SHAMAMEH.ORG

ابزار كسب عقل و ايمان
«و لو شاء ربّك لآمن من في الارض كلّهم جميعا. افانت تكره النّاس حتّي يكونوا مؤمنين ـ و ما كان لنفس ان تؤمن الاّ باذن الله و يجعل الرّجس علي الّذين لا يعقلون»: و اگر پروردگارت بخواهد قطعاً تمام مردمي كه روي زمين هستند به طور گروهي ايمان مي آوردند، پس آيا تو مردم را مجبور و ناخشنود مي كني تا ايمان بياورند؟
هيچ كس را امكان ايمان آوردن نيست مگر به خواست خداوند، و پليدي (كفر) را گردنبار نابخردان مي نمايد (99 و 100 يونس) در جملة اوّل (آيه 99)نخست ايمان آوردن مردم را منوط به خواست خداوند فرموده و ثانياً به پيغمبر خود فرموده است كه آيا تو مي خواهي با اين حال مردم را مجبور كني كه ايمان بياورند؟ و آيه 100 نيز در تأكيد مفاد آيه قبل است كه مي فرمايد هيچ كس توان و استعداد قبول ايمان را ندارد مگر به خواست پروردگار و اضافه مي نمايد كه پليدي كفر را هم خداوند شامل نابخردان مي فرمايد.
از دو آيه مذكور استنباط مي شود كه ايمان از موهبت هاي الهي است كه در فطرت آدميان تعبيه شده و كمتر به خواست هاديان اجتماع ارتباط دارد لذا بيشتر و به عقل و فطرت مربوط است كه زمام آن به دست خود اشخاص و قابل تحصيل است زيرا فرموده است «و يجعل الرجس علي الّذين لا يعقلون»: و پليدي (كفر) را گردنبار كساني مي نمايد كه تعقّل نمي نمايند و اين جمله به معني آن است كه اگر تعقّل كنند از پليدي كفر بر كنار مي مانند و مفهوم ديگر جمله اين است كه عقل اكتسابي است هر چند بايد بذر آن را هم خداوند در نهاد اشخاصي كاشته باشد تا آنان بتوانند آن بذر را برويانند و رشد و نمو دهند و به ثمر برسانند. اگر در نظر داشته باشيم كه عقل از مشاهدات و تجارب حاصل مي شود و رشد مي نمايد و مشاهدات و تجارب نتيجة كار ادراكات و احساسات است كه ابزار و جهازات آنها چشم و گوش و لمس و چشائي و بويائي كه پنج حس معروف و احساسات متعدّد ديگر است انسان متوجّه اهميّت احساسات و بهره گيري دقيق و هر چه بيشتر و بهتر از آن ها مي شود و قبول مي كند كه هر چه را مي بيند يا مي شنود يا مي خورد و مي آشامد يا مي بويد نبايد سرسري بگيرد، و همچنين است كارهائي كه انجام مي دهد و حوادثي كه با آنها روبرو مي شود و اوضاع جزئي و كلّي محيط و اجتماعي كه در آن زيست مي كند چنان كه هشدار داده است: «وكايّن من آية في السّموات و الارض يمرّون عليها و هم عنها معرضون»: و بسيار نشانه بينش (يا عوامل بينش افزا) در آسمان ها و زمين است كه در حال بي خبري و بي توجّهي از كنار آن ها مي گذرند (105 يوسف).
هر چند تلاش ما بر اين است كه در بحث به اختصار بپردازيم ولي بسيار مي شود كه اختصار موجب در ابهام باقيماندن مطالب مي شود مانند روشن كردن مفاهيم همين آيات كه خداوند غير مستقيم اوّلاً فرموده است كه نمي خواهد همة مردم ايمان بياورند: «و لو شاء ربّك لآمن من في الارض كلّهم جميعاً»: اگر پروردگارت مي خواست تمام مردمي كه روي زمين هستند بدون استثنا همه با هم ايمان مي آوردند، و اين به معني آن است كه نمي خواهد همه ايمان بياورند، و ثانياً به پيغمبر عزيز خود كه براي هدايت مردم مبعوث فرموده است مي فرمايد: «افانت تكره النّاس حتّي يكونوا مؤمنين»؟ آيا با اين حال (كه ميداني ما نمي خواهيم همه ايمان بياورند) تو مي خواهي مردم را مجبور كني كه با ناخشنودي و اكراه مؤمن شوند؟ كه مفهوم ديگر جمله اين است كه بر مردم فشار نياور به نحوي كه باعث ناخشنودي آنان بشود و اين نكته اي است بسيار دقيق و قابل تعمّق كه از يك طرف نمي خواهد بندگانش همه ايمان بياورند و از طرف ديگر براي هدايت شان پيامبران را بر مي انگيزد و گسيل مي دارد و از سوي ديگر سفارش مي فرمايد ايمان آوردن و ايمان نياوردن آنان در دست ما مي باشد و تو خود را به زحمت نينداز؟
اين قبيل مسائل در صورتي قابل جواب دادن هستند كه اصول دوازده گانه اي كه ما از آيات استخراج كرده و در ابتداي كتاب به عرض رسانيده ايم مورد توجّه قرار گيرند.
از جملة اصول يكي اصل تزويج و ديگري اصل تقدير و نيز اصل توحيد نظام است.
اصل تزويج مي گويد كه هر چه خداوند مي آفريند بايد زوج يا قريني مخالف داشته باشد، دين هم يك چيز است و لذا طبق اصل تزويج بايد كفر در برابر آن حضور داشته باشد.
بر اساس اصل تقدير هم هر چيزي را كه خداوند مي آفريند بايد حدّ و حدود و اندازه اي داشته باشد چون دين هم يك شيء است نمي تواند نامحدود و بدون اندازه باشد ـ پس ناگزير بايد با كفر محدود گردد و همين گونه است كفر كه نمي تواند بدون اندازه باشد و دين آن را محدود مي كند.
بر اساس اصل توحيد نظام هر خصوصيّتي كه در آفريدگان مادّي و مرئي حاكم است در آفريدگان معنوي (مجردات) و نامرئي نيز حاكم است. پس چون دين از معنويّات است نبايد تصوّر كرد كه قيود و حدودي ندارد و ممكن است روزي برسد كه همه يا اكثريّت مردم مؤمن گردند.
اين اصول را كه در نظر بگيريم روشن مي شود كه گسترش دين هميشه محدود بوده و محدود هم باقي خواهد ماند، و چون قدر و اندازه را هم خداوند خود تعيين مي فرمايد بنابراين اگر تمام نيروهاي معنوي عالم وجود هميار و هماهنگ شوند نمي توانند حتّي يك نفر را هم بدون خواست خداوند وادار به قبول ايمان كنند؟ به همين علّت است كه خداوند به پيغمبر خود مي فرمايد: خواست ما چنين است كه عدّه اي يا مثلاً نيمي از مردم كافر باشند، آيا تو مي خواهي (يا مي تواني) آنها را مجبور كني مؤمن بشوند؟
اين درست چنان است كه خداوند مقدّر فرموده است مقدار معيّني از نور و حرارت خورشيد به زمين برسد امّا كسي بخواهد مقدار آن را كم يا زياد كند ـ بايد بداند كه دريافت نور زمين از خورشيد متناسب است با سطح زمين، فاصله آن از خورشيد و فعل و انفعالات انرژي يا نيروزائي خورشيد و خصوصيّات ديگر آن پس اندازه ها يا مقدّرات ديگر هم در امر دخالت دارند.
از تعاريف مذكور بخصوص با عنايت به اصول مورد اشاره يك نكته بسيار مهّم ديگر كه شايد تاكنون حرفي از آن به ميان نيامده است اين است كه همه چيز و از آن جمله دين و كفر بايد هميشه متعادل يعني پنجاه پنجاه باشند و نه كمتر مي شوند و نه زيادتر.
اين امكان هست كه در نقطه اي تعداد مؤمنان زيادتر بشود امّا به طور قطع و يقين در جاي ديگر نيروي كفر تقويت خواهد شد.
ما نمونه هائي را هم مي تواينم مشاهده نمائيم: در همين روزگار ما كه انقلابي به نام اسلام اتفاق افتاد و گرايش قلبي گروهي به دين افزايش يافت فرياد و غرش كفر از سوي ديگر بلندتر شد و انقلاب ديني را شديداً مورد حمله قرار داد و هم اكنون نيز با تمام قوا تلاش مي كند از گسترش و تقويت آن جلوگيري كند، در حالي كه دين و دينداران هم مي كوشند تا حرف خود را به كرسي بنشانند؟ تصوّر نشود كه ما معتقد به قبول شرايط موجود هستيم و تلاش ها را بي ثمر مي دانيم كه چنين نيست.
همين تلاش ها است كه اضداد را فعّال مي كند و همين دشمني ها است كه استعدادها را براي دفع دشمني ها شكوفاتر مي كند و موجب سير انسان ها به سوي كمال مي شود.
و نيز همين موافق نبودن ما با حفظ وضع موجود است كه ما را وادار نموده است تا پيرامون بعضي آيات با نظري ديگر بنگريم و نكاتي را استخراج و عرضه بداريم كه به عقيده خود ما چه بسا از نظر ديگران دور مانده است يا لااقّل ما چنين تصوّر مي كنيم، البته خطا و صواب استنباط هاي ما هم مسئله اي است كه آن گاه مشخّص مي شود كه ديگران هم به نظرات ما با ديده انتقاد بنگرند و اين ها از تعارض افكار و انديشه هاي مخالف به وجود مي آيند؟
نكته ديگري كه از جملة: «افانت تكره النّاس حتّي يكونوا مؤمنين» استنباط مي گردد اين است كه: تو اي پيغمبر عزيز اگر تلاش كني كه تمام مردم را مؤمن كني علاوه بر اين كه چون خلاف نظام خلقت و فطرت است نمي تواني، باعث ايجاد نارضايتي عومي نيز خواهد شد و تلاش مفيد واقع نمي شود ـ پس بايد از ايمان آوردن عموم صرف نظر كني و به خوّاص بپردازي و نيروي هدايت را روي خوّاص متمركز كني.
خوّاص را هم ذيل آيه بعد به طور غير مستقيم معرّفي فرموده است: «و يجعل الرّجس علي الّذين لا يعقلون»: پليدي را گردنبار نابخردان مي نمايد يعني: «و يطهّر الّذين يعقلون من الرّجس»: پليدي (كفر) را از خردمندان مي زدايد و آنان را آماده مي كند كه مؤمن شوند. «و يوذّنهم ليومنوا»؟
پس خداونددر اين آيات توجّه پيامبر عزيز خود را از «ناس» به «خاصّ» يعني عُقَلاً معطوف داشته است تا در تماس هائي كه با مردم دارد در جستجوي آنان بر آيد و اوقات گرانبهاي خود را صرف آنان بنمايد و نيروي الهي خود را بيهوده به هدر ندهد.
و اين يك راهنمائي عظيم براي همگان بخصوص اولياء امور است كه به استعدادها توجّه نمايند و امكانات را هدر ندهند و باعث ايجاد ناخشنودي نشوند! شايد بعضي با عنايت به آياتي مانند... «اعملوا آل داود شكرا و قليلا من عبادي الشّكور...» اي آل داود شكرگزار باشيد در حالي كه اندكي از بندگان من شاكرند (12 سبا)چ
و يا با توجّه به اطلاعات و آماري كه از وضع عمومي جهان دارند تعداد مؤمنان را بسيار كمتر از غير مؤمنان بدانند؟
اين قبيل اشخاص بدانند كه آيات نظر به مؤمنان دارند نه به مسلمانان كه فرق است بين اسلام و ايمان چنان كه فرموده است: «قالت الاعراب: امنّا، قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان في قلوبكم...»؟ اعراب يا باديه نشينان مي گويند ايمان آورده ايم، بگو: ايمان نياورده ايد بلكه بگوئيد اسلام آورده ايم (تسليم نظام اسلام شده ايم)... و چون هنوز ايمان وارد قلبهاي شما نشده است.
از لحاظ آماري هم اكنون بيش از يك پنجم جمعيت دنيا مسلمان هستند ولي همه مسلمانان مؤمن نيستند و ايمان در قلب ها شدّت و ضعف دارد و اغلب با كفر خفي و خرافات و فرهنگ ها و معتقدات غير ديني آميخته است، همان گونه است ساير اديان و فرق و مكاتب غير اسلامي كه هر چند ظاهراً مسلمان نيستند ليكن كم يا زياد به نحوي يك نوع ايمان در قلب اغلب آنان نيز وجود دارد، چنانكه مي فرمايد: «ربما يود الّذين كفروا لو كانوا مسلمين»: چه بسيار اشخاص كافر هم هستند كه (قلباً) دوست دارند مسلمان بوده باشند (2 ـ حجر) و علاوه بر اين مشاهده مي كنيم كه فرهنگ و معتقدات ديني هم به نحوي كم يا زياد در فرهنگ و آداب و رسوم مجامع غير ديني نفوذ كرده و بسياري از قوانين و مقرارت دنياي كفر از قوانين آسماني نشأت گرفته است. پيروان اديان توحيدي نيز كه به مبدأ و معاد در درجات مختلف اعتقاد دارند و اينها همه حكايت از مقداري ايمان در قلوب آنان دارد؟
با اين ترتيب هرگاه كسي يا كساني و يا يك سازمان علمي بي طرف امور معنوي جمعيت جهان را مورد تحقيق قرار دهد بي شك به اين نتيجه خواهد رسيد كه 50 در صد مردم جهان كم يا زياد به معنويّت و وحدت ايمان دارند و پنجاه در صد آن هم كم يا زياد گرفتار كفر هستند، هر چند اشارات قرآن براي ما سندي اطمينان بخش است و ما به صحّت آن اشارات مؤمن هستيم و نيازي نمي بينيم كه كسي براي تحقيق اين امر مسلّم وقت و سرمايه خود را تلف نمايد!
آن چنان كه ذيل آيه اشاره كرديم چيزي كه در اختيار خود مردم است رشد و نمو و تقويت خصيصه عقل است و آن هم بايد اوّلاً بذر آن را خداوند در قلبها پاشيده باشدو ثانياً توفيق ترغيب انسان را براي تقويت خصيصه عقل به افرادي افاضه فرمايد.
آن چنانكه آيات (7 و 8 سوره شمس) نيز صراحت دارند: «و نفسٍ و ما سوّيها ـ فالهمها فجورها و تقويها»: شخصيّت را و آن چه را شخصيّت را به تعادل مي رساند مورد توجّه قرار دهيد. پس (بذر) فجور و تقوي را در نهادها الهام كرد (يا بيفشانيد)
«قد افلح من زكّيها ـ و قد خاب من دسّيها ـ :» رستگار مسلّم است كسي است كه شخصيّت خويش را تزكيه و پاك كند (يا كشاورز واقعي (قد افلح) كسي است كه بذر تقوي را از گناه و جين و هرس كند) «و قد خاب من دسيها»: و زيان كاري واقعي كسي است كه بذر تقوي را در وجود خود بميراند و زير خاك دفن كند.
از اين اشارات نيز معلوم مي شود كه اوّلاًً بذر تقوي و بذر فجور (سركشي) نيز تواماً در تمام قلوب پاشيده شده است (50% و 50%) و از اين بابت نيز اصول تزويج و تقدير و توحيد نظام كاملاً رعايت گرديده است و ثانياً رشد و نموُ به ثمر رسانيدن آن بذرها در اختيار خود مردم قرار داده شده است: «قد افلح من زكّيها»...
ابزار و وسائل رشد و نموّ عقل كه ميوة آن تقوي است نيز حواس پنج گانه و احساسات و استعدادهاي ديگري است، و پيامبران و رهبران بايد چنين استعداهائي را در نهاد اشخاص بشناسند و آن ها را تحريك كنند و بكارگيري و استفاده از آن ها را به عهدة خود اشخاص بگذارند چنان كه فرموده است: «و ما ارسلناك الاّ مبشّرا و نذيرا»: ما تو را نفرستاديم مگر براي مژده و هشدار دادن (66 فرقان) و آيه (101 يونس) مي فرمايد: «قل انظروا ماذا في السّموات و الارض و ما تغني الايات و النذر عن قوم لايؤمنون»: (اي پيغمبر ما) به آنان بگو بنگرند در آسمان ها و زمين چه خبر است (احساسات و ادراكات آنان را تحريك كن) (و به اين نكته نيز توجّه كن كه) آيات و هشدارها از كساني كه ايمان نمي آورند چيزي را كفايت نمي كنند، يعني تنها براي كساني كه استعداد ايمان آوردن دارند مفيد واقع مي شود!
«قل يا ايّها النّاس قد جاءكم الحقّ من ربّكم فمن اهتدي فانّما يهتدي لنفسه و من ضلّ فانّما يضلّ عليها و ما انا عليكم بوكيل»: بگو: اي مردم حقّ از طرف خداوند براي شما رسيد (بيان شد) پس هر كس راه راست را يافت براي خويش يافته است و هر كس گمراه شد خويش را گمراه كرده است و من كارگزار شما نيستم (108 يونس).
تمام آيات حكايت از اين دارند كه هر كس مسئول اعمال خويش است و وظيفه پيامبران و ديگر هاديان ابلاغ رسالت و راهنمائي است نه اكراه و اجبار و اين خود مردم هستند كه يا عقل خود را تقويت مي كنند و از اهل تقوي مي شوند و يا فجور خود را رشد مي دهند و گرفتار خسران و هلاكت مي شوند؟
تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه