SHAMAMEH.ORG

چرا شياطين در برابر پيامبرانند؟
«و كذالك جعلنا لكلّ نبيّ شياطين الانس و الجنّ يوحي بعضهم الي بعض زخرف القول غرورا و لو شاء ربّك مافعلوه فذرهم و مايفترون»: و بدين گونه ما براي هر پيغمبري شياطيني انساني و جنّي قرار داديم تا بعضي از روي فريبكاري سخنان به ظاهر آراسته بر بعض ديگر نجوي كنند و هرگاه پروردگارت بخواهد چنين نمي كنند پس آنها را با فريب كاري هايش بحال خود رها كن. (112 انعام) تا كنون شما اي خوانندگان عزيز آگاه شده ايد كه بحث هاي ما پيرامون بعضي از آيات با تفاسير مفسرّان سنّتي تفاوت هائي دارد و بعضي اشارات قرآن را بر جسته تر از ديگران مي نمايانيم.
ما نمي گوئيم كه ديگران به اين اشارات توجّه نكرده اند و ما در اين رويّه مبتكر هستيم بلكه مي دانيم كه بسياري از مفسرّان به خوبي از اين اشارات آگاه بوده اند امّا يا به عللي از كنار آنها ساكت گذشته اند و يا آن چنان اشارات لابلاي توضيحات و تفسيرات خود پيچيده اند كه از نظرها پنهان مانده اند ولي ما بر خلاف آنان اشارات پيچيده را بر جسته مي نمائيم و به جنبه هاي تفسيري آيات نمي پردازيم زيرا اين كار را در تخصّص و صلاحيّت خود نمي دانيم.
آنچه ما مي خواهيم به خوانندگان عرضه كنيم(هر چند نحوه كار خود بيانگر است) اين است كه معتقديم قرآن علاوه بر تبيين اصول شريعت كه شامل سياست هاي حكومتي، قومي، خانوادگي، فردي، اخلاقي و برقراري يك نظام مقدّس دنيوي براي ايجاد يك مدينه فاضله هميشگي بر روي زمين و هدايت بشريّت به سوي عبوديّت و تقرّب به خداوند و نتيجتاً سعادتمند شدن او در جهان ديگر است ـ تعليم و تربيت انسانها براي احراز مقام خلافت را هم در نظر دارد، چنان كه فرموده است: «و اذقال ربّك للملائكة انّي جاعل في الارض خليفة»... : ـ و بياد آور كه خداوند به فرشتگان فرمود ما در كار تعيين خليفه در زمين هستيم. (30 بقره).
و اين نكته اي بسيار مهّم و دقيق كه بايد مورد توجّه خاصّ قرار گيرد.
ما اگر خليفه را جانشين بدانيم بايد توجّه كنيم كه خليفه بايد بتواند عنداللّزوم كارهاي كسي را كه براي خود خليفه برگزيده است انجام دهد.
در اين بحث برگزيننده خليفه خداوند است و خليفه آدم است و چون يكي از صفات خداوند خلاّقيّت است. ضرورت ايجاب مي كند كه آدم هم به قدرت خلاّقيّت نائل شود. از ديگر صفات خداوند آگاهي بر اساس و جريانات آفرينش است و خليفه او هم بايد به اسرار، حدّاقل اسرار طبيعي كه در محدوده آن خلافت دارد، آگاه شود و چنين استعدادي را هم خداوند در فطرت او تعبيه فرموده است:
«و علّم آدم الاسماء كلّها»: به آدم فطرت آگاه شدن از تمام اسماء يا اسرار را تفويض فرمود. (31 بقره)
حال كه چنين است بايد قبول كرد كه انسان بايد تلاش كند تا تعاليم لازم را براي احراز مقام خلافت كسب نمايد زيرا بدون تلاش ميسّر نيست، چنان كه فرموده است: «ليس للانسان الّا ما سعي»: هيچ چيزي عايد انسان نمي شود مگر نتيجه تلاش و كار خودش.
تصوّر نشود كه هر كه را خداوند بخواهد بهر مقامي مي رساند، خداوند استعداد و توانائي و امكانات را مي دهد ولي اين خود انسان است كه بايد آنها را به كار گيرد تا به مقام مورد نظر برسد.
براي روشن شدن موضوع مثلي مي آوريم:
ساختماني را در نظر بگيرد كه طبق نقشه اي كه توسّط مهندسي پياده شده با فعّاليّت و همكاري گروهي كارگر و بنا و معمار در دست ساخت و ساز است.
هر كس پسين گاه بر حسب فعّاليّت و مهارت و تخصّصي كه به كار برده است حقوق خود را از صاحب كار دريافت مي كند و با فراهم آوردن ما يحتاج زندگي خود و خانواده اش پس از تلاش هاي روزانه به استراحت مي پردازد.
در جريان اين كار چند نكته مهّم مسلّم است:
1 ـ هر كه بر سر كار حاضر شود و فعّاليّت كند مزدي دريافت مي دارد.
2 ـ ميزان مزد متناسب است با مهارت و درستكاري.
3 ـ درستكاري هم مشخص است كه بايد مطابق نقشه و نظر مهندس ناظر ساختمان عمل شود و از مصالح كار به خوبي استفاده شود و مصالح به هدر داده نشود و از موانعي هم براي فعّاليّت ديگران ايجاد نگردد.
4 ـ اگر كسي مهارت لازم را در جريان كار كسب كند به شغل مهّمتر ارتقاء مي يابد مانند اينكه شاگرد بنّا در جريان كار هنر بنّائي را فرا گيرد و خود مستقلاً به بنائي بپردازد و نتيجتاً مزد بيشتري هم دريافت كند ـ «قس عليهذا».
5 ـ صاحب كار اعلام كند كه مايل است به جاي خودش كسي را براي نظارت عاليه بر ساختمان انتخاب كند كه بتواند منظور صاحب كار را درك و رعايت كند كه شروط آن در نقشه و تفصيلات مدوّن آن بيان گرديده است.
6 ـ مشخّص است كه مهندس ناظر ساختمان شايسته ترين شخص براي اين امر است امّا اين هم معيّن است كه هم دامنه كار وسيع است و هم مهندس ناظر به عللي ممكن نيست هميشه بر سر كار حاضر باشد.
حال اگر عمله كارش را بكند و خوب هم بكند ولي در فكر فرارگيري تخصّصي نباشد ـ ولي بنا هم بنائي كند و حتّي كارش هم بي ايراد و پسنديده باشد ـ معمار هم نظارت كند كه كارها هماهنگ و با صرفه و مطابق نقشه باشد و... ولي هيچ كدام در صدد فراگيري اسرار كار مانند اينكه غرض و منظور از اين بنا چيست؟ اعتبار و بودجه هاي لازم از كجا و چگونه فراهم مي شود و تحت چه شرايطي و ضوابطي بايد آنها را هزينه كرد؟ منابع تهيّه مصالح كدامند و چگونه بايد آنها را تدارك ديد كه نه در محل كار انباشتگي ايجاد شود و نه كمبودي باشد كه كاركنان بيكار بمانند؟ و چه نوع مصالحي را مي توان با نوع بهتري كه بيشتر به صرفه و صلاح باشد جايگزين كرد؟ ـ آيا كسي مي تواند عنداللزوم مقام جانشيني صاحب كار را احراز كند؟ هر چند هر كس براي كاري كه مي كند لزوماً مزد خود را دريافت مي دارد چون نظام كار اقتصادي آن را دارد ـ امّا خلافت صاحب كار آگاه شدن به نكاتي را مي طلبد كه از نظر عموم پنهان است ولي در كتاب مدون مربوط به تفضيلات نقشه كار به آن اسرار اشاراتي شده است.
ما در قرآن دنبال آن اشارات مي گرديم.
بديهي است كه با تعقيب ظواهر امر مزد خود را دريافت مي كنم و پس از تلاش با استفاده از آن مزد به استراحت مي پردازيم امّا آيا با اين شيوه به جانشيني صاحب كار هم مي رسيم؟
مي دانيم كه بعضي رنجيده خاطر مي شوند امّا واقع امر اين است كه رويه جاري معماران و تلاش آنان به اين محدود است كه كار در حدّاكثر انضباط تعقيب شود و توجّهي به اين ندارند كه صاحب كار خليفه مي خواهد، و به اسرار كار هم در كتاب تفصيلات كار اشارات فراواني شده است! نويسنده به دو نكته كاملاً واقف است:
1 ـ مي داند كه خود بضاعت كافي ندارد.
2 مي داند كه اسرار آن قدر عظيم و پيچيده هستند كه به اين آساني ها قابل درك و فهم و دسترسي نيستند و يك حركت و كوشش و دانش همگاني و مداوم را مي طلبند.
امّا اين را هم مي داند كه بايد به آن هدف چشم دوخت و به وضع موجود اكتفا نكرد و لذا كار خود را به منزله يك فتح باب مي داند و نه بيشتر؟
اكنون با اين توضيح بر مي گرديم بر سر اصل بحث:
«و كذالك جعلنا لكلّ نبيّ شياطين» تا آخر آيه.
چرا؟
خداوند خليفه مي خواهد و خليفه هم بايد بداند كه چرا خداوند در برابر پيامبران شياطين را قرار مي دهد؟ و مگر نمي شد پيغمبر مبعوث كند و شياطين را مردود؟ او تعالي شأنه علاوه بر اينكه شياطين را مردود نكرده است گوئي آنها را به مأموريّت در برابر وظائف پيامبران هم قرار داده است تا مانع پيشرفت رسالت آنان باشند.
عجبا! از يك طرف پيامبران را مي فرستد تا مردم را هدايت كنند و از سوئي شياطين را مي فرستد تا بندگانش را اغوا كنند؟
آنچه مسلّم است اگر خداوند نمي خواست بندگانش به اين نكته ها توجّه كنند آنها را در كتاب كريم خود ذكر نمي كرد.
ذكر كرده است تا بندگانش به آنها توجّه كنند و براي فهم آنها تلاش كنند ـ و همين ها اشاراتي هستند براز و زمرهاي طبيعت يا كارگاهي كه ما در آن سرگرم كاريم. همين ها روابط بين منابع تهيّه مصالح و بهاي آنها و نحوه و شيوه كاربرد و غرض از احداث بنا را روشن مي كنند.
بنابراين بگذاريد بعضي ها تقبيح يا تكفير كنند امّا ما بايد تلاش كنيم كه بدانيم، هر چند در اين تلاش به حقيقت امر نرسيم و يا در اشتباه بيفتيم.
ما مي دانيم هدف چيست (خليفة الّهي) و مي دانيم خليفة الّهي چيست (آگاهي از اسرار «و علّم آدم الاسماء» و مي دانيم آگاهي از اسرار چگونه حاصل مي شود (عنايت به اشارات قرآن: «و لا تعجل بالقرآن من قبل اَن يقضي اليك وحيه»: در قرآن شتاب مكن و از آيات مگذر قبل از اينكه وحي يا اصل مفهوم يا اشارات آن را درك كني) و مي دانيم كه درك اشارات قرآن چگونه حاصل مي شود (اكتفا نكردن به آنچه تا كنون درباره قرآن گفته اند: «و الّذين اذا ذكروا بآيات ربّهم لم يخرّوا عليها صمّا و عميانا»: كساني (از بندگان واقعي خداوند) هستند كه هرگاه آنان را متذكّر آيات پروردگارشان كنند چشم و گوش بسته به خاك نمي افتند ـ تمام استعدادها و توان خود را به كار مي گيرند تا حقيقت امر را دريابند؟ ـ 73 فرقان)
پس خداوندا، تو خود پيامبران را براي هدايت بندگانت مبعوث فرموده اي و نيز تو خود شياطين را براي اغواي بندگانت گسيل داشته اي و نيز تو خود فطرت فجور و تقوي را در نهاد بندگانت تعبيه فرموده اي تا هم امكان دريافت هدايت از هاديان و هم امكان تأثير غوايت از اغواگران را داشته باشند ـ چون چنين است و هيچ شكي در آن نيست بار الها، ما گرفتار مشكلاتي و مواجه با اسراري هستيم كه جز تو كسي نمي تواند آن مشكلات را حل و آن اسرار را بر ايمان بگشايد و تو خود فرموده اي: «و من يتّق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب»: ـ و كسي كه خدا دار باشد (خداوند) راهي براي خروج او از گرفتاري ها يا مشكلات باز مي كند و از جائي كه گمان نمي برد روزي (با هدايت) او را معيّن مي نمايد (آيه 2 سوره طلاق) ـ خداوندا تو خود مشكلات ما را بگشا و اسرار را بر ما هويدا كن!
در كارگاه دين هم مانند كاركنان يك كارگاه ساختماني هر مسلماني مي تواند عهده دار وظيفه و رويه خاصّي شود.
1 ـ به ظاهر امر زير نظر كساني كه اطلاعات مختصري دارند بپردازد و در پايان عمر مزد مختصري را دريافت نمايد و به زندگي محقري راضي باشد.
2 ـ مهارت هاي محدودي كسب كند و با نظر رده بالاتر (معمار) به كار بپردازد و از مزد بالاتري نسبت به طبقه اوّل برخوردار شود.
3 ـ تجاربي به دست آورد كه بتواند بين طبقات پائين و كارشناسان ناظر رابطه برقرار كند و با عهده دار شدن خدمات مهّمتر اجر و مزد بيشتري كسب كند.
4 ـ تخصّص لازم را در فنون مختلف كسب نمايد تا بتواند نقشه را بخواند و پياده و اجراء و نظارت نمايد.
5 ـ به تخصّص ها و تجارب شناخته شده اكتفا نكند و بكوشد كه از راز و رمز كار و علل و اسباب و اهداف و مقاصد عاليه امر آگاه شود تا در صورت امكان جانشيني صاحب كار را عهده دار شود.
در شرايط موجود بيشتر كساني كه بدين وابسته اند در گروه اوّل قرار دارند و معدودي در گروه دوم و شمار كمي در گروه سوم و تعداد انگشت شماري در گروه چهارم، ولي گروه پنجم ظاهراً داوطلب و آماده به كاري ندارد به جز يك نفر كه او هم از نظر ما پنهان است و اين در حالي است كه اصولاً منظور از تنزيل آيات و تشريع دين و خلقت بشر و آفرينش زمين همين بوده است كه خاك بشر و بشر انسان و انسان آدم و آدم خليفة الله بشود چنان كه فرموده است: «انّي جاعل في الارض خليفة»...
آن چه مسلّم است اين است كه قرآن تعاريف خصوصيّات دين و نظام اجتماع و روابط انسان با محيط زيست او كه عبارتند از زمين و آسمان ها و روابط انسان با آفريدگار و غرض از آفرينش اين مجموعه است و اشاراتي صريح و عميق به اسرار آنها دارد: «و لارطب و لايابس الّا في كتاب مبين»: هيچ تر و خشكي نيست مگر اينكه در كتابي به روشني بيان شده است (ذيل آيه 59 سوره انعام)و نيز... «و نزّلنا عليك تبيانا لكلّ شيء و هدي و رحمة و بشري للمسلمين»: و اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر است براي همه چيز و هدايت و رحمت و مژده است براي مسلمانان (89 نحل).
چون قرآن «تبيانا لكلّ شيء» است بيان كننده و روشنگر اشارات و متشابهات خود هم هست و لذا ما بايد بتوانيم با كمك آيات ديگر مفهوم يا مفاهيم هر آيه اي را كه مورد بحث قرار مي دهيم دريابيم زيرا قرآن براي فهميدن نازل شده است نه براي مكتوم ماندن؟
هر چند تا كنون هيچ گونه تحقيقي اصولي در اين خصوص صورت نگرفته است امّا با توجّه به آگاهي هائي كه در نتيجه تماس هاي اجتماعي به دست آمده است مي توان گفت كه جامعه اسلامي ما به سه دسته تقسيم مي شود:
يك دسته مسمانان بي سواد يا كم سواد هستند كه دين را همين فرهنگ متداول بين اكثريّت مي دانند كه شامل امور عبادي است كه از قرآن و سنّت استخراج و تشريع شده است و هر كس به فراخور ايمان خود كم و بيش، درست يا ناقص آن را رعايت مي كند و به وضع كلّي اجتماع كاري ندارند مگر اينكه با يك حالت غير عادي مواجه شوند كه در آن صورت در اجراي يكي از فروع دين حركت و يا نهضت موقّت وموضعي را سبب شوند، ولي تا كنون كم ديده شده است كه قبل از وقوع حوادث يا تنگناها به آماده سازي خويش براي ايمن ماندن بپردازد.
گروه ديگر اغلب با سوادان و به قولي روشنفكران هستند كه با نظر اجمالي به ظواهر امر و فرهنگ ديني متداول، دين را ناهماهنگ با مدنيّت و بعضاً مخالف آن مي پندارند و خود هم هيچ گونه تحقيق علمي براي شناخت واقعيّت انجام نمي دهند و هرگاه به انجام فرائض ديني هم قيام كنند بيشتر بر حسب عادت است نه عبادت. از گروه باسوادان كساني هستند كه عميقاً و مخلصاً متديّن و اهل بينش هستند ولي اين افراد در اقليت هستند و لذا نمي توان آنان را يك گروه مستقل به حساب آورد.
گروه سوم دارندگان تقواي ديني و كارگزاران و نگاهبانان فرهنگ دين هستند كه اغلب بيك رويّه محتاطانه و محافظه كارانه نسبت به وضع موجود به سر مي برند و ابتكار و خلاّقيّت و تجدد خواهي در دين را روا نمي دانند.
از ميان اين دسته گاهي اشخاص برجسته و خلاّق ظهور مي نمايند امّا نتيجه ابتكارات و خلاّقيّت آنان مانند گوهرهاي گرانبها در لفاف هاي گروه پيچيده مي شوند و درخشندگي آنها مستور مي گردد زيرا عامّه مردم از دسترسي و درك و فهم آثار اين قبيل اشخاص طبيعتاً محروم هستند و طبقه روشن فكر هم به علّت بد بيني بي منطقي كه دارند علاقة چنداني به تهيّه و مطالعه متون تحقيقي ديني نشان نمي دهند و طبقه سوم هم كه به آن آثار دسترسي دارند و آنها را مطالعه مي نمايند با آنها محافظه كارانه برخورد مي كنند ـ نه آنها را نفي مي كنند و نه مبناي علم و عمل قرار مي دهند!
اين مسائل سبب ايجاد آن چنان ركوردي در جهان اسلام شده كه پس از آغاز نهضت علمي و صنعتي در غرب به علّت ضعف مسلمانان غريبان توانستند به سهولت جهان اسلام را مورد تاخت و تاز و استعمار قرار دهند و سرمايه هاي مالي و ملّي و هنري مسلمانان را به تاراج ببرند و مفاسد فرهنگي خود را بين آنان رواج دهند كه آثار شوم آن هنوز باقي است و خدا مي داند اين آثار كي و چگونه از دامن اسلام شسته و زدوده شود!
اين واقعه نتيجه اين است كه ما تحقيق به معناي واقعي را در دين و قرآن روا نمي دانيم و حدّاكثر به تفسير اكتفا مي كنيم ـ آن هم تفسيرهائي كه مستند و متّكي به تفاسير پيشينيان است نه منشأ و متأثر از ابتكار و خلاّقيّت هاي ناشي از اصول علمي و رهنمودها و اشارات خود قرآن كريم.
بعضيها شديداً عقيده دارند كه قرآن فقط بايد در چهارچوب علوم سنّتي آن هم توسّط گروه معيّني مورد ترجمه و تفسير قرار گيرد و با دخالت هر گونه علم ديگر و علماء ديگري مخالفت مي كنند و مي ترسند از اينكه قرآن در دست نا اهلان (؟) قرار گيرد!
اين در حالي است كه قرآن براي «ناس» نازل شده است و ناس هم اعم از كافر و منافق و اهل كتاب و مسلمان و به طور كلّي تمام ابناء بشر است.
آن چه از آيات بسيار استفاده مي شود اين است كه قرآن بايد به تمام بني نوع بشر ابلاغ شود. حال اگر خود مردم به طرف قرآن روي آورند و بخواهند از مفاهيم آن آگاه شوند و اگر به مفاهيمي آگاه شدند و بخواهند با چاپ و انتشار، آن مفاهيم را در معرض افكار ديگران قرار دهند چه منعي مي تواند داشته باشد؟
مگر ما از حقانيّت قرآن مي ترسيم؟
مگر ما قبول نداريم كه خداوند خود حافظ قرآن است و مگر به توانائي او براي نگاه داري از كلام خود او شك داريم و خود را ذيصلاح تر و تواناتر از او مي دانيم؟
مي گويند كاسه از آش داغتر ـ عجبا كه ما از آش از آتش سوزنده تر شده ايم؟
ما بايد بفهميم و يقين هم داريم كه قابل فهم است كه: چرا خداوند وقتي پيغمبران را مبعوث مي فرمايد شياطيني هم در برابر آنان قرار مي دهد؟
بديهي است كه توضيحاتي در اين خصوص داده شده است امّا بيني و بين الله رسا و كافي و وافي به مقصود نيستند. از بسياري پاسخ ها بوي جبر به مشام ميرسد و از بسياري بوي تحكّم!
آنچه درباره آدم ابوالبشر و بهشت و درخت ممنوعه و ابليس گفته شده است اين تو همّ را در ذهن ساده دلان پديد مي آورد كه: (زبانم لال) خداوند يك قدرت بهانه گير و يك عامل غير حكيم است!
درختي در بهشت مي روياند كه معلوم نيست خاصيّت وجودي آن چيست و آدم را نزديك آن ساكن مي كند و مي فرمايد نزديك درخت نرود ـ آدم را در بهشت جا مي دهد امّا درب آن را به روي ابليس هم باز مي گذارد؟ آدمي را كه براي سكونت در زمين آفريده است معلوم نيست چرا در بهشت ساكن مي كند تا از درخت ممنوعه به خورد و پس از آن او را تبعيد كند. آدم از درخت ممنوعه مي خورد امّا كفاره گناه او را بايد بشريت الي الابد به گردن بگيرد!
بديهي است كه اين قبيل سوآل هاي بدون جواب قانع كننده، تحصيل كرده ها را از دين بري و ساده دلان را گرفتار ترديد و جستجو گران را مأيوس مي كند!
چنان مي شود كه ميرزا علي كروني شاعر ساده دل لُر بگويد: ـ
بونه كردي كني آدم ز بهشتت بيرون اركه گندم بده سي چه به بهشت ايكاري: ـ
(بهانه كردي تا آدم را از بهشت بيرون كني، اگر گندم بد است چرا آن را در بهشت كاشته اي؟)
توضيحاتي كه شارحان و مفسرّان قرآن در خصوص آدم و بهشت و ابليس و درخت ممنوعه داده اند تقريباً همان معني را مي رساند كه آيات (23 و32 ) باب سوم از سفر پيدايش كتاب تورات بيان مي كند: و خداوند خدا گفت همانا انسان (به علّت خوردن از درخت معرفت) مثل يكي از ما (؟) شده است كه عارف نيك و بد گرديده، اينك مبادا دست خود دراز كند و از درخت حيات نيز گرفته بخورد و تا به ابد زنده ماند ـ پس خداوند او را از باغ عدن بيرون كرد... !
عجبا! گوديي خداوند ناآگاهانه كارهائي انجام مي داده است كه بعضي نتيجه نسبتاً خوب داشته اند و بعضي نتيجه بد ـ از آنچه نتيجه بد در برداشته اند پشيمان مي شده است و ناگزير تغييراتي در آنها پديد مي آورده است!
اغلب آن تغييرات هم چندان حكيمانه نبوده است زيرا به جاي اينكه آدم را از بهشت بيرون كند بهتر آن بوده است كه آن درخت را بكند و بيرون بياندازد؟
تا ناگزير هم نشود آن چنان كه تورات مي گويد: آدم را از بهشت بيرون كند و براي محافظت از درخت از كروبيان و شمشير آتش بار استفاده كند: ـ «پس آدم را بيرون كرد و بر طرف شرقي باغ عدن كروبيان را مسكن داد و شمشير آتش باري را كه به هر سو گردش مي كرد تا طريق درخت حيات را محافظت كنند (؟) آيه 34 همان باب ـ معلوم نيست بعد از اينكه خداوند آدم با معرفت شده را از بهشت بيرون رانده است ديگر از چه كسي مي ترسيده است كه براي درخت، يك چنين نيروي عظيم نگهباني ترتيب داده است؟!
آنچه مسلّم است هم آيات فعلي تورات مفاهيم ديگري جز آنچه مكتوب است داشته اند و هم آيات قرآن مفاهيم ديگري جز آنچه در عقايد رسوخ داده اند دارند.
آنچه از آيات قرآن به نام شرح و تفسير رواج يافته است ترجمه هاي تحت اللفظي آيات مختلف است كه ناآگاهانه ذيل هر آيه اي جمع آوري و بيان كرده اند كه رابطه اي با مفاهيم و سياق كلّي قرآن ندارند.
ما در فصول گذشته به خصوص ذيل عنوان هاي خلافت خاصّ و خلافت عام ـ فرق بشر و انسان ـ كيفيّت سكونت آدم و همسرش در جنّت، بحث هائي را مطرح كرده ايم كه براي اين مقال نيز مفيد مي باشند (مراجعه فرمائيد) مثلاً (آيه 27 سوره اعراف) كه مي فرمايد: «يا بني آدم لا يفتننّكم الشّيطان كما اخرج ابويكم من الجنّة ينزع عنهما لباسهما ليريهما سوآتهما»... اي فرزندان آدم (هشدار باشيد) كه شيطان شما را آن گونه كه والدين شما را با بر كندن لباس از تنشان و تشويق به چشم چراني (گرايش دادن نيا كان شما به لختي گري و بي عفّتي) به فتنه نكشاند ـ به هيچ وجه با عقايد رايج در باره آدم و حوا در بهشت و... مطابقت و مشابهت ندارد، همين گونه است آيه مورد بحث (112 انعام) كه تا كلّ قرآن را در نظر نگيريم معني آيه را در نظر نگيريم معني آن به درستي معلوم نمي شود.
قرآن دين حقيقي را يك دين هماهنگ با فطرت مي داند و فطرت عبارت است از مجموعه نظام زيستي بشر كه نشأت گرفته از زمين و آسمان ها و تشكيل يافته در وجود انسانها است، چنان كه مي فرمايد: «فاقم وجهك للدّين حنيفا فطرت الله الّتي فطر النّاس عليها لا تبديل لخلق الله ـ ذالك الدّين القيّم و لكن اكثر النّاس لايعملون»: ثابت قدم و استوار باش بر دين حقگرائي (متمايل به فطرت) كه خداوند عامّه مردم را بر آن فطرت مفطور فرموده است و خلقت خداوند هم هيچ گونه تغيير پذير نيست (كسي نبايد تغييري در آن ايجاد كند) اين است دين پايدار، ولي بيشتر مردم (اين را) نمي دانند (30 روم).
در اين آيه كلمة حنيف هم به دين بر مي گردد و هم به مخاطب يعني كساني كه، مايل هستند متمايل به دين باشند كه خود آن دين متمايل و هماهنگ با فطرت باشد و خود فطرت هم كه نظام خلقت است چنان كه فرموده است: «لا تبديل لخلق لله» يعني نظام خلقت را نبايد تغيير داد، يا به عبارت ديگر در نظام دين نبايد تغييراتي داد كه با نظام خلقت نا هماهنگ و ناسازگار شود. و با جملة «ذالك الدّين القيّم» تاكيد فرموده است كه هر گونه تغيير در دين فطري موجب ناپايداري و تزلزل دين مي شود و دانستن اين نكتة مهّم فطرت را منحصر به عدّه قليلي از مردم نموده است: «و لكنّ اكثر النّاس لا يعملون»: و ليكن اغلب مردم اين را نمي دانند (كه دين حقيقي همساز و هماهنگ با فطرت است).
آن چه از فطرت مي دانيم اين است كه بر اساس تعارض اضداد است يعني در برابر روز شب، و در برابر زندگي، مرگ، در برابر سرما گرما، در برابر زمين آسمان، در برابر بهشت دوزخ، در برابر انسان جنّ، در برابر جسم روح، در برابر مرد زن و.... قرار داد چنان كه فرموده است: «و من كلّ شيء خلقنا زوجين». (اصل تزويج): هر چيزي را بر اساس داشتن زوج آفريديم. بر اساس اين اصل است كه در برابر پيغمبران شياطين را قرار داده است.
قرار داده است تا دين هم مطابق با فطرت باشد زيرا دين هم يكي از آفريدگان پروردگار است. ما اگر يكي از خصوصيّات فطرت را در نظر بگيريم فهم اينكه چرا بايد در برابر پيغمبران شياطين باشند بر ايمان آسان تر مي شود: ـ
آب يك مخلوق عزيز خداوند است ـ آن قدر با اهميّت است كه خداوند درباره آن فرموده است..... «و جعلنا من الماء كلّ شيء حيّ»: و زندگي همه چيز را از آب به وجود مي آوريم (30 انبياء) و نيز ..... «و كان عرشه علي الماء ......»: سلطنت خداوند بر آب است... (8 هود) چنين تعريفي كه از آب در قرآن مجيد شده است از هيچ مخلوقي نشده است.
حال بنگريم كه در نظام طبيعت اين آب چه وضعيّتي دارد: ـ
آب در حرارت كمتر از صفر درجه يخ مي زند و در حرارت بالاتر از صد درجه به بخار تبديل مي شود يعني در شرايط حرارت صفر تا صد درجه آب آب است در كمتر از آن حدّ يخ مي شود و در بالاي از حدّ ديگر بخار و متصاعد مي شود.
در داخل آب بسياري موجودات آبزي متولد مي شوند و به زندگي ادمه مي دهند و ساير جانداراني هم كه بيرون از آب زندگي مي كنند به واسطه آب به وجود مي آيند و بدون آب هم نمي توانند به زندگي خود ادامه دهند (30 انبياء).
خورشيد حرارت خود را بر اساس نظام خلقت به آب درياها مي تاباند و آب شروع به تبخير مي كند و به هوا متصاعد مي شود و به صورت ابرها و به واسطه باد به اكناف زمين رانده مي شود و به صورت برف و باران بر زمين مي بارد تا زمين ها آبياري شوند و مقداري به صورت برف ها بر كوهستان ها بماند تا به تدريج آب شود و منابع و ذخائر چشمه ها و رودخانه ها را تشكيل دهد و مقداري هم در زمين نفوذ مي كند تا سفره آبهاي زير زمين را تغذيه كند تا آن هم به صورت قنوات، چشمه ها و انحاء مختلف ديگر مورد استفاده مخلوقات خداوند قرار گيرد.
پس براي تبخير آب دريا حرارت لازم است امّا براي تبديل بخار آب به برف و باران برودت لازم است. اگر فقط حرارت باشد آب درياها همه به تدريج تبديل به بخار مي شود و در هوا معلق مي ماند و در اين صورت ديگر دريائي باقي نمي ماند تا موجودات آبزي به وجود آيند و چون بارندگي نيز نخواهد بود در ان صورت گياهي روي زمين نمي رويد و موجودات هوازي هم به وجود نمي آيند.
پس بايد حرارت باشد تا متناوبأ آب درياها به اندازه كافي تبخير شوند و نيز در برابر حرارت بايد سرما و برودت هم باشد تا بخارات درياها به ابر و برف و باران تبديل شود تا زمين مشروب و چشمه ها و رودها دائماً در جريان و بهره دهي مي باشند.
بدين ترتيب تصديق مي فرمائيد كه گرما و سرما هر چند ظاهراً بر ضدّ يكديگر عمل مي كند ولي در حقيقت زوجي هستند كه هر يك مكمل وجود ديگري است زيرا اگر يكي از آنها نباشد آثار وجود ديگري آشكار نمي شود و در اين ميان خصوصيّت وجودي آب پديدار نمي شود.
به همين ترتيب توجّه فرمائيد كه در نتيجه بارندگي برف و باران به كوهستان ها آب به تدريج در خلل و فرج زمين فرو مي رود و در منافذ و مجاري تنگ زمين كه در برابر سرعت جريان آب مانع و ترمز هستند آرام آرام از زير زمين به طرف پائين حركت مي كند و به تدريج از نقاطي به صورت چشمه ها سر بيرون مي آورد و براي فصولي كه كشتزارها نياز به آبياري دارند آب مورد نياز را تأمين مي نمايند.
ملاحظه فرمائيد كه اگر منافذ زمين آن را جذب نمي كردند و سرعت جريان آب ها را ترمز نمي كردند و سرما بخارات آب به صورت برف در نمي آورد ـ مدّتي روي كوه ها باقي نمي مانند و به تدريج آب مي شوند. آب هاي بارندگي ها به علّت رواني آب به سرعت و سيل آسا از ارتفات به داخل گودال هاي زمين روان مي شدند و لذا ديگر چشمه هائي در دامنه هاي كوهستان ها به وجود نمي آمد تا نهرها و رودها مداوم جريان داشته باشند كه به طور مرتب كشتزارها آبياري و موجودات تغذيه شوند و تنوع و تكثير پيدا كنند.
بنابراين در برابر سرعت و شتاب مانع و ترمز لازم است تا تعادل ايجاد شود وخاصيّت وجودي موجودات به ظهور برسد.
بر تمام اشياء عالم طبيعت اصل وحدت نظام حاكم است و اصول ديگر مانند اصل قدرت و مقاومت، اصل اثبات و نفي، و نظام مرگ و زندگي و.... كه خوشبختانه به تمام اسرار نظام در قرآن اشاره صريح شده است كه ما دوازده نوع آن را از آيات استخراج و طيّ جلد اوّل كتاب عرضه داشته ايم و براي سهولت مراجعه در اوّل اين جلد نيز تكرار كرده ايم ـ مراجعه فرمائيد.
اكنون مي توانيم بفهميم كه چرا در برابر بعثت انبياء شياطين بر انگيخته شده اند؟
بر انگيخته شده اند از اين جهت كه دين حنيف يك دين فطري است. و براي انسان هائي تشريع شده است كه با فطرت و طبيعت رابطه نا گسستني دارند و بايد بر اساس همان اصولتي استوار باشد كه بر خلقت و طبيعت آن يعني فطرت حاكم است.
در فطرت خلقت، نفي و اثبات جاري و ساري است ـ برخورد و مقاومت هميشگي است. آفتاب مي تابد و آب ها را تبخير و متصاعد مي كند امّا سايه و سرما مانع هميشگي تابش حرارت خورشيد مي شود و سبب مي گردد تا بخارات سرد شوند و به صورت باران بر زمين ريخته شوند.
آب روان است ولي خاك زمين سرعت و رواني آن را كند و ترمز مي كندتا به سرعت به درياها بر نگردد.
همين گونه است وضع پيامبران ـ تبليغات الهي آنان به گوش مردم مي رسد امّا شياطين مانع مي شوند تا كاملاً در گوشهاي همه بنشيند و در دلها نفوذ كند، بلكه بر اساس اصل تكامل، آيات خداوند مؤمنان را مؤمن تر مي نمايد و متقابلاً وسوسه هاي شياطين ضمن اينكه مانع نفوذ آيات در قلوب بيمار دلان مي شود بيماري آنها را هم تشديد مي كند چنان كه فرموده است: «و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبيّا الّا اذا تمنّي القي الشّيطان في امنيته فينسخ الله ما يلقي الشّيطان ثمّ يحكم الله آياته و الله عليم حكيم ـ ليجعل ما يلقي الشّيطان فتنة للّذين في قلوبهم مرض و القاسية قلوبهم و انّ الظّالمين لفي شقايق بعيد»: و ما قبل از تو هيچ پيامبر و نبيّ را نفرستاديم مگر اينكه هرگاه اراده بيان (آيات)نمود شيطان در گفتارش القاء (وسوسه) كرد ـ پس خداوند آنچه را شيطان القاء مي كند (از دل مؤمنان مي زدايد) و آيات خود را تثبيت مي كند و خداوند دانا و درست كردار است (و چنين مقرر فرموده است تا) آنچه را شيطان القاء و وسوسه مي كند سبب گمراه تر شدن كساني شود كه در دل هاي خود بيماري و سنگدلي دارند و مسلّم اين است كه ستمگران در مخالفتي ديرينه (با حق) هستند (52 و 53 حج). و چه بسا ما بتوانيم «في شقاق بعيد» را دشمني فطري و ذاتي با حقّ ترجمه كنيم؟
آيات مذكور و آيه مورد بحث (112 انعام)و آيات بسيار ديگر صراح دارند كه اراده خداوند چنين است كه هدايت هاي الهي در دل همگان ننشينيد و لذا در برابر پيامبران شياطين را قرار داده است تا تبليغات آنان را با وسوسه هاي خود كم اثر نمايند آن چنان كه شب پيوسته با سايه افكندن خود بر نيمي از جهان سبب مي شود تا نور خورشيد دائماً بر زمين نرسد و در آن حكمتي است كه سابقاً عرضه نموديم.
پس كسي تصوّر نكند كه شياطين موجوداتي خود كامه و متكبّر و افسار گسيخته هستند كه در برابر اراده و خواست خداوند كار شكني مي كنند.
آنها موجودات متمايل به بزهكاري هستند كه همين مقتضيّات وجودي آنان در نظام و فطرت دين به كار گرفته شده است آن چنان كه حكومت ها متمايلان به خونريزي را به دژخيمي بر مي گزينند و به خدمت مي گيرند؟ (به بحث، ذيل عنوان شياطين را بشناسيم مراجعه نمائيد).
خلاصه اينكه وحدت نظام آفرينش ايجاب مي كند آن چنان كه در برابر روز بايد شب حضور داشته باشد فطرت دين هم ايجاب مي كند كه در برابر پيامبران شياطين حضور داشته باشند: «لا تبديل لخلق الله ذالك الدّين القيّم. و لكنّ اكثر النّاس لا يعملون»: آفرينش خداوند تغيير پذير نيست، اين است دين پايدار. ولي بيشتر مردم اين را نمي دانند؟ (30 روم). پس آن چنان كه آن شاعر ساده دل خداوند مهربان را مقتدري بهانه گير پنداشته و گفته است: بهانه كردي تا آدم را از بهشت بيرون كني ـ اگر گندم بد است چرا آن را در بهشت مي كاري ـ كساني كه به دين و قرآن دلبستگي دارند ساده انديشي را از خود دور كنند و به عمق مفاهيم قرآن و دين بينديشند تا علّت وجود شيطان و نتايج اعمال او را بدانند:
1 ـ طبق اصل توحيد نظام: «ما تري في الخلق الرّحمن من تفاوت»: در نظام آفرينش خداوند مهربان هيچگونه تفاوتي نتواني ديد (3 مك) دين هم يك آفريده است و مطابق فطرت است و هر نظامي كه در طبيعت هست در دين هم حاكم است.
2 ـ در نظام آفرينش طبق اصل تزويج هر چيزي زوجي دارد ـ مانند اينكه در برابر روز شب حضور دارد پس ناگزير بايد در برابر پيامبران شياطين حضور داشته باشند.
3 ـ طبق اصل تكامل بايد هر چيزي به سوي كمال پيش برود ـ پيامبران مأمور هدايت هدايت پذيران به سوي كمال هستند ـ شياطين هم مأمور هدايت گمراهان به سوي كمال گمراهي هستند:«في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا»..... (منافقان) در دلهايشان مرضي (سخت) است و خداوند هم آن دلهاي بيمار را بيمارتر مي كنند..... (9 بقره) و چون خداوند امري را بر اساس عوامل و اسباب قرار داده است، عوامل فزونتر كردن بيماري دل بيمار دلان شياطين هستند.
اگر ما توجّه كنيم كه هرگاه در برابر روز شب حضور نداشت چه وضعيّتي پيش مي آمد مي توانيم قياس كنيم كه اگر در برابر پيامبران شياطين نبودند چه وضعي بر بشريّت حاكم مي شد: «قل ارايتم ان جعل الله لكم اللّيل سرمدا الي اليوم القيامة من اله غير الله يأتيكم بضياء افلاتسمعون»: بگو آيا مي دانيد كه اگر خداوند شب را تا روز رستاخيز براي شما هميشگي مي كرد كدام خدائي غير الله نوري براي شما فراهم مي كرد، آيا گوش شنوا داريد.
«قل ارأيتم ان جعل الله عليكم النّهار سرمدا الي يوم القيامة من اله غير الله يأتيكم بليل تسكنون فيه افلاتبصرون»: بگو آيا مي دانيد كه هرگاه خداوند روز را تا گاه رستاخيز بر شما هميشگي مي كرد كدام خدائي غير الله شبي براي شما ايجاد مي كرد كه در آن آرامش يابيد، آيا چشم بينا نداريد؟
«و من رحمته ان جعل اللّيل و النّهار لتسكنوا فيه و لتبتغوا من فضله و لعلّكم تشكرون»: و از رحمت خداوند است كه براي شما شب و روز را (با هم قرار داد) تا در شب آرام بگيرد و در روز از بخشش او روزي خود را كسب كنيد باشد كه شكرگزار شويد: (71 تا 73 قصص) چون كسب روزي يعني ادامه زندگي مربوط به حضور روز و شب در دنبال هم است معلوم است در غير اين صورت امكان فراهم شدن روزي وجود نداشت، يعني نه آبي به وجود مي آمد تا گياهان و حيوانات به وجود آيند و نه اصلاً بشري كه به روزي نياز داشته باشد ـ گوش شنوا و چشم بينا لازم است تا اهميّت اضدّاد را در يابد! ميدانيم كه مطابق آيه (8 سوره شمس): «فالهمها فجورها و تقويها» انسان داراي دو فطرت فجور و تقوي مي باشد حال تصوّر كنيم كه شيطان نبود تا فطرت فجور آدمي را تحريك و او را از صراط مستقيم منحرف و گمراه سازد مسلّم اين است كه نيازي به بعثت انبياء و رسل نبود و بر عكس اگر انبياء مبعوث نمي شدند تا فطرت تقوي انسان ها را تحريك و تقويت نمايند در آن صورت شياطين هر كار مي خواستند با انسان ها مي كردند و لذا معلوم است كه وضع بشريّت به كجا مي كشيدند.
امّا چرا اصولاً خداوند انسان را با اين دو فطرت آفريده است.
براي اينكه همه چيز را خداوند زوج و متّضاد آفريده است و ما در بحث هاي گذشته به مناسبت هاي لازم در اين خصوص توضيحاتي عرضه داشته ايم.
«و لو شاء ربّك لجعل النّاس امّة واحدة و لا يزالون مختلفين الّا من رحم ربّك و لذالك خلقهم و تمّت كلمة ربّك لا ملئنّ جهنّم من الجنّة و النّاس اجمعين»: و هرگاه پروردگارت مي خواست همه مردم را امت واحده قرار مي دهد در حالي كه هميشه با هم اختلاف دارند مگر اينكه كساني از رحم خداوند بهره مند شوند، و براي همين مقصود هم آنان را آفريده است، خواست خداوند قاطع و ثابت است، مسلّماً من (خداوند) دوزخ را از جنّ و انس جمعاً انباشته خواهم كرد (119 هود)
جملة «و لذالك خلقهم» هم به جملة «و لا يزالون مختلفين» بر مي گردد يعني ما اصولاً آنان را براي اينكه با هم اختلاف داشته باشند آفريديم ـ و هم به جملة «الّا من رحم ربّك»، يعني اصولاً ما آنان را به اين منظور آفريديم، تا از رحمت پروردگارت بهره مند شوند.
و جملة ذيل آيه يك هشدار سخت است، كه در صورت ادامه يافتن اختلاف و اماده نكردن خود براي بهره مند شدن از رحمت پروردگار همگي طعمه دوزخ خواهند شد!
شايد ما اوّلين كسي باشيم كه اين گونه به بعضي از مسائل عقيدتي مي پردازيم و اين روش براي بعضي نا پسند، براي بعضي شگفت انگيز و براي كساني هم خوشايند باشد امّا در هر حال عقيده ما بر اين است كه بايد فلسفه مسائل عقيدتي كه در قرآن مطرح شده است روشن گردد تا بدبيني ها نسبت به دين بر طرف شود و مسلمانان با واقع بيني بيشتري به امور ديني بپردازند؟
اكنون ممكن است براي خوانندگان عزيز اين سؤال پيش آيد كه در نهايت منظور از آفريدن جهنّم و پر كردن آن از جنّ و انس گناه كار چيست؟
در اين خصوص بايد بگوئيم كه ما نمي توانيم براي هر سؤال جوابي داشته باشيم ـ آن چه را تا كنون پيرامون بعضي از آيات عرضه داشته ايم به استناد آيات متعدّد ديگر از خود كلام الله مجيد است و بعضاً هم ناشي از آيات طبيعي خلقت است كه به آن ها هم شديداً وابستگي داريم و براي ما مانند آيات قرآن قابل استناد هستند چنان كه سرزنش كنان فرموده است: «و كايّن من آية في السّموات و الارض يمرّون عليها و هم عنها معرضون»: و چه بسا آيه اي در آسمان ها و زمين وجود دارد كه از كنار آن مي گذرند در حالي كه از آن روي گردانند (105 يوسف).
ما اولاً از قرآن مي دانيم كه خداوند همه چيز را زوج آفريده است. از آيات طبيعت هم مي بينيم كه همه چيز زوج است و از برخورد ازواج يا بگو تعارض اضداد است كه آفرينش دوام و جريان دارد نتيجه را اولاً در فطرت خود احساس و رؤيت مي نمائيم در محيط زيست خود هم همين گونه احساس و ادراك مي كنيم. پس در اين خصوص براي ما عين اليقين يا باور قطعي حاصل مي شود و هيچ گونه شبهه اي باقي نمي ماند.
از طرفي چون خداوند فرموده است: «و من كل شيء خلقنا زوجين» و از هر چيزي يا براي هر چيزي زوجي آفريديم (49 ذاريات) و نيز فرموده است... «ما تري في خلق الرّحمن من تفاوت»: در آفرينش خداوند رحمن هيچ گونه تفاوت و اختلافي نمي بيني (3 ملك) يقين حاصل مي كنيم كه هر چيزي هم كه در شرايط موجود براي ما قابل لمس و درك نيست از اين اصول خارج نيستند چون كلام خداوند كلّ آفرينش را تعريف فرموده است و شامل جهان ديگر حتّي عالم غيب هم مي شود.
بنابراين بهشت و دوزخ هم محكوم همين اصول هستند به خصوص اينكه تعاريف قرآن ضدّيت آنها را مسجّل مي دارد.
چيزي كه هست ما در محيط خود مشاهده مي كنيم كه مثلاً آب و خاك ضدّ يكديگرند و از برخورد آنها زندگي موجودات ذي حيات به وجود مي آيد. امّا فعلاً بهشت و دوزخ را نمي توانيم ادراك كنيم تا بگوئيم خاصيّت وجودي آنها چيست امّا قدر مسلّم اين است كه همين گونه كه در اين جهان از برخورد اضداد پديده هاي جديدي به وجود مي آيد در آن جهان هم بهشت و دوزخ برخورد دارند و پديده هائي را سبب مي شوند چون آن ها هم مخلوق هستند و با مخلوقات ديگر خداوند از لحاظ بروز خوّاص و جودي تفاوتي ندارند (3 ملك) به ويژه اگر توجّه داشته باشيم كه خداوند كار بيهوده اي انجام نمي دهد. بنابراين هودة برخورد بهشت و دوزخ در جهان ديگر براي ما مشخّص خواهد شد.
كسي نه پندار كه ما قصد تطهير ابليس را داريم، معاذ الله، ما قصد بر انگيختن خوي تدبّر و تحقيق خود و ديگران را پيرامون اشارات آيات داريم تا به وسيلة آن بد گماني بعضي ها را نسبت به دين و قرآن بر طرف نمائيم زيرا ندانستن مفاهيم درست آيات موجب بد انديشي سست ايمانان به آسماني بودن اسلام و قرآن مي شود.
خداوند هر چه بيافريند بر اساس حكمت و مصلحت است منجمله شيطان و دوزخ، كما اينكه مرگ و ظلمت نيز چنين هستند ـ همان طوري كه ما را از ظلمتي كه خود آفريده است ممنوع و به سوي نور ترغيب فرموده است، از شيطان و دوزخ نيز بر حذر داشته و به تبعيت از پيامبران و كسب بهشت تحريص نموده است.
آنچه مهّم است بزرگداشت اوامر پروردگار و بندگي او است، ابليس را از شرور معرّفي فرموده است ما هم بايد از او بر حذر باشيم، امّا از اين لحاظ كه او هم آفريده خداوند است و خداوند كار بيهوده انجام نمي دهد معتقديم كه لزوماً وجود او هم بنا به مصلحتي است كه در حدّ توان خود از اشارات آيات آنها را بر شمرديم و اميدواريم هرگاه خطا كرده ايم خداوند بر ما ببخشايد زيرا نيّت ما جز خير و صلاح نمي باشد!
هر چه كرد عين صواب است و نگويم به خطا كه خدا يا بكند، يا كه خدايا نكند(م)
تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه