SHAMAMEH.ORG

اعراض آسمانها و زمين، از امانتداري و...
«انّا عرضنا الامانة علي السّموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انّه كان ظلوما جهولا». (ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهساران، عرضه كرديم. ولي از پذيرش آن خودداري كردند. در حالي كه از آن، به هراس بودند. امّا انسان، آن را پذيرفت. زيرا انسان بسيار ستمگر و بسي نادان است. 72، احزاب).
كلمة (امانت) در لغت، چنين آمده است: «ما فرضه الله علي العباد». آنچه خداوند، بر بندگان خود واجب فرموده است. سپرده ها را هم كه به نام امانت مي نامند، به علّت اين است كه رد آنها به صاحبش، واجب مي باشد. پس عرضة امانت، از طرف خداوند، يعني ارائة تكاليف عبادي.
بدين ترتيب، جملة صدر آيه، كه مي فرمايد: «انّا عرضنا الامانة علي السّموات و الارض و الجبال»، به اين معني است، كه ما وظايف عبادي (خاصّي) را بر آسمانها و زمين و كوهساران، پيشنهاد كرديم.
در كلمة (عرضه) كه ما آن را ارائه و پيشنهاد ترجمه كرديم، مفهوم اختيار و حقّ ردّ و قبول طرف مقابل، مستتر است. و لذا، طرف مي تواند آن را قبول كند، و مي تواند نپذيرد. و به همين جهت هم آسمانها و زمين و كوهساران، از پذيرش آن سرباز زده و نپذيرفتند. امّا به طوري كه قرآن، كراراً تصريح فرموده است، كه تمام موجودات من جمله زمين و آسمانها، هميشه در تسبيح و تحميد خداوند هستند، «كلّ له قانتون ـ سبّح لله ما في السّموات و ما في الارض»، معلوم مي شود كه پيشنهاد و تكاليف مورد نظر آيه، يك سلسله پرستش عام بوده. كه همة موجودات بر گردن دارند. و دليلي نداشت كه آسمانها زمين و كوهساران آن را نپذيرند.
نكتة ديگري كه بايد مورد توجّه قرار داد، تا قضيّه روشن شود، علّت نپذيرفتن آن، توسط آسمانها و زمين است. كه در آيه به آن اشاره شده است: «فابين ان يحملنها و اشفقن منها» يعني علّت اينكه آن امانت را نپذيرفتند، هراسي بود كه در دل آنها به وجود آورد. و اين نكته، حكايت دارد كه امانت، بسيار عظيم و هراس انگيز بوده است.
جملة ذيل آيه كه مي فرمايد: «و حملها الانسان انّه كان ظلموما جهولا». احتمال دارد (يا بگو انجام آن تكاليف را) انسان به گردن و بر عهده گرفت. زيرا او بسيار ستمگر و نادان است. مجدداً اشاره به عظمت امانت دارد، كه بر عهده گرفتن و نگاه داري آن، بدون توجّه به اهمّيّت آن توسط انسان، صورت گرفته. و به منزلة ستمي است، كه انسان به علّت ناداني بر خويشتن روا داشته است.
جملة «انّه كان ظلوما جهولا»، كه ظاهراً يك نوع سرزنش است، در تعمّق، يك دنيا تعريف و تمجيد مي باشد. كه خداوند از روي لطف، در حقّ انسان روا داشته است. و لذا مي توان آن را يك طنز گوئي خدائي دانست. و نيز مي توان گفت كه انسان، موضوع و اهميّت آن را نسنجيده پذيرفت. در حالي كه يا از عهدة نگاهداري آن بر نمي آيد، يا از عهده مي تواند برآيد، ولي بر اثر سهل انگاري نگهداري نمي كند. و خود را گرفتار مشكل مسئوليّت در برابر امانت گذار مي نمايد. و مرتكب خيانت در امانت، از روي جهالت مي شود.
