SHAMAMEH.ORG

نيازمندي، بزرگ ترين نعمت الهي
«الله يبسط الرّزق لمن يشاء و يقدر و فرحوا بالحيوة الدنيا و ما الحيوة الدنيا في الآخرة الا متاع». (خداوند براي هر كه بخواهد، روزي را گسترش مي دهد. و براي هر كه بخواهد تنگ بگيرد. و اين حالي است، كه مردمان به زندگي دنيا شادمان اند. در صورتي كه زندگي دنيا، در برابر آخرت، جز اندكي بيش نيست. 26، رعد).
اين قبيل آيات، براي ساده انديشان علاقه مند به دنيا، يأس آور است. و براي انديشمندان متوسّط، پرسش برانگيز. و براي ژرف انديشان، حكمت و بشارت مطلق.
ساده انديشان، خود را در برابر يك قدرت مطلق مي بينند، كه هر چه بخواهد، بي توجّه و بي ملاحظه، عمل مي كند. و چون وچرا و تلاش، بي فايده است. اگر بخواهد، روزي بعضي را گسترش مي دهد. و اگر نخواهد، بعضي را در فشار تنگدستي قرار مي دهد. هر چه هست دلخواه اوست. و تغيير پذير هم نيست. و عقيدة آنان بطور خلاصه اين است: غير تسليم و رضا كو چاره اي؟ در ذهن كساني كه انديشة متوسطي دارند، اين سؤال پيش مي آيد كه چرا اين چنين است؟ چرا خداوند معيشت بعضي را فراخ مي كند. و بر بعضي تنگ مي گيرد؟ نمونة بارز پرسش شعر بابا طاهر است كه مي گويد:
اگـر دستــــم رســـد بر چـــرخ گردون
از او پرسم كه آن چون است و اين چون؟
يكــي را مـــي دهـــي صد گونه نعمت
يكـــي نان جـــوآلـــوده بــــا خـــون
اين پرسشگران، با مراجعه به قرآن، جواب خود را از كلمات، ابتلا و امتحان و مشتقات آنها مي گيرند. كه در آيات بسيار هم تكرار شده است. و خود را راضي مي كنند به اين كه بسط و قدر معيشت، براي آزمايش انسان است. در صورتي كه اين هم يك نتيجه گيري ساكت كننده و نامناسب است. زيرا خداوند، به خوبي مي داند بندگان او در چه حالّتي هستند. و لذا خود هيچگونه نيازي به آزمايش اينها ندارد. اين گروه از مردم نيز هر چند نسبت به گروه اوّل عميق تر و منطقي تر هستند، امّا نتيجة تعمّق و استنتاج آنان، سرانجام به همان جائي مي رسد، كه گروه اوّل مي رسند. يعني چه بخواهيد و چه نخواهيد، وضع همين است كه هست. خداوند، بر شما سخت مي گيرد. و شما را مورد امتحان قرار مي دهد. تا خوب از بد، و سعيد از شقي، ممتاز گردد.
اينان، كساني هستند كه آيات قرآن را در محدودة خود آيه، مورد توجّه قرار مي دهند. نه در ظرف قرآن. و لذا به نتيجة ناقص مي رسند.
اينان، از خود نمي پرسند كه چرا خداوند به بعضي سخت مي گيرد؟ تا آزمايش شوند، و سعيد از شقي باز شناخته شود؟ و به بعضي سخت نمي گيرد. كه به جاي خود، گشايش هم در معيشت آنان، ايجاد مي كند؟
اينكه يك نوع تبعيض است. و تبعيض هم كه بر خلاف عدل است. و عدل هم كه از صفات خداوند است. پس تبعيض چرا؟
علّت اينكه ما گرفتار چنين مشكلاتي و سردرگميهائي هستيم، اين است كه در استنتاج از آيات قرآن، دو اصل بسيار مهمّ را از نظر دور مي داريم: اصل اوّل را كه رعايت نمي كنيم، مفهوم جملة «ليس كمثله شيء» است. هيچ چيز، مانند او نيست. يا بگو او، مانند هيچ چيز و هيچ كس نيست. و لذا ما صفات و اعمال خداوند را مانند و در مقياس صفات و اعمال خود، و مطابق خلق و خوي خودمان، مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهيم. در صورتي كه اين اشتباه محض است.
اصل دوم، اين است كه خداوند، قرآن را بر بني آدم نازل كرده. كه تركيب يافته از جسم و روح است. و تربيب انسان را هم با همين خصوصيّات فطري مورد نظر دارد. در حالي كه ما تصوّر مي كنيم تربيت بشر، بايد منحصر به تقويت جنبة روحي و تضعيف جنبة مادّي او باشد. و لذا ما بايد از بشر، فرشته بسازيم. يعني آن كاري را بكنيم، كه خداوند نكرده است!
بر اساس اين تصوّر اشتباه، اشاراتي را كه در قرآن به اصلاح موارد فطري بشر دارد، نقل به موارد ما وراي طبيعي مي كنيم. و لذا شيوة تربيت را از مسير فطري، و ضروري، به انحراف مي كشانيم. و معلوم است كه از عمل اشتباه، نتيجة درست عايد نمي شود. (در اين خصوص، قبلاً نيز اشاراتي داشته ايم).
حال، با عنايت به اصل اوّل «ليس كمثله شيء»، بايد بدانيم كه تبسيط خداوند در رزق بعضي از مردم، و تقدير او، مانند تبسيط و تقدير (گشايش و سختگيري) ما نيست. تبسيط او، عين تقدير. و تقدير او، عين تبسيط اوست. و از اين هر دو، هيچ يك مانند گشايش و تنگي ايجاد كردن ما نيستند. غضب خداوند، عين رأفت اوست. و رحمت او، عين سخط اوست. كبريائي او، جرأت آفرين است. و رأفت و رحمت او، هراس انگيز.
مردم، بر حسب ميزان درك و فهم خود، از گشايش روزي، شادمان مي شوند. و از تقدير يا سختگيري در آن، اندوهگين مي گردند. در حالي كه ما، نبايد از گشايش روزي، شادمان و بالنده شويم. كه بالندگي مقدّمة انحطاط است. و نه از سختي در آن، اندوهگين و نالنده شويم. كه ناله و اندوه، موجب زبوني و سركوبي توانايي هاست. پس دور شدن از خطا، و ايجاد چنين خصوصيّتي كه واقع گرايانه باشد، در خويشتن خويش، به دو طريق ميسر است: يكي اينكه خدا را بشناسيم. و ديگر اينكه خود را بشناسيم.
اگر خدا را بشناسيم، قبول مي كنيم كه آنچه ظاهراً به ما داده است، خاصّ خود ما نيست. كه مخصوص اجتماع است. چون ما، هرچند حريص باشيم، نمي توانيم همة آنچه را كه تحصيل مي كنيم، خوب و تمام به مصرف برسانيم. و خواه و ناخواه، زايد و سرريز آن، سر به اجتماع مي گشايد. و ما، بيهوده به داشتن آن فخر مي فروشيم. زيرا ما، در معنا، يك ابزار و وسيله و واسطه اي در دست اجتماع هستيم. كه خداوند به اين صورت و خصوصيّت كه داريم، آفريده است.
و اگر خود را بشناسيم، قبول مي كنيم كه داراي توانائيهاي بسيار هستيم. كه با استفادة صحيح و به كارگيري درست آنها، مي توانيم از تنگناها بگذريم. و به فراخناها وارد شويم. و منظور ما از عنوان اين بحث، و نوشتن مطالبي كه گذشت پيرامون آية مطلع، همين نكته است. كه توانائيها را اگر شناختيم، آن وقت، وضع فرق مي كند.
خداوند سخت مي گيرد، نه فقط از جهت آزمايش انسانها، كه مترجمان قرآن، از كلمة (ابلاء) و (ابتلاء) و مشتقات آن، استفاده و استناد كرده اند. بلكه سخت مي گيرد، و نيازمند مي كند، تا استعدادهائي كه در فطرت انسان، تعبيه فرموده و نهفته است، شكوفا وآشكار شود. و بشر، در مسير كمال قرار گيرد.
بنابراين كلمات «بلونا» و «ليبلوكم» و «لنبلوكم» و «ليبتلي» و.. كه از ريشة (بلي) گرفته شده، همه به معني آگاه كردن و آشكار كردن هستند. نه به معناي گرفتاري و بدبختي و مصائب اندوهبار. پس تقدير خداوند، عين تبسيط اوست. فشار مي آورد، تا انفجار ايجاد كند. و همه مي دانند كه انفجار، همان انبساط است.
از لحاظ علوم تجربي هم، قبول شده كه تا چيزي در نقطة بحراني واقع نشود، منفجر نمي شود. و تا جوش نيايد، بخار و منبسط نمي شود. و همان بخار را كه آب منبسط است، تا سرد نكني، به آب مبدّل نمي شود. تا چوب يا مادة ديگري را آتش نزني نور و حرارت توليد نمي كند. و اگر بر آتش آب نپاشي، تا مادّه قابل سوختن دارد، خاموش نمي شود.
براي اينكه مفهوم درست تقدير، به منظور امتحان و ابتلاء روشن شود، تا معلوم شود به منظور آشكار شدن توانائيها مي باشد، گربه اي را فرض كنيد در اطاق در بسته، تحت فشار و آزار قرار گيرد. ملاحظه خواهيد كرد كه مقداري تحمّل مي كند. و با فرار مي خواهد خود را نجات دهد. امّا وقتي آزار ادامه يافت. و راه گريز نديد. با تمام نيرو، به طرف زندانبان حمله مي كند. و به سر و صورت او چنگ مي زند. و در حقيقت، توانائيهاي نهفته در وجود خود آشكار مي كند. اكنون مي بينيد كه اين گربه، ديگر همان گربه اي نيست كه در گوشه اي آرام، و خود باخته مي خوابيد. و خور خور مي كرد. بلكه در اثر فشار و سختگيري، به يك پلنگ كوچك، امّا خطرناك، (آنچه كه در اصل بوده و بايد همواره باشد)، تبديل شده است.
ما ذيل آية «يا ادم اسكن انت و زوجك الجنّة»، مقداري در خصوص اهميّت نيازمندي براي شكوفائي استعدادها، و حركت به سوي بي نياز شدن، بحث كرده ايم. كه براي اين بحث هم مفيد است. (مراجعه نمائيد)
براي روشن تر شدن منظور، از بحث پيرامون آية فوق، تعدادي از مواردي را كه ظاهراً تقدير در روزيست، و در معني تبسيط است. ذيلاً بيان مي كنيم. و بسط بيشتر مطلب را، به عهدة خود خوانندة عزيز وا مي گذاريم. اين را هم در نظر بگيريم، كه روزي، منحصر به همين غذا و لباس و ثروت معمولي نيست. بلكه هر چه را كه خداوند در عالم ما آفريده است، به نحوي روزي ما حساب مي شود. مثلاً كوهها، درياها، دره ها، بادها، بارانها، درختان و گياهان، پدران و مادران، دوستان و دشمنان، لايه هاي رسوب كف درياها، ستارگان و كهكشانها، فضاهاي خالي و پر بين ستارگان و...
1 ـ چشم انسان، فقط در روشني مي بيند. و در تاريكي به نسبت، ضعيف يا نابيناست. در حالي كه بسياري از حيوانات، به سهولت در تاريكي مي توانند نيازهاي خود را از اين بابت، بر طرف كنند. و براي خداوند بسيار آسان بود، كه چشم آدمي را قادر به ديد در شب هم بكند. ولي نكرده است. و در اين خصوص روزي او را، اين چنين تقدير فرموده، (گسترش نداده) است.
2 ـ به انسان هم مي توانست مانند شب پره ها، گوشهائي روزي كند، كه در تاريكي، كار چشم را انجام دهند، ولي چنين مقدر نفرموده است.
3 ـ اگر انسان هم مجهّز به بالهاي قوي بود، مي توانست در هوا پرواز كند، ولي تجهيزات او، از اين لحاظ، ناقص است. (تقدير او گستردگي ندارد)
4 ـ اگر انسان هم آب شش داشت، مانند جانوران آبزي، و ذو حياتين، به سهولت در اعماق آبها فرو مي رفت، ولي (تقديراً) مجهّز نيست.
5 ـ اگر انسان، مو يا پشم و پر داشت، نيازي به لباس نداشت.
6 ـ اگر بعضي از اعضاي انسان كه قطع مي شد، مانند خرچنگ، عضوي جديد به جاي آن مي روييد، سهم او از زندگي گسترده تر بود.
اينها مقدار ناچيزي از بسياري است، كه خداوند مي توانست نصيب بشر كند، ولي نكرده است. چرا؟ بشر را اينگونه مقدر فرموده است؟ يا چرا بسياري از عوامل مخالف را پديد آورده است، تا در مواردي بر ضدّ بشر برخيزند؟ و جلوي او را سد كنند؟ يا مانند ابليس، او را به انحراف بكشانند؟ و..
بلي. اين نيازمنديها و كمبودها و موانع را، خداوند در برابر، يا در وجود آدمي پديد آورده است. كه تقدير شمرده مي شوند. ولي در قبال آنها، نعمتهاي بسيار بزرگ، هم به انسان روزي فرموده. كه مهمّ ترين آنها دو نعمت است. يكي خود احساس نياز است. و ديگري، تجهيزات و توانائيهاي ظاهري و باطني او، براي رفع نيازها.
«و لو شاء ربّك لجعل النّاس امّة واحدة و لا يزالون مختلفين ـ الّا من رحم ربّك و لذالك خلقهم و تمّت كلمة ربّك لاملانّ جهنّم من الجنّة و النّاس اجمعين». (اگر خداوند مي خواست، همة مردم را همانند مي آفريد. (بدون هيچگونه كم و زياد، در روزيها. ولي بايد) هميشه اختلاف داشته باشند. مگر اينكه خداوند جوري ديگر بخواهد. و براي همين منظور هم، آنان را آفريده است. (كه خلاف داشته باشند). اين خواست قطعي و بي چون و چراي پروردگارست. و مطمئن باش، جهنّم از جنّ و انس، انباشته خواهد شد. (اگر بر خلاف سنّت الهي رفتار كنند). 119 و 118، هود)
انسان چون احساس نياز مي كند، به فكر رفع آن مي افتد. و چون توانائيهاي لازم را دارد، با استفاده و به كارگيري آنها، به رفع نياز مي پردازد. و اين، هر دو نيروي دماغي و تفكّر و تعقّل و خلاقيّت آدمي را تحريك مي كند. و پرورش مي دهد. و لذت نوآوري و خلاقيت را به انسان مي چشاند. و اين كسب لذّتها نيز، به نوبة خود، همان استعدادها را تحريك و تقويت مي كنند. و نتيجتاً به تدريج، انسان به سوي آن هدفي متمايل مي شود، كه خداوند براي او مشخّص فرموده است. خلاقيّت، يا خداي گونه شدن.
پس، اگر خداوند چيزي را نمي دهد، براي اين است كه چيزهايي بسيار بزرگتري را در سرانجام بدهد. و اگر چيزي را مي دهد (مانند بسيار چيزهائي كه به موجودات ديگر داده و به انسان هم داده است)، به معناي اين است كه روزي كردن چيزهاي مهمّ تري را به حكمت و صلاح نمي داند. و لذا گمان مي كنم خوانندة عزيز، اكنون اين بيان قبلي ما را كه گفتيم: تبسيط خداوند، عين تقدير او. و تقدير او، عين تبسيط اوست، تصديق خواهد كرد. و با تعمّق بيشتري به معني باقي ماندة آيه اي كه مي فرمايد «و فرحوا بالحيوة و ما الحيوة في الآخرة الّا متاع»، نعمتهاي در دسترس و نزديك، ماية خشنودي آنان است. در حالي كه نعمتهاي در دسترس كوتاه مدّت، در برابر نعمتهايي كه در پايان نصيب مي شوند، جز بازيچه كوچكي نيستند.
اگر خداوند انسان را شب بين، آفريده بود، به فكر تأمين روشنائي از طريق صنعت نمي افتاد. اگر بال مي داشت، حس نياز پرواز، در او تقويت نمي شد. و او را تحريك به هوانوردي نمي كرد. و اگر به هوا نمي شد، به فكر فضانوردي نمي افتاد، تا چشم به تسخير كرات ديگر بدوزد. و.. پس، بشر را ضعف، تقويت مي كند. و نيازها خلاّقيّت مي آفرينند. و نياز، انسان را به سوي بي نيازي مي برد. هر چند راه درازي را در پيش داشته باشد. توجّه داريد كه سير بشر، بسوي كمال، در اجتماع بشري منظور است. هر چند امكان دارد، افراد در اين حركت، به نسبت فعّاليت و شايستگي خود، سهم سزاوار را دريافت نكنند.
احتمالاً خوانندة عزيز خود، تاكنون از نوشته هاي ما دريافته باشد، كه منظور چيست. ولي براي رد هر گونه ابهامي، صريحاً بيان مي كنيم كه انسان متديّن سعادتمند، كسيست كه دنياي خود را بسازد. و خوب هم بسازد. و به وسيلة دنيا، آخرت را هم تحصيل كند. نه به چيزي و نيازمندي تسليم شود. كه گفتيم خداوند، نيازمند مي آفريند، تا انسان به سوي بي نياز شدن، (و به خداي گونه شدن، كه خدا بي نياز است). قدم بردارد.
تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه