SHAMAMEH.ORG

شيطان را بشناسيم

شيطان بزرگ ترين و خطر ناك ترين دشمن آدم است كه هم زندگي اين جهان و هم آينده او را در جهان ديگر تباه مي كند و لذا ضرورت داد كه او را به خوبي بشناسيم و راه هاي دفع شر او را بدانيم تا بتوانيم خود را از آسيب هاي او در امان نگاه داريم.
بر اساس تعاريف قرآن شياطين دو دسته اند، چنان چه در آيه (112 سوره انعام) فرموده است: «و كذالك جعلنا لكلّ نبيّ شياطين الانس و الجنّ يوحي بعضهم الي بعض زخرف القول غروراً و لو شاء ربّك ما فعلوه فذرهم و ما يفترون» و بدين گونه ما براي هر پيغمبري شياطيني از انس و جنّ قرار داديم كه بعضي از آنها در گوش بعضي ديگر سخنان فريبنده و به ظاهر آراسته القاء و نجوي مي كنند و اگر پروردگارت مي خواست چنين نمي كردند ( يعني لازم است كه چنين باشد) پس آنها را با آنچه به دروغ مي بافند به حال خود رها كن.
مطابق اين آيه و نيز آيات ديگر شياطين دو دسته اند – يك دسته شياطين انسي يعني از نژاد و نوع انسان ها و دسته ديگر شياطين از نوع جنّ مي باشند.
شياطيني كه از نوع و نژاد انسان هستند طبق آيات (7 تا 19 سوره بقره) گروه منافقان هستند كه در حقيقت كافراني مي باشند كه براي رسيدن به اهداف شيطاني خود را در صف مسلمانان، جا مي زنند و به مثابه مارهائي در آستين مي روند تا در فرصت هاي مناسب نيش خود را در رگ مسلمانان فرو كنند – آيه ( 15سوره بقره) وضع آنان را خلاصتاً امّا به خوبي تعريف مي نمايد:-
« واذا لقوا الّذين آمنوا قالو آمنّا و اذا خلوا الي شياطينهم قالوا انّا معكم انّما نحن مستهزؤن» هرگاه با مؤمنان ملاقات دارند مي گويند ما ايمان آورده ايم و چون نزد هم مسلكان خود بروند مي گويند ما مسلماً با شما هستيم و مسلمانان مؤمن را به مسخره گرفته ايم. دسته ديگر شياطين جنّي هستند يعني شياطين نا پيدا.
از آيه (50 سوره كهف) و آيات ديگر معلوم مي شود كه ابليس از نوع شياطين جنّي مي باشد: «و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس كان من الجنّ ففسق عن امر ربّه. افتتخذونه اولياء من دوني و هم لكم عدوّ بئس للظّالمين بدلاً» بياد داشته باشيد كه ما به فرشتگان فرموديم به آدم سجده كنند و همه سجده كردند غير از ابليس كه از جنّ بود و از فرمان پروردگارش سر پيچيد آيا با اين حال (اي بني آدم) شيطان را با فرزندانش بر خلاف هشداري كه به شما دادم به دوستي و سر پرستي خود به جاي من بر مي گزينيد در حالي كه با شما دشمن هستند؟ چه بد بدلي است براي ستم كاران؟
چون بر طبق آيه (48 سوره كهف) و آيات ديگر ابليس از نوع جنّ است ما براي شناختن ابليس يا شيطان بايد جنّ را بشناسيم و براي اين مقصود بايد آيات قرآن را كه در تعريف جنّ نازل شده است مورد بررسي قرار دهيم:
مطابق آيات (14 و15 سوره الرّحمن) كه مي فرمايد: «خلق الانسان من صلصال كالفخّار – و خلق الجانّ من مارج من نار» انسان را از گل خشكيده مانند گل كوزه گر آفريد- و جنّ را از شعله هاي از آتش آفريد – معلوم مي شود كه مادّه اوّليه اي كه جنّ از آن آفريده مي شود آتش است كما اين كه مادّه اوليه اي كه انسان از آن آفريده مي شود گل مي باشد. اگر ما حرف «و» را در آيه «و خلق الجّان...» به معني حال و حين بگيريم معلوم مي شود كه جنّ هم زمان با آفرينش بشر آفريده شده و جريان زندگي دو نوع مخلوق مقارن و همزمان ادامه پيدا مي كند.
مجوّز ما براي اين كه انس و جنّ را هم زمان بدانيم علاوه بر حرف «و» در آيه استنادي كه به معني حال و حين مي باشد كلّ آيات سوره الرّحمن است كه اين نوع مخلوق را قرينه يكديگر و به منزله دو كفه يك ترازو و هم وزن «ايّه الثقلان» و هم زيست و همرويّه و هم اخلاق و هم حساب و هم عقاب و جزا و هم دنيا و هم آخرت معرفي فرموده است - مي باشد. در اين خصوص براي آگهي بيشتر به بررسي و توضيحات ما در ذيل آيات سوره الرّحمن مراجعه فرمائيد.
دليل ديگر ما اصل «تزويج» است كه مي فرمايد: «ومن كلّ شيء خلقنا زوجين لعلّكم تذكّرون» و از هر چيزي و براي هر چيز زوج و قرينه آفريديم، باشد كه شما متذّكر (مفهوم مطلب) بشويد – و ما اگر نوع بشر را يك چيز بدانيم بايد قبول كنيم قرينه و زوجي دارد كه جنّ است.
اين كه اغلب مفسّران با عنايت به آيات (26 و 27 سوره الحجر) پنداشته اند كه جنّ قبل از انس آفريده شده است تفسيري سهل انگارانه از آيات است زيرا اولاً در مفاهيم آيات سوره الرّحمن دقّت كافي نكرده اند و ثانياً توجّه ننموده اند كه منظور از اين كه فرموده است: «و الجانّ خلقنا من قبل من نار السّموم» جنّ را پيش از اين از شعله آتش آفريديم (27 حجر) اين نيست كه او را پيش از انسان آفريده است بلكه با نزول آيه براي حضرت رسول () توضيح مي دهد كه بدان كه ما قبلاً نوعي به نام جنّ آفريده ايم كه در ميان آنان شياطيني هستند و از آن شياطين به يكي به نام ابليس كه برگتر از ديگران است فرموديم به آدم سجده كند ولي امتناع كرد و گفت: فطرت من چنين نيست كه به بشري سجده كنم كه او را از گل و لاي آفريده اي (33 حجر). بنا براين جنّ به طور مسلّم همزمان با انس آفريده شده و با او زيست مي كند و با او منقرض مي شود و با او بر انگيخته و حسابرسي مي شود و با او عذاب و جزا مي بينند (آيات سوره الرّحمن). جنّ هم مانند انس زن و مرد و توالد و تكثير دارد و چنان كه در آيه (6 سوره جنّ) مي فرمايد: «و انّه كان رجال من الانس يعوذون برجال من الجنّ فزادوهم رهقاً» و اين كه مرداني از انس به مرداني از جنّ پناه مي برند (و اين كار يعني پناه بردن به مردان جنّي) موجب افزايش گرفتاري و بي چاره گي مردم مي شود- تصريح به وجود مردان جنّي دارد و مسلّم ميدارد كه در برابر مرد زن حضور دارد و وجود مرد و زن موجب توالد و تناسل است به خصوص اين كه آيه (18 سوره كهف) مي فرمايد:« ... افتّخذونه و ذريّته اولياء...» آيا با اين ترتيب كه (شيطان كه از نوع جنّ و دشمن قسم خورده شما مي باشد) او را و فرزندانش را به دوستي بر مي گزينند...؟
جنّ هم مانند انسان مسلمان و كافر و درستكار و ستمگر دارد (آيات متعدّد سوره جنّ) از ميان جنّيان نيز مانند انسان ها پيامبراني بر انگيخته مي شوند تا آنان را به راه راست هدايت نمايند. چنان كه در آيه (130 سوره انعام) مي فرمايد: «يا معشر الجنّ و الانس الم يأتكم رسل منكم يقصّون عليكم آياتي...» اي گروه جنّ و انس آيا براي شما از خودتان پيامبري فرستاده نشد تا آيات مرا برايتان نقل و دنبال كنند...
از جنّيان بعضي (ونه همه آنها) با آدميان تماس هائي مي گيرند. مأموريت پيدا مي كنند كه با انسان ها هم نشين شوند و وظايفي را انجام بدهند «قل اوحي اليّ انّه استمع نفر من الجنّ فقالو انّا سمعنا قرآنا عجباً» (يا رسول الله) به مردم بگو به من وحي شده است كه گروهي از جنّيان به تلاوت قرآن گوش داده و (به هم نوعان خود) گفتند قرآني شگفت انگيز شنيده ايم (1-جنّ).
«ومن يعش ذكر الرّحمن نقيّض له شيطاناً فهو له قرين» هر كس از ياد خداوند رحمن غافل شود يا سر به پيچد شيطاني بر او مي گماريم تا همنشين او باشد، كه آيه سوره جنّ صراحت دارد كه از جنّيان گروهي با آدميان تماس داشته و از نزول قرآن آگاه شده اند و براي ديگران كه تماس نداشته اند واقعه را خبر داده اند و به همين گونه آيات ديگر سوره جنّ حكايت دارد كه همه جنّيان با آدميان تماس ندارند (به توضيحات ما ذيل آيات سوره جنّ مراجعه فرمائيد).
و نيز آيه (35 سوره زخرف) مذكور فوق اشاره دارد كه از شياطين كه از نوع جنّ هستند كساني مأمور مي شوند تا نسبت به انسان هائي كه از ياد خداوند غافل مي شوند وظائفي را انجام دهند. اشاره به اين قبيل تبعيض ها نشان مي دهد كه تمام جنّيان با آدميان در تماس نيستند و باقي آنهائي كه در تماس نيستند مسلّماً وظائف ديگري عهده دار هستند كه ما از كيفيّت آن وظايف خبر نداريم.
در هيچ يك از آيات نمي يابيم كه رابطه جنّ با انس يك رابطه مثبت و به نفع انسان باشد بلكه همه اشاره مي نمايند كه جنّ پيوسته بر خلاف مصلحت انسان ها عمل مي كند، بر عكس فرشتگان كه در جهت خير و صلاح انسان ها اقدام مي نمايند.
فقط در سوره جنّ آمده است كه بعضي از جنّيان قرائت قرآن را شنيده و شگفت زده شده و به آْن ايمان آورده و به ميان جنّيان رفته و به دعوت آنها به سوي حقيقت پرداخته اند. ولي آن هم از اين كه به نفع آدميان هم كاري انجام داده باشند يا نه، ساكت است.
سوره ناس هم علاوه بر اشارات آيات ديگر قرآن صراحت دارد كه جنّيان اعمالشان به ضرر انسان ها مي باشد:
«... من الوسواس الخنّاس – الّذي يوسوس في صدور النّاس- من الجنّة و النّاس...» (اي انسان بگو پناه مي برم به پروردگار انسان ها...) از شرّ شيطان وسوسه گر –كه در سينه هاي مردم وسوسه مي كند- (خواه آن وسوسه گر از نوع) جن باشد و يا انسان. (4- 5 و6 سوره ناس). اين آيات اشاره دارند كه رايطه جنّيان با آدميان مشابه رابطه انسان هاي شرور با بقية مردم است.
بنا به مراتب آفريده اي است نا پيدا كه از آتش آفريده شده است – خلقت او همزمان با بشر است و نسل او هم با نسل بشر منقرض مي شود. آنها هم زن و مرد و توالد و تناسل و نتيجتاً عمري معيّن دارند و مرتكب گناه و صواب مي شوند – كافر و خداشناس دارند و در دنبال آن جزا و عقاب بهشت و دوزخ دارند و تماس و رابطه آنها با بشر تماس و رايطه منفي و خلاف انسانها است.
و اين رابطه منفي بر اساس نظامي است كه خداوند وضع فرموده است: «وَلَو شاءَ ربّك ما فعلوه» اگر خداوند مي خواست چنين نمي كردند. يعني به خواست خداو.ند چنين مي كنند. (112 انعام).
اين كه جنّياني كه در شرايط متعادل زندگي خود، رابطة منفي و ظاهراً خلاف انسانها دارند معلوم مي دارد كه شياطين آنها براي انسانها بسيار گمراه كننده و خطرناك مي باشند كه فقط در پناه خداوند مي توان از آسيب آنها در امان ماند، نه به طريق ديگر.
ما از جملة «وَلَو شاءَ ربّك ما فعلوه» اين نتيجه را گرفته ايم كه اعمال منفي جنّيان نسبت به آدميان هر چند ظاهراً خلاف مصالح انساني است ولي در نهايت به علّت اينكه خواست خداوند است به مصلحت است زيرا اگر چنين نبود خداوند چنين نظامي را برقرار نمي فرمود، چون تمام كارهاي خداوند بر اساس حكمت و افاضه رحمت و نعمت بر آفريدگان است و لاغير.
براي روشن شدن موضوع توّجه فرمائيد كه در سوره شمس فرموده است: «ونفس و ما سويّها. فالهمها فجورها و تقويها قد افلح من زكيّها و قد خاب من دسّيها» و نفس را مورد دقّت قرار دهيد و آنچه را كه نفس را به تعادل رسانيد. پس استعداد فجور و تقوي را در نفس تعبيه و الهام كرد. رستگار واقعي كسي است كه نفس را (عليرغم حضور استعداد فجور و تقوي در آن) تزكيه نمايد. و زيانكار واقعي كسي است كه (آن را تزكيه نكند و استعداد تقوي آن را) بميراند و دفن كند. (7- 10 شمس).
چون در وجود هر انساني استعداد فجور و تقوي توأماً حضور دارند و هر قوّت و نيرو و استعدادي براي بقاء نياز به محرّكي و تغذيه دارد- فرشتگان و پيامبران و اولياء مأمور تقويت استعداد تقوايِ انسانها و جنّيان مأمور تقويت استعداد فجور آنها هستند. (آيه 35 زخرف).
گروه اوّل انسانها را به نيكوكاري براي تقرّب به خداوند دعوت مي كند و گروه دوم به پيروي از هواهاي نفساني و نادرستي و سقوط، و در اين ميان انسان است كه بايد بداند كدام را انتخاب كند؟
بنابراين جنّيان يكي از عوامل مهّم اختيار هستند زيرا اگر آنها نباشند استعداد فجور به علّت عدم دريلفت نيروي محرّكي، خود به خود تضعيف و نابود مي شد و در اين صورت استعداد تقوي بر اثر هدايت هاي پيامبران و اولياء بدون هيچ گونه مانعي تقويت و فعّال مي شد و بدين ترتيب هر گونه نياز حقّ انتخاب از انسان خود به خود سلب مي شد و انسان به موجودي غير از آنچه هست تبديل مي شد كه آن چيزي بود غير از آنچه بايد باشد.
با توجّه به اينكه به تصريح آيات (7 تا 10 سوره شمس) استعداد فجور و تقوي يك اصل است كه طبق نظام آفرينش در فطرت انسان تعبيه شده است و به صراحت آيه (35 زخرف) و آيات سوره ناس و آيات ديگر. جنّ مأمور تقويت فجور در فطرت انسان مي باشد. معلوم است كه افراد موذي جنّ از حدّ تعادل تجاوز مي كنند و بيشتر از وظائف طبيعي خود به فريبكاري و گمراه كردن آدميان مي پردازند.
مَثَل شياطين جنّ (افراد موذي و شرور) مثل مأموريتي است كه فرمانده آنها را مي فرستد كلاه كسي را به عنوان ماليات ببرند آن مأموريتي سر طرف را هم از بيخ مي برد و همراه كلاه مي برد! چون شيطان به معني موذي و شرور است افراد موذي و شرور از نوع جنّ شيطان ناميده شده اند. و اين شيطانها اعقاب و اخلاف و پيروان ابليس هستند كه مأمور شده بود همراه فرشتگان به آدم سجده كند ولي انتناع كرد و ملعون و رجيم شد. ابليس كه ابوالحسن است مأمور بود كه براي آدم ابوالبشر خدماتي انجام دهد كه سر پيچي كرد. شيطان هاي بعدي هم مي بايد به اعقاب و اخلاف آدم ابوالبشر خدمت كنند ولي در عوض خدمت به شرارت و موذي گري مي پردازند.
مطابق آيه (86 سوره مريم) كه مي فرمايد: «الم تر انّا ارسلنا الشياطين علي الكافرين تؤذّهم اذّا» آيا نمي بيني كه ما شياطين را به سوي كافران (به ماموريت) مي فرستيم تا زير آنها آتش بيفروزند و آنها را به جوش و خروشي سخت وا دارند؟ - مسلّم مي نمايد كه عمليّات شياطين خود كامگي و خود سري محض نيست و تقريباً يك نوع مأموريت و انجام وظيفه است ولي همان گونه كه نسبت به انسانها ثابت است تجاوز از حدّ وظيفه و مأموريت براي آنها هم طغيان و سر كشي محسوب مي شود و متجاوزان آنها ملعون و رجيم مي باشند؟
به طوري كه قبلاً ذيل آيات (14 و15سوره الرّحمن) توضيح داده ايم خلقت جنّ همزمان با خلقت انس بوده و اين دو نوع مخلوق قرينه و زوج يكديگرند و لذا ابليس هم ابوالجنّ در برابر آدم ابوالبشر است و آن چنان كه آدم ابوالبشر را عمري معيّن و در آخر آن مردن بود بي شك ابليس هم بايد همان گونه باشد نه اين كه شخصاً تا روز بعث براي اغواي بشر زنده بماند بلكه دزيّه و اعقاب او هستند كه راه پدر را دنبال مي كنند.
اين كه مسلمانان معتقدند كه ابليس تا انقراض نسل زنده و مشغول اغواگر ي است بر اساس نتيجه گيري اشتباه از آيات آخر سوره ص و آيات مشابه ديگر است كه پس از بيان اين كه به ابليس فرمان داده شد به آدم سجده كند و آن ملعون به علّت تكبر امتناع كرد و از مقام قرب رانده شد و عرض كرد: «قال ربّ فانظرني الي يوم يبعثون» گفت پروردگارا مرا تا روزي كه بر انگيخته مي شوند مهلت بده. «قال فانّك من المنظرين الي يوم الوقت المعلوم» فرمود تو از مهلت داده شدگاني تا روز زمان مشخّص. مفسّران جمله «يوم الوقت المعلوم» را قرينه و به مفهوم «يوم يبعثون» گرفته و گفته اند كه دعاي ابليس پذيرفته و تا روز قيامت مهلت داده شده است در حالي كه توجّه نكرده اند كه اولاً جمله «فانّك من المنظرين» تو از مهلت داده شدگاني مقيد به زمان معيّني شده است و قبول مطلق دعا نيست. ثالثاً كدام شخص يا موجود ذيحياتي را بر روي زمين خداوند تا روز قيامت مهلت و عمر داده است كه ابليس هم از جمله آنان باشد؟
بنابراين جملة «فانّك من المنظرين» يعني تو هم از جمله مهلت داده شدگاني اگر آنها مدّت عمر معيّني دارند تو هم همان گونه اي، آنها مدّت معلومي عمر دارند. تو هم مدّت معيّني عمر داري، و اگر دعاي او به طور مطلق قبول مي شد با جمله اي مانند: «قد اجيبت دعوتك» به او اعلام مي شد و نه با جمله اي كه مقيد به قيدي باشد.
اين واقعه همانند است با داستان حضرت ابراهيم كه مي فرمايد : «و اذا ابتلي ابراهيم ربّه بكلمات فاتمهّن قال انّي جاعلك للنّاس اماماً، قال و من ذريتّي؟ قال لا ينال عهدي الظالمين» وقتي كه ابراهيم را پروردگارش با كلماتي مورد آزمايش قرار داد و ابراهيم موفق شد، ندا رسيد كه من تو را پيشواي مردم قرار مي دهم.
عرض كرد از فرزندان و اعقابم چه طور؟ گفت: ستمگران را بر اين پيمان من دسترسي نيست كه اين عدم دسترسي ستم گران به پيمان بين خداوند و ابراهيم به اين معني است كه دادگران از ذريّه ابراهيم از آن پيمان بهره مند مي شوند.
بنا براين وعده ابليس كه گفت: «قال فبّعزتك لا غوينّهم اجمعين» به اين معني است كه او خود با غواي آدميان مي پردازد و پس از او هم ذريّه او كه داراي همان خصوصيّت و فطرت پدري هستند راه او را دنبال خواهند كرد (83 ص).
نكته ديگري كه بايد در اين خصوص مورد توجّه قرار گيرد آيه 85 همين سوره است كه مي فرمايد: «قال فالحق و الحق اقول لا ملئنّ جهنّم منك وممّن تبعك منهم اجمعين» گفت (خداوند) به طور قطع و مسلّم مي گوئيم كه جهنّم را از تو و كساني از آنها كه پيروي تو كنند انباشته خواهم كرد – كه ضمير منهم در اين آيه به آدميان پيرو ابليس بر مي گردد و لذا مفهوم آيه ظاهراً چنين است كه جهنّم را از تو كه تنها هستي (منك) و آدميان پيرو تو پر خواهم كرد- حال اگر به ظاهر آيه توجّه كنيم بقيّه شياطين كه در اغواي آدميان عمر مي گذرانند وارد جهنّم نخواهند شد چون در آيه فقط به ابليس اشاره شده است؟!
امّا اين طور نيست، ابليس الگو و نمونه و پدر شياطين است كما اين كه آدم الگو و نمونه و پدر بني آدم است. فطرت آدم به ذريّه او منتقل مي شود و لذا كم و بيش راه او را دنبال مي كنند و فطرت ابليس هم به شيطان هاي ديگر كه از اعقاب و دنباله رو او هستند منتقل مي شود تا راه او را دنبال كنند؟
آيات بسيار در قرآن حكايت از داشتن عمر و اجل معيّن هر موجودي دارد به خصوص آنهائي كه بر روي زمين زندگي مي كنند و شيطان ها و از آن جمله ابليس هم بر روي زمين آفريده شده اند كه بر اساس اصل هماهنگي نظام آفرينش « ما تري في خلق الرّحمن من تفاوت» در آفرينش (يا بين آفريدگان) خداوند رحمن تفاوتي نخواهي ديد (الملك)- هر زنده اي روزي بايد بميرد ابليس هم پس از عمر طبيعي خود مرده است و اكنون ذرّيه او هستند كه راه او را ادامه مي دهند.
رواياتي هم كه در خصوص بقاي ابليس تا روز قيامت نقل كرده اند به علّت مغايرت به مفاد آيات قابل اعتنا نمي باشند. و آنها بني ابليس هستند نه خود ابليس.
چون انسان به خصوص آدم «ابوالآدم» با مشاعر و احساسات مختلف و داراي حق انتخاب و اختيار آفريده شده است لازم است كه قرينه نا مرئي او يعني ابليس و ذريه او هم به همين گونه خصوصيّات ولي به مقتضاي فطرت خود آفريده شده باشند، و تمام آياتي هم كه در معرفي جنّ و شياطين و ابليس نازل شده است همين معني را مي رسانند.
بعضي ابليس و شياطين و جنّ از نظر هر گروهي از انسانها مفاهيم خاصّي دارند. اصولاً منكر وجود چنين موجوداتي هستند و آنها را زائيده اوهام و خرافات مي دانند و مي گويند اگر چنين موجودي وجود داشت بايد برا ي حدّاقل بعضي از مردم قابل رؤيت بوده باشد.
گروهي ديگر وجود آنها را قبول دارند و آنها را فعّال مايشاء مي دانند و يك نوع بي چارگي در برابر آنها احساس مي كنند و در اعماق ضمير خود خود را مظلوم مي شمارند چون مقهور موجودي هستند كه نمي توانند او را ببينند و به آن دسترسي داشته باشند يا به مقابله به مثل و دفاع از خود بپردازند!
يك دسته ديگر كه اكثراً از پيروان اديان هستند جنّ و به خصوص شياطين و ابليس را موجوداتي خود كامه و داراي عمري بسيار طولاني و در حد بدون مرگ مي پندارند و تمام اعمال ناشايسته اي را كه مرتكب مي شوند ناشي از اغواگري آنها مي دانند و تصوّر مي كنند كه بابردن نام خداوند آنها مي گريزند و فقط با اين كه بگويند «اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم» يا جملاتي ديگر با همين مفهوم، از شرّ آنها ايمن مي مانند.
گروه اوّل اكثراً مادّيون هستند كه جز آنچه را مي بينند يا با حاسه هاي خود احساس مي كنند باور ندارند و گروه دوم بيشتر اشخاصّي هستند كه در مراحل اوّليه تمدّن هستند هر چند بين متمدّنان نيز هم عقيده با آنان كم نيستند.
گروه سوم كه طرز تفكرّشان شگفت انگيز است كساني هستند كه خود را پيرو اديان الهي مي دانند در حالي كه براي آگاهي از مفاهيم و فرهنگ اصيل دين زحمتي بر خود هموار نمي كنند.
اين گروه كساني هستند كه به يك فرهنگ ديني قطعه قطعه شده معتقد هستند و حاضر نيستند اين قطعات را به هم بپيوندند تا فايده مورد نظر را از آن حاصل نمايند. درست مانند كساني كه يك مقدار قطعات پارچه اي كه متناسب با اندام هاي مختلف بدن بريده و قطعه قطعه شده در اختيار دارند ولي نه مي توانند و نه مي خواهند كه آن قطعات را به هم بدوزند و لباس مورد نياز و استفاده را از آن فراهم آورند و بپوشند.
آن چنان كه فرموده است: «و انّ هذه امّتكم امّة واحدة و انا ربّكم فاتّقون – فتقطّعوا امرهم بينهم زبراً كلّ حزب بما لديهم فرحون» به درستيكه اين جماعت (كه همه داراي يك دين و فرهنگ هستند) امّتي واحد مي باشند و من پروردگار شما هستم پس خدا شناس و اهل تقوا باشيد.
(امّا عليرغم اين تذكر) فرهنگ ديني و قرآن را بين خود پاره پاره كردند و هر دسته اي به همان مقدار كه در دسترس آنان قرار گرفت خوش دل و شاد شدند – كه معني آيه اين است كه بايد به تمام اجزاء دين و قرآن آگاه بود و به روابط فيما بين آيات اعتنا كرد تا حقيقت امر آشكار شود و و دين مفيد گردد (52 و 53 مؤمنون).
پس وقتي به ابليس فرمود: «فانّك من المنظرين» صحيح نيست كه ما بگوئيم بلي او را تا روز قيامت مهلت داد و چنين عقيده اي را بين مسلمانان رواج بدهيم و تثبيت كنيم بلكه بايد تحقيق كنيم كه آن داد منظريني كه ابليس هم جزء آنان واقع مي شود چه كساني هستند و اصل موضوع با سنّت و نظام الهي حاكم بر آفرينش چگونه هماهنگ مي شود تا بتوانيم «الي يوم الوقت المعلوم» را معني كنيم و خلاف اين رويّه به همان معني «كلّ حزب بما لديهم فرحون» منجر مي شود يعني به همان مقداري كه از آيه به تنهائي آگاه شده ايم دل خوش مي داريم و تصوّر مي كنيم به حقيقت رسيده ايم.
چون مسئله جنّ و شيطان و ابليس در كلّ جامعه بشر بانحاء گوناگون مطرح است قرآن به موضوع بسيار اهميّت داده و آيات متعدّدي براي روشن كردن كيفيّت امر نازل گرديده و چون نزول قرآن براي عامه مردم است و از همين مردم گروهي هم موضوع را بد فهميده اند و گروهي هم ناقص فهميده اند ما بر خلاف درك متعارف هر سه گروه و فرهنگ متداوّل بايد حتّي المقدور تلاش كنيم حقيقت امر را از مقايسه آيات پيدا و اعلام نمائيم هر چند به مذاق كساني كه طرفدار حفظ وضع موجود هستند خوشايند نباشد.
از توضيحات صفحات قبل خلاصه گيري مي كنيم كه ابليس كه از نوع جنّ است «ابوالجنّ» در برابر ابوالبشر يا ابوالآدم است. او از آتش آفريده شده و داراي عمر معيّني بوده و مانند آدم كه فوت كرده است احتمالاً ام هم كم و بيش و همزمان او در گذشته است و اكنون اعقاب و ذريّه او كار شيطنت را در برابر آدميان دنبال ميكنند- او هم مانند انسان ها و شياطين وجنّيان ديگر داراي حقّ اختيار و انتخاب بوده است و به همين علّت وقتي كه به فرشتگان ندا رسيد كه به آدم سجده كنند فرمان براي ابليس جنبه تشريعي داشت نه تكويني و او عدم اطاعت را انتخاب كرد و لذا فاسق شناخته و ملعون گرديد.
نام شيطان عامّ است كه هم به انسان هاي شرور و هم به جنّيان شرور و هم به ابليس اطلاق مي شود امّا نام ابليس خاصّ است و فقط به «ابوالجنّ» يعني شيطان اوّل اختصاص دارد چنان چه در قرآن هر جا بني آدم منظور و مورد خطاب بوده اند فقط نام شيطان و شياطين برده شده است ولي ابليس فقط در مواردي ذكر شده است كه نظر آيات متوجّه آدم ابوالبشر مي باشد، چنان كه فرموده است: «واذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الّا ابليس.... و آن گاه كه به فرشتگان فرموديم به آدم سجده كنيد پس (همه) سجده كردند غير از ابليس (32 بقره).
«يا بني آدم لايفتننّكم الشّيطان كما اخرج ابويكم من الجنّة ينزع عنهما لباسهما...» اي بني آدم شيطان شما را به فتنه نكشاند آن چنان كه والدين شما را با كندن لباس از تن آنها، آنان را از جنت بيرون آورد... (27 اعراف).
آيه اوّل نام ابليس را در برابر نام آدم آورده است و در آيه دوم نام شيطان را در برابر نام بني آدم. ابليس و شيطان و جنّ از نظر قرآن يك حقيقت مسلّم هستند و يك آفريده اي كه وجود خارجي دارد.
ما بايد اين موجود را درست بشناسيم و جايگاه واقعي او را در دين بدانيم تا قلوب ما نسبت به دين مطمئّن گردد.
شناخت نادرست براي كساني كه اين موجود را باور دارند اگر با ترديد همراه نباشند با احساس مظلوميّت همراه است و هر چند بعضي ها بر زبان نمي آورند امّا در ضمير خود تصوّر مي كنند كه اگر خداوند اين موجود را نمي آفريد اغوا و وسوسه نمي شدند و نتيجتاً آرام و بي دغدغه خاطر و بدون دشمن و جنگ و خونريزي و تباهي مي زيستند و در دنياي ديگر نيز رستگار بودند زيرا مرتكب خلافي نشده اند تا مكافات بشوند!
اين گونه تصوّرات و انديشه هاي پنهان سبب مي شود كه ما دزدكي و در باطن خود حكيمانه بودن كارهاي خداوند را مورد ترديد قرار دهيم.
كساني كه به درجاتي از دانش رسيده اند كه مي توانند در آيات قرآن تدبّر كنند امّا از اين كار هراس دارند قبول موضوع را «من باب تعبّد» تلقّي و توصيه مي نمايند و اصرار روي اين قبيل رويه ها و توصيه ها موجب عدم رشد قدرت تعقّل و تفكّر و نتيجتاً عقب ماندگي مي گردد.
اين حقّ هر كسي است كه بايد بداند چرا بايد كار بكند يا فلان كار رابكند يا فلان كار را نكند و فلان عقيده را در قلب خود جا بدهد و بپروراند و از فلان عقيده بپرهيزد.
ما قبلاً اشاره كرديم كه شيطان يكي از عوامل مهمّ اختيار است – حال با عنايت به اين تذكر توجّه فرمائيد كه خداوند مي فرمايد: «و ما خلقت الجنّ و الانس الّا ليعبدون» من جنّ و انس را نيافريدم مگر براي اين كه بپرستشم بپردازند (56 ذاريات) اگر توجّه نمائيم كه خداوند آفريننده عليم است و حكيم است و توانا، قبول مي كنيم كه خداوند مي داند چه و چگونه مي آفريند، كارهايش محكم اساس و بي عيب است، بر تعبيه كردن خواسته هاي خود در فطرت مخلوق و هدايت آنها به سوي اهداف و براي انجام خواسته ها و خاصيّت وجودي آنها توانا است.
جنّ هم آفريده خداوند است، شياطين هم از همين انسان ها و جنّيان هستند ابليس هم از جنّ بوده است. و اين ها را هم خداوند به تصريح آيه مذكور و آيات متعدّد ديگر براي اطاعت امر آفريده است و چون خداوند براي به اجرا در آوردن اوامر خود سلطه و قدرت و غلبه مطلق دارد. «والله غالب علي امره» (21 يوسف) هيچ موجودي نمي تواند يك لحظه خود را از زير نفوذ قدرت و خواست خداوند بيرون بكشد. شياطين هم نمي توانند ذرّه اي از برنامه اي كه خداوند در فطرت آنها ثبت كرده است تخطّي كنند- هر مخلوقي دقيقاً همان تعداد دم و بازدم را انجام مي دهد كه ريه اش توانائي طپش دارد و توانائي برنامه ريزي شده است و قلبش همان مقدار ضربان را انجام مي دهد كه خدا خواسته است و مغزش همان انديشه هائي را تجزيه و تحليل مي كند كه فطرتش زير ديد و ذرّه بين آن در مواقع لازم قرار مي دهد.
خواهيد گفت، پس تكليف اختيار و حقّ انتخاب چه مي شود.
مهماني را در نظر بگيريد كه ولي نعمتي عظيم و بخشنده اي بزرگوار دارد، خانه اش آن چنان وسيع و ديوارهايش آن چنان رفيع و صحنش آن چنان فرح بخش و خدمت گذارانش آنقدر مطيع و آماده به خدمت و سفره اش آن قدر گسترده و طعامش آن چنان متنوّع و لذيذ و پيوند محبتش آنقدر گسترده و طعامش آن چنان متنوّع و لذيذ و پيوند محبتش آنقدر ظريف و محكم است كه مهمان به هيچ وجه نمي تواند از آنجا دل بكند و جاي ديگري را هم سراغ ندارد كه به آنجا برود. در اين مهمان سراي وسيع بهر جا مي تواند برود و ار آن خوان گسترده و بي مانند هر نوعي را مي تواند انتخاب كند و بخورد؟ امّابايد بداند كه راه به جاي ديگري ندارد و لذا فقط در همان محدود (هر چند بي انتها) آزاد و از همان طعامي حقّ انتخاب دارد كه بر خوان فراهم شده است- و اين است حق انتخاب و اختيار؟ يعني انتخاب و اختيار يك يا چند چيز از ميان اشيائي كه بدون خواست و دخالت او فراهم شده است؟
آن چنان كه سابق اشاره كرديم مطابق آيه (56 سوره الذّاريات) جنّ و انس فقط براي پرستش خداوند آفريده شده اند و در جريان اين پرستش هم موجودات حق انتخاب دارند و مي توانند بعضي از افراد انواع موجودات نوعي از فرمانبري و اطاعت امر پروردگار خود را انتخاب كنند كه از نظر هم نوعان خود آنها ناپسند است يا ظاهراً به ضرر و بر خلاف ميل آنها مي باشد.
در نظر بگيريد حكومتي را كه براي نظم و نسق امور مملكت خود تعداد زيادي مأمور لازم دارد كه به استخدام در مي آورد. از بين اين استخدام شدگان يا بر حسب استعداد و انتخاب خودشان يا طبق دستور حكومت بعضي مأمور حفظ انتظامات، بعضي مأمور قضاوت، بعضي مأمور سياست و زندان باني منحرفان و بعضي هم مأمور شلاق زدن يا احياناً اعدام تبهكاران و... مي شوند.
مسلّم است كه هم از نظر حاكم و هم از نظر ملّت شغل زندان بان يا شغل قاضي با پزشك معالج يا توزيع كننده ارزاق و تأمين كننده آسايش ديگران هم طراز نيست. نه حكومت راضي است كه زندان و زندان بان و اعدام كننده داشته باشد و نه ملت و نه وجود آن مأموراني كه چنين مشاغلي را براي تنظيم و تنسيق امور لازم دارد.
اين قبيل كارها هم بايد كار گزاراني داشته باشد- تفاوت در اين است كه بعضي بر حسب فطرت و استعداد خود مستقيماً داوطلب انجام كارهاي مكروه مي شوند ولي بعضي به علّت اين كه داوطلب پيدا نمي شود بر حسب دستور، مأمور و مجبور مي شوند.
نكته در همين جاست كه ابليس و شياطين كه ذرّيه او هستند بر حسب فطرت داوطلب شده اند و ناپسند بودن خلق و خوي شيطاني از نظر خداوند و بندگان او به اين علّت است كه آنها شغل پستي را در نظام خلقت انتخاب كرده اند.
با اين توضيح به آيه (34 از سوره بقره) و آيات مشابه توجّه فرمائيد: «و اذ قلنا للملائكه اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس ابي و استكبر و كان من الكافرين» و هنگامي كه ما به فرشتگان فرموديم به آدم سجده كنيد (براي تنظيم امور مربوطه به آدم خدمات شايسته اي بر عهده بگيرند) همه به اطاعت در آمدند به جز ابليس كه امتناع كرد و تكبّر ورزيد در حالي كه از نافرمانان بود (توجّه فرمائيد كه جملة «و كان من الكافرين» او از كافران بود، متضمّن اين نكته است كه فطرت او چنين اقتضا داشته است كه نكند).
اين امر مسلّم است كه وقتي مأمور در نظام حكومتي از انجام اعمال و كارهاي افتخار آميز به ميل يا بر حسب فطرت پليد امتناع كند به كارهاي پست گمارده مي شود و هميشه هم از هر لحاظ مورد نفرت طرفين قرار خواهد گرفت.
آيه (83 سوره مريم) «الم تر انّا ارسلنا الشّياطين علي الكافرين تؤذّهم اذّاً» آيا نمي بيني كه ما شياطين را به سوي كافرين (به مأموريت) مي فرستيم تا زير آنها آتش بيفروزند و آنها را به جوش و خروش سخت وا دارند؟ (تحريكشان كنند) و نيز آيه (35 سوره زخرف) كه مي فرمايد: «و من يعش عن ذكر الرّحمن نقيضّ له شيطاناً فهو له قرين» هر كس از ياد خداوند رحمن غافل شود شيطاني بر او مي گماريم تا همنشين او باشد – به خوبي و روشني بيان مي دارد كه كار شيطان ها چندان هم خود سرانه و به ميل خود نيست بلكه در نظام آفرينش مربوط به انسان ها هر كدام به يك نوع مأموريت گمارده مي شوند ولي مأموريتي كه نه خداوند راضي است و نه مفيد به حال بندگان او مي باشد. شيطان ها قبلاً نشان داده اند كه استعداد انجام كارهاي پست را دارند و انسان ها هم ثابت كرده اند كه لياقت زنداني شدن در حصار كفر و هم نشيني و اطاعت از شياطين را كه زندانبان آنها هستند و نمي گذارند از زندان خارج شوند – دارند؟
اكنون در نظر بگيريد كه اگر در بين ملّتي و در نظام حكومتي عدّه اي تباهكار و محكوم به زندان و جنايت كاراني محكوم به مرگ وجود داشته باشند كه كساني داوطلبانه حاضر به زندان باني يا انداختن طناب دار بر گردن محكومان نباشد تكليف زندانيان و محكومان چه مي شود؟
بديهي است كه يا حكومت بايد آنها را رها كند كه در اين صورت اجتماع به اغتشاش و نا امني گرفتار مي شود . يا بايد كساني را مأمور و مجبور به اجراي احكام بنمايد؟
همين گونه است نظام الهي حاكم بر بشريّت – اگر ابليس خود داوطلبانه آماده قبول اين شغل نا پسند نمي شد خداوند كساني را مأمور و مجبور به عهده دار شدن اين مشاغل مي نمود!غرض ما از اين استدلال ها ريختن آب تطهير بر سر شياطين نيست بلكه روشن كردن حقيقت امر است تا ماهيّت شياطين آن طور كه در قرآن تعريف شده است روشن گردد و مردم بر خلاف واقع امر گناه را به گردن ديگران نيندازند.
انسان نبايد كاري كند كه مستوجب زندان يا چوبة دار بشود و بايد بداند كه در هر صورت داوطلبانه يا بالاجبار كساني زندانبان خواهند شد و كساني تبهكاران را بر چوبة دار مي آويزند.
نفرت از زندانبان و نفرين بر اعدام كننده باعث رهائي و نجات نيست.
شيطان واقعي نفس خود انسان است كه او را يا به زندان مي فرستد يا بر چوبه دار.
ارتكاب گناه و لعن بر شيطان، پريدن در آتش و نفرين بر آتش افروز است.
ما اگر با دست خود و كشتن ديگران مرگ غير طبيعي را رواج دهيم حلقه طناب دار چون مار بر گردن ما خواهد پيچيد و نيش قتال خود را در سياهرگ ما فرو خواهد كرد.
اگر از شياطيان انس شويم به هم نشيني شياطين جنّ رغبت كرده ايم و در اين صورت خود سزاوار لعنت هستيم نه دوستاني كه دعوت كرده ايم كه فرموده است: «و من يتّخذ الشّيطان وليّاً من دون الله فقد خسر خسراناً مبيناً» و كسي كه به جاي اين كه خداوند را به دوستي بگيرد شيطان را بر گزيند واقعاً زيان كار آشكاري است (119 نساأ) . بد بختي از اين بيشتر نمي شود كه انسان آنقدر احمق باشد كه به خداوند پشت كند و به شيطان روي آورد!
پس اگر ما بخواهيم شيطان را به درستي بشناسيم بايد خود را بشناسيم. اگر به كارهاي شيطاني علاقه داريم شيطان نزديك ترين دوست ما مي باشد و اگر داراي خلق و خوي آدمي هستيم شيطان بزرگ ترين دشمن ماست امّانه دشمني كه بتواند به ما آسيب برساند كه فرمودهاست: «انّه ليس له سلطان علي الّذين آمنوا و علي ربّهم يتوكّلون» به طور قطع و يقين بدانيد كه او را تسلّطي بر كساني كه ايمان دارند و بر پروردگار خود توكّل مي كنند نخواهند بود. (99 نحل)
«انّما سلطانه علي الّذين يتولّونه و الّذين هم به مشركون» تسلّط او فقط بر كساني است كه او را به سر پرستي خويش مي پذيرند در حالي كه به وسيله اغواگري او مشرك مي شوند (102 نحل).
دقّت در هر يك از آياتي كه در تعريف شيطان و كارهايش نازل گرديده ما رابيشتر متوجّه اين حقيقت مسلّم مي نمايد كه بيش و پيش از دخالت شيطان در امور، دست خود ما در كار است؟! بعضي آنقدر خود پسند مي شوند و خود را به خداوند نزديك مي شمارند كه در اوهام خود به وحدت وجود قائل مي شوند ما هم اينقدر خود را و اعمال خود را به شيطان نزديك مي بينيم كه گاهي از اين مي ترسيم كه نكند خود ما شيطان مجسم هستيم و خبر نداريم.
امّاچون خداوند فرموده است: «وكذالك جعلنا لكلّ نبيٍّ عدّواً شياطين الانس و الجنّ يوحي بعضهم الي بعض زخرف القول غروراً...» و بدين گونه ما براي هر پيامبري شياطيني از انس و جنّ قرار داديم كه بعضي بر بعضي ديگر سخنان به ظاهر آراسته و فريبنده القاء و نجوا مي كنند... (112 انعام). معلوم مي شود كه بي شك آن گاه كه ما به كارهاي شيطاني و بر خلاف رسالت فرستادگان خداوند عمل مي كنيم خود شيطان مسلّم هستيم ولي شيطان انسي و در عين حال در همكاري با شياطين جنّ هستيم، به او راه دغلكاري مي آموزيم و در عين حال از او خطّ شيطنت مي گيريم.
چون به شيطان جنّي فريبكاري الهام مي كنيم و ار او اغواگري مي آموزيم نيروي فريب كاري و استعداد اغوا پذيري ما مضاعف مي شود زيرا مطابق اصول رياضي (+=-* -) منفي * منفي = مثبت است كه در اين صورت نتيجه اعمال منفي مسلّم و قطعي و نيروي تخريبي آنها وحشتناك خواهد بود. امّااگر در برابر منفي بافي و اغواگري شيطان، ما بر فطرت آدم بودن ثابت بمانيم نتيجه عمليات و اغواگري او منفي خواهد بود. كه به همان مفهوم «انّه ليس له سلطان علي الّذين آمنوا...» مسلّم است كه او را هيچ گونه تسلّطي بر مؤمنان نخواهد بود- مي باشد.
گويند پادشاهي پسرش را به مدرسه فرستاد ـ هميشه خدمت كاري هم همراه او مي رفت تا اگر فرزند شاه مرتكب خطا و قصوري مي شد كه مي بايد تنبيه بدني شود معلّم مدرسه آن خدمت كار را كتك بزند. و چون پسرك بسيار خطا مي كرد اغلب خدمت كاران تحمّل خود را از دست مي دادند و از خدمت آن پسر مي گريختند. به همين علّت شاه دستور فرمود تا بگردند و تحقيق كنند تا يك نفر را به خدمت كاري آن پسر انتخاب كنند كه كتك خوريش خوب باشد؟
حال و روز شيطان هم در برابر ما همين گونه است- مائيم كه مرتكب معصيت مي شويم ولي گناه را به گردن آن بد بخت مي اندازيم.
خداوند از قول شيطان مي فرمايد: «وقال الشّيطان لمّا قضي الامر انّ الله وعدكم وعد الحقّ و وعدتكم فاخلفتكم و ما كان لي عليكم من سلطان – الّا ان دعوتكم فاستجبتم لي فلا تلوموني و لوموا انفسكم، ما انا بمصرخكم و امّا انتم بمصرخيّ انّي كفرت بما اشركتمون من قبل، انّ الظالمين لهم عذاب اليم» وقتي كه حسابرسي (روز قيامت) انجام مي شود شيطان (به انسان هائي كه محكوم به عذاب شده و از اين بابت از شيطان گله مي كنند كه تو باعث لغزش مادر دنيا شدي و نتيجتاً امروز جهنّمي شده ايم) مي گويد: خداوند به به شما وعده حق دارد (ولي شما قبول نكرديد) در حالي كه من به شما وعده دادم و خلاف كردم، مرا در نيا بر شما هيچ گونه تسلّطي نبود (نمي توانستم شما را به عملي مجبور كنم ) مگر اين كه من شما را به اعمال شيطاني فرا مي خواندم و شما هم مي پذيرفتيد، پس مرا ملامت و سرزنش نكنيد بلكه خود را ملامت كنيد، نه من فرياد رس شما هستم و نه شما فرياد رس من. من از پيش اين را كه شما مرا باعث و شريك اعمال خود قرار داده ايد مردود اعلام كرده ام، اين مسلّم است كه براي ستمگران عذابي دردناك فراهم است.(22 و23 ابراهيم).
پس مطابق آيات مذكور و آيات متعدّد ديگر كار شيطان فقط وسوسه است و هيچ گونه تسلّطي بر انسان ها ندارد- اين خود انسان ها هستند كه بي اراده و وسوسه پذيرند.
قول خداوند را نشنيده مي گيرند و به وسوسه هاي شيطان عمل مي كنند!
بر سر سفره اي هستند كه انواع غذاهاي لذت بخش و مقوّي و مفيد براي ادامه حيات در آن هست. بر آنها دست نمي زنند ولي مي گردند تا سم مهلكي پيدا كنند و با ميل ببلعند!
ما متوجّه اين نكته هستيم كه بحث ما درباره شيطان دارد به درازا مي كشد به نحوي كه شايد براي بعضي كسالت آور باشد، امّا به طوري كه خواننده عزيز مي داند مسئله شيطان در اديان و مذاهب يك مسئله مهمّ است و در قرآن نيز مستقيم و غير مستقيم آيات بسياري در تعريف شيطان وجود دارد و لذا ما بايد حتّي المقدور تلاش كنيم كه او را هر چه ممكن است بيشتر و بهتر بشناسيم زيرا آرامش و درستكاري ما در دنيا و رستگاري ما در آخرت مربوط به شناخت و علّت وجودي اين موجود براي پرهيز از گرفتار شدن در دام هاي گوناگون او مي باشد.
آنچه تا كنون بيان داشته ايم بيشتر در مورد چگونگي وجود شيطان است ولي ضرورت دارد كه چرائي وجود آن را هم بدانيم.
پس بهتر است تلاش كنيم تا برسيم به پاسخ اين سؤال كه چرا ما خود وسوسه گري در نفس خود داريم چنان كه فرموده است: «ونفس و ما سوّيها فالهمها فجورها و تقويها» نفس را مورد توجّه و مطالعه قرار دهيد و آنچه نفس را به تعادل رسانيد. پس فجور و تقوي را در نفس الهام و تعبيه كرد (شمس). و نيز شياطين انسي هم در محيط زندگي ما فراوان است، چنان كه فرموده است: «وكذالك جعلنا لكلّ نبيّ شياطين الانس و الجن...» . بدين گونه ما در برابر هر پيغمبري شياطيني از انسان ها و جنّيان (براي كارشكني) قرار داديم ... پس ديگر چه ضرورتي داشت تا خداوند ما را گرفتار شياطين جنّ هم بنمايد؟
بعضي را عقيده بر اين است كه ما بايد آنچه را در قرآن و شريعت وارد شده است و مفهوم و علّت آنها را نمي دانيم «من باب تعبّد» بپذيريم و مفاد آنها را رعايت كنيم.
اين موضوعي است قابل قبول. امّا نبايد به هيچ وجه مانع و موجب توقف ما در كسب دانش و كشف اسرار شود. آدم خليفه خداوند بر روي زمين است: «انّي جاعل في الارض خليفة...) و خليفه خداوند بايد تلاش كند تا روابط و اسرار اشياء محيط زيست خود را كاملاً بشناسد: «و علّم آدم الاسماء كلّها» شيطان هم يكي از آفريدگان محيط زيست ما و در تعارض دائمي با ما مي باشد.
انسان هر چه را خوب نشناسد يا آن را بسيار كوچك مي شمارد يا بسيار بزرگ يا نسبت به آن بي تفاوت مي ماند.
اگر آن را كوچك بشمارد آماده برخورد به هنگام تعارض و روياروئي احتمالي با آن يا بهره گيري از آن نمي شود و اگر بزرگ بشمارد چه بسا اين كه بيش از حدّ لازم از آن بهراسد و يا نيروهائي را كه بايد براي امور مهمّتر مصرف كند براي آن شيء كوچك و به ظاهر بزرگ به هدر بدهد.
و اگر هم نسبت به آن بي تفاوت بماند چه بسا اين كه آن چيز منافع يا مفاسدي داشته باشد كه غفلت از آن موجب پشيماني بشود.
ما در جريان تأليف جلد اوّل اين كتاب 12 اصل از اصول خلقت را از آيات كلام الله استخراج و مورد استفاده و استناد قرار داديم- اين 12 اصل را در اوّل اين جلد هم نقل كرده ايم و مورد استناد قرار خواهيم داد.
يكي از اصول دوازده گانه مذكور اصل تزويج است كه از آيه (49 ذاريات) استخراج كردهايم كه ميفرمايد: «ومن كلّ شيء خلقنا زوجين لعلّكم تذكّرون» ما از هر چيزي كه آفريديم زوجي قرار داديم باشد كه شما به اين مهمّ توجّه نمائيد.
توجّه فرمائيد كه مرد يك شيء يا مخلوق است كه زوج آن زن است. جسم يك آفريده است كه زوج آن روح است. انسان و انسانيّت هم يك شيء و مخلوق است كه زوج و قرينه آن جنّ است.
خداوند آنگاه كه آدم ابوالبشر را آفريد زوج او را كه حوا بود خلق فرمود و در همان حال در برابر آدم و حوّا ابليس را كه از جنّ يا ابوالجنّ است قرار داد. از آدم و حوّا ذريه هائي خلق كرد و در زمين پراكنده ساخت چنان كه فرموده است: «يا ايّها النّاس اتّقوا ربّكم الّذي خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها وبثّ منهما رجالاً كثيراً و نساء.... اي مردم آن خدائي را براي خود نگاه داريد (نه بتها و موجوداتي را كه خالق نيستند) كه شما را از نفس واحده (آدم) آفريد و از نوع آن همسرش را خلق كرد و از آن زوج مردان بسيار و زناني خلق و در جهان پراكنده ساخت...(1- نساء)
در همان ابتداي آفرينش بشر كه ابليس را آفريد به او فرمود: «فقلنا يا آدم انّ هذا عدوّ لك و لزوجك فلايخرجنّكما من الجنّة فتشقي» پس فرموديم اي آدم قطع و مسلّم بدان كه اين موجود دشمني است بزرگ براي تو و براي همسرت پس مراقب باشيد شما را از جنّت بيرون نكند كه بد بخت خواهيد شد. (117 طه)
و همين اخطار را طي آيه (48 سوره كهف) براي ما كه ذّريه آدم هستيم با اشاره به ذريّه ابليس تكرار مي فرمايد:«... افتتّخذونه و ذريّته اولياء من دوني و هم لكم عدّو بئس للظّالمين بدلاً» آيا (به اين ترتيب كه او دشمن و مخالف آباء و اجدادي شما است) شما او را و ذريّه اش را در عوض من به سرپرستي يا دوستي خود بر مي گزينيد در حالي كه آنها دشمنان بزرگ شما هستند؟ چه بد انتخابي است براي ستم گران در عوض (خداوند).
در آيات مذكور و آيات متعدّد ديگر كه ابليس را مخالف آدم و ذريه او را مخالف فرزندان آدم معرّفي مي نمايد به آن معني نيست كه شياطين دشمن جاني انسان ها هستند تا به آنان آسيب برسانند. آنها مخالف ايماني هستند و آن چنان كه خداوند اشياء و عواملي آفريده است تا بر ضد سلامتي انسان عمل كنند و نيز عواملي خلق كرده است تا بر ضدّ بيماري ها و به تقويت انسان بپردازند، شيطان را هم آفريده است تا به تقويت و تشديد بي ايماني انسان ها بپردازد، چنان كه فرموده است: «في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً و لهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون» (منافقان) در دلهايشان بيماري سختي است و خداوند هم بيماري هاي سخت آنها را (به وسيله شياطين) افزايش مي دهد و براي آنها به علّت دروغ گوئي شان (نسبت به دين) عذابي دردناك است (9 بقره).
به شرحي كه ما در خصوص 12 اصل خلقت بيان داشته ايم و يكي از آن اصول اصل تكامل است و تكامل هم شامل جنبه هاي مثبت و منفي نظام آفرينش است كه حاكم بر مخلوقات است و بايد هر اصلي براي نفاذ و آثار عملي خود عواملي داشته باشد اصل تكامل هم عواملي دارد كه براي نفوذ آن جنبه هاي منفي ديني انسان ها شياطين عهده دار عامليت هستند.
آن چنان كه با استناد به آيه (9 سوره بقره) فوقاً اشاره كرديم خداوند خود و با دست خود بيماري قلب منافقين را افزايش نمي دهند بلكه شياطين را مأمور اين كار مي فرمايد تا بيماري ايماني آنها را در مسير تكامل سوق دهند، كما اين كه پيامبران و فرستگان را مأمور فرموده است تا ايمان مؤمنان را به سوي كمال هدايت نمايند.
آيات (35 سوره زخرف):«و من يعش عن ذكر الرّحمن...» و آيه (112 سوره انعام): «و كذالك جعلنا لكلّ نبيّ عدوّا شياطين ... (سابق الذّكر) اشاره به مأموريت شياطين دارند و آيات بسيار ديگري كه همگان اطلاع دارند حكايت از هدايت گري پيامبران و فرشتگان و پيامبران از عوامل تكامل هستند امّاگروه اوّل در جهت منفي و گروه دوم در جهت مثبت ايمان انسان ها فعّاليّت مي نمايند. و چون بر اساس نظام آفرينش تمام اجزاء عالم هستي داراي جنبه هاي مثبت و منفي و ضد و نقيض است در نهايت مسلّم كه وجود شياطين هم در اين نظام يك ضرورت است پس پاسخ اين سؤال كه چرا خداوند شياطين را آفريد مانند پاسخ به سؤال هاي از قبيل اين كه: چرا خداوند شب را آفريد؟ چرا مرگ را آفريد؟ چرا بيماري ها را آفريد؟ چرا در برابر مرد زن و در برابر زن مرد را آفريد؟چرا در نهاد بعضي خوي دوست داشتن و در فطرت بعضي صفت كينه توزي تعبيه فرمود؟
اگر به اين توضيحات قانع نشويد كه وجود شياطين ضرورت دارد و نا بودي آنها را طالب باشيد بايد در نظر داشته باشيد كه موضوع توقّعات به همين جا ختم نمي شود.
فرض كنيد شيطان ها كه بر ضد مؤمنان فعّاليّت دارند نابود شوند، در اين صورت با دشمنان و شياطين انسي چه مي توان كرد؟
ممكن است وجود آنها را هم مزاحم بدانيم و در اين صورت طالب نابودي آنها هم بشويم. آنچه مسلّم است از نظر دشمنان وجود ما هم مزاحم است و لذا آنها هم طالب نابودي ما خواهند بود؟ با اين حال ديگر چه كسي بر روي زمين باقي خواهد ماند؟
اگر مخالف ما وجود نداشته باشد وجود ما هم منهدم مي شود چون ما هم مخالف آنها هستيم! يكي از شرايط مهم دين ايمان به غيب است كه شياطين و جنّ و فرشتگان و بسياري ديگر از مخلوقاتي كه ما از آنها اشاره اي هم نشنيده ايم از آن جمله هستند.
ما به دلائلي كه فوقاً بيان كرديم كه از صريح آيات استنتاج كرده ايم آنها را باور داريم و وجود آنها را، حتّي آنهائي را كه ظاهراً بر ضرر ما هستند ضروري و لازم مي دانيم مانند شياطين را و معتقديم كه احمقانه ترين عقيده تحصيل كرده ها و دانشمنداني است كه وجود جنّ و شيطان و موجودات غيبي ديگر را از اوهام و خرافات مي پندارند.
اين قبيل اشخاص اگر حتّي به مقدّمه دانسته هاي بديهي و دانش خود اندك تأملي مي نمودند، به راحتّي اين موجودات غيبي را باور مي كردند و دست از عناد و لجاج با عقائد ديني بر مي داشتند كه در اين صورت موجب جهت يافتن دانش آنها به سوي حقيقت و كمال هم مي شد.
اين ها بايد توجّه كنند كه ما به مقتضاي فطرت وجود خود اشيائي را مي بينيم كه در حدّ معيّني از تكاثف هستند كما اين كه گوش ما فقط قادر به شنيدن اصواتي است كه در حد مشخصي از ارتعاش باشد و از شنيدن اصوات بسيار شديد و بسيار ضعيف ناتوان است. حال كدام دانشمند عاقلي مي تواند بگويد غير از اصواتي كه ما مي شنويم صداي ديگري وجود ندارد؟
گفتيم ما چيزهائي را مي توانيم ببينيم كه در حدّ معيّني ازتكاثف هستند مانند اجسامي كه حجم ظاهري زمين را تشكيل مي دهند امّا همين طور مواد متشكّله زمين هم هر چه رقيق تر و بسيط تر باشند در ديد ما اشكال ايجاد مي كنند مانند اجسام شيشه اي و آب كه شعاع نور در آنها مي شكند و ديد ما را گرفتار اشكال مي كند، مانند اين كه اشيائي كه در آب قرار بگيرد چشم ما آنها را در محل واقعي خود نمي بيند يا اشيائي كه در پشت عدسيهاي محدّب قرار گيرند در فاصله نزديك بزرگ تر از اندازه واقعي به نظر مي رسد و هر چه فاصله آنها بيشتر شود شكل آنها مبهم تر مي شود. و در فاصله متناسب با عدسي ديگر اصولاً قابل روئيت نخواهد بود و عدسيهاي مقعر اشياء را كوچكتر مي نمايانند. هوا كه از گازها و عناصر رقيق تشكيل شده است اگر آلوده با اشياء كثيف نباشد به طور كلّي براي ما قابل رؤيت نيست در حالي كه همه مي دانيم وجود دارد.
درك و تشخيص هوا براي ما از طريق دم و بازدم يعني توسّط ريه ها و نيز از طريق احساسات عصبي پوست يا بگو لمس ميّسر است و عليرغم اين كه از ديد ما غايب است وجود دارد و كسي منكر آن نيست هر چند با چشم ديده نمي شود.
همين گونه اگر از جوّ زمين خارج شويم به قول تحصيل كرده ها به خلاء مي رسيم كه معني خلاء يعني اين كه در آنجا چيزي وجود ندارد و خالي از عناصر است امّا آيا اين يك حرف عقلاني است كه اگر چيزي را نمي بينيم بگوئيم وجود ندارد؟
حدّ اقلّ اين است كه خود خلاء كه براي خود چيزي است وجود دارد.
ما براي اين كه خلاء را بشناسيم يك مثال مي آوريم:
يك قطعه اسفنج رادر دست بگيريد و آن را جمع و جور كنيد و در عين حال محكم بفشاريد بدون اين كه ظاهراً هوائي از آن خارج شود حجم آن بسيار كمتر از آنچه بود مي شود. اگر فرضاً آن قطعه اسفنج فشرده شده خاصيّت ارتجاعي خود را به علّتي از دست بدهد ديگر آن اسفنج نخواهد بود زيرا خلائي يا هوائي كه آن را به حالت اسفنج بودن در آورده بود از ميان مي رود و در حالي كه حجم آن بسيار كمتر شده است وزن آن تقريباً ثابت مي ماند. مطابق محاسباتي كه به عمل آمده است اگر بر فرض محال وسيله اي باشد كه بتوان با آن كره زمين را مانند اسفنجي كه مثال زديم به هم فشار داد كه فواصل اتمهائي كه ذرات آن را تشكيل مي دهند از بين برود و اتم ها و اجزاء اتم ها كاملاً به هم بچسبند حجم موجود زمين تقريباً به اندازه يك توپ فوتبال خواهد شد و اين به علّت آن است كه خلاء فيما بين اجزاء آن بيرون رانده شده است. همين گونه در نظر بگيريم كه اگر مثلاً بنده را زير منگنه اي بگذارند و آنقدر بفشارند تا اجزاء وجودم به هم كاملاً بچسبد قدر مسلّم اين است كه ديگر اين آدم فعلي نخواهم بود.
پس وجود من، وجود زمين، وجود عالم هستي و هر چيزي كه به تصوّر در آيد بستگي تام و تمام به خلاء دارد. حال آيا چنين چيزي را كه ما آن را مطلقاً نمي بينيم امّا وجود آن اساسي ترين مادّه و وسيله بروز و ظهور اشياء است مي توان گفت وجود ندارد؟ عاقل آن است كه بگوئيد من تا كنون خلاء را نشناخته ام نه اين كه بگويد چون قابل رؤيت نيست از اوهام و خيالات است.
ونيز اگر از اثر وجود خلاء آگاه نبود بگوئيد اثر آن در وجود آدميان وموجودات ديگر از خرافات است بلكه بگويد من از كيفيّت اثر آن در موجودات ديگر آگاه نيستم- زيرا اگر خلاء نبود بنده نويسنده و شما خواننده عزيز مطلقاً در هيأت فعلي وجود نداشتيم؟
پس چيزهاي بسياري هست كه از نظر، غايب هستند و علاوه برغيبت در وجود ما هم بسيار مؤثّر هستند كه جنّ و فرشتگان هم نمونه هائي از آنها هستند و همين گونه مطالب است كه خداوند آنها را از ضروريات ايمان تعريف فرموده است و بدين وسيله خواسته است انسان ها را از پوسته و تارهائي كه به دور تنيده اند بيرون بياورد و خلق و خوي و عقايد و افكار آنها را آدمي وار و خليفة الهي كند؟
آن چنان كه در اوّل سوره بقره آمده است: «الّذين يؤمنون بالغيب...» اولين شرط و مهمترين وسيلة احراز درجة تقوي براي يك فردي كه لياقت نام آدميّت را پيدا مي كند ايمان به غيب است.
ايمان به غيب آدمي را از قيد و بند تحجّر و توقّف و بسنده كردن به ظاهر امور آزاد مي كند و به قلب امور و كشف اسرار و هدايت به معنويات واقعي جهت مي دهد و همراهي مي كند و شناخت جنّ و شيطان و فرشتگان مقدّمه امر هستند نه اصل و نتيجه. و لذا سخيف ترين ومنحط ترين افكار را كساني دارند كه اين مقدّمات را هم خرافات مي پندارند!
اكنون كه به اين نتيجه رسيديم كه وجود شيطان يكي از لوازم نظام جهان ما مي باشد و اعمال شياطين مطابق صراحت آيات به صورت مأموريّت انجام مي شود اين سؤال پيش مي آيد كه پس چرا ما بايد او را لعن كنيم و از وسوسه هاي او به خداوند پناه مي بريم؟
ساده ترين جواب اين است كه خداوند هر مخلوقي را براي اجراي مقتضيّات فطري خود آن مخلوق آفريده است. مثلاً مرد براي اين آفريده شده است كه مطابق مقتضيات فطري خود عمل كند نه مطابق فطرت زنان و همين گونه زن بايد زن باشد نه اين كه رفتار مردان را پيشه كند. خلاف فطرت عمل كردن انحراف است- زن نبايد مثلاً تمرين كند تا صدايش كلفت و رفتارش زمخت باشد و چون ريش و سبيل ندارد با چسباندن ريش و سبيل مصنوعي خود را به شكل مردان در آورد. و مرد هم نبايد صدا نازك كند و عشوه و ناز پيشه كند و مانند زنان به آرايش و زينت آلات روي آورد و هر چند كساني باشند كه اين دو گروه مخالف را به تقليد و پيروي از خصوصيّات همديگر تشويق نمايند عاقل آن است كه به اين ترغيب هاي منحرف كننده اعتنا نكنند.
نكته ديگر اين كه، بايد از شياطين و شرارت آنها بر حذر باشيم و به خداوند پناه ببريم نه به علّت اين كه از نوع مخالف ما يعني از نوع جنّ مي باشند. تعريف قرآن از جنّ كه نوع منفي و مقابل آدم است همان گونه است كه از انسان ها تعريف فرموده است كما اين كه در سوره الرّحمن آنها را عيناً مشابه انسان ها شناخته است و در سوره جنّ از مؤمنان آنان به نيكي ياد شده است.
اين بر حذر داشتن از اعمال شيطاني و پيروي از شياطين را هم منحصراً به شياطين جنّي نفرموده است بلكه شياطين انسي را هم با همين چوب رانده است و اين به مفهوم آن است كه از شرارت كاران بايد پرهيز كرد و مرتكب شرارت كاري نشد و فرق نمي كند اين كه شياطين انسي باشند يا شياطين جنّي. ديگر اين كه شياطين اعمّ از انسي و جنّي خود گمراه هستند و كسي كه مي خواهد راهي را طي كند عاقلانه است كه به راهنمائي راه شناسان و رهروان گوش كند نه به گفتار گمراهان، و ابليس و پيروان او با بي اعتنائي به دستور و فرمان خداوند و شرارت كاري ثابت كرده اند كه براي اين كه به دوستي و سر پرستي و نمونه و رهبري انتخاب شوند شايستگي ندارند همين طورند شرارت كاران انساني.
اكنون بايد بدانيم غرض از پناه بردن به خداوند از شيطان هنگام خواندن قرآن چيست؟ منظور از استعاذه به خداوند به هنگام قرائت قرآن كه در آيه (99 سوره نمل) به آن دستور داده است در آيه 100 همان سوره بلافاصله توضيح داده شده است: «انّه ليس له سلطان علي الّذين آمنوا و علي ربّهم يتوكّلون» (منظور از دستور قبل اين است كه بدانيد او را بر كساني كه به پروردگارشان ايمان و توكّل دارند تسلّطي نيست.
يعني پناه بردن به خداوند هنگام خوابيدن قرآن به خدا و كلام او ايمان داشته باشد و خداوند را كار گزار واقعي خود بداند.
چنين كسي قرآن را براي افزايش دين و دانش خود مي خواند نه مانند بي ايمانان براي انگشت گذاشتن روي متشابهات از آيات و ايراد گرفتن و آنها را در جهت مقاصد شيطاني خود مورد سوء استفاده قرار دادن. چنان كه فرموده است: «هو الّذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ امّ الكتاب و اخر متشابهات فامّا الّذين في قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة وابتغاء تأويله و مايعلم تأويله الّا الله والرّاسخون في العلم يقولون آمنّا به كلّ من عند ربّنا و ما يذّكر الّا اولوا الالباب». او كسي است كه كتاب را بر تو نازل كرد، آياتي از آن محكمات هستند و آيات ديگر متشابهات هستند. پس كساني كه قلباً ميل به باطل دارند آيات متشابه آن را به منظور فتنه انگيزي پيروي و تأويل مي كنند، در حالي كه تأويل آن را جز خداوند كسي نمي داند، و كساني كه در علم رسوخ دارند مي گويند به قرآن ايمان آورده ايم. تماماً از نزد پروردگار ما نازل شده است و (به اين معني) جز خردمندان كسي ديگر توجّه ندارد. (7 آل عمران).
بدين ترتيب ايمان داشتن به صدق كلّ آيات اعّم از محكمات و متشابهات در معني پناه بردن به خداوند هنگام قرائت قرآن است و تزلزل داشتن هنگام قرائت متشابهات از وسوسه هاي شيطان است كه بايد از گرفتار شدن قلب به چنين وسوسه هائي به خداوند پناه ببريم.

 جام مي و خون دل هريك به كسي دادند
در كار گلاب و گل حكم ازلي اين بود
 در دايــره قسمــت اوضــاع چنيـن باشد
كاين شاهد بازاري و آن پرده نشين باشد

 
(حافظ)

تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه