قرآن و تكامل
«الّذي احسن كلّ شيء خلقه و بدأ خلق الانسان من طين ـ ثمّ جعل نسله من سلالة من ماء مهين ـ ثمّ سوّاه و نفخ فيه روحه و جعل لكم السّمع و الابصار و الافئدة قليلا مّا تشكرون». (خداوند كسيست كه همه جيزهائي را كه آفريد، زيبا آفريد. و آفرينش انسان را از گل آغاز كرد. سپس چنين ترتيب داد تا نسل او از نخبه اي يا چكيره اي از آب كم مقدار به وجود آيد. سپس او را به تعادل رسانيد. و از روح خود در آن دميد. و براي شما گوشها و چشمها و قلبها قرار داد. چه اندك است شكري كه (در قبال مواهب الهي) بجا مي آوريد! 6 تا 8، سجده). بسياري را عقيده بر اين است كه ما نبايد آيات قرآن را بر علوم متداول روز، تطبيق دهيم. زيرا قرآن اجلّ از اين مباحث است. و نبايد انتظار داشت كه قرآن به نقل مباحث علوم تجربي بپردازد. زيرا قرآن، يك كتاب هدايت مي باشد. و كاري به علوم ندارد. هادي بودن قرآن امريست مسلّم. امّا نپرداختن آن به علوم كه بعضي بر آن اصرار مي ورزند، كاملاً بي مورد مي باشد. زيرا در قرآن، كراراً به عناوين بسياري از علوم اشاراتي دارد كه ما تا كنون برخي از آيات مربوط را در حدّ بضاعت تاچيز خود، مورد بحث قرار داده ايم. و بعضي از آنها را هم به خواست خداوند، مورد اشاره قرار خواهيم داد. و از محقّقان و دانشمندان مسلمان مي خواهيم كه موضوع تحقيق علمي پيرامون اشارات قرآن، به علوم اجتماعي، صنعتي و طبيعي را وجهه همّت خود قرار دهند. دنيا با بالهائي از نور و آتش، با سرعت سرسام آوري براي دستيابي به بالاترين مدارج علمي و صنعتي، در حال اوج گيري است. و ما بخواهيم يا نخواهيم، فرزندانمان هم خيره به آن مي نگرند. و در آرزوي هم بال و هم پرواز شدن با ابناي زمان، در آتش حسرت مي سوزند. و ما اگر بخواهيم با همان شيوه تفكّر كهن، توجّه آنان را به متون ديني غير قرآني برگردانيم، جز اينكه فاصلة آنها را با دين و خودمان بيشتر كنيم، نتيجه اي نخواهيم برد. ما به كسي هم توصيه نمي كنيم كه در امر ترجمه و تفسير قرآن، دست به نو آوري و ابداع بزند بلكه از آنان مي خواهيم كه براي اين امر، از خود قرآن استفاده كنند. يعني وقتي مي خواهند يك فراز يكي از آيات را ترجمه كنند، به جاي اينكه تلاش كنند بينند فلان مفسّر در اين خصوص چه گفته است، كوشش كنند تا دريابند خود قرآن چه مي گويد: «هو الّذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ امّ الكتاب و اخر متشابهات فامّا الّذين في قلوبهم زيغ فيتبّعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله و ما يعلم تأويله الّا الله و الرّاسخون في العلم يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا و ما يذكّر الّا اولو الالباب». (خداوند كسيست كه قرآن را به تو نازل كرد (كه شامل دو بخش است) يك بخش از آن، آيات محكمات است. كه اصل و اساس و مادر كتاب هستند. و بخش ديگر، متشابهات مي باشند. (كه مفاهيم آنها كاملاً روشن نيست. يا بگوييم محكم نيستند) پس كساني كه در دلهاي خود ميل به ناحقّ دارند، آن جنبه از آيات متشابهات را كه شباهتي به اميال ناحقّ آنها دارد، پيروي مي كنند. به منظور فتنه انگيزي. و به دست آوردن تأويلات متناسب با اهداف خودشان، در حالي كه تأويل انها را جز خدا نمي داند. و دانش پژوهان مي گويند، به آن ايمان داريم. تمام آيات نازل شده از نزد پروردگار ما مي باشد. و جز خردمندان كسي متذكّر و متوجّه اين معني نيست. 7، آل عمران) فرازهاي اين آيه را به شرح زير، تجزيه مي نماييم. 1 ـ آيات قرآن، كلاً به دو دسته تقسيم مي شوند. محكمات، كه اصل كتاب اند. و به منزلة مادر كتاب مي باشند. 2 ـ متشابهات، كه غير محكم هستند. و چون محكمات «ام الكتاب» هستند، معلوم مي شود كه متشابهات، مولود و فروع و وابستة محكمات مي باشند. 3 ـ كساني كه با قرآن سر و كار دارند هم دو دسته مي شوند. يك دسته آنهائي هستند كه هر چند ظاهراً مؤمن مي باشند، ولي دلهايشان متوجّه مسائلي و يا احزاب و دسته ها يا مذاهب انحرافيست. «في قلوبهم زيغ» 4 ـ و هر چند ظاهراً ذكري از دسته اي ديگر به ميان نيامده، ولي از جملة «فامّا الّذين في قلوبهم زيغ» معلوم مي شود كه يك دستة ديگر مؤمنان، ثابت قدم و مطمئن هستند. كه در دلهايشان هيچگونه انحرافي و ميلي به خارج از قلمرو قرآن و دين نيست. 5 ـ منحرف دلها، از متشابهات، براي پيشبرد اهداف و تقويت مسلك و مرام خود بهره برداري مي كنند. و بيشترمنظورشان ايجاد فتنه در اركان دين است. «ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله». با تأويل آيات متشابه، فتنه انگيزي مي كنند. 6 ـ فقط خداوند تأويل آيه و آيات متشابه را مي داند. (توجه فرمائيد كه فرموده است: تأويل، نه ترجمه و تفسير). 7 ـ يك دستة ديگر ـ كه احتمالاً همان گروه مذكور در بند 4 مي باشند ـ دانشمندان و دانش پژوهان هستند. كه مي گويند به تمام قرآن ايمان داريم. چون تمام آيات آن از طرف پروردگار ما نازل شده است. 8 ـ جز خردمندان كسي به مفاهيم آيه كه ما آنها را به هشت جزء تجزيه كرديم دقّت و توجّه شايسته، مبذول نمي كنند. با توجّه به معني «امّ» كه به معناي مادر و مركز و منشأ و اصل و جايگاه هر چيز است، معلوم مي شود كه محكمات كه «امّ الكتاب» هستند، مي توانند غير محكمات را ترجمه و تفسير نمايند. همانطور كه يك مادر كه فرزند را درون خود پروريده و او را زاييده و شير داده و تربيت كرده، و در حقيقت پاره اي از تن اوست، به خوبي مي تواند مشخّصات فرزند خود را بيان كند. و يا مركز يك كشور «امّ القري» يا فرمانداري يك شهرستان، مي تواند نظام حاكم بر قلمرو خود را توضيح دهد. عليهذا، ما براي ترجمه و تفسير قرآن، مطمئن ترين و متقن ترين مأخذي كه از تمام مآخذ و مراجع ديگر سهل الحصول تر هم هست را در اختيار داريم. و هيچگونه ممنوعيت و محدّوديتي هم از لحاظ بهره گيري از آن نداريم. كه آيات و جملات و سور آن، خود را تبيين و تفسير مي نمايند. و هم متشابهات و غير متشابهات ديگر را. بدين ترتيب، قرآن يك كتاب خودپرداز و خودكفا مي باشد. در اينجا براي بعضي از خوانندگان كه ممكن است لازم داشته باشند، فرق بين ترجمه و تفسير و تأويل را بدانند، مختصراً مطالبي بيان مي نماييم. 1 ـ ترجمه از كلمه و ريشة (رجم) گرفته شده. كه به معناي پرتاپ سنگ يا چيز ديگري به سوي هدفي مي باشد. كه به هدف خوردن آن متناسب است با مهارت پرتاپ كننده. كه هر چه ماهرتر باشد، احتمال به هدف خوردن، بيشتر است. ولي پرتابها محدوديت دارند. و تك تك انجام مي شوند. مثلاً يك پرتاپ براي يك هدف گيري است. و چون سنگ سنگ است، و براي تير بودن آفريده نشده است، امّا گاهي اوضاع ايجاب مي كند كه از سنگ هم به جاي تير استفاده شود، (رجم)به معناي (رمي) هم آمده است. مانند «رجماً بالغيب» در سورة كهف. يعني تيري به تاريكي انداختن. كه ممكن است احتمال به هدف نخوردن آن بيشتر باشد. پس ترجمه، يعني بيان گفتار يك زبان و يك لغت، به زبان و لغت ديگر است. كه بيان مفهوم در كلماتي محدود متناسب است، با مهارت مترجم در هر لغت و زبان. 2 ـ تفسير ـ از (فسر) گرفته شده. كه به معناي بيان كردن، روشن و واضح كردن و نرم كردن آمده است. در تفسير، محدوديت كلام وجود ندارد. و مفسّر مي تواند آنقدر توضيح بدهد، كه احتمالاً طرف مقابل منظور را درك كند. و به عبارتي لقمه را آنقدر بجود و نرم كند، كه فرو دادن و بلع آن، آسان بشود. 3 ـ تأويل از (اول) گرفته شده است. و آن به معناي برگرداندن موضوع به اصل علّتي است كه براي آن، كلام و يا موضوع، وضع شده است. فرق تفسير و تأويل اين است كه تفسير به معناي (چوني)، و تأويل به معناي (چراني) موضوع است. مثلاً تفسير نور خورشيد، چگونگي توليد نور و ماهيت انتشار آن را بيان مي كند. و تأويل آن اين است كه خداوند آن را براي چه منظوري قرار داده است. در جملة «كلوا واشربوا»، مفهوم آنها اوّلاً از لحاظ صرف و نحو است. ثانياً از لحاظ معني لغوي و فرق بين اينكه خوردنيها و آشاميدنيها به چه نوع از فرو بردنيها اطلاق مي شود. و ثانياً اينكه در چه سياقي از جمله و سوره قرار دارند. و چه مفاهيم تبعي مي گيرند. و در قرآن از لحاظ تشريعي، در چه وضعي هستند. و.. امّا تأويل آنها بر اين اساس است كه كوشش كنيم بلكه بدانيم اصولاً چرا ما بايد بخوريم و بياشاميم و.. و اينكه مگر نمي شد خداوند، آدمي بيافريند كه احتّياج به خوردن و آشاميدن نداشته باشد؟ پس چرائي نزول آيات و بخصوص متشابهات، در علم خداوند است. و از اين بابت دانش پژوهان (راسخون در علم)، مي گويند (به تأويل آن يعني حكيمانه بودن علّت و وضع موضوع) ايمان داريم. و مي دانيم كه همه از طرف خداوند نازل شده اند. و خردمندانه، به مفاهيم آيه توجّه مي نمايند. و تلاش مي كنند تا مفهوم را دريابند. بنابراين، بر خلاف نظر بعضي كه فرازهاي ديگر آيه را در نظر نمي گيرند، و فقط با تكيه به جملة «و ما يعلم تأويله الّا الله»، خود و ديگران را از بحث پيرامون متشابهات، بر حذر مي دارند. ما عقيده داريم كه تأويل، آري چنين است. ولي مي توان تفسير را كار آشنايان و مؤمنان به قرآن دانست، كه آنان مي توانند متشابهات را هم با استفاده و بهره گيري از محكمات، مورد تفسير قرار دهند. در سورة كهف، كه قسمتي از آن شرح همراه شدن حضرت موسي با آن بندة پروردگار است، كه گويا حضرت خضر يا الياس بوده است، حضرت موسي سه فقره كار عجيب از آن حضرت مي بيند، كه تاب وتحمّل ديدن آنها را نداشته. و پس از مورد سوم، آن شخص به حضرت موسي مي فرمايد «سانبّئك بتأويل ما لم تستطع عليه صبرا» يعني به زودي علّت انجام اين كارها را كه كردم و تو توانائي تحمّل و ديدن آنها را نداشتي، برايت بيان خواهم كرد. اين جمله، به خوبي بيان مي كند كه تأويل، يعني بيان علّت و موجباتي كه سبب وضع قانون، نظام، شريعت، فرهنگ و يا كاري شده است. به اين معني كه موضوعي را آنقدر مورد تحقيق قرار بدهي، تا بتواني آن را به موجبات اوليّة آن برگرداني و علّت را دريابي. در خصوص آيات مورد بحث، «الّذي احسن كلّ شيء خلقه..»، تا آخر دو آيه، با توجّه به توضيحاتي كه ذيل خود آيات عرضه داشته ايم، و نيز با عنايت به آية استنادي فوق، «هو الّذي انزل عليك..»، ما بايد موضوع را با عنايت به كلّ قرآن، و بخصوص با توجّه به مفاهيم كلّ آياتي كه در مورد خلقت بشر و ساير موجودات نازل شده است، مورد تفسير قرار دهيم. و همينطور ساير آيات را. و خود را درگير تفاسيري كه مثلاً چند قرن پيش از اين نوشته شده است، ننماييم. و چه بسا با استفاده از آيات قرآن، بتوانيم تا حدودي به بعضي از تأويلهاي بعضي آيات، هم آشنا شويم. چون خداوند خود فرموده است «و ما يعلم تأويله الا الله». (و تأويل آن را جز خداوند كسي نمي داند). ولي چون در (آية الكرسي) فرموده است «و لا يحيطون بشيء من علمه الا بما شاء..» به چيزي از علم خداوند احاطه پيدا نمي كنند، مگر به آنچه خود او بخواهد. و نيز آيات ديگري كه در همين زمينه اشاراتي دارند. معلوم مي شود بعضيها به خواست خداوند، به اندكي از علم او آگاه مي شوند. و اگر ما عظمت علم خداوند را كه به عظمت خود اوست، در نظر بگيريم، به جرأت مي توانيم بگوييم: هر كس به يك ذرة كوچك از علم خداوند آگاهي پيدا كند، با همين مقدار ظاهراً اندك، مي تواند اسرار آفرينش آسمانها و زمين را كشف نمايد. و علاوه بر اين، قرآن براي تفهيم مطالب و مقاصد آن به بشر نازل شده است. و اگر اين منظور مد نظر نبود، نازل نمي شد. و در علم خدا مي ماند. پس از نزول آيات، اعم از محكمات و متشابهات، براي فهميدن و عمل كردن است. لا غير و ضمناً جملة «و الرّاسخون في العلم يقولون امنّا»، اين معني را در بطن دارد كه تأويل هم براي بعضي قابل فهم و حصول است. زيرا لازمة ايمان، داشتن فهم موضوع است. نه چشم و گوش بسته تسليم شدن. لطفاً دقّت فرمائيد. خلاصه اينكه مهمّ تفسير آيات متشابه ميسر است امّا تأويل آنها ممتنع است. چون قرآن هيچگاه كهنه نمي شود. و باعنايت به جملة شريفة «و كلمة الله هي العليا» (سخن و كلام خداوند والاست. 40، توبه) و نيز «و لا رطب و لا يابس الّا في الكتاب مبين» (هيچ تر و خشكي نيست مگر اينكه در كتابي روشن تبيين شده است. 59، انعام) و نيز قرآن «تبيانا لكلّ شيء». (بيان كنندة هر چيزيست. 89، نحل). محقّقاً هميشه حرفهائي تازه، و فوق همة حرفها، و دانشها دارد. و حاوي تمام اصول نظامات علمي و صنعتي و سياسي و.. مي باشد. و بيانگر همه چيز است. و براي گفتن در هر عصر و زماني مؤيّد و مكمّل هر علم و فنّ و فرهنگي است. و ما نبايد از اين بابت ترديدي داشته باشيم. و از سنجيدن علوم با معيار قرآن بهراسيم. و خود قرآن را در يك حالت انفعالي قرار دهيم. كه تحقير خويش و كفران قرآن است. چون قرآن «تبيانا لكلّ شيء» است، تبيان آيات خود هم هست. (خود پرداز هم هست) و لذا ما هر وقتي مي خواهيم مفهوم جمله يا يك آيه از قرآن را بدانيم، بايد توجّه كنيم و بنگريم كه خود قرآن چه مي گويد. مثلاً در جملة «و بدأ خلق الانسان من طين»، به ذهنيّات خود مراجعه نكنيم. كه چگونه از گل استفاده مي كنيم. مثل اينكه آب را روي خاك مي ريزيم، و آن را بهم مي زنيم، و با دست و يا چيزهاي ديگر، آن را سرشته مي كنيم، و روي هم مي گذاريم، و با آن ديواري يا خشتي مي سازيم، يا كوزه و مجسمه اي را شكل مي دهيم. و آن وقت نتيجه بگيريم كه خداوند هم مشتي گل را سرشته است. و از آن مجسمة آدم را شكل داده. و پس از شكل دادن، روح را در ان دميده. و او را زنده كرده است. و از باقي ماندة آن گل، حوا را نيز ساخته و همسر آدم قرار داده. و ترتيبي داده است كه بعد از آن دو، نسل آنان از نطفه به وجود آيد. اين طرز تفكّر و تفسير، از قياس كارهاي خداوند با كارهاي خود ما نتيجه مي شود. در حالي كه خداوند در تعريف خود فرموده است: «ليس كمثله شيء». اين جملة كوتاه، يك اصل است كه ما بايد هميشه در ترجمه و تفسير آيات، آن را در نظر داشته باشيم. من جمله در ترجمة «و بدأ خلق الانسان من طين»، وقتي مي فرمايد: چيزي مانند او نيست. يا او مانند چيزي يا كسي نيست. به معني اين است كه كارهاي او هم مانند كارهاي ديگران نيست. بنابراين، اگر او چيزي را از گل مي سازد، آنگونه نيست كه ما مي سازيم. و لذا ما مطلقاً بايد از اين طرز تفكّر بيرون بياييم كه خداوند، ابتدا مجسمة آدم را از گل درست كرده. و پس از تكميل كردن شكل و هيأت آن، روح در آن دميده است. او وقتي اراده بفرمايد، كلمة «كن» يعني باش. كافيست. و شكل گرفته است. و حكم ادا شده و دستور اجرا گرديده است. بدون اينكه براي خداوند گذشت زمان، هيچگونه دخالتي داشته باشد. و در حالي كه ممكن است سالها و قرون و اعصار، به آن مخلوق مورد نظر بگذرد، تا شكل بگيرد. يعني مي توان گفت از آنچه نزد خداوند بي زمانيست، زمان نشأت مي گيرد. و تراوش مي كند. آفرينش انسان را از گل آغاز كرد. براي اين است كه ما متوجّه كيفيّت خلقت بشويم. و در اين خصوص، تحقيق كنيم. و علومي براي ما حاصل شود. وگرنه، براي او آغاز و انجامي نيست. چون آغاز و انجام، مقيد به زمان مي شود. در حالي كه براي خداوند، زمان نمي گيرد. زمان هم يكي از مخلوقات خداوند است. كه فوقاً نيز اشاره كرديم. و خداوند خود فرموده است «الا انّه بكل ّشيء محيط..». (آگاه باشيد كه او بر هر چيزي احاطه دارد. 54، فصلت) مفهوم احاطه چنين است كه در علم خداوند، شروع خلقت و جريان آن تا پايان يافتن آن، يك جا، جمع است. و همينطور است شروع خلقت آدم از گل كه در ارادة او و علم او آفريده شده. تمام نسل او به وجود آمده. اعمال بد و خوب خود را مرتكب شده. و نفخة اوّل و دوم دميده شده. به حسابها رسيدگي شده. بهشتيها به بهشت و جهنميها به جهنّم رفته اند. و در آنجا دورةخلود را گذرانيده. و به مرحله اي منتقل شده اند كه خدا خودش مي داند و بس. و مي داند كه بعد از آن چه شده است يا چه مي شود. و معناي «كن فيكون». (باش پس مي شود)، همين است. پس وقتي مي فرمايد «و بدأ خلق الانسان من طين»، ما هم نبايد شروع موضوع را خاتمه تلقّي كنيم. و بگوييم مجسّمه آدم ابو البشر را از گل درست كرده، و روح در آن دميده، و نسل او را هم از نطفه قرار داده است. و قضيّه از دسترس ما بسيار دور شده است. زيرا در جاهاي ديگر هم فرموده است «او لم يروا كيف يبدء الله الخلق ثمّ يعيده انّ ذالك علي الله يسير». (آيا نديدند و يا نمي بينند كه خداوند چگونه آفرينش را آغاز و اعاده مي نمايد؟ محققاً آن براي خداوند آسان است. 18، عنكبوت) و آية 19 از همان سوره «قل سيروا في الارض فانظروا كيف بدء الخلق ثمّ الله ينشيء النشاة الآخرة انّ الله علي كلّ شيء قدير». (بگو در زمين بگرديد و ببينيد (تحقيق كنيد) كه چگونه خداوند خلقت را شروع مي كند. و پس از آن نشئة ديگري براي آن پديد مي آورد. محققاً خداوند بر هر چيزي تواناست.) پس شروع آفرينش و اعادة آن، به تصريح آيات مذكور، هميشه در برابر ديد همة نسلها مجسم و قابل رؤيت است. ولي چشم باز و دل پذيرا مي خواهد. از آن جمله است كيفيّت خلقت آدم ابوالبشر. كه بي هيچ شبه اي عيناً مشابه كيفيّت خلقت مردم امروز و فردا مي باشد. اينها كه امروز هستند نيز، از گل آفريده شده اند. آيندگان هم از گل آفريده خواهند شد. همچون گذشتگان از جمله، آدم ابوالبشر كه به همين ترتيب از گل بوده است. « ما تري في خلق الرّحمن من تفاوت». (در نظام آفرينش خداوند رحمن، هيچگونه اختلافي راه ندارد. در نتيجه تابش خورشيد، تغيير فشار جوي ايجاد مي شود. و آب دريا شروع به تبخير مي كند. و بالا مي آيد. همان تغيير فشار موجب جابجا شدن هوا و جريان باد مي شود. و آب تبخير شده از درياها متراكم و همراه جابجائي هوا، به سوي خشكيها رانده مي شود. و به صورت باران فرو مي بارد. قسمتي روي خاك مي ريزد. و آن را گل مي كند. و بخشي هم به زمين مي رود. و به صورت سرماية چشمه ها و جويها و رودها و به تدريج مداوم، به جريان مي افتد. آبي كه زمين را گل مي كند، در اشياء مخلوط با خاك اثر مي كند. اگر عناصري هست به آنها حالت اسيدي و ترشي مي دهد. و اگر دانه اي هست، آنها را مي خيساند. تا مواد نامية آنها شروع به جوانه زدن كند. و برويد وگياه و درخت به وجود آيد. در همين حال، مواد ناميه معدني ترش و اسيد شده. گياه را تغذيه مي كند. و به شرحي كه قبلاً ذيل آيات 18 و 19 سورة عنكبوت، توضيح داده ايم موجب شكل گرفتن حيات انسان و ساير حيوانات مي شود. اينها نمونه هائي هستند كه ما از شروع شدن حيات و اعادة آن مي بينيم. و آيات قرآن هم همينها را به اضافة بسياري مطالب ديگر بيان مي نمايد. يعني از گل و «حمأ مّسنون و صلصال كالفخّار» به وجود آمده است. مي دانيم كه بعضي خشمگين خواهند شد. امّا چون ما براي روشن شدن حقيقت امر، به نگارش اين كتاب پرداخته ايم، هيچ تفاوتي نمي كند كه عصباني بشوند، ولي به حقايق بيشتر توجّه نمايند. «صلصال كالفخار» همان گدازه هاي آتشفشان هاست. و «حما مسنون» گل و لاي و گدازه هاي آتش فشاني است. كه همراه سيلابها در مصب رودخانه ها، ته نشين مي شود. و همين «حما مسنون» است كه «سلاله» اوليه از آن پديد آمده. و «و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين». (قسم مي خوريم كه ما انسان را از سلاله اي از گل به وجود آورديم. 12. مؤمنون و آية 6، سجده) و سلاله هاي بعدي هم پس از يك سلسله تحولات از گل، نطفه هاي بعدي را به وجود آوردند. »ثمّ جعلناه نطفة في قرار مكين» (سپس آن را يعني همان سلاله را نطفه اي قرار داديم، تا در جاي امني رو به تكامل گذارند. 12، مؤمنون) و 7 سجده، به همين معني ولي با اختلاف عبارت. دين ما با نشستن در زاوية اطاقها و ورق زدن گفته ها و نوشته هاي پيشينيان، و بحثهاي تكراري بيهوده، مصداق پيدا نمي كند. كه اين مصداق «.. و من ينقلب علي عقبيه فلن يضرّ الله شيئا و سيجزي الله الشّاكرين..». (و كسي كه به عقب برگردد، هرگز به خداوند چيزي زيان نمي رساند. (به خود ضرر مي زند) و خداوند به زودي، حقّ شناسان را پاداش خواهد داد. 144، آل عمران) مي باشد. ذيل آية «سيجزي الله الشاكرين..»، به مفهوم اين است كه شاكرين، كساني هستند كه به پيش رو نظر دارند، نه به پشت سر. دين واقعي در اجراي فرمان خداوند تحقّق پيدا مي كند كه مي فرمايد «فانظروا كيف بدء الخلق ثمّ الله ينشيء النّشاة الآخرة ان الله علي كلّ شيء قدير». بگو در زمين بگرديد و تحقيق كنيد كه چگونه خداوند خلقت را شروع مي كند، و نشئة بعدي را به وجود مي آورد. (تا ببينيد و بدانيد) و مسلّم بدانيد كه خداوند بر هر چيزي قادر و تواناست. 20، عنكبوت بي شك اگر ما هم اكنون، در مصب رودخانه (هائي) برويم، كه از كنار تپه هاي ايجاد شده از آتش فشانها مي گذرد، و رسوبات لجنّ مانند «حمأ مسنون» آن را مورد تحقيق قرار دهيم، آثاري از شروع حيات جديد «فانظروا كيف بدء الخلق» را در آن خواهيم يافت. و اگر به تحقيق ادامه دهيم، مفهوم جملة «ثمّ الله ينشيء النّشاة الآخرة» را به رأي العين خواهيم ديد. و در اين صورت مي توانيم به معناي واقعي اين قبيل آيات، آگاه شويم. و ايمان بياوريم به حقايقي كه خداوند در قرآن كريم ذكر كرده، و تفسير مطابق با واقع بنويسيم. مفهوم ديگري كه از آية عنوان بحث، به دست مي آيد، اصل تكامل است. زيرا سياق آيات در اين زمينه است: اوّلاً كلمة «احسن» در جمله الّذي احسن كلّ شيء خلقه» علاوه بر اينكه معني زيبا را مي رساند، معني نيكوتر كردن را هم مي دهد. يعني او كسيست كه هر چه آفريده، زيبا آفريده و زيباترش هم كرده است و مي كند اين معني، علاوه بر خود جملة از جملة بعدي هم استفاده مي شود. كه م فرمايد «و بدا خلق الانسان من طين» گل را كه آفريده است، خودش في نفسه، خلقت خوبي بوده است. پس سلاله آفريده است. و معلوم مي شود كه سلاله را را تكامل داده است. حال چند مرحله تكامل داده، تا انسان شده است، بحث ديگري است) و اين به تنهائي نيز مرحلة ديگري از تكامل است. ثانياً مي فرمايد «ثمّ سويّه» و چون انسان را به مرحلة «سوّي» شدن رسانيده است، معلوم مي شود كه يك مرحلة ديگر به او تكامل داده است. بعد از آن مي فرمايد «و نفخ فيه من روحه» به انسان «سوّي» شده، نفخه اي از روح مي دمد. كه اين هم تكامل بعدي است. و اين تكامل بعدي، همراه با جعل گوش و چشم و قلب است. كه اينها همه درجات تكامل است. كه در عين زيبائي، شامل خلقت بشر مي گردد. و مقدّمة تكاملات بعدي مي شود. آية 11، از سورة فاطر مي فرمايد «و الله خلقكم من تراب ثمّ من نطفة ثمّ جعلكم ازواجا». (خداوند شما را از گل و سپس از نطفه آفريد. و بعداً مرد و زن قرارتان داد..) كه آيه صراحت در طي جريانات تكاملي دارد. زيرا مسلّم است كه خاك بايد مراحل بسياري را طي كند تا به مرحلة نطفه شدن برسد. همانگونه كه نطفه بايد مراحلي را طي كند تا به شكل مرد يا زني عرض وجود نمايد. بدين ترتيب اگر ما اصل تكامل را كه سبب پيدايش آدم ابوالبشر شده است بپذيريم، گناهي مرتكب نشده ايم. بلكه در اجراي امر پروردگار و ايمان به او و كتاب مقدّس و پيامبرش ـ صلوت الله عليه واله ـ قدم برداشته ايم. اين روش، يعني تحقيق علمي، چيزي است كه دنياي مادّي، بدون توجّه به خدا و مبدأ و معاد، آن را دنبال مي كند. و ما كه خود را متديّن و متوجّه مبدأ و معاد مي داينم، علي رغم فرماني كه خداوند صادر فرموده است، آن را هزار و چهار صد سال، پس گوش انداخته ايم. و همين است كه اگر در اجراي امر پروردگار دنبال كنيم، مي توانيم از نتيجه هائي كه بدست مي آوريم، حرفهائي نو و عقلاني و جاذب و جالب، براي جويندگان حقيقت و پويندگان راه كمال داشته باشيم. نه تكرار حرفهاي بي عمل.
|