چگونگي حدوث طوفان نوح
«و قال نوح ربّ لا تذر علي الارض من الكافرين ديّارا ـ انّك ان تذرهم يضلّوا عبادك و لا يلدوا الّا فاجرا كفّارا». (نوح عرض كرد: پروردگارا، از اين كافران، حتّي يك نفر را هم روي زمين باقي مگذار. زيرا اگر تو آنها را باقي گذاري، بندگانت را گمراه مي كنند. و جز نسلي و نژادي ستمگر و كافر، به وجود نمي آورند. 26 و 27، نوح) پس از اين دعاي نوح، كه مستجاب مي شود، ندا مي رسد: «و اصنع الفلك باعيننا و وحينا و لا تخاطبني في الّذين ظلموا انّهم مغرقون». زير نظر و طبق دستورات ما، كشتي بساز. (و پس از ساختن و آماده شدن) اصرار مكن كه اجازه دهم، از مردم ستمگر هم، كسي را بر آن سوار كني. زيرا آنان بايد غرق شوند. 37، هود) ظاهر امر اين است كه حضرت نوح، بر قومي خدا ناشناس مبعوث شده. و مدّتي مديد، براي ارشاد آنان، تلاش كرده. ولي تمام زحماتش بي نتيجه مانده است و چون تعداد كمي ايمان آورده اند. سرانجام، مأيوس شده. و نفرين كرده. و خداوند هم وعدة طوفان داده، و نوح را امر فرموده تا كشتي بسازد. و مردم مؤمن را با نر و مادّه هائي از حيوانات (كه قرآن، در جائي ديگر از آنها بحث مي كند)، در آن سوار كند. تا نجات يابند. و نسل آنها منقرض نشود. امّا تا پرسش گرانه، با موضوع برخورد نكنيم، اشارات يا پيام، يا وحي امر را، و هر مطلب ديگير را كه مطرح مي شود، درك نخواهيم كرد. عليهذا سؤالهاي زير را مطرح مي كنيم: 1 ـ خداوند مي دانست كه آن قوم، سرانجام ايمان نمي آورند. و بايد غرق شوند. پس چرا آنها را آفريد؟ 2 ـ بر فرض كه مصلحت ايجاب مي كرد، تا آنها را بيافريند، چرا بعد از اينكه اراده فرمود هلاكشان كند، كفّار را در جاي خود نميراند. تا احتياج به ساختن كشتي و از بين رفتن بسياري از حيوانات بي گناه نشود؟ 3 ـ آيا در جاهاي ديگر، از دنيا، يعني خارج از منطقة رسالت نوح، هم مردماني بوده اند، كه نابود شده اند، يا اصلاً كساني ديگر وجود نداشته اند؟ و بعداً نسل همين افراد نجات يافته از طوفان، افزايش يافته. و در سراسر جهان پراكنده شده اند؟ 4 ـ مگر بعد از حادثة طوفان، اثر ارشادي، و هشدارهاي پيامبران بعد از نوح، بيشتر شده، وگرايش مردم به سوي حقيقت افزايش يافته است؟ 5 ـ آيا طوفان، موضعي و منحصر به منطقة حضرت نوح بوده، يا كلّ كرة زمين را فرا گرفته است؟ بديهيست كه ما توانائي درك و فهم كلية حقايق قرآن را نداريم. و حقايق به تدريج، و در طول تاريخ بشريّت، و همراه با تكامل او، آشكار خواهند شد. ولي اين مجوز اين نيست تا با مطالب، عوامانه برخورد كنيم. و بگوييم (من باب تعبّد) مي پذيريم. بلكه بايد به قدر وسع خود، بكوشيم. بلكه چيزي تازه اي دريابيم. آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد بسياري هستند. كه به سادگي، داستان نوح و داستانهاي اقوم ديگر را باور نمي كنند. و به مصلحت هم نيست كه آنان را ناديده گرفت. و يا توقّع داشت كه (من باب تعبّد) بپذيرند. يا بروند گورشان را گم كنند! با هر كس بايد مطابق ميزان درك و عقل او سخن گفت: كه گفته اند: كلّم النّاس علي قدر عقولهم. و چون چنين است، بايد با سرگذشتهاي مورد اشارة قرآن، علمي و تحقيقي برخورد كرد. زيرا حقّ نيست كه از آماده كردن پاسخ علمي، براي پرسشهاي دانشمندان، طفره رفت. و نيز نبايد انتظار داشت، كه پاسخهاي تحقيق نشده و غير علمي را مانند ساده انديشان و زود باوران، بپذيرند. و نيز نبايد انتقادهاي علمي آنان را دليل خصومتشان با دين و قرآن، دانست و به آنان و سخنانشان پشت كرد. عليهذا، هر كس قلبش براي قرآن مي تپد، بايد قرآن را از جميع جهات، و از جمله هماهنگ با علوم و مقتضيات روز جامعه، مورد مطالعه و تحقيق قرار دهد. و بداند مسئوليّت يك محقّق و دانشمند علوم ديني در عصر حاضر بسيار سنگين تر از يك محقق و دانشمند علوم ديني در سابق است. آنچه او آن روز پاسخ مي گفته است، نمي تواند امروز پاسخگو باشد. نگويند: دين ثابت است و حرف يكي است. ما معتقديم هر حرف قرآن، ظاهري دارد و باطني. و باطن آن هم باطني و باطنهائي. تا به هزاران بطن برسد. و اين يك نوع اغراق نيست. و اين باطنها، براي ظاهر كردن است. و اگر چنين نبود، چه ضرورتي داشت كه خداوند، در كلام خود، چنين دقايقي را، كه هرگز كسي نخواهد شناخت، تعبيه كند؟ صاف و پوست كنده، امر را صادر و قضيّه را تمام مي كرد. هر چه روزگار مي گذرد، مردم بيشتر اهميّت دانش را درك مي كنند. اكنون دانشجويان، زير نظر همين دانشمنداني به تحصيل مشغول اند، كه احياناً پرسشهاي ديني آنان، بي جواب مانده است. و يا جواب آنان، غير علمي داده شده. و بعضاً موجب كم شدن علاقة آنان به دين شده اند. و معلوم است كه دانشمند بي علاقه به دين، روي تمايلات ديني دانشجويان اثر مثبت نمي گذارد. تعداد دانشجويان هم زياد شده است. و هم اينان هستند كه مديران و متخصصّان و كارگزاران امور آينده مي شوند. و بر كارگرها و كاركنان، اشراف خواهند داشت. با وصفي كه جريان دارد، در آيندة نه چندان دور، اكثر قريب به اتّفاق نسل جوان، از طريق دانشگاهها، وارد اجتماع خواهند شد. حملة قرآن، بايد اهميّت اين موضوع را از نظر دور ندارند. و آماده باشند كه عطش آنان را به دين، پاسخگو باشند. و بدانند كه روح تشنة آنان را سيراب بايد كرد. هر چند حقير، نه صلاحيت دارد و نه بنية علمي متناسب با موضوع. و نه كاري از يك نفر ساخته است. بلكه كاريست كه همكاري گروهي و سرمايه و زمان و تلاش مداوم مي طلبد. ولي براي مثال (چنانچه قبلاً نير در چند فقره اشاره كرده ايم) مي گوييم: طوفان نوح و ساير سر گذشتها، در قرآن، داستانسرائي نيستند. كه ما فقط تصديق كنيم، كه بله. چنين اتّفاقاتي افتاده. و به حقّ هم بوده است. و احياناً به طور مبهم، عبرتي هم بگيريم. كه تأثير مهمّي هم در روحية ما نداشته باشد. مي دانيم كه نزول آيات قرآن كريم، به منظور هدايت و تعليم مسلمانان، و هدايت براي رهسپاري به مقصدي والا، و كسب علم، به منظور انجام و عملي كردن مفاد آن است. و نقل حادثة طوفان، نوح، و ساير حوادث و سرگذشتها، براي ما تكليف آور است. پس ما بايد اوّل حادثه را بشناسيم. و بعد اشارات آن را دريابيم و سپس آنها را مورد استفاده و عمل قرار دهيم. 1 ـ حادثه چگونه اتّفاق افتاده است؟ 2 ـ اشارات و ارشادات آن، چيست؟ و تكليف ما كدام است؟ پيش از اينكه چگونگي وقوع طوفان را تا آنجا كه ممكن است، مورد جستجو قرار دهيم، ناگزير از توضيحات زير مي باشيم. روية مذهبي چنين است كه حوادث بي سابقه يا كم سابقه را، از نظام علّت و معلوليّت خارج مي كنند. و بي واسطه، به ماوراء الطّبيعه، نسبت مي دهند. و بطور خلاصه مي گويند: به خواست خدا انجام شده است. و خيال خود را راحت مي كنند. و كمتر به فكر اين هستند كه خداوند، وقوع حوادث را بر اساس علل و اسباب، قرار داده است. و تا وقتي كه آن علل و اسباب كامل نگردند، حادثه اتّفاق نمي افتد. و از آنها آنچه به آدميان موبوط مي شود، نه به اين منظور است كه غضب خداوند فرو نشيند، بلكه براي اين است كه از آن حوادث مردم عبرت بگيرند. يا به عبارت ديگر، نتيجه بگيرند. و لذا نبايد تصوّر كرد كه آنها در نظام جبر صورت مي گيرند. و دور از دسترس انسان واقع مي شوند. مانند «الم تر انّ الله يولج اللّيل في النّهار و يولج النّهار في اللّيل». (آيا نمي بيني كه خداوند، شب را وارد روز، و روز را وارد شب مي كند؟ 29، لقمان). خداوند نظام زمان و زمين را، براي اين قرار داده است، كه به علّت تابش خورشيد و گردش زمين، به دور خود، پياپي شبانه روز پديد مي آيد. و اين نظام، كه اساساً به خواست خداوند است، قابل تحقيق مي باشد. «و سخّر لكم ما في السّموات و ما في الارض جميعا منه انّ في ذالك لايات لقوم يتفكّرون». (هر چه را در آسمانها و در زمين است، كه همه از آن اوست، مسخّر و رام شما كرد. و در اين موضوع اشاراتيست براي مردمي كه تفكّر مي كنند. 13، جاثيه) اين قبيل آيات، اشاره به اين معني دارند و مجوز ما هستند، كه هر چه را در قرآن آمده، مي توانيم بلكه بايد با تفكّر و تعقّل، مورد بررسي و تحقيق قرار دهيم. و اگر چه ظاهراً صورتي غير طبيعي دارند. (مانند حوادث آسماني) دور از دسترس و غير عادّي ندانيم. بلكه تلاش كنيم، تا به اسرار آنها آگاه شويم. و عواملي را كه موجب حدوث آنها شده است، به استخدام خود در آوريم. و به تجويز همين اشارات است كه ما بر خلاف رويّة سنّتي مفسّران، بعضي از آيات را مورد بررسي قرار مي دهيم. و از ديگران هم مي خواهيم روش ما را بپذيرندو ادامه دهند. تا به تدريج، مفاهيم و اشارات آيات آشكار گردد. اكنون براي بررسي حادثة طوفان نوح، بايد نكات زير مورد دقّت قرار گيرند: 1 ـ در آية «و قال نوح ربّ لا تذر علي الارض من الكافرين ديّارا»، جملة «علي الارض» را منحصر به منطقه اي بدانيم، كه نوح و قوم او، در آن زندگي مي كرده اند. لذا حادثه، موضعي بوده است. نه فراگير، و در تمام كرة زمين. 2 ـ اگر موضعي بوده است، حادثه در همان اوايل پيدايش بشريّت، اتّفاق افتاده بوده، و تا آن زمان، بعضي از قاره هاي زمين، از هم جدا نشده بوده اند. و لذا هلاكت مردم در همان منطقة خود، به منزلة هلاكت كلّ كفّار، در كرة ارض بوده است. زيرا در جاهاي ديگر كسي نبوده. يعني پراكندگي بشر، در نتيجة مهاجرت، تا آن تاريخ، صورت نگرفته بوده است. 3 ـ اگر در مناطق ديگر زمين، مردماني ديگر هم زندگي مي كرده اند، به علّت عدم وجود رابطه جاده اي و دريائي، قوم نوح، از آنها آگاهي نداشته اند. كما اينكه تا چهار پنج قرن پيش، كسي از مردم قاره هاي كهن، از وجود قارة آمر يكا و مردمي كه در آن قاره زندگي مي كردند، اطلاعي نداشت. و لذا مي توان حدس زد كه هر حادثه اي كه براي قوم نوح اتّفاق افتاد، يك حادثة جهاني تلقّي مي شده است. و قرآن هم چون به زبان مردم است، و براي مردم سخن مي گويد، موضوع را همان گونه كه مردم تلقّي مي كرده اند، مورد اشاره قرار داده است. مانند اينكه منظور، كلّ زمين مسكون نيست. بلكه يك قطعة محدود از آن مي باشد. 4 ـ اگر حادثه را جهاني تلقّي كنيم، چون بشر در دورة چهارم زمين شناسي، روي زمين ظهور كرده است، و در اين دورة چين خوردگي هاي اساسي زمين، كه باعث شكل گرفتن درياها و كوهها و فلات و دشتهاي عمده بوده است، اتّفاق افتاده بود. لازمة وقوع يك طوفان جهاني، كه تمام كرة ارض را با آب بپوشاند، (حتّي قلل كوهها را)، اين است كه آنقدر آب به صورت باران، از خارج ازكرة ارض، بر روي زمين ببارد، كه ارتفاع آب درياها، چند هزار متر بالا بيايد. تا دشتها و فلات و قله هاي كوههائي مانند هيماليا را بپوشاند. در حالي كه اين يك امر ممتنع و خلاف نظام منظومة شمسي است. و آيه 46 از سورة هود نيز حكايت از اين دارد، كه آبهائي كه موجب حدوث طوفان شده اند. همين آبهاي موجود زمين بوده اند. كه احتمالاً يك جابجائي موضعي در آنها صورت گرفته است. «و قيل يا ارض ابلعي ماءك و يا سماء اقلعي و غيض الماء و قضي الامر و استوت علي الجودي و قيل بعدا للقوم الظّالمين». (و گفته شد: اي زمين، آب خود را فرو ببر. و اي آسمان، ديگر مبار. و آب، فرو نشست. و كار پايان يافت. و كشتي، بر (جودي) قرار گرفت. و گفته شد: دور باد (از رحمت خداوند ستمگران). و بدين ترتيب، فرمان هلاكت ستمگران عملي شد. چون به صراحت آيات، جابجائي آبها، كه موجب ايجاد طوفان شده اند، از همين مقدار آب موجود زمين بوده اند، حدوث يك طوفان عظيم، از آنها به دو صورت ممكن است اتّفاق بيفتد: يكي اينكه، حرارت كرة زمين، آنقدر بالا برود، كه يخ و برفهاي دو قطب، آب شوند. و سطح آب درياها، بالا بيايند. كه در اين صورت، حواشي دشتهاي كم ارتفاع، در سواحل درياها، زير آب فرو مي رود. و به علّت تبخير شديد آب درياها، بارانهاي شديد باريدن مي گيرد. و سيلابهاي عظيم، همراه با بادهاي تند، جريان پيدا مي كند. و چون مدّ درياها، روي جريان رودخانه هائي كه به درياها مي ريزند، پي در پي، اثر مي گذارند، و جريان آبها را به عقب بر مي گردانند، در چنين حالتي طوفاني، مدّ دريا مزيد بر علّت مي شود. و جلوي سيلابها را سد مي كند. و مناطق مسكوني و دشتهائي كه نزديك مصب رودخانه ها به دريا واقع هستند، به زير سيلابهائي با نيروي دو سويه (مدّ دريا و سيلاب) غرق مي شوند. در اين صورت، سرعت باد و باران، و سيلاب و نيروي مدّ دريا، فرصت هر گونه اقدامي را از مردم سلب مي نمايند. صوت دوم، اين است كه قسمتي از پوستة زمين، در يك منطقة نزديك به دريا حركت كند. و به سمت دريا بلغزد. كه در اين صورت، در محل جدا شدن پوستة متحرّك، حفره اي ايجاد مي شود. كه اگر با شكاف خود، به دريا مرتبط گردد، آب دريا شديداً به داخل حفره جريان پيدا مي كند. و در اين مورد، مناطق مسكوني، كه احتمالاً در قسمتي كه به حركت در آمدّه واقع شده اند، يا مي شكنند و فرو مي نشينند، و يا به همان حالت پيوسته، با قطعة متحرّك، كه به تدريج، در عمق مي لغزد، در دريا غرق مي شوند. نمونة چنين حادثه اي، احتمالاً جدا شدن شبه جزيرة عربستان، از دامنه هاي فلات جنوبي ايران، و حركت آن به داخل درياي سرخ، و تنگ تر شدن درياي سرخ، به صورت باريكة فعلي، كه به باقي مانده از بخشي از اقيانوس هند، بين خليج عدن تا