تا اينجا ما به اين نتيجه رسيديم، كه امانتي كه در آيه به آن اشاره شده است، يك نوع تكليف خاصّ الهي است. كه به لحاظ عظمت و هراس انگيز بودن آن، آسمانها و زمين و كوهها، از قبول آن خودداري كرده اند. ولي انسان آن را قبول نموده است. و چون رويّة ما اين است كه مشكلات آيات را، با آيات ديگر قرآن حلّ كنيم، لازم مي دانيم بررسي كنيم كه نسبت به چه موارد ديگري آسمانها و زمين و كوهها، به هراس افتاده اند.
آية 21، از سورة حشر، مي فرمايد: «لو انزلنا هذا القران علي جبل لرايته خاشعا متصدّعا من خشية الله و تلك الامثال نضربها للنّاس لعلهم يتفكّرون». اگر اين قرآن را، بر كوه نازل مي كرديم، به طور حتم آن را مي ديدي كه از ترس (قصور در عبوديت و پرستش) خداوند، (از سرفرازي) به فروتني گراييده، و صلابت آن در هم شكسته است. ما اين مثلها را براي انسانها مي زنيم. (كه قرآن بر آنان نازل شده، ولي آن را كم اهميّت مي شمارند. و به مفاهيم آن عمل نمي كنند). به اميد اينكه به انديشه و تفكّر، پيرامون قرآن بپردازند.
به طوري كه ملاحظه مي فرماييد، در اين آيه، كوه در برابر عظمت قرآن (كه مربوط به تكاليف الهي مذكور در آيات آن است) به هراس افتاده، و به حالت خشوع و صدوع در مي آيند. و اين مثل، براي انسان زده شده است. كه قرآن را دست كم مي گيرد. و با بي تفاوتي، با آن برخورد دارد. كه عيناً هم معنا با آية عنوان بحث مي باشد.
آية 31، سورة رعد مي فرمايد: «و لو انّ قرانا سيّرت به الجبال او قطّعت به الارض او كلّم به الموتي بل لله الامر جميعا افلم ييأس الّذين امنوا ان لويشاء الله لهدي النّاس جميعا». (و هرگاه بر اثر (عظمت) قرآن، كوهها (مانند رودخانه ها) به جريان در آورده شوند. و يا زمين پاره پاره شود. يا مردگان به سخن در آيند. (عجب مداريد) فرمانروائي بر همه، از آن خداوند است. پس آيا آنان كه ايمان به (قرآن) دارند، ندانستند كه اگر خداوند مي خواست، تمام مردم ايمان مي آوردند؟ (توجّه فرمائيد كه كلمة «يئس» به معني دانستن و آگاهي هم هست.)
پس آنچه اگر بر كوهها نازل شود، آنها را چنان نرم مي كند، كه به جريان در آيند، و اگر به زمين نازل شود، آن را متلاشي مي كند، قرآن است. و اين حالات، كه ممكن است بر كوهها و زمين عارض گردد، بر اثر عظمت هراس انگيز قرآن مي باشد.
حديث شريف (ثقلين)، (انّي تارك فيكم الثّقلين، كتاب الله و عترتي) كه پيامبر گرامي، فرمود: من دو ميراث يا دو امانت بزرگ و وزين را، براي شما باقي مي گذارم، كتاب خدا و عترت خودم. معلوم است كه آن حضرت، بر اساس دستور و فرمان خداوند، اين دو شيء عظيم را، به ميراث يا امانت، باقي گذاشته و سفارش فرموده است.
بنا به دلايل فوق، منظور از كلمة (امانت)، در آية «انّا عرضنا الا مانة علي السّموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انّه كان ظلوما جهولا». قرآن است. و لذا معني آيه، به طور خلاصه به شرح زيراست.
ما به آسمانها و زمين و كوهساران، پذيرفتن قرآن و عمل به مفاد آن را، پيشنهاد كرديم. در حالي كه ازعظمت آن به هراس افتادند، از پذيرش آن ابا و امتناع كردند. و چون به انسان پيشنهاد كرديم، آن را پذيرفت. (و ظاهراً به آن ايمان آورد) زيرا، انسان به علّت جهالتي كه دارد، نسنجيده تكاليف بزرگي را به گردن مي گيرد. (فطرت او را چنين آفريده ايم). و لذا بر خويشتن ستم روا مي دارد. و خود را به مشقّت مي افكند.
جملة «انّا عرضنا الا مانة» اين مفهوم را دارد، كه همانگونه كه يك نفر تاجر، كالاي خود را با بهاي آن، در معرض ديد قرار مي دهد، تا خريدار يا خريداران، آمادگي خود را براي خريد آن اعلام دارند، خداوند هم قرآن را، به آسمانها و زمين و كوهساران و انسانها، عرضه داشته است. و جزئيّات و خصوصيّات آن را همراه با بهائي كه بايد در قبال آن پرداخت نمايند، و فوايدي كه خريد آن، براي مشتري دارد، بيان فرموده است. ولي از آن ميان، فقط انسان، به علّت ظلوم و جهول بودن، خريدار آن شده است. و ساير موجودات، از قبول آن، خودداري كرده اند. چون مأمور مم نبوده و آزاد بوده اند.
عرضه و پيشنهاد، به اين معني است كه طرف مقابل، در رد و قبول، مختار و آزاد است. آسمانها و زمين و كوهساران، با توجّه به عظمت معامله، از ورد در آن خودداري كرده اند. ولي انسان به علّت عجول و جهول بودن، معامله را پذيرفته است.
اين معلوم است كه بهائي را كه بايد انسان، در برابر اين معامله بپردازد، قبول پنج اصل، و عمل به فروع دهگانة آن است. كه في المثل، يكي از آنها، جهاد در راه خداوند، با جان و مال است. و فوايدي كه از آن عايد مي شود، در نهايت، رضوان و خشنودي خداوند مي باشد.
حال اين سؤالها پيش مي آيد، كه آيا واقعاً خداوند، قبول و ايمان به قرآن و عمل به مفاد آيات آن را، به آسمانها و زمين و كوهساران، پيشتنهاد كرده است؟ يا موضوع، يك تمثيل مي باشد؟
آنچه قرآن حكايت دارد. و ما هم در پيش، كراراً به آن اشاره و تأكيد كرده ايم، اين است كه همه چيز داراي عقل و شعور و اختيار است. و آية مورد بحث، نيز حكايت از همين معنا را در بر دارد. زيرا تصريح مي كند. كه آسمانها و زمين و كوهساران، اوّلاً پيشنهاد را مورد دقّت قرار داده اند. و از كيفيّت آن اطلاع يافته، از بها و مشكلات و فوايد آن دقيقاً آگاه شده. و دانسته تصميم گرفته، و از قبول آن خودداري كرده اند. كه همة اين نكات، حكايت از عاقل و مختار بودن آنها دارد. ثانياً جملة «و اشفقن منها» وجود ترس را بر آنها ثابت مي كند. كه مي دانيم ترس، ناشي از احساس خطر است. و با حبّ ذات مرتبط است. و اين موضوع، نيز حكايت از قدرت خويشتن داري و دفاع در برابر ناملايمات است كه نمايندة يك نوع استقلال وجود در برابر ساير موجودات مي باشد. نه موجوداتي دست و پا بسته و بي اراده. اشارة ديگر آيه اين است، كه قرآن بر انسان هم پيشنهاد شده است. نه تحميل. و اين خود انسان است كه آن را بر خود تحميل مي كند. و اين موضوع را ما از جملة «انّا عرضنا». (ما پيشنهاد كرديم) و همچنين جملة «وحملها الانسان». (و انسان آن را پذيرفت. و بر گردن گرفت. و يا بر خود تحميل كرد)، استفاده كرده ايم.
