ميقات يا ليلة القدر موسي
«و لمّا جاء موسي لميقاتنا و كلمّه ربّه قال ربّ ارني انظر اليك قال لن تريني و لكن انظر الي الجبل فان استقّر مكانه فسوف تريني فلمّا تجلّي ربّه للجبل جعله دكّا و خّر موسي صعقا». (چون موسي براي ميقات ما آمد، ؤ پروردگارش با او سخن گفت، (موسي) گفت: پروردگارا، خودت را به من بنما. تا ترا ببينم. فرمود: هرگز مرا نخواهي ديد. وليكن به آن كوه نگاه كن. اگر در جاي خود باقي ماند، تو هم مرا خواهي ديد. پس چون پروردگارش بر كوه تجلّي كرد، آن را ريز ريز نمود. در حالي كه موسي بي هوش بر زمين افتاد. 143، اعراف). پس چشم كه مطلقاً توانائي ديدن پروردگار را ندارد، و تجلّي غير مستقيم او هم موجب از كار افتادن مشاعر بنده اي چون موسي مي شود، كه در درجة بالاي ايمان و حتّي مؤيد به سخن گفتن و شنيدن و پيامبري بوده، براي ديدن پروردگار توانائي ندارد. بنا بر اين، چشم انسان كه اجزاي آن از عناصر مادّي تشكيل شده، و براي ديدن مادّيات آفريده شده است، نمي تواند غير مادّيات را ببيند. بخصوص خداوند را كه برتر از اين مقوله ها مي باشد. امّا اگر قلب آدمي، كه نتيجة همكاري عقل و روح است، به كمال برسد، ممكن است او را ببيند! چون چشم، وسيله ايست كه ما با آن، شكل و هيأت اشياء را درك مي كنيم. تا بدانيم چنين چيزهائي وجود دارند. بنا بر اين چشم، ما را نسبت به اشياء دانا مي كند. كما اينكه گوش و حاسه هاي ديگر نيز، به طريق مخصوص به خود، دانستنيهاي ما را اضافه مي كنند. پس مقصود از ديدن، دانستن و آگاهي است. و براي دانستن هر چيزي بايد از وسيلة خاصّ مربوط به خود آن چيز استفاده كرد. چنانكه با گوش نمي توان ديد. و با چشم نمي توان بوئيد. و يا غذا را چشيد. و لذا خداوند، هر چيزي را براي كاري مخصوص به خود آن آفريده است. در مورد پروردگار عالم، هم همينطور است. اگر احساسات ظاهري ما قادر به ديدن او و آگاهي يافتن از وجود او در برابر ما نيستند، ما نبايد توقع بيجا از آنها داشته باشيم. و خيالات خام در سر بپردازيم. بلكه بايد از طريق شايسته و درست وارد شويم. و آن كسب آگاهي يا بگو ديدن او به واسطة قلب است. خداوندا، قلب ما را به خود متمايل فرما! شايد هم منظور از جملة «لن تريني و لكن انظر الي الجبل» اين باشد، كه تو با چشم سر مرا نتواني ديد. ولي به قلبت مراجعه كن. تا با آن مرا بفهمي. و چون پروردگار، بر قلب موسي تجلّي كرد، آن را منقلب نمود. و بر اثر آن انقلاب عظيم، كه در قلب موسي پديد آمد، موسي غش كرد و بر زمين افتاد. و لذا احتمال دارد كه منظور از جبل و در هم ريختن وضعيت آن، قلب موسي باشد. «و واعدنا موسي ثلثين ليلة و اتممناها بعشر فتمّ ميقات ربّه اربعين ليلة و قال موسي لاخيه هارون اخلفني في قومي و اصلح و لا تتبّع سبيل المفسدين». (ما از موسي شب وعده گرفتيم. و آن را با ده شب (اضافي)، تمام كرديم. پس ميقات پروردگار، چهل شب تمام شد. و اين در حالي بود كه موسي به برادرش هارون گفت: در قوم، جانشين من باش. و امور آنان را اصلاح كن و راه تباهگران را دنباله رو مباش. 142، اعراف). 1 ـ از اينكه خداوند مجموع ميقات را از همان اوّل، چهل شب تعيين نكرده و آن را به سي شب و ده شب تقسيم فرموده است، معلوم مي شود كه مدّت مذكور، چهل شبانه روز بوده، نه اينكه موسي شبها به كوه مي رفته و روزها به قرارگاه بر مي گشته است. زيرا اگر روزها به قرارگاه برمي گشت، نيازي نبود كه ده شب، جداگانه اضافه فرمايد. و كافي بود كه در آخر بفرمايد «فتمّ ميقات ربّه اربعين ليلة». 2 ـ «اربعين ليلة» يا ميقات، يك برهه از زمان بوده است. كه در آن مدّت، الواح (فرامين دهگانه) به حضرت موسي نازل شده است. كه اصول تورات در آنها ثبت و مكتوب بوده است. 3 ـ چون خداوند، در سورة قدر، نزول قرآن را مربوط به شب قدر فرموده است، مي توان گفت كه شب قدر حضرت رسول () بيست و سه سال بوده است. و به عبارت ديگر اساس دين موسي، در چهل شبانه روز تقدير گرديده. ولي دين اسلام، براي حضرت ختمي مرتبت، در بيست و سه سال تقدير شده است. 4 ـ تفكيك چهل شب، به سي شب و ده شب، ارتباط نزديك با سورة قدر و سورة فجر و آيات مربوط به ماه مبارك رمضان دارد. كه ما انشاءالله ذيل سورة، قدر در اين خصوص بحث خواهيم كرد.
|