آيا حضور كفر، در برابر ايمان ضروري است؟
«قل يا ايّها الكافرون ـ لا اعبد ما تعبدون ـ و لا انتم عابدون ما اعبد ـ و لا انا عابد مّا عبدتم ـ و لا انتم عابدون ما اعبد ـ لكم دينكم و لي دين». (اي رسول ما) بگو: آهاي كافران ـ من آنچه را شما مي پرستيد، نمي پرستم ـ و نه شما پرستشگريد آنكه را من مي پرستم، مي پرستيد ـ و نه من پرستنده ام، آنچه را شما پرستشگريد ـ و نه شما آنكه را من مي پرستم ـ دين شما براي خودتان. دين من هم براي خودم (سورة كافرون). از محتواي آيات، به نظر مي رسد كه در همان سال هاي اوّل آغاز به تبليغ دين، توسط پيامبر اكرم ـ ـ بعضي از كفّار، تا حدودي متوجّه اهميّت آن شده، و براي اينكه سنن و آداب و بتهاي آنها، به مخاطره نيفتد، به مصلحت خود دانسته اند كه به نحوي با حضرت رسول كنار بيايند. و بين خود و آن حضرت، يك پيوند همزيستي مسالمت آميز برقرار كنند! (و هر چند ظاهري) معاهده ببندند. بر اين اساس كه آن حضرت، معبودهاي آنها را بپرستد. و آنها هم خداي او را بپرستند. چون اين پيشنهاد، حتّي ارزش فكر كردن را هم نداشته است، سبب شده تا سورة كافرون نازل گردد. و نقشه و حيلة كافران را نقش بر آب كند. و اوّلاً با تكرار آيات تقريباً مشابه، تأكيد گردد كه موضوع پيشنهادي، قابل بحث نيست. و ثانياً چون هيچگونه احتمال ايمان آوردن كفّار وجود نداشته است، با آية «لكم دينكم و لي دين»، آنها را از خود براند. امّا نكتة مهمّ، اينكه در همان سال آغاز ظهور اسلام، با نزول سورة مذكور، و نيز بعداً به مناسبتهاي گوناگون، خداوند متّعال حضور دائمي كفر را در برابر دين، اعلام فرموده است. كما اينكه با ظهور آدم، بر روي زمين، حضور شيطان و جنّ را. و با مبعوث فرمودن پيامبران، وجود شياطين را در مقابل آنان امضا فرموده است. و به طرزي كه ما با استناد به آيات قرآن، تاكنون نيز مكرّراً توضيح داده ايم، اين يك سنّت الهي است، كه به عنوان يك اصل، براي بقاي هستي و دين، ضروري مي باشد. چنانكه فرموده: «و من كلّ شيء خلقنا زوجين لعلّكم تذكّرون». ما هر چيزي را زوج آفريديم. باشد كه شما متوجّه و متذكّر (مفهوم) بشويد. 49، ذاريات) يعني دين هم كه يك شيء است و آفريدة خداوند، بايد كفر در برابر آن وجود داشته باشد. در آيات «و لاانتم عابدون ما اعبد ـ و لا انا عابد ما عبدتم». كلمات عابدون و عابد كه حكايت از استمرار در عبادت و پرستش دارند (يكي شرك آلود و ديگري توحيدي مطلق)، بيانگر آن اند كه فطرتاً گروهي مشرك، و گروهي مؤمن موحّد، هميشة تاريخ در جهان حضور دارند. و آية «لكم دينكم ولي دين». دين شما براي خودتان، و دين من هم براي خودم، غير مستقيم، اين معني را مي نمايد، كه به صلاح است، اين حضور دوگانه، به صورت همزيستي مسالمت آميز، باقي بماند. و پذيرفته و شناخته شود. بعضي از مؤمنان ساده دل، هميشه دلشان از حضور كفر خون است. و تصوّر مي كنند، كه بايد به هر نحو ممكن، با كفر در ستيز و پرخاشگري بود. تا اينكه در جهان، دين حاكم مطلق گردد. و به همين علّت، در تماسهائي كه با غير مؤمن پيدا مي كنند، حالت اعتراض و نفرت پراكن، به خود مي گيرند. و موجب معذب بودن خود و تعذّب طرف مقابل مي شوند. و در ته دل هم از اين وضعي كه به وجود آورده اند، خشنود هستند. در حالي كه توجّه نمي نمايند، كه بر اساس مفاهيم آيات قرآن، مؤمن، در برابر غير مؤمن، فقط آن هم در صورت امكان، حقّ و اجازة عمل متقابل را دارد. نه اينكه خود آغازگر باشد. اين هم بايد به منظور باز دارندگي، انجام شود. نه تجاوز از آن حدّ. كه در اين صورت، جنبة ستمگري پيدا مي كند. بطور مسلّم، وظيفة مؤمن، در رابطه با كفّار، همزيستي مسالمت آميز است. كه در جابجاي قرآن، به آن تصريح شده است. و از آن جمله، در آيات 8 و 9، از سورة ممتحنه كه مي فرمايد: «لا ينهاكم الله عن الّذين لم يقاتلوكم في الدّين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبرّوهم و تقسطوا اليهم انّ الله يحبّ المقسطين ـ انّما ينهيكم الله عن الّذين قاتلوكم في الدّين و اخرجوكم من دياركم و ظاهروا علي اخراجكم ان تولّوهم و من يتولّهم فاولئك هم الظّالمون». (خداوند، شما را منع نمي كند از كساني كه با شما، در امر دين، جنگ نكردند. و از سرزمينتان بيرونتان نكردند. كه با آنها به نيكي رفتار كنيد. و در حقّ آنان، عدل و انصاف روا داريد. كه خداوند، دادگران و عدالت پيشگان را دوست مي دارد ـ خداوند شما را، از دوستي با كساني نهي مي كند، كه در امر دين با شما بجنگند. و شما را از خانه هايتان بيرون كنند. و به منظور بيرون راندن شما، از خانه ها و سرزمينتان، بر عليه شما با همديگر همدست شوند. و هر كه (از مؤمنان) اين قبيل اشخاص را (كفّار حربي را) دوست بدارد، ستمگر واقعي مي باشد. علاوه بر اين كه طبق اصل مسلّم (تزويج)، «و من كلّ شيء خلقنا زوجين..». فطرت و ناموس خلقت و اجتماع، ايجاب مي كند، كه حضور كفر، در برابر دين، يك امر الهي و اجتناب ناپذير شناخته شود. خداوند، ضمن آياتي، مانند دو آيه اي كه قبلاً به آنها اشاره كرديم مؤمنان را با جملة «انّ الله يحبّ المقسطين». تشويق به برقراري روابط دوستانه و دادگرانه با كفّار غير حربي نموده است. «ان تبرّوهم و تقسطوا اليهم». (اينكه با كفّار، دوستانه و دادگرانه مرتبط باشيد). و ضمن آية بعد، تكليف را كاملاً روشن فرموده. و شرط جنگ وستيز با آنها را، منوط به اين فرموده است، كه آنها آغازگر دشمني و كينه توزي وجنگ و ستيز باشند. كه در اين صورت، نمي توان با آنها رابطة دوستانه برقرار نمود. و در آية 61 از سورة انفال، نيز تصريح فرموده است، كه اگر كفّار با شما جنگ را آغاز كردند، ولي در مرحله اي، تصميم به بر زمين نهادن اسلحه گرفتند، و درخواست صلح و سلم نمودند، بپذيريد. (و كينه توزي نكنيد). «و ان جنحوا للسلّم فاجنح لها..». (اگر براي صلح بال و پر فرو نهادند، (در خواست آتش بس كردند)، شما بال و پر فرو نهيد (بپذيريد). اين همه، حكايت از اين دارد، كه حضور كفر، در برابر دين، خواست خداوند و از نواميس خلقت و فطرت است. و بايد با خيال آسوده، موضوع عادّي تلقّي و پذيرفته و تحمّل شود. و از حضور آن نهراسيد. چيزي كه هست، مؤمن بايد ايمان خود را به معنا و مفهومي واقعي، حفظ، و تكاليف الهي خود را ادا نمايد. و با حسن خلق و معاشرت پسنديده، باعث جلب قلوب ديگران، به سوي دين شود. و بداند كه توفيق شخص پيغمبر عظيم الشأن اسلام، در ترويج دين مبين، بيشتر از هر چيز، ناشي از حسن خلق و درستكاري بوده است. «فيما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظّا غليظ القلب لا نفضُّوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم في الامر فاذا عزمت فتوكلّ علي الله ان الله يحبّ المتوكّلين». (در نتيجه رحمتي كه خداوند، بر تو دارد، تو با آنها نرمي كردي. و هرگاه بدي خوي و سنگدل بودي، از پيرامونت پراكنده مي شدند. پس بر آنان ببخشاي. و بر ايشان طلب آمرزش كن. و در مشاورات، شركتشان ده. و هرگاه تصميم گرفتي، بر خداوند توكّل كن. كه خداوند، توكّل كنندگان را دوست مي دارد. 159، آل عمران). آية ديگري كه صراحت كامل دارد بر اين كه از هر جهت، لازم است كه بين مردم اختلاف (از هر نوع) وجود داشته باشد، (توجّه فرمائيد كه منظور از اختلافات، نظري است نه دشمني عملي). آية 118، از سورة هود است. كه مي فرمايد: «و لو شاء ربّك لجعل النّاس امّة واحدة و لا يزالون مختلفين ـ الّا من رحم ربّك و لذالك خلقهم و تمت كلمة ربّك لا ملئنّ جهنّم من الجنّة و النّاس اجمعين». (و اگر خداوند مي خواست، همة مردم را همانند مي آفريد. (همه را يك امت واحد قرار مي داد. ولي اينگونه آفريد كه) هميشه اختلاف داشته باشند. مگر اينكه خداوند رحم كند و براي همين هم آنان را آفريده است. (كه اختلاف داشته باشند و و كساني از آنها را از رحمت خداوندي، بهره مند كند). اين خواست قطعي و بي چون و چراي پروردگار است. و مطمئن باش، كه جهنّم از جنّ و انس، انباشته خواهد شد. بنابراين، خواست خداوند چنين است. كه مردم از هر لحاظ با هم اختلاف داشته باشند. وگرنه، براي او آسان بود كه همه را براي بر يك دين و ايمان و يك فرهنگ و سنّت اجتماعي، و يك درجة معيّن از درك و فهم و عقل و توانائيهاي جسمي و روحي قرار دهد. ولي مختلف آفريد. تا بر اثر همين وجود اختلاف، برخورد ايجاد شود. و بر اثر برخوردها، رقابتها و كشمكشها و جنگ و گريزها به وجود آيد. و هر گروهي، براي پيروزي با رقيب، به تمهيد تداركات و تقويت استعدادهاي خود بپردازند. و موجب شكوفائي نيروي خلّاقة خود و ديگران شوند. و بدين ترتيب، قدم در راه كمال گذارند. و به پيش بتازند. هر كس با اندك تعمّقي، تصديق خواهد كرد، كه اگر اختلاف در ميان افراد بشر وجود نداشت، و همه بر يك درجه توانائيهاي مادّي و معنوي بودند، يك نوع ركود و بي حالي و بي تفاوتي ديوانه كننده بر اجتماع بشر حاكم مي شد. آن چنانكه اگر آب درياها، به تلاطم در نمي آمد، و راكد و ساكن باقي مي ماند، هوائي در آن ممزوج نمي شد. و موجوداتي در آن به وجود نمي آمد. و اگر احياناً ذي حياتي در آن مي زيست، از عدم تهويه مي مرد. و بوي گند دريا، خاكيان را هم شديداً مي آزرد. و هزار مشكل ديگر به وجود مي آمد. كه خود خوانندة عزيز مي تواند آنها را به تصوّر در آورد. پس بايد واقع بين بود. و واقع امر اين است، كه خداوند كفر را در برابر دين قرار داده است. از بدو خلقت بشر چنين بوده، و تا انقراض بشر هم چنين خواهد بود. بايد قوانين فطرت را كه خداوند برقرار كرده است، گردن نهاد. «فاقم وجهك للدّين حنيفا فطرت الله الّتي فطر النّاس عليها لا تبديل لخلق الله ذالك الدّين القيّم و لكن اكثر النّاس لا يعلمون». (همّت خود را بر اساس دين حقّ گراي، پايدار استوار بدار كه آن هم فطرتي است كه خداوند انسان را براي مفطور فرموده است دين حق گرا اين است، كه در سنّت و فطرت و خلقت خداوند، تبديل و تغييري ايجاد نشود. ولي بيشتر مردم از اين امر آگاه نيستند.) چون خداوند انسان را از تركيب جسم و جان (مادّه و معنا) آفريده است، و پيكر اجتماع انساني هم بر همين اساس قرار دارد، هر كس، يكي از اين دو جنبه را تقويت با تضعيف كند، بر خلاف فطرت الهي ، كه دين اسلام، بر آن استوار است، عمل كرده است. آن چنانكه همة آيات گويا هستند، آيات زير (15 - 17، فاطر) نيز حقّ طلب را به خوبي ادا كرده اند: «يا ايّها النّاس انتم الفقراء الي الله و الله هو الغنيّ الحميد ـ ان يشأ يذهبكم و يأت بخلق جديد ـ و ما ذالك علي الله بعزيز». (اي مردم، همة شما نيازمندان به سوي خداونديد. و خداوند بي نياز و ستوده است. ـ اگر بخواهد شما را از ميان بر مي دارد. و موجود جديد و نژاد و نوع تازه اي (كه داراي خصوصيّاتي متفاوت با شما باشند)، به وجود مي آورد. (ولي شما را به همين وضع خواسته است). و اين كار (يعني از ميان برداشتن شما و آوردن يك نوع جديد، با خصوصيّات ديگر) براي او دشوار نيست). مي دانيم كه فقر منحصر به نداشتن ثروت نيست. كه آن، يكي از وجوه فقر است. نداشتن يا كم داشتن نيروي جسمي و روحي، دانش و فرهنگ، صبر و استقامت، عزّت و شجاعت، رياست و قدرت، و هر چه به تصوّر درآيد، نداشتن و كمبود آن فقر و نياز محسوب است. و چون فرموده: «انتم الفقراء الي الله». يعني در مقايسه با خداوند، هر چه كم داريد فقر و نياز است بنابراين، براي نياز، حدّ و مرزي نيست. هر كس در هر شرايطي باشد، باز هم نيازهائي دارد. و بايد در رفع آن بكوشد. و همين نيازهاست كه منشأ اختلافات است. و همين اختلافات است، كه برخوردها را به وجود مي آورد. و همين برخوردهاست كه حركتها و فعّاليتّها را موجب مي شود. و بشر را در راه رسيدن به كمال قرار مي دهد. و اين راه هم راه بي انتهايي است. راهيست كه فقط، بي نيازي سر منزل آن است. و چون بي نيازي خاصّ خداوند است، مسلّم است كه اين راه را پاياني نيست. امّا بشر را خداوند، با تمايل به بي نياز شدن آفريده است «انتم الفقراء الي الله) همين ميل است كه شما را در هر شرايطي، به تكاپو وا مي دارد. و همين اميدها براي بي نياز شدن. و همين تكاپوها براي رسيدن به آمال و آرزوهاست. كه شما را زنده نگه مي دارد. و همين نوع زنده بودن هاست، كه بشر را انسان. و انسان را آدم و آدمرا خليفة الله مي كند! «و الّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا و انّ الله لمع المحسنين». (و كساني كه در راه ما (براي نزديك شدن به ما) بكوشند، ما راه هاي خود را (كه به قرب ما مي انجامد) به آنان مي نماييم. و اين، در حاليست كه خداوند، نيكوكاران را خود همراهي مي كند. 69، عنكبوت) با توجّه به اين قبيل مفاهيم است، كه حضرت رسول ـ ـ فرموده است: (الفقر فخري) او در برابر خداوند فقير و نيازمند بود. نه در ظرف اجتماع، و به مفهوم مصطلح نادرست آن. او به فقري مي نازيد، كه با آن بشريّت را به سوي بي نياز شدن رهبري كند. او به فقري مي نازيد، كه مسلمانان را به عزّت برساند. «و لله العزّة و لرسوله و للمومنين و لكنّ المنافقين لا يعملون». (عزّت خاصّ خداوند و پيامبرش و براي مؤمنان است. ولي منافقان اين را نمي دانند. 8، منافقون). او به فقري مي نازيد كه گردن فرازان را متواضع و متواضعان را سرافراز كند. او درويش مسلكي را نمي خواست. او شرافت نيازمندي را مي خواست، چون خداوند آن را به تمام و كمال در وجود او سرشته بود. و او خود، ارزش واقعي آن را مي شناخت. و مأمور شناساندن مفهوم و ارزش آن نيازمندي به بشريّت بود. او فقر را به معناي مصطلح آن اساس و ريشه كفر مي شناخت. (كاد الفقر ان يكون كفرا). او نمونة كامل سنّت و فطرت الهي بود. و مبّلغ و مجري آن قوانين فطري، كه در قرآن مدوّن است. او مأمور نبود كه بشر را به فرشته تبديل كند. او مأمور بود كه بشر را انسان، و انسان را آدم كند. تا هدف خاصّ خود رابشناسد. و مقام سزاوار خود را احراز نمايد. او مأمور بود كه مفهوم «انّي جاعل في الارض خليفة» را به عمل برساند. او مأمور بود كه «و الي الله المصير) را معنا كند. او مأمور بود كه فطرت بشر را به بشر بشناساند. «فطرت الله الّتي فطر النّاس عليها». او مأمور بود كه به بشر بفهماند كه مصالح جسم تو، از مادّه است. و هرگاه جسم تو، با اين مصالح، به تعادل رسيد، به منزلة (سوّائي) خواهد رسيد كه شايستة پذيرائي از روح مي شود. «فاذا سويّته و نفخت فيه من روحي» (آنگاه كه جسم را به تعادل رسانيدم، و از روح خود در آن دميدم). و چنين موجودي كه جسمش متعادل و روح در آن دميده شده باشد، سزاوار ستايش از سوي فرشتگان مي شود. «فقعوا له ساجدين». او مأمور بود به مردم ابلاغ كند، كه اگر مي خواهيد به خدا نزديك شويد، همان كارهائي را بكنيد، كه خدا كرده و مي كند. او هر چيزي را، منجمله آدم را، از دو جنس آفريده (جسم و روح). و بين آن دو، تعادل برقرار كرده «و وضع الميزان». و شما را از بر هم زدن تعادلي كه وضع كرده، بر حذر داشته است. «الّا تطغوا في الميزان». (زنهار تعادل ميزان را بر هم مزنيد). و آن را آشفته مسازيد. پس بايد فقر را در برابر بي نيازي شناخت. امّا پيوسته تلاش كنيم كه به بي نيازي و به بي نياز نزديك شويم. بار الها، پيوسته احساس نياز را در قلب ما تقويت فرما. و قدمهاي ما را در رهسپاري به سوي خود، كه بي نياز مطلق هستي، استوار بدار. آنچه در جهان هستي حضور دارد، آفريده و مخلوق خداوند است. و وجود آن لازم است. چون خداوند عملي به باطل انجام نمي دهد. از آنجمله است حضور كفر. از آغاز پيدايش بشر، در برابر آدم، حوا حضور يافت، تا تنها نباشد. به محض اينكه دو فرزند براي آنان به وجود آمد.، يكي هابيل و ديگري قابيل، نزاع بين آنان پديدار شد. تا حدّي كه يكي از آن دو كمر به قتل ديگري بست! يكي ديگري را كشت. نه از اين جهت كه اينگونه تربيت شده بود. زيرا پدر و مادر، هر دو آدم و حوا بودند. نه كسي يا كساني ديگر. هر دو در يك دامان، پرورش يافته بودند. و كس ديگري هم نبود كه اعمال آنها را تقليد كنند. قابيل، هابيل را بكشت. زيرا فطرت او چنين بود. و اين فطرت را هم خداوند در وجود او سرشته بود. نه خود مي توانست فطرت خويش را بسازد، و نه قاتل و جنايتكاري بود كه از او تعليم بگيرد. او كشت چون دلش و فطرتش چنين اقتضا مي كرد. هابيل كشته شدن را قبول كرد. چون فطرت او، او رابه كشتن تحريك نمي كرد. فطرت هابيل به او مي گفت كه تو حتّي اگر كشته بشوي، نبايد دستت به خون و جنايت آلوده بشود. و بر روي برادرت دست بلند كني: «لئن بسطت اليّ يدك لتقتلني ما انا بباسط يدي اليك لاقتلك انّي اخاف الله رب ّالعالمين». (اگر تو دستت را بلند كني، تا مرا بكشي من (دست دراز كن) براي كشتن تو نيستم. زيرا من از خداوندي كه پروردگار عالميان است مي توسم. 28، مائده) از همان روز كه دو فرزند، از آدم به وجود آمد، يكي جنايتكار و قاتل بود. چون خدا را نمي شناخت. و لذا از او نمي ترسيد. (كافر بود). و ديگري روح مسالمت آميز داشت. و از قتل و جنايت و ستمگري اجتناب مي كرد. زيرا به يقين خدا را مي شناخت. و از او مي ترسيد. (به خداوند ايمان داشت). و همين گونه ادامه داشت. تا زمان حضرت نوح، كه آن حضرت نهصد و پنجاه سال، مردم را به خدا پرستي دعوت كرد. امّا تعداد كمي كه فطرت آنها براي قبول ايمان مساعد بود، حرفهاي او را فهميدند. و به او ايمان آوردند. و لذا سرانجام، حضرت نوح، مأيوس شد. و عرض كرد: «ربّ لاتذر علي الارض من الكافرين ديّارا». (بار الها، از كافران حتّي يك نفر را روي زمين باقي مگذار. 26، نوح) آن حضرت با هزار زحمت، يك كشتي ساخت. و مؤمنان را بر آن سوار كرد. و از طوفان نجات داد. امّا از همين مؤمنان نجات يافته، كافراني به وجود آمد. و در سراسر زمين پراكنده شدند. كه از جملة آنان نمروديان بودند. كه آتش عظيمي بر افروختند. و منجنيقي بزرگ و بديع ساختند. و حضرت ابراهيم را با آن در آتش افكندند. امّا چون خداوند مي خواست كه در برابر كفر هم دين پايدار بماند، آن حضرت را نجات داد. به همين گونه، موضوع را تعقيب نماييد. در تمام طول تاريخ بشر، كفر و دين، در برابر هم قرار داشته اند. و دارند و الي الابد هم خواهند داشت. كفر، هميشه با مادّيات، به دين حمله ور مي شوند. و دين با معنويات، در برابر كفر مقاومت مي نمايد. و حملات آن را دفع مي كند. كفّار از حضرت محمد بن عبداله ـ صلي الله عليه و آله ـ مي خواستند تا در برابر (لات) و (هيل) و (نسر) و (يعوق) و (ود) و (سواع) كرنش كند. كه با دست خودشان ساخته بودند. و آن حضرت، از آنها مي خواسته تا در برابر آفريدگاري نيايش كنند، كه آنها را آفريده است. نه آنها خداوند او را قبول داشته اند. و نه آن حضرت، بتهاي آنان را. «و لا انا عابد ما عبدتم ـ و لا انتم عابدون ما اعبد». نه فطرت من كه موحدّ هستم، چنين است كه به پرستيدن بتهاي مادّي شما بپردازم. و نه فطرت شما بت پرستان، چنان است كه بفهميد خداوندي كه من او را مي پرستم كيست. و به پرستش او برخيزيد. پس «لكم دينكم ولي دين». دين شما براي شما (لياقت و استعداد شما همين است). و. دين من هم براي خودم. (شايستگي من هم اين است كه آفريدگار را بشناسم و او را بپرستم). پس از رحلت آن حضرت هم كه مي دانيم، در برابر اولياي خدا، چه كساني قيا م كردند. در برابر نمونه هاي مجسم دين، مجسمه هاي پليد كفر معاويه اي، قد علم نمودند. هر چه نمونه هاي مجسم دين، بارزتر و مقدّس تر بوده اند، مجسمه هاي كفر پليدتر و سفّاك تر مي شده اند. نمونه هاي مقابل كاملاً معكوس و مختلف الجهة بوده اند. در زمان ما هم تاريخ به صورت بارزي تكرار شده است. به محض اينكه در يك طرف دنيا، به صورت جدّي، حرفي از دين مترنم شود، كوس كفر به غرش در مي آيد. تا آن نغمه، به گوش ديگران نرسد. هر مقدار كه اين زمزمه، كوتاه شود، آن غرش هم آرام تر خواهد شد. اين ناموس خلقت است. اين خواست خداوند است. كه در برابر هر مثبتي يك منفي وجود داشته باشد. در مقابل هر چيزي قرينه اي و متّضاد آن حضور داشته باشد. تا هستي دوام پيدا كند. «و من كلّ شيء خلقنا زوجين». ما هر چيزي را زوج آفريديم. چون چنين است، حضور كفر در برابر دين هم ضروري و اجتناب ناپذير مي باشد. و چون تمام آيات قرآن، بايد مبيّن همديگر باشند. به پيغمبر خدا ندا مي رسد كه تو دين را تبليغ كن. كه اين وظيفة رسالت تست. امّا گمان مدار كه همه، آن را بپذيرند. كه خواست ما چنين نيست. «و لو شاء ربّك لجعل النّاس امّة واحدة». (اگر پروردگارت مي خواست، بين همه يگانگي و وحدت برقرار مي كرد). ولي آنها را با خصوصيّات گوناگون آفريده است. «و لا يزالون مختلفين». پس رسالت خود را انجام بده. حدّاكثر تلاش را براي هدايت مردم بكار ببر. سرانجام هم بگو: «لكم دينكم ولي دين». كه (دين من براي خودم و دين شما براي خودتان). يعني جريان امور عالم بر اساس توحيد نظام است. كه بايد هر چيزي، از آن جمله دين، ضدّي داشته باشد. گمان مبر كه حمله، فقط از طرف كفر صورت مي گيرد. و دين هميشه در حالت انفعالي يا حدّاكثر، دفاع باقي مي ماند. كه اين طور نيست. حملة كفر متناسب با فطرت خود، با به كارگيري توانائيهاي مادّيست. و دين هم حمله مي كند. امّا متناسب با فطرت خود، كه با استفاده از ابزارهاي و توانائيهاي معنويست. كفر، در صدد دستيابي و استفاده از نيروهاي جهنّمي است. ولي دين، در تلاش مهار كردن آن نيروها. و فرو كشيدن كفر از اوج قدرت و خود خواهي است. كفر قدرت ايجاد مي كند. و دين قدرتها را مهار مي سازد. از يك طرف دنيا، دين به طرف ديگر دنيا صادر مي شود. و از طرف ديگر عكس آن. و اين همه تغييرات و تطوّراتي كه در وضع حكومتها و اصلاح قوانين و نظامهاي اجتماعي، حتّي در سرزمينهاي كفر به وجود آمده است. و به تدريج قدرتهاي خود كامه مهار شده. و يا اختيارات اكثراً به مردم منتقل گرديده. و باقي ماندة آن هم به مرور زمان، به مردم انتقال خواهد يافت، همه مستقيم يا غير مستقيم، از اثر اديان الهي و قوانيني است، كه پيام آوران، به بشريّت عرضه داشته اند. حملة كفر به دين، با هياهو و آشوب و خونريزي و آتش افروزيست. امّا حملة دين به كفر، با آرامش و محبت و سلم و صفا و دلسوزي همراه است. كفر جسم دين را مورد حمله قرار مي دهد. و دين، روح كفر را. كفر، به دينداران حمله مي كند. و به خداوند دسترسي ندارد. امّا دين، به طواغيت و خدايان كفر حمله مي كند. و به افراد كاري ندارد. «لكم دينكم». ابراهيم بتها را مي شكند. ولي به مردم آسيبي نمي رساند. امّا مردم دنياي كفر، به سرپرستي طواغيت زمان، به ابراهيم حمله مي كنند. تا در آتشش در افكنند. و خداوند را نديده مي گيرند! اين مخالفتها و تعارضها و برخوردها و كر و فرها در تمام طول تاريخ بوده. و تا انقراض بشريّت نيز ادامه خواهد يافت. چون يك سنّت الهيست. اگر شما خوانندة عزيز، چنين استدلالهائي را قبول نداريد، به ما بگوييد: آيا دين، يك شيء هست يا نه؟ اگر هست، آيا مشمول اين اصل مسلّم هست يا نه، كه مي فرمايد: «و من كلّ شيء خلقنا زوجين». (و براي هر چيزي زوجي قرار داديم). اگر يك شيء است، و بايد زوجي داشته باشد، آيا جز كفر، چيز ديگري مي تواند زوج دين باشد؟ اگر زوج آن، كفر است، پس آيا تلاش براي از بين بردن كفر، صحيح است؟ آيا عمليست؟ آيا آهن سرد كوبيدن نيست؟ آيا كفر و دين، هر دو مخلوق خداوند هستند يا نه؟ اگر هستند، مفهوم اين اصل كه مي فرمايد: «لا تبديل لخلق الله ». (در صدد ايجاد تغيير در اصول آفرينش نباشيد)، كه اصول آفرينش لا يتّغير است. (معني جمله، دقيقاً همين است) يعني نه صلاح است كه شما به فكر تغيير بيفتيد. و نه هم مي توانيد. اگر به فكر تغيير و تبديل هم بيفتيد، سنّت هاي الهي تغيير ناپذيرند) (از آية 30. سورة روم). معني و مفهوم اين آيه، در رابطه با كفر و دين، چگونه است؟ «و لا تسبوا الّذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم». (به مردم كافر يا كساني كه غير خداوند مي پرستند، هرزه و بد نگوئيد. زيرا آنها متقابلاً و ندانسته، به خداوند بد خواهند گفت. 108، انعام). خداوند، فقط در يك مورد، اجازه فرموده است كه صدا به بدگوئي بلند شود. و آن هم در موردي است كه شخص و يا اشخاص، مورد ستم واقع شده باشند. و فرقي هم نيست كه ستمگر، كافر است با مؤمن. اصل و شرط مهمّ اين است، كه تجاوز اتّفاق افتاده باشد. «لا يحبّ الله الجهر بالسّوء من القول الّا من ظلم و كان الله سميعا عليما». (خداوند به بدگوئي، صدا بلند كردن را دوست ندارد. مگر اينكه، فرياد ستمديده باشد. و (اين را هم بدانيد) كه خداوند، شنوا و داناست. (هم فرياد را مي شنود. و هم مي داند كه ناشي از ستمديدگي است. يا به ناروا بلند شده). 147، نساء). كه عيناً مانند دفع ستمگر و متجاوز است. كه اگر قتال، از طرف غير كافر هم آغاز شده است، شخصي كه مورد حمله قرار گرفته، مي تواند و حتّي واجب است، كه از خود دفاع نمايد. و در صورت ناتواني او، بر مسلمانان ديگر هم واجب مي شود كه به نفع ستمديدگان، و بر عليه ستمگر و آغازگر جنگ، وارد قتال شوند. و متجاوز را سر جاي خود بنشانند. «و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احديهما علي الاخري فقاتلوا الّتي تبغي حتّي تفيء الي امرالله فان فائت فاصلحوا بينهما بالعدل و اقسطوا انّ الله يحبّ المقسطين». و اگر دو گروه، از مؤمنان، با هم به كارزا برخاستند، بين آنان صلح و آشتي برقرار كنيد. ولي اگر يكي از آنها بر ديگري ستم كند، بر عليه ستمگر وارد جنگ شويد. تا فرمان خداوند را گردن نهد. پس اگر (از ستمگري) برگشت. بين آنان بر اساس عدل و داد، صلح و آشتي برقرار كنيد. زيرا خداوند دادگران را دوست مي دارد. 9، حجرات). در هر حال، هيچ كس، و هيچ چيز، دور از ديد خداوند به وجود نيامده است. و بر خلاف ميل او، روي زمين زيست نمي كند. تا ما وجود او را زايد بدانيم. و با او به ستيز برخيزيم. اگر قصد و ارادة نزديك شدن به خدا را داريم، و مي خواهيم خداي گونه شويم، بايد با آفريدگان خدا، خدايگونه رفتار كنيم. اگر رحمت خداوند را مي طلبيم، بايد بر آفريدگان او رحمت بريم. گويند بزرگي بر سر راه، سرائي بنا نهاد. تا رهروان نيازمند، در آن بياسايند. و با لقمه ناني، گرسنگي را فرو نشانند. روزي غير مسلماني به آن در آمد. سرايدار، او را بشناخت و نپذيرفت. صاحب سرا، از ماجرا آگاه و خشمگين شد. بفرمود تا بر سر در سراي نوشتند: هر كس پيش آفريننده ارزش جاني دارد، نزد اين بنده ارزش ناني دارد. محتوم و ثابت است كه در برابر هر كس، دو راه ايجاد شده است: يكي، سرا بالا و مشكل. و ديگري، سراشيب و آسان. و راهرو مختار. و بر سر دو راهي، تابلوي نصب شده، كه فرجام را تعريف كرده است. تا كدام راه اختيار شود.
|