محو و اثبات، و امّ الكتاب
«و كلّ صغير و كبير مستطر». (و همه چيز، اعم از كوچك و بزرگ، نوشته و تثبيت شده است. 53، قمر) از آية مذكور، يك اصل ديگر استنباط مي گردد. كه ما آن را (اصل تثبيت) مي ناميم. و لذا اصولي كه ما تاكنون از آيات قرآن، در مورد آفرينش اقتباس كرده ايم، به دوازده اصل بالغ مي گردد. اصل تثبيت، به اين معني است كه هر چه خداوند بيافريند، از اول، برنامه ريزي شده. و مسيري كه مي پيمايد، و كيفيّاتي كه به خود مي گيرد، مشخّص و مكتوب و ثابت است. احتمالاً امّ الكتاب، كتاب خاصّ محو و اثبات و تغيير و تبديل اشياء و اجزاي آفرينش است. «.. لكلّ اجل كتاب ـ يمحوا الله ما يشاء و يثبّت و عنده امّ الكتاب». براي هر سرانجامي نوشته ايست ـ خداوند هر چه را بخواهد پنهان و يا آشكار مي كند. در حالي كه كتاب اصلي نزد او مي باشد. 38 و 39 رعد. ما با اتّكا به آية 12، از سورة اسراء كه مي فرمايد: «و جعلنا اللّيل و النّهار آيتين فمحونا آيه اللّيل و جعلنا اية النّهار مبصرة..». و نيز با عنايت به جملة «يغشي اللّيل النهار» از آية 54، سورة اعراف، دو كلمة (محو) و (اثبات) را به معني (پنهان) و (آشكار كردن) ترجمه كرديم. زيرا غشاوت ليل نهار را، و بالعكس، به معني نابود كردن نمي باشد. و اثبات هم يعني قابل رؤيت و پا بر جا بودن است. براي روشن شدن موضوع، توجّه فرماييد كه معني «يغشي اللّيل النّهار»، اين است كه شب، هنگام روز حضور دارد. ولي زير پردة شب، پنهان شده است. همانگونه كه شب، از ميان برداشته نمي شود. بلكه با پرده اي از نور روز، مستور مي گردد. و به معني ديگر اين هر دو، در يك برهه از زمان هستند. كه مانند يك صفحة كروي شكل است. كه با دو رنگ سياه و سفيد، كه دنبال هم جريان دارند، روي صفحة را مي پوشانند. و پيوسته جاي خود را به همديگر مي دهند. امّا عليرغم رنگ به رنگ شدن مداوم، خود صفحة ثابت است. و نابود نمي شود. و اين، درست ولي در مقياس كوچك، توضيحي از آيات استنادي ما مي باشد. «.. لكلّ اجل كتاب ـ يمحوا الله ما يشاء و يثبّت و عنده امّ الكتاب». ما اگر اجل را در اين مثال، يك شبانه روز بگيريم، كه در نوع خود مكتوب و ثابت است، «.. لكلّ اجل كتاب». محو و اثبات، آن را به دو جزء شب و روز تبديل مي كند. يعني گاهي يك نيمه عدد يا مدّت مذكور، پنهان مي شود. گاهي نيمة ديگر آن كه غيبت و حضور است و هر كدام تقريباً دوازده ساعت انجام مي شود. در مقياس بزرگتر در نظر بگيريم، عمر زمين را كه عدد يك است (يك عمر)، در امّ الكتاب، اين عدد ثابت است. امّا در اين عمر، بايد فرضاً هزار ميليارد بار فصول چهارگانة (بهار و تابستان و پاييز و زمستان)، بر روي زمين پيدا و پنهان، يا محو و اثبات شوند. تا اجل زمين فرا رسد. و زمين به صورتي، جز آنچه اكنون هست، تغيير شكل پيدا كند. همين گونه مقياس را بزرگتر كنيد. و تعميم دهيد به منظومه شمسي و كهكشان. پس امّ الكتاب (كه شايد بتوانيم بگوييم همان لوح محفوظ است)، به منزلة شناسنامة اجزاي صلي آفرينش، و محو و اثبات، تغيير حالات و كيفياتيست، كه بر اجزاي اصلي آفرينش، در طول عمر هر يك بر آنها عارض مي شود. تا اجل آنها فرا رسد. «.. لكلّ اجل كتاب.». در مورد خود ما توجّه فرمائيد: حضور يا ظهور ما روي زمين، فرضاً يك عمر است. اين عدد در كتاب ثابت است. امّا اگر فرضاً هشتاد سال باشد، لازم است ما تقريباً 20000 بار در شبانه روز بخوابيم و بيدار شويم. يعني زندگي ما پنهان و پيدا يا بگو محو و اثبات شود. تا اجل ما برسد. و آن وقت بميريم. يعني از ظهور روي زمين، به صورت غايب درآييم. كه نوع ديگري از پنهان و پيدا، يا محو و اثبات ما در عالم هستي است. و روز رستاخيز بپا خيزيم. و مجدداً وجود ما تظاهر پيدا كند. توجه فرمائيد كه لزوماً امّ الكتاب، با كتابهاي ديگر با «.. لكلّ اجل كتاب» به آنها اشاره شده است. مانند كتاب هاي متداول، نزد انسانها نيستند. زيرا همان گونه كه مي فرمايد: «ليس كمثله شيء». (هيچ چيز ماند او نيست) كتاب يا كتابهائي كه نزد خداوند است، هم همانند كتاب هاي ما نيستند. بلكه خاصّ خداوند است. فقط از آن ميان، قرآن كه بر بشر نازل گرديده، مشابه كتاب هاي معمول آدميان تدوين شده است.) نكات ديگري كه از دقّت روي آيات 38 و 39 رعد، «.. لكلّ اجل كتاب..» استنباط مي شود اين است كه: 1 ـ هر كس يا هر چيزي كه داراي عمري است (يعني تمام اجزا عالم هستي و حتي خود هستي)، هر كدام كتاب ـ مخصوص به خود دارند: «.. لكلّ اجل كتاب». مانند اينكه بنده كه اين كلمات را مي نويسم، و شما كه مي خوانيد، هر كدام كتابي مخصوص به خود داريم. كه محو و اثبات كيفيّات زندگي ما در اين كتاب را، خود خداوند انجام مي دهد. «يمحوا الله ما يشاء و يثبّت». و اين مطابق است با آيه 43، از سوره زمر. كه مي فرمايد: «الله يتّوفي الانفس حين موتها و الّتي لم تمت في منامها فيمسك الّتي قضي عليها الموت و يرسل الاخري الي اجل مسمّي انّ في ذالك لايات لقوم يتفكّرون». (خداوند ارواح را به هنگام مرگ مي گيرد. و ارواح آنان را كه نمرده اند، در حال خوابيدن مي گيرد. (اگر كسي در حال خواب، مرگش فرا رسد، خداوند) روح او را نگاه مي دارد. (پس نمي فرستد، تا به كالبد او باز گردد. و از خواب بيدار شود). و ارواح ديگر را (كه مرگشان فرا نرسيده باشد، بر مي گرداند. تا زمان مرگ حتّمي آنان برسد. در اين (بيان) اشارات و هدايت هاي مسلّمي است، براي گروهي كه به تفكّر مي پردازند.). و نيز در آيه 60 از سوره انعام مي فرمايد: «و هو الّذي يتوفيّكم باللّيل و يعلم ما جرحتم بالنّهار ثمّ يبعثكم فيه ليقضي اجل مسمي ثمّ اليه مرجعكم ثمّ ينبئّكم بما كنتم تعملون». (خداوند كسي است كه روح شما (در خوابيدن مي گيرد و برنامه كسب و كار شما را در روز مي داند. پس شما را براي كار روزانه، در روز از خواب بر مي انگيزيد. و تا عمر به پايان برسد، اين خواب بيدار شدنها ادامه دارد. و در نهايت، به سوي او بر مي گرديد. و آخر كار (در حسابرسي) شما را از نتيجه اعمالتان آگاه مي نمايد. از اين آيات، استفاده مي شود كه تمام دفعاتي كه ما، در طول زندگي خود، به خواب مي رويم، روحمان را خداوند مي گيرد. و براي بيدار شدن باز مي گرداند «يمحوا الله ما يشاء و يثبّت». و به هنگام مرگ هم مي گيرد. ولي براي روز رستاخيز به جسم ما بر مي گرداند. كه باز هم به معني «يحموا الله ما يشاء و يثبّت»، است ولي مدّت آن، طولاني تر است. همين گونه است، تمام اشياي عالم هستي. كه چون هر يك اجل معيّني و پنهان و آشكار شدنهاي مختلفي دارند، معلوم است، كه هر كدام، يك كتاب معيّني نزد خداوند دارند. كه محو و اثبات آنان را در آن كتاب ثبت مي فرمايد. يا مطابق آن كتاب، محو و اثبات به اجرا در مي آيد. از جملة «و عنده امّ الكتاب»، معلوم مي شود، كه كتاب هاي، متعددّ و خصوصي، مربوط به اجزاي آفرينش، به ترتيب، در كتاب هائي عمومي تر خلاصه مي شوند. تا برسد به يك كتاب. كه مربوط به كلّ عالم آفرينش است. كه آن «امّ الكتاب» مي باشد. «و عنده امّ الكتاب». يا بگو به ترتيب نزولي، از امّ الكتاب، معلوم مي شود، تا برسد به كتاب هاي اجزاي بسيار كوچك 3 ـ از جملة «و عنده امّ الكتاب»، معلوم مي شود، كه كتاب اصلي، نزد خود خداوند است. و هيچ آفريده اي را بر آن دسترسي نيست. امّا ممكن است، بعضي از مقربان را به بعضي از كتاب هاي فرعي، براي اجراي پاره اي از مفاد آنها، دسترسي باشد. ولي هر گونه محو واثباتي در آنها هم فقط با خواست خداوند صورت مي گيرد. وكسي را حقّ كم و زياد و تغيير و تبديل نيست. «يمحوا الله ما يشاء و يثبّت». 4 ـ از جملة «لكلّ اجل كتاب»، معلوم مي شود، كه پيدا و پنهان شدن (مرگ و زندگي) مربوط به اجزي عالم آفرينش است. كه تغيير حالت پيدا مي كنند. «يمحوا الله ما يشاء و يثبّت». ولي كلّ عالم آفرينش، كه شناسنامة آن «امّ الكتاب» است، ثابت مي باشد. و امحاء و اثباتي در آن صورت نمي گيرد. زيرا پس از اينكه محو و اثبات را ذكر فرموده است، «امّ الكتاب» را نام برده. كه مشمول اين تعاريف نشود. و نيز مدلّل مي دارد، كه آفرينش را اجلي نيست. زيرا كلمة اجل را در آية جداگانه ذكر فرموده. و هيچگونه رابطة ضميري و غير آن، كه به نحوي به «امّ الكتاب» اشاره كند وجود ندارد. و لذا آفرينش به صورت مطلق مرگي ندارد. امّا اجزاي آن اجل و مرگ و امحاء و اثبات دارند. حقّ هم همين است. زيرا آفرينش تجلّي وجود آفريننده است. و چون آفريدگار، ازلي و ابدي و لا يتغيّر است، تجلّي وجود او هم يك لحظه خاموش نمي شود. و تغيير پذير نيست. امّا امحاء و اثباتي كه در اجزاي آفرينش صورت مي گيرد، متجلّي كردن خود آفرينش است. پس به طور خلاصه آفرينش، در كلّ، تجلّي آفرينندگي آفريننده است. و پنهان و پيدا شدن اجزاي آفرينش، به تجلّي در آوردن خود آفرينش يا عالم هستي است. كه خداوند آن را انجام مي دهد. 5 ـ قرآن نيز كتاب شريعت بشر است. كه پيغمبر اسلام پياده كنندة مفاد آن است. چنانكه فرموده است: «و هو الّذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ امّ الكتاب و اخر متشابهات..». (خداوند كسيست كه كتاب را بر تو نازل كرد كه از آن، آياتي محكم و ثابت است. كه اصل و اساس و مادر كتاب هستند. و آيات ديگر، متشابهات مي باشند. (كه مفاهيم آنها پنهان و پيدا شدن دارند. 5. آل عمران). در اين تعريف، متشابهات قرآن، به مثابه شبانه روز هستند. كه مفاهيم آنها به خواست خداوند، به مقتضاي زمان محو و اثبات دارند. «يمحوا الله ما يشاء و يثبّت و عنده امّ الكتاب». توجّه فرماييد كه بشريّت هم داراي اجلي است. و چون به مصداق «لكلّ اجل كتاب»، بايد هر چيز كه زماني دارد، كتابي هم داشته باشد. بشريّت هم بايد داراي كتاب باشد و هست. تا اينجا، دوازده اصل از اصول مربوط به آفرينش را، از اشارات آيات قرآن، اقتباس نموده ايم. كه ذيلاً آنها را به ترتيب اهميّتي كه از نظر ما دارند، طبقه بندي مي نماييم. و معتقديم كه اين اصول را به اضافة اصول و فروع ديگري، كه در قرآن فراوان وجود دارد، مي توان مباني وضع يك فلسفة ناشي از قرآن، و در نتيجه بسيار والا قرار داد. 1 ـ اصل تثبيت: «و كلّ صغير و كبير مستطير». و نيز «.. لكلّ اجل كتاب ـ يمحوا الله ما يشاء و يثبّت». در اين خصوص، فوقاً توضيحات لازم را داده ايم. توجّه فرماييد كه بر اساس اين اصل، هر چيزي در عالم وجود، ذاتاً ثابت است. ولي مشمول امحاء و اثبات و قبول حالات مختلف مي باشد. مانند خود ما كه ذرات متشكلة وجودمان ثابت است. ولي تغيير حالت پيدا مي كنيم. 2 ـ اصل تزويج: «و من كلّ شيء خلقنا زوجين». (هر چيزي را بر اساس داشتن زوج آفريديم). در اين خصوص نيز به قدر ضرورت، در اين كتاب، توضيح داده ايم. فقط در اينجا بايد عرض كنيم كه اين اصل و نيز اصول ديگر، بايد جزو معتقدات دين شناخته شود. بخصوص رعايت اين اصول، در امر تفسير قرآن كريم، نهايت ضرورت را دارند. 3 ـ اصل تفقير: «انتم الفقراء الي الله و الله هو الغنّي». (شما نيازمندان به سوي خداوند هستيد. و غنّي مطلق خداوند است. (همه چيز نيازمند آفريده شده است). و نياز، بر خلاف آنچه معروف است، بزرگ ترين نعمتي است، كه خداوند به آفريدگان خود انعام فرموده: زيرا همين خصوصيّت است، كه موجودات را در راه سير به سوي كمال قرار مي دهد. و رهبري مي كند (رهبري فطري). 4 ـ اصل تقدير: «انّا كلّ شيء خلقنا بقدر». (براي هر چيزي كه آفريديم، اندازه و قدر معيّني مشخّص نموديم. 49، قمر) اين قدر و اندازه، در مثلاً بذر گياه، يك اندازة مشخّص دارد. ولي وقتي بذر، در شرايط مناسب در زمين قرار گرفت، و شروع به روييدن كرد، به علّت خلق جديدي كه پيدا مي كند، قدر و اندازه اي جديد شامل آن مي شود. همينطور است اگر قطعه سنگ بشكند. و دو يا چند تكه شود. هر تكه اي به شكل جديد تشكّل و خلقت پيدا مي كند. و هر كدام قدر و اندازه هاي مربوط به خود را احراز خواهند كرد. و «انّا كلّ شيء خلقناه بقدر». تقدير، منحصر به اندازه و حجم نيست. بلكه شامل كيفيّات و خصوصيّتها و استعدادهاي باطني هم مي شود. 5 ـ اصل تكامل: «و الي الله المصير». (شدن يا سير به طرف خداوند است). كه كمال مطلق اوست. «و صراط الله الّذي له ما في السّموات و ما في الارض الا الي الله تصير الامور». (راه خداوندي، كه هر چه در آسمانها و زمين است، مملوك و مال اوست. و آگاه باشيد كه امور به سوي خداوند جريان دارد. 52، شوري). ذكر جملة: و هر چه در آسمانها و زمين است، خاصّ اوست. موضوع را از انحصار آدميان خارج و به همة موجودات تعميم مي دهد. يعني اصل تكامل عامّ و فراگير همه چيز است. 6 ـ اصل تهالك: «كلّ شيء هالك». (همه چيز مردني و ميراننده است). ما قبلاً نيز توضيح داده ايم. كه مردن، به معني نيستي و نيست شدن نمي باشد. زيرا نيستي، اصولاً قابل تصوّر نيست. و مرگ، به معني قبول حالات جديد، در نظام امحاء و اثبات است. «يمحوا الله ما يشاء و يثبّت»، و به معناي پنهان شدن شيء، پس از مدّتي آشكار بودن است. چنانكه شب، روز را مي كشد. و روز شب را. مرگ، زندگي را از ميان بر مي دارد. و زندگي مرگ را. بيماري، سلامت را مي كشد. و سلامت، بيماري را. و سرما، گرما را. وگرما، سرما را. امّا هيچيك نابود نمي شوند. بلكه در پس پرده اي مي مانند. تا فرصت تظاهر مجدّد را بيابند. چنانكه ما مي خوابيم. و تظاهر زندگي ما پشت پردة خواب، پنهان مي شود. و آنگاه كه بيدار مي شويم، مجدداً به تظاهر مي پردازيم. همينطور است مردن و زنده شدن، در رستاخيز. 8 ـ اصل تبديل: «يوم تبدّل الارض و السّموات». (روزي كه زمين و آسمانها به زمين و آسماني، جز آنچه كه اكنون هستند، تبديل مي شوند. 49، ابراهيم) چون كلّا تبديل مي شوند اجزاء آنها هم به تبع تبديل مي شود. «تخرج الحي من الميت». (زنده را از مرده بيرون مي آوري). و بسياري آيات و اشارات ديگر. كه ما به مناسبتهاي بحث، بعضي از آنها را مستند قرار داديم. و مانند به خواب رفتن و بيدار شدنهاي مكرّر، و زندگي و مرگ خود ما. و مانند: «ثمّ استوي الي السّماء و هي دخان». (به كار آسمان پرداخت. در حالي كه مادّة اوليّة آن دود بود). دود را تبديل به كهكشانهاي فعلي فرموده است. 9 ـ اصل تنازع: «الّذي خلق الموت و الحيوة» و «جعلنا لكلّ نبيّ عدوّا شياطين الجنّ و الانس» و «خلق الانسان من صلصال كالفخار». «و خلق الجان من مارج من نار». انسان را از گل خشك سفال گونه آفريد. و در همان حال، جنّ را از شعلة بي دود آتش. و بسياري آيات ديگر. كفر و دين، مثبت و منفي، و.. هميشه با هم در حال برخورد و تنازع هستند. 10 ـ اصل تعليل: «و ما خلقت الجنّ و الانس الا ليعبدون». (جنّ و انس را نيافريدم مگر براي اينكه مرا بپرستند. 56، ذاريات). آية استنادي فوق، علّت العلل را بيان مي فرمايد. كه به لحاظ اهميّت آن بيان كرديم. در حالي كه بيشتر منظور ما آثاري است كه مهيّا و فعّال مي شوند، تا چيز يا چيزهاي ديگري تظاهر كنند. مانند «فبما رحمة من الله لنت لهم..». (اي رسول ما) رحمت خداوند سبب نرم خويي تو مي باشد. و لذا تو در برابر آنان نرمش نشان دادي. 159، آل عمران). «و من آياته الجوار في البحر كالاعلام ـ ان يشاء يسكن الرّيح فيظللن رواكد علي ظهره..». (و از آيات خداوند كشتيهاي كوه پيكر، در دريا روان است. كه اگر بخواهد، جريان باد را متوقّف مي كند. تا كشتيها بر روي آب دريا بي حركت بمانند. 32، شوري). در اين مثال، علّت حركت كشتيها، جريان باد معرّفي شده. و مثالهاي فراوان ديگر، كه در قرآن بسيار است. و بيان مي دارد كه تغيير وضعيت هر چيز، به علل و شرايط متعددّ، بستگي دارد. آن علل و شرايط، بايد فراهم شوند تا وضعيّت جديد محقّق شود. 11 ـ اصل تركيب: «لتركبنّ طبق عن طبق». (مسلّم بدانيد كه شما از تركيبات متعدّي مركّب شده ايد. 19، انشقاق) «في اي صورة ما شاء ركبك». (به هر صورت و نوعي كه مايل است، تو را تركيب مي كند. 8، انفطار) «و هو الّذي انزل من السّماء ماء فاخرجنا به نبات كلّ شيء فاخرجنا منه خضرا نخرج منه حبّاً متراكبا و من النخل من طلعها قنوان دانية و جنّات من اعناب و الزّيتون و الرّمان مشتبها و غير متشابه انظروا الي ثمره اذا اثمر و ينعه ان في ذالكم لايات لقوم يومنون». (او (خداوند) كسي است كه آب را از آسمان فرو مي بارد. و روييدن هر گياهي را به وسيلة آن قرار مي دهيم. و مي رويانيم. و از آن (گياه)، سبزينه را به وجود مي آوريم. و از آن (سبزينه)، دانه هاي تركيب يافته (از مواد گوناگون). و سوار شده بر هم (روي خوشه ها در غلافها و پيله ها) را پديد مي آوريم. و از شكوفة نخل، خوشه هاي نزديك به هم و بوستانهاي انگور و زيتون و انار. همانند مي آفرينيم. ميوه هاي آن را به هنگام به بار نشستن و رسيدنش، مورد تحقيق قرار دهيد. (چون در هر زماني خصوصيّات و آثار تركيبي خاصّي دارند). زيرا در اين تعاريف اشارات و هدايت هائي است، براي گروهي كه ايمان مي آورند. 99، انعام). آية مذكور هم اشاره به علل و اسباب دارد و هم اشاره به ميل تركيبي مواد زمين با آب. و پيدايش گياهان مختلف تركيب يافته از عناصر زمين. و ميوه هاي به وجود آمده از تركيبات گياهي. «فاخرجنا منه خضرا نخرج منه حبّا متراكبا». 12 ـ اصل تناطق: «انطقنا الله الّذي انطق كلّ شيء و هو خلقكم اوّل مرّة و اليه ترجعون». (پوستهاي انسانها روز حسابرسي به انسانها مي گويند): ما را خداوند كه همه چيز را ناطق و گويا آفريده، ناطق كرده است. و اين ناطق شدن، همزمان با آفرينش شما صورت گرفته. و هم اكنون هم كه شما براي حسابرسي نزد او برگشته ايد گويايمان فرموده است. 20. فصلت). توجّه فرماييد (واو) در هر دو مورد، «و هو خلقكم اوّل مرّة و اليه ترجعون». به معني (مع) مي باشد. جملة «انطق كلّ شيء» مورد توجّه كامل مي باشد. و ما در موارد بسياري، در اين كتاب، تأكيد بر اين داشته ايم كه در آفرينش، همه چيز داراي عقل و درك و اختيار است. كه مشخّصة بارز آن نطق است. و لذا نبايد فقط انسان را موجودي ناطق دانست. و كلّ موجودات با نوع خود، و با انواع ديگري كه در تماس هستند، پيوسته در ارتباط و تبادل اطلاعات و تجارب مي باشند. و به اين وسيله نيازهاي خود را بر طرف مي نمايند. و به سوي كمال مي روند. از تفصيل اصول دوازده گانه، كه از آيات قرآن استخراج كرده ايم، و اصول ديگري كه مي توان استخراج كرد ممكن بلكه لازم است، كه يك فلسفة قرآني و اصلاحي، وضع نمود. و به وسيلة آن، اشارات قرآن را بهتر تفسير و توصيف نمود. هر چند ما مختصراً، در جريان استنتاج اصول، و نيز در وقت رديف كردن آنها، كه قريباً گذشت، بعضي از تعاريف لازم را، در برابر آنها عرضه داشته ايم. ولي مثالهاي ذيل را نيز، براي توجّه خوانندة عزيز بر آنها مي افزاييم. 1 ـ در اصل تثبيت، مثلاً مواد اوليّة وجود ما، در همان ابتداي آفرينش آسمانها و زمين، آفريده شده. و در جريان امحاء و اثبات قرار گرفته اند. تا امروز، در شكل فعلي تظاهر پيدا كرده. و با پايان اين دورة عمر، از پيدائي به پنهان گراييده اند. و پس از طي دوران برزخ، و رسيدن زمان رستاخيز، مجدّداً آشكار خواهد شد. و اين مقدار هميشه ثابت است. ولي صور و اشكال آن تغيير پيدا مي كنند. و در تمام مراحلي كه مواد متشكلة وجود ما طي مي كنند، و از صافيهاي مختلف مي گذرند، تحت قانون و سيطرة همين دوازده اصل و اصول ديگر، مي باشند. آن چنانكه فرموده است: «و كلّ صغير و كبير مستطر». همه چيز، اعم از كوچك و بزرگ، در همه حال، برنامه ريزي شده است. ما يك چيز هستيم. كوچك ترين ذره اي هم كه در تشكيل يك سلول از بدن ما بكار رفته، يك چيز است. اجتماع بشريّت هم يك چيز است. دريا هم يك چيز و يك اتم عنصر اكسيژن يا هيدروژن كه در تشكيل يك قطره از آب بكار رفته، يك چيز است. كرة زمين هم با تمام اجزايش، يك چيز است. مجموعة منظومة شمسي جدا جدا، چيزها و در كلّ نيز يك چيز است. و همينطور الي غير النّهايه. همه براي خود برنامه و نظامي را پيروي مي كنند. و در كلّ نيز يك برنامه را تبعيّت مي نمايند. «يمحوا الله ما يشاء و يثبّت و عنده امّ الكتاب». 2 ـ در اصل تزويج، كه مي فرمايد: «و من كلّ شيء خلقنا زوجين». و براي هر چيزي زوجي قرار داديم. تا با هم در حال برخورد و تعارض باشند. محو و اثبات، خواب و بيداري، مرگ و زندگي، هدايت و ضلالت، بهشت و دوزخ، انسان و جنّ، فقر و غنا، و بطور كلّي تمام اضداد، نمونه هاي قابل تعريف هستند. چون بدون حضور يكي از آنها، آن ديگري مفهوم پيدا نمي كند. چنانكه اگر مثلاً شب نبود، زميني كه مي شناسيم، بايد همه جاي آن هميشه روشن باشد.و اين در صورتي عملي بود كه هميشه نور و حرارت از درون زمين، بر اثر گداختگي همه جانبه، بر اطراف پراكنده. و از بيرون نيز خورشيد يا خورشيدها بر آن بتابد. و در چنين صورتي نه كوه و دريا و آبي در آن ايجاد مي شد، و نه گياه و حيواني روي آن پديد مي آمد. و همين طور اگر فقط شب بود، همه چيز بر عكس مورد مذكور واقع مي شد. و در آن صورت هم حياتي روي زمين شكل نمي گرفت. در مقياس كوچك تر، اگر مثلاً انسان هميشه بيدار بود، و خواب نداشت. يا خواب بود و بيداري نداشت. چه اتّفاقي مي افتاد؟ در بيداري هميشگي عضلات و پي ها و اعصاب و استخوان ها و.. اوّلاً تشكيل نمي شد. و اگر بر فرض محال مي شد، سريعاً معدوم مي گرديد. و مرگ فرا مي رسيد. و ثانياً در خواب هميشگي كه اصولاً زندگي محقّق نمي شد، تا به نابودي بكشد! نهايت زيبائي و حكمت وظرافت و بداعت خلقت، در اين است. كه زمين حول يك محور بچرخد.. و به تدريج، نيمي از وجود خود را، هوشيارانه، در برابر نور و حرارت خورشيد قرار دهد. تا نه از تاريكي، به سردي گرايد، و يخ بزند. و نه از حرارت آنقدر داغ و سوزان شود، كه غير قابل تحمّل گردد. حدّ وسط را نگاه دارد. تا حيات پديد آيد و ادامه پيدا كند. «تولج اللّيل في النّهار و تولج النّهار في اللّيل و تخرج الحيّ من الميّت و تخرج الميّت من الحيّ و ترزق من تشاء بغير حساب». شب را (از يك سو) در روز مي راني. و در همان حال (از سوي ديگر) روز را در شب. زنده را از مرده بيرون مي آوري. و درهمان لحظه مرده را از زنده. و به هر كه به هر مقداركه بخواهي روزي مي رساني. چقدر زيبا و نغز فرموده است: «قل ارأيتم ان جعل الله عليكم اللّيل سرمدا الي يوم القيامة من اله غير الله يأتيكم بضياء افلاتسمعون ـ قل ارأيتم ان جعل الله عليكم النّهار سرمدا الي يوم القيامة من اله غير الله يأتيكم بليل تسكنون فيه افلا تبصرون ـ و من رحمته جعل لكم اللّيل و النّهار لتسكنوا فيه و لتبتغوا من فضله و لعلّكم تشكرون». (بگو به من خبر دهيد، اگر خداوند چنين مقرّر مي فرمود كه براي شما تا روز قيامت هميشه شب بود، كدام خداي ديگري غير «الله» براي شما روشني مي آورد؟ آيا گوش شنوا نداريد؟ به من خبر دهيد، كه اگر خداوند روز را تا رستاخيز، هميشگي قرار مي داد، كدام خدائي غير «الله» براي شما شبي تدارك مي ديد تا در آن بياراميد؟ آيا نمي بينيد؟ و از رحمت خداوند است. كه براي شما شب و روز را با هم قرار داده. تا درشب بياراميد. و در روز از فضل خداوند برخوردار شويد. شايد شكر گزار گرديد. 71 تا 73، قصص) در آية 71 ، شب را بدون روز، بي فايده معرّفي فرموده. و در آية 72، روز بدون شب را. و در آية 73، روز و شب را توامّا، مفيد فايده و وسيلة برخورداري آفريدگان از رحمت آفريدگار، تعريف فرموده است. وقتي اين هر دو كه ضدّ يكديگرند، متّفقاً وسيلة برخورداري از رحمت بشوند، معلوم است كه هر يك به تنهايي نه اينكه وسيلة رحمت نيستند، مي توان گفت اسباب زحمت هم هستند. و لذا نمي توانند مفيد واقع شوند. و چون خداوند، عملي كه از روي رحمت نباشد، انجام نمي دهد، معلوم مي شود كه اصولاً سنّت الهي بر اساس تعبية اضداد در فطرت آفرينش است. و مفهوم اين تعريف، در تمام آيات قرآن به صورت پيدا و پنهان، رعايت گرديده است. پس علاوه بر اينكه آية «و من كلّ شيء خلقنا زوجين». صراحت دارد كه همه چيز داراي قرينة ضدّ است، آياتي مانند آيات استنادي فوق، كه وجود شب را بي فايده معرّفي مي فرمايد، بر اساس اصل توحيد نظام آفرينش، تأكيد مي نمايد كه تمام اجزاي خلقت، داراي قرينة ضدّ و منفي هستند. 3 ـ بر اساس اصل تفقير، همه چيز نيازمند، آفريده شده است. و بي نياز مطلق، خداوند است. «انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني». اينكه فرموده است: نيازمند به سوي خدا هستيد. و نفرموده (عندالله). (در برابر خدا)؟ از اين جهت است، كه ما را به تعمّق وا دارد. و به علل و اسباب آشنا كند. ما به غذا نيازمنديم. كه از راه گياه تأمين مي شود. (اعم از اينكه مستقيماً از دانه و ميوه و ساق و برگ و ريشة گياه استفاده كنيم، يا اينكه از توليدات حيواني باشد. كه آنها از گياه تغذيه كرده باشند). گياه هم به خاك و آب و نور و هوا، احتياج دارد. كه خاك و آب و هوا نيز، از اجزاي زمين و نور خورشيد است. زمين، وابستگي و نياز به جاذبة خورشيد دارد. و خورشيد نيز با سيارات خود، نيازمند كهكشانها راه شيري. و همينطور ادامه مي يابد. كه همه، به نظام عمومي آفرينش نيازمندند. و نظام، نيازمند به آفريننده است. پس اينكه فرموده است: «انتم الفقراء الي الله..». كلمة (الي) علاوه بر اينكه معني (عند) را هم در بر دارد، به معني نهايت غايب زمان و مكان نيز هست. پس از يك سو، ما در مفهوم (عند) نيازمند مستقيم به خداوند هستيم. و در معناي نهايت غايب زماني و مكاني، از طريق نياز به آفريدگان خداوند، «فقراء الي الله» مي باشيم. همين گونه كلّ اجزاي عالم هستي كه به همديگر نيازمندند. و در نهايت (مستقيم و غير مستقيم) نيازمند آفريدگار جهان مي باشند. امّا اينكه آيا اجزاي عالم خلقت، به ضدّ خود هم نيازمند هستند يا نه؟ مسئله اي است، كه روشن و قابل قبول آن نياز به تعمّق زياد دارد. مثلاً آيا جسم، به روح نياز دارد؟ يا همان فعل و انفعالات شيميايي، باعث زنده بودن ما مي شود. يا نه؟ و بر فرض كه نيازمند روح باشيم، آيا به وجود قرينة ضدّي به نام (جنّ) هم نياز داريم؟ يا بدون او هم مي توانيم زندگي كنيم؟ و آيا عالم شهود، يا عالم مادّه، به عالم غيب هم نياز دارد؟ يا نه؟ و بالاستقلال مي تواند وجود داشته باشد؟ يا زمين نيازي به آسمان دارد؟ يا آسمان به كهكشان. و غيره و غيره..؟ بي هيچ چون و چرائي، از نظر قرآن، قرينة ضدّ، ضروري و لازم است. تا حدّي كه بايد جزو معتقدات ديني ما شناخته شود. امّا ما با دلايل حسي قابل قبول عامه، هم قانع شديم كه براي هر چيزي قرينة ضدّي لازم است. تا ما واقعاً آن را باور نمائيم. (و بر همين اساس است كه ما معتقديم بايد علوم تجربي هم در تفهيم و تفسير قرآن، مورد استفاده قرار گيرند. تا احتياج به استفاده از جملاتي از قبيل (من باب تعبّد) نداشته باشيم. كه از نظر بعضيها، يك نوع زورگوئي محسوب مي شود). آنچه مسلّم است. ما براي ادامة زندگي، احتياج به خواب داريم. كه يك امر قابل مشاهده و درك است. زيرا هم خود مي خوابيم، و هم مي بينيم كه ديگران هم به خواب مي روند. و بدون خوابيدن، نمي توانيم زندگي را تحمّل كنيم و ادامه بدهيم. مسلم است كه، زندگي عبارت است، از فعل و انفعالات فيزيكي و شيميايي بدن. كه وابستگي تام تمام با گردش خون ناشي از تپش قلب، و تنفس ناشي از انقباض و انبساط ريه ها دارد. در حالي كه هنگام خوابيدن، اعضاي مذكور، فعّاليت خود را تقريباً ادامه مي دهند. و دستگاه هضم غذا و تغذيه سلولها هم كار خود را دنبال مي كنند. ولي آدم از حركت و فعّاليّت و درك و تشخيص احساسات و تجزيه و تحليل و نتيجه گيري از محفوظات، كه مشخّصه هاي زندگي هستند، باز مي ماند. معتقدان به اديان الهي، اين عارضه را ناشي از اين مي دانند، كه روح موقتاً جسم را ترك مي كند. تا به نحوي كه خداوند مقرّر فرموده است، تغذيه و تقويت شود. و براي ادامة عمر و هدايت اعمال بدن، به آن برگردد. «و من آياته منامكم باللّيل و النّهار و ابتغاؤكم من فضله انّ في ذالك لآيات لقوم يسمعون». (از آيات خداوند، (در امر خلقت. زيرا اين آية استنادي، در وسط آيات مربوط به آفرينش قرار گرفته است). خوابيدن شما در شب هنگام، و روزي است كه موجب برخورداري شما از فضل خداوند مي شود. (يعني روح شما را تقويت مي فرمايد. و بر مي گرداند). و در اين تعريف (از اثر آفرينش) نشانه ها و هدايتهاي مهمّي است. براي كساني كه گوش شنوا دارند. 23، روم) قرآن كه اساس دين ماست، بطور قاطع موجودات را، بخصوص موجودات ذي حيات را، متشكّل از جسم و روح مي داند. و بدن را كه عليرغم داشتن فعّاليّتهاي فيزيكي و شيميايي، كه گردش خون و فعّاليّتهاي ريه ها و ساير اجزا، كه در حالت خواب آرام و بي حركت مي ماند، دليل عدم حضور روح معرّفي مي فرمايد. (آيات 42 از سورة زمر، و 23 از سورة روم) و ما از اين بابت كه هر چيزي به قرينة ضدّ خود نياز دارد هيچ شكي نداريم. كساني را كه چندان اعتنائي به دين ندارند، به اين نكته توجّه مي دهيم كه اگر بر فرض محال، معتقد به حضور روح، در تشكيل بدن هم نباشيم، ولي وجود و ضرورت قرينة ضدّ را براي اشياء ـ از جمله جسم ـ نمي توانيم نفي كنيم. زيرا اگر فرضاً اعمال بدن نتيجة فعل و انفعالات فيزيكي و شيميايي آن مجموعة خود كار هم باشند، به تناوب احتياج پيدا مي شود كه اين فعّاليّتها متوقّف شوند. و بدن به استراحت بپردازد. و در اين صورت، دو وضع جديد پديدار مي شود: يكي خواب، در برابر بيداري. و ديگري استراحت، در برابر فعّاليّت. كه اين هر دو، ضرورت اضداد را نمايانگر مي كند. و مرگ و زندگي، و مثبت و منفي، را هم همگان قبول دارند. بعلاوه، چون آنگاه بدن به خواب مي رود كه به آن نياز داشته باشد، و اين نياز خوابيدن و نياز به غذا و لباس و همسر و مسكن هم چيزي نيست كه قابل انكار باشد. پس از لحاظ مادّي هم اوّلاً اصل تزويج ثانياً اصل تفقير و نيازمندي قابل قبول مي باشد. در غير جاندارها هم اثر نيازمندي و بخصوص نياز به قرينه ضدّ داشتن، قابل رؤيت مي باشد. بطوري كه مي دانيم يك قطعه آهن ربا، شامل دو قسمت مثبت و منفي است. اگر قسمت مثبت آهن ربا را از قسمت منفي آن جدا كنيم، هر قسمت جدا شده، چه مثبت باشند و چه منفي، هر كدام داراي دو قطب جديد مثبت و منفي مي شوند. و اين حالت براي وجود آهن ربا، يعني داشتن قطبهاي مثبت و منفي، اجتناب ناپذير و ضروري است. حال اگر دو سر مثبت و يا دو سر منفي دو قطعه آهن ربا را به هم نزديك كنيم، همديگر را مي رانند. و بدين وسيله صريحاً اظهار مي دارند، كه ما به همجنس خود نياز نداريم. امّا اگر قطب منفي را با قطب مثبت از ديگري، نزديك كنيم. مي بينيم كه همديگر را جذب مي كند. و اين بدان معني است، كه به ضدّ خود نياز دارند. موجودات ذي حيات هم به ضدّ خود، كه مردگان اند نياز دارند. تغذية موجودات جاندار، اعم از گياه و حيوان وانسان، از مردگان همين نوع صورت مي گير. كما اينكه انسان، حيوانات را مي كشد. گوشت آنها را مي پزد. تا حتّي سلولهاي آنها را هم مي ميراند. غلات را آرد مي كند. با طبخ آرد و دانه ها، غلات و حبوب را مي پزد. تا كاملاً بميرند. و ميوه ها را كه ساده ترينها براي تغذيه هستند، پوست مي كند. و خوب مي جود. و مي خورد. و با اسيد معده هم كاملاً سوزانيده مي شوند. تا قابل جذب سلولهاي زندة بدن بشوند. و اگر احياناً موجودات زنده، به هر نحوي، وارد بدن انسان بشوند، چون زنده هستند، نمي توانند با سلولهاي زنده سازگاري داشته باشند. و لذا آفت سلامت شناخته مي شوند. و اختلال ايجاد مي كنند. و انسان ناچار با آنها كه نام ويروس و ميكرب و انگل و غير اينها داده است، به مبارزه بر مي خيزد. تا يا آنها را دفع كند، يا آنها انسان را از پاي در آورند. تنها شيء زنده اي كه در شرايط عادي، وارد سيستم حياتي تمام جانداران، اعم از گياه و حيوان و انسان مي شود، و با هم سازگاري دارند، آب است كه آن هم بايد به مقدار لازم باشد. آب، عجيب ترين مخلوق خداوند است. كه زندگي همه چيز به آن وا بسته است. و با حفظ كيفيّت خود، در تمام اجزاي گوناگون حيات وارد مي شود. و ايجاد تغيير در ماهيت آن هم توسط سيستم حياتي ميسر نيست. و حقاً سزاوار همين تعاريف است، كه خداوند دربارة آن فرموده است: «و جعلنا من الماء كلّ شيء حي». حتّي، زندگي همه چيز، از آن تأمين مي شود. و مهمّ تر اينكه فرموده است: «و كان عرشه علي الماء». عرش، يا بگو پايه هاي سلطنت خداوند، بر آب استقرار دارد. (7، هود) و اين عظيم ترين تعريفي است، كه خداوند از يكي از مخلوقات خود نموده است. در هر حال، همه چيز، به ضدّ خود (به استثناي آب) نياز دارد. يك ساختمان را با بهترين مصالح و در آخرين حدّ استحكام بنا كنيم. دير يا زود، آثار تخريب و فساد در آن پديدار مي شوند. ديوارها ترك بر مي دارد. گچ و آجرها نم مي كشند. و مقدّمات پوسيدن آنها فراهم مي شود. رنگها خود را مي بازند. و.. چرا؟ چون شكست و فساد را مي پذيرند؟ چون نياز دارند. و گرنه، ضدّ خود را كه خرابيست، نمي پذيرفتند. مي پذيرند، چون دو اصل تزويج و تفقير، برآنها حاكم و مسلّط است. مي پذيرند، از آن جهت كه وحدت نظام، بر آنها حاكم است. براي همه چيز، ضدّي وضع كرده است. نيازي و مرگي. امحاء و اثباتي. و تعارض و برخوردهائي. همين گونه اند، باقي اصول، كه ذيل دوازده شماره، آنها را ذكر كرده ايم. همه مانند حلقه هاي زنجير، به هم وا بسته اند. و انتهاي آخرين حلقه، به ابتداي اوّلين آنها پيوسته است. و هر حلقه: درگير يكي از دانه هاي چرخ عظيم آفرينش است. و يك نيروي نامرئي آنها را مي چرخاند. و بر اثر اين چرخيدن و جابجا شدن، دانه هاي زنجير، و دندا نه هاي چرخ، ابتدا و انتها و اوّل و آخر آنها، براي انسان، به صورت مجهول درآمده است. به تدريج كه اين چرخ «ناپيدا مدار» مي چرخد، دانه هاي اوّل چرخ، همراه با حلقه هاي زنجير، به سمت آخر مي روند. و آخرينيها، به سمت اوايل بر مي گردند. «يمحوا الله ما يشاء و يثبّت ام الكتاب». 4 ـ در اصل تقدير كه مي فرمايد: «و كلّ شيء خلقناه بقدر». (ما براي هر چيزي كه آفريديم، اندازه و برنامه اي مشخّص فرموديم). ظريف ترين و دقيق ترين نكته اي كه براي حفظ و استقرار نظام عمومي آفرينش ضروري مي نمايد، نهفته و تعبيه شده است. اگر نتوانيم بگوييم بدون تقدير، هستي نمي تواند برقرار باشد، ولي مي توانيم با اطمينان كامل بگوييم كه در صورت نبودن اين اصل، هستي گرفتار آشفتگي عظيمي مي شد. فرض كنيد يك آدم، اگر ارتفاع قامت و ضخامت اندام و وزن بدنش، در مقدارهاي معيّن و محدود نباشد، و به علّت خوردن و آشاميدن، پيوسته در حال رشد باشد، و بخصوص اگر دوران رشد او تا مثلاً سي سالگي محدود نشده باشد، در چنين صورتي مدام بر ارتفاع قامت و ضخامت اندام و وزن بدنش اضافه مي شد. و چون عمر او هم محدوديتي نداشت، در اين صورت مي توان تصوّر كرد كه پس از طي يك مدّت طولاني عمر، به چه هيولاي مهيبي تبديل مي گرديد. همين گونه اگر چنين موجودي اخلاق و كردارش با انزال كتب، و ارسال رسل، و ساير مقرّرات موضوعه، توسط مصلحان اجتماعي، كه آنها هم به خواست خداوند، آزاديهاي افراد اجتماع را تقدير مي كنند، و اخلاق و كردار انسان تقدير نمي شد، نظم عمومي آشفته و نظام تكاملي مختل مي گرديد. در نظام مقدّر، توليد مثل مدّت باروري انسان (مثلاً) به سنين بين بلوغ و كهولت و به يكي و استثنائاً به دو نفر و از لحاظ مدّت به سالي يكبار محدود نمي شد، و از طرفي در اجتماعات پر جمعيت فكر ضرورت كنترل مواليد در ذهن زعماي ملت القاء نمي شد، در ظرف يكي دو قرن، كلّ سطح زمين و حتّي درياها از جمعيت انباشته مي شد. و در چنين صورتي، چون جايي براي كشت و زرع و توليد مواد غذايي باقي نمي ماند، مردم براي سد جوع، ناگزير به آدم خواري روي مي آوردند. و نسل خود را سرانجام منقرض مي كردند. همچنين است مثلاً باريدن باران تغييرات حرارت جوّي. جريان بادها. طول شبانه روز مدّت فصول. و مقدار حرارتي كه از خورشيد به زمين مي رسد و... به هر يك از اشياي عالم هستي و حتّي به هر جزو از اجزاي آنها كه بينديشيم، به همين نتيجه مي رسيم كه تقدير، ضرورتي و خصوصيّتي است كه براي پيدايش و نشو و نما و تنظيم و بقاي موجودات، و بهره وري و بهره دهي در آنها تعبيه شده است. «فتبارك الله احسن الخالقين». (خير و بركت آفرين، خداوند است. كه بهترين آفرينندگان است). (چنانچه اگر آفرينندة ديگري هم تصوّر شود، مسلّماً قدرت و توان خود را از خداوند دريافت داشته است). 5 ـ در اصل تكامل، براي آفرينش هدف منظور شده است. چنانكه فرموده است: «افحسبتم انّما خلقناكم عبثا و انّكم الينا لاترجعون». (آيا مي پنداريد ما شما را بيهوده آفريديم. و شما به سوي ما باز نمي گرديد؟ 117، مؤمنون). ما در موارد مقتضي، قبلاً به اصل تكامل و ضرورت آن اشاراتي داشته ايم. و امّا موضوع آنقدر مهمّ و ضروري است كه هر چه در اين خصوص توضيح داده شود، زايد نيست. اين اصل، نفوذ عقل كلّ و ارادة عظيم پروردگار را در هستي، تبيين مي نمايد. اگر اصل تكامل براي اجزاي عالم حاكم نبود، در جهان حركتي وجود نداشت. و اگر حركت نبود، مرگ و زندگي نبود. و اگر مرگ و زندگي نبود، هدف نبود. و اگر هدف نبود، وجود اراده قابل اداراك نبود. و اگر اراده نبود، وجود عقل كلّ احساس نمي شد. و در چنين شرايطي آفرينندة گيتي شناخته نمي شد. هر چند مي توان گفت در چنين حالتي، اصولاً متفكّري وجود نداشت، تا به چنين مسائلي بينديشد! اصل تكامل، نظام هستي را هدف بخشيده است. و آن را وجهة همّت مخلوق قرار داده است. «انّا لله و انّا اليه راجعون». (ما از طرف خداونديم. و به سوي او بازگشت داريم. ذيل 152، بره). بر اساس اصل تكامل است كه آرزو در ذهن ما پديد مي آيد. و ما را براي رسيدن به آن تحريك مي كند. و ما فعّال و پويا مي شويم. و به تكاپو مي افتيم. و آنگاه كه كامياب شديم، لذّت موفّقيّت را احساس مي كنيم. و اين لذت بردنها، خستگي را از تن و روح ما مي زدايد. به ما نيروي جديد مي بخشد. تا به اهداف تازه تر و عالي تري چشم بدوزيم. و براي رسيدن به آنها اميدوار باشيم. و پايدار شدن چنين حالاتي، مرتباً بر تجارب و دانش و اطمينان خاطر ما، به ثمر بخش بودن فعّاليتها و حياتمان مي افزايد. و ما را از بشريّت، به انسانيت و از انسانيت، به آدميّت و از آدميّت، به منزلت قرب مي رساند. نپنداريد كه اين اصل فقط شامل انسانها مي شود. كه اين اشتباهي است كه در اذهان بعضيها عميقاً رسوخ كرده، و علاوه بر اينكه آنان را از سير در يكي از اسرار مهمّ آفرينش، محروم كرده، موجب بي اعتنايي آنان نسبت به كلام خداوند هم شده است. زيرا كراراً خداوند، در قرآن كريم، به وجود عقل و ادراك، براي كلّ اجزاي هستي، كه وسيلة سير آنها به سوي كمال است، تصريح فرموده. ولي آقايان اصرار دارند كه فقط عقل و اختيار منحصر به انسان است. اينان نمي بينند كه ذرات آب و خاك و امواج نور و هواي ديروز، مسيرهايي را پيموده اند، تا امروز قدرت عاقلة آنان را پديد آورده اند. تا بنشيند و بگويند ما هم هستيم. كه كلام خداوند را نا صحيح مي پنداريم! مگر نه اين است كه خاكهاي ديروز، كه امروز در هيأت ما متشكّل شده اند، بر اثر اين است كه از اصل تكامل، كه عام است، برخوردار گرديده اند؟ مگر همان خاكهاي به ظاهر خاموش و فسرده و سرد نيستند كه امروز گويا و انديشمند و پر تحرّك مي باشند؟ و مگر همان گياهان و شير و گوشت حيوانات نيستند كه اينك وجود ما را شكل داده اند. و به تفكّر و تدبّر و سير در آفاق و انفس و اين نشست و برخاست مشغول كرده اند؟ علاوه بر اينكه همان عناصر طبيعت هستند كه در وجود ما تكامل يافته اند، ما را به استناد آيات متعددّ قرآن، عقيده بر اين است كه در همان شرايط وجودي خود هم داراي عقل و منطق مخصوص به خود هستند. كه ما از نحوة آن ناآگاهيم. «تسبّح له السّموات السّبع و الارض و من فيهنّ و ان من شيء الّا يسبّح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم انّه كان حليما غفورا». (هفت آسمان و زمين و هر چه در آنهاست، (همه اجزاي آنها) خداوند را تسبيح و ستايش مي كنند. و همه چيز مشغول پرستش او مي باشد. ولي شما ستايش كردن آنها را نمي فهميد. او (در قبال اين نفهمي شما) بردبار و با گذشت و آمرزنده و بخشنده است. (44، اسراء) 6 ـ اصل تهالك را ما علاوه بر آيات بسيار قرآن، كه به همين معني صراحت دارند، از كلمة «هالك» در جملة «كلّ شيء هالك..» در (88، قصص)، استفاده كرده ايم. اين كلمة «هالك» چون در صيغة فاعل است، هم به معني هلاك شونده و هم به معني هلاك كننده مي باشد. از اين جهت، كه هلاكت را مي پذيرد، مفعول. و از اين جهت كه هلاكت را تحميل مي كند، فاعل است. و چون همة چيزها هالك است، پس همديگر كشي، طبق يك اصل اساسي، در فطرت كلّ اجزاي آفرينش تعبيه شده است. و ما علاوه بر اينكه به اين اشارة صريح قرآن، به عنوان كلام خداوند و مصداق آن ايمان داريم، چنين جرياني را در طبيعت به رأي العين مشاهده مي نماييم. ما در طبيعت مي بينيم كه مثلاً انسانها اشيايي را مي كشند. و مي خورند. و قسمتهايي از جسم اشيايي كه خورد مي شود، جزو بدن انسانها مي شود. همين اجزاتي كه بدنهاي انسانها را شكل مي دهند، اگر موجب ايجاد مرگ زودرس، مانند سرطان و سكته و غير آن نشوند، حدّاقل در نهايت، باعث توليد بيماري، پيري، فرسودگي جسم و مرگ انسانها خواهند شد. يا مثلاً در فطرت گياه، خصوصيّتي هست كه خاك را تبديل به غذا مي كند. و آن را مي خورد. كه يك نوع كشتار است. و حيوان گياه را مي خورد. و مي كشد. و نيز حيوانها همديگر را مي كشند. و مي خورند. و سرانجام مي ميرند. و تبديل به خاك مي شوند. كه اينها همه طبق اصل تهالك صورت مي گيرند. به اين نكته بايد توجّه داشت. كه اين توضيحات، بيانگر دور دانستن دست خداوند و فرشتگان او، از گرفتن جانها نيست. بلكه بيان و تعريفي است، از نظام برقرار كردن اجل و مرگ، از جانب آفريدگار. و قرار دادن خود اشياء به عنوان ابزار و وسايل كار فرشتگان و ملك الموت. و هرگاه چنين تصوري هست، به علّت اين است كه ما اعمال خداوند را همانند اعمال و رفتار خودمان مي دانيم. و آن چنانكه ما براي انجام كاري از جاي خود بر مي خيزيم، و به محل كار مورد نظر مي رويم، و دست به انجام آن كار مي زنيم، گمان مي كنيم كه خداوند هم چنين مي كند. هر وقت خواست جان موجودي را بگيرد، خود دست دراز مي كند. و جانش را مي گيرد. يا به ملك الموت خود دستور مي دهد. كه از جاي خود برخيزد، و برود و در فلان محل، شخص معيّني را قبض روح كند. به هيچ وجه اين چنين نيست. ما اگر به اين تعريف كه خداوند از خود فرموده توجّه كنيم، كه «ليس كمثله شيء». به اين نتيجه خواهيم رسيد، كه كارهاي خداوند هم، مانند كارهاي كسي نيست. او به گونه اي امور را نظام بخشيده است، كه هر چيزي به موقع خود، هم فاعل باشد و هم مفعول. هم نيازمند باشد، و هم بر طرف كنندة نياز. مانند اينكه ما احساس گرسنگي مي كنيم. به فكر و تكاپوي تهية غذا مي افتيم. چيزي به دست مي آوريم. و گرسنگي را منتفي مي كنيم. و موجب پايدار ماندن زندگي خود مي شويم. و اين همه، به تعريف قرآن روزي بخشي از طرف خداوند است. و هر چند ما خود عامل و معمول آن بوده ايم، ولي چون نظام را خداوند برقرار فرموده است، كلية امور اصولاً منتسب به او مي باشند. 6 ـ اصل توحيد نظام. اصلي است كه علاوه بر استقلال، خود به عنوان يك اصل بر اصول يازده گانه ديگر اشرف كامل دارد. منظور از اين بيان اين است كه خود اصول يازده گانة ديگر، نيز هر يك جداگانه يك شيء هستند. كه خداوند آنها را آفريده است. و در هستي نافذ فرموده. و لذا در نظام هستي، بايد با اصول ديگر همآهنگ باشند. و لذا تحت سيطرة وحدت نظام قرار مي گيرند. و بايد هم چنين باشند. زيرا آفرينندة هستي و برقرار كنندة كلّ نظام، يكيست. و لذا آثار وجود او هم كه خلقت و اجزاي آن است، بايد هماهنگ بوده و داراي وحدت نظام باشند. از اين وحدت نظام، مي توانيم در علوم، و كشف اسرار آفرينش، بهرة فراوان ببريم. و لذا ما بر توجّه دادن (نه فقط مسلمانان را)، بلكه كلية انسانها را مخاطب قرار داده، نظرشان را به اين امر جلب مي نماييم كه كلام، كلام خداوند. و دليل و برهان، دليل و برهان الهي. و طريق و سير الي الله است. و هيچگونه شبهه بردار نيست. كلّية جوامع و همة ما انسانها، مي بايد اشارات قرآن را بسيار مهمّ تلقّي كنيم. اگر خردمند و هشياريم! پس ما هرگاه به هر نحوي به يكي از اصول حاكم بر يك شيء آگاه شويم، بايد مطمئن باشيم كه همين اصل، بر ساير اجزاي مختلف خلقت نيز حاكم است. و اين مي تواند راهنماي بسيار خوبي براي فايق آمدن انسانها، بر كشف مجهولات و مشكلات طبيعت و حتّي ما وراي طبيعت نيز بشود. مانند آنچه ما قبلاً ذيل عنوان آفرينش و اسرار آن بيان داشته ايم. (مراجعه فرماييد). نكتة قابل توجّه ديگر اينكه هرچند ما اصول مذكور را دوازده اصل، برشمرده ايم. ولي بايد دانست كه اين اصول، تفاوت اساسي با هم ندارند. و تفاوت ظاهري آنها و تبعيت از قرآن است كه ما را وا داشته، تا آنها را در دوازده مورد جداگانه، نامگذاري و تبيين و عرضه نماييم. هر چند اصل تفقير، آفريدگان را به همان طريقي هدايت مي كند، كه اصل تزويج يا تقدير يا تكامل و.. هدايت مي نمايند. و به طوري كه فوقاً عرضه داشتيم، خود اين اصول نيز تابع اصول توحيد نظام مي باشند. ما مي توانيم با استدلال و استمداد از آيات قرآن كريم، تعاريف بيشتري به اصول مذكور به بيفزاييم. و نيز اصول ديگر را هم مورد تجزيه و تحليل قرار دهيم. امّا براي اجتناب از اطناب كلام، فعلاً از اين امر خودداري مي كنيم. و آرزومنديم كه خوانندگان اين كتاب، كه به صورت خلاصه و موجز تقديم مي گردد، خود اين رويه را دنبال كنند. و اگر خداوند بخواهد. ما هم بعداً با آمادگي بيشتر، در جلد دوم اين كتاب، به تفصيل و تكميل امر مي پردازيم. والسلام علي من اتبع الهدي پروردگارا، ما قرآن را در دل گرفته ايم. و از امدادش بهره مند گشته ايم. و به ياري خودت، آنچه را دل بدان اطمينان يافته است، روي كاغذ آورده ايم. خداوندا، توفيقات ما را روز افزون بگردان تا بتوانيم وظيفه اي را كه نسبت به قرآن كريمت داريم، انجام دهيم. اي پروردگار جهانيان از ما بپذير
|