نكتة ديگري كه جملة «انّا عرضنا» در بر دارد، اين است. كه ما پيشنهاد كرده ايم. و لذا انسانها هم همه ناگزير از قبول آن نمي باشند. و اين جمله، هم معنا با جمله اي در آية الكرسي مي باشد كه مي فرمايد: «لااكراه في الدّين قد تبين الرّشد من الغي». (به ناخشنودي، پذيرفتن دين، خواست ما نيست. راه رستگاري از گمراهي مشخّص شده است. تا هر كدام، راه خود را شخصاً برگزينند). و بسياري از آيات ديگر قرآن نيز حكايت از همين معنا دارند. كه قبول وعمل به قرآن و دين، اختياريست نه اجباري. و در همين معناست ذيل آية 31، از سورة رعد. كه مي فرمايد: «افلم ييأس الّذين آمنوا ان لو يشاء الله لهدي النّاس جميعا». (آيا آنان كه ايمان به (قرآن) آورده اند، ندانستند كه اگر خداوند مي خواست، تمام مردم ايمان مي آوردند و به راه راست هدايت مي شدند؟ اجبار در كار نيست. و ايمان كاملاً اختياريست.)
به طوري كه قبلاً هم اشاره كرديم، آية مورد بحث، اوّلاً مانند ساير آيات، عقل و اختيار را براي آسمانها و زمين و اجزاي آنها ثابت مي كند. و نيز ثابت مي كند، كه داراي صفت ترسيدن، كه آن هم ناشي از احساس خطر است مي باشند. و چون صفت ترسيدن صفتي است ناشي از احساس خطر، مسلّم است كه با بر طرف شدن موجبات آن، زايل مي گردد.
در حقيقت، ترس يك حالت و صفت نا پديدار است. و لذا هميشگي نيست. بنابراين، در شرايط ديگر از آسمانها و زمين، حالت ترس، زايل مي شود. و در چنين شرايطي مي توان گفت كه آسمانها و زمين و كوهساران نيز، آمادگي پذيرفتن امانت (قرآن را) پيدا مي كنند.
شما خوانندة عريز، اگر دقّت نماييد، ملاحظه خواهيد كرد كه در آية مورد بحث، فرموده است: «انّا عرضنا الامانة علي السّموات و الارض و الجبال» ولي ظاهراً ديگر ذكري از اينكه به انسان هم عرضه گرديد، نفرموده است. با وجودي كه در ذيل همان آيه فرمود است.
«و حملها الانسان.» يعني انسان، امّانت را به گردن گرفت.
اگر مفهوم، آن چنان بود كه در اذهان ديگران است، بايد آيه، به صورتي ديگر باشد. مثلاً: (انّا عرضنا الامانة علي السّموات و الارض و الجبال «و الانسان» و اشفقن منها و حملها الانسان انّه كان ظلوما جهولا). ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهساران و انسان، عرضه كرديم. و آسمان و زمين و كوهسار از پذيرش آنها خودداري كردند. و... در حالي كه انسان، به علّت ظلوم و جهول بودن، آن امانت را به عهده گرفت.).
اينكه در آيه، ذكري از عرضة آن به انسان، به ميان نيامده است، خود حكايت از اين دارد كه غرض. از عرضة امانت، بر آسمانها و زمين و كوهها، به علّت تنزّل دادن مراتب (اوّل آسمانها بعد از زمين و اجزاي آن، و سپس كوهها كه از اجزاي زمين هستند) مي باشد. معلوم مي شود كه غرض از عرضة امانت، به ترتيب مذكور، در نهايت، منظور از عرضة آن به انسان است. كه از اجزاي زمين و آسمانها مي باشد. چنانكه فرموده است: «منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخري». (ما، شما را (كه انسان هستيد) از زمين آفريديم. و شما را به زمين بر مي گردانيم. و بار ديگر نيز از زمين خارج مي كنيم. 55، طه)
حالا چون انسان جزو زمين است. معلوم مي گردد، كه وقتي اجزاي يك شيء، چيزي را بپذيرند، به منزلة آن است كه كلّ آن شيء نيز پذيرفته است. و زمين كه اصل است، آن را پذيرفته است. و چون زمين نيز جزئي از آسمان است، وقتي زمين پذيرفته، به معني آن است كه آسمان هم پذيرفته است. و اين واقعه وقتي اتّفاق مي افتد كه ترس در ميان نباشد. و لذا پذيرفتن انسان، امانت را، به معني فراهم شدن شرايط، براي زايل شدن ترس آسمانها و زمين، و در نتيجه، پذيرفتن آن امانت است. خوب دقّت فرمائيد. اين نتيجه گيري ما، از آية فوق، يكي ديگر از آيات مشكل را هم معني مي كند: «يدبّر الامر من السّماء الي الارض ثمّ يعرج اليه في يوم كان مقداره الف سنة مما تعدّون». (امر را از آسمان به سوي زمين تدبير مي فرمايد. سپس از زمين، به سوي او بر مي گردد. در مدّت زماني كه با معيار زميني، هزار سال، به طول مي انجامد. 5، سجده)
اكنون يك مفهوم بديع، از آية مطلع بحث (72 ـ احزاب). با عنايت به تفسيري كه در مورد آيات مربوط به خلقت آسمانها و زمين، عرضه داشته ايم، آنها كه از هيبت و عظمت امر، به وحشت افتاده بودند، خود را شايسته قبول چنين موهبتي ندانستند. غافل از اينكه خود آنها بالاستقلال، مورد نظر نيستند. بلكه منظور اصلي، انسات بوده است. كه به تدبير ما، از اجزاي آسمانها و زمين، روي زمين ظهور كند. و آماده پذيرائي و قبول امانت، و نزول قرآن بشود.
بين آسمان و زمين، نظامي برقرار كرديم. «يدبّر الامر من السّماء الي الارض»، تا از دود «و هي دخان» آسمانها و زمين پديدار شود. و آنها را بر اساس گردشهاي وضعي و انتقالي و فصول چهارگانه، «في ستة ايّام» و جاذبة عمومي «حفظا» استقرار داديم. و بر فلات زمين، كوهها برافراشتيم. «رواسي من فوقها» و از نتيجة فصول چهارگانة آن، روزي موجودات ذي حيات نيازمند را تدارك ديديم . و «و قدّر فيها اقواتها في اربعة ايّام سواء للسّائلين». و بر روي زمين، انسان را از آب و خاك، (گل = طين) آفريديم. و با ارسال رسل و انزال كتب، موجبات هدايت و آگاهي او را به تكاليف ديني الهي، فراهم آورديم. «ذالك الكتاب لا ريب فيه هدي للمتّقين». (اين كتاب، بدون هيچگونه شك و ترديدي، هدايت و راهنماي اهل تقواست.)
جاذبة عمومي «حفظاً» سبب مي شود كه نظام آسمانها و زمين، ثابت بماند. خورشيد مي سوزد، تا نور و حرارت توليد كند. و بر گسترة منظومة شمسي بپاشد. ماه در اطراف زمين مي چرخد، تا شبانگاهان، نور خورشيد را بر نيمة تاريك زمين بتاباند، تا از ظلمت آن بكاهد. و درياها را تحت تإثير نفوذ بگيرد، تا جزرو و مدّ پديد آيد. و آنها را در جنب و جوش و زنده نگاه دارد. حرارت خورشيد گردش زمين و پيدايش شب و روز، موجب انقباض و انبساط هواي زمين، و پديدار شدن و جريان باد و ايجاد ابر از آب درياها و هدايت آنها، به سوي خشكيها. و باريدن آنها بر كوهستانها. و پديد آوردن چشمه سارها و رودها. و از آنها روييدن گياهان. و به وجود آمدن جانداران و انسانها. و تغذيه از آن نعمات مي شود. و انسان و گرفتن هدايت از كتابها و پيمبران. و آگاه شدن از وجود پروردگار. و احساس تكليف نسبت به آفريدگار. و درك ضرورت تسبيح و تحميد، در پيشگاه خداوند متّعال. و نهادن پيشاني بر خاك وگشودن لب به ذكر «سبحان ربي الاعلي و بحمده» امانت الهي را بر عهده مي گيرد. و به هنگام درخواست ادا مي كند.
بدين ترتيب، تدبير خداوند كه در نظام كائنات، در صورت جاذبة عمومي و افشاندن نور و حرارت و جاذبة ماه و تلاطم درياها و وزيدن باد و باريدن باران و تراويدن چشمه سارها، از دامنة كوهستانها. و جريان رودها و شكسته شدن سنگها و كوهها و روييدن نباتات. و تكاپوي جانوران و بر پا ايستادن انسانها و خم شدن و سر به سجده نهادن آنان، از آسمان به سوي زمين تنزيل مي شود. سرانجام نتيجه اين همه با ذكر سبحان ربّي الاعلي و بحمده به سوي آسمانها متصاعد مي شود. و به پيشگاه كبريائي او عرضه مي گردد. «يدبّر الامر من السّماء الي الارض ثمّ يعرج اليه في يوم كان مقداره الف سنة مما تعدّون». (امر را از آسمان به سوي زمين تدبير مي فرمايد. سپس از زمين، به سوي او بر مي گردد. در مدّت زماني كه با معيار زميني، هزار سال، به طول مي انجامد. 5، سجده)
بنابراين، اگر اكنون ما مي گوييم (سبحان ربي الاعلي و بحمده) يا هر ذكر و نيايش ديگر كه انجام مي دهيم، نوري است كه در هزار سال پيش، از خورشيد نشأت گرفته و از مسير جذب گياهانَ، و مجراي متناوب جاندران و موجودات ديگر، گذشته. و بر وجود ما نشسته. و با همكاري نيروهائي ديگر، از ساير عوامل، از طريق قلب و انديشه و ارادة ما، به صورت كلماتي مقدّس متشكّل گرديده. و از راه زبان ما كه سكوي پرتاب و پرواز اين قبيل كلمات است، به سوي مدبّر خود باز مي گردد. و اين دوره، از آغاز تا انجام، يك هزار سال به طول مي انجامد. «يعرج اليه في يوم كان مقداره الف سنة ممّا تعدّون». (5 سجده) و در پايان «.. اليه يصعد الكلم الطيّب و العمل الصّالح يرفعه..». (سخن پاك به سوي او بالا مي رود. و عمل نيك، آن را بالا مي برد. 10، فاطر).
پس اكنون كه ما امانت را قبول كرده ايم. (به قرآن ايمان آورده ايم. و به آن عمل مي كنيم) در حقيقت و واقع امر، دنبالة همان واقعه ايست كه براي آسمانها و زمين اتّفاق افتاده، كه به علّت عظمت امر، و بديع بودن آن، دچار هراس شدند. و در حالت ترس، در آن موقعيّت، نتوانستند آن را بپذيرند. ولي بتدريج كه تدبير الهي آثار خود را در آنها نفوذ داده است، اكنون از زبان من و شما، قبول خود را به پيشگاه خداوند عرضه مي نمايند. و اين جريان به تدريج تداوم خواهد داشت.. «و حملها الانسان انّه كان ظلوما جهولا». انسان نادان و ستمگر بر خويشتن، آن را پذيرفت. و اين جمله، مانند جمله ايست كه يك پدر بسيار مهربان، به فرزند بازيگوش، امّا بسيار زيرك و هوشيار خود، طنز مانند، ادا مي كند. شيطان فضول!! تو و اين كارها!؟
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قـرعة فال بنام من ديوانه زدند (حافظ)
تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه