مفهوم دو مشرق و دو مغرب
«ربّ المشرقين و ربّ المغربين». (پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب. 17، الرّحمن) نكته اي كه در قرآن، مكرّراً به آن اشاره شده. و ما آن را در بحثهاي قبلي، به عنوان يك اصل، معرّفي كرديم. و مي توانيم با رعايت و در نظر داشتن آن، حقايق جديدي را درك كنيم، قرينه و زوج داشتن هر چيز است. چنانكه فرموده است «و من كلّ شيء خلقنا زوجين لعلّكم تذكّرون» ما هر چيزي را زوج، آفريديم. (و مطلب را به شما گوشزد مي كنيم). باشد كه به اين موضوع، توجّه و دقّت نمائيد. در سورة (الرّحمن)، هم مكرّر به آن اشاره فرموده، و اصرار شده است كه گويا مي خواسته به اصطلاح، ما را شير فهم كند. ولي ما با يك نوع لجاجت خاصّ، خودمان نمي خواهيم به اين قبيل مطالب گوش دهيم. و به موقع از آن استفاده نمائيم. اصرار داريم كه قرآن، يك كتاب علمي نيست. بلكه يك كتاب آدم سازيست. كدام آدم؟ همان آدمي كه به مطالب كتاب خدا اهميّت نمي دهد؟ و هر چه را خودش دلش خواست، قبول مي كند؟ و هر چه را نخواست، نديده و نشنيده مي گيرد؟ نه. قرآن يك كتاب فوق علم است. «كلمة الله هي العليا». همين نكتة مهمّ را مورد توجّه قرار دهيد. «ربّ المشرقين و ربّ المغربين». پروردگار دو مشرق و دو مغرب. و اين يعني اينكه در فلك ما، دو خورشيد وجود دارد. يا دو نوع فلك و آسمان است ك آن دو خورشيد هر يك براي خود مشرقي و مغربي دارند وبالطبع، در سير و روي مدار مشخّصي حركت مي كنند. ووقتي دو خورشيد وجود داشته باشد، ناگزير آن خورشيد نامرئي هم بايد براي خود منظومه اي داشته باشد. و از جمله ماهي و زميني. و زمين آن موجوداتي مخصوص به خود. و همينطور آسماني و ستارگاني نامرئي و كهكشاني و.. همه نامرئي. ظاهراً، موضوع خيلي عجيب به نظر مي رسد. و قبول آن مشكل است. امّا نكته اي كه خداوند مي فرمايد، هيچگونه ترديدي در آن روا نيست. و هر كس آن را رد كند، تكليفش معلوم است. ثانياً اينكه تمام ملل و مذاهب، به نوعي به وجود (جنّ) در محيط زيست خود، اعتقاد دارند. و چون چنين است، مگر نمي شود قبول كرد كه مثلاً آن موجودات نامرئي (از نظر ما) براي ادامة حيات خود، نيازمند يك سيستم و نظام كوني نامرئي، قرينة نظام مرئي ما باشند؟ و چنين نظامي را خداوند ايجاد فرموده. و وجود آن را كراراً به ما اعلام داشته است. سورة «الرّحمن» به نظر مؤلف، به منزلة سورة (فرقان)، (جنّ) و (انس) است. و گويا خداوند تبارك و تعالي خواسته است با انزال اين سوره، وجه تمايز جنّ و انس را مشخّص و معرفي، و انسان را متوجّه عالم غيبي، قرينة عالم شهود، مسكن انسانها، بنمايد. و ما در حدّ بضاعت خود، اشارات آيات را مورد بررسي قرار مي دهيم. 1 ـ «والسّماء رفعها و وضع الميزان». (آسمان را برافراشت. و ميزان را وضع فرمود. 6، الرّحمن). آنچه از ميزان مي دانيم، اين است كه دو كفه يا دو جهت دارد. در يك طرف و يك جهت، جنس را قرار مي دهند. و طرف ديگر، وزنه ها را. تا توزين عملي شود. و اين آيه، اشاره مي كند كه آنچه شما مي بينيد، قرينة ديگري دارد. 2 ـ «خلق الانسان من صلصال كالفخار». (انسان را از گل خشكيده، سفال گونه آفريد. 14، همين سوره). و بلافاصله، به ذكر قرينة انسان مي پردازد و مي فرمايد «و خلق الجان من مارج من نار». (و جنّ را ازشعلة بي دود آتش، آفريد. 15، همين سوره). در اين آيه، اشارة عجيبي مستتر است: همانگونه كه در سفالگري، آتش لازم است تا گل خشكيده را بپزد. و به سفال تبديل كند. براي آدم نيز وجود جنّ كه از آتش بي دود آفريده شده «من مارج من نار». لازم است. تا پس از تأثير و تأثيرات متقابل، به آدم تبديل شود. يعني متكامل گردد. 3 ـ «سنفرغ لكم ايّها الثّقلان». (اي دو موجود هموزن، يا متقارن، به زودي، به حسابهاي شما رسيدگي مي كنيم. 31، همين سوره). آيه، صراحت دارد كه جنّ و انس، از لحاظ اجتماعي و شرعي و مرگ و زندگي و نشور و حساب رسي، قرينة يكديگرند. 4 ـ «يرسل عليكما شواظ من نار و نحاس فلا تنتصران». (شما، (دو نوع قرينه)، به وسيلة شعله هاي آتش، و مس گداخته، عذاب خواهيد شد. و هيچ كمكي به هم نتوانيد كرد. 35، همين سوره). كه معلوم مي شود، هر دو نوع، قرينه هم مورد مكافات قرار مي گيرند. 5 ـ «و لمن خاف مقام ربّه جنّتان. (و براي كساني كه از مقام و سطنت پروردگار بترسند، دو بهشت وجود دارد. 46، همين سوره). كه مسلّماً يكي از دو بهشت، مخصوص انسانها و ديگري (كه احتمالاً نامرئي هم هست) خاصّ جنيّان است. در اينجا يك نكتة بسيار مهمّ ديگر هم قابل ذكر است. و آن اينكه خداوند، در آية 133 از سورة آل عمران، در تعريف بهشت فرموده است: «و سارعوا الي مغفرة من ربّكم و جنّة عرضها السّموات و الارض اعدّت للمتّقين». (براي تحصيل آمرزش پروردگار خود، و بهشتي كه وسعت و گستردگي آن آسمانها و زمين است. و براي اهل تقوا فراهم شده است. بشتابيد و تلاش كنيد.). بطوري كه ملاحظه مي فرماييد، گستردگي بهشت را همان گستردگي آسمانها و زمين معرّفي فرموده است. حال كه به شرح اشارات مكرّر در سورة الرّحمن دو بهشت هست، كه يكي مخصوص انسانها، و عرض آن به شرح مذكور است. و بهشت ديگر هم مخصوص جنيّان هست. كه آن هم به قرينه بايد به همان وسعت ولي نامرئي باشد. ضرورتاً بايد قرينة مجموعة آنچه در زمين و آسمانها مشهود است، به صورت نامشهود و نامرئي نيز وجود داشته باشد. و اين تأييد استنباطي است كه ذيل آية «رب المشرقين و رب ّالمغربين» فوقاً عرضه داشتيم. بنابراين، بهشت جنيّان، نيز به همان گستردگي آسمانها و زمين است. و همان مشخّصات را به صورت منفي دارا مي باشد. 6 ـ «فيهما عينان تجريان». (در آن دو بهشت، دو چشمه جريان دارد. 50، همان سوره). كه معلوم است يكي مرئي، در بهشت انسانها. و ديگري نامرئي، در بهشت جنيّان است. 7 ـ «فيهما من كلّ فاكهة زوجان». (در آن دو بهشت، از تمام ميوه ها عيناً قرينة هم وجود دارد. 52، همان سوره). ميوه هاي مشهود و مثبت، براي انسانها. و ميوه هاي نامرئي يا منفي، مخصوص جنيّان است. جزئيّات كاملاً مشابه و قرينة يكديگرند. 8 ـ «و جني الجنّتين دان». (بهره گيري و برداشت، از ميوه هاي آن دو بهشت، نزديك است. 54، همان سوره). از اشارة اين آيه، معلوم مي شود كه انقراض نسل بشر و نسل جنّ، و حساب رسي اين دو نوع مخلوق، و ورود آنها به عالم آخرت، نيز مقارن و همزمان است. كما اينكه به شرح و اشارة آيات 14 و 15، همين سوره، آغاز پيدايش و آفرينش اين دو نوع هم، همزمان بوده است. 9 ـ «فيهنّ قاصرات الطّرف لم يطمثهنّ انس قبلهم و لا جان». (و در بهشتها همسران فرو هشته چشم، آفريده شده است. كه قبل از آناني كه به بهشت وارد مي شوند، نه از آدميان كسي به همسران آدمي، و نه از جنيّان كسي به همسران جنّي، دست نزده است. آنچه ما مورد استناد قرار داديم، و كافي هم هست، كاملاً مشخّص و مبرهن مي دارد كه در برابر كلّ اين عالم مشهود، كه زيستگاه ما انسان هاست، يك عالم غير مشهود، خاصّ زيستن موجودات نامرئي وجود دارد. كه تمام خصوصيّات عالم شهود را به صورت منفي دارا مي باشد. و خوانندة عزيز مي تواند براي آگاهي بيشتر، به بقية آيات سورة الرّحمن، با دقّت مراجعه نمايد. الله اكبر. آيات 35. 36. 37. و38سورة زخرف، نيز دلالت دارند كه دو مشرق هست. كه يكي از آنها به عالم جنّ مربوط مي شود. (و من يعش عن ذكر الرّحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين ـ و انّهم ليصدّونهم عن السّبيل و يحسبون انّهم مهتدون ـ حتّي اذا جاءنا قال يا ليت بيني و بينك بعد المشرقين فبئس القرين.». (هر كس از ياد خداوند غافل شود، شيطاني بر او مي گماريم، تا همنشين او باشد ـ و آن شيطان، آنان را از راه راست مانع مي شوند. ولي آنان تصوّر مي كنند كه در راه راست و بر هدايت اند ـ و (بر اين پندار غلط هستند) تا نزد ما حاضر شوند. (آن وقت به حقيقت امر آگاه مي شوند. و) مي گويند: اي كاش بين ما و شما فاصلة دو مشرق برقرار بود.). يعني شما در دنياي خود باقي مانده بوديد. و وارد دنياي ما نشده و ما را فريب نداده بوديد. ما اصرار و پافشاري مي كنيم كه اصل وجود، زوج يا قرينه يا منفي، براي هر چيزي هست، كه آيات قرآن كراراً به آن اشاره مي نمايد. و متأسفانه در فرهنگ ديني ما ناشناخته (و تا حدّ فراموش شده) باقي مانده اند. اين نكته بايد دقيقاً مورد توجّه مؤمنان به قرآن قرار گيرد. هر چند ممكن است در بادي امر، بعضيها آن را يك نوع از خرافات تلقّي كنند. اصرار ديگر ما، اين است كه همانطوري كه براي تفسير آيات، از علوم زبان استفاده مي شود، علاقه مندان به قرآن، از علوم متداول زمان نيز براي بيان مطالب قرآن، به صورت شاهد استفاده كنند. تا مطالب روشن تر و براي ابناي زمان جالب تر و جاذب تر بشود. و مطمئن باشند كه از اين بابت، از قدر قرآن كاسته نخواهد شد. بلكه قدر آن هم شناخته مي شود. زيرا از زماني كه پيشرفت علوم سرعت گرفته است، بعضي از مسلمانان آنقدر به علوم خيره شده اند، كه قرآن را فراموش كرده اند. و بعضي از دانشمندان نيز آن چنان مغرور و شيفتة علم شده اند، كه دين و قرآن را چيزي بشمار نمي آورند. در حالي كه اگر مسائل مطرح شده در قرآن، شكافته و روشن شود، آن وقت باعث حيرت و تسليم آنان خواهد شد. و رسيدن به آن هدف ممكن نيست مگر اينكه ما بدون تعصبات بيجا، علوم را قبول كنيم. و آنها را به خدمت قرآن بگيريم. ما اگر موضوع وجود قرينه براي هر چيز، از جملة زمين و آسمانها را جدي بگيريم، اوّلاً طبق اصول قرآن عمل كرده ايم. ثانياً سر فصلهائي براي دستيابي به يك سلسله علوم جديد گشوده ايم، كه تا كنون، جز به صورت تصادفي و ناخود آگاه، توجّه بشريّت به آن معطوف نشده است. ما وقتي مي گوييم قرينة زمين، آسمان است، يك مطلبي است. و وقتي مي گوييم زمين و آسمانها و بهشت و دوزخ و مجموعة عالم شهود، يك قرينه با همين ابعاد اما نامرئي دارد، مطلب ديگريست. براي روشن شدن بيشتر موضوع، در نظر بگيريد كه تمام اعضاي بدن آرام، هر يك قرينه و زوجي دارند. مانند دستها، پاها، چشمها، گوشها، مغز و ريه و.. امّا مجموعة جسم آدمي هم قرينه اي دارد. كه جنّ مي باشد. كه فوقاً از آيات سورة الرّحمن مستنداتي را در اين خصوص، عرضه داشتيم. با تأمّل در مطلب مورد بحث، معلوم مي شود كه عالم هستي، زوج در زوج، يا قرينه در قرينه، و يا بگو مثبت و منفي در مثبت و منفي، به صورت متداخل و مجزا، عيناً مانند گردش در گردش، و حركت در حركت، اجزاي كلّ عالم هستي مي باشد. كه ذيل آيات مربوط به خلقت آسمانها و زمين، به آن نتيجه رسيديم. بدان بحث مراجعه فرماييد. اينكه ما اصرار داريم كه در تفسير قرآن كريم، از خود قرآن كمك بگيريم، و همه قرآن را براي تفسير يك آيه و يا يك جمله، در نظر داشته باشيم، تا معني روشن شود. بر اين اساس است كه اگر ما اين جمله را كه مي فرمايد «و من كلّ شيء خلقنا زوجين» به عنوان يك اصل در نظر نگيريم، نمي توانيم به درستي معني «رب المشرقين و رب ّالمغربين» را درك كنيم. و اگر اين هر دو جمله و آيه را در نظر نداشته باشيم، در فهم آيات سورة الرّحمن، گرفتار اشتباه و انحراف خواهيم شد. و اگر اينها را در نظر نگيريم، از اشارات و هدايتهاي «فلا اقسم بربّ المشارق و المغارب انّا لقادرون»، (40، معارج) بي نصيب مي شويم. و به همين گونه اند اصول ديگر مذكور در قرآن. پس براي يك مفسّر لازم است كه در اولين قدم، اصول مربوط به خلقت و فطرت را كه قرآن تعريف كرده است، بيابد. و تنظيم شدة آنها را با خط درشت و روشن، روي يك صفحه بنويسد. و در برابر ديدگان خويش بگذارد. و آنها را معيار و مقياس كار خود قرار دهد. و كلّ آيات را هم هميشه مدّ نظر داشته باشد. براي اينكه توجّه فرمائيد كه بي توجّهي به خود قرآن و اكتفا كردن به تفاسير پيشينيان به عنوان مرجع، و ساده گذشتن از كنار اشارات قرآن، چه آثاري بر جاي مي گذارد. و ما را از چه حقايق علمي، دور مي سازد. به همين آيه 4 از سورة معارج توجه فرمائيد: نظر بعضي مفسّران اين است كه چون در فصول مختلف سال، محل طلوع و غروب خورشيد جابجا مي شود، مشارق و مغارب، همين نقاط مختلفي هستند كه در كرانه هاي افق زمين، مشهودند. بعضي ديگر كه اندكي خود را با علوم جديد وفق داده و قبول كرده اند كه زمين كروي است، و به دور خود مي چرخد. توضيح داده اند كه چون غروب هر نقطه اي، طلوع براي منطقة بعدي زمين است، لذا مشارق و مغارب مصداق پيدا مي كند. ما اين اظهارات را كاملاً مردود نمي دانيم. بخصوص با عنايت به آية 137 از سورة اعراف، كه در مورد بني اسرائيل مي فرمايد «و اورثنا الّذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها»، كه مشارق و مغارب را براي زمين هم تعميم داده است. هر چند يك منطقة كوچك از زمين، منظور بوده است. امّا اگر اين آقايان، در نظر مي گرفتند كه خداوند در سورة طلاق فرموده «الله الّذي خلق سبع سّموات و من الارض مثلهن»، و نتيجه مي گرفتند كه وقتي زمين داراي خورشيد و مشرق و مغرب است، و چون زمين را مشابه و مثل آسمانها معرّفي فرموده است، معلوم مي شود كه در آسمانها هم كراتي مانند زمين در منظومه هاي شمسي ديگر هست. كه داراي مشارق و مغارب هستند. در اين صورت، اوّلاً اصل معني آيه فهميده مي شد. و ثانياً شعاع انديشة مسلمانان، اوج مي گرفت. و به بيرون از محدودة زمين، نفوذ مي كرد. و بدين ترتيب قضيّه فرق مي كرد. علاوه بر اين، وجود مشارق و مغارب را مي توان براي زمين توجيه كرد. امّا دو مشرق و دو مغرب براي زمين، به هيچ وجه قابل توجيه نيست. مگر اينكه ما قرينة نامرئي، براي زمين قبول كنيم. و سورة الرّحمن را در نظر بگيريم. تا نتيجه بدست آيد. و اين هم يكي از آثار ايمان به غيب است. كه خود يكي از شرايط دين مي باشد. حال اگر ما به غيب ايمان داشته باشيم. و به قرينه داشتن هر چيزي هم بر اساس فرمان خداوند گردن نهيم. و قبول كنيم كه ايمان، علم و عمل را توامّا مي طلبدو احتمالاً به فكر تحقيق پيرامون وجود قرينه ها مي افتاديم. وضع ما از لحاظ علمي، چيزي مي شد سواي آنچه كه امروز هست. ما اگر حتّي همين اشياي مرئي و مشهود را، از لحاظ وجود قرينه ها، مورد مطالعه قرار دهيم، مانند همين اعضاي بدن، و آثار وجودي آنها را روي يكديگر بررسي كنيم، مسلماً به اسرار جديد و علوم بديعي آگاه خواهيم شد، كه حركتي تازه، در زندگي ما به وجود مي آورد. مگر اينكه به همين اكتفا كنيم كه بگوييم: چون خداوند خواسته، چنين شده اند. و خود را راحت كنيم. ما اگر دقّت كنيم. مي بينيم كه در گياهاني كه بذر و دانة آنها تك لپه ايست، مانند گندمينه ها، برگها دراز. و رگبرگ هاي آنها موازي. و ساقه ها تو خالي و بند بند. و دانه ها بدون پوست است. ولي گياهاني كه بذر آنها دو لپه اي است، داراي برگهاي پهن. و رگبرگ هاي پنجه اي افشان. و ساقه هاي تو پر. و ميوه هاي پوست دار مي باشند. دانه ها و ميوه هاي گياهان تك لپه اي بدون پوست مجزا از مغز است. ولي در گياهان دو لپه اي، دانه ها داراي پوست، يا پوستهائي هستند. كه به آساني از مغز جدا مي شوند. روي ساقة گياهان تك لپه اي، ندرتاً شاخه مي رويد. و دانه هاي آنها عموماً خوشه اي است. ولي روي ساقة دو لپه ايّها، شاخه مي رويد. و برگها و ميوه هاي آنها، افشان و پراكنده بر شاخه ها هستند. ريشه هاي گياهان تك لپه اي مانند شاخه اي كه روي ساقه ها مي رويند، به روي ساقة زير زميني مي رويند. و بيشتر در زمين فرو رفته پراكنده مي شوند. اين بررسي نشان مي دهد كه در گياهان تك لپه اي، عموماً بذر و برگ و ساقه و ريشه، در يك جهت بيشتر رشد مي كنند. ولي دو لپه ايّها، در ابعاد مختلف، رشد مناسب دارند. چون چنين است، نتيجه مي گيريم كه تراوشات روحي گياه تك لپه اي، يا هر عامل ديگري آنها را بناميم، يك جهتي است. زيرا قريني ندارد تا سبب شكست امواجي كه رشد آن را جهت مي دهد بشود. ولي در گياه دو لپه اي، امواجي از هر لپة آن صادر مي شود، كه سبب مي گردد تا بر روي امواج صادره از لپة ديگر، اثر بگذارد. و آن امواج همديگر را بشكنند. و اين شكستها، رشد گياهان را به جهات مختلف، هدايت مي كنند. حال اگر ما اصل توحيد نظام را، كه از آية «ما تري في خلق الرّحمن من تفاوت» استناج كرده ايم، در نظر بگيريم. مي توانيم احتمال دهيم كه از نتايجي كه دو قسمتي بودن (دو لپه اي) اعضاي دروني و بيروني بدن انسان دارند، اين است كه بر روي تراوشات روحي همديگر، تأثير گذارند. تا آن امواج بشكنند. و انسان، يك مجموعة بسيار بعدي شود. البته اين احتماليست كه ما مي دهيم. كه از تشريح، و وظايف، و كيفيّت كار اعضاي بدن انسان، و زيست شناسي، آگاه نيستيم. و لذا ممكن است اشتباه باشد. ولي مي توانيم از مسلمانان متخصص متعهد، خواهش كنيم، در اين خصوص، تحقيق نمايند. و در نتيجه را به نحوي، به آگاهي ديگران برسانند. از ينكه خداوند، همه چيز را زوج آفريده است، معلوم مي شود كه علاوه بر آثار وجودي فردي، يك آثار وجودي زوجي نيز منظور است. زيرا خداوند كاري را عبث انجام نمي دهد. بخصوص اگر در نظر داشته باشيم كه او به هر كاري قادر است. مثلاً مي توانست به جاي دو گوش، يك گوش. و به جاي دو چشم، يك چشم. و به جاي دو ريه. يك ريه. و به جاي دو قسمت مغز، آن را و بقيه را تك قسمتي بيافريند. امّا اين كار را نكرده است. چرا؟ دقّت در همين نكات است كه حركت آفرين است. نه از كنار آنها بي تفاوت گذشتن. يا گفتن اينكه خواست و ارادة خداوند است. در اينكه همه چيز خواست و ارادة خداوند است، هيچ حرفي نيست. ولي حرف اينجاست كه فايده و اثر كار چيست؟ كسي نگويد ما بايد با يك فرد مسلمان بايد، من باب تعبّد، و بي چون و چرا با اين مسائل، اينگونه برخورد كنيم. اين طرز تلقّيها، در برابر اسرار با مفهوم «و اذ قال ربّك للملائكة انّي جاعل في الارض خليفة»، مناسبتي ندارد. در اين قبيل اشارات، خداوند با ذكر «و اذ قال..» فرموده است: اي آدم، توجّه به مفهوم آيه داشته باش. ما ترا براي مقاصدي مهمّ، كه خليفة الهي است، آفريده ايم. برايت قصه نمي گوييم. تو بايد بكوشي، مقام شايستة خود را احراز كني. تو بايد به طرف ما صائر باشي. تو بايد قدرت خلّاقه كسب كني. تو نبايد مانند فرشتگان بگويي «سبحانك لا علم لنا الا ما علّمتنا..». توقف روي همان مقداري كه در فطرت تو تعبيه شده است، كار و شان تو نيست. تو بايد خود، بر آن بيفزايي. و ما استعداد افزودن بر داده ها را به تو داده ايم. قرآن را بشناس. و شكر آن را بجاي آور. همين گونه است آية «و اذقال ابراهيم ربّ ارني كيف تحيي الموتي. قال او لم تؤمن. قال بلي و لكن ليطمئنّ قلبي ..»، در نظر داشته باش. كه ابراهيم عرض كرد پروردگارا، به من بنما كه چگونه مردگان را زنده مي كني. فرمود آيا ايمان نداري؟ عرض كرد: دارم. ولي براي اطمينان و آرامش قلبم. (مي خواهم به كيفيّت زنده شدن مردگان آگاه شوم). (260، بقره). اين هم يك نقل ما وقع نيست. اين يك درس آماده سازي انسان مؤمن است، براي احراز مقام خلافت الهي. اين يك پيشگوئي است. كه بشر، سرانجام به كيفيّت زنده كردن مردگان آگاه خواهد شد. اين تذكارها جمله، (من باب تعبّد) را از درجة اعتبار ساقط مي كند. و دقّت در عمق اين اشارات، انسان را آدم مي كند. در حالي كه تن در دادن به (من باب تعبّد) انسان را به مرحلة بشريّت بر مي گرداند. آري. «و لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضي اليك و حيه و قل رب ّزدني علما» در قرآن و قرائت آيات، شتاب مكن. و از كنار آن آيات قبل از اينكه مفهوم آن را دريابي، مگذر. و چون مفهوم را هم دريافتي، به همان مقدار هم اكتفا مكن. و بگو: پروردگارا باز هم بر دانش من در اين خصوص، بيفزاي. 114، طه) نظام هستي، بر اساس حضور زوج، در برابر هر نوع مخلوق است. و توالد، در برابر تزويج.و چون خداوند خالق است، نه مخلوق، لذا زوجي ندارد. و چون زوج ندارد، فرزند ندارد. از اين رو، ايمان داريم كه«خداوند فرد است و بي نياز و بلند مرتبه. نه فرزند مي آورد و نه زاده شده است. و همّتا و مانندي ندارد.» (سورة اخلاص)
|