خلافت خاصّ و خلافت عام
«واذ قال ربّك للملائكة انّي جاعل في الارض خليفة، قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدّماء و نحن نسبّح بحمدك و نقدّس لك؟ قال انّي اعلم ما لا تعلمون» و آنگاه كه پروردگارت به فرشتگان فرمود من در كار قرار دادن خليفه در زمين هستم گفتند: آيا كسي را (خليفه) در آن قرار مي دهي كه در آن تباه كاري و خونريزي كند؟ در حالي كه ما ستايشگران و تنزيه گويندگان بسيار تو هستيم؟ (چرا از بين ما خليفه قرار نمي دهي كه سزاوار تريم؟) فرمود: من چيزهائي ميدانم كه شما نمي دانيد (30 بقره) «وعلم آدم الاسماء كلها ثمّ عرضهم علي الملائكة فقال انبئوني باسماء هؤلاء ان كنتم صادقين» پس (استعداد آگاه شدن و كشف اسرار را) اسماء را كلّاً به آدم آموخت (در فطرت او تعبيه فرمود) و سپس آن اسماء را (مسمّي هاي اسماء يا گنجينه هاي اسرار را) به فرشتگان عرضه داشت و گفت اگر راست مي گوئيد اسامي اينان را به من خبر دهيد (اسماء اين مسمّي ها يا اسرار اين گنجينه ها را به من بگوئيد) (31 بقره). «قالوا سبحانك لا علم لنا الّا ما علّمتنا انّك انت العليم الحكيم» گفتند خداوندا تو منزهي، ما را جز آنچه تو آموخته اي دانش ديگري نيست- تنها توئي داناي مطلق و درستكار مطلق (32 بقره). (كلمه مطلق را از به كار بردن «ال» كه دلالت بر جنس دارد و به كلمات عليم و حكيم اضافه شده است استفاده نموديم – يعني جنس علم و جنس حكمت كاملاً مخصوص تو است). «قال يا آدم انبئهم باسمائهم فلمّا انبئهم باسمائهم قال الم اقل لكم انّي اعلم غيب السّموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون» (پس از سخنان فرشتگان خداوند) فرمود: اي آدم آنان را (فرشتگان را) به اسامي (يا اسرارشان) آگاه كن، پس چون آنان را به اسامي شان آگاه كرد فرمود: آيا من به شما نگفتم كه من نهاني هاي آسمان ها و زمين را مي دانم و آن چيزهائي را كه شما آشكار و پنهان مي داريد هم مي دانم؟ (33 بقره). چون خداوند نيازي به مشورت و نظر خواهي و استمداد از كسي ندارد منظور از جمله «و اذ قال ربّك للملائكة انّي جاعل في الارض خليفة» نظر خواهي از فرشتگان نيست بلكه به عنايت به آيه 30 كه مي فرمايد: «و اذ قال ربّك للملائكة اسجدوا لآدم» و نيز آيات سوره قدر و آيات ديگر معلوم مي شود كه منظور آماده باش دادن به فرشتگان براي عهده دار شدن خدمات و وظائفي در امر خلقت و خلافت آدم مي باشد. ونيز با عنايت به جمله «اني جاعل في الارض خليفة» كه كلمه «جاعل» دلالت بر استمرار دارد و با توجّه به آيه (55 از سوره نور) كه مي فرمايد: «و عدالله الّذين آمنوا منكم و عملوا الصّالحات ليستخلفنّهم في الارض كما استخلف الّذين من قبلهم و ليمكننّ لهم دينهم الّذي ارتضي لهم...» خداوند به كساني كه از شما ايمان آورده اند و نيكو كاري را پيشه كنند و عده مي دهد كه آنان را مطمئنّاً به خلافت در زمين بر گزيند آن چنان كه پيشينيان قبل از آنان را بر گزيد و دين پسنديده آنان را بر ايشان پايدار و بر قرار بدارد... و آيات بسيار ديگر- معلوم مي دارد كه خلافت منحصر به آدم ابوالبشر (ابوالآدم) نيست و در طول زندگي بشر در روي زمين استمرار دارد و كساني كه ايمان به معني واقعي داشته باشند كه لازمه آن نيكو كاري مستمر است به درجه خلافت مي رسند، كه اين وعده خداوند است و تخلّف بردار نيست اگر قبول كنيم كه امر خلافت استمرا دارد بسياري از نكات مجهول موضوع روشن مي گردد، از جمله اين كه فرشتگان بر چه اساسي گفته اند: «اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدّماء...» كه روشن مي نمايد چون فرشتگان مستمراً در امور آدميان وظائفي را بر عهده دارند و در تماس دائم هستند شاهدند كه زندگي انسان هاي مؤمن و نيكو كار در بسياري از اوقات با خونريزي و تباه كاري مي گذرد و به اين علّت تعجب مي كنند كه چرا عليرغم اين خون ريزي ها خداوند از بين آنان خليفه بر مي گزيند و گاهي آشكارا اين شگفت زدگي را بيان مي كنند و گاهي هم در دل خود چنين انديشه اي را مي پرورانند كه چرا از بين خود ما فرشتگان كه واقعاً پرستنده و فرمان بردار مسلّم خداونديم خليفه بر روي زمين قرار نمي دهد؟ چنان كه گفته اند: «و نحن نسبّح بحمدك و تقدّس لك...» و با توجّه به همين اعتراضات آشكار و نهان فرشتگان بوده است كه خداوند فرموده است يا مي فرمايد: «و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون» از اعتراضات آشكار و نهان شما آگاهم (ذيل 31) جملة «قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدّماء» را كه خداوند از قول فرشتگان كه از كنه مطلب آگاه نيستند قبيح شمرده شده است در حالي كه خداوند آن را عادي و طبيعي و شايد هم در امور بشر جزء لا يتحزّاي زندگي شمرده است كه به فرشتگان فرموده است: «انّي اعلم ما لا تعلمون» من چيزهائي را مي دانم كه شما نمي دانيد؟ با مرور تاريخ بشر ملاحظه مي گردد كه در تمام طول تاريخ، خونريزي و تباه كاري بين خانواده ها، گروه ها، قبايل، نظام ها، ملت ها وجود داشته تا حتّي به جنگ هاي بين المللي و جهاني نيز كشيده است و هيچ گاه نبوده است كه انسان از وسائل جنگي بي نياز باشد- چه براي شروع حمله و چه براي دفاع- از آثار كشف شده مربوط به عصر حجر مشخّص مي گردد كه از همان بدو امر كه بشر استفاده از ابزار ووسائل و طرز تهيه آن را شناخت، همراهِ ساخت و تهيّه وسائل ديگر به ساختن تير و سر نيزه و ديگر وسائل جنگي نيز پرداخته است و امروز نيز كه به درجة بالائي از تمدّن و علم و فنّ و فرهنگ رسيده است زرّادخانه ها را انباشته كرده است از سلاح هاي كشتار جمعي و تباهگر تمدن ها مانند سلاح هاي شيميائي، ميكروبي، هسته اي و... قرآن و كتابهاي آسماني ديگر نيز همين مسئله را تأكيد مي نمايند: - در همان بدو خلقت آدم ابوالبشر، دو فرزندي كه از آدم و حوا پا به عرصه وجود نهادند قابيل قصد جان هابيل را كرد و او را كشت بي آنكه از طرف كسي تحريك شده باشد و يا اشتراك منافع مهّمي داشته باشند كه سهم قاتل به خطر افتاده باشد و مجوز او براي ريختن خون برادر باشد. در عصر نوح () نيز هر چند انسان ها كافر بودند و نوح رنج بسيار برد امّا جز اندكي ايمان نياوردند و لذا چنين مردمي ارزش زيستن و ادامه زندگي را نداشتند و آن حضرت هر چند ممكن بود اجابت نشود امّا دعا نكرد كه خداوند آنها را هدايت كند بلكه نفرين كرد و گفت: «ربّ لا تذر علي الارض من الكافرين ديّاراً انّك ان تذرهم يضلّوا عبادك و لا يلدوا الّا فاجراً كفّاراً» نوح عرض كرد: پروردگار از كافران هيچ كس را روي زمين باقي نگذارـ زيرا مسلّم است كه اگر آنها باقي گذاري جز نسلي ستمگر و كافر از آنان به وجود نمي آيد – طوفان آمد و همه را كشت! (سوره نوح) همين گونه جنگ نمرود با ابراهيم () – تخريب شهر لوط- كشمكش حضرت موسي با فرعون – جنگهاي بني اسرائيل با دشمن براي فتح سرزمين موعود- لشكركشي ها و جنگ هاي حضرات داود و سليمان براي دفع دشمن براي توسعه فلسطين- دفاعيّات حضرت رسول اكرم در برابر مشركان و دشمنان و بعد از نزول قرآن هم كه مي دانيم جنگ هاي داخلي بين مسلمانان و لشكر كشي براي اشاعه اسلام و نيز جنگ هاي فيما بين امويان و عباسيان و... چه حوادثي را به وجود آورد؟ در طول تاريخ هميشه يك گروه مهاجم بوده است و يك گروه مدافع- ما در اين مقال كاري هم به اين نداريم كه حقّ با كدام طرف بوده است. حرف ما اين است كه هميشه هجوم و دفاع بوده است و هميشه تاريخ هم خواهد بود. زيرا سنّت الهي و مقتضاي خلق و خوي بشر است. پسنديده ترين تلاش هاي ديروز و امروز و فردا ورزش است كه آن هم يك نوع قدرت نمائي و زور آزمائي و مغلوب سازي حريف است، حتّي بدن سازي آن هم براي مغلوب كردن است! چرا چنين است؟ چون جهان و اجزاء آن كه خود ما هم از اجزاء آن هستيم جهان اضداد است كه اصول محو و اثبات، مرگ و زندگي يا تهالك و تنازع و تبادل و نيازمندي بر آن حاكم است تا تكامل محقق شود- بي دخالت عوامل اصولي مذكور بر خورد به وجود نمي آيد و بدون بر خورد احساس نياز نمي شود و بدون احساس نياز رشد عقل و خلّاقيّت و تكامل صورت نمي گيرد و مسير الي الله طيّ نمي شود. فرشتگان كه از نتيجه فساد و خونريزي ها كه در عالم شهود نيمي از عوامل تكامل هستند و بي خبرند و نمي دانند كه اگر با نيم ديگر عوامل تكامل كه ايمان و اعمال صالح است.در تعارض نباشند ايمان و عمل صالح شكوفا نمي شود و به ثمر نمي نشيند. از بشر انسان و از انسان آدم و از آدم خليفه الله بر نمي خيزد و به همين علّت شگفت زده عرض مي كنند بارالها مي خواهي از بين اين تباه كاران و خونريزان خليفه بر گزيني؟ در چنين شرايطي فطرت تجربه اندوزي و دانشوري انسان «و علّم آدم الاسماء كلّها» به فعّاليّت در مي آيد بنحوي كه به نظر فرشتگان هم مي رسد «ثمّ عرضهم علي الملائكة» و به آنها گفته مي شود كه اگر شما راست مي گوئيد «كه براي احراز مقام خليفة الهي در زمين از آدم سزاوارتريد مانند آدم به تجربه اندوزي و دانش پژوهي و خلّاقيّت بپردازيد؟ «انبئوني باسماء هؤلاء ان كنتم صادقين». فرشتگان كه از بد گماني نسبت به اراده خداوند شرمنده مي شوند سر افكنده در حالت استغفار عرض مي كنند «سبحانك» تو منزهي از اين كه عقول آفريدگان به كنه اراده و نتيجة كارهاي تو پي ببرند، «لا علم لنا الّا ما علّمتنا» ما به جز آنچه تو به ما آموخته اي از چيزي آگاه نيستيم - «انّك انت العليم الحكيم» تنها تو اي كه همه چيز را مي داني و همه كارهايت حكمت مطلق است. و چون فرشتگان از پي بردن به بعضي از عوامل آفرينش نا توان مي مانند به آدم الهام مي شود كه به كشف و آگاهي اسرار آفرينش و تبيين آنها بپردازد «وقال يا آدم انبئهم باسمائهم» و آدم استعداد الهي خود را بروز مي دهد «فلمّا انبئهم باسمائهم» به فرشتگان الهام مي شود كه مگر من به شما نگفتم كه تنها من نهاني هاي آسمان ها و زمين را مي دانم و از آنچه شما ابراز مي داريد يا كتمان مي نمائيد با خبرم؟ «قال الم اقل لكم انّي اعلم غبيب السّموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون» آيات چهار گانه فوق (33-30 ) كه قبل از آيه34 بقره مي باشند كه جريان امر سجده كردن فرشتگان به آدم را بيان مي فرمايد: حكايت از اين نكته دارند كه آدم قبل از اين كه شايستگي لازم را براي اين كه مسجود فرشتگان واقع شود احراز كند، مراحلي بسيار مهمّ را براي كسب آگاهي و دانش و كشف اسرار آفرينش طيّ مي كند تا به مرحله اي برسد كه شايستگي مورد نظر را پيدا كند. بعضي ها گمان مي كنند به محض اين كه خداوند مجسّمة آدم را از گل آفريد و روح در كالبد او دميد بدون اين كه از آدم بخواهد لياقت خود را ابراز نمايد به فرشتگان فرموده است تا به او سجده كنند؟ اين تصوّر و گماني است كه بر اساس بي دقّتي به آيات ديگر قرآن و سنّت الهي در اذهان رسوخ كرده و كاملاً بي وجه و غير معقول است زيرا خداوند حصول هر نتيجه اي را به عملي وابسته فرموده است: «و انّ ليس للانسان الّا ما سعي»: هيچ چيزي عايد انسان نمي شود مگر نتيجه كوشش خودش (40-النجم) –پس آدم اوّل انساني بوده است كه از موهبت هدايت الهي برخوردار شده به تقويت ايمان و انجام اعمال نيكو پرداخته است تا حدّي كه به مقام آدميّت و خليفة الهي ارتقاء يافته و مسجود فرشتگان واقع شده است. هر كس دقّت كند به اين نتيجه مي رسد كه چون خداوند فرموده است: «انّي جاعل في الارض خليفة» منظور اين است كه آن خليفه كارهائي را انجام دهد كه مشابه و در جهت كارهاي الهي است مانند ربوبيّت و هدايت و خلّاقيّت و... در ارتباط با خداوند و بندگان او تابندگان در طريق تكامل و نيل به سعادت رهسپار شوند و چنين مقامي نمي تواند منحصر به يك نفر مانند آدم ابوالبشر باشد كه طبق نظام طبيعت مدّت عمر معيّني داشته است و پس از رحلت او انسان ها از اين نعمت محروم مي مانده اند. همه چيز دلالت دارد كه در زمان ظهور آدم تعداد انسان ها بسيار اندك بوده است و مردم در درجه پائيني از بينش و دانش و تمدّن قرار داشته اند و به همين علّت لازمه امر پيغمبري ابلاغ پيام هاي مقدّماتي و ساده مطابق با ميزان درك و فهم مردم بوده است كما اين كه مطالعه اديان پيشين و اقوال پيامبران سلف ما را به اين نتيجه مي رساند كه اديان به تدريج تكميل شده اند و تكاليف ديني ابتدا ساده و محدود بوده و پيغمبراني كه يكي پس از ديگري مبعوث شده اند متناسب با مقتضيّات فكري و مدني بشر تكاليف را ابلاغ مي نموده اند تا آخرين پيام آور خداوند يعني حضرت محمد بن عبدالله() سنّت و شريعتي را وضع فرموده است كه شامل تمام شئون بشريّت مي شود. بنابراين تكاليفي كه حضرت آدم ابوالبشر وضع مي نموده است نمي توانسته است براي قرون و اعصار بعد به خصوص براي عصر ما و قرون آينده كار ساز باشد به ويژه اين كه هيچ گونه اثري هم از جزئيات شريعت او در دست نيست مگر اين كه به طور كلي بگوئيم او هم مانند پيامبران ديگر بشر را به توحيد و خدا پرستي هدايت مي نموده است. پس شريعتي كه نتوانسته است براي قرون و اعصار بعد پا بر جا بماند و لازم بوده است كه بعد از آن شريعت هاي جديدي وضع شود خود شارع شريعت كه حضرت آدم خليفة الله بوده است نمي توانسته است منحصر به فرد باشد و بايد خلفاء ديگري پس از او به مقام خلافت منصوب و براي وضع شريعت مأمور مي شدند كه با ارسال رسل و بعثت انبياء همين گونه هم شده است و لذا ما نمي توانيم بگوئيم كه حضرت آدم خليفه خدا بوده و مثلاً حضرات ابراهيم، موسي، عيسي و حضرت خاتم الانبياء صلوات الله عليهم پيغمبر بوده اند امّا خليفة الله نبوده اند؟ پس آن چنان كه جملة «انّي جاعل في الارض» صراحت و دلالت بر استمرار دارد بايد هميشه حدّاقّل يك نفر خليفه از طرف خداوند در زمين حضور داشته باشد و به همين دليل است كه معتقديم پس از رحلت حضرت رسول صلوات الله عليه و آله كه خاتم الانبياء است باز هم خلفائي بايد باشند و هم اكنون هم خليفه خداوند در زمين حضور دارد، چون نمي تواند چنين نباشد؟ اكنون بايد بگوئيم كه ما در زندگي با يك سلسله حقايق مواجهيم و با يك سلسله وقايع. حقايق را بر اثر ايمان و قلب خود ادراك مي كنيم، مانند وجود آفريدگار و بعثت انبياء و رسل و انزال كتب و وجود روح و عوالم غيب و جهان ديگر. وقايع عبارتند از عالم شهود و حوادث آن به خصوص حضور انسان ها با تمام خصوصيّات مثبت و منفي آنان مانند مؤمن و كافر، مصلح و شرور، دانشمند و جاهل و... كه هر يك جداگانه و جمله با هم آثار وجودي مخصوص به خود را ابراز مي نمايند و ما با جهازات مدركه خود آنها را ادراك مي كنيم و متأثّر مي شويم. يك انسان متعادل بايد هم خدمت گزار باشد هم وقايع نگرـ و هر دو جنبه را در حدّ خود بشناسد و تكليف خود را در برابر آنها بداند. واقع امر اينست كه در برابر ايمان كفر حضور دارد و در برابر مصلح شرور و... و اين هم چيزي نيست كه مردم به خواست و بر اساس عقل خود چنين شده باشند. اين سنّت الهي است كه اساس آفرينش را بر پايه اضداد قرار داده است و چون چنين است وقايع نيز در باطن امر يك سلسله حقايق هستند كه حضور و احداث آنها محتوم و ضروري است و لذا وجود آنها عليرغم اين كه ظاهراً به ضرر يكديگر است در نهايت امر مفيد واقع مي شود. چنان كه فرموده است: «كتب عليكم القتال و هو كرهٌ لكم و عسي ان تكرهوا شيئاًً و هو خيرٌ لكم و عسي ان تحبّوا شيئاً و هو شرّ لكم و الله يعلم و انتم لا تعلمون»: بر شما مقرر شده است كه بجنگيد در حالي كه براي شما ناخوشايند است ـ و چه بسا از چيزي ناخوشنود باشيد در حالي كه براي شما در نهايت مفيد است و چه بسا چيزي را دوست بداريد در حالي كه براي شما زيان بخش است، خداوند (از كنه امور) آگاه است در حالي كه شما آگاه نيستند. (216بقره) پس ما بدون اين كه بخواهيم آب تطهير بر سر كفر بريزيم و شرور را در مقام مصلح و جاهل را به جاي دانشمند بنشانيم حضور آنها را در برابر هم يك واقعيّت مي شماريم و چون وجود آنها بر اساس خواست خداوند است آنها را در نهايت مفيد مي دانيم و حضورآنها را تحمّل مي نمائيم و اگر چنين هم نخواهيم و نكنيم خود را بيهوده برنج مي افكنيم چون فرموده است: «سنّة الله في الّذين خلوا من قبل و لن تجد لسنّة الله تبديلاً»: سنّت خداوند در گذشتگان جاري بوده است (و اكنون نيز ادامه دارد) و هرگز در سنّت الهي تبديلي نخواهد يافت. (62 احزاب) و آيات ديگر با اختلاف عبارت. پس حقايق، يك آثار مفيد و آشكار دارند و وقايع به خصوص آنها كه ظاهراً ضد و نافي حقايق هستند يك آثار مضّر آشكار ولي وقتي كه با هم جمع شوند يك آثار نهان مفيد دارند كه با عنايت به اشارات ظريف آيات مي توان از آن نهاني ها آگاه شد. تفصيل امر چنين است كه ظاهر آيات مربوط به جعل خلافت، حكايت از خلافت خاصّ دارند مانند خلافت حضرت آدم و انبياء و اولياء و صلحا و شهداء بعد از او. ولي اشارات ظريف اعم از مؤمن و كافر و خوب و بد مي باشد. درباره خلافت خاصّ كه عهده دار هدايت جنبه ايماني و معنوي بشر است توضيحات لازم فوقاً عرضه گرديد كه احتمالاً كافي مي باشد. امّا براي تعيين خلافت عام:- دقّت نمائيد كه چون فرشتگان ناظر تباه كاري و خونريزي هاي مجموعه بشريّت مي شوند عرض مي كنند: «اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدّماء»؟ كه جمله دو جنبه و اشاره دارد: يكي اين كه وضع را كه مي بيند مي گويند: آيا مي خواهي در بين جمع خونريز و تباهكار خليفه قرار دهي- (در حالي كه رفتار آنها نمايانگر است كه چنين گروهي اصلاح پذير نيست و لذا انتخاب و مأمور كردن خليفه براي هدايت و ارشاد آنها بيفايده است) ديگر اين كه احساس مي كنند كه خداوند اراده فرموده است همه آن گروه تباهكار و خونريز را مجموعاً خليفه قرار دهد و اين نكته از اين جا استنباط مي شود كه در هر حال و در هر زماني بين مردم، افراد درستكار هم وجود داشته و همه تباهكار نبوده اند و در ست كارها را هم فرشتگان مورد نظر دارند پس اگر يك خليفه مورد نظر بود اعتراض فرشتگان غير منطقي مي نمود زيرا در هر حال حد اقل يك نفر خدا شناس حضور داشته است كه فرشتگان موضوع انتخاب خليفه از بين آنان را ناروا بدانند و خود را نامزد نمايند پس حدس فرشتگان درست بوده است چون خداوند هم اراده مي فرمايد كه خلفاي خاصّي را برگزيند و هم اراده مي فرمايد كه يك خلافت عام بين جامعه بشريّت بر قرار فرمايد و اين بيان مستند است به آيه (62 از سوره نمل) كه مي فرمايد :«امّن يجيب المضطّر اذا دعاه و يكشف السّوء و يجعلكم خلفاء الارض ءاله مع الله قليلاً ما تذكّرون»: آيا آن كسي كه هر گاه در مانده اي او را بخواند اجابتش مي كند و بدي ها را از او دور مي كنند و شما را خلفاء روي زمين قرار مي دهد (خداوند است يا ديگري) آيا معبود ديگري با خداوند هست؟ چه اندك است درك فهم شما (از حقايق) و نيز آيات ديگر با اختلاف عبارت. پس يك خلافت عام هم هست و آن به صورت خلافت عمومي در بشريّت قابل رؤيت مي باشد. بدين گونه كه مثلاً هر چند خونريزي و كشتار انسان ها في نفسه قبيح است امّا چون جنگ، استعداد ها را براي كسب پيروزي در هر دو طرف بر مي انگيزد و آنها را براي تمهيد وسائل و ابزاز جنگ و دفاع تحريك مي كند قدرت خلّاقيّت انسان ها تقويت مي شود و در جريان سير به سوي كمال قرار مي گيرند. همين گونه مثلاً كفّار و مادّي گرايان براي بهره گيري هر چه بيشتر از مواهب طبيعي تلاش مي كنند و وسائل و ابزاري را ابداع مي كنند و تجارب و دانش هائي مي اندوزند امّا سرانجام آن وسائل و ابزار در اختيار همه قرار مي گيرند و آن تجارب و دانش ها خواه نا خواه مبادله و شايع مي شود و انديشه و خلّاقيّت ديگران را تقويت و تحريك مي كند و قدم به قدم بشر را به پيش ميبرد يعني در جريان تكامل قرار مي دهد. تاريخ حكايت دارد كه هميشه هم كفر از دين بهره گرفته و تقويت شده است و هم دين از كفر- آن گاه كه دين حقايق و اسرار را به گوش جهانيان مي رساند و به وضع نظام هاي عام المنفعه مي پردازد كفر هم شاهد است و از آنها بفرا خور حال خود بهره مي جويد و آن گاه كه كفر به هجوم به دين مي پردازد دنيا داران هم از تمهيدات و تداركات آن آگاه مي شوند و به عمل متقابل بر مي خيزند و به تقويت و تجهيز خود اقدام مي كنند و از ركود به شتاب در مي آيند- و بدين گونه تأثير و تأثّرات مثبت و منفي موجبات تكامل را فراهم مي نمايد و به عبارت ديگر به طور نامرئي كفر خليفه خداوند براي دين و دين خليفه خداوند براي كفر مي شود و خلافت عام ظهور مي كند و اين سر است كه خداوند به فرشتگان فرموده است كه شما از آن آگاه نيستيد؟ نمونه بارز به استخدام گرفتن حضرت سليمان شياطين را در امور صنعتي- مدني مي باشد و نيز به كار گرفتن مادّيگرايان رهنمودهاي پيامبران را در قوانين و نظام مدني مي باشد (هر چند خود به آن اعتراف نمي نمايند). پس وقايع هم حقايقي هستند كه تكاليف منفي آشكار را براي نتايج مثبت پنهان بر عهده گرفته اند – و در نهايت ضرورت دارند و اگر چنين نبود خداوند چنين نظامي را بر قرار نمي كرد و همه را امّت واحده قرار مي داد- به آيات (117 و118 هود) و نيز به آيه (40 سوره حجر) مراجعه فرمائيد كه مي فرمايد:... اگر خداوند بعضي از مردم را به وسيله بعضي ديگر دفع نمي كرد مسلّم بدانيد كه صومعه ها كليساها كنيسه ها و مساجدي كه نام خدا در آنها برده مي شود منهدم مي شدند... چون بي هيچ شكي پيامبران نيز از خلفاي خداوند روي زمين هستند، با توجّه به آيه(112 سوره انعام) كه مي فرمايد: «و كذالك جعلنا لكل نبّي شياطين الانس و الجنّ يوحي بعضهم الي بعض زخرف القول غروراً و لو شاء ربّك ما فعلوه فذرهم و ما يفترون» و بدين گونه ما براي هر پيغمبري شياطيني از انس و جنّ قرار داديم تا بعضي از آنها در گوش بعضي ديگر سخنان فريبنده و به ظاهر آراسته (مزخرف) نجوي كنند و اگر پروردگارت مي خواست چنين نمي كردند ( يعني لازم است كه چنين باشد) پس آنها را با آنچه به دروغ به هم مي بافند به حال خود رها كن- معلوم است كه شياطين انس و جنّ يعني كفّار و منافقان ضدّ و نقطة مقابل انبياء كه خلفاي خداوندند عمل مي كنند كه مي شوند قرينة منفي خلفاء مثبت خداوند. و با توجّه به اين كه طبق اصل تزويج هر چيزي ناگزير ضدّي دارد كه لازم و ملزم هم هستند شياطين انس و جنّ هم موجودهايي هستند كه جنبه منفي اجتماع بشر را هدايت مي كنند و چون خداوند خود به استناد «وكذالك جعلنا...» چنين نظامي را وضع فرموده است در ضرورت حضور آنها هيچ گونه شكّي روا نمي باشد. امّا در حالي كه آنها را موظّف به انجام وظائفي مشخّص فرموده است و اگر خلاف آن تكاليف فرموده است ما را هعم مكلّف به پيروي از انبياء فرموده و اگر خلاف آن تكاليف از طرف ما عمل شود معصيت است كه مجازاتي سخت در دنبال خواهد داشت.
|