دولت و توسعة اجتماعي
كميّت و كيفيّت توسعه از يك سو متناسب است با تخصص و تواناييها و صداقت و تعهّد انسانهاي توسعه دهنده و از سوي ديگر متناسب است با كميّت و كيفيّت و ظرفيّت اشيايي كه بايد توسعه داده شوند. تخصص و تواناييهاي انسانها نيز متناسب است با استعداد فطري آنان كه گنجايش آن را هيچگونه حدّ و مرزي نيست و نيز متناسب است با فرهنگ خانوادگي و جامعهاي كه در آن رشد ميكنند و تربيت ميشوند. علوم و تكنولوژي عصر جاري نيز ثابت كرده است كه براي كيفيّت و ظرفيّت اشياء به لحاظ توسعه و ارزش پذيري حدّ و حدودي وجود ندارد و چون اجتماع از افراد تشكيل ميشود توسعة آن متناسب است با ظرفيت و استعداد افراد آن. براي مثال هم اكنون با بكارگيري قدرت خلاقّة انسانها ميتوان يك قطعه فلز يا شبه فلز يا هر چيز ديگري را با كميّت فيزيكي ثابت به اشيايي مبدل كرد كه ارزش افزوده و كارآيي آنها ميليونها برابر ارزش خام آنها باشد و اگر، براي مثال نموداري رسم كنيم كه توسعه يافتگي يك چيز مانند آهن يا هر عنصر ديگري را از آغاز قرن بيستم تا كنون روي آن بنمايانيم به خوبي روشن ميشود كه چه مقدار توسعه در كارايي و افزودگي ارزش اشياء به وجود آمده وميپذيريم كه هنوز آغاز كار است و ميتوانيم حدس بزنيم كه در مثلاً صد سال ديگر اوضاع از چه قرار خواهد بود و يا اجتماع در چه موقعيتي از توسعه يافتگي قرار خواهد گرفت. همين گونه است توسعه يافتگي دانش و فن و هنر جامعة انساني كه برق آسا در جريان گسترش و شكوفايي ميباشد. ما براي ظرفيت توسعه و ارزش پذيري اشياء و نيز قدرت خلاقة «بسيار بعدي» انسان جز كلمة بي نهايت نميتوانيم تعريفي عرضه بداريم و لذا حاصل¬ضرب توسيعي اين¬دو عامل¬و معمول???? = بي نهايت × بي¬نهايت حال اگر در نظر بگيريم كه در كشوري مانند ايران بي نهايت امكانات وجود دارد عامل سومي نيز در فرمول بالا وارد ميگردد كه نيازي به بسط آن نداريم. توسعه به دو گونه صورت ميگيرد: قهري و طبيعي، اختياري و خلاقّي. توسعة قهري و طبيعي تحت فشار «نياز» كه بزرگترين نعمت خداوند است صورت ميگيرد. بدينگونه كه فشار گرسنگي يا سرما و گرما، و يا احساس خطر و … بر انسان سبب ميشود كه تلاش كند تا چيزي به دست آورد تا شكم را سير كند و يا تن را بپوشاند و يا وسيلة دفاعي به دست آورد تا خطر را رفع كند، چنانكه در دوران جنگ خلاقيتها فعاّل ميشود. توسعة اختياري و خلاقي از احساس «لذت» بوجود ميآيد كه آن هم دومين نعمت بزرگ خداوند بر انسان است كه در شكوفا شدن تواناييها و خلاقيّت محرّك اوليّه ميباشد، آن هم چنين است كه توفيق در رفع نيازمنديها لذّت بخش است و سبب ميشود تا آدمي به فكر تدارك مايحتاج بيفتد كه در مواقع لازم آنها را بمصرف برساند و گرفتار مضيقه نشود و لذا انديشه بكار مي¬افتد و تجربه اندوخته ميشود و انديشه و تجربه، دانش را بوجود ميآورد و بكار بردن دانش، فن و هنر و صنعت را پايه گذاري ميكند و از اين همه غرور و خلاقيت رشد مينمايد. پس احساس نياز محرك خلاقيّت است و خلاقيّت عامل اصلي توسعه ميباشد. بنابراين اگر جامعهاي بخواهد امور خود را توسعه دهد بايد نيارمنديهاي خود را بشناسد و لذتّي را كه از رفع نيازمندي¬ها براي جامعه ادراك ميشود احساس نمايد و تواناييها و امكانات خود را در نظر بگيرد و راههاي بكارگيري تواناييها و بهره وري از امكانات را بررسي نمايد و اهدافي را كه شايسته يك ملّت متمدن باستاني و مسلمان تعالي طلب است مشخّص كند و بحركت در آيد. وقتي هدف مشخص شود فطرتاً اين اراده بوجود ميآيد كه كوتاهترين راه براي رسيدن به آن انتخاب شود. اگر تصميم گيرنده هدفمند فرد باشد،چه بسا در راه رسيدن به هدف به موانعي برخورد ميكند كه به تنهايي نمي¬تواند آنها را از سر راه بردارد و ناگزير موانع را دور ميزند، امّا، در حركتهاي دسته جمعي بسوي هدف، علاوه بر اينكه افراد با اراده و نيروي خود به پيش ميروند، در مواقع برخورد با موانع از نيروي ديگران نيز بهره ميگيرند و يا غالباً ديگران آنها را هُل ميدهند و ناگزير به پيش رانده ميشوند، و لذا در حركتهاي جمعي اراده¬هاي فردي به اراده جمعي تبديل ميشوند. در چنين حركتي اراده افراد در اراده اجتماع مستحيل ميشود و لذا عقل و انديشه خردمندان و مصلحان نيز با حركت اجتماع همسو و هم جهت ميشود و ناگزير همان را ميانديشند كه اجتماع ميانديشد كه آن هم پيشرفت به سوي هدف است بگونهاي كه اگر بسياري هم زير دست و پا له شوند و يا حقوق كساني كه پيش از آنها در آن مسير، منافع با مساكني داشتهاند زير و زبر و پاي مال شود مانعي نخواهد داشت: «رسيدن به هدف در هر شرايطي» ! وقتي چنين شرايطي فراهم شد انديشه انديشمندان و عقل عقلا و اصلاح طلبي مصلحان همسو با خواست اجتماع ميشود در حالي كه تصّور ميكنند «استقلال راي دارند» ! امّا اگر پيشتازان جامعه بسوي هدف، داراي ديدي باريك بين و ژرف و در عين حال با شعاعي وسيع باشند پيش از رسيدن به موانع خطرناك و پرتگاهها و نقاطي كه ديگران در آن منافعي دارند - آنها را تشخيص ميدهند و به گونهاي از كنار آنها ميگذرند و اجتماع را هم به دنبال خود ميكشانند كه نه به كسي آسيبي برسد و نه زمان و راه رسيدن به هدف طولاني تر شود، ليكن اگر پيش روان، ديد وسيع و باريك بين نداشته باشند و بموقع خطرات و موانع را تشخيص ندهند، يا مانند گروه اول آنها را نديده ميگيرند كه همانند آنها ميشوند و يا جلو اجتماع را سد ميكنند تا بلكه راه ديگري بيابند و درچنين صورتي يا اجتماع براي هميشه متوقف ميشود و يا راه رسيدن به هدف كند و طولاني ميشود - و اين حالتي است كه در اغلب مجتمعات ديني بوجود آمده است!: سّد كردن و يا كند كردن حركت براي اجتناب از خطرات، كه آن هم چه بسا ناشي از مبهم بودن هدف باشد. عارضهاي هم كه گريبان گير مجتمعات بظاهر ديني شده است بعّلت اينست كه در تشخيص هدف دچار سردرگمي شدهاند و لذا وقتي هدف مشخص نباشد به درستي معلوم نيست كه در چه راهي به كدام سمت و سويي بايد رفت. كساني كه به تدريج هدف خود را كه حداكثر بهره وري از امكانات طبيعي / مادّي است مشخص نموده و راه آن را «رسيدن به هدف در هر شرايطي» تشخيص دادهاند تكليف خود را روشن كردهاند امّا مسلمانان متأسفانه در تشخيص هدف متردّد شده اند. ازيك طرف مانند تمام مردم جهان فطرتاً تعالي طلب هستند، از طرفي ميبينند كه آناني كه به دين و خداوند توجّه چنداني ندارند به پيشرفت و توسعه بيشتري دست يافته اند، و از طرفي ميبينند كه اگر بخواهند مانند ديگران پيش بروند بايد بسياري از معتقدات خود را ناديده بگيرند ! پس چه بايد كرد؟ دين استقلال فرد را محترم ميفرمايد: مَنْ قَتَلَ نَفْساً… فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها …1: هر كس يك نفر را بكشد مانند آن است كه تمام مردم را كشته است و هر كس يك نفر را نجات دهد مانند اين است كه تمام مردم را نجات داده است - چون فطرتاً در راه پيشرفت موانعي هست كه گاه لازم ميشود تا خونهايي ريخته و حقوقي پايمال شود، اگر ما بخواهيم مقررات دين را رعايت كنيم از توسعه باز ميمانيم و اگر بخواهيم به اهداف توسيعي برسيم دين با اين قبيل مقررات خود مانع ايجاد ميكند ! پس آيا دين مانع پيشرفت نيست؟ - و اين قبيل تصورّات است كه اهداف ماديگرايانه و دينمدارانه را تؤأماً ابهام آميز ميكند و انتخاب يكي در مقابل ديگري را مشكل مينماياند و باعث عقب ماندگي ميشود. چنين حالتي كه در كشورهاي اسلامي بوجود آمده و طي قرون متمادي جا افتاده و به صورت يك فرهنگ (منحط) ديني در آمده است ناشي از نا آگاهي از روح دين اسلام كه كلام الله است ميباشد. طبق «اصل تزويج» كه يكي از اصول دوازده گانه آفرينش است (و ما اين اصول را در كتابي مستقل تأليف نموده ايم): «وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» - دين هم يك شئ است كه خداوند آن را آفريده است، عيناً مانند انسان كه در عين داشتن ظاهري يگانه مركب از دو بخش «جسم و روح» ميباشد و تمام اندام و اجراء آن نيز زوج ميباشند. دين هم در وضع فرديّت و كلّي داراي دو بخش است و هم تمام جزئيات آن از دو بخش تشكيل شده است كه وارد جزئيات نميشويم. 1- خداوند بدون خواست خود انسان او را آفريده است. (اجباراً امّا به او اختيار داده است. 2- خداوند براي انسان هدف (مقام قرب) قرار داده و براي رسيدن به هدف راه را هم احداث نموده است (صراط مستقيم). 3- خداوند دين را بگونهاي تنظيم فرموده است كه هم نظام دنيوي مردم را تضمين كند و هم نظام جهان ديگر را و آنها را به مثابه جسم و جان انسان قرار داده است كه نه بي وجود جسم روح تجّلي دارد و نه بي وجود روح جسم زنده است. آن چنان كه وجود تعادل و همزيستي بين جسم و روان باعث زندگي و سلامت انسان ميشود، ايجاد تعادل بين دنيا و آخرت سبب عزّت اين جهاني و رستگاري آن سراي خواهد شد و تضعيف و يا امحاء هر يكي باعث تزلزل و يا مرگ دين ميشود، بخش نظام دنيوي دين، سياسي/مدني است و بخش مربوط به جهان ديگر، عبادي/معنوي ميباشد. ووو…. 4- خداوند براي تمام امور دين اعّم از بخش سياسي/مدني آن، و يا بخش عبادي/معنوي آن معيارها و مقياسهائي قرار داده است تا مسلمانان جريانات امور خود را با آنها بسنجند و مسير درست از نادرست را تشخيص دهند. چنان كه معيار بخش دنيوي در آيات متعدّد توضيح داده شده كه ما از آن ميان به يكي اشاره ميكنيم:«وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ»1- عزّت مخصوص خدا و پيغمبر او و مؤمنان است و چون عزّت مخصوص مؤمنان است اگر كساني كه خود را مسمان ميدانند در برابر جهانيان عزيز نباشند مسلماً بايد ايمان خود را كه در حقيقت فهم علمي و اعتقاد قلبي و التزام عملي به مفاهيم دين است مورد تجديد نظر قرار دهند. همين گونهاند معيارهاي عبادي كه خود شخص ميتواند بفهمد.كه قابل قبول هستند يا نه و ما وارد آن بحث نميشويم. 5- براي خود دين هم كه در حقيقت نظام عبادي / سياسي / مدني مردم جهان است معيار و مقياس تعيين كرده است و آن فطرت عامّه مردم است كه الگو و نمونهاي بارز از نظام آفرينش ميباشد:- «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»1: پس همّت استوار بدار براي دين حقيقت گرايي كه بر اساس فطرت الهي باشد (آن گونه فطرتي) كه خداوند مردم را هم بر آن اساس آفريده است، تغييري در آفرينش (ناموس فطرت و طبيعت) مجاز نيست، دين پايدار چنين است (كه مطابق با ناموس فطرت و آفرينش، بخصوص فطرت مردم باشد) و ليكن بيشترين مردم از اين (اصل مهّم) آگاه نيستند. مطابق نّص اين آيه فطرت انسانها مقياس سنجش دين است و اگر در هر موردي دين با فطرت مردم مغايرت داشته باشد به همان نسبت دين تضعيف و نظام اجتماعي مردم مسلمان متزلزل و ناپايدار خواهد شد،«ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ». چون هدف انقلاب ايران اسلامي كردن نظام بوده و قانون اساسي هم بر همين اصل استوار گرديده، دولتمردان و دين مداران بايد رهنمودهاي خداوند را كه در قرآن مجيد تبيين و تثبيت گرديده بر تمام موضوعات شناخته شده و متداول ديگر ترجيح دهند. سياستمداران نا آگاه از حقايق دين، بخصوص نا آگاه از حقايق اساسنامه دين يعني قرآن مبين نميتوانند بپذيرند كه دين اسلام واقعاً يك نظام الهي / سياسي است كه هم نظام مترقي و متعالي را براي پيروان خود در اين جهان تنظيم مينمايد و هم آنها را از تك بعدي و فرو ماندن در لجن زار ماديگرايانه ميرهاند و بمقام خليفه الهي ميرساند و بالطبع هم راه رستگاري آنانرا براي جهان ديگر هموار مينمايد. دين مداران هم بعلّت اينكه در طول قرون متمادي گذشته، از امور سياسي و كشور داري و جواب گوئي به مسائل دنيوي مردم دور مانده بودهاند از جنبههاي سياسي و نظاماتي كه براي مجتمعات مترقّي و متعالي (در مبناي حقيقي) در كلام خداوند تعريف شده غافل مانده و تمام هّم و توان خود را مصروف جنبههاي عبادي دين نمودهاند و از جنبههاي سياسي و مدني دين غافل ماندهاند و لذا تعابير و تعاريفي هم كه استنباط و تعريف نمودهاند (و اكنون دست ماية دين مداران است) نيمه كاره و نارسا ميباشد. سياست كه تدبير امور مدني مجتمعات (بخصوص مجتمعات اسلامي است) نيمي از دين است و نيم ديگر امور معنوي / عبادي آن است و معلوم است كه اگر دو نيمة يك چيز به همديگر متصل كامل نباشد نه خود آن چيز مصداق پيدا ميكند و نه نيمههاي آن بطور مجزا كارايي دارند. بر اثر اين نا آگاهيها، هم اكنون هم، عليرغم اينكه بر اثر انقلاب يك نظام اسلامي برقرار گرديده و يك تجربة سي ساله را پشت سر گذاشته است بسياري از مردم حتّي در ردههاي بالاي اجتماع نميتوانند بپذيرند كه دين واقعي عبادتي است متكي بر سياست يا سياستي است متكي بر عبادت و اگر هر يك از اين دو تكيه گاه نباشد دين پايدار نخواهد بود: «ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» - نگارنده كتابي با عنوان رابطة دين و سياست تأليف و منتشر نموده كه در تحفيف دعاوي جدائي دين از سياست نيز مؤثر واقع شده است. چون در كتاب مذكور دلايل كافي در اين خصوص بيان گرديده در اين مقال به اطالة كلام نميپردازد. بنابراين هم دولتمردان براي تنظيم طرحهاي توسيعي بايد رهنمودهاي قرآن كريم را مورد تحقيق دقيق قرار دهند و هم دين مداران براي تعريف امور عبادي بايد به سياستگزاريهاي خداوند براي برقراري نظام ديني دقيقاً توّجه نمايند. 6- خداوند براي يك نظام اسلامي هدف تعيين كرده است - و لذا يك دولت اسلامي بايد برنامههاي توسيعي خود را براي رسيدن به هدفي تنظيم نمايد كه خداوند مشخص فرموده است:«وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً»1: و بدينگونه ما شما را يك امّت «وسط» قرار داديم تا ناظر و نمونه براي عامّة مردم (ناس) باشيد آن چنانكه پيامبر براي شما اسوه و نمونه و شاهد ميباشد. مطابق اين آيه «وسط و نمونه شدن» در ميان جهانيان هدفي است كه خداوند براي مسلمانان مشخّص فرموده است، و اين در حالي است كه مفسران و دين مداران به جامعيت و جهانشمول بودن اين كلمه توجه كامل ننموده اند. در اين آيه منظور از ضمير «كُم» تمام مسلمانان هستند و لذا منظور از «ناس» ساير مردم جهان و منظور از كلمة شُهداء اسوه و نمونه بودن است چنانكه فرموده است «وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً. علاوه بر اينكه خداوند مشخص فرموده است كه آثار وجودي مسلمانان نسبت به مردم جهان بايد مشابه آثار وجودي پيامبر عزيز نسبت به مسلمانان باشد و اين معني در آيات ديگر نيز بسط داده شده است، بايد توجّه داشته باشيم كه خود واژة وسط چه مفاهيمي را بيان ميدارد تا خود را با آن مفاهيم تطبيق دهيم:- «وَسَط » بمعني حدّ ميانه، نقطة اعتدال، مركز و محور، معدّل و نمونه يك چيز و يا چيزها ميباشد. وسط يعني نقطه اعتدال يا حدّ فاصلي كه از هر سمت و سويي به يك اندازه باشد، مانند نقطة منصف يك خط يا مركز يك دايره يا محور يك چرخ، يا مركز ثقل اشياء، يا نخبه و برگزيده و … وسط، روي يك خط كه دو جهت چپ و راست دارد اگر به هر سمت پيش برود بايد به همان نسبت به سمت ديگر هم پيش برود وگرنه مفهوم وسط بودن را از دست ميدهد. وسط در يك دايره بايد با تمام مدار آن فاصله را به يك اندازه نگاه دارد و اگر با يك نقطه از مدار نزديك شد بايد با تمام نقاط ديگر هم به همان نسبت نزديك شود. بنابراين وسط در خط بگونه خط و در دايره به گونة دايره «توسعه» داده ميشود و اگر چنين نشود ديگر وسط نخواهد بود: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها». وسط در محور يك چرخ به گونه چرخ، و در مركز يك كره به گونه كره و در يك حجم به گونه حجم آن توسعه داده ميشود و در يك اجتماع نيز بگونه آن اجتماع (با حفظ اصالت خود) توسعه داده ميشود. هر طرفي از يك خط يا يك دايره يا يک حجم يا هر چيز ديگري مستقيماً بواسطه وسط با طرف ديگر رابطه برقرار دارد و بنابراين وسط نبايد خود را از مسير ارتباطها خارج نمايد و يا با يك طرف رابطه را قطع نمايد ! بنابراين وسط نميتواند بگويد چون اين طرف چپ است يا آن طرف راست است يا … من نميخواهم با آن پيوند داشته باشم ! چون خدا خواسته است وسط بودن را حفظ نمايد: «جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ». ما بايد توجّه داشته باشيم كه كلام خداوند خداوند كلمات است و آنچنانكه خداوند آفرينندة است كلمات خداوند هم آفريننده هستند و با توجّه به همين معني است كه فرموده است «وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا» و نيز با توجّه به همين گستردگي بي نهايت مفاهيم واژههاي انتخابي در متن جملات است كه فرموده است «وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ» - و اگر كلمات قرآن بي نهايت مفهوم و معني نداشتند كه نميشد با 77400 كلمه كه مجموعة قرآن كريم را تشكيل ميدهد كّل اشياء را تا انقراض نسل بشر با آنها تبيين كرد ! ما در جاي ديگر ثابت كرده ايم كه هر واژهاي از واژگان قرآن كريم با تمام واژگان ديگر قرآن معني ميشود نه با واژگان فرهنگها و اصطلاحات ساخته و پرداخته انسانها و بنابراين مباني ظاهر آيات قرآن از فرمول زير به دست ميآيد: 5990760000=77400×77400 يعني قريب شش ميليارد كلمه و اين نكتهاي است كه هم دولتمردان بايد در امور توسيعي / سياسي / مدني خود به آن توجّه داشته باشند و هم دين مداران در تفسير و استنباطات خود مراعات نمايند و قبول كنند كه با شش ميليارد كلمه ميتوان همه چيز را تبيين كرد. در همين آيه كه ميفرمايد رابطة مسلمانان با مردم جهان بايد مشابه رابطة پيغمبر بزرگوار با مسلمانان باشد: «لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً». با در نظر گرفتن رابطة ديني / هدايتي / سياسي /اخلاقي …… رسول الله كه با مسلمانان چگونه بوده است، دقيقاًمعلوم ميشود كه مسلمانان بايد با غير مسلمانان چگونه رابطهاي داشته باشند. با تدّبر در آيه مذكور و آيات ديگري كه در همين زمينه هست و مجال پرداختن به آنها نيست ميتوان هدف توسيعي يك نظام اسلامي را مشخص نمود و با توّجه به الگوها و نمونههايي كه خداوند مشخص فرموده است و ما ذيلاً به بيان يكي از آنها ميپردازيم، برنامه ريزي و سياست گزاري كرد: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ»1: و در برابر آنها (دشمن اعّم از منافق يا كافر حربي) آنچه در توان داريد از نيروهاي عظيم و سواره نظام تجهيز و تدارك نمائيد به گونه و اندازهاي كه بوسيلة آنها دشمنان خدا و دشمنان خود را و آنهائيكه در پشت سر دشمنان قرار دارند و شما آنها را نميشناسيد بلكه خداوند آنها را ميشناسد - به هراس افكنيد، هر چه در اين راه خدا هزينه كنيد به شما باز پرداخت خواهد شد (و از اين بابت) به شما زيان يا ستمي نخواهد رسيد. ذيلاً به بحث پيرامون بعضي از اشارات اين آيه ميپردازيم تا معلوم شود خداوند چه مقياسها و نمونههايي براي توسعه ميدهد تا در برنامههاي توسيعي آنها را مقياس قرار دهيم: 1- از جملة وَ أَعِدُّوا، كه امر و خطاب به جمع حاضر است معلوم ميشود كه تجهيز و تدارك سپاه يك واجب عيني و شامل تمام مسلمانان است و بخصوص بايد توجّه داشت كه هيچ ملتّي درهيچ عصري از داشتن نيروي دفاعي بي نياز نبوده است. از جملة «مَا اسْتَطَعْتُمْ» مشخص ميگردد كه براي تشكيل سپاه بايد از تمام توانائيها استفاده كرد و بنابراين بايد توانائيهاي نظام دقيقاً مورد بررسي قرار گيرد و بشرحي كه در ابتداي بحث بيان كرديم تواناييها مساوي است ???= بي نهايت × بي نهايت. و براي اينكه نقطة ابهامي باقي نماند حدّي مشخص فرموده است: تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ، يعني تشكيل سپاه اسلام و تجهيز و تدارك آن بايد به حدّي باشد كه دشمنان خود مسلمانان را به هراس افكند - و نيز براي روشن تر شدن حدّ و حدود توضيح داده است: در تشكيل و تجهيز سپاه بايد متحدّان و پشتيبانان آنان را هم كه شما نميشناسيد شان بلكه خداوند آنها را ميشناسد: وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ به حساب آوريد. يعني مجموعه توان شما نه فقط بايد معادل نيروهاي دشمن به علاوة متحدان و پشتيبانان دشمن باشد بلكه بايد به مقداري باشد كه آنها را بهراساند به گونهاي كه از بيم خشم انتقامي و دفاعي شما مانند راهبان به گوشههاي مغارهها و صومعهها پناه ببرند و جرأت حتي انديشيدن گناه و عصيان عليه شما را نداشته باشند: تُرْهِبُونَ بِهِ. 3- ازجمله عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ معلوم ميشود كه خداوند دشمنان را به دو طبقه تقسيم نموده است: الف - دشمناني كه به علّت مسلمان بودن و احساس خطر از جهت دين با ما دشمن هستند: عَدُوَّ اللَّهِ. ب - دشمناني كه به علّت خود بزرگ بيني و تماميت خواهي نميتوانند ما را تحمّل كنند و يا قصد سركوب ما را براي دست اندازي به منابع طبيعي سرزمين ما را دارند: وَ عَدُوَّكُمْ. و در هر حال دفاع از هر دو مورد، جهاد في سبيل الله است: وَ ما تُنفِقوُ مِن شيءٍ في سبيل الله …… 4- از جمله وَ أَعِدُّوا كه خطاب به جمع است و نيز از جملة: وَ ما تُنفِقوا مِن شيءٍ في سَبيلِ الله معلوم ميشود كه امر تشكيل و تجهيز سپاه تا حدّي كه خداوند معيّن فرموده است، بخصوص در زمان جنگ، برهمه مسلمانان واجب است. 5- از جملة وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ و بخصوص با توجّه به اينكه كلمه يُوُفَّ اِلَيكُم در صيغه مجهول است، پس باز پرداخت هزينههايي كه مردم به صورت انفاق واجب متحّمل ميشوند احتمالاً به سه طريق انجام ميشود. الف - بعد از پايان جنگ و يا در شرايطي كه بعّلت قوي بودن نيروي سپاه دشمن جرأت تجاوز ندارد و لذا امنيّت بر سرزمين اسلامي حاكم است، خود مردم با اطمينان خاطر به كسب و كار ميپردازند و هزينههاي مذكور را جبران ميكنند. ب - حكومت اسلامي از طرف دشمن ايمن ميشود و به بهره برداري از منابع كشور ميپردازد و درآمدها را صرف توسعة امور توليدي مينمايد كه براي مردم منبع درآمد ميشود و يا مستقيماً زيانها و خسارتهاي مردم را تأمين مينمايد. ج - اگر فرصت كافي و يا امكانات براي اعمال موارد مذكور فراهم نشد، نهايتاً خداوند در جهان ديگر ايفاء وعده خواهد كرد: يُوَفَّ إِلَيْكُمْ. اشارات و مفاهيم آيه مورد بحث مانند ساير آيات بي شمار است و نه اين مقال را مجال بحث است و نه ما را توان و دانش پرداختن به تمام مفاهيم آن، بلكه كار دانشمندان مدّبر و محقق طي قرون و اعصار است. ما از اين جهت مختصر تفصيلي عرضه داشتيم تا اولاً مقياسي براي امور توسيعي از نظر قرآن ارائه كرده باشيم و ثانياً تا حدودي به جامع الجهات بودن رهنمودهاي قرآن كريم اشاره نموده باشيم. تصّور نشود كه فقط همين آيه مقياسي براي امور توسيعي ميباشد. تمام آيات همينگونه تأكيدات و رهنمودها را بيان ميدارند. حتي آن آياتي هم كه ظاهراً به صورت نقل قول يا داستان نازل شده- اند، مانند داستان موسي، داستانهاي سيل عرم، ذوالقرنين، يوسف، داود، سليمان و … همه همين گونه رهنمودهائي را بيان ميدارند، براي مثال داستان زره بافتن داود را كه در همين زمينه مورد بحث است توضيح ميدهيم: آنجا كه خطاب متوّجه داود و داوديان است ميفرمايد: «أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِي السَّرْدِ» (به داود فرموديم) زره بباف و در حلقهها اندازه را رعايت كن يعني جوري بساز كه نوك پيكان يا شمشير به بدن آسيب نرساند (استاندارد را رعايت كن) ولي وقتي ما را در داستان مورد خطاب قرار ميدهد ميفرمايد:«وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ»1: ما به داود ساختن «پوشش» دفاعي را براي خاطر شما آموختم تا شما را از آسيب جنگ حفظ نمايد ! پس آيا شكر اين نعمت را بجا ميآوريد؟ يعني شما بايد از اين بابت پيرو داود باشيد و از خود دفاع كنيد. بنابراين در عصر داود كه زره براي حفظ جان در برابر پيكان و خنجر و امثال آن استاندارد وكافي بوده است ميفرمايد: زره بساز و اندازة حلقهها را در نظر داشته باش، امّا وقتي به ما ميرسد، ميفرمايد: ما به داود صنعت دفاع رزمي را آموختيم تا شما هم از او پيروي كنيد و براي خود آنچنان پوشش دفاعي تهيه كنيد كه شما را از آسيبهاي جنگ محافظت كند - و با اين مختصر رهنمود ميفرمايد كه پوشش دفاعي كه بايد فراهم شود متناسب با شرايط زمان و مكان است، وگرنه ضرورتي نداشت كه «سابغات» را براي ما به صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ تعريف كند و از ما بخواهد براي اينكه داود زره ميساخته است ما شكر گزار باشيم: فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ ! نعمت را در حق ديگري ارزاني داشته و شكر گزاريش را از ما خواسته است؟! با اين بيان خداوند رهنمود كافي را به ما داده است: پوشش دفاعي / رزمي شما بايد بگونهاي باشد كه از آسيب جنگ محفوظ بمانيد: لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ: و معلوم است كه امروز وسائل تهاجمي موشك است و بمب است و اقمار مصنوعي است. ابزار الكترونيكي و بمبهاي شيميايي و اتمي و ساير مصنوعات كشتار جمعي ودر مقياس انهدام مدنيّت است، و در برابر خطرات اين همه، بايد پوششهاي مطمئن دفاعي وجود داشته باشد: «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ …» تا ما حقاً شكرگزار باشيم: فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ. پس توسعه سياست دفاعي / نظامي ملّت مسلمان مطابق مفاد اين آيات و آيات بسيار ديگر ميبايد با مقياس جهاني و مقتضيات آن و حتّي بسيار بيشتر از آن:«تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ… » برنامه ريزي شود. تهيه و تدارك و تجهيز سپاه نيز بايد متناسب و بلكه بيشتر از سپاه دشمن و حتي پيشرفته تر از جهازاتي باشد كه مختصراً به آنها اشاره كرديم و همه از كم و كيف آنها آگاهند و دسترسي به اين همه نيز به ثروت و دانش و صنعت و تكنولوژيهاي بسيار پيشرفته وابسته ميباشد. حال اگر در نظر بگيريم كه هيچ علم و صنعت و تكنيكي و سياستي نيست كه در امر سپاه حدّاكثر ضرورت و كارآيي نداشته باشد و سپاهيگري هم يك امر از امور كلي كشور و كشورداري است ناگزير نه فقط قبول ميكنيم بلكه برخود واجب خواهيم دانست كه امر توسعه بايد عام و شامل تمام امور اجتماعي / مدني ما بشود و لذا تكليف دولت به لحاظ توسعه و تكليف دين مداران به لحاظ تجديد نظر در فرهنگ متداول ديني در مجتمعات اسلامي روشن خواهد شد. در چنين صورتي هم دولت در سياستگزاريها و برنامه ريزيها و توسعه طلبيها بيشتر به قرآن اعتنا خواهد كرد و هم دين مداران با ديد ديگري به ثروت و مكنت و دانش و فن و هنر و سياست و بخصوص تدبّر در آيات قرآن كريم خواهند نگريست و هم روشنفكر نمايان به دين و معنويت خواهندگرويد. بنابراين آنچه اين روزها متأسفانه در ميان ردههاي بالاي نظام ما مورد مناقشه قرار گرفته و گروهي توسعه فرهنگي و گروه ديگر توسعه اقتصادي و گروهي توسعه سياسي را ضروري در تقدم درجة اوّل ميدانند يا از بي توجّهي به حقايق دين ناشي ميشود يا ناآگاهي از وقايع امور و چه بسا از نظر غير مدبرّانه به ترتيب كلمات در بعضي آيات ناشي ميگردد. مانند اينكه ميگويند چون خداوند در مواردي تزكيه را قبل از تعليم بيان فرموده است پس تزكيه بر تعليم مقدم است و بنابراين توسعه فرهنگ دين بر توسعه امور دنيوي و علوم و فنون مقدم است و … اينان توجّه ندارند كه: 1- تا به كسي رهنمود داده نشود نميداند چگونه بايد خود را تزكيه كند و همين رهنمود دادنها تعليم است يعني اوّل بايد دانستهها و تجارب معنوي كه از «علم» حاصل ميشود به كسي ديگر شفاهاً و يا عملاً منتقل گردد تا در تزكيه او مؤثر واقع شود. به اين بيان تقدم و تأخر يكي بر ديگري صورتي ندارد و به مفهوم آن است كه ثابت كنيم اوّل تخم بوجود آمده است يا مرغ ! 2- هيچ كس نميتواند منكر شود كه قدرتهاي استكباري زير پوشش تسليحات عظيم و در هم كوبنده وارد منقطة عمليات دفاعي ما نشد و پيشرفت ما را با اختلال در روابط الكترونيكي ما و محاصره اقتصادي و تهديدهاي مدني سد نكرد و دشمن را از يك شكست قاطع و تسليم بدون قيد و شرط نجات نداده و معنويت واقعي آنست كه ما مفاهيم اصلي كلام خداوند را درك كنيم و بكار بگيريم نه اينكه فرهنگ موجود را معنويت صرف بدانيم و آن را راهگشاي تمام مسائل بپنداريم. اگر ثروت نباشد علم و صنعت نيست، و اگر اينها نباشد عزت نيست و اگر عزت نباشد ديانت نيست و اگر ديانت نباشد سياست و فرهنگ نيست و معكوس اين نمونهها هم مصداق دارد: اگر فرهنگ نباشد سياست نيست، الي ابتدا ! پس طبقة اولويّت قائل شدن براي اينها لازم نيست زيرا وقتي دين بدرستي شناخته شود و همه اينها در يك نظام ديني مراعات گردد همه بدون استثناء رنگ خدايي ميگيرد و عبادت مطلق ميشود: «... إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ». در چنين صورتي نه فقط نماز و حج و جهاد بلكه زنده بودن و خفتن و مردن انسان هم عبادت مطلق ميشود. بنابراين در طرحها و برنامههاي توسيعي / اجتماعي بايد تمام امور علمي، صنعتي، تكنيكي، سياسي، فرهنگي، اقتصادي، تحقيقاتي و… به يكسان مورد مراعات قرار گيرند، زيرا ضعف و نقص در هر يك از اين امور موجب وابستگي و ضعف نظام ميشود و گردنبار و به ضرر اجتماع خواهد شد و امور ديگر را نيز مختل خواهد كرد. و اگر اصرار شود كه نهايتاً تقدم توسيعي به كدام امر بايد داده شود؟ جواب اينست: شناخت و توسعه فرهنگ ناب و حقيقي قرآن كريم كه متن مقال هم بر اين اساس تنظيم شده و براي يك دولت اسلامي و محققان زيبنده نيست كه اين اصل را مراعات نكنند و در مشاورهها و نظر خواهيها و ارائه نظرها اكثراً نظرات پژوهشگران ماديگرا را ملاك عمل قرار دهند و از رهنمودهاي اساسنامه نظام ديني خود غافل بمانند ! از تعاريف مذكور خلاصه گيري ميكنيم كه: 1- توسعه يافتگي آن نيست كه در عرف بين المللي شناخته شده و تعريف شده است و عبارت است از دست يابي به يك مقدار دانش و فن و صنعت و ثروت و امكانات ديگر بدون توّجه به دين و منعويت -كه آن نيمي از يك شئ و بمنزله جسم بي جان است كه دير يا زود مردني و فاسد شدني است. 2- توسعه يافتگي انكار ارزشهاي علوم و صنعت و تكنولوژي و ثروت و امكانات ديگر و توسعة فرهنگ متداول ديني هم نيست كه اين اگر خالصاً مخلصاً هم باشد به مثابه روان است بدون كالبد كه تجّلي نخواهد كرد. 3- توسعه آنست كه مطابق امر خداوند هماهنگ با نظام آفرينش و مخصوصاً فطرت انسانها باشد تادين يعني نظام اجتماعي موضوعه الهي پايدار بماند. 4- توسعه آنست كه در نظام، ارزش يك فرد معادل ارزش يك اجتماع باشد نه اينكه ارزش انسانها با ابزار كار مقايسه شود و يا در فقر و ضعف و تنگناهاي شكننده دست و پا بزنند و به پند و اندرزهاي بي حاصل گوش بدهند ! 5- معيار توسعه يافتگي در يك نظام اسلامي قرار گرفتن در يك موقعيت برتر نسبت به جهانيان در هر درجه پيشرفتگي كه باشند - ميباشد. 6- آن گاه يك ملّت اسلامي را خداوند پيشرفته و لايق نام مسلمان مؤمن ميداند كه در بين جهانيان جايگاه مركزيت را احراز كنند و اسوه و نمونه قرار گيرد: «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً… 7- در عصر ما جنگ و تجاوز منحصر به قدرتهاي نظامي نيست بلكه جنگهاي اقتصادي، علمي، صنعتي، فرهنگي هم همانند برخوردهاي نظامي خطر آفرين و شكننده هستند. مانند اينكه هم اكنون نيز پس از بيست سال مقاومت عمدتاً تحت فشار و محاصره اقتصادي / سياسي استكبار جهاني و متحدّان آن هستيم و از تهاجمات فرهنگي غرب ميهراسيم بگونهاي كه ناچار به ايجاد مضيقهها و فشارهاي اقتصادي / خبري / تفريحي / اجتماعي براي ابناء ملت خود شده ايم، بگونهاي كه حتي اخبار علمي و صنعتي جهان را هم در ارتباطات جمعي سانسور ميكنيم ! علم و صنعت و تكنولوژي غرب آنچنان جذابيّتي فراهم آورده است كه مغزهاي پر استعداد و متخصصّان مجرّب و دانش آموختگاني را كه نخبههاي اجتماع ما و با بهاي گزاف پرورده و آموزش ديدهاند در برابر چشمان ما ميربايند و يا خود با پاي خود ميروند و به دامن بيگانگان ميافتند و بعلّت گرفتار بودن در فقر مالي و علمي و صنعتي و رفاهي كاري از ما ساخته نيست و اين در حالي است كه ميگوئيم پيرو قرآن كريم هستيم و به تمام آيات من جمله آيه 62 از سوره انفال:«وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ …» ايمان داريم و به آنها عمل ميكنيم؟! به جاي فهم حقايق و درك وقايع به جان هم افتاده ايم و تمام قدرت دين و دنياي خود را براي سركوب همديگر و خارج كردن هم از متن اجتماع بكار گرفته- ايم - زهي مسلماني ! آيا ظرفيتّهاي اجتماعي و امكانات و منابع طبيعي خدادادي و رهنمودهاي ديني توانائيهاي سياسي و مديريتي ما تا همين اندازه كارآيي دارند ! و آيا زمان متوقف ميشود تا ما حركت خود را با آن هماهنگ كنيم و يا بايد در امر توسعه شتاب بيشتري بگيريم؟ در هر حال نظام حكومتي ما كه هم نماينده مردم است و هم در يك نظام ديني ولّي امر مسلمانان است بايد در امر توسعة اجتماعي همه جانبه روش خود را مورد ارزيابي پيدرپي قرار دهد زيرا هم در برابر مردم مسئول است و هم در برابر خداوند متعال.
|