ارزيابي جسم و روح و معاد آنها
«منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخري». (ما، از آن (زمين)، شما را آفريديم. و شما را به زمين برمي گردانيم. و بار ديگر نيز شما را از زمين خارج مي كنيم. 55، طه) «و اذقال ربّك للملائكة انّي خالق بشرا من صلصال من حماء مسنون ـ فاذا سوّيته و نفخت فيه من رّوحي فقعوا له ساجدين». (و آنگاه كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من در كار آفريدن بشري از رسوب گل و لاي هستم ـ پس آنگاه كه او را به تعادل رسانيدم، شما سجده كنان در برابر او باشيد. 28 و 29، حجر) از دقّت در آيات مربوط به خلقت بشر، بي هيچ شكي، معلوم مي گردد كه خلقت بشر از مواد طبيعي انجام گرفته است. و فرقي نمي كند كه خداوند آدم ابوالبشر را مستقيماً از خود گل به وجود آورده است، يا ابتدائاً از موجودات تك سلولي و تكامل دادن آنها او را آفريده باشد. در مورد بني آدم، ما شاهد هستيم كه بشر از گياهان و حيواناتي كه آنها هم منشأ گياهي و خاكي دارند، به وجود مي آيد. و نور و هوا هم در ايجاد و بقاي بشر و ساير موجودات، تأثير بسيار مهمّ دارند. حال اگر آب را هم از اجزاي زمين بدانيم كه هست، بطور كلّي مي تواينم بگوييم كه تمام افراد بشر، از زمين به وجود مي آيند. و نور هم در كار شكل گرفتن او نقشي اساسي دارد. كه خورشيد تأمين كنندة آن است. حال اگر نور خورشيد را هم ناشي از فعل و انفعالات اتمهاي عناصر تحت فشار بحرانهاي حرارتي بدانيم، و توجّه نمائيم كه عناصري كه جرم خورشيد را تشكيل مي دهند، از نوع همين عناصري هستند كه در زمين، هم مشابه آنها سرد شده و آرام وجود دارد، هيچگونه ايرادي در پيدايش بشر از زمين باقي نمي ماند. ولي چون اين عناصر هم از زمين و مادّي هستند، فقط جسم بشر را تشكيل مي دهند. نه جسم و روح را توأما. و بنا به تصريح قرآن، وقتي خداوند جسم بشر را به تعادل رسانيد، از روح خود در آن مي دمد. و اين نفخة روح هم منحصر به آدم ابوالبشر نيست. بلكه مربوط و شامل تمام افراد انساني خواهد شد. غرض ما از ذكر اين امثال، بيان اين مطلب است كه منشأ بشر، دو گونه است: يكي مربوط به زمين و طبيعت. و ديگري مربوط به لاهوت و يا ماوراء الطبيعه يا روح خداوند. ما، در مورد روح، اطلاع چنداني نداريم. و نمي توانيم بگوييم كه وقتي خداوند مي فرمايد «و نفخت فيه من رّوحي»، كه روح را به خود منتسب مي فرمايد، هم معني با جملة «الم تكن ارض الله واسعة». (مگر زمين خداوند فراخ و گسترده نبود؟ 97، نساء) كه زمين را به خود منتسب فرموده است، مي باشد؟ يا نه؟ و آيا خداوند يك عالمي دارد به نام روح، كه روح انسان را از آن عالم نازل مي فرمايد و در وجود آدم مي دمد، يا نوع ديگر است؟ در هر حال، آن چنانكه به حضرت رسول فرموده است «و يسئلونك عن الرّوح قل الرّوح من امر ربي و ما اوتيتم من العلم الّا قليلا». (از تو در مورد روح مي پرسند، بگو روح از امر پروردگار من است. و به شما (از آن) دانش، اندكي داده شده است. 85، بني اسرائيل. ما هم فعلاً وارد بحث روح نمي شويم. و فقط شايد به استناد سورة قدر، بتوانيم بگوييم احتمالاً، روح را فرشتگان، از عالم ديگري نازل مي كنند. اما بر خلاف بعضي كه جسم را خوار و بي مقدار و روح را به دليل اينكه منتسب به خداوند است، داراي قرب و منزلت مي دانند، ما هيچكدام را بر ديگري ترجيح نمي دهيم. و هر دو را هم قدر و از آن خداوند مي دانيم. چون جسم هم مخلوق خدا و هنر خداوند است. و بدون شك، داراي شأن و منزلت است. كه اولاً مهمّ بوده كه آن را آفريده. و ثانياً با ارزش بوده كه روح را قرين و همنشين آن قرار داده است. ما براي اين كه قدر هر يك از اين دو موجود، كه مجموعاً انسان را شكل مي دهند، به طور سزاوار شناخته شوند، سؤالهاي ذيل را مطرح مي نماييم. شايد موضوع روشن تر شود: 1 ـ آيا كساني كه مي گويند: بايد روح را تقويت كرد، نه جسم را. منظورشان اين است كه جسم به تنهائي، خود به تقويت روح بپردازد؟ در اين صورت، از جسم بدون روح، كاري ساخته نيست. 2 ـ آيا مي گويند: جسم و روح، با هم همكاري كنند و نتيجة همكاري را براي تقويت روح، سرمايه گذاري نمايند؟ در اين صورت، كه جسم به تدريج ضعيف مي شود. و سرانجام به ضرر خود روح خواهد بود. چون ديگر نمي تواند براي تقويت روح، با آن همكاري نمايد. 3 ـ آيا آن منيّت ما، يا نفس ما را يك موجود ثالثي مي دانند، كه از همكاري روح و جسم پيدا مي شود. و شكل مي گيرد و اكنون انتظار دارند كه او جانب تن را رها كند. و به تقويت روح بپردازد؟ اگر چنين است، آيا آن (من) مي تواند خودش كاري صورت بدهد. و روح را تقويت كند. يا بايد براي تقويت روح، جسم و روح را متّفقاً بكار گيرد؟ اگر چنين باشد كه آن(من) يك موجود بسيار مقتدرتري خواهد بود. كه مي تواند بر آن هر دو، حكومت كند. در اين صورت چرا خود را تقويت نكند، و روح را تقويت نمايد كه براي پيدايش خود (من) به همكاري جسم گمارده شده است؟ 4 ـ آيا روز حساب، جسم و روح بايد متّفقاً پاسخ سؤالها را بدهند، يا روح به تنهائي؟ آنچه از محتواي آيات به دست مي آيد، اين است كه جسم و روح، متّفقاً بايد جواب بدهند. «اليوم نختم علي افواههم و تكلّمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون». (امروز بر دهانشان مهر مي زنيم. و دستها و پاهايشان به آنچه مي كرده اند، نزد ما گواهي خواهند داد. 65، يس). 5 ـ آيا پس از حسابرسي و رسيدن به جزا و كيفر، روح و جسم با هم هستند، يا روح به تنهائي جزا مي بيند؟ اگر به تنهائي جزا مي بيند، كه از عدالت به دور است. چون در دنيا با هم بوده اند. اگر اعمال شهواني انجام مي داده اند، كه جسم بيشتر لذت مي برده است. و چرا در آن سراي، عقاب آن را تحمّل نكند؟ و اگر اعمال عبادي انجام مي داده اند، و جسم تضعيف مي شده، و نتيجتاً فشارهاي سخت را تحمّل مي كرده است، چرا در آن سراي، از نعمات بهشت برخوردار نشود؟ اگر براي جزا و عقاب، با هم هستند، چرا جسم كه تضعيف مي شده است، بايد همدرد با روح در آتش، عذاب تحمّل كند. و براي پاداش نيك، آنكه بيشتر در دنيا تحمّل رنج كرده، با آنكه كمتر رنجها را تحمّل مي كرده و نيروها را دريافت و تقويت مي شده است، به طور يكسان پاداش بگيرند؟ 6 ـ آيا روح و جسم، درآن سراي هم با همديگر هستند؟ اگر با هم اند، پس معلوم مي شود هم شأن و هم ترازو هستند. و لذا دليلي ندارد كه يكي بر ضد ديگري تضعيف و يا تقويت شود! 7 ـ آيا آنچه را ما (من) يا نفس مي شناسيم، در آن سراي چه مي شود؟ آيا با مردن و جدا شدن روح از جسم، آن (من) نابود مي گردد؟ يا پس از رستاخيز، او هم به آن دو موجود مي پيوندد، و همراه با آنها و متّفقاً، جزا مي بينند؟ و يا روح و جسم، پس از حسابرسي، هر يك دنبال كار خود مي روند، و به سرنوشت ديگري سپرده مي شوند، و آن (من) است كه جزا و عقاب مي بيند؟ اگر چنين باشد كه بي عدالتي صرف است. چون او نتيجة اعمال دو موجود ديگريست، كه خودشان از صحنه و عرصة بعدي دور شده اند؟ و اگر با آنهاست، كه اين (من) بوده است كه جسم يا روح را وادار به انجام اعمالي مي كرده است. حالا چرا در قيامت آنها كه محكوم (من) بوده اند، جزا و عقاب ببينند؟ به نظر ما، طرفداران تقويت روح و تضعيف جسم، كساني هستند كه از طريق عدالت خارج شده اند. و علّت آن اين است كه فطرت انسان را و مفاهيم قرآن را كه براي برقراري يك نظام عادلانه و متناسب با مقتضيات اسلامي است، مورد توجّه قرار نداده اند. و نمي بينند كه كفر، در برابر دين، صف آراسته و مجهّزي دارد. و در هر فرصتي هجوم مي آورد. آنها دين را در يك مجتمع اسلامي بسته و محدود و داراي حصار غير قابل نفوذي تصوّر مي كنند. نه در يك ميدان گسترده اي كه صفوف كفر و دين در هم آميخته. و كار به صورت جنگ تن به تن در آمده است. آنها در چنين ميداني كه هميشه همين گونه بوده و همين گونه الي الابد خواهد بود، مرتباً به مجاهدان، در برابر هجوم كفر، القاء مي كنند كه زره لازم نيست. شمشير به درد نمي خورد. سپر باري سنگين است. غذا ضرورت ندارد. اتّكاء به ذخاير تجهيزاتي بيهوده است. ماندن در ميدان لازم نيست. آن را براي كفر رها كنيد. دين بيرون از ميدان كارزار، براي شما آغوش گشوده است. و.. مگر ستون پنجم دشمن، چيزي غير از اين مي خواهد؟ چه بهتر از اينكه ميدان براي آنها خالي شود. و يك مشت آدم ضعيف و تهي دست و فاقد هرگونه وسيلة دفاعي، در كناري با تصوّراتي از ديني كه زاييدة خيالات و اوهام خود آنان است، نه منبعث و نشأت گرفته از آيات آسماني، آرميده باشند. و منتظر بمانند. تا كفر بيايد و تيغ بر گردنشان بنهد و قتل عامشان بكند. آينده را خداوند مي داند چگونه خواهد بود. ولي به نظر ما، امروز هر كس زاهد مآبي را به بدن اجتماع تزريق كند، و افراد مجتمع اسلامي را نصيحت بي علاقگي به مال و عدم استفادة كامل از مواهب الهي كند، ندانسته به اسلام به نفع كفر جهاني، خيانت كرده است. چون قدرت دفاعي مجتمع اسلامي وابستگي به قدرت مالي و اقتصادي علمي و فني افراد مسلمان دارد. و ما آنها را از ادامة اين طرز تفكّر و تبليغ و هدايت، بر حذر مي داريم. هر چند ممكن است آنها كه به اين شيوه خو گرفته اند، ما را تكفير و تقبيح نمايند! نكات ديگري كه درآيات مورد بحث هست، و بايد روشن شوند. يكي معاد است. و ديگري رستاخيز. كه ما آنها را از هم جدا مي دانيم. و ديگران معاد و رستاخيز را يكي مي دانند. معاد، به معني محل و موقع بازگشت به سوي مبدأ است. در حالي كه قيامت يا رستاخيز، به معناي بر پا شدن و برانگيخته شدن از محلي مي باشد. چون آيات قرآن براي پيدايش بشر، جسم را وابسته به زمين، يعني زمين را منشأ جسم مي داند. كما اينكه فرموده است «منها خلقناكم و فيها نعيدكم» مسلّم است كه معاد جسم، به سوي منشأ آن يعني زمين است. و چون در آية 29 از سورة حجر و آيات ديگر، روح را منتسب خداوند فرموده است، كه روح منشأ زميني ندارد. و لذا معاد آن، بازگشت به طرف همان منشأ است. بنابراين، كلمّه معاد، به معني مردن است. كه جسم به خاك برمي گردد. و روح به منشأ خود. و لذا معاد، آن طور كه در اذهان است، به معني قيامت و رستاخيز نيست. قيامت و رستاخيز موقعي بر پا مي شود، كه تمام آنچه تا انقراض بشريت به دنيا مي آيند، مدّت زندگيشان در دنيا بسر آيد. و روز حسابرسي بيايد. و در آن وقت فرمان برسد كه ارواح، دوباره به اجسام بپيوندند. و در صحراي محشر حاضر شوند. كه اين مي شود قيامت يا رستاخيز. و فاصلة معاد تا رستاخيز، برزخ است. كه براي كساني كه زودتر به دنيا آمده اند طولاني تر و براي كساني كه در آخر به دنيا مي آيند كوتاه تر است. هر چند احتمالاً خود آنها از گذشت زمان، بر كنار و بي خبر باشند. كه آياتي هم در اين خصوص هست و ما وارد آن بحث نمي شويم. زيرا قصد ما روشن كردن نكاتي است كه از نظرها دور مانده. نه تفسير به معناي مصطلح آن. شايد هم ما بتوانيم دو گونه معاد را قبول كنيم. تا با نظر ديگران نزديك شويم. يكي معاد، همزمان با مردن را. كه جسم به زمين بر مي گردد. و روح به منشأ اولية خود. و ديگري معاد، همزمان با قيامت را. كه روح به جسمي كه در دوران زندگي با او بوده است، بازگشت مي كند. تا انسانها به عرصة محشر بروند. و آية 55 از سورة طه كه مورد بحث ماست، و نيز آيات ديگر، همين معني را مي رساند. كه مي فرمايد «منها خلقناكم (منشأ) و فيها نعيدكم (معاد اوّل) و منها نخرجكم تارة اخري (معاد دوم)». چون بايد روح به جسم برگردد تا زنده شود. و در صحراي محشر حاضر گردد. و اگر قبول داشته باشيم، و مفاهيم آيات قرآن همانگونه باشند كه در باور ماست، يعني در آن جهان هم، جسم و روح، متّفقاً زندگي مي كنند، و به جزاي اعمال خود مي رسند، بايد قبول كنيم كه معاد، سه فقره مي شود. يكي با مرگ، كه جسم و روح هر يك به منشأ خود بر مي گردند. ديگري با قيام قيامت، كه روح دوباره به جسم باز مي گردد. و در آخر كار، هر دو متّفقاً به سراي آخرت، براي تقرّب به خداوند، يا براي گذراندن عقوبت احضار مي شوند. و در اين مرحله آخرت است كه اگر مقام قرقب حاصل شود، و جسم و روح هم متّفقاً به مقام برسند، بايد قبول كنيم كه جسم هم دست كمي از روح ندارد. اگر نخواهيم بگوييم كه كار جسم، بالاتر و مهمّ تر بوده. چون روح، از قرب آمده و بازگشت به قرب كرده. ولي جسم از خاك و زمين برخاسته و به قرب رسيده است. به هر حال، جسم هم به مقام قرب رسيده است. و لذا طرفداران تقويت روح، و تضعيف جسم، حرف بيهوده اي مي زنند. مگر اينكه ثابت كنند كه معاد آخر، كه مقام قرب است، فقط روحي مي باشد! خداوندا، گروهي مادّه را مي پرستند. و جمعي به معنا ارج فراوان مي نهند. و ما به اشارة تو، به هر دو بهاي لازم را مي دهيم. زيرا تو خود فرموده اي: «و ما تري في الخلق الرّحمن من تفاوت» (و در آفرينش خداوند مهربان، تفاوتي نخواهي ديد. 2، ملك)
|