پيشواي مستضعفان
«و نريد ان نمنّ علي الّذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين»: - اراده فرموده ايم كه بر مستضعفان زمين منت گذاريم و آنان را پيشوايان و وارثان زمين قرار دهيم. (5 قصص) آيه فوق درباره بني اسرائيل نازل شده است كه داستان آن براي همگان روشن است امّا مفاد آن در تمام قرون و اعصار و در تمام شئون اجتماعات بشري مصداق دارند و در حقيقت «عبرة لاولي الابصار»: توجّه بر انگيز اهل بينش هستند. ما اگر سوابق پيشوايان و رهبران هر يك از امور اجتماعي مانند شريعت، سلطنت، سپاهي گري، سياست، تجارت، صنعت، دانش، فرهنگ، و ادب و هنر. خلاّقيّت و... در هر يك از ادوار تاريخ را مورد بررسي قرار دهيم به اين نتيجه مي رسيم كه كساني به اوج رسيده و شاخص و نمونه يا رهبر شده اند كه از ميان رده هاي پائين اجتماعات و از دهات و قصبات كوچك برخاسته اند و باعث ايجاد دگرگوني عظيم در اجتماع شده اند ولي نسل و نسل هاي بعدي آنان، هر كدام هم لياقت داشته اند فقط توانسته اند مدّتي همان وضع موروثي را حفظ كنند و بي لياقتان هم ميراث پدران را ضايع كرده و از دست داده اند. پيامبران معروف همه از ميان افراد اجتماعات كوچك مبعوث شده اند و به ترويج توحيد و هدايت مردم پرداخته اند و از نسل پيامبران يا پيامبر به وجود نيامده است اگر به وجود آمده است مانند پدر الوالعزم نبوده اند. از حضرت نوح() تا آنجا كه مي دانيم فرزندي به پيامبري نرسيده است. از حضرت ابراهيم حضرت اسماعيل و اسحيق پيامبر بوده اند امّا مانند پدر به مقام خلّت نرسيده اند و خليل الرحمن نشده اند. حضرت يوسف مستقيماً به جانشيني پدر نرسيد و از ميراث او بهره نبرد بلكه به صورت يك فرد مستقل رنج چوپاني و ستم برادران و طعم بردگي را چشيد تا عزيز مصر شد ولي از فرزندان او كسي مقام پدر را احراز نكرد به نحوي كه فرزندان او و ساير كنعانياني كه به طفيل وجود آن حضرت به مصر مهاجرت كرده بودند پس از فوت آن حضرت به تدريج موقعيّت خود را از دست دادند و ببردگي مصريان در آمدند. حضرت موسي از ميان بردگان برخاست و فرعوني را به دريا افكند كه ميراث خوار فراعنه بود و از حضرت موسي هم فرزندي را با عنوان پيامبر نمي شناسيم. حضرت سليمان سلطنت و نبوت را از پدر به ارث برد امّا خود چيزي بر آن بيفزود و پس از فوت او هم از فرزندانش كسي منشأ اثري مهّم نشد و سلسله آنان منقرض گرديد. از حضرت عيسي فرزندي به وجود نيامد و رسالت با بعثت حضرت محمد ابن عبدالله صلوات الله عليهم اجمعين خاتمه يافت و امامت برقرار گرديد. بنيان گزاران امپراطوري ها و سلطنت ها هم كساني بوده اند كه از ميان طبقات پائين اجتماع برخاسته اند و فرزندان آنان يا به زوركي ميراث را حفظ نموده اند و خود منشأ اثري نبوده اند و يا اين كه ميراث را به باد داده اند. مخترعان و مكتشفان بزرگ اكثراً از طبقات پائين برخاسته اند و جانشين شايسته آن از آنان به وجود نيامده است. مراجع و دانشمندان هم همين گونه اند و از دانشمندان شاخص كمتر فرزندي را مي شناسيم كه از درجة پدر بالاتر رفته باشد همين گونه ساير شاخه هاي امور اجتماعي؟ چرا چنين است؟ چون خداوند اين نظام را برقرار فرموده است كه از ميان مستضعفان پيشوايان برانگيخته شوند: «و نريد ان نمنّ علي الّذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين». فرزندان پيشوايان، ديگر مستضعف نيستند كه بتواند خود شاخص و رهبر شوند، آنانحدّاكثرميراث برند نه مترقي ميراث پدر تا در مقايسه با پدر خود هم رهبري را از آن درجه شروع كند و بالا برود و پيروان را بيشتر ترقّي دهد؟ جواب در اين اصل كه يكي از اصول آفرينش است نهفته است كه خداوند مي فرمايد «و كلّ شيء خلقناه بقدر». براي هر چيزي كه آفريديم اندازه و قدر معيّني مشخّص فرموديم (49 قمر). هر يك از شاخه هاي امور اجتماع يك شيء است و لذا يك ظرفيّت معيّن دارد. كلّ اجتماع نيز يك شيء است و ظرفيّتي دارد، آن چنان كه هر يك از افراد اجتماع براي هر رشته اي يك ظرفيّت مشخّص دارند و ظرفيّت و توان رهبري متناسب است با ظرفيّت پذيرش كلّ اجتماع. و ظرفيّت شاخه هاي اجتماع نيز متناسب است با قدرت و ظرفيّت رهبران آن شاخه ها. اگر توان رهبري پيش از استعداد و ظرفيّت اجتماع باشد مازاد توان رهبري عاطل و بيهوده مي ماند و خداوند چون كار بيهوده انجام نمي دهد سطح رهبري را به همان پذيرش پيروان محدود مي كند و به همين علّت فرزندان رهبران كه هم عصر با ابناء زمان پداران هستند فطرتاً نمي توانند رهبري را از آن درجه پدري خود شروع كنند و ترقّي دهند و لذا رهبر جداگانه اي نمي شوند و با اين ترتيب به اجتماع فرصت داده مي شود تا مفاد هدايت هاي رهبر را هضم و در ضمير خود تثبيت كنند و آمادگي پيدا كنند تا با هدايت هاي جديد رهبران ديگر كه از بين آنان بر مي خيزند و فطرتاً از خصوصيّات اجتماع و مشكلات و امكانات آنان خبردار هستند (چون در بين خود آنان به سر برده اند نه در ميان مرفهّان بي خبر از ضعفها و توان هاي اجتماع) قدمي يا قدم هاي ديگر به پيش بروند. با اين توضيح معلوم مي شود كه هر چه خداوند بيافريند با دو چيز مواجه است: يكي حدود توانائي ها و خصوصيّات خود، و ديگري توانائي ها و حدود آفريدگاني كه در بين آنها است و اين حالت بر اساس يك اصل آفرينش حاكم است كه اصل تزويج است چنان كه فرموده است: «و من كلّ شيء خلقنا زوجين»: و هر چيزي را بر اساس داشتن زوج آفريديم (49 ذاريات). خود رهبري يك شيء است كه قدر و حدود معيّني دارد. رهبري پذيري يا پيروي از رهبر هم يك شيء است و لذا قدر و حدود يا توان پذيرش معيّني دارد. اگر ما راهروان را تشنه كامان و رهبران را سفايان بدانيم آبي كه سقّايان حمل مي كنند بايد متناسب باشد با نياز رهروان به آب و اگر بيشتر از آن حمل كنند باعث رنج بيهوده آنان مي شود، مثلاً ظرفي 10 ليتر حجم داخلي دارد و در اين صورت فقط 10 ليتر آب يا چيزي ديگر مي توان در آن ريخت و ريختن بيش از آن سر زير مي شود و هدر مي رود امّا خداوند كسي نيست كه همراه كسي يا كساني آن قدر آب بفرستد كه بيشتر از ظرفي باشد كه مأمور مي شوند تا در آن بريزند؟ يا يك ظرف بزرگ بسازد و بدون اينكه چيز كافي براي پر كردن آن تدارك و مهيا كند؟ او آفريننده است و عليم و حكيم. خود مي آفريند و لذا از خصوصيّات آفريدگان دقيقاً آگاه و حكيم است و لذا كارهايش بي عيب و ايراد و سود بخش است. نه كم است كه مخلوقي منتظر سهم خود بماند نه زياد است كه موسوله بي مصرف باشد. دقيقاً هر كدام همان قدر است كه لازم و ضروري است و اين است معني عدالت و حكمت؟ «و ان من شيء الّا عندنا خزائنه و ما ننزّله الّا بقدر معلوم»: هيچ چيزي نيست جز اينكه خزائن آن نزد ما مي باشد و از آن خزانه نازل نمي كنيم مگر به اندازه و ضرورت (21 حجر). در اين ميان كساني تصوّر مي كنند كه خداوند كه همه چيز را مي داند و به همه كار توانا است پس در ابتداي آفرينش همه چيز را آفريده و برنامه كاربرد آنها را مشخّص و نافذ فرموده و لذا ديگر كاري ندارد و حال بيكار نشسته و ناظر امور است! نمونه مشخّص اين عقيده در سفر پيدايش كتاب تورات ضبط گرديده است كه همه چيز را خداوند در شش روز آفريد و روز هفتم آرام گرفت – (باب اوّل، آيات 1 و 2 از باب دوم سفر آفرينش تورات). مشركان هم كم و بيش همين عقيده را دارند – آنها هم خداوند را به عظمت و قدرت و علم و حكمت و... قبول دارند و لي معتقدند كه او اصولاً همه چيز را در ازل دقيق و حساب شده آفريده امّا اداره امور و تغييرات جزئي در آنها را به خدايان ديگر تفويض نمود و خود به سرپرستي آنها و نظارت بر امور پرداخت و اكنون كه مشركان خدايان ديگر را مي پرستند نه از باب انكار ربّ الارباب است بلكه آنها را مي پرستند تا به وسيلة آنها به خداوند خدايان تقرّب جويند چنان كه در قرآن از قول آنها فرموده است: «و الّذين اتّخذوا من دونه اولياء، ما نعبدهم الّا ليقربونا الي الله زلفي انّ الله يحكم بينهم في ما فيه يختلفون»: و كساني كه غير از خداوند (خدايان ديگري را) به سرپرستي خود برگزيده اند (مي گويند) ما اين خدايان را پرستش نمي كنيم مگر به اين نيّت كه ما را به الله نزديك كنند، مسلّم است كه خداوند درباره آنچه ميان آنان موجب اختلاف شده است حكم خواهد كرد. 3 زمر يهود هم بر اساس همين عقيده كه مسلّماً تحريفات و تغييرات بيشتري هم پدا كرده بوده است در عهد حضرت رسول الله() مي گفته اند كه خداوند در ازل همه كارهاي آفرينش را انجام داده و اكنون دست روي دست گذاشته و بيكار و آرام نشسته و ناظر جريان امور است و با عنايت به همين طرز عقيده است كه در قرآن مي فرمايد: «و قالت اليهود يد الله مغلولة غلّت ايديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان، ينفق كيف يشاء و ليزيدنّ كثيرا منهم ما انزل اليك من ربّك طغيانا و كفرا و القينا بينهم العداوة و البغضاء الي يوم القيامة، كلّما اوقدوا ناراً للحرب اطفأه الله و يسعون في الارض فساداً و الله لا يحبّ المفسدين»: يهود مي گويند دست هاي خدا در زنجير است (بسته است) دست هاي خودشان بسته باد (بسته است) به علّت اين گفتار از رحمت خداوند هميشه محروم شدند، دست هاي خداوند باز است، به هرگونه كه بخواهد روزي مي رساند و اضافه مي كند (اعم از آفرينش جديد با برقراري روزي هاي لازم براي آنها يا تغييرات جديد در كيفيّت روزي آفريدگان حاضر) و مسلّماً آن چه از پرودگارت بر تو نازل مي شود سركشي و كفر آنها را افزايش مي دهد و بين آنان دشمني و كينه توزي را تا روز قيامت برقرار مي نمائيم، هر گاه آتش جنگي را بر افروزند خداوند آن را خاموش مي كند، براي گسترش فساد در زمين مي كوشند در حالي كه خداوند مفسدان را دوست نمي دارد (64 مائده). جملة: «بل يداه مبسوطتان» و جملات و آيات بسيار ديگر كه در قرآن آمده است به اين معني است كه كسي تصوّر نكند كه چون خداوند موضوعي يا مخلوقي را تقدير مي كند ديگر دست هايش از ايجاد تغيير و يا افزايش آن بسته مي ماند چنان كه يهوديان پنداشته اند يا قدريه مي پندارند – اغلب هم عملاً ما مشاهده مي كنيم كه در نظام خلقت عليرغم مثلاً اين كه تقدير حاكم است امّا گاهي تغييراتي بر خلاف سنّت جاري ايجاد مي شود. مثلاً اگر تقدير شده باشد كه طول قامت انسان ها در شرايط موجود ميان 150 سانتيمتر تا 200 سانتيمتر باشد گاهي هم افراد كوتوله 60 تا 70 سانتيمتري يا بلند قدان بالاتر از 200 سانتيمتر به وجود مي آيند و يا اگر نظام حكم مي كند كه حيوانات فقط يك سر داشته باشند گاهي هم حيواني دو سر متولّد مي شود. يا اگر بنابراين است كه زمستان ها سرد و بارندگي در آنها فلان مقدار باشد گاهي در معدّل حرارت و برودت كم و زياد، و در بارندگي ها تغييرات قابل ملاحظه ايجاد مي شود و در بقيّه اشياء نيز به همين گونه و اين انقلابات حاكي از اين است كه دستگاه خلقت و نظام آفرينش چيزي است كه قابل مقايسه با يك ماشين عظيم خود كار نيست بلكه يك ماشين عظيمي است كه سازندة آن خود راننده آن است و به هر طرف كه بخواهد آن را مي راند و به هر مقدار كه بخواهد سرعت آن را و اجزاء آن را كم و زياد مي كند و تغيير مي دهد. آن ماشين را از مكان خود كه لا مكاني است به حركت در آورده و در راهي بي پايان كه در همان مكان قرار دارد به سوئي كه مبدء آن بوده است مي راند! «انّا لله و انّا اليه راجعون»: ما از نزد خداوند آمده ايم و به سوي او باز مي گرديم. پس چون همه چيز به سوي كمال د رحركت است و منجمله انسان ها، توان و ظرفيّت رهبري ها هم بايد همراه با رهروان متدرجاً در حال تكميل باشد و اين موضوع در جريان بعثت انبياء و پيامبران قابل ملاحظه است كه با خلاصه و موضوعي بودن تكاليف و شريعت ها آغاز شده و متدرّجاً به همه جانبه و جهان شمول شدن دين پس از بعثت حضرت خاتم الانبياء رسيده و كامل گرديده است. چنان كه فرموده است: «اليوم اكلمت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دنيا»... : امروز دينتان را برايتان كامل و نعمت خود را براي شما تمام كردم و براي (هميشه ي) شما دين اسلام را پسنديدم (5 مائده) و از آن پس نبوت و رسالت تمام و رهبريّت به امامت مبدل شده است. علّت اين كه رسالت و نزول كتب آسماني متوقّف و به قرآن بسنده شده اين است كه در عصر حضرت رسول الله بشريّت از لحاظ فكري و ظرفيّت روحي تقريباً به بلوغ رسيده و فنّ كتابت همگاني شده و شرايطي ايجاد شده است تا آيات ثبت و ضبط و براي استفاده انسان در طول تاريخ نگاهداري شود. پس آنچه براي هدايت بشريّت كفايت مي كند در آياتي كه بطن و بطون بي شمار دارند ملحوظ شده و به صورت يك گنجينة الّهي عظيم در زمين به امانت گذاشته شده تا نسل اندر نسل به ميراث منتقل گردد و مورد بهره برداري قرار گيرد. از اين گنجينه مقدّس در چهارده قرن گذشته هر نسلي به فراخور ظرفيّت و استعداد خود بهره گرفته است و در آينده نيز هر قدر دانش و فرهنگ و تمدّن و نيز توانائي ها و ظرفيّت هدايت پذيري انسان ها متعالي تر شود كلام خداوند نيازهاي روز افزون آنها را پاسخ خواهد گفت كه «كلمة الله هي العليا» و بطن وبطون كلام الله مجيد به تدريج آشكار خواهد شد. شايد نه، كه مسلّماً عده اي را باور اين است كه قرآني كه در چهارده قرن پيش نازل شده است و ديني كه در آن تاريخ تشريع شده است با توجّه به مقتضيّات زمان بوده است و براي امروز كه دانش و صنعت و تمدّن برق آسا به پيش مي تازد و گسترش مي يابد. كافي و جواب گو نيست و اين گفتار به اين مي ماند كه بگويند آب هائي كه پس از فرو نشستن حرارت كره زمين روي زمين پديدار شده براي آشاميدن جانداران زمان پيدايش بوده است و لذا به درد امروز نمي خورد در حالي كه آن آب ها در گودي هاي زمين به صورت درياها جمع شده و تحت يك نظام مشخّص و شرايط متناوب و متناسب با نياز بشر مقداري از آنها تبخير و به صورت باران ها و برف ها بر اكناف زمين مي بارد و زمين را و موجودات آن را مشروب مي كند و حيات مي بخشد و لذا موجودات اوّليه فقط در حدّ ظرفيّت و نياز خود از آن بهره گرفته و مقدار آن را لا يتغير و بدون كم و كاست براي ما نسل اندر به ميراث و امانت منتقل كرده اند، كه مي نگنجد بحر اندر كوزه اي؟ هر بي نظري وضعيّت اسلام را حتّي در زمان حضور حضرت رسول الله() بررسي كند اين واقعيّت و حقيقت مسلّم را تأئيد مي كند كه چون ظرفيّت كافي پذيرش كلمات خداوند فقط در روح عده اي انگشت شمار وجود داشت كه كلام الله ناطق بودند و اوراق مكتوب كه كلام الله ساكت يعني قرآن مي باشد – باقي مسلمانان حتّي آنان كه تحت تعليمات مستقيم حضرت پيامبر بوده اند تنها در حدّ ظرفيّت معنوي خود از آن بهره گرفته اند و لذا بايد قبول كرد كه قدرت كلام خدا متناسب است با ذات خداوند متعال و ظرفيّت شنوائي و قدرت درك و فهم بشر متناسب است با ظرفيّت وجودي و فطري بشر ولي آن كجا و اين كجا؟ و به همين علّت ناكافي بودن ظرفيّت مسلمانان بوده است كه گاهي حضرت رسول الله() رنجيده خاطر مي شده اند چون اشخاص نمي توانسته اند هدايت ها و ارشادات آن حضرت را كاملاً بپذيرند و لذا ندا مي رسيده است «افمن زيّن له سوء عمله فرآه حسناً فان الله يضلّ من يشاء و يهدي من يشاء فلا تذهب نفسك عليهم حسرات انّ الله عليم بما يصنعون»: (اي رسول ما) آيا آن كسي كه رفتار و كردار ناپسندش براي خودش زيبا به نظر مي رسند (بايد تو را برنجاند؟) در حال يكه خداوند هر كه را بخواهد گمراه و هر كه را بخواهد هدايت مي كند؟ پس تو نبايد خويش را در حسرت (درك و فهم آنان كه موجب تشخيص ندادن اعمال ناپسند است) به هلاكت افكني – مسلّم بدان كه خداوند به آنچه آگاه است. (9 فاطر). پس در زمان حضرت رسول الله شريعت وضع شده ولي به طور كامل اجراء نشده است و امّا قرآن كه گنجينة پيشوانة دين است هيچ گاه به طور سزاوار مورد استفاده عموم قرار نگرفته است. چون مردم زمان ظرفيّت كافي نداشته اند و به همين علّت بوده است كه به او جودي كه آن حضرت تمام توان خود را درطول رسالت براي تبليغ آيات به كار برده است ولي قدر قرآن ناشناخته مانده است. امّا همان گونه كه نظام طبيعت چنان است كه در هر زماني به طرق مختلف آب تقريباً كافي از درياها به طرف مردم روان مي شود تا به زندگي ادامه دهند نظام هدايت نيز به گونه اي وضع گرديده است كه ارشاد و بهره كافي از قرآن به انحاء گوناگون بايد به مردم هر زماني برسد و لذا آن گاه كه مصلحت ايجاب مي كند تا به رسالت خاتمه داده شود به علّت اين كه گنجينه هدايت آسماني نازل و در زمين استقرار يافته است لازم بوده است تا خازناني بر آن گنجينه گمارده شوند تا هم در حفظ و نگاهداري آن اهتمام ورزند و هم عندا للزوم قفل آن را بگشايند و با نثار گوهرهائي از آن به نيازمندان احتّياجات آنان را پاسخ دهند و لذا آخرين تكليف مهم از طريق وحي در آخرين سال عمر حضرت رسول به او نازل مي شود تا به مردم ابلاغ فرمايد: «يا ايّها الرّسول بلّغ ما انزل اليك من ربّك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله يعصمك من النّاس انّ الله لا يهدي القوم الكافرين»: اي پيغمبر عزيز ما، آن تكليف مهم (انتقال وظيفه هدايت به امامت) را كه از پروردگارت به تو از طريق وحي اعلام شده است به مردم ابلاغ كن كه اگر نكني رسالت پروردگارت را انجام نداده اي، خداوند تو را از مردم نگاه مي دارد (هنگام رحلتت فرار رسيده است و قريباً از رنج هائي كه مردم به تو مي رسانند آسوده مي شوي) (اين را نيز) قطع و مسلّم بدان كه خداوند مردم كافر را هدايت نخواهد كرد (بسياري هم اين تكليفي را كه اعلام مي كني گردن نمي نهند و گمراه مي شوند). و بدين ترتيب به امر رسالت خاتمه داده مي شود و امر هدايت كه جزء رسالت بوده است به امامت واگذار مي شود. امّا پس از رحلت حضرت خاتم الانبياء شرايطي به وجود مي آيد كه ظرفيّت هدايت پذيري مسلمانان در بعد معنوي تضعيف و در بعد مادّي تقويت مي شود و آن هم به اين علّت بوده است كه بر اثر كشور گشائيها از همه طرف ثروت سيل آسا به سوي بيت المال مركز اسلام سرازير مي شود و سهام و مستمري هاي وابستگان به مركز خلافت رو به افزايش مي گذارد و مردمي كه قبلاً محروميّت هاي بسيار كشيده بوده اند، لذّت فراواني را مي چشند و به عيّاشي و خوش گذراني مي پردازند و به تدريج دين گرائي را از قلبها به نفع مادّيگرائي مي رانند و ناگزير ظرفيّت معنويّت محدود و محدودتر مي شود و چون گفتم كه بايد ظرفيّت تأثير پذيري متناسب باشد با ظرفيّت و توان تأثيرگذاري آن افراد در بعد مادّيگرائي بر اساس ضرورت فطري معاويه را كه بسيار مناسب بوده است بر مي گزينند چون فقط چون او كساني مي توانسته اند شهوات آنها را رهبري كنند و فرق حضرت علي را در محراب مي شكافند زيرا ظرفيّت و لياقت چنين رهبري را نداشته اند. پس از آن حضرت هم چون وضع مسلمانان به همان حالت جديد باقي مي ماند ائمّه ديگر را «عليهم السّلام» يكي پس از ديگري مسموم و مقتول مي نمايند امّا دست ناپاك آنها به نفر دوازدهم نمي رسد زيرا سنّت موضوعه الهي است كه زمين هيچ گاه نبايد خالي از خليفه بماند؟ آن چنان كه خداوند فرموده است: «و اذقال ربّك للملائكة انّي جاعل في الارض خليفة»... و بياد آور آنگاه را كه پروردگارت به فرشتگان فرمود من در كار آفرينش خليفه (يا خلفائي) در زمين هستم... (30 بقره) بايد در هر دوره اي از ادوار زمين براي هر امري از امور بندگان خداوند، بر اساس استعداد و لياقت آنان خليفه اي يا پيشوائي حضور داشته باشد آن چنان كه كفر هم هميشه ائمّه اي داشته و دارد: «يوم ندعوا كلّ اناس بامامهم»... روزي كه هر گروهي از مردم را با پيشواي مربوط به خودشان فرا مي خوانيم... (71 اسراء). دين هم طور اوّلي ائمّه اي داشته و خواهد داشت و هرگاه به عللي كه مهّمترين آنها ظرفيّت نا كافي مردم است خود اصل حضور نداشته باشد خليفة او به طور مسلّم حضور خواهد داشت كه اين سنّت الهي است و تخلف بردار نيست. پس بر ما است كه اگر به امام دسترسي نداريم در جستجوي خليفه او بر آئيم كه او را هم بايد در ميان بر خاستگان از مستضعفان جستجو كرد: «و نريد ان نمنّ علي الّذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمّة و نجعلهم الوارثين» (آيه عنوان بحث). آيه مورد بحث مانند تمام آيات ديگر قرآن كريم داراي ابعاد و بواطن بسيار است. از آن جمله علاوه بر اينكه مژده مي دهد كه در تمام ادوار تاريخ پيشوايان از ميان طبقات محروم ظهور مي نمايند اين معني را نيز مي رساند كه خود افراد محروم نيز با پيروي از پيشواي خود به صورت گروهي پيشوايان و اسوه ديگران قرار مي گيرند و اين بشارت و آماده باشي عظيم است؟ با اين توضيحات توجّه مي فرمائيد كه مستضعفان دو گروهند: گروه اوّل كساني هستند كه در استضعاف زندگي مي كنند و به همان وضع مي ميرند كه مشمول اين خطاب واقع مي شوند: «قالوا فيم كنتم؟ قالوا: كنّا مستضعفين في الارض. قالوا، الم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها؟ فاولئك ماواهم جهنّم وساءت مصيرا»: به آنها گفته مي شود (در دنيا) در چه حالي بوديد؟ مي گويند: ما ناتوان شدگان در زمين بوديم. مي گويند: مگر زمين خداوند پهناور نبود كه به جاي ديگري در آن كوچ كنيد؟ ـ پس جايگاه چنين كساني دوزخ است كه بد سرانجامي است. و گروه دوم كساني هستند كه با گرويدن به آيات آسماني و پيامبران خداوند مشمول آيه (5 سوره قصص) قرار مي گيرند: «و نريد ان نمنّ علي الّذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمّة و نجعلهم الوارثين اراده كرده ايم كه بر ناتوان شدگان روي زمين منّت گذاريم و آنان را پيشوايان و وارثان زمين قرار دهيم؟ اي خرم از فروغ رخت لاله زار عمر بازآ كه ريخت بي گل رويت بهار عمر
|