SHAMAMEH.ORG

دين فطري كدام است؟
«و اذا قيل لهم آمنوا كما آمن النّاس قالو انؤمن كما آمّن السّفهاء الا انّهم هم السّفهاء و لكن لا يعلمون » و هرگاه به آنان گفته شودكه شما هم مانند مردم ايمان بياوريد مي گويند آيا ما هم (كه از اشراف هستيم) مانند آن ابلهان و نابخردان ايمان بياوريم؟ آگاه باشيد كه آنان خود ابله و نا بخردند و ليكن نمي دانند (كه چنيننند) (13 بقره)
از اعجاز قرآن است كه آيات و جملات و كلماتش با شرايط زمان و مكان كهنه نمي شوند و هميشه زنده و محكم و به عبارتي حرف اوّل و آخر هستند، و كلام خداوند يعني همين «وكلمة الله هي العليا»
در عصر حضرت رسول الله عدّه اي بودند كه خود را به علّت داشتن اموالي يا عشيره اي بيشتر يا خصوصيّاتي ديگر از اشراف اجتماع مي دانستند و حاضر نبودند مانند ديگران كه رده هاي پايين متوسط اجتماع (بزعم آنان) بودند به آن حضرت ايمان بياورند و علاوه بر اين كه خود ايمان نمي آوردند ديگران را هم كه ايمان آورده بودند ابله و نا بخرد مي شمردند ولي خداوند درآيه مذكور توي دهن آنان زده و خودشان را سفيه و ابله خوانده است «الا انّهم هم السفهاء و لكن لا يعلمون» آگاه باش كه آنان خود نا بخردند ولي اين را نمي دانند (آيه عنوان ). در گذشته چنين بود و در زمان حاضر نيز چنين است كه بسياري از كساني كه خود را از اشراف مي دانند به علّت حضور عامه مردم در صحنه (دين) و خود بزرگ بيني، از نزديك شدن به دين امتناع مي كنند و تصوّر مي كنند كه اگر به ديني علاقمندي نشان بدهند كه عامه مردم آن را پذيرفته اند از شئون آنان كاسته خواهد شد. از دقّت در آيه فوق نكات زير روشن مي شود:
1- ايمان داشتن به قرآن و دين و خداوند هيچ گونه پيش شرطي نمي خواهد و هر كس در هر رده اجتماعي كه باشد مي تواند مؤمن باشد زيرا كلمة «ناس» شامل عامّه مردم است كه از بي سواد و با سواد، بي دانش و دانشمند، فقير و دارا، هنرمند و بي هنر، خلاف كار و درست كار، كاسب و تاجر، كارمند و بي كار، زن و مرد، پير و جوان، با استعداد و بي استعداد تشكيل مي شود.
2- ايمان عامه مردم را خداوند صحّه گذاشته است يعني همين مردم هستند كه دين را حفظ مي كنند و همين مجتمع است كه در طريق كمال پيش خواهد رفت و از نيروي همين اجتماع است كه اشراف به وجود مي آيند و به پيش رانده مي شوند و به خودي خود شريف نمي شوند.
3- ديني كه به خواصّ و اشراف قوم محدود شود پايدار و مقبول نيست.
4- درك و عمل، عامه مردم في المجموع صائب تر است، چون درك عمل عامه مردم بر اساس اختلاط و امتزاج طبايع مختلف است و لذا فطري است در حالي كه درك و عمل خواص و اشراف ممكن است بر اثر برگزيدگي باشد كه غير فطري و غير طبيعي است
5- اشراف ندانسته آنچه را مايه شرف خود مي دانند خداي خود قرار مي دهند، و آن را ستايش مي كنند. كه به خود پرستي منجر مي شود و معلوم است كه خود پرست خدا پرست نمي شود و خود را برتر و بزرگتر از ديگران مي شناسند و لذا تسليم حقّ نمي شوند مگر حقّي كه خود آن را مشخّص مي كند كه آن هم ممكن است مال باشد، مقام باشد، عشيره باشد، دانش باشد، نيروي جسمي باشد، كسب پيروزي و امتياز بر ديگران باشد. ممكن است بعضي دين خود را مايه شرف خود بدانند و مورد ستايش قرار دهند و (دين خدا) يا دين باور شوند و ديگران را مؤمن ندانند و اين قبيل اشخاص در هر عصر و زماني هستند كه مي خواهند (بزعم خود) يك دين پاك و خالص و منطبق با درك و استعداد خود آنان معمول شود و گرنه مردود و مطرود است!
6- اين قبيل اشخاص طبيعت را و فطرت را نمي شناسند و توجّه نمي نمايند كه دين نظامي است كه خداوند آن را بر اساس فطرت و مقتضيّات طبيعت و براي عامه مردمي كه داراي توانائيهاي متفاوت هستند وضع فرموده است در حالي كه با توانائي هاي نخبگان هم هماهنگ است مگر اين كه خود آنان نغمه نا همگون ساز كنند.
نظام آفرينش بر اين اساس است كه نا خالصي ايجاد شود تا عناصر بسيط مركّب شوند و راه كمال را پيش بگيرند و خلوص تحت هيچ شرايطي و در هيچ چيزي از آفريدگان خداوند، تا آنجا كه ما مي دانيم از پوستة خود بيرون نمي آيد و حركت و جهشي پيدا نمي كند والي الابد در جا مي زند و به وضع خود باقي مي ماند مگر اين كه خود را بشكند و دست از آستين و جيب خود بدر آرد و دست ديگران را بفشارد تا بتواند با همدستي و همگامي با آنان قدمي و قدم هائي به سوي كمال بر دارد. ما مي توانيم نمونه هاي بسياري را در هر گوشه اي از محيط خود آشكارا ببينيم يك قطعه فلز خالص به هيچ وجه وارد زنجيره حيات نمي شوند مگر اين كه با اكسيژن بسوزد و اكسيده شوند تا بتواند با يك اسيد يا آب حل شود تا به وسيلة ريشه گياهي جذب شود و از طريق گياه وارد وجود حيوان و انسان بشود، تا استخواني را رشد دهد، يا عضله اي را نيرومند كند، يا نور چشمي و قدرت تعقّلي را تقويت كند و از راه تراوشات مغزي وارد عالم معقولات بشود. يك عنصر اكسيژن در صورتي تبديل به آب مي شود كه با دو عدد عنصر هيدروژن هم دست و همگام شود، خود آب تا آلودگي و اختلاط پيدا نكند محيط مناسب براي پرورش آبزيان نيست و آب خالص هر چند يك مرحله تكروي و خود پسندي را پشت سر گذاشته است براي رفع عطش مناسب نيست و بايد محلول هاي ديگر را هم همراه داشته باشد.
هر چند عناصر متعدّد راههائي از كمال را پيموده اند تا خاك به وجود آمده است ولي خاك خالص مناسب براي روئيدن گياه نيست و اگر كسي بخواهد در چنين خاكي بذري بپاشد تا بهره اي ببرد بايد در آن ناخالصي ايجاد كند يعني از فضولات حيواني – تركيبات شيميائي و پوسيده هاي گياهي به آن اضافه كند و آبياري شود تا دانه اي در آن خوشه كند و گُلي برويد و بشكفد و درختي قامت بكشد و شاخه و شكوفه و ميوه ببار آورد. به همين ترتيب قياس كنيد همه چيز را.
دين براي آدم هائي وضع شده است كه با چنين نظامي پيوند محكم دارند و خود نيز مقهور و مشمول آن هستند در جنگ ها جرأت و جسارت و سرعت عمل كه از مشخّصه جوانان است مؤثّر تر از حزم و احتياط پيران و آينده نگري آنان است- در جائي نيش خنجر به كار مي آيد و در جائي نوك قلم – جائي زور بازو به كار مي آيد و جائي تفكر و تدبّر جائي بايد كسي را زندان كرد و شلاق زد جائي بايد كسي را آزاد كرد و سر درد مختصري را درمان نمود. در دين بايد تمام افرادي كه هر يك از آنان براي عملي به خصوص كار ساز است حضور داشته باشند و دين شامل همگان بشود.
پس اگر دانشمندان بگويند چون در دين عوام حضور دارند- ثروتمندان بگويند چون فقرا هستند، هنرمندان بگوئيد چون بي هنران هستند،و... جاي مناسبي براي ما نيست آنان نه خود را شناخته اند نه خدا را نه آفرينش را «الا انّهم هم السّفهاء و لكن لا يعلمون» بدانيد كه آنها خود نا بخردند ولي متوجّه نيستند.
تصوّر نشود كه ما طرفدار حفظ وضع موجود هستيم- اين چنين نيست، بلكه عقيده داريم كه در همين شرايط اختلاط و امتزاجها و قبول نظام فطرت كه هماهنگي با ساير آفريدگان خداوند است سير به سوي كمال ميسّر است و با خود پسندي و انزوا طلبي ممكن نيست، به شرح آيه مورد بحث و نيز به صراحت آيات «و نفس و ما سويّها- فالهمها فجورها و تقويها» و آيه «و كذالك جعلنا لكلّ نبيٍّء عدواً شياطين الانس و الجنّ يوحي بعضهم الي بعض زخرف القول غروراً و لو شاء ربّك ما فعلوه فذرهم و مايفترون» و بدين گونه ما براي هر پيغمبري دشمني از شيطان هاي انسي و جنّي (آشكار و پنهان) قرار داديم تا سخنان مزخرف (ظاهراً آراسته) را از روي فريبكاري به هم نجوا و القا كنند، و اگر خداوند مي خواست چنين نمي كردند (بر اساس خواست و برنامة الهي چنين مي كنند) پس آنها را با فريب كاريشان به همين حال رها كن. (112 انعام).
نا خالصي يك ضرورت در نظام آفرينش و دين است، خداوند مي توانست به نفس فقط تقوي را الهام كند نه فجور و تقوي را تؤاماً – و مي توانست پيامبران را مبعوث كند بي آنكه از شياطين دشمناني در برابر آنان قرار دهد- او مي توانست به همه مردم استعداد، داشتن نيرو و جسم كاملاً رشيد، و ثروت هنگفت بدهد ولي نداده است. ما قبلاً گفته ايم و باز هم مي گوئيم كه بر اساس اصل تفقير بزرگترين نعمتي كه خداوند به بندگان خود عنايت فرموده است نعمت «نياز و احتياج» است و همين است كه محرّكي او به سوي كمال است.
نيروي تقوي لازم است تا بشر خويشتن را از پليديها پاك كند و به حقيقت بگرايد ولي فطرت فجور هم ضرورت دارد تا مانع او بشود كه نيازهاي مادّي را نا ديده بگيرد و به زهد صرف خو كند- پيامبران مبعوث شده اند تا بشر را از مادّيگري دور كنند، شياطين هم آفريده شده اند تا آدمي تمايل تقويت جنبه مادّي وجود خويش را تضعيف نكند و نظم فطرت آدمي را كه داراي روح و جسم است بر هم نزند و اين خواست خداوند است؟
تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه