«و كذالك نري ابراهيم ملكوت السّموات و الارض و ليكون من الموقنين ـ فلّما جنّ عليه اللّيل رآكوكباً قال هذا ربّي فلمّا افل قال لااحبّ الآفلين». (و اين چنين ما، نظام آسمان ها و زمين را به ابراهيم نموديم. تا اين كه از اهل يقين (خداشناس يا خدا باور) شود. پس آنگاه كه تاريكي شب او را پوشانيد، و ستاره اي ديد، گفت: اين پروردگار من است. پس آنگاه كه ستاره غايب شد، گفت: من غايب (پنهان) شوندگان را دوست نمي دارم. 75 و 76، انعام).
سابق بر اين، بيان داشته ايم، كه سنّت الهي بر اين اساس است، كه هر چيزي زوجي و يا ضدّي داشته باشد. واين سنّت تخلف نا پذير است. امّا اگر هر چيزي را در اصل، مثبت فرض كنيم، زوج آن منفي و ضدّ آن خواهد بود. و اگر اصل را منفي بگيريم، زوج يا ضدّ آن، مثبت مي شود. اين توضيح براي نزديك شدن موضوع به فهم است. چون هيچ كدام را نمي توان اصل و ديگري را فرع يا منفي دانست. آنچه هست اين است كه هر دو موجود، لازم و ملزم هم هستند. بي وجود يكي ديگري تعيّن پيدا نمي كند. مانند مرد و زن. كه تا مرد نباشد زن به وجود نمي آيد. و تا زن نباشد، مردي متولّد نخواهد شد. درجريان برق هم، همين گونه است. اگر يكي از دو قطب موّلد نباشد، جريان الكتريسيته برقرار نمي شود. نور هم تابع همين اصل است. بايد ظلمت باشد تا نور شناخته شود. و متجلّي گردد. و نيز بايد نور باشد، تا ظلمت مفهوم پيدا كند. بايد جسم باشد و بسوزد تانور و حرارت توليد شود مانند خورشيد. و بايد نور و حرارت باشد، تا جسم به وجود آيد. مانند درخت و گياه و انسان و حيوانات. كه تا تابش نور نباشد، نمي رويند. و رشد نمي كنند. هر چند موضوع احتياج به تفصيل بيشتري دارد، ولي با اين مختصر توضيح هم مي توان گفت: نور، انبساط اجسام متراكم است. و جسم، تراكم انوار منبسط مي باشد.
امّا اين موضوع و مطالب اخير، چه ارتباطي با آية فوق دارد؟ بايد بگوييم: اوّلاً، با جملة «فلمّا جنّ عليه اللّيل رآكوكبا» در ارتباط است. بدين معني كه چون ظلمت، او را پوشانيد، ديدن تحقيقي نور ستاره، براي ابراهيم ممكن شد. ثالثاً، به شرح صراحت آية 48 از سورة ابراهيم، كه مي فرمايد «يوم تبدّل الارض غير الارض و السّموات و برزو لِلّه الواحد القهّار». (روزي كه زمين به چيزي غير از زمين تبديل مي شود، و نيز آسمان ها هم (به چيزي ديگر تبديل مي شوند) و در برابر خداوند يكتاي غالب (بر همه چيز) حاضر مي شوند). همچنين آيات بسيار ديگر كه حاكي از تبديل و تبدّل است. و ما با ادامة اين بحث، آن را به طور خلاصه، اصل تبادل مي ناميم. وبه اصول هفتگانة قبل، مي افزاييم. و اصول جمعاً هشت اصل مي شوند. (1ـ تزويج 2ـ تقدير 3ـ تكامل 4ـ تعليل 5ـ تركيب 6ـ تنازع 7ـ تفقير 8 ـ تبادل)
باري نكتة مورد نظر ما از آية مورد بحث، اين است كه وقتي خداوند اراده فرمود ابراهيم را متوجّه نظام آفرينش كند، آنگاه بود كه تيرگي شب، او را پوشانده بود. واين در مناسب ترين زمان، براي اعمال منظور است. براي مثال، ماهي كه هميشه در آب است مفهوم آب را درك نمي كند. مگر وقتي كه از آب بيرون كشيده شود. كه در اين صورت هم ديگر دير است.
ما هم اگر بر فرض محال، هميشه در ظلمت زندگي مي كرديم، نمي توانستيم نور را بشناسيم. و بر عكس. حضور دائم در ظلمت، يا حضور دائم در نور، به اين معني است كه اگر مخالف آن را اتفّاق اً مي ديديم، به نا بودي ما مي انجاميد. پس ابراهيم با ديدن نور ستاره در دل ظلمت، متوجّه نظام كائنات شد. كه بر اساس اضداد يا بگو مثبت و منفي برقرار شده است. و اين دو قرينة مثبت و منفي، هيچ كدام ثابت و هميشگي نيستند. بلكه پيوسته يكي غايب و ديگري آشكار است. و او انديشيد كه چيزي كه گاهي حاضر است، ولي علّت ديگري سبب مي شود تا غايب گردد، نمي تواند اصل و حاكم و نافذ باشد. و همين دليل در مورد ضدان هم صادق است.
پس نه نور و نه ظلمت، نه ماده و نه معنا، هيچ كدام نمي توانند مستقلاً وجود داشته باشند. و استقلال هر يكي بستگي به وجود ديگري دارد. و به همين علّت هيچ كدام نمي توانند مستقلاً وجود داشته باشند، نمي توانند هم به وجود آورنده و ربّ باشند. و چون متفقاً هم ناقض هستند، زيرا وجود آنها از تركيب دو چيز متناقض به وجود آمده است، پس متفقاً هم نمي توانند ربّ و به وجود آورنده باشند. زيرا ممكن است حادثه اي يكي از آن دو شيء متناقض را كه در تركيب شركت دارد،از ديگري جدا كند. كه در اين صورت، هر دو منهدم مي شوند. و لذا چيزي كه قابليت انهدام و نابود شدن را دارد، ثابت و پايدار نيست. و نمي تواند آفرينندة هستي و بر قرار كنندة نظام، در آن باشد. از اين جهت كفت «انّي لا احبّ الآفلين». (من غايب شوندگان را دوست نمي دارم). من كسي را يا چيزي را به وجود آورنده مي دانم، كه هميشه باشد. و هيچگاه غايب شدني نباشد.خلاصه خداوند، ابراهيم را از طريق جلب توجّه او به اضداد، كه نظام كائنات بر آنها استوار است، به وحدت و حضور هميشگي وحدت و آفرينندگي او يعني به وجود خويش، آگاه و مؤمن ساخت.
اكنون روشن تر مي توانيم به ايرادي در مورد چرائي و چوني ابليس، جن، ملك، مرگ، دوزخ، شمر، يزيد، و روح و جسم و غير اين ها، پاسخ دهيم. اگر پيغمبرنبود، ابليس هم نبود. اگر آدم نبود، جنّ هم نبود. اگر زندگي نبود، مرگ هم نبود. اگر بهشت نبود، دوزخ هم نبود. اگر امام حسين(u) نبود، شمر و يزيد هم نبود. اگر روح نبود، جسم هم نبود. و... عكس همة اين ها هم به همين نحو صادق مي باشد.
محال است ما بتوانيم تصوّر كنيم كه اگر شمر نبود، امام حسين، چگونه به اين مرحله از تجلّي مي رشيد. و اگر امام حسين نبود كه شمر او را شهيد كند، مذهب شيعه به اينگونه كه هست نبود!.
از استدلال به ضرورت مثبت، در برابر منفي، مي توانيم به منكران روح و مادّيون بفهمانيم كه چرا معتقد به وجود روح هستيم. و آن را يك وجود مستقل مي دانيم. و قبول نداريم كه زندگي منحصر در فعل و انفعالات فيزيكي ـ شيميايي است.
بعضي تصوّر مي كنند كه ابليس، وجوديست كه توانسته است حدّاقل براي مدت يك زندگي دنيوي، از زير سلطة خداوندي بيرون بيايد. و يا اينكه كفر در برابر دين زايد است. اين قبيل اشخاص، با اندكي تعمّق مي توانند به اين نتيجه برسند كه خداوند، مخلوق فراواني دارد كه ما يك جزو بسيار كوچكي از آنها هستيم. او ما را در اين نظام، و به همين صورت فعلي، خواسته است كه وابسته به مادّيات و شرور باشيم. و در عين حال امرمان بفرمايد كه به سوي معنويّات و مجرّدات راه بپيماييم. و چه كسي مي تواند بگويد خداوند هم اكنون موجوداتي را كه كاملاً به معنويّات و مجرّدات وابسته اند، نيافريده و به آنها امر نفرموده است كه به سوي مادّيات بشتابيد. و قصور آنها را گناه نشمارد؟كما اينكه به نصّ صريح قرآن به ملايكه فرموده است: به آدم سجده كنند. كه گرايش دادن آنها به سوي مادّيات است. و ابليس را كه از سجده كردن بر آدمي كه از گل آفريده است امتناع كرد، از رحمت خويش دور ساخت. نتيجه اينكه شايد سعادت واقعي فرشتگان، در اين باشد كه به عالم آدميان وارد شوند. و به سعادت آدميان، در جهت مخالف سير آنهاست. دليل ديگر آن كه جسم آدمي را از گل آفريده و پس از تعادل آن، روح را كه از عالم مجرّدات است، در آن دميده است. و اين به معني گرايش دادن معنويّت به سوي مادّيات است.
ما قبلاً مثالي قابل لمس و درك، از خورشيد زديم. هم اكنون جسم آن به تدريج مي سوزد. و به نور تبديل مي شود. (اصل تبادل) و همان اشعة نوري كه از خورشيد پراكنده مي شود، قسمتي جذب زمين مي گردد. كه مقداري ار آن جذب گياهان و حيوانات شده، و به جسم تبديل مي شود. اين موضوع، گرايش قابل رؤيت نور به جسم و گرايش جسم به نور است. و هر چند خارج از اين مقال است، و قبلاً هم در اين خصوص اشاره كرده ايم، ولي خلاصه مي كنيم كه جسم، نور متكاثف است. و نور، جسم متباسط. كما اينكه مي توان گفت، بر اساس اصل تبادل، كه قبلاً ذكر آن گذشت، روز، شبي است كه روشن شده است. و شب، روزي است كه تاريك گرديده. «تولج اللّيل في النّهار و تولج النّهار في اللّيل و تخرج الحيّ من الميّت و تخرج الميّت من الحيّ و ترزق من تشاء بغير حساب». ( شب را در روز مي راني . و روز را در شب. زنده را از مرده بيرون مي آوري. و مرده را از زنده. و هر كس را كه بخواهي، بي حساب، روزي مي رساني، 27، آل عمران)
پس مهم در اين امور، مسيري است كه خداوند، براي آفريدگان خود تعيين مي فرمايد. آن چنانكه براي حضرت علي ـ (u)ـ مقصد كجاست؟ مهم نبوده است. براي او مهم طي طريق، در انجام فرمان پروردگار بوده. چنانكه خود عرض كرده است: خداوندا ترا از ترس جهنم، يا طمع بهشت، عبادت نمي كنم. عبادت مي كنم براي اينكه سزاوار آني.
آفرينش و اسرار آن (في ستة ايّام )
« انّ ربّكم الله الّذي خلق السّموات و الارض في ستة ايّام ثمّ استوي علي العرش يغشي اللّيل النّهار يطلبه حثيثا و الشّمس و القمر والنّجوم مسخرات بامره الا له الخلق و الامر تبارك الله ربّ العالمين». (محقّقاً پروردگار شما كسيست كه آسمان ها و زمين را براي شش روز آفريد. سپس بر عرش استقرار يافت. (به فرمانروائي بر كائنات پرداخت) شب،روز را مي پوشاند. وشتابان، در جستجوي آن است. و آفتاب و ماه و ستارگان، همه زير سيطرة او هستند. آگاه باشيد، كه آفريدن و فرمانروائي خاصّ اوست. متبارك است.(پيوسته خير آفرين است) خداوند پروردگار جهانيان.53، اعراف)
معني خلاصه شدة جملة «انّ ربّكم الله الّذي خلق السّموات و الارض ـ الا له الخلق» است. يعني آفريدن خاص خداوند است. و معني خلاصه شدة جملة «ثمّ استوي علي العرش» همان طور كه خود آيه اشاره كرده است، «الا له الامر» مي باشد. يعني فرمانروائي خاص اوست. و.. بنابراين، كسي خيال نكند كه خداوند مركزي به نام عرش دارد، و بر تخت مستقر شده است، و به حكومت و خدائي مشغول مي باشد. كه خداوند مكان ندارد. از جمله «يغشي الليّل النّهار يطلبه حثيثاً» اين مفهوم حاصل مي شودكه خداوند اوّل روز را آفريده است و سپس شب را. زيرا بايد اوّل روز وجود داشته باشد، تا شب بر آن پرده بيفكند. پيوسته شتابان، در تعقيب و جستجوي آن باشد. و چون اوّل روز را آفريده است، بعداً شب را، و چون روز و شب در جهان ما روي زمين تحقّق دارند، و ابتدا روز بوده است، معلوم مي شود كه اوّل، وضع زمين طوري بوده است كه شب در آن وجود نداشته است. يعني هيچ قسمت آن تاريك نبوده است. و اين حالت، علي رغم اينكه پيوسته نيمِ بيشتر زمين، مقابل خورشيد است، و قاعدتاً بايد نيم ديگر آن تاريك باشد، در صورتي مي تواند وجود داشته باشد، كه خود زمين از خود روشني داشته باشد، و گرنه روز، فقط در نصف بيشتر آن عيناً مانند همين زمان وجود داشت، و در نصف كمتر شب.يعني تاريكي حاكم بوده. و اين مغاير اشارة آيه است كه اوّل روز به وجود آمده است.
پس اوّل در همه جاي زمين روز بوده است. و چنين حالتي به طوري كه اشاره كرديم ناشي از اين بوده كه خود زمين نوراني بوده است. و نوراني بودن زمين، در صورتي ممكن است، كه گداخته و سوزان باشد. پس در بدو خلقت، زمين ما گداخته و سوزان بوده و بعداً سرد شده است. و خود ديگر نوري توليد نكرده و نتيجتاً شب يا تاريكي در آن قسمت از زمين كه از خورشيد نور نمي گيرد، پديدار شده است. و به علّت خاموش شدن زمين، تاريكي بر روشني پرده افكن شده. و چون مي فرمايد: شب، پيوسته و شتابان در جستجو و تعقيب روز است، تا بر آن پرده افكند. اشاره به اين دارد كه روز، پيوسته در حركت و جابجائي است. و همين طور است شب. كه پيوسته در تعقيب آن است. و اين حالت، دقيقاً حكايت از حركت يا چرخيدن زمين به دور محور خود دارد.
معني جملة «تبارك الله ربّ العالمين». كه خداوند پس از تعريف خلقت آسمان ها و زمين، خود را بدان ستوده است، يعني خير و بركت آفرين است، خداوندي كه پروردگار جهانيان است، ارتباط تام و تمام با خلقت آسمان ها و زمين دارد. بدين معني كه تركيبات و نظام آفرينش اين مجموعه، به منظور بركت و خير رساني تدريجي، به موجوداتي است كه پس از خلقت اين مجموعه، خلق مي شوند. و مورد پرورش قرار مي گيرند. ولذا آيه، عيناً همان معني را مي دهد كه آيات 8 و9 ، سورة فصلت، به تفصيل بيان مي كند كه ما قريباً به بحث در آنها مي پردازيم.
بعضي را رويه در تفسير قرآن چنين است كه جملات و آيات را با رعايت قواعد زبان عرب، تجربه و تحليل مي كنند. و در توضيح، به استفاده از همان نظرات مفسّران پيشين، مي پردازند. و چون خود، در اين امر، تدبّري و اجتهادي شايسته ندارند، مي توان گفت كه جملات و كلماتي از گذشتگان را پس و پيش كرده اند. و بدين وسيله حصاري به دور خود كشيده اند. و خود و قرآن را در حصار، كه از خشت هاي كهنه و مصالح حصارهاي پيشين ساخته اند، زنداني و محصور و مهجور مي كنند. و هيچ گونه تدبّر را روا نمي دارند. و كساني را هم كه احياناً خارج از آن حصار، مجاهدتي بنمايند، تقبيح نموده، بدعت گذار و مفسّر به رآي مي خوانند. و اين محافظه كاري، سبب شده است تاچهرة ملكوتي قرآن، در حجاب محافظه كاري مستور بماند. تا كسان ديگر، از طريق علم و تجربه، علومي را تحصيل و عرضه كنند. و بدان ببالند. و فخر بفروشند. و مسلمانان را مردمي عقب افتاده و نابخرد بدانند، كه قرآن (كتاب آسماني اين مسلمانان) قبلاً و پانزده قرن پيش، سر فصل آن همه را در اختيار بشر قرار داده است. و اكنون هم كه كساني در نتيجة تدبّر، اشارات صريح قرآن را درك و عرضه مي دارند و بر دور افتادن مسلمانان از معني و مقصود آيات، تأسّف مي خورند، همان افراد محافظه كار، اعتراض مي كنند كه نبايد آيات قرآن را بر علوم متداول روز انطباق داد. كه بدعت و خود رأيي است و قرآن يك كتاب انسان ساز است، نه يك كتاب علمي!
باري با دل آتش گرفته و نهادي كه دود از آن فوران مي كند، به اصل مطلب بر مي گرديم.
به طوري كه تاكنون ملاحظه كرده و متوجّه شده ايد، ما در بحث پيرامون آيات، از هيچ مرجع و مأخذي جز از خود آيات قرآن، كه معتبر ترين و مستدل ترين مرجع است، استفاده نكرده و نمي كنيم. چون فقط آفتاب مي تواند دليل آفتاب باشد. و اگر توضيحاتي مي دهيم كه ظاهراً در متن قرآن نيست، مثال هائي هستند كه ذهن را براي قبول مفاهيم آماده تر مي سازد. كه آنها هم اوّلاً، به تجويز خود قرآن كريم است، كه مي فرمايد «انّ الله لايستحيي ان يضرب مثلاً ما بعوضة فما فوقها فامّا الّذين آمنوا فيعلمون انّه الحقّ من ربّهم..». ( مسلّم است كه خداوند، باك ندارد كه از پشه گرفته تا چيزهاي بزرگتر از آن را مثال آورد. پس كساني كه ايمان دارند مي دانند كه اين مثل ها هم حقايقي است از پروردگار آنان.. 24، بقره) و ثالثاً، اينكه مثال هائي كه مي آوريم و توضيحات اضافي كه مي دهيم، هم در اصل از اشارات قرآن، اقتباس شده اند. ولي ارائه همة آيات استنادي، بحث را طولاني تر مي نمايد.
آيةمورد بحث، «انّ ربّكم الله الّذي...»، يكي از آيات بسيار مهم علمي قرآن است كه تعمّق و تدبّر در آنها، دريچه نه، بلكه دروازه هائي وسيع،بر علوم متداوّل و جديد، برروي مسلمانان مي گشايد. ولي همان طوري كه اشاره كرديم، خود ما چشمانمان را بسته ايم، تا اين دروازه ها را نبينيم.
در ذيل آيه، تا حدّي مفهوم فرازهائي از آيه را توضيح داديم كه:
1ـ آفريدن و پروردگاري، خاصّ خداوند است.
2ـ مفهوم «ثمّ استوي علي العرش»، به تعبيري ديگر، همان جملة «الا له الامر»، يعني (آگاه باشيد كه فرمانفرمائي خاص خداوند است)،مي باشد. نه اينكه خداوند بر تخت تكيه زده.
3 ـ خداوند، اوّل روز را آفريده است. و بعد شب را
4 ـ تمام زمين، در اوّل خلقت آن، روشن بوده. و اين به معني اين است كه اوّل گداخته و سوزان بوده و بعداً سرد شده است.
5 ـ اينكه شب، در تعقيب و جستجوي روز است، تا آن را پوشاند. يعني زمين در حال گردش به دور خود است.
6ـ معني «تبارك الله ربّ العالمين»، در آخر آيه، اشاره به اين دارد كه خلقت آسمان ها و زمين، براي ايجاد موجوداتيست كه پيوسته از خيرات و بركات خداوند و ربوبيّت او، بر خوردار شوند.
اما براي اينكه مفهوم كلي آيه، همان طوري كه روية ماست روشن شود، از خود آيات استفاده و استهداء مي نماييم. و لذا آيات مشابه را كه در همين زمينه در قرآن است، در كنار هم جمع مي كنيم. تا انشاءالله، تفسير را بدست آوريم.
1- انّ ربّكم الله الّذي خلق السّموات والارض في ستّة ايّام ثمّ استوي علي العرش - يغشي اللّيل االنّهار يطلبه حثيثا و الشّمس و القمر و النّجوم مسخّرات بامره الا له الخلق و الامر تبارك الله ربّ العالمين» (54،اعراف).
2- « انّ ربّكم..» (عيناً همان فراز آية فوق تا عرش) «..يدبّر الامر ما من شفيع الّا من بعد اذنه ذالكم الله ربّكم فاعبدوه افلاتذكّرون». (3،يونس).
3- «و هو الّذي.. و كان عرشه علي الماء ليبلوكم ايّكم احسن عملا» (7، هود(u).)
4- الّذي خلق.. و ما بينهما في ستّة ايّام و ما مسّنا من لغوب». (38، ق).
5- الله الّذي خلق .. ثمّ استوي علي العرش ما لكم من دونه من ولي و لا شفيع افلاتتذكّرون» (4،).
6- و لقد خلقنا السّموات و الارض و ما بينهما في ستة ايّام و ما مسنا من لغوب». (27، ق).
7- هو الّذي خلق .. ثمّ استوي علي العرش يعلم ما يلج في الارض و ما يخرج منها و ما ينزل من السّماء و ما يعرج فيها و هو معكم اينما كنتم و الله بما تعلمون بصيرا» (4، حديد)
8- قل ءانّكم لتكفرون بالّذي خلق الارض في يومين و تجعلون له اندادا ذالك ربّ العالمين- و جعل فيها رواسي من فوقها و بارك فيها و قدر فيها اقواتها في اربعة ايّام سواء للّسائلين – ثمّ استوي الي السّماء و هي دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين ـ فقضيهّن سبع سموات في يومين و اوحي في كلّ سماء امرها و زيّنا السّماء الدّنيا بمصابيح و حفظا ذالك تقدير العزيز العليم» (8 تا 11، فصّلت).
9 ـ الله الذي خلق سبع سموات و من الارض مثلهّن يتنزّل الاّمر بينهّن لتعلموا ان الله علي كلّ شيء قدير». (12، طلاق).
1 ـ محققاً پروردگار شما، خداونديست كه آسمانها و زمين را براي شش روز آفريد. و سپس به فرمانفرمائي (ربوبيت) پرداخت. شب بر روز پرده مي افكند. و پيوسته و شتابان در جستجوي آن است. و خوورشيد و ماه و ستارگان، فرمانبردار او هستند. آگاه باشيد كه آفرينش و فرمانروائي، خاصّ خداوند است. پس بركت آفرين است خداوندي كه پروردگار جهانيان است.
2 ـ محققاً پروردگار شما، خداونديست كه آسمانها و زمين را براي شش روز آفريد. سپس به فرمانروائي پرداخت. امور را تدبير مي كند. (سامان مي دهد و اداره مي كند). هيچ شفيعي و همراهي نيست مگر بعد از اجازه و خواست او. خداوند كه پروردگار شماست اين چنين است. پس او را نپرستيد. آيا نفهميدند؟
3 ـ و او، كسي است كه آسمانها و زمين را براي شش روز افريد. و فرمانروائي او بر اساس آب است. «و كان عرشه علي المّاء». تا آشكار كند كه كدام يك از شما عمل بهتري انجام مي دهيد.
4 ـ (خداوند) كسيست كه آسمانها و زمين را و آنچه را كه بين آنهاست، براي شش روز آفريد سپس به فرمانروائي پرداخت. در اين خصوص، از شخص آگاهي بپرسيد.
5 ـ خداوند، كسيست كه آسمانها و زمين را براي شش روز آفريد. سپس به فرمانروايي پرداخت. شما را غير از او هيچ دوستي و هيچ همراهي و مددكاري نيست. آيا نمي فهميد؟.
6 ـ به تحقيق ما آسمانها و زمين را و آنچه در ميان آنهاست براي شش روز آفريديم. و سختي و خستگي به ما نرسيد.
7 ـ او، كسيست كه آسمانها و زمين را براي شش روز آفريد. سپس به فرمانروائي پرداخت. از آنچه در زمين فرو مي رود و از آنچه از آن بيرون مي آيد، آگاه است. و نيز از آنچه از آسمانها فرود مي آيد. و از آنچه به آسمان بالا مي رود. (آگاه است). و شما هر جا هستيد، او با شماست. و هر كاري را كه مي كنيد، زير نظر دارد.
8 ـ بگو: آيا شما كافر هستيد به كسي كه زمين را براي دو روز آفريد و براي او شريك و ضد قرار مي دهيد؟ اين است پروردگار جهانيان. و در زمين بر مرتفعاتش كوهها آفريد. و در آن خير و بركت قرار داد. و روزيها آن را به اندازه، بر اساس چهار روز مساوي (دوره) قرار داد، براي نيازمندان. سپس به امر آسمان پرداخت. در حالي كه آن دود بود. پس به آن و زمين فرمود: خواه ناخواه بياييد گفتند: با ميل و فرمانبرداري آمديم. (فرمود بشويد گفتند شديم.) پس آنها را هفت آسمان براي دو روز معيّن فرمود. و وظيفة هر آسماني را در طبيعت آن القاء فرمود. و آسمان نزديك را (دنيا را) با ستارگان (يا خورشيد، زيرا مصابيح به منظور صبح كنندگان شبها هم آمده است)، آرايش داديم. و نيز نگهداري خاصي. اين است نحوة اندازه بخشيدن (خداوند) عزيز دانا.
9 ـ خداوند، كسيست كه هفت آسمان آفريد و زمين را نيز مانند آنها. (مانند آسمانها آفريد). امر را بين آنها نازل مي كند. تا بدانيد كه او بر هر چيزي تواناست. (و در عين حال اندازه بخش است).
اكنون براي اينكه بهتر بتوانيم از آيات نتيجه بگيريم، معني آية اوّل را كه آية 52 از سورة اعراف است، مي نويسيم. و آنچه را اضافه بر آية مذكور، در آيات ديگر آمده است، ذيل معني همين آيه اضافه مي نماييم. تا دفت در آنها آسان تر شود.
(محققاً پروردگار شما، خداونديست كه آسمانها و زمين را براي شش روز آفريد. و سپس به فرمانفرمائي (آنها) پرداخت. شب، بر روز پرده مي افكند. و پيوسته و شتابان، در جستجوي آن است. و خورشيد و ماه و ستارگان، فرمانبردار او هستند. آگاه باشيد كه آفرينش و فرمانفرمائي خاص خداوند است. پس بركت آفرين است خداوندي كه پروردگار جهانيان است.) امور را تدبير مي كند. ـ هيچ شفيع و همراهي نيست، مگر به اذن و خواست او. ـ پس او را بپرستيد. آيا نمي فهميد؟ ـ فرمانروائي او بر اساس آب است. تا آشكار كند كه كدام يك از شما عمل نيكي انجام مي دهيد. ـ در اين خصوص (آفرينش) از شخص آگاهي بپرس ـ شما را غير از خدا هيچ ولي و شفيع (مددكاري) نيست. ـ در امر آفرينش آسمانها و زمين، هيچ سختي و خستگي به ما نرسيد. ـ از آنچه در زمين فرو مي رود، و از آنچه بيرون مي آيد (مي رويد)، و نيز از آنچه از آسمان فرود مي آيد، و آنچه به آسمان بالا مي رود، آگاه است. ـ و خداوند، هر كجا هستيد، با شماست. و هر چه را مي كنيد مي بينيد بگو آيا شما كافر مي شويد به كسي كه زمين را براي دو روز آفريد. و براي او شريك و ضد قرار مي دهيد؟ اين است پروردگار جهانيان. و بر فلات و مرتفعات زمين، كوهها برافراشت. و در آن خير و بركت قرار داد. و روزهايي آن را به اندازه و بر اساس چهار روز مساوي قرار داد، براي نيازمندان. ـ سپس به امر آسمان پرداخت. در حالي كه دود بود. پس به آن و زمين فرمود: خواه ناخواه بياييد. (بشويد). گفتند: با ميل و فرمانبرداري آمديم. (شدند). پس آنها را هفت آسمان، براي دو روز معيّن فرمود. و وظيفة هر آسماني را در طبيعت آن القاء و تعبيه فرمود. و آسمان نزديك (دنيا را)، با ستارگان و ثابت ماندن «حفظاً»، (جاذبة عمومي) آراست. اين است نحوة اندازه بخشيدن خداوند عزيز دانا. ـ خداوند هفت آسمان راآفريد و زمين را نيز مانند آنها ـ امر را بين انها نازل مي كند. ـ بدانيد كه او بر هر چيزي تواناست و دانش او به تمام اشياء احاطه دارد.
هر چند آيات مذكور بايد هر يك جدا جدا و با عنايت به سياق و كلمات و صدر و ذيل آيه، و قرار گرفتن آنها در بين آيات ديگر، و حتّي ميان كلّ سوره و شأن نزول آنها، مورد مطالعه و تحقيق قرار گيرد. تا هر چند بهتر المقدور مفاهيم ظاهري آنها آشكار شود. ولي نظر ما پيدا كردن روابطي است كه اين آيات، با يكديگر دارند. تا معني و مفهوم آنها را بدست آورديم. و لذا از مقايسة آنها مشخّص مي گردد كه مفهوم كلّي آياتي كه ذيل شماره هاي 2 تا 7 آورده ايم، تقريباً مشابه است. و به استثناي جملة «و كان عرشه علي المّاء» (سورة هود 1 آية 7) جملات و كلمات اضافي آنها، همان مفاهيمي را دنبال مي كند كه در كلّ قرآن دنبال مي شود. امّا آياتي كه ذيل شماره هاي 8 و 9 از سوره هاي فصّلت و طلاق آمده اند، توضيحات و مفاهيم كلي آيات يازده گانه را همه در بردارند. بعلاوه اينكه تفصيل، يا به عبارت ديگر تفسير آن آيات مي باشند. و شايد نامي هم كه به سورة (فصّلت) داده است، ارتباط به همين آيات دارد. و در حقيقت مي خواهد بفرمايد كه آيات مربوط به خلقت آسمانها و زمين در اين سوره از اجمال، به تفصيل در آمده اند. پس ما، به علّت » اهيّت موضوع، و سهولت مقايسة آية سورة انعام (شمارة 1) را با آيات سورة فصّلت (آيات 8 تا 11)، مجدداً در برابر هم مي نويسيم. و مورد بررسي و تحقيق قرار مي دهيم.
از سورة اعراف، آية 52
«انّ ربّكم الله» الّذي خلق السّموات و الارض في ستّة ايّام ثمّ استوي علي العرش يغشي الليّل النّهار يطلبه حثيثا و الشّمس و القمر و النّجوم مسخّرات بامره الا له الخلق و الامر تبارك الله ربّ العالمين».
از سورة فصّلت، آيات 8 تا 11
«قل ءانّكم لتفكرون بالّذي خلق الاّرض في يومين و تجعلون له اندداً ذالك ربّ العالمين ـ و جعل فيها رواسي من فوقها و بارك فيها و قدّر فيها اقواتها في اربّعة ايّام سواء للّسائلين ـ ثمّ استوي الي السّماء و هي دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين ـ فقضيهّن سبع السّموات في يومين و اوحي في كلّ سماء امرها و زيّنا السّماء الدّنيا بمصابيح و حفظا ذالك تقدير العزيز العليم».
از مقايسة آيات مذكور، ملاحظه مي گردد كه در آية54، از سورة اعراف، و شش آية از سوره هاي ديگر فرموده است: «خلق السّموات و الارض في ستّة ايّام». ولي در آيات سورة فصّلت اولاً، موضوع خلقت زمين را كه در آيات ديگر و ضمن آسمانها شش روزه تعريف فرموده است، از تعريف خلقت آسمانها جدا كرده و ثانياً آن شش روز را به دو روز و چهار روز، تجزيه و تعريف فرموده است. در آيه اي كه مربوط به تعريف چهار روزة زمين است، ديگر حرفي از خلقت به ميان نيامده، بلكه خصوصيّت زمين را تعريف فرموده است. «و جعل فيها رواسي من فوقها و بارك فيها و قدّر فيها اقواتها في اربّعة ايّام سواء للّسائلين». بر فراز فلات كوهها برافراشت. و بركت در آنها قرار داد و روزيهاي نيازمندان را در روزهاي چهارگانة آن كه مساوي هستند، براي نيازمندان تقدير فرمود.
از اينكه خلقت زمين را ابتدا دو روز، و در چهار روز دوم كه ذكر خصوصّيات زمين است، نامي از خلقت نيامده است معلوم مي شود كه اساس خلقت زمين، همان دو روزيست كه اوّل ذكر شده است. و خصوصّيات ناشي از چهار روز، فروع دو روز اوّل كه اصل است، مي باشد. ضمناً چون خصوصّيات زمين، عبارت از القاء بركت و تقدير اقوات براي نيازمندان مي باشد، و اينها به آب و هوا و خورشيد و گياهان و حيوانات مربوط هستند، و اين همه ناشي از فصول چهارگانه هستند، معلوم مي شود كه غرض از «اربّعة ايّام سواء» فصول چهارگانه هستند. و چون فصول چهارگانه و پديدار شدن نعمات و بركات الهي در زمين، ناشي از دو اصل، يعني «خلق الارض في يومين» هستند، معلوم مي شود كه دو روز اوّل هم، در حقيقت دو برهه از زمان مي باشد. كه حركات وضعي و انتقالي زمين، در آنها انجام مي شود. پس جمع شش روز، كه علّت خلقت زمين است، عبارت اند از دو برهه از زمان. يعني يك شبانه روز. كه بيست و چهار ساعت است. و يك سال كه عبارت از سيصد و شصت و پنج روز و چند ساعت است. به اضافة چهار فصل بهار و تابستان و پاييز و زمستان. كه از لحاظ مدّت، چهار برهه از زمان مساوي هستند «في اربّعة ايّام سواء». در حالي كه براي دو برهه از زمان، كه در حقيقت دو زماني هستند كه حركتهاي وضعي و انقالي زمين در آنها صورت مي گيرد، ذكري از مساوي بودن آنها به ميان نيامده. چون در حقيقت نامساوي هستند.
بنا بر استدلالهاي فوق، اينكه خداوند در آيات متعدّد، فرموده است: «خلق السّموات و الارض في ستّة ايّام». اولاً، حرف (في) تعليل است. و آن چنانكه اكثريت قريب به اتّفاق مفسرّان معني كرده اند، ظرف زمان نيست. و ثانياً «ستّة ايّام» به معني شش روز متعارف نمي باشد. بلكه به معني شش برهه از زمان است.
براي اينكه خوانندة عزيز متوجه شود كه تفاوت استدالال و استنباط ما نسبت به موضوع، با سايرين چيست؟ به مثال زير توجه فرمايند:
مثال
|
|
مفهوم آيات
|
صحيح: ساعت ساز، ساعت را براي كار بيست و چهار ساعت، ساخت.
|
|
خداوند آسمانها و زمين را براي نظام شش دوره اي خلق كرد.
|
غلط: ساعت ساز، ساعت را در بيست و چهار ساعت ساخت.
|
|
خداوند آسمانها و زمين را درشش روز خلق كرد.
|