قرآن هم راه راست و هم راهنما_ راهي سخنگو و هدايت گ
«ذالك الكتاب لا ريب فيه هدي للمتّقين»: اين كتاب (كه در دست داري و به قرائت آن مشغول شده اي) بي شك هدايتي عظيم است براي اهل تقوي (2 بقره). اسم اشاره ذالك كه به كتاب اشاره مي نمايد به جمله اين معني را مي دهد كه: اين كتاب تو، يا اين كتابي كه در دست توست، يا اين كتاب كه مشغول قرائت آن شده اي يعني قرآن بي شك هدايتي عظيم است براي اهل تقوي، يعني اگر تو هم از اهل تقوي باشي ترا كاملاً هدايت خواهد كرد. كلمة هدي از اين جهت كه داراي تنوين (يً) و مجهول است به اين معني كه از بس داراي عظمت است هدايت گري آن حدّ و مرزي ندارد. متقّين جمع متقّي و به معني اهل تقوي از وقايه گرفته شده كه به معني نگاه داري است متّقي از لحاظ لغوي يعني نگاه دارنده و جمع آن متقّين نگاه دارندگان مي شود. در فرهنگ دين كلمة تقوي به معني پرهيز گاري شناخته شده است واين بدان جهت است كه مسلمان مؤمن خويشتن را از ارتكاب گناه نگاه مي دارد ولي تقوي از رعايت كلّ هدايت هاي قرآن حاصل مي شود و لذا منحصر به نگاه داري مؤمن از گناه نيست و به امور عبادي، اخلاقي، تكاملي، و به طور كلّي تمام خصوصيّات ديني ارتباط دارد و بنابراين تقوي به معني خويشتن داري خدا داري، مردم داري و سير به سوي كمال است و اين همه از قرآن شناسي و ايمان و عمل به مفاد قرآن حاصل مي شود، حقّ اين است كه ما تقوي را به معني «قرآن داري» بشناسيم زيرا هر كه قرآن را شناخت مي داند كه صراط مستقيم همين قرآن است و قبول مي كند كه نزديكترين و ايمن ترين راه براي تقرّب به خداوند از راه قرآن است ولذا به معني واقعي قرآن دار خواهد شد. چون بر هر مسلماني واجب است كه در هر شبانه روز حدّاقل هفده ركعت نماز اداء نمايد كه در ده ركعت از آنها سوره حمد ركن است و يكي از آيات سوره حمد آيه، «اهدنا الصّراط المستقيم» است پس بر هر مسلماني در هر درجه اي از دين و ايمان باشد واجب است كه در هر شبانه روز حد اقل ده بار از خداوند بخواهد او را به صراط مستقيم يعني به قرآن هدايت فرمايد و منزل به منزل و درجه به درجه پيش ببرد و بدين ترتيب معلوم مي شود كه براي مسلمان مؤمن در هيچ منزلي توقف و به هيچ درجه اي هر چند بلند مرتبه باشد اكتفا كردن جايز و سزاوار نيست و او بايد هميشه در حال پيشرفت و تكامل باشد. در آيه مورد بحث (2بقره) كه مي فرمايد «ذالك الكتاب لا ريب فيه هدي للمتّقين» مسجّل مي دارد كه صراط مستقيم همين قرآن است و آن هدايتي كه ما در فرائض پنج گانه «مكرّر اً با ذكر اهدنا الصّراط المستقيم» طالب آن هستيم ايمان به قرآن و عمل به مفاد آن مي باشد. (براي اطلاع بيشتر به توضيحات ما ذيل آيات سوره حمد كه قريباً بيان كرده ايم مراجعه نمائيد). بنابراين چون قرآن صراط مستقيم است هدايت است براي اهل تقوي و چون به شرح سوره حمد پيوسته از خداوند هدايت در صراط مستقيم را طلب مي كنيم قرآن علاوه بر اين كه هدايت است براي اهل تقوي هدايت به خود قرآن هم هست و اين به معني آنست كه آيات قرآن هم ديگر را توضيح مي دهند و مفاهيم يكديگر را روشن و بيان مي نمايند و لذا مستند ترين وسيله تبيين و تفسير آيات خود آيات هستند و بنابراين قرآن هم راه است و هم راهنما. يعني خداوند در كلام خود اولاً بما مي فرمايد بيائيد تا به مقام قرب برسيد و هم مي فرمايد از كدام راه مطمئّن تر بيائيد و هم در عين حال راه را در برابر ديدگان ما روشن و نمايان مي كند و توضيح مي دهد و عليهذا ما مي توانيم بگوئيم قرآن بزرگراه سخنگو است و چون كلام خداوند است آغاز آن از خداوند است و چون به قرب خداوند هدايت مي كند پس انتهاي آن هم به قرب است و لذا تنها راهي است كه در عين مستقيم بودن انتهاي آن به ابتدايش مي پيوندد. چون چيزي مانند خداوند نيست(ليس كمثله شيء) كارهاي خداوند و از جمله راه سازي او هم مانند كارها و راه سازي ديگران نيست. خط مستقيم او دايره گونه است كه ابتدا و انتهاي آن در عين روشني و درخشندگي نا پيدا و نا مشخّص است و لذا از هر جا قدم در اين راه مستقيم دايره گونه (!) بگذاري در عين اين كه آغاز راه است مقصد هم است چون مقام قرب است و در عين اين كه مقصد است مبدأ هم هست زيرا محيط دايره را آغاز و انجامي نيست. نكته ديگري كه بايد مورد توجّه قرار گيرد چون نماز واجب است و از اركان نماز سوره حمد است و معني سوره حمد نيز علاوه بر ستايش خداوند طلب هدايت به راه راست است و راه راست هم به شرح فوق قرآن است پس آيا مسلماني كه به قرآن هدايت نشود و به آيات آن دانا نشود مي تواند خود را قانع كند كه نيايش او مقبول خداوند است؟ پس كسي كه خود را مسلمان مي داند اگر براي آشنا شدن به قرآن اقدام نكند بايد مسلماني خود را مورد ترديد قرار دهد! اكنون كه به شرح مذكور هدايت را شناختيم كه عبارت است از قرآن و دين بايد بدانيم اهل تقوي چه كساني هستند؟ بر اساس تعريف آيات بعد متّقين كساني هستند كه 1- به غيب يعني به خداوند و عالم غيب ايمان دارند 2- نماز را بر پا مي دارند 3- از روزي خود انفاق مي كنند (زكوة مي دهند)4- به آنچه بر پيامبران نازل شده است ايمان دارند 5- به آنچه قبل از پيامبر اسلام نازل شده است ايمان دارند 6- جهان ديگر را باور دارند (يقين). خلاصة شش شرط تقوي، سه اصل است 1- توحيد كه همان ايمان به غيب است اقامة نماز و اداء زكوة هم براي نيايش در برابر وحدانيّت است 2- نبوت - يعني قبول رسالت خاتم النّبيين و پيامبران سلف او. صلوات الله عليهم و عمل به شريعت آنان كه همان ايمان به كتبي است كه بر آنان نازل شده است. 3- باور داشتن جهان ديگر- يعني حساب و جزا كه خلاصتاً توحيد- نبوت- معاد گفته مي شود. پس اين شش مورد كه عبارت از سه اصل اساسي دين است شروط اوّليه، يعني حدّاقلي است كه آدمي را وارد صفوف اهل تقوي مي نمايد يا بگو وارد صراط المستقيم مي كند و پس از اين كه وارد صراط مستقيم يا بزرگراه دين شد و راه و جهت خود را براي تقّرب انتخاب نمود قرآن هدايت او را به عهده مي گيرد «ذالك الكتاب لا ريب فيه هدي للمتّقين» پس ايمان به سه اصل مذكور و عمل به مقتضيات آنها انسان را به اوّلين درجه كمال مي رساند، امّا به شرطي كه خداوند در آيه 132 سوره انعام مي فرمايد: «و لكلّ درجات ممّا عملوا و ما ربّك بغافل عما تعملون»، مشخّص مي گردد كه هر كس متناسب با اعمالي كه انجام مي دهد درجه اي از كمال را احراز مي نمايد. و هيچ عملي از نظر خداوند پنهان نمي ماند. و از صراحت آيه سوره انفال كه تكرار بخش دوم سوره بقره است كه مي فرمايد«الّذين يقيمون الصّلوة و ممّا رزقناهم ينفقون»، و آيه چهارم انفال كه مي فرمايد: «اولئك هم المؤمنون حقّاً لهم درجات عند ربّهم و مغفرة و رزق كريم»: اين ها (يعني نماز گزاران و انفاق گران) گروندگان راستين هستند كه نزد پروردگارشان برايشان درجاتي (بلند) و آمرزش هست و روزي گرانمايه، معلوم مي شود كه عوامل مهمّي كه مؤمنان را بيش از هر چيز ديگر به درجات بلند مي رساند اقامة نماز و انفاق از روزي است. اين دو عامل مهمّ يعني بكار گيري معنويّات «قلب» در نيايش خداوند و استفاده و كاربرد مادّيات در انجام فرامين او (انفاق از روزي) صراحت در اين دارد كه براي بالا رفتن از مدارج كمال دو بال يا دو پا لازم است و با يك بال و يك پا نمي شود درجات كمال را طي كرده و از اين دو بال يكي معنوي است كه بكار گيري عواطف و احساسات قلبي و جسمي در نيايش خداوند است و ديگري بكار گيري توانائيها جسمي و عقلي در تأمين معيشت خويش و انفاق بخشي از آن براي كمك و پيشبرد امور مسلمانان است (وممّا رزقناهم ينفقون). بنا براين برخلاف تصوّر بعضي كه خيال مي كنند تقوي يعني پرهيزگاري و آن عبارت از زهد نسبت به مال و بي اعتنائي به متاع دنيوي است، كسب معيشت و استفاده از نعمات الهي و بكار گيري مادّيات در امور شخصي و اجتماع يك اصل است كه بدون آن نمي توان طريق كمال را پيمود، زيرا انفاق از مال است و مال از كوشش تحصيل مي شود كه اين همه يعني توجّه به مادّيات- پس مادّيات في نفسه سبب هلاكت نمي شوند، بلكه سبب هلاكت آنست كه معنويات فداي مادّيات شوند و مادّيات نيز كلاً به مصرف كسب لذّات شخصي برسد، و ديگران از بخشي از آن مرحوم بمانند، كه مي شود مادّيگري يا مادّه پرستي كه در اين صورت چنين كسي از رده مسلمانان خارج است و حرف ما درمورد مسلمانان مؤمن است كه بايد هر دو جنبه را رعايت كنند، جنبه معنويت پاك و خالص به خداوند مربوط مي شود و جنبه مادّي در استفاده از نعمات الهي به خود شخص و بندگان خدا مرتبط مي گردد و چون اين همه با نيّت پاك و در انجام فرامين الهي است نهايتاً خدا پرستي خواهد بود. چون با تعريف آيه 2 بقره اولين شرط و مشخّصه اهل تقوي ايمان به غيب است:«الّذين يؤمنون بالغيب...» كساني كه به غيب ايمان دارند، هر كس بخواهد متّقي بشود بايد غيب را بشناسد و به آن ايمان بياورد و ايمان هم عبارت است از اعتقاد قلبي و التزام عملي و معلوم است كه بايد از غيب و مشخّصات آن آگاه بود تا بتوان بين قلب و آن پيوند بر قرار كرد و به مقتضيات آن عمل نمود چونانكه ما بايد قرآن را كه نازل شده از جانب خداوند به پيامبر عزيز است بشناسيم و قلباً به آن معتقد باشيم و خود را ملتزم به اجراي مفاد و هدايت هاي آياتش بدانيم تا مؤمن به قرآن شناخته شويم. به همين گونه به صرف اظهار لفظي ايمان به غيب، نتيجه و منظور عايد نخواهد شد. پسراين سؤال مطرح مي شود كه غيب يعني چه و چگونه مي شود آن را شناخت و به مقتضيّات آن آگاه شد و اعمال ايماني مربوط به آن را رعايت نمود؟ بعضي تصوّر مي كنند كه غيب يعني خداوند و فرشتگان ولي ما در آيات قرآن نتوانستيم آيه اي را پيدا كنيم كه دلالت بر غايب بودن خداوند داشته باشد و بر عكس آياتي هست كه دليل بر ظاهر و اظهر بودن خداوند دارند مانند آيه نور كه مي فرمايد: «الله نور السّموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح...» خداوند نور آسمانها و زمين است- مثل نور او مانند چراغداني است كه در آن چراغي (روشن) باشد. «المصباح في زجاجه» (يعني تصوّر كنيد كه آن) چراغدان (كه مثل آسمانها و زمين است) از جنس بلور مي باشد- همان گونه كه نور چراغ تمام اجزاء چراغ دان را كه از بلور است احاطه و روشن مي نمايد و هيچ ذره اي از بلور حجاب و مانع و خارج از حيطه و نفوذ نور نيست خداوند هم تمام اجزاء آفرينش را روشن مي نمايد و در احاطه خود دارد و هيچ قسمتي از آسمان ها و زمين را نتوان يافت كه خارج از حيطه و نور خداوند باشد. از تعريف آيه نور تعاريف آيات بسيار ديگر مي توان گفت كه خداوند از هر چيزي كه به تصوّر آيد روشن تر است و لذا خداوند را نمي توان از مفاهيم غيب به شمار آورد و از اين جهت يعني غايب بودن به او ايمان داشت. شايد بعضي هم كه خداوند را غايب مي دانند نظر به داستان حضرت موسي در طور دارند كه عرض كرد: «ربّ ارني انظر اليك قال لن تريني»، پروردگارا خود را به من بنما تا تو را ببينم جواب شنيد كه هرگز مرا نمي بيني (143 اعراف). با اندكي دقّت معلوم مي شود كه اين آيه به معني غايب بودن پروردگار نيست بلكه به معني اين است كه حضرت موسي نمي توانسته است با چشم خداوند را ببيند زيرا چشم موسي و به طور كلي چشم انسان ها اين قدرت را ندارند و اين دليل ضعف بينايي ما مي باشد نه غيبت پروردگار و چه بسا آن طور كه ما استنباط كرده ايم احتمال اين است كه چون خداوند به موسي فرموده است «ولكن انظر الي الجبل فان استقرّ مكانه فسوف تراني»: ولي بر كوه بنگر اگر بر جاي استوار ماند مرا تواني ديد- «فتجلّي ربّه الي الجبل فجعله دكّا و خرّ موسي صعقاً» پروردگار بر كوه تجلّي كرد و آن را ريز ريز كرد و موسي بيهوش بر زمين افتاد- به اين مفهوم است كه خداوند به موسي فرمود تو با چشم ظاهر مرا نتواني ديد ولي بر قلب خود توجّه كن اگر به همين وضعي كه هست آرام ماند مرا تواني ديد و پروردگار بر قلب موسي تجلّي كرد و قلب موسي آن چنان منقلب گرديد كه موسي بي هوش بر زمين افتاد- و اين به معني آنست كه با قلب ممكن است خدا را ديد و شناخت ولي با چشم ممكن نيست. پس جمله «الّذين يؤمنون بالغيب...» مستقيماً به معني ايمان داشتن به خداوند نيست و لذا به فرشتگان هم كه ظاهراً از عالم غيب هستند مربوط نمي شود زيرا ما فرشتگان را محترم مي شماريم ولي شرعاً در برابر آنان تكليفي نداريم و هر چند آنها هم از شمول ايمان خارج نمي باشند. بر خلاف ديگران آنچه به نظر ما مي رسد «و» در آيه مورد بحث «الّذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصّلوة و ممّا رزقناهم ينفقون» به معني حال و استكناف مي باشد و لذا غيب به معني قلب و نفس آدم و در مقابل ريا و خود نمائي است يعني كساني كه قلباً و به منظور و قصد عبوديت و تقرّب وظيفه نيايش و نماز را در برابر آفريدگار انجام مي دهند نه ريا كاري و فريب دادن ديگران و نيز از اموال خود كه انفاق مي كنند براي اداي تكاليف عبادي و كسب رضايت و خشنودي پروردگار مي بخشند نه براي منّت گذاري به مردم و انتظار عمل متقابل و منافع مادّي! (آيه 123 سورة هود) مي فرمايد: «ولله غيب السّموات والارض و اليه يرجع الامر كلّه فاعبده و توكّل عليه و ما ربّك بغافل عما تعملون» آگاهي از نهاني هاي آسمان ها و زمين مخصوص خداوند است و همه كارها به او بر مي گردد (خود او مبدع و مجري آنها است) پس او را پرستش كن و بر او توكّل نما و(بدانكه) پروردگارت از اعمال شما غافل نمي باشد. فراز و صدر آيه «ولله غيب السّموات و الارض...» يك هشدار است براي انجام عبادت و پرسش زيرا در متن (وسط آيه) فرموده است: «فاعبده و توكّل عليه» و ذيل آيه هشدار صدر آيه را كه بيان آگاهي خداوند از جنبه هاي نهاني امور است با عبارتي جديد و بديع در جملة «وما ربّك بغافل عمّا تعملون» تكرار و تأكيد فرموده است. و اين تكرار و تبيين آگاهي خداوند از جنبه هاي نهاني تمام امور در آيه اي كه اصولاً متن آن براي امر به پرستش خداوند و توكّل به اوست: «فاعبده و توكّل عليه» حكايت و صراحت دارد كه در عبادت بندگان، قصد و نيّت و خلوص و مغزو لُبّ و ايمان و به طور خلاصه روح و بطن عبادات مورد نظر است و ظواهر امر ارزشي ندارد براي بر حذر داشتن مسلمانان از تظاهر و ريا و نفاق مي باشد، يعني معتقدات قلبي بايد با اعمال و تظاهرات جسمي و زباني هماهنگ باشد تا عبادت، عبادت شناخته شود و شخص نماز گزار و انفاق كننده از اهل تقوي محسوب گردد. بدين ترتيب اين آيه درست جملة «الّذين يؤمنون بالغيب» را تفصيل مي دهد. پس آيه، «الّذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصّلوة و ممّا رزقناهم ينفقون» يعني كساني (از اهل تقوي هستند) كه در حال و حيني كه به نيايش در پيشگاه خداوند مي ايستند و از دارائي خود انفاق مي كنند و قلب و روحشان مملّو از ايمان به خداوند است و اعمال خود را به قصد قربت انجام مي دهند و هيچگونه ريب و ريا در انديشه و قلبشان نيست. پس تكرار مي كنم كه حرف «و» در آيه مورد بحث به معني حين و استكناف است نه موصوله و با رعايت اين نكته است كه مفهوم واقعي جملة «يؤمنون بالغيب» آشكار مي شود؟ و لذا «يؤمنون بالغيب» مشابه و هم معني است با جمله و «خشي الرّحمن بالغيب» از آيه 10 سوره يس كه به معني آن است كه قلباً از خداوند مي ترسيدند نه از روي ريا. آنچه فوقاً بيان شد در رابطه با مفهوم ايمان به غيب كه از مشخّصه هاي اهل تقوي است مي باشد ولي مفهوم جمله منحصر به همين نيست و مفاهيم ديگري هم در بر دارد كه از آن جمله است ايمان به عالم غيب ولي بايد دانست كه ايمان به عالم غيب يك ايمان اجمالي است زيرا تكاليف شرعي برآن مترّ تب نمي باشد و فقط روزنه اي است كه خداوند آن را بر روي دانشمندان گشوده است زيرا: بنا به تصريح آيات متعدّد قرآن در برابر وضعيت مشهود آسمان ها و زمين يك وضعيت و جنبه غيب و نا مرئي وجود دارد كه خداوند از چگونگي آن آگاه هست «ولله غيب السّموات و الارض و اليه يرجع الامر كلّه...» غيب و و جنبه نهاني آسمان ها و زمين از آن خداوند است و امور كلاً به او باز مي گردد... (123 هود) و نيز آيات بسيار ديگر با عبارات و فرازهاي متنوع و مختلف كه ما از نقل آنها براي اجتناب از اطاله كلام خود داري و خوانندگان علاقمند را به خود قرآن ارجاع مي دهيم. در خصوص غيب به معناي مطلق آن علاوه بر آيات مورد اشاره در آيه 59 از سوره انعام فروده است: «و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الّا هو و يعلم ما في البرّ والبحر و ما تسقط من ورقة الا يعلمها و لاحبة في الظلمات الارض و لا رطب و لا يابس الّا في كتاب مبين» كليدهاي (اسرار عالم) غيب نزد خداوند است. كسي از آنها جز خود او خبر ندارد، و از آنچه در خشكي ها و درياهاست آگاه هست و هيچ برگي نمي افتد مگر با آگاهي او و هيچ دانه اي در تاريكي هاي زمين و هيچ تر و خشكي نيست مگر اين كه در كتابي روشن (ثبت) است. اين آيه نه فقط انسان ها را بلكه تمام آفريدگان را از عالم غيب بي خبر معرّفي فرموده است و علم به آن را خاصّ خداوند دانسته است و لذا چون به اين موضوع كراراً در قرآن اشاره شده است ما بايد حدّاقلّ يك ايمان اجمالي به عالم غيب داشته باشيم و چون هيچ گونه شناختي در شرايط موجود از آن را نداريم مكلّف به انجام تكاليفي هم در اين خصوص نيستيم و احتمالاً در آخرت كه بينش ما به نحو ديگري خواهد شد و پرده از آن بر داشته مي شود و از غيب آگاه و يا وارد آن مي شويم چنانچه فرموده است «لقد كنت في غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد» (روز قيامت به انسان گفته مي شود ) قطعاً تو از اين اوضاع بي خبر بودي اكنون، پرده را از ديدگانت بر داشتيم و نتيجتاً امروز تيز بين شده اي – يعني اشيائي را مي تواني ببيني كه قبلاً نمي توانستي(21 ق). اين نكته را هم بايد اضافه كنيم كه عالم غيب با اسرار عالم شهود فرق دارد- غيب در شرايط زندگي مادّي فعلي براي ما قابل درك نيست امّا اسرار مجهول عالم شهود اعم از آسمان ها و زمين كه به علّت بي دانشي و يا كم دانشي، فعلاً نا شناخته اند به تدريج و در طول تاريخ بشريّت كشف خواهد شد. اين اظهار نظر حاصل دقّت پيرامون آيات 31 و 32 از سوره بقره است كه مي فرمايد: «وعلّم آدم الاسماء كلّها ثمّ عرضهم علي الملائكة فقال انبئوني باسماء هؤلاء ان كنتم صادقين- قالوا سبحانك لا علم لنا الّا ماعلّمتنا انّك انت العليم الحكيم» و تمام اسماء را (استعداد كشف اسرار يا نام گذاري به اشياء را) به آدم آموخت و سپس آنان را بر فرشتگان عرضه كرد و فرمود اگر راست مي گوئيد اسماء اينها را برايم بيان كنيد (فرشتگان) گفتند (خداوندا) تو منزّهي، ما را جزا آنچه تو به ما آموخته اي دانش ديگري نيست (استعداد درك اين قبيل اسرار را در فطرت ما تعبيه نفرموده اي) همانا كه تو دانا و درستكار (مطلق) هستي. اين آيات اشاره به اين نكته دارد كه به انسان كه در عالم شهود آفريده شده است استعداد كشف اسرار تفويض شده است ولي به فرشتگان كه از عالم ديگري هستند استعداد كشف اسرار عالم شهود داده نشده است و لذا از كيفيّت وجود آدم و اسرار عالم شهود بي خبر هستند؟ از توضيحات مذكور خلاصه گيري مي كنيم كه ايمان به غيب در آيه مورد بحث «الّذين يؤمنون بالغيب...» دو جنبه دارد. جنبه مهم تر آن ترغيب به تقويت ايمان در قلب و رعايت خلوص نيّت و قصد قربت در انجام عبادات و اجتناب از ريب و ريا مي باشد و جنبه ديگر آن قبول وجود عالم غيب در برابر عالم شهود است كه در آخرت براي آدمي قابل درك و شناخته مي شود آن چنانكه در آيه بعد (4 بقره) هم به آن اشاره فرموده است: «وبالآخرة هم يوقنون»: و به سراي ديگر هم يقين دارند- يعني با وجودي كه آخرت وجود دارد و ما آن را نمي توانيم ببينيم هم اكنون هم در حد يقين به وجود آن ايمان داريم؟ «والّذين يؤمنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك و بالآخرة هم يوقنون» و كساني از اهل تقوي هستند كه به آنچه بر تو نازل شده است و به آنچه قبل از تو نازل شده است ايمان دارند و به آن سراي هم يقين دارند (4 بقره). در اين آيه ايمان يعني اعتقاد و وابستگي و التزام به اجراي مفاد كتاب هاي آسماني را و نيز يقين قبول داشتن بدون هيچ گونه شك و ترديد جهان ديگر را از لوازم و شرايط تقوي معرفي فرموده است و بدين ترتيب جمع شرايط و لوازم تقوي كه در دو آيه بيان شده است به شش فقره مي رسد: 1- ايمان به غيب- يعني خلوص نيّت و قصد قربت در اداء عبادات 2- اقامه نماز 3- پرداخت نفقات از رزق يعني دارائيها 4- ايمان داشتن به قرآن كريم، يعني درك و شناخت مفاهيم و عمل بر طبق آنها. 5- ايمان به كتب آسماني سلف، يعني درك و شناخت مفاهيم و عمل بر طبق آنها 6- يقين داشتن به آخرت – يعني قبول وجود آن بي هيچ شك و ترديدي. با اندك دقّتي معلوم مي شود كه هر شش شرط مذكور لوازم و شرايط تقوي هستند زيرا اگر يكي از آنها رعايت و قبول و عمل نشود بقيّه شروط اثر و جوي خود را از دست مي دهند. مثلاً كسي يقين به آخرت نداشته باشد معلوم است كه در اين صورت رعايت شروط ديگر بي نتيجه خواهد بود و يا به كتب آسماني معتقد نباشد در اين صورت تعاريف مربوط به مبدأ و معاد و انجام عبادات برايش بي معني مي شود و اگر منكر انفاق باشد در برابر بندگان خداوند كه هم نوع يا اهل و خويشاوند او هستد غير مسئول و بدون رابطه خواهد ماند و غير مستقيم دستورات كتاب آسماني را مردود شمرده و منكر جهان ديگر كه جهان بهره گيري از اعمال اين جهان است شده است و همين گونه است انكار ساير شرايط تقوي؟ و به همين دليل است كه ما نظر كساني را كه تقوي را به معني پرهيزگاري مي دانند نارسا مي دانيم و عقيده داريم كه تقوي يعني «قرآن داري» زيرا با قبول و انجام مفاهيم قرآن است كه رعايت شرايط مذكور و به طور كلي اخلاق و فرهنگ دين واقعيّت پيدا مي كنند؟
|