تنگة سوئز است. و نيز به وجود آمدن خليج فارس، در جاي پيوستة جابجا شده، كه در واقع، حفرة ايجاد شده از حركت پوستة مذكور مي باشد. و همچنين جزايري مانند بحرين، قشم و كيش و ديگر جزاير كوچك و بزرگ خليج فارس قطعات شكسته شده و باقيمانده از شبه جزيره عربستان هستند كه به سمت جنوب لغزيده است. در اين صورت، منطقة خليج فارس، و دشتها و فلات حواشي آن، مناسب ترين محلي است، كه ممكن است چنين حادثه اي در آن نقاط افتاده باشد. هم از لحاظ پيدايش و انتشار بشريّت، در اين محل. هم از لحاظ وجود رودخانه هاي بزرگ سيلاب خيز. هم از لحاظ پيدايش و انتشار مدّ دريا، بر رودخانه ها و حواشي آنها. هم از لحاظ سير حركت كشتي نوح، به سوي (جودي). و هم با عنايت به اينكه محلي به نام (رأس التنوره) در ساحل جنوبي خليج فارس (كه اكنون بند صادرات نفت عربستان مي باشد) وجود دارد. و احتمال اين است كه شبه جزيرة فعلي عربستان، قبلاً با فلات جنوبي ايران، متّصل بوده است. اين قسمت از قشر زمين، شروع به لغزيدن به داخل درياي سرخ، كه در آن موقع بيشتر از دو برابر فعلي پهنا داشته، كرده. و شكافي كه ابتدا باريك بوده، از محل فعلي تنگة هرمز، تا رأس التنوره، كه در آن موقع متّصل به محل فعلي بوشهر بوده است، ايجاد شده. و آب اقيانوس هند، در آن جريان پيدا كرده. و در رأس التنوره، فوران كرده است. «حتّي اذا جاء امرنا و فار التنّور قلنا احمل فيها من كلّ زوجين اثنين..». (وقتي كه امر ما، در جريان عمل قرار گرفت، و آب از تنور فوران كرد، گفتيم: (هنگام سوار شدن بر كشتي است. پس) از هر زوجي و نوعي، دو جفت، به اتّفاق خانواده ات، بر كشتي حمل كن. 42، هود). اگر چنين احتمالي درست باشد، لازمة ثبوت آن اين است، كه عمق خليج فارس، كه در نتيجة اين حادثه، به وجود آمده است، از بندر بوشهر، تا رأس التنوره، در ساحل عربستان، و نيز در خطوط موازي ديگر، يك اندازه باشد. مگر اينكه چين خوردگي هاي بعدي، و جزرو مدها و امواج دريا و عوامل ديگر تغييرات جديدي در كف خليج فارس، ايجاد كرده باشد. و اين موضوع، با عمق يا بي خليج فارس، قابل تحقيق است. در هر صورت، حضرت نوح، كه قبلاً از طريق وحي، از حادثه آگاه شده بوده است، و به اتّفاق همراهان به كشتي سوار بوده اند، پس از بالا آمدن سطح آب، دستخوش امواج طوفان، به طرف اقيانوس هند، رانده شده اند. و به خليج بنگال، رسيده اند. كه در آن موقع، از كناره هاي هند، و بنگلادش فعلي، تا نزديك فلات بوتان (بهوتان) امتداد داشته است، كشيده شده اند. و سرانجام، كشتي آنها بر دامنه هاي (جودي)، كه از مرتفعات جنوبي سلسله جبال هيمالياست، از امواج به كناره نشسته و بالآخره متوقّف گريده است. در صورت صحت چنين احتمالي، مي توان گفت كه منشأ اوّليّة بشر، در بين النهرين، در كناره هاي رودخانه هاي دجله و فرات بوده. ولي بر اثر طوفان، به دامنه هاي هيماليا و شبه جزيرة هند، منتقل گرديده. و رد آنجا نسل، تكثير و گسترش يافته. و به مناطق ديگر زمين، پراكنده شده است. تحقيق در صحت و سقم اين احتمالات، در صلاحيت علماي زمين شناسي، زيست شناسي، و دين شناسي است. و اطالة كلام ما، به منظور ارائة نمونة راه تجزيه و تحليل اشارات قرآن مي باشد. كه مسلماً به گشايش دريچه هائي به سوم علوم جديد و مختلف، مي انجامد. اين مطلب را نيز اضافه مي كنيم كه گرده هاي متعدّد زمين شناس در موارد متعدّد براي اثبات اينكه طوفان نوح در همين ناحيه خليج فارس بوده است تحقيقات متعدّد و مفصّلي انجام داده اند كه بيان آنها نياز به بحث ديگري دارد. براي كساني كه جابجا شدن پوستة زمين، به نحوي كه توضيح داده ايم، به نظرشان عجيب مي آيد، اضافه مي نماييم كه اين موضوع، يك امر عادّي جغرافيائي است. كه پيوسته با سرعتها و مقياسهاي مختلف، در جابجاي زمين اتّفاق مي افتد. و از نظر قرآن هم اين، موضوع معرّفي و تأييد شده است. «و تري الجبال تحسبها جامدة و هي تمّر مرّ السّحاب صنع الله الّذي اتقن كلّ شيء انّه خبير بما تفعلون». (كوهها را مي بيني. و آنها را محكم و پا بر جا مي شماري. در صورتي كه آنها مانند ابرها، در حال حركت و جابجا شدن هستند. و اين حالتي است كه خدا (به آنها و) به همه چيز داده است. و او از كارهائي كه (در شناخت اين قبيل حوادث) مي كنيد آگاه است. 90، نمل). امّا بعضي از اشارات ديگر حادثه، كه بايد مورد عنايت قرار گيرد: 1 ـ هاديان و مصلحان را بايد مردم، مورد شناسائي و احترام و سر مشق قرار دهند. و از هدايت آنان، در هر عصري، كمال استفاده را ببرند. 2 ـ اگر مدّتي، حادثه اي واقع نشد، مردم حوادث طبيعي را منتفي شدة هميشگي، تلقّي نكنند. و پيوسته آمادة روبرو شدن يا حوادث باشند تا خود را ار آسيب وادثي مانند زلزله و سيل وطوفان و ريگهاي روان و غيره، ايمن و بر كنار نگاهدارند. 3 ـ هر نوع وسايلي كه مردم صنعتگر مي سازند، كوچك يا بزرگ، كم يا زياد، بايد خدا پسندانه باشد. «و اصنع الفلك باعيننا و وحينا». (كشتي را طبق نظر و دستور ما بساز). و لذا مسلمان مؤمن، بايد پيوسته بكوشد. تا مصنوعات خود را جهت استفادة مردم، بخصوص در مواردي كه جنبة ايمني آنها با سلامتي مردم مربوط است، مطابق نظر و خواست خداوند و ارائة طريق او (بر اساس علم و حكمت)، بسازند. و مطمئن باشند كه صحت عمل، به بالا رفتن امتياز و مقبوليت و سود بخشي كار مي انجامد. 4 ـ در جريان حوادث، مسلمان مؤمن، نبايد فقط به فكر نجات خود باشد. بلكه حدّ اكثر تلاش را بنمايد. تا هر چه ممكن است، به مردم بيشتري كمك رساند و يا آنها را نجات بخشد. 5 ـ زعماي قوم و رهبران، بايد در هر كاري، اهميّت مردم را در نظر داشته باشند. نه روابط خانوادگي و منسوبين خود را. آن چنان كه، وقتي نوح مي خواست فرزند خود را كه اهليت نداشت، بر كشتي سوار كند، مور توبيخ قرار گرفت. «قال يا نوح انّه ليس من اهلك انه عمل غير صالح فلا تسئلن ما ليس لك به علم انّي اعظك ان تكون من الجاهلين». (خداوند) فرمود: اي نوح، اين پسر اهليت ترا و سوار شدن بر كشتي را ندارد. او مجسمة نادرستي است. پس آنچه را از نتايج بدش آگاه نيستي، از من مخواه. به تو اخطار مي كنم كه (با طرفداري از پسرت) خود را جزو نابخردان قرار ندهي. 46، هود). و بسياري از ارائه طريقهاي ديگر، كه با كنكاش بيشتر، مي توان به آن ها دست يافت. كه همه به منظور تحقيق و تدبّر و نتيجه گيري و عبرت گرفتن و به كار بستن آنها، در اصلاح امور زندگي. و بالمآل به كارگيري زندگي، كلاً براي اصلاح عاقبت امر است. گرت چو نوح نبي، صبر هست در غم طوفان بلا بگــردد و كــــام هــزار ســـاله برآيد (حافظ)
|