«الحمد الله ربّ العالمين» نيايش و ستايش خداوند يرا سزااست كه پروردگار جهانيان است(1- حمد)
ربّ يعني پروردگار هر چند اسماء صفات خداوند همه دلالت بر مسماي واحد دارند ولي اسماء او عين افعال او و افعال او عين صفات اوست و هيچ گونه تعدّد و تجربه در اين مقوله راه ندارد.
شايد يكي از دلائلي كه خداوند براي خود اسامي صفات متعدّد وضع فرموده است اين باشد كه اولاً به مشركين بفهماند كه هر كه و هر چه داراي چنين صفاتي نيست نمي تواند و سزاوار نيست كه معبود شناخته شود و ثالثاً به مؤمنين توجّه دهد كه شرط تقّرب به خداوند تلاش براي احراز اين قبيل صفات و كمالات است يعني مؤمن بايد در كسب قدرت و عّزت بكوشد و خود را به صفات عفو – رحمت – كرم – عدالت – بصيرت و... متّصف نمايد و كسي كه داراي صفات الهي نباشد به مقام قرب راه نيابد.
گفتيم كه صفات خداوند عين افعال او و افعال او عين صفات اوست و همه آنها را مي توان كلمة الله دانست و وقتي در ستايش خداوند مي گوئيم «سبحان ربّي الاعلي و بحمده با الله اكبر يا هو الرّزاق فرقي نخواهد داشت.
براي روشن شدن مقصود در نظر بگيريم مخلوقي كه مشمول ربوبيّت قرار دارد. پيوسته به سوي كمال در حركت است يعني از حالي به حال ديگر منتقل مي شود و قبول حالات جديد به معني اين است كه آن موجود در لحظه حاضر عين موجودي نيست كه قبلاً بوده است و بعداً نيز حالات يا خلقت هاي ديگري به خود خواهد گرفت بنابراين عمل ربوبيّت عين عمل خلّاقيّت مي شود پس ربّ با خالق يكي است همين طور است رزّاقيّت. خداوند پدر و مادر را روزي مي رساند تا نطفه اي در رحم منعقد گردد. مادر روزي مي خورد و سهمي از آن روزي نصيب نطفه اي كه در رحم است مي شود و نطفه به تدريج حالات و شكل هاي تازه اي به خود مي گيرد تا سر انجام طفلي شود و پا به عرصه هستي بگذارد. اين تغيير شكل ها و رشد پيدا كردن ها را كه بر اثر روزي رساني و ربوبيّت عايد طفل شده است خداوند در آيات متعدّد من جمله آيه (14 سوره مؤمنون) خلقت ناميده است: «فخلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فكسوناالعظام لحماً ثم انشأناه آخر فتبارك الله احسن الخالقين» به طوري كه ملاحظه مي گردد خداوند تمام مراحل پروانيدن نطفه را با تكرار كلمه خلق تعريف فرموده و سرانجام خود را با جمله «فتبارك الله احسن الخالقين» مورد ستايش قرار داده است.
جمله |«ربّ العالمين» موجوداتي را كه در عالم هستند كلاً مربوب خداوند معرّفي مي نمايد. چون اين جمله مرتباً در نماز تكرار مي شود بعضي تصوّر مي كنند مه فقط انسان هاي ساكن زمين منظور هستند و همانا مربوب مي باشند در حالي كه ما نمي توانيم براي عالم حدّ و مرزي مشخّص كنيم تا منظور به آدميان محدود شود. بنابراين عالم عبارت از كلّ هستي است و عالمين اشاره به كلّ مخلوقات دارد، از كوچكترين درّه تا بزرگترين كهكشانها و مجموعه عالم شهود و عالم غيب تا آنچه كه خدا مي داند و جزء اين همه و در كلّ به صورت يك واحد مربوب خداوندند و لذا رهسپار راه كمال هستند.
اينكه آدميان مربوب و در راه احراز درجات بالاتري از كمال هستند تقريباً مورد قبول عموم مسلمانان مؤمن است امّا متأسفانه عليرغم تصريحات و تأكيدات مكرّر قرآن اغلب تكامل را كه متأثر از افاضات ربّاني است براي جمادات و نباتات و حتي حيوانات را هم تحت سيطره غريزه مي دانند يعني ركود مطلق و استدلال هم مي كنند كه چون بيم آن داريم كه به شرح جمله «افتؤمنون ببعض و تكفرون ببعض» مورد مؤاخذه قرار گيرند.
زيرا ربوبيّت شامل موجودات مي شود و اختصاص به انسان ندارد. چيزي كه هست پروردگار مهربان به طرق گوناگون مخلوقات خود را تربيت مي فرمايد تا هر چيز به مقتضاي فطرت خود به سوي كمال رهسپار شود.
بنابراين كساني كه تصوّر مي كنند هر چيزي كه مانند انسان عمل نمي كند عقل و ادراك ندارد و زندگيش غريزي است. او خود كم خرد است و فطرت را نشناخته است و به ربوبيّت عام ايمان ندارد.
اگر ما خداوند را بشناسيم و به عدالت او ايمان داشته باشيم و اشاراتي را كه در قرآن آمده است و ما بعضي از آنها را در دوازده اصل طبقه بندي و در اوّل كتاب عرضه داشته ايم و از جمله آنها اصل و حدت نظام است كه اگر آن را مورد توجّه قرار دهيم قبول مي كنيم كه در نظام كائنات و بهره گيري مخلوقات از ربوبيّت تفاوت و بي عدالتي وجود ندارد و هر موجودي به مقتضاي فطرت و خلقت خود از مواهب و نعمات و ربوبيّت پروردگار بهره مند مي شود چنان كه فرموده است «ما تري في الخلق الرّحمن من تفاوت...» در نظام آفرينش خداوند مهربان تفاوت يا اختلافي نخواهي ديد (3 ملك).
چه دليلي وجود دارد كه مثلاً بنده نويسنده عقل داشته باشم ولي زنبور عسل نداشته باشد؟ چه بسا اين كه زنبور با هدايت عقل و فارغ از هر گونه خطا نوع زندگي خود را بهترين نوع تشخيص داده و هر گونه تغييري در آن را غير لازم و بي مورد شناخته باشد و تكاپوهاي بي حساب ما را تخطئه كند و ما را ديوانه پندارد؟
اين كه ما از نزد خود و بر اساس معيارهاي خود در خصوص زندگي زنبور يا هر موجود ديگري حكم بر غريزي بودن صادر كنيم و آنها را بدون عقل و اختيار و غير ساري به سوي تكامل بدانيم جز خود خواهي و حرف زدن بي مأخذ و دليل چيز ديگري نيست!
بايد زنبور بود تا دانست كه زنبور چگونه مي انديشد و چه برنامه و هدفي را دنبال مي كند بايد مور بوده باشيم تا بدانيم مور با چه ديدي به هستي مي نگرد.
بايد گرگ بود تا دانست چرا به اين شيوه زندگي ادامه مي دهد و خوي سگي ندارد.
بايد سگ بود، تا فهميد چرا زيستن با اطاعت و فرمانبرداري از آدمي را بر گرگ منشانه بودن ترجيح مي دهد. بايد...
بايد به قرآن ايمان داشت تا قبول كرد وقتي خداوند مي فرمايد: «وما من دابّة في الارض و لا طائر يطير بجناحيه الّا امم امثالكم» هيچ جنبنده اي در زمين و هيچ پرنده اي كه باد و بال خود پرواز مي كند نيست مگر اين كه امتي هستند مانند شما (38 انعام) راست است، نه اين كه ما قرآن را بخوانيم «و صدق الله العليّ العظيم» هم بگوئيم ولي عملاً خلاف آن را ثابت كنيم و صفت ربوبيّت خداوند را كه مايه تكامل كليه موجودات است منحصر به خويش بدانيم و بدين وسيله خداوند را محدود انديشه هاي خويش تصوّر كنيم؟
مگر عظمت خداوند با ربوبيّت او فرق دارد تا بتوانيم براي ربوبيّت او حدّ و مرزي تعيين كنيم و آن را به خود اختصاص دهيم؟
از اين ها كه بگذريم مگر نمي بينيم كه في المثل آب روي خاك مي ريزد و با بعضي از عناصر آن تركيب مي شود و اسيد به وجود مي آيد و در عين حال بذر گياه موجود در خاك ها را مي خيساند و با نيروي ناميه بذرها تركيب مي شود و آنها را وارد زنجيره حيات مي كند؟
بذر جوانه مي زند و از اسيدهائي كه در خاك ايجاد شده است تغذيه را شروع مي كند و رشد و نمو را آغاز مي كند و از خاك سر بيرون مي آورد و بوته يا نهالي مي شود و برگ و گل و ثمر مي آورد وغذاي انسان ها و ساير حيوانات را تأمين مي كند و از راه هاضمه وارد جسم انسان ها مي شود و جان آنان را و قدرت تفكّر . تعقّل آنان را توان مي بخشد و فعّال مي كند تا پيشاني بر خاك نهند و لب به حمد و ثناي پروردگار بگشايند و از سوي ديگر استعداد خلّاقيّت ها را كار ساز و آنها را براي كشف اسرار كائنات مهيا بسازد؟
مگر مغز انسان متفكر و خلاق غير از مقداري عناصر كه به طريق مذكور از آب و خاك و هوا و نور تشكيل گرديده و در كاسه استخوان سر انسان كه آن هم از خاك فراهم شده است چيز ديگري مي باشد؟
و مگر سير به سوي كمال همين گونه نيست كه ذرات عناصر آن را حساب شده و هوشمندانه پيموده اند. چه كسي مي تواند بگويد كه ذرات عناصر آب و خاك و باد و نور در همان ابتداي كار كه با هم تركيب مي شوند ندانسته و نا خود آگاه اين حالات را و تغييرات را مي پذيرند و در مسير كمال قدم مي گذارند؟ ما به علّت نيازي كه فطرتاً و مربوبيّتاً به غذا داريم كارد بر مي گيريم و سر حيواني را مي بريم و گوشت آن را بريان مي كنيم و مي خوريم. اين كار در واقع امر انتقال يك موجود از عالم حيوانيّت به عالم انسانيّت است كه ما تحت فشار و نياز طبيعي خود انجام مي دهيم – امّا براي حيوان در حقيقت يك نوع و يا يك درجه تكامل و جهش است كه به اين طريق انجام مي شود؟
اگر ما درست بينديشيم قبول مي كنيم كه وجود فعلي ما يك مجموعه از گياه ها – دانه ها- حيوانات- آب- هوا- نور و حرارت است كه تغيير شكل يا به عبارتي تكامل يافته اند و يا به زبان قرآن ربوبيّت آنها را از آن عواملي كه داشته اند ارتقاء داده و وارد اين عالم فعلي در وجود ما كرده است. همين گونه است گياه يه حيوان و هر موجود ديگري كه در نظر بگيريم كه در حقيقت در بادي امر يك مجموعه از عناصر بسيط يا مركّب هستند كه متكامل شده و در هيآت و شكل جديد جا گرفته اند؟
همه چيز حتّي مخلوقات غير مادّي نيز همه همين گونه اند، يعني تحت تأثير فيوض ربوبيّت در مسير تكامل و «سير الي الله» قرار دارند: «واليه المصير»
مانند روح آدم كه قابل دقّت و تحقيق است.
مثلاً روح يك آدم چهل ساله همان روحي نيست كه در بدو تولد در وجود او دميده شده است. همين روح هم كه يك مخلوق غير مادّي است بخواست خداوند در يك نظام توحيدي و هماهنگ از تراوشات تجارب وتفكّرات و تعقّل انساني تغذيه مي شود و رشد مي كند و در سير كمال ره مي سپارد: «ما تري في خلق الرّحمن من تفاوت» در نظام آفرينش خداوند رحمن هيچ گونه تفاوتي نيست.
و اين بدان معني است كه اگر جسم رشد و نمو و تكامل دارد روح هم دارد هر چند ما با جهازات مادّي نمي توانيم آن را لمس و تجربه كنيم، امّا با جهازات عقلي و معيارهاي قرآني و از جمله اصول دوازده گانه چطور؟ آري اگر روح هم آفريده خداوند است بي هيچ شك و شبهه اي مانند جسم در مسير رشد و تكامل قرار دارد.