك الجنّة»، هر چند ظاهراً خطاب به آن پدر اوّلية ما مي باشد، امّا ما هم مورد خطاب هستيم. و فرزندان ما هم نسلاً بعد نسل، تا قيام قيامت، مشمول اين خطاب هستند. و نفوذ كلام، بر همة آدميان، ثابت است. آن چنان كه در آخر سورة يوسف مي فرمايد: «لقد كان في قصصهم عبرة لاولي الالباب و هدي و رحمة لقوم يؤمنون» . (محقق بدانيد كه نقل سر گذشت آنان،بينش دادن به خردمندان و هدايت و بخشش است براي كساني كه به آيات قرآن ايمان مي آورند. و مسلّم اين است كه بينش و هدايت، براي پيدا كردن راه و رهسپاري است. و منظور از «لقوم يؤمنون» آنهايي هستند كه از تاريخ نزول قرآن تا روز رستاخيز خود را مسلمان مي دانند. و قرآن را كتاب ديني الهي خود مي شمارند. و به آن و هدايت بودنش و نفوذ و لازم الاجرا بودن مفاد آياتش، ايمان مي آورند. از توضيحات بالا، به شرح زير خلاصه گيري مي كنيم: 1ـ مرد و زن، نياز مند به حفظ پوشش مي باشند. و اين نياز فطري، در شريعت هم به عنوان حفظ حجاب، به منظور جلوگيري از اشاعة هوسراني و تباهي بنيان اجتماعي، ملحوظ شده است. 2ـ روابط زوجين كه باعث آرامش طرفين است، بايد مستور باشد و حفظ پوشش و عفاف، براي مرد و زن، يكسان لازم الاجرا است. و حتي، مرد مقدم است، براي رعايت آن. «يا آدم اسكن انت و زوجك الجنة». 3ـ منظور از هبوط آدم، سقوط او از درجة معنويّت، به تباهي و شهوتراني است. 4ـ هبوط، در طول تاريخ بشريت تكرار مي شود. و آدميان، با زيان هاي آن، مكرراً آشنا مي شوند. و در صدد اصلاح خود بر مي آيند. 5ـ منظور از شجرة ممنوعه، شيطان و اعوان و انصار و ذرية او هستند. 6ـ جنّتي كه در داستان آدم آمده است، مشابه جنتي نيست كه در آخرت، اهل تقوا از آن برخوردار مي شوند. بلكه وسيله اي است، كه موجب تحصيل بهشت جاودان مي گردد. يعني زيستن با پوشش، يا نياز به پوشش اجباري، كه مقدمة فطري پوشش شرعي اختياري است. و القاي عفاف طبيعي در وجود بشر.
|