SHAMAMEH.ORG

رابطه دين و سياست

«لقد انزلنا آيات مبيّنات و الله يهدي من يشاء الي صراط مستقيم. و يقولون آمنّا بالله و بالرّسول و اطعنا ثمّ يتّولي فريق منهم من بعد ذالك و ما اولئك بالمؤمنين ـ و اذا دعوا الي الله و رسوله ليحكم بينهم اذا فريق منهم معرضون ـ و ان يكن لهم الحقّ يأتوا اليه مذعنين افي قلوبهم مرض ام ارتابوا ام يخافون ان يحيف الله عليهم و رسوله بل اولئك هم الظّالمون ـ انّما كان قول المؤمنين اذا دعوا الي الله و رسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا و اطعنا و اولئك هم المفلحون ـ و من يطع الله و رسوله و يخش الله و يتّقه فاولئك هم الفائزون»ـ براستي كه ما آياتي را كه روشن گرند بر تو نازل كرديم و خداوند هر كه را بخواهد به برزگراه مستقيم (دين، يعني قرآن) راهنمائي مي كند ـ و مي گويند ما به خداوند و به پيامبر گرويده ايم و فرمانبرداريم ولي پس از اين (اقرار) گروهي از (پيمان خود) رويگردان مي شوند و چنين كساني از گروندگان نيستند.
و هرگاه فراخوانده مي شوند به سوي خداوند و فرستاده او تا ميان آنان حكم شود فوراً گروهي سرپيچي مي كنند.
ولي هر گاه به آنان حقّداده شود به سوي آن مي آيند و (حكم را) گردن مي نهند.
آيا در دلهاي شان بيماري است يا شك دارند و يا مي ترسند كه خداوند و پيغمبر او بر آنان ستم روا دارند؟ بلكه چنين كساني خود ستم پيشه اند.
مسلّماً پيمان گروندگان بر اين اساس مي باشند كه اگر به سوي خداوند و پيغمبر او فرا خوانده شوند تا بين آنان قضاوت شود مي گويند: شنيديم و فرمان برداريم و چنين كساني رستگارانند. و هركس فرمان خداوند و پيغمبرش را بپذيرد و از خداوند بترسد و خدا دار باشد اين چنين كساني رستگارانند (آيات 48 تا 52 سوره نور)
ما قبلاً ذيل (آيه 5 حمد) در جلد اوّل اين كتاب و موارد ديگر بيان داشتيم كه صراط مستقيم يعني بزرگراه مستقيم دين به معني قرآن است و در آيه (48 از سوره نور) كه يكي از آيات عنوان بحث ما مي باشد كه مي فرمايد: «و الله يهدي من يشاء الي صراط مستقيم»، منظور هدايت به قرآن يعني عارف و مؤمن به قرآن و احكام آن مي باشد و صدر آيه به خوبي اين معني را روشن مي نمايد: «و لقد انزلنا آيات مبيّنات» ما آياتي را نازل كرده ايم كه همه روشنگر (صراط مستقيم يعني بزرگراه دين اسلام)هستند.
پس قرآن بمثانه بزرگراهي است كه تمام ذره ذره مصالحي كه در ساختمان آن به كار برده شده و كليه گستره و لبه ها و حواشي آن به طور فطري و پيوسته روشني بخش و گويا مي باشند: (آيات مبيّنات) و طيّ اين راه دلي آگاه و گوشي شنوا و چشمي بينا و قدمهائي پويا مي طلبد.
حال اگر كساني بگويند: قبول داريم كه اين بزرگراه را خداوند طراحي و نقشه كشي و تأمين اعتبار كرده و پيغمبر عزيز او آن طرح و نقشه را پياده كرده است: «آمنّا بالله و بالرّسول» و پس از اين اعتراف گروهي از پيمودن اين راه رويگردان شوند «ثمّ يتولّي فريق منهم» ديگر چنين كساني نمي توانند بگويند ما به قرآن و صراط مستقيم بودن آن ايمان داريم و اگر هم چنين بگويد كسي حرف آنها را نمي پذيرد: «و ما اولئك بالمؤمنون»
مشخّصة چنين كساني كه ادعاي آن ها را نبايد پذيرفت اين است كه آن گاه كه به آنها گفته مي شود كه براي حكم در مورد اختلاف نظرها بايد به خدا و رسول او مراجعه كرد يعني مفاهيم قرآن را ملاك و سند قرار داد اعتراض مي كنند: «و اذا دعوا الي الله و الي الرّسول ليحكم..... معرضون». چنين كساني آن مقدار از آيات و احكام دين و قرآن را قبول دارند كه در جهت اثبات دعوي آن ها مي باشد نه زائد بر آن را: «و ان يكن لهم الحق يأتوا اليه مذعنين» (يعني اگر مفاد آيات بر خلاف خواست آنها باشند آن آيات را مردود مي شمارند) و اگر حقّبه آنها داده شود آن را مي پذيرند.
سه چيز سبب مي شود تا بعضي از احكام قرآن را قبول نكنند و گردن ننهند.
1 ـ يا در دلهاي آن ها بيماري خطرناكي است: «افي قلوبهم مرض».
2 ـ يا از اينكه آيات قرآن كلام خداوند و وحي منزل است شك دارند: «ام ارتابوا».
3 ـ يا از اين مي ترسند كه خداوند و پيغمبر او نسبت به آن ها ستم روا دارند: «ام يخافون ان يحيف الله عليهم و رسوله». يعني خداوند و پيغمبر امين او را ستمگر مي دانند!
در صورتي كه كساني كه يكي يا هر سه صفت مذكور را دارند خود ستمگر واقعي هستند: «اولئك هم الظّالمون». يعني اين سه صفت به ترتيب: «الاهم فلاهم» از مصاديق كفر هستند و با كفران آيات قرآن كه براي هدايت بشر به سوي فلاح و رستگاري نازل شده اند، و سرپيچي از پيمودن بزرگراه دين كه به رضوان خداوند مي پيودند و برگشتن به كوير گمراهي و سرگرداني خودشان بر خويشتن ستم مي كنند و عجيب اينكه خداوند و رسول او را ستمگر مي پندارند!
از مصاديق بارز كساني كه خود را مسلمان مؤمن مي شمارند امّا دانسته يا ندانسته از جمله گروه ستمگر بر خويشتن و ديگران هستند، كساني مي باشند كه مي گويند: (دين از سياست جدا است). اشتباه اين قبيل اشخاص اين است كه فرهنگ موجود حاكم بر جوامع اسلامي را كه موجب عقب ماندگي آن ها شده است دين مي پندارند در حالي كه دين عبارت است از يك سلسله اصول و فروع اعتقادي و احكام و مقررات تشريعي و عملي و منطبق با مفاهيم كلي قرآن، و لذا آن مقدار از معتقدات و احكام و مقرراتي كه مخالف مفاهيم آيات باشند از فرهنگ و آداب و سنن جوامع و ملّت ها بر دين تحميل شده و لذا نبايد با توجّه به احوال اين قبيل جوامع چنين پنداشت كه دين نمي تواند يك نظام مترقّي جامع الجهات و جواب گوي كلّ مسائل اجتماعي و مدني شناخته شود بلكه بايد توجّه كرد كه اين ملت ها، هستند كه به علّت وابسته بودن بيك سلسله آداب و فرهنگ و منش اجتماعي نتوانسته اند پذيراي يك دين به مفهوم واقعي باشند. و لذا بعضي ها نواقص و كمبودها و عقب ماندگي هاي اجتماعات به ظاهر ديني را به حساب دين مي گذارند و مي پندارند كه دين و نمي تواند در پشبرد اجتماعات كارساز باشد و چون چنين است بايد از سياست جدا باشد و كار نظام اجتماعات به سياست مداران واگذار گردد و هر كس دلش بخواهد به گوشه اي برود و به نحوي كه به كسي برخورد نكند به عبادت بپردازد!
گروهي هم سياست مدارانه، بدون توجّه به دين احكام آن به كشور داري بپردازند، نه سياست مداران كاري به دين و مقررات آن داشته باشند و نه دينداران (؟) كاري به سياست و عواقب كار سياست مداران!
اينها به كساني مي مانند كه اگر بيماري را ديدند كه در نتيجه مصرف خوراكي ها آلوده گرفتار دل درد شديد است و نسخه پزشك حاذق را نه پيچيده و داروهائي را كه تجويز كرده مصرف نكرده است و لذا بر اثر فشار دل درد هر لحظه فريادش بلند تر مي شود، سفارش كند كه بايد رابطه با پزشك قطع شود و با دامپزشك استوار گردد زيرا بيماران دامپزشك بدون داد و فرياد و در آرامش به سر مي برند!
نغمة شوم جدائي دين از سياست را اگر بي دينان ساز كنند امري طبيعي به نظر مي رسد چون تكليف آن ها با دين روشن است و كسي توقّعي ندارد، ولي عجيب اين است كه كساني اين آهنگ واژگونه نا ميمون را بنوازند كه سخن از دين و قرآن مي گويند و خود را مؤمن هم معرّفي مي نمايند!
بعضي استدلال مي كنند كه پيغمبر اكرم و پيروان او ماداميكه در مكه بودند نيازي به ورود در مسائل سياسي نداشتند امّا پس از هجرت به مدينه به فكر تشكيل حكومت افتادند و به تدريج كه دامنه هاي اسلام گسترش يافت اين فكر تقويت شد و رفته رفته به ايجاد حكومت متناسب با مقتضيّات زمان انجاميد و لذا حكومت براي آنان نه جزو دين بلكه يك ضرورت اجتماعي تاريخي بوده است و مقتضيّات هر عصري و زماني حكومت متناسب با شرايط خود را مي طلبد كه بايد از هرگونه دخالت هاي ديني بر كنار بماند.
ما با كساني كه با دين كاري ندارند حرفي نداريم، امّا از كساني كه سخن از دين ميرانند خود را اهل نظر مي دانند مي پرسيم كه ايراد شما به مسلمانان است يا دين يا به قرآن؟ اگر ايراد به مسلمانان است ما هم با شما هم عقيده ايم و نظر داريم كه با چنين فرهنگ ايماني كه در بسياري از اصول با قرآن بيگانه است بهتر است چنين مسلماناني از سياست بر كنار بمانند كما اينكه از قرآن بر كنار مانده اند، امّا اگر به دين اسلام ايراد دارند و معتقدند كه دين اسلام بايد از سياست جدا باشد، مي پرسيم آيا معتقدند كه دين خالص اسلام كه بر اساس قرآن تشريع شده است بايد از سياست جدا باشد يا آن ديني كه در ذهن خود معترضان و بدون تعمّق در مفاهيم قرآن نقش بسته است بايد از سياست جدا باشد؟ اگر تعمّق كرده و مفاهيم آيات قرآن را در نظر دارند و مع الوصف معتقدند كه بايد دين از سياست جدا باشد در اين صورت مسلّم اين است كه آيات قرآن را كلام خدا نمي دانند و يا اگر كلام خداوند و وحي مي دانند به تصوّر آنان خودشان از خداوند «نعوذ بالله» چيز فهم ترند و هرگاه چنين باشد اين قبيل اشخاص بايد صريحاً قطع رابطه خود را با دين اعلام نمايند زيرا چون با اين همه جسارت مي گويند دين از سياست جدا است يا احكام الهي متناسب با وضعيت هر زمان و مكاني نيست و منحصر و مناسب بوده است به همان دوران صدر اسلام ـ بر ايشان اشكالي نخواهد داشت كه صريحاً از چنين دين غير جامعي بيزاري جويند و خود و ديگران را راحت كنند!
ما ذيلاً برخي از اصول و قوانين مصرّح در قرآن را كه عين سياست كشور داري است استخراج و عرضه مي نمائيم و از اين قبيل اشخاص مي خواهيم كه اگر هنوز احساس وابستگي به دين مي نمايند نظر خود را در خصوص رابطه اين آيات با سياست بيان دارند و تكليف خود و مسلمانان را روشن كنند:
1 ـ آن چه مسلّم است اين است كه خداوند پيغمبران را براي هدايت بشر مبعوث فرموده است و از جمله افراد بشر حكّام و سياست مداران هستند و نمي شود كه پيغمبري به حكّام و سياست مداران برخورد هدايتي داشته باشد بدون اينكه دين او كه خود پيغمبر در رأس ان است با سياست بيگانه باشد: «و ما ارسلناك الّا كافة للنّاس بشيرا و نذيرا و لكنّ اكثر النّاس لا يعلمون». ما ترا نفرستاديم مگر براي عامه مردم، مژده دهنده و هشدار دهنده ولي بيشتر مردم اين را نمي دانند (28 سبأ)
مسلّم اين است كه پيغمبر بايد شاهد و ناظر اعمال هر كسي به فراخور تخصّص و عمل او باشد و عواقب اعمال او را بسنجد و رفتار خوب او را مژده و كردار بد او را هشدار دهد و مثلاً اگر از سياست آگاه و جزؤ وظائف او نباشد كه نمي تواند اعمال آنها را مورد تجزيه و تحليل قرار دهد و قضاوت كند و مژده و بيم دهد؟
پس بايد با توجّه به تمام مسائل مبتلا به اجتماعات بشري از جمله مسائل سياسي وضع و اجراء گردد نه منحصراً و محدود به مسائل عبادي به معني مصطلح آن
آيات ديگر در اين زمينه بسيار است كه ما براي رعايت اختصار از ارائه آن ها خودداري مي كنيم علاقه مندان خود تحقيق فرمايند.
2 ـ «و ما اختلفتم فيه من شيء فحكمه الي الله ذالكم الله ربّي عليه توكّلت و اليه انيب». هر موضوعي كه مورد اختلاف شما قرار گيرد حكم او بايد به خداوند واگذار شود، (پروردگار من كه مرا به سوي شما مبعوث فرموده است چنين تكليفي را از شما مي خواهد)، بر او توكلّ مي كنم و به سوي او باز مي گردم (10 شوري) آيه عام است و شامل سياست مداران هم مي شود و لذا آن ها هم در مسائلي كه مورد اختلاف قرار مي گيرد بايد براي رفع اختلاف به خداوند مراجعه كنند و چون كتاب قانون خداوند قرآن است كه در اختيار پيغمبر او و خلفاي بر حقّ او قرار دارد معلوم است كه شامل رهنمودهاي سياسي هم هست و نيز چون دين مجموعه قوانين و رهنمودهاي اعتقادي و عملي و اخلاقي است نمي تواند شامل يك گروه از متخصّصان اجتماعي مانند سياسيون نباشد.
... «فلا تخشوا النّاس و اخشون و لا تشتروا باياتي ثمنا قليلاً و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون». (اي اولياي امور دين در اجراي مقرارت دين) از مردم نهراسيد، فقط از من بترسيد (و سستي نكنيد) آيات مرا (كه در قرآن جمع است) كم ارزش نپنداريد، و كساني كه بر اساس آن چه خداوند نازل كرده است حكم نكنند چنين كساني حقاً كافران هستند (ذيل آيه 47 مائده).
در اين قبيل آيات سخن و رهنمود در خصوص حكم است و حكم را حاكم صادر مي كند و حاكم ناظر بر امور مسلمانان است و از جمله امور مسلمانان امور سياسي آنان است ـ مگر اينكه مدّعيان بگويند كه سياسون بايد از مردم جدا شوند و از شمول حكم مستنثي گردند؟ در اين صورت نمي دانم وقتي از مردم جدا شوند تخصّص سياسي خود را براي چه مواردي مي خواهند بكار ببرند؟
مگر اينكه بگويند چنين نظري نداريم، بلكه نظر اين است كه سياست مداران بايد ناظر بر امور مردم باشند. در چنين صورتي ما مناقشه اي نداريم. سياست مداران خود را با رهنمودهاي قرآن مجهّز كنند و به آن معتقد و متعهّد بشوند ما هم با طوع و رغبت ولايت آنان را گردن مي نهيم، زيرا فرقي نيست كه قرآن شناسان سياست مدار هم باشند يا اينكه سياست مداران قرآن شناس هم باشند ـ اصل اين است كه اين دو تخصّص (كه به نظر ما واحد هستند) به يك منبع متصل باشند و يك هدف را دنبال كنند.
آيات بسياري در قرآن هست كه تصريح به حكومت خداوند يعني حكومت قرآن، يعني حكومت دين، يعني تركيب بودن دين با سياست دارند كه خوانندگان مي توانند خود آنها را استخراج كند و مورد تحقيق قرار دهند، براي ما استدلال به همان دو آيه فوق كفايت مي كنند.
3 ـ «الم تر الي الملاء من بني اسرائيل من بعد موسي اذ قالوا لنبيٍّ لهم ابعث لنا ملكا نقاتل في سبيل الله»... آيا به روش بر جستگان قوم بني اسرائيل توجّه نمي كني آنگاه كه بعد از (رحلت) حضرت موسي به پيغمبري كه داشتند گفتند: براي ما پادشاهي برگزين تا به فرمان او در راه خداوند جهاد كنيم... (صدر آيه 246 بقره)
اين آيه صراحت دارد كه در حضور حضرت موسي سلطنت هم جزو رسالت به عهده خود او بوده است ولي پس از رحلت آن حضرت قوم او احساس خلاء كرده اند و لذا به نبيّ خود كه سرپرست دين بوده است مراجعه و از او خواسته اند كه پادشاه را برگزيند و او هم برگزيده است (آيه 247 همين سوره).
و كاملاً بيان مي دارد كه در زندگي (رسول) سلطنت جزو امور رسالت است ولي پس از رحلت رسول بنا به درخواست مردم و با تصويب رئيس دين سلطنت و فرماندهي محقّق مي شود كما اين كه در عصر حضرت خاتم الانبياء هم همين گونه بوده است.
پس اگر ما ملك يا حاكم يا فرمانده را رئيس ملت و شاخصه سياست بدانيم بايد از رئيس ملت با خواست مردم و تصويب رئيس دين انتخاب و به رياست بپردازد كه حكايت از دخالت مردم در سرنوشت خود و نظارت فائقه رئيس دين در اجراي امور بخصوص امور سياسي دارد ـ يعني اختلاط دين و سياست.
آيه 248 نيز كه حكايت از اين دارد كه پس از اينكه پيغمبر بني اسرائيل طالوت را به پادشاهي برگزيد بعضي افراد به علّت غرض شخصي با سلطنت طالوت مخالف بودند ولي مخالف آن ها مردود شناخته شد.
حال اگر ما شاه يا سلطان را رئيس امور سياسي مملكت بدانيم چون بايد با نظر رئيس دين و با خواست مردم متديّن انتخاب شود و به كار بپردازد معلوم است كه نمي تواند بدون رعايت ومقررات دين سلطنت كند و نيز معلوم است كه رئيس دين هم بايد بر حسن انجام كار و توانائي هاي سياسي و تدبّرات او نظارت داشته باشد و با مشاهده عدم كفايت او، او را مؤاخذه يا از مقام خود خلع نمايد.
4 ـ «و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة و من رباط الخيل ترهبون به عدو ّالله و عدوّكم و آخرين من دونهم لا تعلمونهم الله يعلمهّم و ما تنفقوا من شيء في سبيل الله يوفّ اليكم و انتم لا تظلمون». و براي آنان هر چه مي توانيد سلاح و تجهيزات نظامي و سواره نظام (كه امروز تجهيزات هوائي و موتوري جايگزين آن است) تدارك و مهيا نمائيد به حدّي كه دشمنان شناخته شدة خدا و خودتان را و نيز متّحدان آن دشمنان را كه شما آن ها را نمي شناسيد ولي خداوند آنها را مي شناسد ـ به هراس افكنيد و هر چه در اين مورد كه راه خداوند است هزينه كنيد به شما برگردانيده مي شود و لذا مورد ستم واقع نمي شود. (60 انفال)
اين ايه اوّلاً معلوم مي دارد كه نيروي نظامي و بسيج جزء لا يتجزاي دين است، ثانياً تدارك سپاه از لحاظ پول و صنعت مسلّم مي نمايد كه بايد منابع مالي و صنايع ملي در اختيار دين باشد كه بتواند از آن ها سپاه را تغذيه و تقويت نمايد و ثالثاً كه از همه مهمتر است بايد بسيج سپاه كه از بين افراد توانا عملي است به وسيله دين عملي شود و لذا بايد افراد ملت از لحاظ دفاعي و مالي تحت سلطة دين باشند تا بسيج سپاه ميسّر گردد چون اگر سياست كشور داري جدا باشد معلوم است كه رئيس سياسي ملت مانع مي شود كه نيروي ديگري در امور آن دخالت كند و افراد كشور و منابع مالي و صنعتي آن را آزادانه در اختيار بگيرد، و لذا عملاً حفظ حدود و ثغور كشور و نظام داخلي آن به مخاطره مي افتد.
5 ـ «براءة من الله و رسوله الي الّذين عاهدتم من المشركين». خداوند و پيغمبر او، بيزاري خود را از مشركاني كه با آنان معاهده بسته بوديد اعلام مي دارند - (1 توبه).
اين آيه و آيات بسيار ديگر صراحت دارند كه بستن معاهده و منتفي اعلام كردن معاهدات در صورت مشاهده خيانت از طرف مقابل و نيز اعلام جهاد و دفاع از ملت و كشور جزو امور و مقررات دين است و از آن جدا شدني نمي باشد.
6 ـ «يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرّسول قاتقوا الله و اصلحوا ذات بينكم و اطيعوا الله و رسوله ان كنتم مؤمنين». مسائل انفال را از تو مي پرسند بگو انفال مختص و مال خداوند و پيغمبر است، پس خدا دار باشيد و به اصلاح امور فيما بين خود بپردازيد و اگر مؤمن هستيد خداوند و پيغمبر او را مطيع و فرمانبردار باشيد. اگر در نظر داشته باشيم كه انفال دامنه گسترده اي دارد و بخصوص شامل بسياري از اراضي و منابع ملي مي شود اين نكته روشن مي شود كه اگر سياست را منحصر به حكومت بدانيم و آن حكومت هم با دين بي ارتباط باشد (جدائي دين از سياست) معلوم مي شود كه عملاً آن حكومت كه فاقد پشتيباني ديني است بايد بسياري از سرزمين كشور را به متولّيان دين واگذار نمايد مگر اين كه بگويند خداوند حقّ نداشته است چنين قانوني وضع كند و يا اصولاً آيات مربوطه به انفال معتبر نمي باشند؟
در اين آيه جملة «فاتّقوا الله و اصلحوا ذات بينكم» حالتي عتاب آميز دارد، اوّلاً اين معني را مي رساند كه: از خدا بترسيد و نسبت به قوانين الهي كه از تأويل آن ها آگاه نيستيد حسّاسيّت نداشته باشيد، و ثانياً به اين مفهوم است كه تصميم گيري در مورد انفال منحصراً در اختيار رئيس دين است مع الوصف مطمئن باشيد كه تصميمات او عقلائي و خدا پسندانه است و در نهايت نتايج آن ها به اصلاح امور شما منجر خواهد شد.
جملة «و اطيعوا الله و رسوله ان كنتم مؤمنين» كه تأئيدي است بر استنباط ما از جمله فوق اشاره به اين معني دارد كه: شما كه مؤمن به قرآن هستيد بايد بدانيد كه قرآن مجموعاً براي هدايت شما به سوي رستگاري و سعادت هر دو جهان است و چون چنين است و شما هم به اين نكته ايمان داريد، نبايد روي موضوعي كه از فلسفه آن آگاه نيستيد هر چند نفع ظاهري و فوري براي شما نداشته باشيد، حسّاسيّت به خرج ندهيد كه حسّاسيّت ها ناشي از انديشه هاي ترديد آميز است نه انديشه هائي كه بر باورهاي ديني استوار باشند.
صرف نظر از حضرت رسول و خاندان معصوم او كه مبرا از هرگونه ارتكاب خطائي در امور مسلمانان مي باشند. اين آيه غير مستقيم به كسان ديگري كه زمام امور دين را در دست مي گيرند تذكر مي دهد كه درست است كه تصميم گيري نهائي در مورد انفال در اختيار شما قرار مي گيرد ولي بايد آن ها را منحصراً در جهت تأمين مصالح عمومي بكار بگيرد و با انفال همان گونه عمل كنيد كه پيغمبر و خاندان او عمل كرده اند: «و اطيعو الله و رسوله».
پس سياست مداراني كه خود را از دين جدا بدانند طبق اين آيه حقّ ندارند در امر انفال دخالت داشته باشند؟
7 ـ «و ان احد من المشركين استجارك فاجره حتّي يسمع كلام الله ثمّ ابلغه مأمنه ذالك بانّهم قوم لايعلمون». و هرگاه كسي از مشركان از تو پناه يا اجازه اقامت در كشور اسلامي را خواست بپذير تا (در نتيجه آميزش با مسلمانان) از كلام خدا آگاه شود و پس از آن هم (به او مساعدت كن) او را به وطن يا محل ديگري كه امنيّت او فراهم باشد برسان، اين فرمان را از اين جهت به شما مي دهم كه مشركان (به علّت پرورش در اجتماعات شرك آلود) ناآگاه از مفاهيم يك دين الهي هستند.
معني آيه فوق و آيات ديگري كه در همين زمينه هست اين است كه پذيرش و اسكان اتباع خارجي و مراقبت و مساعدت به آن ها از امور و در اختيار رئيس دين است.
مفهوم ديگري كه آيه دارد اين است كه با مشركاني كه در سرزمين هاي اسلامي سكونت داده مي شود بايد برخورد محبت آميز داشت نه خصومت انگيز و كينه توزانه.
8 ـ «و الّذين استجابوا لربّهم و اقامو الصّلوة و امرهم شوري بينهم و ممّا رزقناهم ينفقون». (و مؤمنان) كساني هستند كه فرمان پروردگار خود را گردن مي نهند و نماز بر پا مي دارند و امور خود را با مشورت انجام مي دهند و از روزي خود انفاق مي كنند (38 شوري)
«فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظّا غليظ القلب لانفضّوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم في الامر فاذا عزمت فتوكّل علي الله انّ الله يحب المتوكّلين». از رحمتهاي خداوند بر تو اين است كه تو نسبت به آنان نرمخو هستي و اگر بد خوي سنگدل بودي از پيرامونت پراكنده مي شدند، پس از خطاهاي آنان در گذر و بر ايشان (از خداوند) آمرزش بخواه و در امور با آنان مشورت كن و چون (مشورت كردي) و تصميم نهائي را گرفتي به خداوند توكلّ كن كه خداوند توكلّ كنندگان را دوست مي دارد (در امور به آنان كمك مي كند). (159 آل عمران)
از اين آيات به خوبي معلوم مي شود كه انجام امور بر اساس مشاوره از خصوصيّات دين است و هرگاه مشاوره را براي بررسي مسائل مبتلا به جامة ديني و تصميم گيري براي نحوه و انتخاب راه انجام امور بدانيم بايد براي امور عمومي مركزيت داشته باشد و لذا چيزي خواهد بود به همين صورت مجلس شوراي اسلامي در تماس دائم با رئيس ملت و دين؟
بدين ترتيب معلوم و مسجل است كه مجلس قانون گذاري بايد به طور قطع وابسته به دين باشد و براي هرگونه امور سياسي و نظامي و علمي و صنعتي و اقتصادي و... قانون وضع كند و به جريان هرگونه اموري نظارت داشته باشد.
با توجّه به اين وضع ديگر معلوم نيست چگونه مي شود دين را از سياست جدا كرد؟ از مفاهيم ديگر اين آيات اين است كه: رهبران دين بايد متّكي به خداوند «فبما رحمة من الله» نرمخو «لنت لهم»، سهل گير «و لو كنت فظّا»، رقيق القلب سختگير «غليظ القلب»، عذر پذير «فاعف عنهم»، خيرخواه «و استغفر لهم»، مشاوره گر «و شاورهم في الامر»، مصمّم و با اراده «فاذا عزمت» و مرتبط با خداوند «فتوكّل علي الله»باشند.
9 ـ « انّ الله يأمركم ان تؤدّو و الامانات الي اهلها و اذا حكمتم بين اللنّاس ان تحكموا بالعدل انّ الله نعمّا يعظكم به انّ الله كان سميعا بصيرا».
«يا ايّها الّذين امنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرّسول و اولي الامر منكم فان تنازعتم في شيءٍ فردّوه الي الله و الرّسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الاخر، ذالك خير و احسن تأويلا».
«الم تر الي الّذين يزعمون».
انّهم امنوا بما انزل اليك و ما انزل من قبلك يريدون ان يتحاكموا بالطاغوت و قد امروا ان يكفروا به و يريد الشّيطان ان يضلّهم ضلالاً بعيدا».ـ
خداوند شما را مي فرمايد كه امانات را به اهل آن ها برگردانيد و هرگاه بين مردم فرمانروا شديد (يا به حكميّت انتخاب شديد) به دادگري قضاوت و حكم كنيد، مسلّم بدانيد كه آن چه خداوند شما را با آن اندرز مي دهد خوب است و مطمئنّ باشد كه خداوند قضاوت ها و احكام شما را مي شنود و بر اجراي آن ها ناظر است.
اي كساني كه ايمان اورده ايد فرمان خداوند و فرمان پيغمبر را گردن نهيد (اجرا كنيد) و نيز فرمان ولي امور خود را، و اگر در موردي منازعه داشتيد (صدور حكم در آن را) به خداوند و پيغمبر احاله كنيد اگر به خداوند و روز واپسين داريد، چنين شيوه اي پسنديده تر است و در نهايت نيكوترين نتيجه را دارد. (توضيح مي دهيم كه تأويل، مهّم توضيح آن زمينه و ضروري است كه ايجاب مي كند كه يك امر برنامه و طرح ريزي و تصويب گردد و به مرحلة اجرا در آيد.
آيا (به رفتار فاسق گونه) كساني كه گمان مي كنند به قرآن و كتب آسماني قبل از آن ايمان دارند توجّه نداري كه مي خواهند حكميّت و قضاوت در امور فيمابين خود را به حكام خود كامه و مستبد احاله كنند در حالي كه از آن (از آن منع شده اند) و مكلّف هستند از طاغوت بيزار باشند (و اين شيوه انديشه غلط كه گريبانگير آنها شده است به اين علّت است كه) شيطان مي خواهد آن ها را در وادي دور افتاده اي به گمراهي بكشاند؟ (آيات 58 تا 60 سوره نساء).
از بند 8 اين مقال نتيجه گرفتيم كه مجلس شوراي اسلامي يا قوه مقننه جزء لا ينفكّ دين است و آيات سه گانه و آيات ديگري كه در همين زمينه نازل شده است حكايت دارد از حكم و قضاوت به عدل دارند «و اذا حكمتم بين النّاس ان تحكموا بالعدل» و چون قضاوت و حكم كنندگان بايد مطابق قوانين موضوعه از طرف قانون گذاران حكم صادر كنند معلوم است كه بايد اين قبيل احكام در سراسر سرزمين اسلامي مشابه و هماهنگ باشد تا عدالت برقرار گردد. براي رعايت اين اصل لازم است تا بين قضّات كشور اسلامي يك نوع نظم و رابطه مستحكّم برقرار باشد و اين در صورت وجود سازمان و مركزيّت و نظارت امكان پذير است و اين سازمان امروز با نام دادگستري نام گذاري مي شود و در رأس توسّط وزارت دادگستري هماهنگ مي گردد ـ پس به طور مسلّم قوه قضائيه يا دادگستري نمي تواند از دين جدا باشد.
ازجملة صدر آيه (58 نساء) كه مي فرمايد: «انّ الله يامركم ان تؤدّوا الامانات الي اهلها»... كه مقدم به امر تشريعي حكميّت و قضاوت و دادگستري است معلوم مي شود كه:
اوّلاً امانات منحصر به اموالي نيست كه اشخاص نزد همديگر مي سپارند كه بايد بر استرداد آنها مسئوليّت و نظارت وجود داشته باشد بلكه ردّ امانت به اهل آن در كلّ مسائل مبتلا به جامعه اسلام بايد عموميّت داشته باشد مانند اينكه پست و مقام قضاوت بايد به قاضي عادل و متعهّد و قانون شناس واگذار شود كه براي آن مقام اهليّت دارد و يا مقام هاي ديوان محاسبات بايد به حسابداران كارشناس و متعهّد سپرده شود نه بر اساس روابط و اعمال نظرها و...
ثانياً جملة «انّ الله يأمركم ان تؤدّوا»... اين معني را مي رساند كه هرگاه براي قاضي روشن شد كه مثلاً مقامي بر خلاف ضوابط قانوني به نا اهل و غير متخصّص سپرده شده است حكم بر استرداد آن به اهل و كارشناس همان مسئوليّت صادر كند و اگر نكند غير عادلانه خواهد بود.
ثالثاً مشخّص است كه امانات دوگونه اند يكي امانات افراد مجتمعات اسلامي نزد يكديگر و ديگر امانات عمومي مجتمعات اسلامي نزد افراد يا سازمانها و يا كشورهاي ديگر.
براي ادعا و بازخواست اماناتي كه مردم به همديگر مي سپارند خود حساب و كتاب و شهود و قرار داد و و ثيقه ها دارند و براي رسيدن به سپرده ها و حقوق خود از دلائل و شهود و محاكمي استفاده مي كنند امّا براي اموال و سپرده ها و امانات عمومي بايد مؤسسات و سازمانها و حساب و كتاب و مقررات خاص آنها تدارك گردد و عاملان و كارگزاران مخصوص بكار گمارده شود و اين نياز و نيازهاي بسيار ديگر در اجتماعات گسترده و فشرده و پيچيده امروزي منجر به ايجاد بانكها و مراكز اقتصادي و ديوان هاي محاسباتي و روابط داخلي و خارجي گسترده اي مي گردد كه مختصراً معروف به بيت المال است.
حال اگر بر اساس مفاد آيات زير:
«انّما الصّدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها و المؤلّفة قلوبهم و في الرّقاب و الغارمين و في سبيل الله و ابن السّبيل فريضة من الله و الله عليم حكيم» . جز اين نيست كه صدقات (در آمدهاي مالي) براي نيازمندان و ناتوانان و كارگزاران آنها و پيوند دادن دل هاي آنان و وامداران تهيدست و هزينه كردن در راه خدا و رهگذران نيازمند يك واجب الهي است و خداوند داناي درست كردار است (60 توبه)
«خذ من اموالهم صدقة تطهّرهم و تزكّيهم بها»... از اموال آنان صدقات را بگير و با اين گرفتن صدقات آنان را پاك و بري الذمه كن... (103 توبه).
«و اعلموا انّما غنمتم من شيءفانّ لله خمسه و للرّسول و لذي القربي»... : ـ و بدانيد كه از هر چيزي اندوخته اي فراهم كرديد عنائم جنگي (پس انداز) مسلّماً يك پنجم آن متعلّق و خاصّ خداوند و پيغمبر ونزديكان وابسته است...
و نيز آيات ديگري كه در خصوص زكات و نفقات و تجارت و بيع و رهن و وام و معاملات نازل شده است يك نوع رابطه محكم مالي بين دين و مردم را ايجاب مي كند كه بايد به توسّط كارگزاران رئيس دين نظارت و اعمال شود و از جمع اين ها و ساير تكاليف شرعي و روابط داخلي و خارجي و نيز براي اجراي تصميمات قانوني شوراي منتخب مردم سازمان هاي متعدّد تخصّصي جداگانه مانند بانك ها، وزارتخانه هاي مختلف و شركت هاي عام دولتي و سازمان هاي خيريه و امدادگري ضرورت پيدا مي كند كه بايد براي اجراي قوانين يك نوع همكاري و هماهنگي نزديك و فشرده و دقيق وجود داشته باشد كه اين امور امروز به نام دولت و در وزارتخانه هاي متعدّد سازمان داده شده است كه به هيچ وجه نمي توان آن ها را از امور كلّي دين و شريعت جدا دانست.
بنابراين قوه اجرائي كه سومين قوه از قواي سه گانه شناخته شده و رسمي است نيز جزء لا ينفك دين مي باشد.
براي مثال اگر دين را از سياست جدا بدانيم:
وقتي يك نفر مرتكب سرقتي شود كه طبق قوانين شريعت بايد حدّي بر او جاري شود، حاكم شروع مي فرمايد شلاق بزنيد يا انگشتانش را قطع كنيد، در همان حال حاكمي كه بر اثر مقررات مورد نظر سياسيون روي كار است مي گويد اين فرد تابع حكومت من است و نبايد شرعاً حد بخورد و مانع كار مي شود در اينجا چه بايد كرد؟
آيا بايد حكم خداوند را معطّل گذاشت؟
يا بايد هم حكم خداوند را در حقّاو اجرا كرد و هم حكم سياست مورد نظر را؟
يا كسي در شرايط عادي در آمدي دارد ـ حاكم شرع مي فرمايد طبق حدود الهي يك پنجم اندوخته خود را بايد به رئيس دين و يا كارگزاران او بپردازد، در همان حال مأمور وصول ماليات سازمان دولتي غير ديني هم اخطاريه مالياتي را به او قانوناً تسليم و تقاضاي پرداخت مي كند. در اين صورت كدام يك نفوذ و قدرت اجرائي دارند، هر دوي آن ها؟ يا كشوري غير اسلامي به مسلمانان تجاوز كرده است حكم شرع امر به جهاد و دفاع مي دهد در حالي كه ممكن است حاكم غير ديني حكم به مماشات و مذاكره و حلّ و فصل امر از طريق سياسي بدهد ـ در اين گونه موارد چه بايد كرد؟ دين خدا را اجرا كرد يا حكم حكومت سياسي را؟
حاكم شرع در اجراي آيه مربوط به تجهيز و آماده داشتن نيرو و حكم به بسيج و آموزش و تداركات نظامي مي دهد ـ بايد عمل شود يا بايد منتظر بود تا سياست مداران چه فرماني مي دهند؟ از اهل دانش انتظار اين است كه با مسائلي كه مواجه مي شوند علمي و منطقي برخورد كنند نه احساسي و عاطفي.
اصولاً روشن شود كه سياست چگونه چيزي و دين چگونه چيزي است كه نمي توانند يا نبايد با هم تلفيق شوند و يا تلفيق شده باقي بمانند و ما ناگزير باشيم كه اين دو چيز نا سازگار را از هم جدا كنيم؟
آن چه ما مي توانيم بگوئيم اين است كه دين خلاصتاً يك سلسله تكاليف عبادي و اخلاقي فردي و اجتماعي و يك مقدار مقررات و قوانين مربوط به حقوق و نظام و روابط مدني اجتماعي داخلي و خارجي است. و سياست هم جز تدبير و نظارت بر مقررات و قوانين مربوط به حقوق و روابط مدني داخلي و خارجي چيزي نيست تنها تفاوتي كه سياست با مقررات و قوانين ديني دارد اين است كه در سياست به معناي متداول و مصطلح آن صداقت و پايداري وجود ندارد و به معناي روشن نان به نرخ روز خردن و بوجار لنجان بودن است امّا در دين صداقت و تعهّد حاكم مي باشد.
حال چرا يك انسان متديّن و مدبّر نمي تواند با حفظ روابط خود با پروردگارش به امور سياسي هم بپردازد و بايد سياست را به اشخاص غير متعهّد بدين بسپارد، سؤالي است كه ما از جواب آن عاجز هستيم.
تا آن جا كه ما مي دانيم سياست مداران غير متعهّد بدين بيشتر طرفدار كشورهاي به ظاهر مترقّي هستند و مي خواهند فرهنگ آن كشورها را الگوي امور كشور خويش قرار دهند امّا معلوم نيست چرا توجّه نمي كنند كه در آن كشورها هر چند به صورت ظاهراً امّا در هر حال راي اكثريّت حاكم است. حال چرا در كشورهائي كه اكثريّت مسلمان هستند نبايد بر اساس خواست و نظر اين اكثريّت حكومت تشكيل شود جز ايجاد حيرت و تعجب چيزي را به ذهن نمي رساند!
به گمانم جدال اين قبيل اشخاص بر سر لفظ است ـ كلّمة دموكراسي را آري، دين هرگز! دموكراسي نشسته از اينكه افكار آنان حكم مي كند كه هر حزبي با هر آئين نامه اي مي تواند تشكيل شود و فعّاليّت داشته باشد و در صورت احراز اكثريّت حكومت تشكيل دهد و آراء و نظرات و سياست خود را بر جامعه تحميل كند، غير از اسلام كه يك دين آسماني است! اين خوش انصاف ها اسلام را در حدّ يك حزب و قرآن را در حدّ يك آئين نامه حزبي قبول ندارد و مسلمانان را با يك سابقة چهارده قرني و متّكي بر تأييدات الهي همّت رازوي يك حزب خلق السّاعه و مجهول البنياد هم تحمّل نمي نمايند!
ما اين شيوه تفكّر را ناشي از دو عامل ميدانيم ـ ساده دلي و بيمار دلي.
ساده دلي آنان ناشي از خود باختگي در برابر ترقّيات علمي و صنعتي كشورهاي ديگر است و بيمار دلي آنان ناشي از خود فروختگي به عوامل اغوا گر بيگانه.
در مورد اوّل خداوند فرموده است: «و لهم قلوب لا يفقهون بها» و براي مورد دوم فرموده است «في قلوبهم مرض».
ساده دلي آنان سبب شده است كه در تشخيص علّت گرفتار اشتباه شوند، و لذا بجاي اينكه مردم به ظاهر مسلمان را موجب عقب ماندگي اجتماعات ديني بدانند دين را موجب عقب ماندگي مردم مي دانند و لذا اصرار مي كنند كه دين از سياست جدا شود تا مقدّمات ترقّي فراهم گردد. بيمار دلي آنان سبب شده است تا فرهنگ حاكم بر مجتمعات به ظاهر اسلامي را دين معرّفي كنند تا دين را كه در مواردي وارد ميدان مبارزه با كفر شده است با اين چماق سركوب كنند و از ميدان برانند؟
ما آرزومنديم كه اشخاص دانشمند و فرزانه و متّكي بر خويش داشته باشيم نه مقلّد و يا متحجر. تا بنشينند و تفكّر و تدبّر كنند ـ دست و پاي خود را از قيد و بند كهن بدر آرند و چشم را از خيره ماندن بر رفتار شتاب زده ديگران بر گيرند و خود طرحي نو دراندازند و راه و روشي نو بنياد نهند.
ما تا خود را كه گم كرده ايم پيدا نكنيم راه بجائي نميبريم.
چگونه كسي كه خود را گم كرده است مي تواند ديگران را رهبري كند يا خدا را بجويد!
يكي نشسته است و مرتب تكرار مي كند كه آباء و اجداد ما فلان گفتند و فلان كردند، يكي هم ايستاده است و مي گويد ديگران چنين مي گويند و چنين مي كنند، آن خود را در گذشتگان گم كرده است ـ اين خود را در بيگانگان. در اين ميان ما دنبال هم انديشاني مي گرديم تا گرد هم آئيم و بينديشيم تا چه بگوئيم و چه بكنيم.
هرگاه چنين خويشتن شناساني گرد آمدند در آن صورت مي شود داوري كنيم كه آيا ما هم مي توانيم يك سياستي را بر اساس راستي و پاي بندي به تعهّدات ديني و اخلاقي تدوين كنيم و بي هيچ گونه تزلزل افكاري آن را معمول و اجرا كنيم و خود الگو و اسوه ديگران باشيم يا نه، و يا بايد تدبّرات بر اساس ناراستيها و نادرستيها استوار باشد تا سياست شناخته شود؟
به نظر ما در مناقشات و مشاجرات هر دو گروه مذكور بيك اندازه بر خطا هستند و نيز در امور نا بسامان، بيك اندازه مقصّر.
علت آن هم اين است كه تخصّص را با تديّن كه شامل همه امور است اشتباه گرفته اند. طرفداران جدا شدن تخصّصها از يكديگر؟ چنانكه ما هم بر اين عقيده ايم كه علوم قرآني بايد تخصّصي شود، نه اينكه يك نفر خود را همه كاره و همه چيز دان بداند، مثلاً يك نفر نمي تواند در تمام علوم قرآن متخصّص باشد و هرگاه از خود چنين تصوّري داشته باشد بي حرمتي در حقّ قرآن است.
براي نمونه آنگاه كه خداوند مي فرمايد: «و انّه هو ربّ الشّعري». و اينكه او پروردگار ستاره شعري است (49 نجم) ترجمه و تفاسير ناقصي كه از اين آيه به طور سهل انگارانه به دست مي دهند جز ابهام چيزي بر دين نمي افزايد بلكه بايد تحقيق كرد كه چه خصوصيّتي در ستاره، شعري هست كه خداوند خود را پروردگار آن (مخصوصاً) معرّفي فرموده است؟
تحقيق در اين يعني آگاه شدن از خصوصيّات ستاره شعري كار ستاره شناسان و آن هم به معني علمي آن است نه آن چه از گفتار مفسرّان پيشين به دست مي آيد ـ مگر اينكه بگويند: اشكالي ندارد اگر معني اين قبيل آيات را ندانيم؟ هر چند ما در نظر نداريم كه نظرات مفسرّان را مورد تجزيه و تحليل قرار دهيم، امّا به طور نمونه توجّه فرمائيد كه يكي از مفسرّان در تفسير اين آيه چنين بيان داشته است: گويا مراد به شعري ستاره شعراي يمانيه باشد كه يكي از ستارگان ثابت و پرنوري است كه در شرق آسمان به صورت جباري آسماني مي درخشد. مي گويند: دو قبيله خزاعه و حمير اين ستاره را مي پرستيدند و نيز يكي از كساني كه آن را مي پرستيده ابوكبشه يكي از اجداد رسول خدا بوده كه البته جد مادري آن جناب بوده بوده و مشركين به اين مناسبت رسول خدا را پسر ابوكبشه مي ناميدند چون گفتيم ابوكبشه با پرستش شعري راه خود را از قوم خود جدا كرده بود.
ما تصوّر نمي كنيم كه خداوند اين آيه را يا آيات علمي ديگر را براي دادن همين مقدار آگاهي به بندگان خود نازل فرموده باشد.
و لذا حقّ اين است كه مفسر در تفسير اين قبيل آيات بگويد: من از فهم منظور عاجزم، آيه يك آيه علمي تخصّصي است كه بايد عالمانه پيرامون آن تحقيق شود، بلكه معلوم شود چه خصوصيّتي در اين ستاره هست كه خداوند خود را پروردگار آن معرّفي فرموده است و لذا ما از متخصّصان متعهّد خواهش داريم اگر اطلاعاتي در خصوص اين ستاره دارند ما را و ديگران را آگاه كنند و يا اگر مي توانند موضوع را مورد تحقيق قرار دهند و به آگاهي مسلمانان برسانند كه اين خود يك امر عبادي است زيرا براي افزايش بنيه علمي جهان اسلام مفيد است و لذا نزد خداوند مأجور مي باشند. و به همين گونه نسبت به آيات تخصّصي ديگر. هم اينگونه است.
سياستمدار هم اگر اهل انصاف باشد بايد بگويد: من اهل سياستم، از دين و قرآن همين مقدار مي دانم كه تكاليف واجب و مستحب خود را انجام دهم و حلال و حرام را تا حدودي بشناسم و رعايت كنم و در مورد رشته هاي ديگر دين بايد به اهل و متخصّص همان رشته مراجعه شود
اگر از نويسنده درباره مظلوم ترين موجود سؤال شود خواهم گفت: دين مظلوم ترين است زيرا هر كس را به بينيد خود را متخصّص در امر دين مي داند و صريحاً در خصوص اصلاح آن يقه دراني مي كند امّا وقتي پاي تخصّص هاي ديگري در ميان است خاموش مي ماند و يا مي گويد كه از آن آگاهي ندارد!
از همه بيشتر سياستمداران براي دين دلسوزي مي كنند و مي خواهند آن را از چنگال سياست جدا كنند و نجاتش دهند! درست ماند يك جراح كه بخواهد نصف يك بدن را ببرد و از دست نصف ديگر آن نجات دهد!
حالا حقّبا كيست؟ شايد داستان زير آن را روشن كند.
گويند دو نفر زن در دوره اميري عادل و حكيم نسبت به كودكي ادعاي مادري داشتند و چون كسي نتوانست بين آن ها داوري كنند به داوري نزد امير عادل و حكيم شدند.
هر يك از آن دو زن نزد او هم مصر بودند كه كودك فرزند او است و به هيچگونه از دعوي خود بر نمي گشتند.
سرانجام آن امير فرمود چنين مي ماند كه اين كودك متعلق به هر دو نفر شما مي باشند و چون حاضر نييستند با هم توافق كنند بايد كودك را دو نيم كرد و هر نيمه را بيك مادر داد.
پس شمشير بر كشيد تا كودك را دو نيم كند.
آن كه مادر واقعي بود براي زنده ماندن كودك گفت: من دروغ مي گفتم، كودك متعلق به من نيست و به آن زن ديگر تعلّق دارد و موجب نجات كودك شد.
حال اين مدعيان هم مي خواهند با اصرار بر حقّي كه براي خود قائلند دين را دو شقّه كنند و معلوم است آن كس كه تا اين حدّ پافشاري مي كند محق نيست. او مي خواهد يا تمام دين و امكانات آن را به خدمت خود در آورد و يا اينكه او را شقّه و نتيجتاً نابود كند تا خود از هر قيد و بندي آزاد شود زيرا دين بعضي قبود اخلاقي و وظائف عبادي و اجتماعي را توصيه و بسياري سرعت هاي شتابگر را ترمز مي كند در حالي كه بعضي ها چنين نمي خواهند. معلوم نيست اين آقايان در كدام سوره يا آيه اي از قرآن ديده اند كه خداوند فرموده باشد مدير و مدبّر و سياست مدار، و كشوردار و سپاهي گر و صنعت گر و هنرمند و دانشور و ثروتمند و فعّال و پويا و دانا و بينا و... نباشيد؟ آنچه كه ما مي دانيم اين است كه توصيه ها و تأكيدات قرآن همه براي ترزيق خصوصيّات مذكور در پيكر اجتماع است نه عكس آن، اگر مجتع هات ظاهراً اسلامي عقب مانده اند مربوط به فرهنگ ملي مردم است نه تعاليم اصيل ديني آنان. بلي، مقداري درويش مآبي، دم غنيمت شماري، سست عنصري، خرافه و موهوم پرستي، تهي شدن از خويشتن و وابسته كردن و دلخوش داشتن خود به افتخارات نياكان و پيشينيان بنام دين در انديشه و رفتار ما مردم ترزيق شده است (ت ر ز ي ق) كه بايد كوشيد تا اين قبيل زوائد را از معتقدات ديني زدود نه اينكه دين را زدود و آنها را باقي گذاشت.
دلسوز واقعي دين كسي است كه اگر ديد وجود دين در خطر است از حقّ خود صرفه نظر كند همانگونه كه آن مادر واقعي كرد و همان گونه كه علي كرد و حسن ابن علي يا حسين ابن علي عليهم السّلام كردند.
مسلم بدانيد كه هر كس روي نكات ضعف اجتماع اينگونه انگشت گذارد يا ريگي در كفش دارد يا لوحي ساده بر سينه و يا سينه اي پر از كينه.
داستاني بياد دارم:
مي گويند صغري و كبري بر سر عروسكي دعواشان شد ـ يكي پاهاي عروسك را گرفت و ديگريسر عروسك را. هر دو آن قدر كشيدند تا عروسك از ميان پاره شد ـ سر عروسك در دست صغري و پاهايش در دست كبري باقي ماند! هر چند مثل زدن دين به عروسك ناروا است امّا مثل است و در مثل مناقشه روا نيست.
ما اميدواريم كه مصلحان واقعي اجتماع قبل از هر چيز به اصلاح تفاهمات خود از دين و سياست بپردازند و دلسوزانه به سرپرستي كودك فيمابين همّت گمارند و يا آنجا كه خطر در ميان است لجاجت را كنار بگذارند و براي نجات مورد خصومت دست از دعوي خود بپردازند و نگاهداري كودك را به ديگري وا گذارند.
در سابق گفتيم كه به استناد آيات قرآن:
1 ـ نگاهداري سپاه از خصوصيّات دين است ـ پس وزارت جنگ يا دفاع از دين است.
2 ـ گرد آوري و مصرف ماليات از دين است ـ پس وزارت اقتصاد و دارائي از دين است.
3 ـ بستن و لغو معاملات و معاهداتِ خارجي و قبول پناهندگي و اعزام سفرا از دين است ـ پس وزارت خارجه از دين است.
4 ـ انفال از دين است ـ پس وزارت كشاورزي و منابع طبيعي از دين است.
5 ـ قضاوت و حكميّت از دين است ـ پس وزارت دادگستري و ضابطين آن يعني شهرباني ها و انتظامات از دين است.
6 ـ نصب حكّام داخلي از دين است ـ پس وزارت كشور از دين است.
7 ـ صنايع بايد در خدمت سپاه و مردم باشد ـ پس وزارت صنايع و معادن از دين است.
8 ـ هماهنگ كننده وزارتخانه ها و به طور كلّي نيروي اجرائي از دين است. پس هيأت دولت به طور كلّي از دين است.
9 ـ امور شورائي براي وضع مقررات و قوانين از دين است ـ پس مجلس شوراي قانون گذاري از دين است.
10 ـ امور فوق كّلاً نياز به تدبير و تدبّر و مصلحت انديشي دارد ـ پس سياست از دين است.
12 ـ و...
با اين ترتيب چه چيز را مي خواهند از دين جدا كنند؟
به گمان مي رسد كه مي خواهند بگويند به آن چه در قرآن آمده است مشكوكند ولي يا رويشان نمي شود و يا دنبال فرصت مناسب مي گردند تا اوّلاً قرآن را از دين جدا كنند و بعد از آن بگويند كه چون سياست در دين تكيه گاهي ندارد پس بايد از دين جدا شود!
وگرنه با اين تكيه گاه محكم الهي، ما كه در اين ميان موجود بي اختياري هستيم حاضريم هر چه را در قرآن وابسته به دين است از سياست جدا كنيم و باقيمانده را در اختيار مدّعيان بگذاريم و مطمئنّ هم هستيم كه بزرگان نيز بر كار ما صحّه خواهند نهاد زيرا چيزي ديگر باقي نمي ماند كه در اختيار كسي قرار گيرد؟
(توضيح) در زماني كه اين كتاب در دست تنظيم بود بحث جدايي دين از سياست بسيار بالا گرفت و به مخاصمه تبديل شد لذا نگارنده مطالبي را كه از نظر عزيزان گذشت با تفصيل بيشتري به صورت يك كتاب مستقل به نام (رابطه دين و سياست) تاليف و در سال 1377 منتشر نمود كه تا حدودي هم تأثير گذار شد ـ عزيزاني كه علاقمند به آگاهي بيشتري در اين بحث هستند به كتاب مذكور مراجعه نمايند.

تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه