ما در اين مقال، براي تنوع در كلام، بعضي از حكمهاي مستتر در بعضي از آيات سورة يوسف را استنتاج و عرضه مي نماييم.
شمارة آيه
|
ترجمه فراز آيه
|
خلاصه استنتاج
|
5 ـ «قال يا بنّي لا تقصص رؤياك علي اخوتك فيكيدوا لك كيدا..»
|
اي پسركم، رؤيايت را براي برادرانت مگو. كه دامي سخت براي تو مي گسترانند.
|
از اسرارت كه با بد انديش گفتي، دامي مي سازد تا در آن افتي.
|
6 ـ «و كذالك يجتبيك ربّك و يعلمّك من تأويل الاحاديث..»
|
تعبير رؤيات اين است كه پروردگارت ترا بر مي گزيند و دانش تاويل رؤيا و بهره گيري از حوادث را به تومي آموزد.
|
انديشه هاي كودكانه ريشه هاي پيشه هاي بزرگسالي است.
|
6 ـ «.. و يتم نعمته عليك و علي ال يعقوب كما اتمها علي ابويك.»
خداوند نعمتش را بر تو تمام خواهد كرد. آن چنانكه بر پدر و مادرت تمام كرد. والديني كه خدا دارند، فرزند خدا شناس آرند. خدا داران، خدا شناس ارند.
7 ـ «لقد كان في يوسف و اخوته آيات للّسائلين»
مسلمّا در داستان يوسف و برادرانش، هدايتهاي براي هدايت خواهانست. چون گفتة خداست، هر پرسشگري را ره نماست.
8 ـ «اذ قالوا ليوسف و اخوه احب الي ابينا منّا و نحن عصبة انّ ابينا لفي ضلال مبين»
گفتند: بي شك يوسف و برادرانش از ما نزد پدرمان محبوب ترند با اينكه ما جوانان رشيديم. پدر ما اشتباه كار است. 1: تبعيض فتنه انگيز است 2 ـ فرزند بدبين، بدبين پدر است. هر چند پدر پيغمبر است.
9 ـ «اقتلوا يوسف او اطرحوه ارضا يخل لكم وجه ابيكم»
يوسف را بكشيد يا از اين سرزمين برانيد. تا پدرتان به شما روي آورد. برادر مي كشي، تا دوستي به چنگ آوري؟ عجب معاملة سود آوري!
11 ـ «قالوا يا ابانا ما لك لا تأمنّا علي يوسف و انّا له لناصحون»
گفتند: اي پدر، ترا چه شده است كه در مورد يوسف، به ما اعتماد نمي كني؟ با اينكه ما خيرخواه او هستيم؟ 1: ابراز بي اعتمادي، خائن پروريست. 2 ـ اگر به گوهر چشم بدوزي، آتش طمع حرامي را برافروزي
13: «.. و اخاف ان ياكله الذّئب و انتم عنه غافلون»
گفت: مي ترسم وقتي كه شما از او غافل مي شويد، گرگ او را بخرد. انديشه بد ديگران را نپرورانيد، تا ايمن بمانيد.
15 ـ «فلما ذهبوا به و اجمعوا ان يجعلوه في غيابت الجبّ و اوحينا اليه لتنبئنّهم بامرهم هذا و هم لايشعرون»
پس چون او را بردند و همراي شدند كه در قعر چاهش افكنند، به يوسف الهام كرديم كه تو بعداً آنان را از كارشان آگاه خواهي كرد. در حالي كه نمي دانند تو يوسفي.
1ـ اگر خدا همراه باشد چاه برترين جايگاه باشد.
2: هشدار كه تصميم چون است، نه موافق چندان است.
18 ـ «و جاؤا علي قميصه بدم كذب» (برادران آمدند) و پيراهن يوسف را به دروغ خون آلوده كرده بودند. گرگ مهربان يوسف را به گونه اي مي خورد كه پيراهن او را ندارد!
19 ـ «و جائت سيّاره فارسلوا واردهم فادلي دلوه قال يا بشري هذا غلام»
قافله اي آمد. آب آورشان را فرستادند (تا از چاه آب بياورد) چون دلو را پايين كرد و (بالا كشيد) فرياد زد: مژده مژده. اين يك پسر است (كه در دلو است). اگر زمان تاريكي بسر آيد، از چاه آفتاب برآيد.
20 ـ «و شروه بثمن بخس دراهم معدودة و كانوا فيه من الزّاهدين»
او را به بهاي اندكي كه چند درهم بود فروختند. زيرا نسبت به او بي رغبت بودند. هر كه خود را كسب چيزي نكوشد، آنچه را يابد به پشيزي بفروش.
21 ـ «و قال الّذي اشتريه من مصر لامراته اكرمي مثواه»
آنكه از مصر او را خريد به همسرش گفت: او را گرامي بدار. هركه قدر گوهر داند، بر نگين شايسته اش نشاند.
22 ـ «و لمّا بلغ اشدّه اتيناه حكما و علما و كذالك نجزي المحسنين
و چون به رشد كامل رسيد، او را خرد و دانش بخشيديم. و اينگونه نيكوكاران را پاداش دهيم. رشد جوانان، به جسم است و رشد برنا به خرد. هر كه درخت نيكي كارد ميوة شيرين به بار آرد.
23 ـ «و راودته الّتي هو في بيتها..»
و زني كه او در خانه اش بود، در او طمع كرد. جواني در خانة زني، آتشيست در خرمني.
24 ـ «و لقد همّت به و هم بها لولا ان رأي برهان ربّه..»
زن قصد او كرد. و اگر هدايت الهي نبود، او هم تسليم هوس مي شد. چارة مكر زنان را خدا داند كه مرد نتواند.
25 ـ «و استبقا الباب و قدّت قميصه من دبر»
هر دو، طرف در دو دويدند. يكي تا باز كند، و بگريزد و ديگري تا بگيرد و در آميزد. و پيراهن (يوسف) از عقب دريده شد. 1: اگر در دام هوس دامن عفاف را نيالايند، پيراهن تقوا را بفرسايند. 2: خشمي را كه هوس بر افروزد، بنياد را بسوزدو 3: پيراهنچاك، به كه از دامن آلوده و ناپاك.
25 ـ «و الفيا سيدها لدي الباب قالت ما جزاء من اراد باهلك سوءٍ الّا ان يسجن او عذاب اليم»
در برابر در، به شوهر آن زن برخوردند. (زليخا) گفت: كيفر كسي كه به خانوادة تو قصد بد داشته باشد جز زندان يا مرگ چيست؟ 1: هر كه رسوا شود، زبانش به تهمّت، گويا شود. 2 : عاشق كه ناكام شود، معشوق بدنام شود.
27 ـ «و ان كان قميصه قد من دبر فكذبت..»
اگر دامن جوان، از پشت پاره شده است، آن زن، دروغگوست.پيراهن كه از عقب چاك است، دليل دامن پاك است.
28 ـ «فلما را قميصه قدّ من دبر قال انّهمن كيدكنّ ان كيدكنّ عظيم»
چون ديد پيراهن او ازپشت پاره است، گفت: دليل مكر شما زنان است. همانا شما زنان كه مكرهاي بزرگ داريد. حقيقت را با فريب نپوشيد كه نتوانيد. هر چند، بكوشيد.
30 ـ «و قالت نسوة في المدينة امرات العزيز تراود فتيها.. انّا لنريها في ضلال مبين»
زنان شهر، گفتند: همسر عزيز مصر، عاشق غلام خود شده است. به نظر ما اين حالت گمراهي و اشتباه محض است. 1: تا در نمانيد، درد درمانده را ندانيد. 2: هر كه نه در آتش در است، از سوز آن بي خبر است. 3: ملامت نكشيده ملامت گر است. كه بي درد، از درد بي خبر است.
31 ـ «فلما سمعت بمكرهنّ ارسلت اليهنّ و اعتدت لهنّ متّكا و اتت كلّ واحدة منهن سكيّنا و قالت اخرج عليهنّ»
وقتي كه زليخا از ملامتگري و شايعه پراكني زنان شهر آگاه شد، از آنها دعوت كرد. و براي آنان بالشها نهاد. و به هر يك كاردي داد. و به يوسف گفت به مجلس زنان، درآيد.. 1: رواج شايعه در بي خبري است. 2: حقايق را بنماييد، تا از افترا دور بمانيد.
31 ـ «فلما راينه اكبرنه و قطّعن ايديهنّ»
وقتي او را ديدند، بزرگش يافتند. و دستهاي خويش را بريدند. دشمنان را بر جايگاه دوستان بنشان. و تيغ محبت در دستشان بگذار تا خويش را جزا دهند.
31 ـ «قلن حاش لله ما هذا بشرا ان هذا الّا ملك كريم»
زنان گفتند: منزه است خدا. اين بشر نيست. اين فرشته اي بزرگوار است. عشق، ديو را فرشته نمايد، واي اگر يوسف، به جلوه درآيد.
31 ـ «قال رب السّجن احبّ اليّ مما يدعونني اليه»
(يوسف) گفت پروردگارا زندان نفس گرفتار زندان به كه جان بازيچه زندان
مرا دوست داشتني تر از آن است كه مرا به آن فرا مي خوانند.
32 ـ «و الّا تصرف عنّي كيدهنّ اصب اليهنّ و اكن من الجاهلين»
اگر تو، كيد آنان را از من دور نكني، چه بسا تسليم شوم و از نا بخردان گردم. اگر فتنه زنان را خدا چاره نكند، مرد بيچاره چه كند؟
93 ـ «اذهبوا بقميصي هذا و القه علي وجه ابي يأت بصيرا»
اين پيراهنم را ببريد و بر صورت پدرم بيفكنيد، بينا مي شود. پيراهني كه در خلوت هوس دريده شود و آلوده نشود، بيناگر ديده شود.
ما به اين مختصر، بسنده مي كنيم. و خود خوانندگان عزيز را به تعقيب موضوع، سفارش مي نماييم.
«و من يؤت الحكمة فقد اوتي خيرا كثيرا».
(هر كه را خداوند حكمت آموزد، خير فراوان اندوزد. 272، بقره)