SHAMAMEH.ORG

بحث جنيّان در خدمت حضرت سليمان
«و لقد آتينا داود منّا فضلاً يا جبال اوّ بي معه و الطيّر و النّا له الحديد ـ ان اعمل سابغات و قدّر في السّرد و اعملوا صالحا انّي بما تعملون بصير ـ و لسليمن الريّح غدوّها شهر و رواحها شهر و اسلنا له عين القطر و من الجنّ من يعمل بين يديه باذن ربه و من يزغ منهم عن امرنا نذقه من عذاب السّعير ـ يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل و جفان كالجواب و قدور راسيات اعملوا ال داود شكرا و قليلا من عبادي الشّكور». (و مسلّم بدان كه ما به داود، از طرف خود، برتري و مزيتي عظيم بخشيديم. (و فرموديم) اي كوهها، و اي پرندگان، با او (در تسبيح) همنوائي كنيد. و آهن را براي او نرم كرده (ذوب آهن را به او آموختيم). ـ (و به او گفتيم) زره بباف. و اندازه ها (و نكات حفاظتي بدن را) رعايت كن. (و به صنعتگران كه در خدمت داري دستور بده كه) كارهاي خود را به نحو احسن، انجام دهند. چون من (خداوند) شاهد كارهاي شما هستم. ـ و براي سليمان باد را (مسخّر كرديم). به نحوي كه بامدادان (كارش معادل) يك ماه. و پسينش (معادل كار) يك ماه بود. و چشمة مسن گداخته برايش جاري كرديم. (علم و صنعت ذوب مس را به او آموختيم). و از جنّ به خواست پروردگارش كساني نزد او كار مي كردند. و از آنان، هر يك از فرمان ما (كه خواسته بوديم بر سليمان خدمت كنند) سر مي پيجيد، از عذاب آتش به او مي چشانيديم (با آتش تنبيه مي شد) براي او هر چه مي خواست از محرابها و مجسمه ها و كاسه هاي بزرگ حوض مانند، و ديگهاي عظيم و ثابت (غير قابل حمل آسان)، مي ساختند. (پس) اي آل داود، شكر گذار باشيد. در حالي كه از بندگان من شكرگزاران كم هستند. 10 تا 13، سبا)
حالا. آيا جنيّاني كه به سليمان خدمت مي كرده اند، به راستي از نوع جنيّان معروف نامرئي بوده اند، يا از انسانها بوده اند؟ توضيح براي روشن شدن موضوع:
اديان و مذاهب، و نظامهاي اجتماعي، هميشه در طول تاريخ، مواجه با دو خطر بزرگ بوده و هستند: يكي خطر دوستان نادان. و ديگري خطر دشمنان دانا. خطر اصلي و مهمّ، خطر دوستان نادان است. كه اگر اين خطر نبود، از دست دشمنان دانا كار چندان مهمّي ساخته نمي شد. دوستان نادان، چون نمي توانند موضوع را همانطوري كه فطرت آن ايجاب مي كند بشناسند، و مطابق فطرت، با آن تماس و برخورد داشته باشند، و رابطة فطري با آن برقرار كنند، تصوّر مي كنند كه براي بزرگداشت نظام مورد علاقة خود، هر چه بيشتر غلّو كنند بهتر است. و بدين علّت اوهام و خيالات خود را به كار مي گيرند. و به بزرگ نمائي و غلّو، و به اصطلاح (گنده گوئي) مي پردازند. و چون اوهام را حدّ و مرزي نيست، كار به جائي مي كشد كه آن نظام مورد علاقه، به تدريج، از مسير طبيعي و شايستة خود، خارج و گرفتار انحراف مي شود. اين دوستان نادان، به اتّفاق دشمنان دانا، كه آنان هم در يك فرصت، به (دوست نمائي) مي پردازند، همانهائي هستند كه به اصطلاح به نام (بادمجان دور قاب چين) معروف گشته اند. آنقدر نسبت به كساني كه در رأس نظام هستند، مداهنه و تملّق گوئي مي كنند و خصوصيّات ما وراء طبيعت، در خلوت و جلوت، به آنها نسبت مي دهند، كه آهسته آهسته، بعضي از آنها هم باور مي كنند. و روش طبيعي آنها به غير طبيعي شدن گرايش پيدا مي كند. و رفته رفته از فعّاليّت اصولي آنها كاسته مي شود، به طوري كه به انحطات مي انجامد – پيغمبراني كه براي هدايت بشر مبعوث مي شوند لزوماً به فضايل و كرامات و معجزات، مؤيّد مي باشند. كه ديگران، فاقد آن شئون و قدرت و توان هستند.
اشخاصي كه فقط به معجزة پيامبران ايمان مي آوردند، نه به حقايق دين، معمولاً ساده انديشان هستند. كه كمتر به حقيقت امر توجّه دارند. آنها به علّت خيره شدن به معجزه، قدرت ديدشان نسبت به اصل موضوع، ضعيف تر و قدرت و هم و خيالشان نسبت به فروع آن، تقويت مي شود. و شروع به بزرگ نمائي و بيشتر پردازي تصوّرات و نقل و انتقال آنها به اين و آن مي كنند. و رده هاي بعدي هم به نوبت خود ديده ها و شنيده ها را پر و بال مي دهند. تا موضوع را مهمّ تر جلوه دهند. و مثلاً كار به جائي مي رسد كه از حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ كه يك بندة خداوند، و مبعوث به رسالت بوده، يك خدا ساخته و يا آفريده مي شود. خدائي كه به وسيلة بشر آفريده شده است!
اوّلين نفرها مي شنوند كه طفلي بدون پدر از دوشيزه اي به دنيا آمده، و ترتيب امر چنين بوده است كه فرشته اي از طرف خداوند، روحي به حضرت مريم دميده است. و حضرتش به فرزندي حامله گرديده كه عيسي بن مريم ناميده شده است، نفرات ردة دوم، چون نمي توانند از دميدن روح، تصوّر مناسبي داشته باشند، كه زني را حامله كند. نام لقاح مقدّس بر آن مي گذارند. و آن را به خداوند نسبت مي دهند كه فرشته، لقاح مقدّس خداوند را آورده و تلقيح كرده است، و حضرت مريم، از لقاح خداوند حامله گرديده. گروهي ديگر جلوتر مي روند. و در ذهن خود تصوّر آن مي كنند كه ضرورتي نداشته است تا خدا، براي تلقيح لقاح، فرشته اي را اعزام كند. پس آن فرشته، در حقيقت خود خدا بوده كه به صورت فرشته نازل شده است.
نفرات بعدي، صراحتاً حضرت مريم را همسر خداوند تصوّر كرده. نطفة تثليث بدين ترتيب، در دين منعقد مي گردد. ولي قضيّه، به همين جا ختم نمي شود. و ديگران مي گويند: اصولاً كسي به نام عيسي، بالاستقلال، مطرح نيست. او خود خدا بوده كه خود را به نام عيسي مسيح، مجسم نموده. و بر زمين آمده است. تا پس از مدّتي، با فدا كردن خود، مسيحيان گناهكار را نجات بدهد. و بدين گونه، حضرت عيسي، مي شود خود خدا. امّا چون مي بينند كه حضرت مسيح را كه خدا بود، ظاهراً كشتند. و اگر خدا كشته شود، بعد از آن، هستي بدون خدا مي ماند. مي گويند: او با كشته شدن، از جسم آزاد شد. و به آسمان رفت. و ديگر اين مطرح نيست كه گناه در برابر چه كسي گناه است؟ و ممكن است عقوبت داشته باشد؟ در برابر خدا، يا كس يا كساني ديگر؟ اگر كساني يا كسي ديگر هست، كه مراقب اعمال مردم هستند، و گناهان آنان را عقوبت مي كنند، معلوم است كه از خداي مورد نظر آنان، بزرگتر است؟ كه آن خدا ناگزير شده است خود را فدا كند. تا دل آنها، يا آن يكي را، به دست آورد، تا مسيحيان را ببخشد. كه در اين صورت خدا بودن مسيح، خدشه دار مي شود؟ اگر او خودش گناه مسيحيان را گناه مي شمارد، كه ضرورتي نداشت تا به زمين بيايد و در صورت مسيح، مجسم شود؟ و خود را فدا كند، و در آخر كار هم خودش، فدا شدن را بپذيرد. و مسيحيان را ببخشد؟
چنين كاري به آدمي مي ماند، كه براي اينكه مثلاً مبلغي به كسي كمك كند، اوّل خود را به كشتن بدهد، و بعداً خون خودش را ضمانت بگذارد. تا آن مبلغ را به طرف نيازمند ببخشد. اين كار، از خداوند و حضرت مسيح، كه جاي خود دارد، از يك آدم ساده لوح هم بعيد مي نمايد.
فضايل و كرامات حضرات داود و سليمان ـ عليهما السلام ـ هم از چنين اعمال سليقه ها و بزرگ نمائيها، ايمن نبوده اند. آن بزرگواران، داراي فضايلي بوده اند كه به همان ترتيبي كه در مورد حضرت مسيح، عمل شده است، تا به ما رسيده اند، تغييرات مختلفي پيدا كرده اند. اديان ديگر، آن دو بزرگوار را شاه مي دانند. امّا شاهاني خردمند و با سياست، كه اندكي هم نبوت داشته اند. ولي ما، آنان را پيامبراني بزرگ مي دانيم كه سلطنت هم داشته اند.
امّا مردم، هر كار عجيب و غريبي را به سليمان نسبت مي دهند. منجمله، استفاده كردن آن حضرت، از باد را، آن چنان افسانه آميز كرده اند، كه پيدا كردن حقيقت از ميان افسانه ها، بسيار مشكل شده است. مثل اينكه روي قاليچه اي مي نشسته. و باد آن قاليچه را با سليمان، با سرعت بسيار، به هر جائي كه او اراده مي كرده، مي برده است. تا جائي كه اين موضوع، در آثار بعضي از علماي ما هم، اثر كرده است.
اشاراتي كه در قرآن كريم، به فضايل حضرات داود، و فرزندش سليمان، آمده است، عمدتاً به قرار زير است:
1 ـ كشتن جالوت، در جنگ. و به سلطنت رسيدن، پس از طالوت. و نايل شدن به فيض حكمت و علم. «فقتل داود جالوت و اتيه الله الملك و الحكمة و علمه مما يشاء». (251، بقره).
آن حضرت، مقتدر و مؤيّد و تسبيح گوي بوده است. «و اذكر عبدنا داود ذوا لايد انّه اوّاب». (17، ص)
3 ـ كوهها، رام او بوده اند. و به همراهي او بامدادان، و شبانگاهان، تسبيح خدا را مي گفته اند. «انّا سخّرنا الجبال معه يسبّحن بالعشيّ و الاشراق». (18، ص). (كه اين، خود موضوعيست قابل تأمّل).
4 ـ پرندگان، رام او بوده اند. و پس از پرواز، نزد او مي آمده اند. و يا با او در تسبيح همنوا مي شده اند. «و الطّير محشورة كلّ له اوّاب». (19، ص).
5 ـ در محاكمات و قضاوت، نظري صائب داشته است. «و شددنا ملكه و اتيناه الحكمة و فصل الخطاب». (20، ص)
6 ـ مقرب نزد خداوند، و عاقبت بخير بوده است. «و انّ له عندنا لزلفي و حسن ماب». 25، ص)
7 ـ در فولادگري و ذوب فلزات، مهارت داشته. و زره هاي خوب مي بافته است. «و النّا له الحديد ـ ان اعمل سابغات و قدّر في السرد». (11، سبا)
دوم ـ حضرت سليمان:
1 ـ سليمان، بندة خوب خدا و تسبيح گو بوده است. «نعم العبد انه اوّاب». (30،ص)
2 ـ بسيار اسبها را بسيار دوست مي داشته است. «قال انّي احببت حبّ الخير حتّي تورات بالحجاب». (31، ص)
3 ـ باد را به خدمت گرفته بوده است. «فسخّرنا له الرّيح تجري بامره رخاء حيث اصاب». (35، ص).
4 ـ شياطين را به خدمت گرفته بوده است. «و الشّياطين كلّ بنّاء و غوّاص». 37. ص. 11، سبا)
5 ـ مقرب درگاه خداوند و عاقبت بخير بوده است. «و انّ له عندنا لزلفي و حسن ماب». 25. ص
6 ـ كوره هاي ذوب مس، احداث كرده بوده است. «و اسلنا له عين القطر». (11. سبا)
7 ـ زبان پرندگان را مي دانسته. «و قال يا ايّها النّاس علّمنا منطق الطّير». (16، نمل)
8 ـ جنّ و انس و پرندگان را به خدمت گرفته بوده است. «و حشر لسليمان جنوده من الجنّ والانس و الطّير». (17، نمل)
9 ـ دانشمندان علوم غريبه، در خدمت او بوده اند. (آيات 39 و 40، نمل).
از مقايسة فضيلتهاي حضرت داود و حضرت سليمان، معلوم مي شود كه اكثر فضيلتها و خصوصيّتهاي اين پدر و فرزند، مطابق تعاريف قرآن، مشابه بوده است. الّا اينكه حضرت داود، داراي كتابي به نام زبور بوده است. و در پرستش خداوند بيشتر اهتمام مي ورزيده، و بنيان گذار سلطنت هم بوده است. و متقابلاً حضرت سليمان، بيشتر به كار نظاميگري و بخصوص استفاده از سواره نظام، و ساير حيوانات، در جنگ و كشور گشائي، مي پرداخته، و باد را به خدمت گرفته، و از دانشمندان علوم غريبه، مانند آصف برخيا، بهره مي گرفته، و به احداث ساختمانهاي با شكوه، و شهرسازي، اهتمام داشته. و ساختمان قدس را بنا نهاده است.
از اعمال حضرت سليمان، آنچه غير طبيعي به نظر مي رسد، به خدمت گرفتن باد است. و آوردن تخت بلقيس از سبا، كه هر چند به خواست خود آن حضرت بوده. ولي چون عامل آصف برخيا بوده است، جزو كارهاي غير عادّي خود آن حضرت محسوب نمي شود. آنچه سبب شده است كه استفادة حضرت سليمان، از باد، به صورتي غير طبيعي جلوه كند، بيشتر زبانزد عامه بودن آن است. و متأسفانه مفسّران قرآن، هم در تحقيقات خود، قدمي براي روشن شدن اين موضوع بر نداشته اند. تا معلوم كنند يك معجزه بوده است، يا يك امر طبيعي. و شايد هم ما مجاز باشيم بگوييم: در اين خصوص مفسّران، تحت تأثير شايعات قرارگرفته اند. و به همين علّت، به طور سزاوار به تجزيه و تحليل و تحقيق نپرداخته اند. براي روشن شدن اينكه استفادة حضرت سليمان از باد، يك معجزه بوده است يا نه، ما بايد بدانيم معجزه چيست؟ و براي چه منظوري انجام مي شود؟
از مفاهيم آيات قرآن استفاده مي شود، كه معجزه عمليست كه بدون استفاده از علل و اسباب شناخته شده، عند اللزوم، توسط پيامبران، براي اثبات دعوي خود، به اذن پروردگار، انجام مي شود. و ديگران از انجام مشابه آن، عاجز مي باشند. و تا آنجا كه مي دانيم، دو نوع بوده است: يكي معجزاتي كه خداوند، پيامبران خود را همزمان با مبعوث كردن، به آنها مجهّز مي فرموده است. تا هرگاه ضرورت ايجاب كرد، براي تأييد و پشتوانة دعوي خود، آنها استفاده كنند. مانند عصا و يد بيضاي حضرت موسي. و شفا بخشي حضرت عيسي. و قرآن حضرت رسول، خاتم الانبياء. ـ صلوات الله عليهم ـ اين قبيل معجزات را پيامبران، هر وقت كه لازم بوده، ارائة مي نموده اند. و اگر طرفهاي مورد دعوي، قانع هم نمي شده، و به آنان نمي گرويده اند، عقاب و عذاب استيصال و فوري، در دنبال نداشته اند.
معجزات ديگر، اعمالي غير طبيعي بوده اند. كه پيامبران، بر اساس درخواست مردم، جهت اثبات دعوي خود، يا منظور ديگر، انجام آن را از خداوند، درخواست مي كرده اند. ولي اگر طرفهاي مقابل، پس از انجام معجزه، ايمان نمي آورده، و قانع نمي شده اند، متعاقباً، گرفتار عذاب استيصال، يا عذاب سخت ديگري، مي شده اند. مانند بيرون آوردن شتر، از دل كوه، توسط حضرت صالح و نزول مائده از آسمان توسط حضرت عيسي. بنا به درخواست پيرامون آن حضرت.
معجزات دستة اول، جنبة ارشادي داشته اند. و پيمبران با تأييدات الهي، كه يكي از آن تأييدات هم معجزه بوده است، رسالت خود را به طور مستمر انجام مي داده اند. امّا معجزات دستة دوم، اتّفاقي بوده. و براي درخواست كنندگان، كه ايمان آوردن و قبول دعوت پيغمبر را منوط به ارائة معجزه مي نموده اند، پايان خط محسوب مي شده است.
حال اگر تعريف ما، از معجزه، كه از آيات قرآن استفاده كرده ايم، مصاب باشد، مي توانيم بگوييم كه استخدام باد، توسط حضرت سليمان، جزو هيچكدام از اين معجزات نبوده است. زيرا در هيچ جائي از قرآن، نمي يابيم كه خداوند، به آن حضرت فرموده باشد: ما نيروي باد را در اختيار تو قرار مي دهيم. و ترا با آن مؤيّد مي كنيم. حال برو و چنين و چنان كن. و نيز اشاره اي در قرآن نمي يابيم، كه كساني از آن حضرت، در قبال دعوت او، درخواست كرده باشند، كه اگر تو راست مي گويي، و پيغمبر خدا هستي، به باد بگو: چنين و چنان كند. و سياق آيات، در تعريف از تسخير باد، آن را شبيه معجزه نمي نمايد. و با آن يك برخورد معمولي دارد. و درست، مانند آياتي است كه خطاب به عموم مردم، نازل شده است. مانند «و سخّر لكم البحر.». «و سخّر لكم الانعام..». «و سخّر لكم ما في السّموات و ما في الارض جميعا» و.. كه اينها، هيچكدام دليل اين نيست كه ما معجزه داشته باشيم.
علاوه بر اينها، خداوند فرموده است: «فسخّرنا له الرّيح تجري بامره رخاء حيث اصاب». (ما باد را به خدمت او در آوريم. تا به آرامي به فرمان او هر جا و هرگونه بخواهد، روان شود. 36، ص) كه هيچ اشاره اي به اينكه باد خود، آن حضرت يا اشياي ديگري را براي او جابجا مي كرده است، ندارد. و لذا موضوع مسخّر شدن باد. كه يكي از عوامل طبيعي است، براي آن حضرت، كاملاً جنبة طبيعي دارد. نه معجزه. زيرا به تصريح آيات بسيار، استفاده از تمام عوامل طبيعي را توسط بشر، خداوند با جملة «و سخّر لكم..»، «و سخّرنا لكم»، تعريف فرموده است.
نكتة ظريف قابل توجّه اينكه، خداوند فرموده است: «و لسليمن الرّيح غدوها شهر و رواحها شهر و اسلنا له عين القطر..». (و براي سليمان باد را رام كرديم. به نحوي كه بامدادش (معادل) يك ماه.و پسين گاهش (معادل) يك ماه بود. و چشمة مسن گداخته برايش جاري كرديم.) و تعريف رام كردن باد را در آيه اي آورده است. كه اولاً، خود آيه، حكايت از امور صنعتي دارد. و ثانياً، بين دو آيه واقع شده است، كه آنها هم در تعريف امور صنعتي، نازل شده اند. مانند: (ان اعمل سابغات و قدّر في السّرد..». و ديگر آية «يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل و جفان كالجواب و قدور راسيات». (13، سبا)
عليهذا، بر خلاف آنچه شايع است، حضرت سليمان، از باد براي امور صنعتي، و مخصوصاً و و زانيدن باد، به كوره هاي ذوب فلزات، استفاده مي كرده است. و اينكه خداوند، باد را معجزه مانند، مسخّر يكي از بندگان خود كند، تا بدون استفاده از آن، در امر رسالت، هميشه در امور شخصي، از آن به عنوان يك وسيلة نقليه استفاده كند، با سنّت الهي، مربوط به فطرت آدميان و نيز سنّت الهي، مربوط به بعثت انبياء، مناسبتي ندارد.
دأب قرآن اين نيست كه در مسائلي كه مطرح مي كند، وارد جزئيات بشود. بلكه در هر موردي، سر فصل مطلب را عنوان مي كند. و تفصيل آن را به عهدة خود مسلمانان مي گذارد. تا با تدبّر در آيات، جزئيّات را استنباط كنند. و امر تسخير باد، براي حضرت سليمان، نيز مشمول همين قاعده است. كما اينكه، سيلان عين قطر، يا جريان مس مذاب هم همين گونه است. و چنين نبوده كه خداوند، معجزه مانند، و بدون فعّاليت خود حضرت سليمان، و عوامل حركتي و صنعتي خود او، يك چشمة مس مذاب براي او جاري كند.
هر چند روية ما اين است كه براي تحليل آياتي كه مورد بحث قرار مي دهيم، فقط آيات قرآن را مستند بگيريم. ولي گاهي ناگزير، براي نزديك تر كردن مطلب به ذهن عامه، توضيحاتي را به مباحث مي افزاييم. و اين نيز در حاليست كه مستندّات كافي، از آيات را هم عرضه مي داريم. و با هيچ گونه كمبودي، از اين بايت، مواجه نيستيم. زيرا قرآن «تبيان لكلّ شيء» است. و نيازي به زايد بر خود ندارد. در خصوص استفادة صنعتي از باد، توسط حضرت سليمان، به شرحي كه قبلاً اشاره كرديم، خود آيات قرآن، و سياق آنها، كه بيان عمليات صنعتي و فنّي است، كه توسط حضرت داود و حضرت سليمان، براي بهره برداري از معادن آهن و مس، و بكار بردن آنها در مقياس زياد، عين القطر، در امور نظامي و شهر سازي، كه با كلماتي مانند «جفان كالجواب و قدور راسيات» و «صرح ممرّد من قوارير بيانگر عظمت آنهاست. به خوبي روشن مي نمايد كه براي به كار اندازي و بهره برداري از كوره هاي عظيمي كه بتواند مقدار لازم فلز را براي آن مصارف زياد توليد نمايد، لازم است. به نحوي كه جوابگر باشد. از نيروي باد استفاده كرد. كه ما مسلمانان، به اين قبيل اشارات، كه در بطن آيات ملحوظ است، توجّه نمي نماييم. براي نشان دادن قصور خودمان، در امر تحقيقات لازم روي اشارات قرآن، و اهميّت دادن ديگران به امور مربوط به اشارات كتاب مقدّس، به توضيح زير توجّه فرمائيد
ولتر، يكي از نويسندگان متفكّر، و معروف اروپاست. وقتي مواجه با نهضت علمي و صنعتي در اروپا شد، به هيجان آمد و پيش بيني كرد كه تا صد سال ديگر، اثري از دين باقي نخواهد ماند.
اين اظهار نظر، علاقه مندان به مسيحيت را به وحشت انداخت. و به اين فكر افتادند كه اگر اشارات كتاب مقدّس، به همان حال مبهم باقي بماند، و تحقيقات علمي جديدي روي آنها انجام نگيرد، براي اهل و طالبان دانش، جوابگو نيست. و لذا خود را موظف دانستند كه براي اشارات تاريخي كهن، كه در كتاب مقدّس مذكور است، دلايل صحّت دانشمند پسند، بدست آوردند.
اين امر ايجاب مي كرد كه به محل پيدايش و نشو و نماي اديان سفر كنند. و در محل، به تحقيق و كند و كاو، بپردازند. زايد است كه ما توضيح دهيم چه زحماتي كشيدند. و چه نتايج درخشاني كسب كردند. ـ علاقه مندان مي توانند به كتب باستان شناسان مراجعه نمايند. ـ ولي به طور خلاصه، مي گوييم كه يكي از نتايج جنبي عمليّات آنان، آشنا شدن به اوضاع كلي منطقة شرق. و استفاده از آگاهيهاي به دست آمده. و استقرار استعمار آنها، بر اين منطقه. و انتقال آثار باستاني شرق، به غرب. و ايجاد موزه هاي عظيم. و كمك بسيار به ايجاد جاذبه هاي جهان گردي. و جذب سرمايه هاي ديگران، از طريق جهانگردان. و علاقه مندان به علم و صنعت، و تجارت. به سوي غرب و تهي شدن دست خود شرقيان، مي باشد.
نتيجة ديگر بيرون كشيدن آثار باستاني از دل خاك، و قابل رؤيت كردن اشارات كتاب مقدّس، و بر طرف كردن هر گونه شائبه و ابهام از اشارات كهن، و از جمله بيرون آوردن بسياري از آثار عمليات صنعتي، نظامي و عمراني حضرات داود و سليمان است. كه موضوع كوره هاي ذوب فلزات حضرت داود، و حضرت سليمان، و بكارگيري جريان طبيعي باد، در كوره هاي ذوب مس، توسط حضرت سليمان، و نيز آثار عظيم ساختمان اصطبل، مخصوص اسبان آن حضرت، و ظروف عظيم (قدور راسيات ـ و جفان كالجواب) مي باشد.
در نتيجة اكتشافات باستان شناسي، كه از سال 1925 تا 1935 ميلادي، توسط دانشگاه شيكاكو، در فلسطين انجام شد. چند شهر، از زير خاك بيرون كشيده شد. كه در ميان يكي از شهرها، اصطبلهاي وسيع سليمان «انّي احببت حبّ الخير..» و كاسه اي برنجي به قطر تقريبي70/ 4 و ارتفاع 35/ 2 متر «و جفان كالجواب..» و بسياري اشيا و ساختمانهاي ديگر، از ناحية مجذوز، و كوره هاي عظيم ذوب آهن، و ذوب مس، و قرارگاه وسيع كارگران آنها، در منطقة (عصيون) جابر، كشف. و مشخّص گرديده است كه كوره هاي عظيم را، كه تا آن تاريخ، نظير نداشته، و تقريباً مشابه كوره هاي مدرن امروزي بوده اند، طوري طراحي كرده و ساخته اند، كه از بادهائي كه ار ناحية (عربه)، مي وزيده است، نهايت استفاده را ببرند. و از استفاده از دمهاي دستي، كه احتياج به نيروي انساني بسيار داشته است، حتّي المقدور بي نياز شوند. «و لسليمن الرّيح غدّوها شهر و رواحها شهر و اسلنا له عين القطر..». (12 سبا)
با اين قبيل عمليات است كه مي شود فهميد، معني آية فوق اين است كه در ناحية احداث كوره ههاي ذوب فلزات، وزش باد، روزها در دو نوبت، صبحها و پسين، شدّت مي يافته. كه هر بار، شدّت گيري، مقدار قابل استفاده آن، در كوره ها معادل نيروي كار يك ماه، براي يك يا چند نفر، كه با دست باد به كوره ها بدمند، اثر و قدرت داشته است. و بدين ترتيب، پيوسته از ته كوره ها، مانند چشمه «اسلنا له عين القطر..» فلز گداختة مذاب، جريان داشته است.
نكتة قابل ذكر ديگر، اينكه وضع طبيعي دشتها، چنين است كه معمولاً اوايل روز، و اواخر آن، جريان باد، از دشتها به طرف ارتفاعات، و بالعكس، شدّت بيشتر پيدا مي كند. و در ميان روزها، تقريباً هوا آرام است. و حضرت سليمان، از اين نكته، نهايت استفاده را كرده. و كوره ها را در مسير جريانات شديدتر باد احداث كرده. و ديواره ها و وسايلي در مسير جريان باد ساخته بوده است. كه باد را به داخل كوره ها هدايت نمايد. بنابراين، استخدام باد، توسط آن حضرت، يك امر كاملاً طبيعي بوده. ولي اهميّت كار در اين است كه انجام آن كار، توسط آن حضرت، و متخصصّان او، يك امر بي سابقه، و معجزه آسا بوده است كه در آن عصر، يك امر عجيب شناخته مي شده. و در جريان زبان به زبان گشتن، پيرايه هايي به خود گرفته. و به صورت قاليچه اي در آمده است كه حضرت بر آن مي نشسته، و به هر جا كه دلش مي خواسته، مي رفته است. و يا به باد دستور مي داده، كه فلان كس را به فلان جا ببر.
امّا خوشبختانه، مطالب قرآن، هيچگاه تحت تأثير شايعه ها قرار نگرفته، و هميشه واقعيّتها را به حق بيان داشته است. و اين مردم هستند، كه تحت تأثير انواع شايعه ها زبان زدها، حقايق را زير پردة اوهام و ابهام مي برند. و از آنها نتايج خلاف واقع مي گيرند. آنچنان كه در اوهام خداوند از جملة و لسليمان الرّيح يك قاليچه قشنگ و عالي بافته اند. و سليمان را بر آن نشانيده. و باد را واداشته اند، تا سليمان ساختة ذهن آنان را، به اين طرف و آن طرف، به گردش و سير و سياحت ببرد!
هر كس مي تواند با يك تجربه و آزمايش بسيار ساده، دريابد كه بر اثر زبان بر زبان گشتن شايعات، مطالب به چه صورتي در مي آيند.
بيست يا سي نفر اشخاص را، كه حتّي تحصيل كرده و داراي قدرت درك و فهم تقريباً مساوي هم باشند، در جلسه اي (در يك جلسه) گرد آوريد. مطلبي را حتّي يك جملة بسيار معمولي و ساده و مورد علاقة عموم را، بنويسيد. و بدهيد به نفر اوّل. و به او سفارش كنيد كه دقيقاً مطلب را بخواند. و نوشته را كه خوانده است، عيناً و بدون هيچگونه تغيير و تبديل، در گوش نفر بعدي بگويد. و او هم هر چه را شنيده، در گوش نفر بعدي. و تا آخرين نفر، آهسته و در گوشي به هم بگويند. و از آخرين نفر بخواهيد هر چه را شنيده است، روي كاغذي بنويسد. و با نوشتة اوّلي مقايسه كنيد. و بلند بخوانيد. مسلّم بدانيد كه حتّي خود نقل كنندگان مطلب هم، از تغييراتي كه در انتقال آن صورت گرفته است، دچار تعجّب خواهند شد. با اين آزمايش، مي توانيد قضاوت كنيد كه وقتي يك مطلب، طي قرون و اعصار، بين اشخاصي كه داراي قدرت درك و فهم مختلف، و سليقه ها و اغراض ناشي از دوستي و دشمني هستند، مبادله مي شود، چه وضعي پيدا مي كند.
اديان و مذاهب، و نظامهاي فرهنگي، سياسي و غير آنها هر يك عبناً، مانند يك رودخانه هستند. در سر چشمه، صاف و زلال و گوارا و مختصر و مفيد است. از دامنة كوه كه سرازير شد، به تدريج چشمه ها و نهرهاي ديگر هم به آن مي پيوندد. و تقويت مي شود. به دشت كه رسيد، به علّت استعداد دشت، گياهان و درختها در حاشيه هاي آن مي رويد. و برگ و ساق و ريشة گياهان، به اضافة پسآب كشتزارها، به داخل رودخانه نفوذ پيدا مي كند. هر چه از شيب مسير كاسته مي شود، سرعت حركت آب كم و پسآبها زيادتر مي شود، آلودگي آب بيشتر. و مقدار خلوص آب كمتر مي شود. تا جائي كه در پايان كار، آب باقي مانده از رود، غير قابل شرب. و حتّي زيان آور مي شود. و سرانجام در باتلاقي يا مردابي، را كد و محصور مي گردد. و يا به دريائي مي ريزد. و با آب شور و غير شرب آن، در هم مي آميزد.
پس هر كس، آب صاف و زلال مي خواهد، بايد هر چه بيشتر خود را به سر چشمه نزديك كند. سرچشمة دين اسلام قرآن است. تشنگان حقيقت، بايد خود را از سر چشمه، سيراب كنند.
بنابراين، اگر كسي بخواهد به تحقيق و تدبّر در بعضي از آيات قرآن بپردازد، و نسبتاً مصون از خطا باشد، بايد به دلايل دست اوّل، يعني خود آيات قرآن، مراجعه نمايد. و دربارة اشاراتي كه قرآن، به وقايع كهن دارد، به محل وقوع برود. و تحقيقات را از آنجا شروع كند وادامه دهد. لذا كسي نمي تواند. در گوشه اي بنشيند، و از كتب و مآخذي كه در اختيار دارد، و يادمانهائي كه از شايعات و حكايات در ذهن خود و فرهنگ اجتماع دارد، مدد بگيرد. و مثلاً در مورد سليمان، يا اصحاب كهف، تفسير و تحليل بنويسد. و يا بدون هيچگونه آگاهي از علوم نجومي و كيهاني و زميني و جغراقيائي و فيزيك، و يا كمك و استمداد از علما و متخصصّان مربوطه، آياتي مانند «ثمّ استوي الي السّماء و هي دخان..» را تفسير كند.
براي تفسير هر آيه اي، علم وتخصص و ابزار مناسبت همان مطلب، و سرمايه و دقّت و پشتكار و صبر و استقامت، و احياناً همراهي گروهي لازم است. و چند كتاب ظاهراً مرجع، و استناد به بعضي روايات غير مطمئن، كار ساز و وافي به مقصود نيست «و اعلموا صالحاً انّي بما تعلمون بصير»: هركار و صنعتي را كه انجام آن را بر عهده مي گيريد، در بهترين وجه، انجام دهيد. كه من ناظر اعمال شما هستم).
دو نكتة مهمّ ديگر، كه در قرآن، در داستان حضرت سليمان، به آنها مكرّر اشاره شده است: يكي استخدام يا رام كردن شياطين جنّ، توسط آن حضرت و به كارگيري آنها، در امور صنعتي و شهرسازي و غوّاصي و غير آن است و ديگري، دانستن زبان جانوران و استفاده از آنها مي باشد. نكتة اخير، يعني دانستن زبان جانوران و استفادة از آنها، يك امر كاملاً طبيعي و عاديست. كما اينكه بعضي از مردم، بسياري از حيوانات، حتّي درندگان را رام. و به نسبت زحمتي كه در برقراري رابطة مناسب، با آنها تحمّل مي كنند، از آنها بهره مي گيرند. و لذا ضرورتي ندارد كه وارد بحثي در اين خصوص بشويم. پس فقط مسئلة دانستن زبان آنهاست. و اگر زبان را و يا تكلم را، آن طور كه تعريف كرده اند، ايجاد رابطه، با حركات و اصوات قرار دادي، به منظور بيان و نقل و انتقال ما في الضّمير بداني، كه شامل اشارات و رموز و اعداد هم مي شود، دانستن مفاهيم اعمال و حركات حيوانات، و وا داشتن آنها به انجام خواسته ها يا اعمال مورد نظر ما، همان مفهوم برقراري رابطة گفتاري را دارد. و بدين ترتيب، مشكل حل شده است. و مهمّ ارتباطي است كه مي توانيم با تعدادي از آنها، برقرار كنيم. و در هر حال، شدني و متناسب است، با كوشش و صرف وقت. كه هر قدّر بيشتر شود، نتيجة بهتري عايد مي گردد. و نبايد در اين خصوص، پافشاري كنيم كه حتماً تكلّم، منحصر به اين است كه با اصوات، صدا دار و بي صدا، مانند آدميان، انجام شود. و بدانيم كه هر موجودي، براي انتقال و بيان ما في الضّمير خود، جهازات متناسب با نيازهاي طبيعي خود دارد. و بايد اين جهازات و خصوصيّات را شناخت. و از آنها استفاده كرد. يا اينكه منتظر باشيم مانند ما اصواتي را با بازدمهائي كه از ريه خارج، و به تارهاي صوتي ما برخورد، و در دهان با زبان و كام و دندانها، شكل مي گيرد، و به صورت سخن خارج مي شود، عيناً از آنها بشنويم. و يا به گوش آنها برسانيم. و مفاهيم را آموزش بدهيم. و بدين گونه، رابطه برقرار كنيم. – ممكن نيست
گاهي مي توان كلمات را با چشم ديد. يا با انگشت و ساير اعضاء لمس كرد. يا با گوش شنيد. مانند ديدن خطوط چهره، يا ريختن اشك. كه بيانگر حالات دروني طرف مقابل است. و لمس سردي و گرمي و زبري و نرم. كه از بيان و شنيدن آن، به مراتب گوياتر است. و شنيدن ناله و يا صداي مرتعش كسي را كه حكايت از بيماري و ناتواني او دارد.
بنابراين، دانستن زبان جانوران، توسط حضرت سليمان را، نبايد يك خصوصيّت خاص و غير قابل دسترس بدانيم. و در برابر آن حيران و هاج و واج شويم. و تصوّر كنيم كه خداوند، فقط آن نعمت را به حضرت سليمان انعام فرموده. و ديگران از آن محروم هستند. و بدانيم كه نقل اين قبيل مطالب قرآن، به منظور دادن بينش وجلب توجّه مسلّمانان، به عملي و قابل دسترس بودن آنها، و استفادة هر چه بيشتر از نعماتي است كه در محيط زيست ما آفريده شده است. و آمادة بهره برداري مي باشد. «و كايّن من آية في السّموات و الارض يمرّون عليها و هم عنها معرضون». (چه بسيار آيات و اسراري در آسمانها و زمين است، كه بر آنها مي گذرند، در حالي كه از آنها ديده فرو مي پوشند. و به آنها اعتنائي ندارند. 105، يوسف).
نكتة بسيار مهمّ ديگر، استخدام و رام شدن شياطين و جنّ، براي آن حضرت است. كه لازم است توسط محقّقان، در خصوص آن تحقيق شود. زيرا: هر نكته اي كه در قرآن مطرح شده است، به نحوي تكليف آور است. نه داستانسرائي و..... چه مربوط به كتب آسماني ديگر باشد، و چه اشاره به اقوام و ملل و قبايل باستاني، و چه مسلمانان صدر اسلام. و يا تكاليف شرعي. ما بايد طبق مفاد آيات قرآن، به هر چه نازل شده است، اعم از اينكه در كتب آسماني پيشين ثبت شده يا فقط در قرآن آمده باشد، ايمان داشته باشيم. «و الّذين يؤمنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك..». (2، بقره)
و چون ايمان را، خبرگان اصطلاحات ديني، به (اعتقاد و اطمينان قلبي و التزام عملي) معني كرده اند، ايمان بدون عمل، هيچ فايده اي ندارد. پس وقتي در قرآن آمده است، كه «و من الجنّ من يعمل بين يديه باذن ربّه»، بايد اوّلاً به حقيقت امر، ايمان داشته باشيم. ( چون نمي شود آيه اي را مثلاً از ايمان حذف كنيم). و ثانياً خود را مكلّف بدانيم كه بايد در اين خصوص، يا موارد مشابه، كاري يا كارهائي انجام بدهيم. و اگر چنين منظوري نبود، مسلماً خداوند، چنين آياتي را نازل نمي فرمود.
لذا اوّلاً بايد وجود جنّ را قبول كنيم. و آن را مورد شناسائي قرار دهيم. و ثانياً از وجود آن بهره برداري كنيم. قرآن صراحت دارد كه جنّ وجود دارد. و موجوديست قرينة منفي آدم. (چون آدم مشهود است. و او پنهان يا مخفي) و داراي حق انتخاب به دليل اينكه خداوند وقتي به فرشتگان فرمود به آدم سجده كنند، و شيطان هم كه از جنّ است شنيد، ولي سجده نكرد، معلوم مي شود، كه داراي حقّ انتخاب و داراي اختيار است. او در برابر آدم، كه از گل آفريده شده، و از مادّه است، بر عكس از آتش بي دود، (يا بگو از انرژي، در برابر مادّه)، آفريده شده است. «و خلق لجان من مارج من نار». (و جنّ را از شعلة آتش بي دود، آفريد. 15، الرّحمن)آنها نيز مانند بشر مسلمان و كافر دارند. و لذا حساب و كتاب و بهشت و دوزخ مخصوص به خود دارند.
«و امّا القاسطون فكانوا لجهنّم حطبًا». (ستمگران (جنّ)، هيزم جهنّم هستند. 15، جنّ). (به سوره هاي (جنّ) و (الرّحمن) مراجعه فرماييد). بسياري از آنها، به علّت اينكه شرعاً مأمور به اطاعت و خدمت بشر شده اند، ولي به علّت داشتن حقّ انتخاب بعضي رام و مطيع بشر نمي شود، ملعون و مجازات خواهند شد. و به همين سبب، به دشمني با بشر كمر مي بندند. و در اثر خود بزرگ بيني، حاضر به قبول اشتباه و اصلاح خود (توبه) نمي شوند. و تا آخر تاريخ بشر، در كينه توزي با آدميان هستند. و اين كينه توزي را به صورت فريبكاري و گمراه كردن مردم سست ايمان، انجام مي دهند. نه آن طوري كه بين عوام شايع است، با جنّ زدگي و ديوانه كردن و مصروع نمودن آدميان، كه اينها خود بيماريهاي روحي و جسمي، مربوط به عوامل طبيعي هستند.
بسياري از جنيّان، به پيغمبر اسلام ايمان آورده. و بر دين ما هستند. و رواياتي هست كه بعد پيغمبر هم با ائمه ـ عليهم السلام ـ براي گرفتن هدايت، تماس مي گرفته اند. چه بسا كه هم اكنون هم، به نحوي، با بعضي، تماس داشته باشند. هر چند يك طرفه باشد. «و انّا لمّا سمعنا الهدي امنّا به فمن يومن بربّه فلايخاف بخسا و لا رهقا». (جنيّان مي گويند:) و ما زماني كه آيات قرآن را شنيديم، به آن ايمان آورديم. پس كسي كه به پروردگارش ايمان آورد، نه زيان مي بيند. و نه به مهلكه مي افتد. 14، جنّ)
اگر آية 27 سورة حجر را در نظر بگيريم، ظاهراً جنّ، قبل از انس، خلق شده است. ولي اگر مجموعة آيات سوره الرّحمن را مورد دقّت قرار دهيم، جنّ همزمان با انس آفريده شده. و هر دو نوع، همزمان، منقرض مي شوند. و همزمان به رستاخيز مي آيند. و محاسبه مي شوند. و هركدام، به مجازات و مكافات مخصوص به خود، مي رسند. و به بهشتها و دوزخهائي كه مخصوص به آنهاست مي روند. و در هر حال، اين موضوع، احتياج به تحقيق كافي دارد. به توضيحات ما، در ذيل آيات سورة جنّ، مراجعه فرماييد.
امّا اگر به آيات مربوط به تسخير شياطين و جنّ، و استخدام آنها توسط حضرت سليمان دقّت كنيم، به اين نتيجه مي رسيم كه عواملي كه به نام شياطين و جنّ به وسيلة آن حضرت، به كار گرفته شده اند، بايد براي آدميان، قابل رؤيت بوده باشند. تا بشود بين آنان، براي عمليات شهرسازي، و صنايع، و غوّاصي، و غير آن، هماهنگي و همكاري برقرار كرد. و اگر بگوييم: عمليّات مشخّصي توسط جنيّان و شياطين انجام مي شده، و لذا همكاري بين آنها، با آدميان ضرورتي نداشته است، لازم بوده است كه چنين به نظر آدميان آن زمان برسد، كه ساختمانهائي و كارهائي، بدون عمله و بنا و صنعتگر، خود بخود، به وجود مي آيد. زيرا جنيّان، كه عوامل كار بوده اند، ديده نمي شده اند. ولي هيچ جا، چنين سخني به ميان نيامده است. علاوه بر اين، در جلسه اي كه حضرت سليمان، از حضار آن جلسه، يك نفر داوطلب خواسته است، تا تخت بلقيس را قبل از ورود خود او، به فلسطين بياورد، «قال يا ايّها الملوا ايّكم يأتيني بعرشها قبل ان يأتوني مسلمين».
(سليمان گفت: اي جماعت حضار، كدام يك از شما، تخت بلقيس را قبل از اينكه خودشان بيايند، و تسليم شوند، برايم مي آورديد. 38، نمل). و يك نفر از عفريتها، كه از جنّ بوده، آمادگي خود را براي آوردن تخت، قبل از اينكه سليمان، از جلسه برخيزد، اعلام كره است. «و قال عفريت من الجنّ انا اتيك به قبل ان تقوم من مقامك و انّي عليه لقوّي امين». (ديوي كه از جنّ بود، (آمادگي خود را اعلام كرد) گفت: من آن تخت را پيش از اينكه تو از جايت بلند شوي، برايت مي آورم. زيرا براي اين كار امانتدار و نيرومندم. 39، نمل). معلوم مي شود كه آن عفريت يا ديوي كه از جنّ معرّفي شده است، مجسّم و قابل رؤيت بوده است. و چون آصف برخيا، كه از آدميان بوده، بعد از اظهار آمادگي عفريت، گفته است كه «انا اتيك به قبل ان يرتدّ طرفك». (من قبل از اينكه چشم برگرداني، يا چشم بهم بزني، آنرا برايت مي آورم. 40، نمل) مسلّم است كه هر يك، به نوبت، اظهار نظر مي كرده اند. و شكي باقي نمي ماند كه آن عفريت، قابل رؤيت بوده. و چيزي براي بشر قابل رؤيت است، كه مادّه باشد. و يا منشأ مادّي داشته باشد. به اين دليل، مي توان گفت: كه ساير كساني هم كه به نام شياطين و جنّ، در داستان حضرت سليمان نام برده شده، و به كارهاي مختلفي مشغول بوده اند، و يا در زندان مقيّد شده بودند، همه قابل رؤيت و مجسم بوده اند. در حالي كه جنّ، به آن مفهومي كه در ذهن همگان است، از عالم مجرّدات است. و حداقّل، براي مردم عادّي قابل رؤيت نيست. هر چند ممكن است براي بعضي از خالصان، قابل رؤيت باشد.
هر چند در تعريف ابليس، خداوند فرموده است «و كان من الجنّ». (او از جنّ است)، ولي اگر تعريف عمال حضرت سليمان، كه براي او به كار بنّائي و غوّاصي و غير آن مي پرداخته اند، و به همان عنوان شيطان يا شياطين محدود مي شد، «و الشياطين كلّ بناء و غوّاص». (و شيطان را بنّا و غوّاص، براي سليمان قرار داديم. ممكن بود صريحاً آنها را از جنس آدم بشناسيم. چون خداوند، شياطين را دو دسته معرّفي كرده است، در مفاهيم آيات با مشكلي مواجه نبوديم. امّا مشكل از اينجا مي باشد كه در چند مورد، عوامل مورد نظر، از جن معرّفي شده اند. «و من الجنّ من يعمل بين يديه ـ و قال عفريت من الجنّ». (از جُنيّان كساني نزد او كار مي كردند. ـ ديوي كه از جنيّان بود، گفت..) در هر صورت، مسئله ايست مشكل. ولي چون ما بايد به استناد «و الّذين يؤمنون بما انزل اليك». (و نيز از شروط اهل تقوا، كساني هستند كه به آنچه بر تو (اي پيغمبر ما) نازل شده است، ايمان مي آورند. 2، بقره)، به آيات مربوط به داستان حضرت سليمان هم كه يكي از نكات مهمّ آن، حضور جنيّان است، بايد ايمان داشته باشيم، و ايمان هم قابل حصول نيست مگر با فهم موضوع: زيرا ما بايد موضوع را دريابيم تا بتوانيم به مقتضاي آن، تكليفي را انجام دهيم. و لذا ما ناگزير هستيم كه يك موضوع را مانند بسياري ديگر، نشنيده بگيريم. و يا (من باب تعبّد) قبول كنيم. و يا تا حدّي كه ممكن است، در خصوص آن تحقيق و تدبّر نمائيم. و ما شقّ سوم را بر مي گزينيم. و از خداوند در اين خصوص هم، استعانت و هدايت مي طلبيم.
ابتدا بايد اطمينان پيدا كنيم كه جنيّان مي توانند مانند آدميان، به كارهاي ساختماني و صنعتي، كه با احجام و اوزان و مواد مختلف طبيعي انجام مي شود، بپردازند، يا نه؟ ظاهر امر اين است كه جنّ، فاقد جسم مادّي است. چون اگر جسم داشته باشد، براي ما قابل رؤيت مي شود. در حالي كه ما تاكنون، آنها را نديده ايم. و كساني كه مدّعي ديدن آنها هستند، غالباً قابل اعتماد نيستند. و لذا تا آنجا كه ما تجربه داريم، چون اشياي مادّي با ابزار و تجهيزات مادّي، قابل نقل و انتقال و تغيير شكل هستند، كار كردن با آنها، براي موجودات غير مادّي، ميسر نيست. و لذا جنيّان كه غير مادّي هستند، نمي توانند مانند آدميان، به كارهاي صتعتي و ساختماني بپردازند. كما اينكه ما هم نمي توانيم موجودات غير مادّي را، به قيد خود درآوريم. يا كارهائي بكنيم كه آنها مي كنند.
ممكن است كسي بگويد: كارهاي جنيّان، براي حضرت سليمان، يك نوع معجزه بوده است. و جائي كه سخن از معجزه است، غير ممكن ها، ممكن مي شوند. اين حرفيست صحيح. ولي ـ چنانچه قبلاً نيز اشاره شد. ـ طبق اشارات قرآن، پيغمبران براي اثبات دعوي خود، مؤيّد به معجزه مي شده اند. نه براي شهر سازي و امور خصوصي. و از طرف ديگر، هيچ اشاره اي هم در قرآن نيست كه حضرت سليمان، براي اثبات دعوي پيغمبري خود، شياطين و جنّ را يا باد را، به كار گرفته باشد.
آن حضرت، از آنها براي سلطنت، استفاده مي كرده است. نه نبوّت. (هر چند سلطنت هم از فروع نبوت است). چون آنها جامهاي عظيم و ديگهاي سنگين و قصور با شكوه كوره هاي ذوب فلزات و.. مي ساخته اند. يا به غوّاصي براي استحصال مرواريد مي پرداخته اند. كارهائي كه پيامبران و انبياي ديگر، مشابه آنها را انجام نداده اند. و دانش و تخصص نيز، بر اثر تجربه اندوزي و از كار كردن با موّاد گوناگون، حاصل مي شود.
علاوه بر اينكه اشاره كرديم. ديوي كه آمادگي خود را براي آوردن تخت بلقيس اعلام كرده است، مانند ساير مشاوران و وزيران حضرت سليمان، داراي جسم بوده است. آية «و اخرين متقرنين في الاصفاد». (و ديگران (جنيّان يا شياطين متمرد) به غلها كشيده مي شدند. 38، ص) دلالت دارد بر اين كه آنها داراي جسم بوده اند. كه قابل به زنجير كشيده شدن باشند. و گرنه بايد به نحو ديگري تنبيه مي شدند. (هر چند ممكن است گفته شود به مقتضاي وجود خود، به زنجير كشيده مي شده اند. يعني زنجيرهاي غير مادّي.)
با عنايت به دلايل فوق، (هرگاه خوانندة عزير، اينها را دليل بداند)، ناچاريم موجوداتي را كه حضرت سليمان به خدمت گرفته بوده است، از ردة جنّ به مفهوم متعارف آن، خارج بدانيم. و اين در صورتي ممكن است، كه كلمة (جنّ) را به شكل ديگري، قرائت كنيم. و چنين امري نزد قراء، معروف. و در نزد ائمّة معصومين ـ عليهم السلام ـ سابقه داشته است. كه بعضي از كلمات قرآن را جز آنچه در كتاب مبين، مكتوب است، قرائت مي نموده اند.
هر چند استناد به آيات قرآن، براي اينكه خود را مجاز بدانيم كه كلمة جنّ را در داستان مربوط به عمليات حضرت سليمان، از مفهوم مورد نظر خارج بدانيم، كافيست. ولي ذكر نكات زير نيز، در مصاب بودن نظر ما، مؤثّر مي باشد:
به طوري كه در صفحات قبل اشاره كرديم، باستان شناسان، در تكاپو براي زنده و قابل قبول كردن اشارات تاريخي و باستاني و شهرها و سلسله هاي پادشاهي و امكنه اي كه در كتاب مقدّس ذكر آنها آمده است، در فلسطين نيز اكتشافاتي انجام داده اند. و به نتايج مهمّي رسيده اند. كه از آن جمله قسمتي از آثار باقي مانده از دورة حضرت داود و حضرت سليمان است. و در نتيجه صحّت مندرجات كتاب مقدّس را در مورد آن حضرات، به اثبات رسانيده اند.
حضرت سليمان كه بعد از پدر خود، حضرت داود، از تاريخ 970 تا 925 قبل از ميلاد، بر فلسطين حكومت مي كرده است، براي احداث قصور و معبد و قرارگاههاي نظامي عظيم، و بهره برداري از معادن فلزات و تدارك كوره هاي ذوب فلزات، و توسعة صنايع، به متخصصّان و كارگران ماهر زياد، نياز داشته. كه در فلسطين تأمين نمي شده است. لذا از (‌هيرام)، پادشاه (صور) و (صيدا)، كه همزمان او بوده است، (به شرحي كه در كتابهاي تاريخ شاهان، از كتاب مقدّس، آمده. و صحّت آنها نيز به اثبات رسيده است) كمك خواسته. و هيرام نيز ضمن عقد قراردادي، در برابر طلا و ساير ما يحتاج خود، متخصصّان مجرّب و كارگران ماهر مورد نياز حضرت سليمان را، فراهم و اعزام مي دارد. كه تا آخر عمر آن حضرت، اكثراً در خدمت او بوده اند. و اين، مطابق است با آية «فلما قضينا عليه الموت ما دلهم علي موته الّا دابّة الارض تاكلّ منشأته فلمّا خرّ تبيّنت الجنّ ان لو كانوا يعلمون الغيب ما لبثوا في العذاب المهين». (وقتي كه مرگ را بر سليمان عارض كرديم، غير از حشره اي كسي آنها را از مرگ او آگاه نكرد. و چون سليمان فرو افتاد، براي جنّ روشن شد كه اگر از عقب خبردار شده بودند، اين همه درخواري ومشقّت باقي نمي ماندند. 14، سبا)
و اين آيه، به خوبي بيان مي كند كه آن عمال، خود به ميل خود، براي خدمت به سليمان نيامده بودند. تا در قبال كار خود، مزدي مناسب دريافت كنند. بلكه به اجبار آنها را اعزام كرده بوده اند. و مزد واقعي آنها را هيرام، از سليمان دريافت مي كرده است. و آنها ناچار بوده اند كه احياناً با همان غذاي مختصر و مسكن محقّري كه در فلسطين بر ايشان فراهم مي كرده اند، در نهايت سختي و شرايط نامساعد بسر برند. ضمناً به طوري كه ذيل آيه 12 از سورة سبا، حكايت دارد «و من يزغ منهم عن امرنا نذقه من عذاب السّعير» از آنان هر كه، از فرمان سرپيچي مي كرده، به سختي با آتش (كه احتمالاً آتش كوره ها بوده است)، عذاب مي شده. و نيز چنانچه «و آخرين مقرّنين في الاصفاد»، اشاره مي كند، معلوم مي شود كه آن عمال اكثراً از وضع خود ناراضي بوده اند. و اغلب اعتراض و شورش داشته. و پيوسته در صدد فرار يا رهائي بوده اند. و به همين علّت، مجازاتهاي سختي را متحمّل مي شده اند. و لذا پس از آگاه شدن از مرگ سليمان، نفسي به راحت كشيده اند.
شايد براي بعضي، اين سؤال پيش آيد كه چرا خداوند، اين موضوع را جوري تعريف فرموده است كه گويا خود ترتيب كارها را داده و شيطان جنّي به فرمان مستقيم خداوند مجازات مي شده و يا جريان امر را امضاء فرموده است كه جواب اين پرسش، در داستان حضرت موسي، و همراهي او با آن بندة صالح خدا (حضرت خضر يا الياس) در سورة كهف، و ضمناً عذابهاي دنيوي، كه عواقب اعمال بعضي از افراد و طوايف است و نيز جمله و ها رميت اذ رمت و لكّن اليه رمي نهفته مي باشد. و نيز براي رسيدن به پاسخ قاطع، بايد تاريخ كهن را در اختيار داشت. تا معلوم شود چرا آن مردم گرفتار چنين عذابي شده بوده اند. كه آن هم در اختيار نيست. ولي آنچه مسلّم است، مستحق آن عذاب بوده اند. كه مورد امضاي خداوند واقع شده. و به خواست او توسط حضرت سليمان، عملي گرديده است.
باري، چون منطقه سلطة هيرام، كه شامل صور و صيدا، از لبنان جنوبي بوده، در آن تاريخ (حتّ) ناميده مي شده، اهالي منطقه نيز (حتّ) يا (حتّي) و (حتّيان) شناخته مي شده اند. و لذا افرادي كه از صور و صيدا، به فلسطين اعزام شده بوده اند، به (حت) معروف بوده اند. به شرحي كه در كتابهاي مذكور آمده است، يكي از اهالي صيدا، به نام (حورام) در بسياري از صنايع و تخصصّها، مهارت و ابتكاراتي عجيب داشته. و هم او بوده است كه عمليات فنّي قصور و معابد عظيم و ريخته گري و صيقل كاري ظروف و قصور بزرگ «صرح ممرّد من قوارير..»، را طراحي و سرپرستي و اجرا مي كرده است. كه شرح آنها، در بابهاي پنجم تا هفتم كتاب اوّل پادشاهان آمده است.
عقيدة ما بر اين است كه حضرت رسول (ص) اشرف انبيا و مرسلين است. و مقام آن حضرت به مراتب، از سليمان نبي بالاتر است. مع الوصف، آيات سورة جنّ، كه واقعة گوش دادن جنيّان به تلاوت قرآن را بيان مي دارد و در قالب امر، به نقل قول نازل شده، از اينكه خود پيامبر بزرگوار شاهد حضور جنيّان بوده باشد، ساكت هستند. چنانكه مي فرمايد: قل اوحي اليّ انّه استمع نفر من الجنّ فقالوا انّا سمعنا قرانا عجبا «بگو: به من وحي شده است كه گروهي از جنّ (تلاوت آيات قرآن را) شنيدند. و گفتند كه ما قرآني شگفت انگيز شنيديم.» (آية 1، جنّ.) كه تا آية 19 به همين مفهوم نقل قول مي باشد.) با در نظر گرفتن مفاهيم سورة اسري و سير شبانة پيامبر () به مسجد الاقصي و معراج و رؤيت آن همه شگفتيهاي ملكوت اعلي، مسئلة رؤيت جنّ موضوع كوچكي بوده است، كه اگر به آن حضرت هم نسبت داده مي شد، چيزي به مقام ايشان نمي افزود.
مع الوصف، سورة جنّ و آيات ديگر قرآن كريم، هيچ كدام صراحت ندارد كه آن حضرت، جنيّان را رؤيت كرده باشد. (هر چند اگر اراده مي فرمود، بي اشكال بود) و اين نكته اي است بسيار مهمّ. كه شايد غير مستقيم، اشاره داشته باشد به اين معني كه جنيّاني كه در خدمت سليمان بوده اند، از عالم مجردات نبوده كه نامرئي باشند. بلكه انسانهايي بوده اند كه به جنّ معروف شده بودند.
در هر حال، اين موضوع قابل توجّه و تحقيق است كه بايد اهل فن، بيشتر از پيش آن را مورد تحقيق قرار دهند تا واقعيّت امر را براي رفع ابهام روشن نمايند.
نكته ديگري كه در اين مقوله، احتياج به توضيح دارد، كلمه «عفريت» است. كه در آيه 39 سوره نمل، آمده است. كه احتمالاً اشاره به همان (حوارم حتّي) است. كه مبتكر و طراح كارهاي عظيم سليمان بوده. و علّت اينكه بنام عفريت معروف شده، همان كارهاي عجيب او بوده است. و در قرآن هم همان نام معروف او ذكر گرديده است. و اين، نزد تمام ملل و اقوام، سابقه دارد. كه مردم، به كساني كه كارهاي عجيب مي كنند، نامهاي افسانه اي، حتّي در زمان حياتشان به آنها مي دهند. بخصوص نامهاي ديو، شيطان و از اين قبيل.
اگر استدلالهاي فوق را هم ناصواب بدانيم، باز هم حقّ داريم بگوييم كه شيطان و جنيّان مذكور در داستان سليمان، انسان بوده اند، نه جنّ واقعي: زيرا واقعة تاريخي حضرت سليمان، در زبان به زبان شدن، تغييراتي پيدا كرده. و بخصوص عجايب عمليات سبب شده است، تا مردم به تدريج، به مهندسان و كارگران متخصص، نام عفريت و جنّ بدهند. و در عصر نزول قرآن، مردم آنها را به نام عفريت و جنّ مي شناخته اند. و لذا آيات هم در صدد اصلاح نامهاي جعلي مردم نبوده. و به همان نام معروف آنها، اكتفا شده است. و دليل اين امر، آية 4 از سورة ابراهيم است. كه مي فرمايد: «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه..». (ما هيچ پيغمبري را نفرستاديم، مگر با همان زبان و لغت مردم خودش). پس اگر در افواه مردم زمان، عمال حضرت سليمان به نام عفريت و جنّ، معروف بوده اند، ضرورتي نداشته است كه آيات، در صدد اصلاح نامها برآيند. آيات، براي هدايت و اصلاح امور مهمّ هستند. نه پرداختن به مسائل كوچك.
مي دانيم كه درخواست تعمّق بيشتر در مورد كلمه اي كه در گذشت وضع ثابتي داشته، و آثاري در اذهان و فرهنگ، به وجود آورده است، اعتراض برانگيز مي باشد. امّا روشن كردن حقيقت، ارزش تحمّل اعتراضات احتمالي را دارد. بخصوص اينكه نظر بسياري را كه وجود داستان مذكور را، به شكل موجود، خرافاتي، و به عنوان نقطه ضعيف انگشت روي آن مي گذارند، اصلاح مي نمايد.
چون بحث به درازا كشيد. و ممكن است سوء تفاهم به وجود آيد. خلاصه مي كنم، كه اين استدلالها، منحصر به كلمه جنّ، در داستان سليمان است. نه موارد ديگر. چون ما از ابتداي نوشتن و پرداختن به مباحث اين كتاب، مرتباً تكرار كرده ايم كه به عنوان يك اصل مسلّم، و سنّت آفرينش، هر چيزي قرينه و ضدّي دارد. و قرينة ضدّ و منفي انسان، جنّ است. كه از غير مادّه آفريده شده. و تا بشر هست، آن هم ضرورتاً هست، و هر كس، مخالف وجود آن باشد، مفهوم هستي را در نيافته است.
در سابق، اشاره كرده ايم كه بايد به تمام جزئيات قرآن ايمان داشت. و ايمان هم تكليف آور است. حال ممكن است بپرسند: داستان حضرت داود و سليمان، چه تكليفي بر ما روا مي دارد؟ ما ذيلاً بعضي اشارات را كه داستان فوق، در بر دارد، مختصراً عرضه مي داريم. و تكميل آن را، به اهل فن وا مي گذاريم:
1 ـ «و لقد اتينا داود و سليمان علما». (15، نمل). علم، براي هر كس و در هر مقامي، بخصوص در تناسب و موقعيّت و مسئوليّت او، ضروري است. و بي علم، نه داود، داود مي شود. و نه سليمان، سليمان.
2 ـ «قالت نملة يا ايّها النّمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنّكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون». (18، نمل) ضعفا بايد در نظر داشته باشند، كه آسيب رساني، از طرف حكام و سلاطين، محتمل الوقوع است. هر چند با خلق و خوي پيغمبري باشند. چون آنها در وضعي قرار دارند، كه كمتر مي توانند زير پاي خود را بنگرند. بنابراين، بر ضعفا است كه هميشه جانب احتياط را داشته باشند. و تصوّر نكنند كه آنها، همه چيز را مي دانند. و مي بينند.
3 ـ «و تفقّد الطير..». (20، نمل). در سياست و كشور داري، و نظاميگري، به همة عوامل، بايد با يك ديد محترمانه نگريست. و دانست كه چه بسا در مواردي خردان، كار سازتر از بزرگان باشند. و بخصوص عدالت، در اين است كه حاكم، از حال همه، بخصوص ضعفا، مرتب با خبر باشد.
4 ـ «فمكث غير بعيد فقال احطّتُ بما لم تحط به». (22، نمل). چه بسا افراد ظاهراً كوچك، موضوعي را بهتر از بزرگتران درك كنند. پس نبايد خردان را حقير شمرد. يا گمان كرد كه بزرگان، همه چيز مي دانند. و خردان چيزي نمي دانند. خداوند به هر كس استعدادي داده است. اولياي امور، بايد استعدادها را بشناسند. و همه را به طور سزاوار و شايسته به كار گيرند.
5 ـ «قال سننظر اصدّقت ان كنت من الكاذبين». (27،نمل) هر پيشنهادي را بيازماييد. تا درستي آن از نادرستي روشن شود. به پيشنهاد دهندة طرح، بگويند كه آن را مي آزمايند. تا همه بدانند كه اوّلاً به پيشنهادها اهميّت داده مي شود. ثانياً اينكه آزمايش مي شوند. بدين ترتيب، استعدادها فعّال مي گردد. و ظاهر سازان و فريب كاران، از صحنه بيرون مي روند.
6 ـ «اذهب بكتابي هذا فالقه اليهم». (28، نمل) اجراي هر طرح و پيشنهاد را به مبتكر آن واگذار كنيد. تا بهتر انجام شود. سفيران بايد آگاه و مقتدر و قاطع باشند. چون نمايندة قدرت و توانائي كشور خويش اند. «فالقه اليهم».
7 ـ «انّه من سليمان و انّه بسم الله الرّحمن الرّحيم». (30، نمل) در هر مقامي هستيد، خدا را فراموش مكنيد. هر كاري را، به نام خدا، و طلب ياري از او شروع كنيد. و انجام دهيد.
8 ـ «قالت يا ايّها الملأ افتوني في امري». (32، نمل) در هر مقامي هستيد، از مشورت، بهره بگيريد.
9 ـ «قالوا نحن اولوا قوّة و اولوا بأس شديد». (33، نمل) از داشتن نيرو و سپاه، مغرور نشويد. و خود و ملت را، در هر مسئله اي، به خطر نكشانيد. حتّي المقدور راه هاي ديگر را پيش گيريد. سپاه را براي دفاع نگهداريد. نه حمله.
10 ـ «قالت انّ الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها و جعلوا اعزّة اهلها اذلّة». (34، نمل). كشور گشايان، فساد گرند. فرومايگان را به خدمات بزرگ مي گمارند، تا با دست آنان، بزرگان را خوار كنند. چون به مردم خيانت نمي كنند.
11 ـ «و انّي مرسلة اليهم بهدية». (35،نمل) پيشكش از بيگانه رشوه است. با قبول آن، خود را نفروشيد. و به فساد نيفكنيد.
12 ـ «قال اتمّدونن بمال فما اتيني الله خير..». (36، نمل) به آن رزق و روزي كه خداوند بر شما مقرّر فرموده است، اكتفا كنيد. براي مال اندوزي، مالي را به ناروا نپذيريد. رزق حلال، خير بسيار دارد. و حرام، تباه كننده است.
13 ـ «قال يا ايّها الملوا ايّكم يأتيني بعرشها..». (38، نمل) براي كارهاي بزرگ، داوطلب بخواهيد. تا شايستگان آمادگي خود را اعلام كنند. تا بتوانيد بهترين را انتخاب كنيد.
14 ـ «قال الّذي عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتدّ اليك طرفك..». (40، نمل) از بين داوطلبان، كار را به آنكه دانش بيشتر دارد، واگذار كنيد. براي زمان، ارزش بسيار بشناسيد. فرصت را از دست ندهيد. انجام كارهاي بزرگ را به تأخير نيندازيد.
اينها نمونه هاي مختصري است. از هزاران اشارة سازنده، كه در جملات و كلمات ظاهراً قصّه اي كه در قرآن آمده و ملحوظ است. و هر كس مي تواند، با تعمّق، از هر اشاره اي صدها مطلب حكمت آميز يا تكليف آور، به دست آورد. – علاوه بر اينها داستان حضرت داود و فرزند او سليمان يك الگو و اسوه است براي رهبران كشورهاي اسلامي تا بدانند كه بايد به گونه اي حكومت و رهبري نمايند كه كشورهاي اسلامي هميشه نيرومندتر، قويتر و از لحاظ علمي صنعتي (مدني) پيشرفته از ساير كشورها باشند-
پروردگارا، ما مي دانيم هر قصه اي پندي و هر پندي نكته اي دستوري و هر دستوري وظيفه اي و هر وظيفه اي حقّي ايجاد مي كند.
خداوندا، دل ما را بيدار، روح ما را نكته سنج وخود ما را به وظايف و حقوق آشنا بفرما
تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه