معيارها و مقياسهاي موضوعه از سوي خداوند
معيارها و مقياسهايي که خداوند معين فرموده و بدون رعايت آنها روح و حيات دين متجلّي نميشوند عبارتند از:- 1- معيار و مقياس يک نظام ديني پايدار 2- معيار و مقياس مؤمن به دين در هيأت افراد 3- معيار و مقياس مسلمانان مؤمن در هيأت اجتماع و امّت. در تعريف مورد اوّل فرموده است: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»: پس همت استوار بدار براي برقراري يک نظام ديني راستين که مطابق فطرت الهي باشد که خداوند عامه مردم را بر آن فطرت آفريده است, تبديلي براي آفرينش خداوند مجاز نيست «دين پايدار» چنين است (که مطابق نظام آفرينش باشد) ولي بيشترين مردم نميدانند (که دين بايد با نظام فطرت هماهنگ باشد وگرنه نظام دين پايدار نميماند). (سوره روم, آيه30) در اين تعريف خداوند فطرت و به خصوص فطرت عامّه مردم را (اعمّ از مليتها و نژادها) مقياس و معيار براي برقراري يک نظام ديني پايدار معرّفي فرموده است و اين به معني آن است که اگر نظام دين با نظام خلقت و به خصوص با فطرت عامه مردم هماهنگ و همساز نباشد پايدار نخواهد شد. پس نظام دين براي تعيين جوهر و عيار آن با ناموس آفرينش سنجيده ميشود و براي دفع هر گونه شبهه و اشکالي فطرت عامّه مردم را (و نه استثناها را) الگو و نمونه مجسّم و خلاصهي نظام فطرت و آفرينش تعيين کرده است که هميشه و همه جا هم در دسترس قرار دارد. به طوريکه ميدانيم اوّلين خصوصيّت فطري تمام انسانها اعم از مليّت و نژادها هم اين است که از جسم و روح بوجود آمدهاند و هر کدام از اين دو بخش نيز نيازمنديهاي مربوط به خود را دارند, مانند اينکه جسم که از مادّه است نيازمند مادّيات است و روح که از مجرّدات است نيازمند معنويّات ميباشد و لذا يک نظام ديني پايدار آن است که خصوصيّاتش با خصوصيّات انسانها هماهنگ و قابل انطباق و مقايسه باشد- نظام عمومي و حاکم بر کل آفرينش هم همين گونه است. از اين تعريف و مقايسه و معيار مشخص ميگردد که يک نظام ديني پايدار راستين آن است که هر دو بخش مادّي و معنوي پيروان خود را شامل شود و به همان مقدار که امور معنوي, عبادي, اخلاقي مردم را هدايت ميکند بايد بر امور سياسي, مدني, مادي مردم شامل و هادي باشد و بنابراين در نظام تعليماتي کهن سنّتي که عمدتاً بر اساس معنويّات و اخلاقيات استوار بود و به علوم تجربي که بايد بخش مادّي و نظام دنيوي مرم را سياستگزاري و رهبري کند نميپرداخت ناهماهنگي و مغايرت با فطرت وجود داشت و محکوم به شکست و عواقب خسارتبار آن بود و زمينه کاملاً مساعد بود تا مقهور نظام جديد بشود که يکي از عوارضِ کوچک آن ايجاد شکاف در خانوادهها ميباشد. مورد دوم تعيين معيار و مقياس براي مؤمنان در هيأت افراد است خداوند در قرآن کريم معيار و مقياس مؤمن را عزّت در مقياس جهاني قرار داده است آن هم عزّتي که با عزّت خداوند و پيامبر عزيزش آزمايش و محک زده ميشود:«وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ» (سوره منافقون , آيه8) عزّت مختص خداوند و پيغمبر او و مؤمنان است ولي منافقان نميدانند.؟ از اين تعريف و تعاريف ديگر که متعرّض آنها نميشويم معلوم ميشود که عزّت پيروان حقيقي دين اسلام با عزّت قاهره خداوند و عزّت پيامبر عزيز او که جهان را منقلب نمود سنجيده ميشود و لذا مسلّم ميگردد که اگر تعليمات, سياسات و حکومت دانش و هنر و فرهنگ و صنعت و ثروت مسلمانان نسبت به غير مسلمانان ضعيف باشد سلامت دين و ايمان آنان مورد ترديد است و اين معيار هم روشنگر افراد در اجتماع است و هم روشنگر وضع کلّي اجتماع در بين جوامع انساني است. بنابراين مسلمانان حقيقي در هيچ شرايطي از کسب عزّت فارغ نميماند تا بيگانگاني بيايند و سلطه خود را بر او تحميل کنند و آنگاه عقب ماندگي و خواري خود را معلول استعمار و دست نشاندههاي او امثال رضاشاه بداند. مورد سوم که معيار و مقياس مسلمانان در هيأت اجتماع و امّت اسلامي است. از آيات و جملات برگزيده از آيات که نمونههايي از آنها ذيلاً ارايه ميگردد شناخته ميشود: 1- «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» سستي نکنيد و اندوهگين مباشيد و شما برتري داريد «اگر مؤمن باشيد» (سوره آل عمران, آيه139). ملاحظه ميگردد که شرط احراز برتري را ايمان شمرده و اين به معني آن است که هر که خوار است دليل بر اين است که ايمان درستي ندارد. 2- «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ ...» شما امّت برگزيدهاي هستيد که بر جوامع انساني (ناس) مبعوث و برانگيخته شده ايد تا به نيکوکاري امر و از بزهکاري نهي کنيد در حاليکه به خداوند ايمان بياوريد... (سوره آل عمران, آيه110). مسلّم است که اگر جامعهاي در موضع قدرت نباشد نميتواند بر جامعهي جهاني امر و نهي کند. و کلام خداوند توانايي امر و نهي بر جامعه انساني را در سايهي ايمان به خود خداوند دانسته است. (وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ) و لذا به خوبي روشن است که ما که حتّي خود مقهور و مرعوب امر و نهي ديگران هستيم علّت آن چيست. 3- «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً» و بدين گونه ما شما را امتي ميانه قرار داديم تا الگوهايي براي مردم جهان باشيد آن چنانکه پيامبر براي شما نمونه و اسوه ميباشد. (سوره بقره, آيه143). در اين آيه امّت در برابر ناس به مفهوم اسلام و مسلمانان در ميان جوامع جهاني ميباشد و نيز کلمهي «وسط» تمام معاني مربوطه را در جمله افاده مينمايد و لذا نگارنده مانند ديگران به همين اکتفا نميکند که امّت وسط را ميانه روي و خود داري از افراط و تفري بداند که فقط يکي از مفاهيم آن است, زيرا سخن از شهدا علي الناس است . پس آنچنانکه «وسط» در يک خط نقطهاي است که آن را به دو قسمت مساوي تقسيم ميکند و «نقطه نه جز و چپ خط است و نه جزوِ راستِ خط امّا با حفظ استقلال و موقعيّت ثابت خود هم با چپ ارتباط دارد و هم با راست. «وسط» در دايرة مرکز آن است که با تمام نقاط متقارن آن به يک اندازه فاصله دارد و اگر ناگزير شود مقداري به سمتي پيش برود به همان مقدار نيز به سمتهاي متقارن نيز پيش خواهد رفت تا وسط مرکز بودن را ثابت نگاه دارد. «وسط» در احجام و اجرام مرکز نقطه ثقل است که آنها را ثابت و آرام نگاه ميدارد تا منهدم و متلاشي نشوند. «وسط» در چرخ اجتماع محور است که مجموعه را متعادل و متحرّک نگاه ميدارد تا آن را به مقصد برساند. «وسط» در سلسلهي اعداد مثبت و اعداد منفي معدّلي است از مجموع آنها که به صورت صفر درآمده است. و بايد صفر بماند زيرا اگر به هر طرف متمايل شود و کنار هر عددي نشست آنرا تا ده برابر افزايش ميديد و در تعادل اختلالي عظيم ايجاد ميکند و فطرت را درهم ميشکند. پس وسط نبايد در هيچ شرايطي در کنار مثبتي يا منفي قرار گيرد و استقلال خود را از دست بدهد. وسط پاهي ثابتي است مانند خورشيد که پايههاي ديگر پرگار اجتماعات انساني سياره وار اطراف آن ميچرخند و از آن مرکز نور حرارت ميگيرند تا حيات بوجود آيد و به سوي کمال پيش برود. وسط مفاهيم بسيار دارد که ميتوان آنها را باز شناخت. خلاصه اينکه «وسط» معدّلي است از مثبت و منفي, مادّه و معني, روح و جسم, دنيا و آخرت, عبادت و مدنيّت, که به خواست خداوند در هم مخروج شده است و نظام دين را به وجود آوردهاند و تجزيه و تبديل آنها مجاز نيست و بايد بر فطرت باقي بمانند تا دين پايدار باشد که« ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ » - در نظام تعليماتي سنتي بخش مربوط به علوميکه امور دنيوي, مدني را تنظيم و متکامل مينمايند ناديده انگاشته شده و لذا مقهور تعليمات نويني قرار گرفت که آن هم تک بعدي است و لذا نميتواند انسان را به کمالي که داراي ابعاد فطري و مورد پسند خداوند است برساند و اين هم محکوم به شکست خواهد شد. به خصوص اينکه ما مسلمانان به ماوقع قانع هستيم و هيچگونه تمايلي به نوجويي و نوگرايي نداريم و تصوّر ميکنيم که با اختيار و برگزيدن نيمياز ديني که آن را با دست خود دوپاره کرده ايم به سعادت ابدي ميرسيم - هر چند ميدان براي يکّه تازيهاي ما ديّگران و تضعيف روز افزون جهانِ به ظاهر اسلامي خالي مانده باشد و نظام اسلام از عزّتي که لازمه آن است دور مانده باشد. «شيوهي مکتب داري» قديم را مقدمتاً کالبد شکافي کرديم و عدم تحرک و تکامل آن را باعث شکست آن در برابر هجوم بي امان تعليمات جديد برشمرديم و فرهنگ و تعليمات وارداتي جديد را باعث بوجود آمدن حوادثي جديد در فرهنگ و نظام اجتماعي از جمله ايجاد شکاف بين نسل قديم دانستيم و در دنبال عليرغم توسعه شيوه تعليماتي جديد از نظر کمياين را هم که در کيفيت آن هيچگونه تحرک و پويايي که متناسب با جهان مادي گرا باشد و يا متناسب با نيازها و مقتضيّات ديني ملّي و فرهنگي باشد نميبينيم و لذا شيوه تعليماتي موجود هم روز به روز شکافي را که بين نسل قديم و نسل جديد بوجود آمده است وسيعتر و عميقتر مينمايد و به همين هم منحصر نيست بلکه شکافهاي ديگر و خطرات بسيار ديگر را هم عارض مينمايد. اگر کسي باشد که هم اکنون هم که اين عارضه اجتماعي شدّت يافته و بعضي هم درصدد چاره جويي برآمدهاند نظرات مسئولان اصلاح طلبان و پيش نهاد دهندگان را مورد تحقيق قرار دهد به اين نتيجه مسلّم خواهد رسيد که عمدتاً آن را از عوارض استعمار و تهاجم فرهنگي و اينقبيل عوامل ميشمارند و نهايتاً هم نسخههايي براي درمان آن مينويسند که در داروخانههاي غير قابل دسترسي در خارج پيچيده ميشود! بي اينکه خود انگشتي بر نبض آن گذارند يا آبي براي کاستن از حرارت تبش بر پاهايش بريزند! و خلاصه مدار دايرهي تحقيقات در اين محدوده است که معلوم نمايند بيگانگان براي حلّ مسئله جوانان چه کردهاند تا همان را پيشنهاد کنند! و خود شخصيتي ابراز نميداريم و پيوسته از انديشيدن و تدبّر و يافتن راه حل مردّد و هراسانيم.
|