چرا تدوين كتابي مشابه قرآن ممكن نيست؟
«و ان كنتم في ريبِ ممّا نزّلنا علي عبدنا فأتوا بسورة من مّثله و ادعوا شهداءكم من دون الله ان كنتم صادقين» و اگر شما نسبت به آنچه بر بنده خود نازل كرده ايم شك داريد پس يك سوره مانند آن بياوريد و غير خدا هر كساني را از نوع خودتان مي خواهيد (براي كمك) دعوت كنيد، اگر راست مي گوئيد (23 بقره). اوّلين كساني كه به وحي بودن قرآن مشكوك شده اند قريش بوده اند و علّت آن هم اين بوده است كه: 1-قرآن به زبان آنها كه زبان فصيح حجاز بوده نازل شده است و آنها به علّت داوريهائي كه در مسابقات ادبي داشته اند به تدريج به ريزه كاري ها و ظرافت هاي ادبي آشنا بوده اند و لذا مفاهيم ظاهري آيات را درك نموده و متناسب با فرهنگ زبان خود مي يافته اند. 2- آن چنان كه معمول است كه بزرگان خانواده ها فرزندان خود را حتّي در سنين بالاي عمر هم بچه مي پندارند و نسبت به علوم و تخصّص هائي كه فرزندان كسب مي كنند تا مدّت ها بي اعتنائي نشان مي دهند، قريش هم نمي توانسته اند قبول كنند آن «محمد ()» كه مي شناسند و در ميان آنان بزرگ شده است به پيامبري خداوند برگزيده و فرشته و حي بر او نازل شود. 3- به آيات با نظري نگاه مي كرده اند كه از زبان كسي كه مي شناخته اند شنيده باشند و نه اين كه از جانب خداوند و زبان وحي باشد و به اين علّت به عمق مطالب توجّه نمي كرده اند و لذا موضوع را عادي و معمولي تلقّي مي كرده اند. 4- چون اقتصاد آنان متكي به نذوراتي بوده است كه بر بتها تقديم مي شده و شرافتشان اتكاء به معروف بودن بتها داشته است و آيات بر خلاف منافع آنها بوده اند با آيات كينه توزانه برخورد مي نموده و دشمني و خشم آنان حقايق را وارونه مي نموده و نمي توانستنه اند به حقيقت توجّه نمايند. امروز هم همين گونه است و فردا هم چنين خواهد بود كه هر كس با اتكاء به دانش خود هر سطحي كه باشد، و حفظ منافع خود از هر ممّري كه باشد، و وابسته كردن شرافت خود به هر چيزي كه غير خداوند باشد، با قرآن برخورد كند آن را عادّي تلقي خواهد كرد. و تصوّر مي كند كه از تراوشات انديشه اي خود حضرت محمد ابن عبدالله () است نه از منبع وحي و لذا ممكن مي داند كه ديگري هم مي تواند مشابه آن را فراهم نمايد! آنچه مي تواند چشم جان را بر انوار بيكران حقايق قرآن بگشايد، بي نظري و حقيقت جوئي است، و در اين صورت است كه آدمي تصديق خواهد كرد كه جملة «فان لم تفعلوا و لن تفعلوا... » پس اگر چنين نكنيد (مانند يك سورة قرآن را بياوريد) كه هرگز چنين نتوانيد كرد... حقيقتاً مصداق دارد و بشر نمي تواند مشابه قرآن را تأليف نمايد. بايد پذيرفت كه بشر هم مي تواند جملات و نوشتارهاي بسيار زيبا و دلنشين يا تخصّصي بيان و تنظيم نمايد امّا در ابعاد محدود، ليكن آيات قرآن جامع الجهات مي باشند آن چنان كه رعايت همه آنان از عهده و توان انسان ها خارج مي باشد. براي نمونه به آيه ما قبل آيه مورد بحث توجّه فرمائيد: «الّذي جعل لكم الارض فراشاً و السّماء بناء و انزل من السّماء ماء فاخرج به من الثّمرات رزقاً لكم فلا تجعلوالله انداداً و انتم تعلمون» (خداوندي كه بايد او را پرستيد) كسي است كه براي زندگاني شما زمين را به وضع خاصّي كسترانيده و آسمان را بر افراشت و آب را از آسمان بارانيد و به وسيلة باران گياهان را رويانيد و از ميوه هاي آنها روزي شما را تدارك نمود پس براي خداوند همتائي قرار ندهيد در حالي كه شما (اين نكات را كه ذكر كرديم) مي دانيد (22 بقره). در اين آيه: 1- توجّه بشر را به نحو گسترش زمين جلب نموده است. 2- توجّه داده است كه اين نحوه گسترش و خصوصيّات بي شمار زمين براي به وجود آمدن و زيستن بشر است. 3- توجّه داده است كه زمين با اين همه خصوصيّات به تنهائي براي پيدايش و ادامه حيات بشر كافي نيست و بايد در همكاري و هماهنگي با آسمان باشد. (والسّماء بناء) يعني همراه با افراشتگي آسمان ؟ 4- در آسمان نظامي وضع نموده است كه سبب ايجاد باران براي آبياري زمين باشد مانند تابش آفتاب جهت تبخير آب از درياها و تغيير حرارت براي جابه جائي هوا و جريان باد براي انتقال و هدايت ابرها كه از بخارات درياها به وجود مي آيند به اطراف و اكناف زمين و بارانيدن برف و باران و ايجاد شبانه روز با چرخانيدن زمين بر اثر جاذبه خورشيد دراطراف خود براي ايجاد فصول اربعه و... 5- رويانيدن گياه به منظور به بروبار نشستن براي تغذيه و تدارك ساير مايحتاج بشر در طول زندگي او. 6- بر حذر داشتن انسان از شرك و توجّه دادن او به خداوند يكتا از طريق بررسي آثار خلقت و قدرت و نظام كائنات. 7- توجّه دادن بشر به اين كه خداوند را با بينش و دانش كافي به وحدانيّت بشناسد نه كوركورانه. چنانچه فرموده است:«فلا تجعلو لله انداداً و انتم تعلمون» يعني نظر خداوند اين است كه بندگانش از طريق بررسي نظام آفرينش و كسب دانش لازم به يكتائي خداوند خود آگاه شوند نه نا آگاهانه. 8- جملات آيه كوتاه، هماهنگ، داراي آهنگ موسيقي، موزون و تقريباً داراي سجع و قافيه، هماهنگ با فطرت طبيعت، دلنشين و آسان، مستدل و منطقي و بي هيچ گونه ايراد و با رعايت حقّ آزاد انديشي براي ردّ قبول خواننده و شنونده بيان شده اند «وانتم تعلمون»؟ 9- جملات طوري تنظيم شده اند كه هر يك به تنهائي معني كامل دارد، دو به دو، و سه به سه وچهاربّه چهارو پنج به پنج و... هم بليغ و رساد و كامل هستند و به هيچ وجه نمي توان تصوّر كرد كه ممكن است يكي از كلمات حتّي حروف را بر داشت و كلمه يا حرف مناسب تري به جاي آن قرار داد. 10- با توجّه با آثار، بيننده را به مؤثّر، و با بيان معلول، به علّت و عامل هدايت نموده است چنانچه رزق ما را معلول ثمر دادن گياه ها و وجود گياه را معلول باريدن باران و باريدن باران را معلول نظام آسمان ها و زمين و نظام آسمان و زمين را معلول اراده پروردگار معرفي فرموده است («الّذي جعل» عامل اصلي خداوند است) 11- تصريح فرموده است كه هر چيز براي هدف خاصّي ايجاد شده است: زمين براي به وجود آمدن قرارگاه و زيستن ما، آسمان براي اهدافي كه در بند 4 منحصراً توضيح داده شد، باران براي رويانيدن گياه، گياه براي بر آوردن ميوه، ميوه براي تغذيه بشر- تغذيه بشر براي ادامه حيات و نسل او، پس اين نكته هم در اين شيوه بيان مستز است كه حال كه هر چيز براي هدفي خاصّ خلق شده است پس خود انسان چه طور؟ آيا او عبث و بي مقصود خلق شده است تا فقط عمري بگذراند و نسلي توليد كند و ديگر هيچ؟ آيه قبل جواب اين سؤال است؟ 12- «يا ايّها النّاس اعبدوا ربّكم الّذي خلقكم و الّذين من قبلكم لعلّكم تتّقون» اي مردم پروردگار خود را كه شما را و مردم قبل از شما را آفريد بپرستيد شايد متّقي شويد. (21 بقره) آيه صراحت دارد كه مقصود از خلقت انسان پرستش خداوند است كه در اين جا سؤال ديگري پيش مي آيد كه با اين ترتيب مقصود از پرستش خداوند چيست؟ كه خود آيه پاسخ داده است «لعلّكم تتّقون» يعني مقصود از پرستش خداوند اين است كه شما اهل تقوي بشويد؟ باز هم اين سؤال مطرح مي شود كه اگر از اهل تقوي بشوي آن وقت مقصود كلّي و اصلي حاصل شده است؟ در اين مرحله است كه «انّا لله و انّا اليه راجعون» معني خود را آشكار مي كند: ما از طرف خداوند آمده ايم و به سوي او بازگشت مي كنيم، يعني تقوا انسان را به مقام قرب يا خدايگونه شدن مي رساند. نظام طبيعت و آفرينش و هستي از خواست خداوند نشأت گرفته است و ما هم كه يكي از اجزاء هستي هستيم سرانجام بايد به سوي همان خواستي كه سبب به وجود آمدن ما شده است بر گرديم يعني نهايت و غايت تقوي مستحيل شدن درخواست خداوند است و بر اساس همين قبيل توضيحات است كه ما بر خلاف ديگران عقيده داريم كه معني تقوي تنها پرهيزگاري نيست كه چيزي است بيش از آن: خدا داري و خويشتن داري. با توجّه به اين قبيل نكات است كه آدمي ايمان مي آورد كه قرآن وحي منزل است . آوردن مشابه آن براي انسان ممكن نيست و همة انسان ها كه هيچ، اگر تمام كائنات هم همكار شوند نمي توانند مشابه آن را بياورند مگر ممكن است معلول كاري انجام دهد كه علّت العلل و مسبّب الاسباب آن را انجام داده است؟ «فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتّقوا النّار الّتي وقودها النّاس والحجارة اعدّت للكافرين» پس اگر نتوانيد چنين كنيد (و به وحي بودن قرآن شك داشته باشيد و نتوانيد يك سوره هم مشابه آن بياوريد) كه هرگز نتوانيد، پس آن آتش را براي خود نگاه داريد كه هيزمش مردم و سنگ گِلهاست كه براي كافران فراهم شده است: توجّه فرمائيد كه ما در اين جا«اتقاءالنار» را به معني نگاهداشتن آتش گرفته ايم نه مانند ديگران «ترس از آتش» و اين به علّت آن است كه اوّلاً جمله «فاتّقوا النّار» را براي كافران در برابر «لعلّكم تتّقون» كه در آيه 21 براي مومنان آورده شده و به معني رسيدن به درجة خداداري است- مي دانيم و عقيده داريم كه پرهيزكاري براي كلمة تقوي رسا نمي باشد. ثانياً كفّار با انكار وحي بودن قرآن و انكار پيغمبر و خداوند و پافشاري بر كفر مقدّمة روشن شدن آتش عذاب را در قلب و وجود خود فراهم مي نمايند چنانكه فرموده است: «وقودها النّاس و الحجارة» هيزم آن آتش، يا آتش زنه دوزخ مردم و سنگ ها هستند و معلوم است مردم خود را قابل سوختن مي كنند و سبب بر قراري آتش در وجود خود مي شوند. در كفر خود مي سوزند تا آتش را شعله ور نگاه دارند. ثالثاً در سورة (هُمَزَه آيات 6و7 ) فرموده است: «نارالله الموقدة- الّتي تطّلع علي الافئدة» آتش بر افروخته خداوند- كه بر دلها آشكار مي شود. آتش كفر اگر در دل كسي روشن شد مادامي كه آن كس بر كفر باقي است آن آتش شعله ور است و فقط با آب ايمان خاموش مي شود. پس خود انسان ها هستند كه نگاه دارندة آتش هستند، لذا جملة «فاتّقوا النّار الّتي وقودها النّاس و الحجارة» يعني حال كه چنين است پس آتش را كه هيزم يا آتش زنه آن انسان ها و سنگ ها هستند براي خود نگاه داريد؟ نكته ديگري كه بايد به آن توجّه كرد كلمة «حجارة» در آيه مورد بحث است. بعضي گفته اند «حجارة» يعني بتهائي كه از سنگ تراشيده شده است و بت پرستي انسان ها سبب جهنّمي شدن و سوختن بت پرستان مي شود- در اين خصوص بايد گفت كه همه جهنّميان كه بت پرست نيستند آن هم بتي كه در هيأت سنگي باشد- چه بسيار كساني كه در آتش كفر مي سوزند بي اين كه بتي را پرستيده باشند- مانند منافقان و كفّار به ظاهر پيرو كتاب هاي آسماني و پيروان اديان آسماني كه مرتكب گناهان كبيره شده اند و بدون توبة به موقع، مرده اند؟ بعضي ديگر گفته اند منظور از كلمة «حجارة» كه آتش افروز قلب ها مي شود احجار كريمه مانند فلزات گرانبها و اين قبيل اشياء است كه با فريبندگي خود باعث ايجاد كفر در دلها مي شود. همه مي دانند كه فقط سنگ هاي گرانبها نيستند كه با فريبنتدگي خود باعث انحراف از راه راست مي شوند و چه بسيار اشياء و عوامل ديگري هست كه موجب سقوط انسان به ورطه كفر مي گردند كه گوهرهاي مورد نظر در برابر آنها چيزي به شمار نمي آيند. بنابراين ما بايد تحقيق كنيم كه خود قرآن چه تعاريفي از حجاره به دست مي دهد تا بتوانيم اثر آن را بر افروختن آتش در نهاد بشناسيم؟ در آية( 6 از سورة تحريم) مي فرمايند: «يا ايّها الّذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم ناراً وقودها النّاس و الحجارة عليها ملائكة غلاظ شداد لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤمرن» اي كساني كه ايمن آورده ايد خويشتن و اهلتان را از آتشي نگاه داريد كه آتش زنه و هيزم آن انسان ها و حجاره هستند كه بر آن آتش فرشتگان خشن و سخت گير (گمارده شده است) كه خدا را نا فرماني نمي كنند و همان گونه عمل مي كنند كه به آن مأمور هستند. از دقّت در اين آيه معلوم مي شود كه حجاره هائي كه باعث شعله ور شدن عذاب انسان ها مي شوند و آنها را مانند هيزم به آتش مي كشند از سنگ هاي جهنّم هستند. در آية (74 از سورة حجر) پس از شرح داستان حضرت لوط فرموده است «فجعلنا عاليها سافلها و امطرنا عليهم حجارة من سجّيل» آن سرزمين را زير و زبر كرديم و آن را با سنگ هائي از سجيل(سنگ گل) سنگ باران كرديم. در آية (82 سوره هود) در همين زمينه و با مختصر اختلاف عبارت فرموده است كه «وامطرنا عليها حجارة من سجّيل منضود» و بر آن سرزمين سنگ هائي از سجّيل( سنگ گل) متراكم بارانديم. در سورة (ذاريات آية 33) باز هم در مورد داستان حضرت لوط مي فرمايد: «لنرسل عليهم حجارة من طين» ما بر آنها سنگ هائي (از گل فرو فرستيم) كه در اين جمله «من طين» به همان معني «من سجيل» آمده است. (يعني سنگ گِل) در سوره فيل مي فرمايد: «ترميهم بحجارة من سجّيل» (بر عليه لشگريان ابرهه ابابيل را فرستاديم تا) آنها را با سنگ هائي از سجيّل سنگ باران كنند. ملاحظه مي شود كه هر جا سخن از «حجارة» به ميان آمده است آن را منسوب به «سجّيل» فرموده است: كلمه«سجّيل» از سجل گرفته شده است كه اصل آن «سنگ گل» است كه از فارسي وارد زبان عرب شده و آن سنگ هائي است كه لابه لاي گل و رسوبات مسيل ها و كناره هاي رودخانه ها يا از فشرده شدن گلهاي رسوبي به صورت ورقه هاي سخت به وجود مي آيد و يا به علّت ساييده شدن سنگ هاي معمولي در جريان آبها سطوح آنها تا حدودي صاف و حجم آنها گرد يا بيضي شكل و نسبتاً نازك شده اند و براي ثبت مطالب روي آنها تقريباً مناسب تر از سنگ هاي شكسته شده و ناهموار بوده اند و به همين علّت براي كتابت و ثبت وقايع مهم مورد استفاده قرار مي گرفته اند. از همين سنگ هاي سائيده و نسبتاً شكل گرفته در قديم براي پرتاب به سوي دشمن در جنگ ها و راندن وحوش و درندگان و شكار به وسيلة فلاخن استفاده مي كرده اند و در حقيقت حكم گلوله هاي امروزي را داشته اند و با توجّه به همين نوع كاربردها است كه خداوند فرموده است «ترميهم بحجارة من سجّيل» پس منظور از حجارة سنگ گل يا سجّيل مي باشد. امّا علّت اين كه خداوند فرموده است «و قودها النّاس و الحجارة»! انسان ها و سنگ گل ها و قود يا آتش زنه آن آتش هستند، به توضيح ذيل توجّه فرمائيد. قبل از اين كه مصرف كبريت براي روشن كردن آتش عموميّت پيدا كند مردم نا گزير بوده اند به نحوي مقداري آتش در اجاق هاي مطبخ ها يا جاهاي ديگر براي روشن كردن موارد بعد نگاهداري كنند و يا به نحوي ديگر كه آسان هم نبود به وسيلة آتش زنه ها آتش را بيفروزند. از جملة متداولترين آتش زنه ها سنگ آتش بوده است كه بعضي ها هم آن را «سنگ وقو» تلفظ مي كردند كه مخفّف همان سنگ وقود است كه به همان معني سنگ آتش زنه مي باشد. طرز استفاده از آن وسيله و تهيه آن چنين بوده است كه مقداري الياف مانند پنبه كنف با الياف ديگر را با شيره بعضي از گياهان و درخت ها مانند شيره درخت توت آغشته و خشك مي كرده و آن را به صورت فتيله در مي آورده اند و به هنگام آتش روشن كردن نيز آن فتيله را روي لبه يك سنگ نگاه مي داشته اند و با سر سنگ ديگر يا با لبة يك قطعه فولاد بر لبه سنگي كه در دست ثابت نگاه مي داشته اند ميزده اند تا جرقه اي توليد شود و در فتيله مذكور بنشيند و آن را روشن كند.(ما خود در كودكي طرز كاربرد آن را توسّط اشخاص ديده ايم). چون هر سنگي مناسب براي اين كار نبوده است اغلب در كناره رود خانه ها و مسيل ها مي گشته اند تا سنگي را كه بيشتر محتوي تركيبات و ذرات فلزي بوده است پيدا كنند تا بهتر در نتيجه استكاك جرفه توليد كند چون در اثر تجربه دانسته بودند كه سنگ هاي رنگين مناسبتر هستند. امّا علّت اين كه اين قبيل سنگ ها را در آن مكان ها جستجو مي كرده اند اين است كه رود خانه ها معمولاً از كوهستان ها سر چشمه مي گيرند و از نقاط مختلف كوه ها خرده سنگ ها را با خود به سمت پائين و دشت ها حمل مي كنند و لذا سواحل رودخانه ها و مسيل ها معمولاً ريگزارهائي است كه به مثابه نمايشگاه دائمي انواع سنگ هاي مختلف كوهستان ها مي باشند و لذا انتخاب مناسب ترين سنگ آتش زنه در ريگزارها يا سنگ گل ها ميسّر بوده است و از اين جهت است كه كلمة «حجارة» به «سجّيل» منسوب شده است. در جملة «وقودها النّاس و الحجارة» يك تشبيه بسيار زيبا و ظريف و دقيق به كار برده شده است كه در عين حال با طبيعت و حقيقت كاملاً متناسب است. در تشبيه مذكور انساني كه با كفر و كناه قلبش سياه شده است مانند فتيله اي از الياف گياهي آلوده شده با شيره هاي گياهي سريع الاحتراق است كه بين دو قطعه سنگ آتش زنه قرار گرفته است كه با ضربّه و اصطكاك سنگ ها جرقه در وجودش مي افتد و آتش مي گيرد و با آن آتش بزرگ را بر مي افروزند- توصيف شده است و تصوّر نمي شود انسان بتواند چنين تشبيه بليع و دقيق و بسيار ظريف و منطبق با واقعيّت را در فقط سه كلمه «وقودها النّاس و الحجارة» بيان نمايد و تمام آيات قرآن پر است از اين قبيل ريزه كاري ها و ايجاز و در عين حال حقيقت گوئي هاي خالي از هر گونه حشو و زوائد و هدايت گر و هشدار دهنده و اين است يكي از دلائل اين كه مي فرمايد «وان تفعلوا و لن تفعلوا» اگر نتوانستيد مشابه يكي از آيات قرآن بياوريد، كه هرگز نخواهيد توانست (پس به جاي خداداري آن آتشي را براي خود فراهم آوريد كه آتش زنه هاي آن خود انسان ها هستند . و سنگ هاي آتش زنه (جهنّم). دليل اين كه كلمة «حجارة» را ما به معني سنگ هاي آتش زنه جهنّم گرفته ايم آيه (6 سوره تحريم) است كه قبلاً ذكر آن گذشت و روشن شدن چنين آتشي را به حضور و مراقب ملائكه غلاط و شداد مرتبط فرموده است كه مراقبان و خزنه جهنّم مي باشند. اگر بگوئيد چه تناسبي و چه تشابهي بين «حجارة من سجّيل» كه به شرح مذكور به معني سنگ هاي گلي آتش زنه اي كه از ريگزارهاي سواحل رودهاي دنيوي به دست مي آيد با آتش زنه هاي جهنّمي وجود دارد- مي گوئيم: مطابق اصل تزويج «و من كلّ شيء خلقنا زوجين» و اصل توحيد نظام (ما تري في الخلق الرّحمن من تفاوت) جهنّم در برابر بهشت است و هر خصوصيّتي كه بهشت دارد ضدّ و يا منفي آن در جهنّم است. در بهشت درخت ميوه هست چنان كه در تعريف حال بهشتيان فرموده است: «اولئك لهم رزق معلوم- فواكه و هم مكرمون- في جنّات النّعيم» (بندگان مخلص خداوند) برايشان روزيي معلوم است – كه انواع ميوه هاست در حالي كه گرامي داشته مي شوند، در بهشت هائي با ناز و نعمت (43- 40 صافات). و در مورد جهنّمتيان مي فرمايد: «اذالك خير نزلاً ام شجرة الزّقّوم- انّا جعلناها فتنة للظّالمين- انّها شجرة تخرج في اصل الجحيم- طلعها كانّه رؤس شياطين- فانّهم لآكلون منها فمالئون منهاالبطون» آيا آن (درخت ها و ميوه ها وتنعّمات بهشت) بهتر است از لحاظ پذيرائي يا درخت زقّوم- كه ماآن را مايه عذاب ستمگران قرار داده ايم- آن درختي كه در قعر جهنّم مي رويد- شكوفه هايش مانند سرهاي ديوها مي باشند (جهنّميان) ناگزيرند از آنها تغذيه و شكم هاي خود را پر كنند. (64- 60 صافات). در آية (25 بقره) در مورد بهشتيان مي فرمايد: «و بشرالّذين آمنوا و عملوا الصّالحات انّ لهم جنّات تجري من تحتها الانهار...» و كساني را كه ايمان آورده اند و نيكو كارند بشارت ده برايشان بهشتها ايست كه در آنها نهرها جاريست... و نيز درر آيه (31 از سوره كهف) در مورد آنان مي فرمايد: «اولئك لهم جنّات عدن تجري من تحتهم الانهار...» براي بهشتيان باغ هائي مسكن است كه در آنها نهرها جاري است و آيات بسيار ديگر. در آيه 29 همين سوره در مورد جهنّميان مي فرمايد... «انا اعتدنا للظالمين ناراً احاط بهم سرادقها و ان يستغيثوا يغاثوا بماء كالمهل يشوي الوجوه بئس الشّراب و سائت مرتفقاً» براي ستمگران آتشي فراهم كرده ايم كه بر سر آنها خيمه مي زند و اگر (از تشنگي) فرياد رس خواهند با آبي فرياد رسي شوند كه چون فلز گداخته چهره ها را كباب كند، چه بد آشاميدني و چه بد جاي ياري خواستني است! بسيار آيات ديگر هست كه حكايت از اين دارند كه هر چه در بهشت هست عيناً قرينه ضد آن در جهنّم وجود دارد از مقابله قرار دادن آنها براي اجتناب از اطاله كلام خود داري مي كنيم و خوانندگان خود مي توانند به استخراج و تحقيق پيرامون آنها بپردازند. در هر حال در جهنّم هم رودهائي هست متناسب با وضع جهنّم است و كنارة اين رودها ريگزارهائي هست سنگ گل هاي (حجارة من سجّيل) را پديد مي آورند و به وسيلة استكاك همين سنگ گِل ها است كه انسان هاي جهنّمي آتش زده مي شوند و اگر چنين نبود. خداوند اين تشبيه زيبا را به كار نمي برد؟ نكته ديگري كه در اين به معارضه طلبيدن در آيه مورد بحث بايد مورد دقّت قرار گيرد جملة «وادعوا شهداءكم من دون الله ان كنتم صادقين» همه كسان خود را هم- غير از خداوند- به ياري و همكاري بطلبيد اگر راست مي گوئيد- مي باشد. معني جملة «من دون الله» اين نيست كه خداوند را به ياري در كارتان دعوت نكنيد زيرا اصولاً آنها خداوند را به اين صورت كه در قرآن تعريف شده است قبول نداشته اند و خداوند هم مسلّماً در اين كار كفر آميز آنها را ياري نمي كرده است. تا بخواهند او را به ياري بطلبند و قرآن را هم وحي نمي دانسته اند، بلكه منظور اين است كه قرآن و آيات آن را كه كلام خداوند است الگو و سر مشق كار خود قرار ندهيد تا جملات و كلماتي به تقليد از آن بر هم ببافيد بلكه كاري ابتكاري انجام دهيد كه بتواند با يكي از سوره ها و يا يكي از آيات قرآن معارضه نمايد و اشخاص بي طرف، هم ترازي آنها را تصديق كنند. پس علّت به كار بردن جمله «من دون الله» اين بوده است كه بعضي ها با سر مشق قرار دادن ايات و شيوه جمله بندي و انتخاب كلمات هماهنگ مي كوشيده اند كه جملاتي مشابه بسازند و عرضه كنند و هر چند سست و بي معني و يك نوع سرقت ادبي بوده است ولي به اين كار مبادرت مي كرده اند و جملاتي نيز عرضه كرده اند كه آبروي نداشته خود را هم ريخته اند و با اين حال هم نتوانسته اند يك جمله بسازند كه همتراز يكي از آيات باشد. به طوري كه ملاحظه فرموديد ما براي توضيح يك تشبيه ادبي كه در سه كلمه «وقودها النّاس والحجارة» به كار برده شده است بيش از هزار و پانصد كلمه به كار برده ايم كه آن هم با استعانت از خود قرآن است و مسلماً هنوز هم حقّ مطلب ادا نشده است و لذا معلوم است كه اگر جنّ و انس هم پشت و هميار شوند نمي توانند يك آيه فراهم كنند كه از لحاظ جامعيّت همتراز با يكي از آيات قرآن باشد، هر چند قرآن هم سر مشق قرار دهند و از شيوة كلام و انسجام بيان موزوني و آهنگ جملات و سجع و قافيه آن تقليد (و استراق ادبي) كنند. چه رسد به اين كه موضوع هاي بكر و جملاتي هدفدار براي وضع يك شريعت جهان شمول و بر اندازي كفر و شرك هاي گوناگون كه ريشه در تاريخ بشريّت دارد، و تبليغ اعتقادات مذهبي، توحيدي و اخلاقي با زباني فصيح و رسا و دلنشين و هم ساز با فطرت و طبيعت و رو ح نواز و ملايم طينت باشد!
|