چگونگي افزايش امراض قلب
«في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً و لهم عذاب اليم بما كانوا يكسبون» در دلهاي آنان بيماري سختي است پس خداوند بيماري آنها را مي افزايد و برايشان به سبب كارهائي كه مي كنند عذاب دردناكي است (10 بقره) براي اين كه كسي گرفتار ابهام و تشكيك نشود كه چرا خداوند كه فرموده است «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها و من جاء بالسّيئة فلا يجزي الّا مثلها» هر كس (هنگام حسابرسي) عمل نيكي را با خود آورد او را ده برابر عمل پاداش است و هر كس عمل بدي آورد جز همانند آن مكافات نخواهد شد (160- انعام) بيماري شخصي بيمار دل را افزايش مي دهد؟ بايد توجّه داشت كه صدر آيه «في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً» كيفيّت و نظام تكامل را بيان مي كند و ذيل آيه «فلهم عذاب اليم بما كانوا يكسبون» اشاره به نظام علِيّت و معلولّيت دارد. خلاصه اين اشاره به دو اصل دارد: 1- اصل تكامل 2- اصل علِيّت. تصوّر نشود كه نظام تكامل يك بعدي و يك جهتي است و هميشه در جهت مثبت است- اين نظام هم مانند ساير نظامات داراي جنبه هاي مثبت و منفي است و بستگي به اين دارد كه شخص يا شيء در جريان كمال رو به كدام جهت دارد – هركس در جريان نيكي و نيكوكاري قرار گرفت در آن جهت رو به كمال مي ود و عكس آن اگر كسي به تبه كاري پرداخت در همان جهت ممكن است تا نهايت دركه تبه كاران، در دوزخ، تا اسفل السّافلين حضيض داشته باشد. در عالم انسانيّت توجّه به اين نكته يعني اشارات آيه مذكور و آيات مشابه ديگر كمال اهميّت را دارد. ريشه كردن عامل بيماري در دل (گناه) كه خداوند فرموده است وقتي دلهايشان بيمار شد هم بيماري دلها را افزايش مي دهيم عيناً مانند ريشه كردن بذر علف هرز در كشتزار است. يك كشاورز مجرب آن است كه نگذارد بذر علف هرز در كشتزارش بريزد- اگر بر اثر غفلتي بذر علف ريخت مي داند كه بايد فوراً آن را بكند و بيرون بريزد و آفات را قبل از تكثير رفع نمايد و اگر نكرد سرعت پيشرفت علف هاي هرز و آفات و قدرت انهدام آنها به صورت تصاعد هندسي خواهد بود. مزرعه اي كه دچار علف هرز و آفات شود تباه مي شود، مگر اين كه كشاورز فرصت تكثير به آنها ندهد، و آنها را با وجين و با وسائل دفع آفات، رفع كند. قلب هم كه گناه در آن ريشه كند بيمار مي شود و در نهايت ميميرد مگر اين كه انسان قبل از ريشه كردن گناه در دل، آن را با پشيماني از عمل زشت از دل بزدايد، و مانع بيماري دل بشود. اين سنّت الهي است كه قدرت توالد و تكثير را به همه چيز اعم از مادّيات و معنويّات داده است كه به محض تولّد و رسيدن به بلوغ شروع به تكثير مي كند، و لذا چنين نيست كه خداوند شخصاً پس از بيمار شدن قلب كسي، با دست خود آن بيماري را افزون كند، و درد دل بيمار را دردناك تر كند. اين خصوصيّت فطري موجودات به خصوص حيوانات و گياهان است «ونفس و ما سوّيها- فالهمها فجورها و تقويها- قد افلح من زكيّها و قد خاب من دسيّها» و نفسرا و خصوصيّت هائي را كه نفس را به تعادل مي رساند مورد توجّه قرار دهيد- آن خصوصيّت ها هستند (فطرت) كه فجور و تقوي را در نفس القاء مي كند و سرشت دو بعدي به نفس مي دهند- به راستي رستگار كسي است كه نفس را (از پليدي) پاك كند. و زيانكار واقعي كسي است كه آن را (بميراند) و زير خاك دفن كند. (7-10 سوره شمس)، توضيح: 1- در آيات استنادي فوق، ما بر خلاف ديگران حرف«و» را به معني هشدار گرفته ايم نه قسم. 2- دو آيه «قد افلح من زكّيها- و قد خاب من دسّيها» نيز علاوه بر اين كه صراحت كامل در بيان اصل مقصود دارند در عين حال داراي دو تشبيه بسيار زيبا و خيال انگيز هستند كه مناسبت بسيار نزديكي با كشت و كشاورزي و مراقبت آن از آفات دارد و نيز مناسبت خوبي هم با مثالي كه فوقاً آورديم دارند- انشاءالله در جاي خود ذيل آيات مذكور توضيح بيشتري مي دهيم. بد ترين اثري كه آفات دارند سرايت آنها در مزارع ديگران است كه بذر آنها و تخم آفات وسيلة آب و باد و حيوانات و حشرات و ساير عوامل به كشتزارهاي ديگران هم سرايت مي كند، بدين جهت ضرورت پيدا مي كند كه اگر كشاورزي آگاه شد در مزرعه همسايه اش آفتي شايع شده است به او هشدار بدهد تا در رفع آن بكوشد، و در صورت لازم خود او هم به كمك او بشتابد زيرا اگر آفت تكثير شود و گسترش پيدا كند كنترل و مهار آن مشكل مي شود، و از زيان فردي به ضرر و خسارت اجتماعي تبديل مي شود. همين طور است ريشه كردن گناه در دل و تكثير و شيوع آن، و به همين علّت است كه شرع مقدّس اسلام جزو فروع دين، امر به معروف و نهي از منكر را واجب فرموده است تا از اشاعه گناه و خسارات اجتماعي آن جلوگيري شود و نيروي مردم به طرف امور عام المنعه جهت پيدا كند. به طوري كه اشاره كرديم ذيل آيه «و لهم عذاب اليم بما كانوا يكسبون» آنان بر اثر و علّت اعمال ناروائي كه مرتكب مي شوند عذابي دردناك خواهند داشت (كه پا پيچ آنان خواهد شد) حكايت و اشاره به اصل علِيّت و معلوليّت دارد. اين قبيل اصول در كلّ كائنات از جمله وجود آدمي كه جزئي از كائنات مي باشد، حاكم است، خداوند اصول را بر اساس حكمت وضع و نافذ فرموده و آگاهي هاي لازم را به موجودات، به خصوص به انسان ها توسّط پيامبران و انبياء كه از بين خود آنان بر گزيده است، داده است و فرموده اگر آفريدگار خود را بپرستيد و حقّ عبوديّت را مرعي دارند حقّ گرا مي شوندو به سمت مثبت راه، جهت پيدا مي كنند كه سير الي الله است، و اگر به جهت مخالف حقّ گرويدند، آن جهت منفي است، و لغزش به ورطة هلاكت حتمي است. وسيلة نيل به درجات كمال، تشخيص حقيقت و اقدام به اجراي آن است، و علّت سقوط، عدم توجّه به حقيقت و گرايش به سوي اوهام و طواغيت است «قد جاءكم بصائر من ربّكم و من ابصر فلنفسه و من عمي فعليها و ما انا عليكم بحفيظ» قدر مسلّم اين است كه اشارات و دلائل بينش به اندازه كافي از پروردگارتان به شما رسيده است پس هر كس ديده بگشايد راه را براي خود پيدا خواهد كرد، و هر كس چشم بپوشاند (خود را به كوري بزند) بزيان خود مي كند و من كه پيامبر هستم نگهبان شما نخواهم بود (104 انعام) اين آيه و آيات بسيار ديگر صراحت در اين دارند كه صواب و خطا و رستگاري و تباهي هم بر اساس اصل علِيّت و معلوليّت حاصل مي شود كه خداوند جاعل آن اصول است، نه اين كه خداوند با دست خود در آنها دخالت كند «و ما انا عليكم بحفيظ»، و لذا اين خود آدمي است كه خود را گرفتار عواقب سوء اعمال خود مي كند يا با حقّ گرائي وارد رضوان الهي مي نمايد يعني به علّت عواملي است كه خود آدمي آنها را به كار گرفته است.
|