SHAMAMEH.ORG

فرهنگ‌، تمدّن‌ دين‌ و ارتباط‌ متقابل‌ آنها
در مقدمّه‌ تعاريفي‌ مختصر از واژگان‌ فرهنگ‌، تمدن‌ و دين‌ عرضه‌ مي‌داريم‌ تا بيان‌ روابط‌ آنها آسان‌تر شود.
1ـ فرهنگ‌ منش‌ و شخصيّت‌ يك‌ فرد و يا يك‌ اجتماع‌ است‌ و معمولاً بطور موروثي‌، تجربي‌، تعاليم‌ و روابط‌ اجتماعي‌ شكل‌ مي‌گيرد و داراي‌ حدّاقل‌ّ دو بعد مادي‌ و معنوي‌ مي‌باشد.
2ـ تمدّن‌ دو مفهوم‌ دارد. يكي‌ مفهوم‌ اصطلاحي‌ و متداول‌ زمان‌ و ديگري‌ مفهوم‌ واژگاني‌ و ريشه‌اي‌ آن‌.
تمدّن‌ در مفهوم‌ اصطلاحي‌ متداول‌ زمان‌، يعني‌ شهر نشيني‌ در زبان‌ فارسي,‌ حضارت‌ در لغت‌ عرب‌ و سيويليزاسيون‌ در زبان‌ غربي‌ است‌، و آن‌ بمعني‌ همزيستي‌ پويا و توسعه‌ طلب‌ در مجتمعات‌ مسكوني‌ بزرگ‌ تحت‌ نظام‌ و قوانين‌ موضوعه‌ بشر، با تحمّل‌ عقايد و اخلاقيات‌ مختلف‌، و با اهداف‌ حد اكثر بهره‌گيري‌ از امكانات‌ طبيعي‌ با بكارگيري‌ علوم‌ و فنون‌ و صنايع‌ مي‌باشد و خلاصتاً همكاري‌ و همياري‌ تلاشگرانه‌ براي‌ بهينه‌ زيستن‌ است‌، امّا تك‌ بعدي‌ مي‌باشد.
امّا، تمّدن‌ در مفهوم‌ واژگاني‌ آن‌، بمعني‌ وابستگي‌ به‌«مدينه‌» است‌ و مدينه‌ مؤ نث‌ كلمه مدين‌ است‌ كه‌ اسم‌ مكان‌ از واژه دين‌ مي‌باشد - و لذا تمدّن‌ يعني‌ وابستگي‌ به‌ يك‌ جامعه بزرگ‌ شهر نشين‌ كه‌ نظامات‌ اجتماعي‌ آن‌ اساساً بر پايه «دين‌» استوار مي‌باشد. در تمدّن‌ (شهر نشيني‌ دين‌ مدارانه‌) انسان‌ متديّن‌ نيز از طرف‌ خداوند مكلّف‌ به‌ قانون‌ گذاري‌ براي‌ امور خود مي‌باشد.
اگر ما بخواهيم‌ معادلي‌ براي‌ كلمه مدينه‌ در فرهنگ‌ غربي‌ پيدا كنيم‌ جمله‌‌هاي‌CITY Of God ياHeavenely City تا حدودي‌ بيانگر مفهوم‌ مي‌باشند، و كلمه تئو كراسي‌، منهاي‌ جنبه‌هاي‌ منفي‌ آن‌، تقريباً مثال‌ كلمه تمدّن‌ است‌.
در يك‌ نظام‌ مدنيّت‌ به‌ مفهوم‌ واقعي‌ كلمه آن‌، اگر تعهّد و التزام‌ مراعات‌ گردد، هدف‌ بهره‌‌مندي‌ تام‌ و تمام‌ از امكانات‌ طبيعي‌ و معنوي‌ محيط‌ كه‌ شامل‌ زمين‌ و آسمان‌ است‌ - خواهد بود و در عين‌ برخوردار شدن‌ از نعمات‌ اين‌ جهان‌ ذخاير و تداركات‌ لازم‌ براي‌ رستگاري‌ در سراي‌ ديگر تحت‌ يك‌ سلسله‌ نظامات‌ و قوانين‌ موضوعه الهي‌ انساني‌ فراهم‌ مي‌گردد.
با اين‌ بيان‌ خلاصتاً تمدّن‌ يعني‌ يك‌ جامعه بزرگ‌ شهرنشين‌ و توسعه‌ يافته‌ و در عين‌ حال‌ تلاشگر و پويا با يك‌ فرهنگ‌ ديني‌ و بسيار بُعدي‌ مي‌باشد.
3- دين‌ عبارت‌ است‌ از يك‌ نظام‌ موضوعه‌ الهي‌ شامل‌ رهنمودهاي‌ عقيدتي‌ / عبادتي‌ / سياسي‌ / اجتماعي‌/ اخلاقي‌و شرايع‌ و قوانين‌ مدني‌ كه‌ ضمن‌ آياتي‌ از آسمان‌ نازل‌ گرديده‌ تا بشريت‌ را به‌ انسانيت‌ و انسانيت‌ را به‌ درجه "آدميت‌" برساند تا در اين‌ جهان‌ با سعادت‌ و عزّت‌ زيست‌ كنند و در سراي‌ ديگر به‌ لقاءالله به‌ پيوندند.
براي‌ اينكه‌ بتوانيم‌ نقش‌ دولت‌ را در توسعه فرهنگي‌ مشخص‌ نمائيم‌ نخست‌ بايد عوامل‌ مؤثر در ايجاد فرهنگ‌ را بشناسيم‌ و جنبه‌هاي‌ ضعف‌ و قوّت‌ فرهنگ‌ را مشخص‌ نمائيم‌ تا برنامه‌ ريزي‌ براي‌ برطرف‌ كردن‌ ضعفها و توسعه قوتها ميّسر گردد.
در صدر مقال‌ بيان‌ كرديم‌ كه‌ فرهنگ‌ از صفات‌ موروثي‌، امور تجربي‌، تعاليم‌ (ديني‌ و غير ديني‌ )و روابط‌ اجتماعي‌ شكل‌ مي‌گيرد و اين‌ خصوصيّات‌ عموماً در اجتماعات‌، اعّم‌ از اجتماعات‌ ديني‌ يا اجتماعات‌ مدني‌ در مفهوم‌ مصطلح‌ آن‌ متمركز مي‌باشد.
در بحث‌ ما اجتماعات‌ نيز تابع‌ همان‌ عواملي‌ هستند كه‌ افراد مي‌باشند، بنابراين‌ اجتماعات‌ نيز" موجوداتي‌ " زنده‌،پويا و تغييرپذير و متاءثر از صفات‌ موروثي‌ و تجارب‌ و تعاليم‌ و امور و فنون‌ و صنايع‌ و روابط‌ اجتماعي‌ مي‌باشند.
براي‌ نمونه‌ يكي‌ از شاخصه‌هاي‌ فرهنگ‌ موروثي‌ زبان‌ است‌ كه‌ هم‌ به‌ لحاظ‌ واژگاني‌ و گويش‌ و هم‌ به‌ لحاظ‌ آوائي‌ و تكيه‌ كلام‌ و هم‌ به‌ لحاظ‌ دخالت‌ ظرائف‌ ادبي‌ و ضرب‌ المثلها و اشتقاقها - ازمادر و پدر و خانواده‌ به‌ ارث‌ مي‌رسد، چنانكه‌ آهنگ‌ كلام‌ عرب‌ از حلق‌ و كام‌ و زبان‌ و دندان‌ شكل‌ مي‌گيرد،آهنگ‌ كلام‌ فرانسويها از خيشوم‌ وبيني‌ و كام‌ و زبان‌ و دندان‌، و كلام‌ انگليسها از كام‌ و زبان‌ و دندان‌ و....و همينگونه‌ است‌ حركات‌ مخصوص‌ در راه‌ رفتن‌،نشت‌ و برخاست‌ و ايماء و اشاره‌ و نحوه‌ي غذا خوردن‌....كه‌ ممكن‌ است‌ بعضاًتا پايان‌ زندگي‌ بروز و ظهور داشته‌ باشند. امّا بسياري‌ از صفات‌ موروثي‌ بتدريج‌ در ظرف‌ اجتماع‌ به‌ تبعيّت‌ اصلاح‌ و تكميل‌ مي‌گردد يا تغيير پيدا مي‌كند.
صفات‌ معنوي‌ مانند دين‌، هنر، خشونت‌، ملاطفت‌، سخاوت‌، ذكاوت‌ و.... نيز فطرتاًمتأثر از ميراث‌ است‌ امّا در ظرف‌ اجتماع‌ دست‌ خوش‌ تغيير قرار مي‌گيرند و متكامل‌ مي‌شوند و يا احياناً به‌ ضعف‌ مي‌گرايند.
همينگونه‌ است‌ يك‌ اجتماع‌ كه‌ اگر در مرحله بدوي‌ و فطري‌ باشد بر خصوصيات‌ پيشينيان‌ (موروثي‌) خواهد بود امّا آنگاه‌ كه‌ باز شود و با اجتماعات‌ ديگر مرتبط‌ گردد هم‌ متأثر مي‌گردد و هم‌ تأثير مي‌گذارد، مانند عشاير و ساكنان‌ مناطق‌ حواشي‌ مرزهاي‌ اقوام‌ و ملل‌ ديگر كه‌ از لحاظ‌ واژه‌ و لهجه‌ و آداب‌ و رسوم‌ و حتّي‌ رنگ‌ و نژاد، در نتيجه‌ آميزش‌ و اختلاط‌ بتدريج‌ متجانس‌ و هم‌ آهنگ‌ با همسايگان‌ مي‌گردند.
امروز كه‌ بعلّت‌ گسترش‌ حيرت‌انگيز وسائل‌ ارتباط‌ جمعي‌ محدوده‌هاي‌ فرهنگي‌ اجتماعات‌ برداشته‌ شده‌ و از اين‌ نظر جهان‌ به‌ يك‌ مجموعه بزرگ‌ انساني‌ تبديل‌ گرديده‌ است‌، فرهنگهاي‌ قومي‌‌، محّلي‌ و منطقه‌اي‌ شديداًآسيب‌پذير شده‌ اندو حفظ‌ فرهنگهاي‌ موروثي‌ و ملّي‌ بسيار مشكل‌ گرديده‌ و بهمين‌ علت‌ برنامه‌ ريزي‌ براي‌ خالص‌ نگاهداشتن‌ و توسعه‌ آنها امري‌ بسيار پيچيده‌ و چه‌ بسا بتوان‌ گفت‌ غير ممكن‌ بنظر مي‌رسد، مگر اينكه‌ چاره‌ انديشان‌ و برنامه‌ ريزان‌ از يك‌ فرهنگ‌ اصيل‌ و ريشه‌ دار و يك‌ بنيه اجتماعي‌ / مدني‌ قوي‌ و پويا برخوردار باشند.
خلاصه‌ تعاريف‌ مذكور اين‌ است‌ كه‌ فرهنگ‌ را، چه‌ در وجود فرد و چه‌ در ظرف‌ اجتماع‌، دو عامل‌ شكل‌ مي‌دهد كه‌ يكي‌ عامل‌ موروثي‌ است‌ و ديگري‌ عامل‌ اكتسابي‌ است‌.
هر چند فرهنگ‌ موروثي‌، در هر شرايطي‌، كاملاًاز وجود فرد يا اجتماع‌ ريشه‌ كن‌ نمي‌شود، امّا شديداًتحت‌ تأثيرعوامل‌ اكتسابي‌ قرار مي‌گيرد و به‌ نسبت‌ قدرت‌ عوامل‌ اكتسابي‌ ظهور وافول‌ پيدا مي‌كند.
بنابراين‌ مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ در جوامع‌ باز "قدرت‌" فرهنگ‌ ساز است‌ و لذا اگر اجتماعي‌ بخواهد يك‌ فرهنگ‌ مخصوص‌ بخود داشته‌ باشد يا بايد بسته‌ بماند و در محصوره خود،فرهنگ‌ خود را هم‌ توسعه‌ دهد، كه‌ در شرايط‌ زمان‌ يك‌ امر محال‌ مي‌باشد - و يا اينكه‌ خود را مقتدر نمايد، تا هم‌ از هجوم‌ فرهنگهاي‌ بيگانه‌ و خسارتبار محفوظ‌ بماند و هم‌ فرهنگ‌ ساز و صادر كننده‌ فرهنگ‌ باشد.
آنچنان‌ كه‌ در بند اول‌ صدر مقال‌ عرضه‌ داشتيم‌ فرهنگ‌ داراي‌ دو بعد مادّي‌ و معنوي‌ مي‌باشد و درست‌ مانند يك‌ انسان‌ زنده‌ است‌ كه‌ مركّب‌ از جسم‌ و روان‌ است‌ و آن‌ انساني‌ سالم‌ و متعادل‌ و فرزانه‌ است‌ كه‌ هر دو بعد جسم‌ وروان‌ او سالم‌ و نيرومند باشد و بهر مقدار كه‌ هر يك‌ از اين‌ ابعاد ضعيف‌ گردد تعادل‌ آن‌ برهم‌ مي‌خورد و آسيب‌پذير مي‌گردد فرهنگ‌ را نيز تمدّن‌ و دين‌ شكل‌ مي‌دهند كه‌ تمدّن‌ بمنزله‌ جسم‌ و دين‌ بمنزله‌ روان‌ آن‌ است‌ و با اين‌ بيان‌ مسلم‌ مي‌گردد كه‌ رابطه‌ متقابل‌ تمدّن‌ و دين‌ بافرهنگ‌،عيناً مانند ارتباط‌ جسم‌ و روان‌ با يك‌ انسان‌ است‌، يعني‌ اگر جسم‌ نباشد انسان‌ نيست‌ و اگر روان‌ هم‌ نباشد همان‌ نابودي‌ است‌.
تمدّن‌ در شكل‌ شهر نشيني‌ آن‌ يك‌ نياز انسانيت‌ است‌ و فرهنگ‌ در بعد معنوي‌ آن‌ يك‌ نياز تمدّن‌ است‌.
يادآوري‌ مي‌كنيم‌ كه‌ ما در صدر مقال‌ فر ق‌ بين‌ تمدّن‌ بمفهوم‌ اصطلاحي‌ آن‌ و مفهوم‌ واژگاني‌ را بيان‌ داشتيم‌، و امروز وقتي‌ سخن‌ از تمدّن‌ بميان‌ مي‌‌آيد منظور تمدّن‌ درشكل‌ شهر نشيني‌ ياحضارت‌ ويا سيويليزاسيون‌ (Civilizaition)مي‌باشد و كمتر به‌ جنبه‌ معنوي‌ / ديني‌ آن‌ توجّه‌ مي‌شود، درحالي‌ كه‌ تمدّن‌ بدون‌ دين‌ به‌ انساني‌ مي‌‌ماند كه‌ جان‌ در پيكر نداشته‌ باشد كه‌ دير يا زود محكوم‌ به‌ متلاشي‌ شدن‌ و انهدام‌ است‌، آنچنانكه‌ در شوروي‌ سابق‌ اتّفاق‌ افتاد و تاريخ‌ نمونه‌هاي‌ بسياري‌ را در حافظه‌ خود ثبت‌ نموده‌ است‌.
ما اگر امروز تمدّنهايي‌ را كه‌ شديداً ماديگرا هستند در اوج‌ قدرت‌ مي‌بينيم‌ كه‌ متلا شي‌ نشده‌اند بدين‌ علّت‌ است‌ كه‌ پايه‌هاي‌ آنها براساس‌ دين‌ استوار است‌ و ظاهراًدين‌ و دينداران‌ را آزاد گذاشته‌اند و يقين‌ داريم‌ كه‌ اگر مانند شوروي‌ سابق‌ دين‌ ستيزي‌ را تا حدّبيرنگ‌ كردن‌ و تضعيف‌ شديد دين‌ برسانند، سرانجام‌ به همان‌ سرنوشت‌ گرفتار خواهند شد.
تمدّنهاي‌ عظيم‌ كه‌ دين‌ و معنويت‌ در آنها تضعيف‌ شده‌است‌ به‌ انسانهاي‌ فربهي‌ مي‌‌مانند كه‌ قلب‌ آنها نارسائي‌ دارد كه‌ اگر به درمان‌ آن‌ نپردازند و به‌ شکمبارگي‌ و بي‌ توجّهي‌ به‌ بيماري‌ ادامه‌ دهند انهدام‌ وجود خويش‌ را تسريع‌ مي‌نمايند،به‌ بيان‌ ديگر، تمدّنهاي‌ شديداً ماديگرا به‌ سلولهاي‌ خارج‌ شده‌ از نظام‌ كنترل‌ بدن‌ مي‌مانند كه‌ سرطاني‌ مي‌شوند. اين‌ سلولهاي‌ سرطاني‌ براي‌ اقناع‌ افزونخواهي‌ خودبه‌ سلولهاي‌ ديگر حمله‌ ور مي‌شوند و آنها را مي‌‌بلعند و پيوسته‌ بر حجم‌ خود مي‌‌افزايند و به‌ سراسر اعضاءبدن‌ دست‌ درازي‌ و تجاوز مي‌نمايند تا جايي‌ كه‌ اعضاء بدن‌ را از كار مي‌‌اندازندو موجبات‌ انهدام‌ آنرافراهم‌ مي‌نمايند و سرانجام‌ خود آن‌ غدّه‌ سرطاني‌ هم‌ همراه‌ با جسمي‌‌ كه‌ تضعيف‌ كرده‌ است‌ مي‌ميرد و نابود مي‌شود !
پس‌ جهان‌ انسانيّت‌ بايد اين‌ نارسائيهاي‌ قلبي‌ يا سلولهاي‌ سرطاني‌ را پيش‌ از رسيدن‌ به‌ حالت‌ بحراني‌ بشناسد و درمان‌ يا ريشه‌ كن‌ كند تا وجود آن‌ به‌ مخاطره‌ گرفتار نشود.
خطر امروز جهان‌، بحران‌ تمدّن‌ مادّيگراست‌. اين‌ بحران‌ همه سمت‌ و سو مخصوصاً خويشتن‌ خويش‌ را مورد هجوم‌ قرار داده‌ است‌ و جز افزودن‌ بر حجم‌ خود به‌ چيز ديگري‌ توجّه‌ ندارد. چاره اين‌ بحران‌ در مرحله اوّل‌ ايجاد مانع‌ و پاد زهر در برابر آن‌ و در مرحله دوّم‌ هجوم‌ بر اين‌ مهاجم‌ بي‌ رحم‌ براي‌ ريشه‌ كني‌ آن‌ و پاكسازي‌ بدن‌ است‌ و اين‌ دو با تقويت‌ نيروي‌ دفاعي‌ و يورش‌ و ضدّ حمله‌ ميسّر است‌. يعني‌ اگر او با ماديّات‌ هجوم‌ آورد بايد با ماديّات‌ جلو آن‌ را سّد كرد و با معنويّات‌ به‌ آن‌ هجوم‌ برد و آن‌ را به‌ كنترل‌ و تعادل‌ در آورد. در اين‌ حمله‌ و ضدّ حمله‌ هم‌ بايد دانست‌ كه‌ نابود كردن‌ نيروهاي‌ مادّي‌ نيز همان‌ اثر نا هنجاري‌ را دارد كه‌ نابود كردن‌ نيروهاي‌ معنوي‌ بر جاي‌ مي‌گذارد.
يك‌ تمدّن‌ متعادل‌ و در عين‌ حال‌ پويا و در جريان‌ گسترش‌ تمدّني‌ است‌ كه‌ هر دو بعد مادّي‌ و معنوي‌ آن‌ تواءماً و به‌ يكسان‌ تقويت‌ و توسعه‌ داده‌ شوند، نه‌ يكي‌ بيشتر و نه‌ يكي‌ كمتر، و اين‌ برنامه‌ در نظام‌ دين‌ اسلام‌ طرّاحي‌ و تنظيم‌ گرديده‌ است‌:
دين‌ اسلام‌ يك‌ دين‌ (وسط‌)است‌ چنانكه‌ مي‌فرمايد:«وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً»1: و بدينگونه‌ ما شما را يك‌ ملّت‌ ميانه‌(رو) قرار داديم‌ تا ناظر و نمونه‌ براي‌ ناس‌ يعني‌ عامّه مردم‌ باشيد آنچنانكه‌ پيامبر بر شما ناظر و اُسوه‌ مي‌باشد.
كلمه (وسط‌) بمعني‌ حدَّ ميانه‌، نقطه اعتدال‌، نخبه‌ و برگزيده‌، مُعدَّل‌ و نمونه يك‌ چيز يا چيزها مي‌باشد.
پس‌ وقتي‌ يك‌ امّت‌،امّت‌ وسط‌ باشد باين‌ معني‌ است‌ كه‌ آن‌ امّت‌ بايد براي‌ جهانيان‌ (معدّل‌ و نمونه‌) و مركز اعتدال‌ و نخبه‌ و برگزيده‌ باشد:«نه‌ شرقي‌، نه‌ غربي‌، جمهوري‌ اسلامي‌‌»، و در عين‌ حال‌،«وسطي‌» كه‌ در عين‌ بي‌ طرفي‌ به‌ هر دو طرف‌ نيز ارتباط‌ دارد!
وسط‌ يعني‌ نقطه‌ و يا حدّ فاصلي‌ كه‌ از هر سمت‌ و سو بيك‌ اندازه‌ باشد، مانند مركز دايره‌ يا نقطه‌ اي‌ كه‌ دو طرف‌ يك‌ چيز را متعادل‌ نگاه‌ دارد، يا عدم‌ تعادل‌ طرفين‌ آنرا نشان‌ دهد، مانند نقطه اتّصال‌ شاهين‌ ترازو كه‌ سنجش‌ عادلانه‌ يا ناعادلانه‌ را نشان‌ مي‌دهد تا اگر جنسي‌ توزين‌ مي‌شود كمبود دارد به‌ آن‌ اضافه‌ كنند، واگر زياد است‌ به‌ كفّه‌ وزنه‌، وزنه‌ بيشتري‌ اضافه‌ كنند تا تعادل‌ ايجاد شود.
پس‌ يك‌ امّت‌ اسلامي‌‌ بايد بكوشد تا مركزيّت‌ را در بين‌ جهانيان‌ احراز كند: جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً و پس‌ از احراز نقطه مركزي‌ اعمال‌ و كردار جهانيان‌ را درنظر بگيرد: لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ و براي‌ اينكه‌ بتواند اعمال‌ جهانيان‌ را زيرنظر بگيرد و بين‌ آنها تعادل‌ ايجاد كند پيغمبر عزيز را الگو و نمونه‌ قرار دهد: وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً،يعني‌ آنچنانكه‌ پيغمبر شاهد و اسوه‌ و نمونه اعمال‌ شما مي‌باشد، شما هم‌ بايد چنين‌ رسالتي‌ را نسبت‌ به‌ مردم‌ جهان‌ برعهده‌ داشته‌ باشيد. با اين‌ بيان‌، طرح‌ و برنامه‌اي‌ كه‌ خداوند براي‌ ملّت‌ اسلام‌ (دين‌) ريخته‌ است‌ شامل‌ دوبخش‌ اساسي‌ مي‌شود:
1ـ احراز نقطه‌ اعتدال‌ در ميان‌ جهانيان‌ براساس‌ خواست‌ خداوند و مجاهدت‌ براي‌ اجراء و اعمال‌ آن‌ خواسته‌ها.
2ـانجام‌ رسالت‌ براي‌ ايجاد تعادل‌ در نظامات‌ اجتماعي‌ مدني‌ جهانيان‌.
وبراي‌ انجام‌ چنين‌ رسالتي‌ پيغمبر عزيز را اسوه‌ و نمونه‌ براي‌ ما قرار داده‌ است‌ و چون‌ چنين‌ است‌ ما بايد ببينيم‌ پيغمبر عزيز براي‌ ما چه‌ كرد تا ما هم‌ همان‌ كارها را براي‌ جهانيان‌ انجام‌ دهيم‌. مهمترين‌ كاري‌ كه‌ پيغمبر انجام‌ داد اين‌ بود كه‌ آيات‌ قرآن‌ كريم‌ را از منبع‌ "وحي‌" گرفت‌ و بما ابلاغ‌ فرمود و مفاهيم‌ آنراتجزيه‌ و تحليل‌ كرد و هم‌ خود به‌ آنها عمل‌ نمود و هم‌ شيوه‌ عمل‌ كردن‌ را بما آموخت‌، ونيز فرهنگهاي‌ جاري‌ را اخذ و اصلاح‌ نمود.
پس‌ مهمترين‌ وظيفه‌ ما نسبت‌ به‌ جهانيان‌ اينست‌ كه‌ قرآن‌ كريم‌ را از "مهبط‌وحي‌" بگيريم‌ و تجزيه‌ و تحليل‌ كنيم‌.و مفاد آنراهم‌ خود عمل‌ كنيم‌ و هم‌ بتدريج‌ به‌ جهانيان‌ بياموزيم‌ و به‌ اصلاح‌ و توسعه‌ فرهنگي‌ نيز اهتمام‌ بورزيم‌.
براي‌ پيغمبر عزيز ابراهيم‌ (‌) مقتدا بود و د ين‌ ابراهيم‌ زمينه‌ كار بود. دين‌ او را گرفت‌ نا خالصيهاي‌ آنرا زدود و با آيات‌ آسماني‌ سنجيد، و وزنه‌هاي‌ تقلّبي‌ كفرآميز را از ترازو برداشت‌ و بدور افكند، متاع‌ ناب‌ را كه‌ بتدريج‌ نازل‌ مي‌شد بر كفّه‌ اعمال‌ افزود و به‌ جهانيان‌ عرضه‌ داشت‌.
پيغمبر عزيز هم‌ اسوه‌ و مقتداي‌ ماست‌ و دين‌ او زمينه‌ كار ما، به‌ تبعيت‌ از او با قرآن‌ كريم‌ كه‌ ميزان‌ است‌ آنچه‌ را دين‌ ناميده‌ مي‌شود با قرآن‌ بسنجيم‌ - ناخالصيها را دورافكنيم‌ و آنچه‌ را نخبه‌ و ناب‌ مي‌‌يابيم‌ با يافته‌هاي‌ جديدي‌ كه‌ با تدبير و تحقيقات‌ عميق‌ در قرآن‌ كريم‌ به دست‌ مي‌آوريم‌ بر هم‌ افزائيم‌ و بجهانيان‌ عرضه‌ نمائيم‌. علّت‌ اينكه‌ ما بحث‌ خود را كه‌ مربوط‌ به‌ محور فرهنگ‌، دين‌ و تمدّن‌ از موضوع‌ جايگاه‌ دولت‌ درتوسعه‌ فرهنگي‌ است‌، به‌ جهان‌ و جهانيان‌ ربط‌ داده‌ايم‌ اينست‌ كه‌ همانگونه‌ كه‌ قبلاً نيز اشاره‌ كرديم‌ بعلّت‌ بوجود آمدن‌ ارتباطات‌ شگفت‌انگيز جمعي‌ و تكامل‌ و توسعه‌ بسيار سريع‌ لوازم‌ و ابزار آنها، و بكارگيري‌ كنترل‌ نشده‌ قدرتهاي‌ استكباري‌ اين‌ ابزارها را درتهاجمات‌ فرهنگي‌، امروز ما و تمام‌ كشورهاي‌ ديگري‌ كه‌ داراي‌ فرهنگ‌ و تمدّنهاي‌ اصيل‌ و متّكي‌ به‌ دين‌ هستند شديداً مورد تهديد تهاجمات‌ فرهنگي‌ ماديگرايانه‌ و الحادي‌ قرار گرفته‌ايم‌ - ولذا ناگزير بر اي‌ اينكه‌ بتوانيم‌ به‌ توسعه‌ فرهنگي‌ داخلي‌ خود بپردازيم‌، بايد زمينه‌ آنرا فراهم‌ نمائيم‌، و فراهم‌ كردن‌ زمينه‌ هم‌ در صورتي‌ ميّسر است‌ كه‌ در بادي‌ امر مانع‌ بمبارانهاي‌ فرهنگي‌ بشويم‌ و ثانياً به‌ پاكسازي‌ نفوذ كرده‌هاي‌ آنها بپردازيم‌ و ثالثاً به‌ باز سازي‌ خرابيها و در نهايت‌ به‌ توسعه‌ و تقويت‌ فرهنگي‌ خود بپردازيم‌. مانع‌ شدن‌ تهاجم‌ فرهنگي‌ هم‌ در صورتي‌ ميّسر است‌ كه‌ كميّت‌ و كيفيّت‌ و شيوه‌ بكارگيري‌ آنها را بشناسيم‌ و ضمن‌ خنثي‌ كردن‌ حملات‌ به‌ عمل‌ متقابل‌ نيز بپردازيم‌ و بدينوسيله‌ يك‌ آ را مش‌ خاطر داخلي‌ فراهم‌ كنيم‌ و در يك‌ محيط‌ آ را م‌ و زمينه مساعد به‌ توسعه‌ فرهنگي‌ اقدام‌ نمائيم‌.
با يك‌ نظر اجمالي‌ بخوبي‌ روشن‌ مي‌شود كه‌ مهاجمان‌ آسيب‌ رساننده‌ و ما آسيب‌پذير مي‌باشيم‌ و آسيب‌ رساني‌ فرزند نا مشروع‌ قدرت‌ است‌ و آسيب‌پذيري‌ طفل‌ يتيم‌ ضعف‌ و ناتواني‌ مي‌باشد! پس‌ ما بايد، اولاً خود را مقتدر، آن‌ هم‌ مقتدر به‌ قدرتي‌ از نوع‌ قدرتهاي‌ مهاحم‌ بنمائيم‌ تا با همانگونه‌ ابزارها مانع‌ حملات‌ بشويم‌ و دوم اينکه خود را مجهز به‌ تجهيزاتي‌ از نوع‌ آنچه‌ آنها ندارند بنمائيم‌ تا بتوانيم‌ به‌ حملاتي‌ بر ضّد حملات‌ آنها دست‌ بزنيم‌، چنانكه‌ فرهنگهاي‌ مهاجم‌ هم‌ با بكارگيري‌ ابزارهائي‌ كه‌ ما نداريم‌ به‌ ما حمله‌ مي‌كنند؟
به عبارتي‌ ساده‌‌تر آنها با بهره‌گيري‌ از مادّيات‌ به‌ فرهنگ‌ و معنويات ‌و دين‌ ما هجوم‌ مي‌‌آورند ما هم‌ بايد با تقويّت‌ مادّيات‌ خود را مصونيت‌ به‌ بخشيم‌ و آسيب‌ ناپذير كنيم‌ و با تقويت‌ و بكارگيري‌ معنويات‌ به ماديگرائي‌ آنها حمله‌ ور شويم‌.
بدينگونه‌ هم‌ مي‌توانيم‌ در فرهنگ‌ خود تعادل‌ ايجاد كنيم‌، و نمونه‌ يك‌ "امّت‌ وسط‌" بشويم‌، و هم‌ به‌ تعادل‌ فرهنگ‌ ديگران‌ كمك‌ كنيم‌ و" شهداء عَلَي‌ النّاس‌"باشيم‌ - چون‌ مهاجمان‌ در فرهنگ‌ و دين‌ و معنويّت‌ نا متعادل‌ و ضعيف‌ هستند و ما در فرهنگ‌ تمدّن‌ در مفهوم‌ سيويليزاسيون‌ ضعف‌ داريم‌.
ضعف‌ ما در فرهنگ‌ تمدّن‌ هم‌ بالقوه‌ نيست‌ بلكه‌ بالفعل‌ است‌، زيرا ما هم‌ از لحاظ‌ مادّي‌،منابع‌ عظيم‌ ولي‌ خام‌ در اختيار داريم‌، و هم‌ منابع‌ عظيم‌ معنوي‌ كه‌ عمدتاً بكر و دست‌ نخورده‌ هستند در اختيار داريم‌ كه‌ با بهره‌گيري‌ سزاوار از آنها مي‌توانيم‌ به‌ غناي‌ فرهنگي‌ خود و ديگران‌ بپردازيم‌ و از حالت‌ انفعالي‌ به‌ مقام‌ و درجه‌ فعاليّت‌ ارتقاء يابيم‌.
بايد توجّه‌ داشت‌ كه‌ نگارنده‌ كه‌ از معنويّت‌ مي‌گويد آنگونه‌ معنويّتي‌ نيست‌ كه‌ در شكل‌ مصطلح‌ آن‌ در اذهان‌ جا گرفته‌ است‌، بلكه‌ "معنويت‌ فهم‌حقيقت‌ و اعمال‌ آنست‌ " و حقيقت‌ هم‌ آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ خداوند بيان‌ فرموده‌ است‌،و آن‌ چيزي‌ هم‌ كه‌ خداوند بيان‌ فرموده‌ است‌ با آنچه‌ ما مسلمانان‌ عمل‌ مي‌كنيم‌ فرق‌ بسيار دارد، و علّت‌ اين‌ هم‌ كه‌ مسلمانان‌ در جهان‌، در موضع‌ انفعالي‌ و ضعف‌ قرار گرفته‌اند همين‌ است‌ كه‌ اعمال‌ كلّي‌ آنان‌ با خواست‌ خداوند فرق‌ بسيار دارد.
مامسلمانان‌ كه‌ خود را "معنوي‌ گرا "مي‌شناسيم‌ درست‌ نقطه‌ مقابل‌ ماديگرايان‌ هستيم‌.
آنها عمدتاً به‌ مادّيات‌ چسبييده‌اند و بعضاً خصوصياتي‌ را با نام‌ فرهنگ‌ و اخلاق‌ و" معنويت‌ " رعايت‌ مي‌كنند - ما هم‌ عمدتاً به‌ معنويات‌، آن‌ هم‌ به‌ معنوياتي‌ كه‌ با حقيقت‌ فرق‌ بسيار دارد چسبيده‌ايم‌ و ضرورتاًو براي‌ ادامه‌ حيات‌ ناگزير به‌ ماديات‌ هم‌ توجّهي‌ داريم‌، در حاليكه‌ هم‌ آنها اشتباه‌ مي‌كنند و هم‌ ما درست‌ نمي‌دانيم‌ و درست‌ هم‌ عمل‌ نمي‌‌كنيم‌.
خداوند ما را" امّت‌ وسط‌ "خواسته‌ است‌ نه‌ نقطه‌ مقابل‌ ماديگرايان‌ و بشرحي‌ كه‌ فوقاً بيان‌ داشتيم‌ وسط‌ هرچيزي‌ اينست‌ كه‌ از هر سمت‌ و سويي‌ بيك‌ فاصله‌ باشد.
اگر ما خطي‌ رسم‌ كنيم‌ و وسط‌ آنرا مشخّص‌ كنيم‌ و يك‌ طرف‌ آنرا معنويات‌ و طرف‌ ديگررا مادّيات‌ بدانيم‌ امّت‌ وسط‌ آن‌ امتي‌ است‌ كه‌ در نقطه تعادل‌ اين‌ خط‌ قرار گيرد: معنويات‌، وسط‌، مادّيات‌
روي‌ چنين‌ خطي‌ هر چه‌ ما به‌ سمت‌ راست‌ و پشت‌ بر مادّيات‌ حركت‌ كنيم‌ از حّد وسط‌ خارج‌ شده‌ايم‌ و عكس‌آن‌ هم‌ صادق‌ است‌ يعني‌ هر چه‌ پشت‌ بر معنويان‌ و در جهت‌ ماديات‌ پيش‌ برويم‌ وسط‌ را رها كرده‌ايم‌،امّا اگر آنچنانكه‌ خداوند خواسته‌ است‌ حّد وسط‌ را نگاه‌ داريم‌ هم‌ معنويت‌ را حفظ‌ كرده‌ايم‌ و هم‌ مادّيات‌ را از دست‌ نداده‌ايم‌. پس‌ مفهوم‌ وجودي‌ " وسط‌ " اينست‌ كه‌ هم‌ سمت‌ راست‌ را بيك‌ اندازه‌ نگاه‌ دارد و هم‌ سمت‌ چپ‌ را در دايره‌ و در هر چيزي‌ ديگر هم‌ همين‌ قاعده‌ ثابت‌ است‌.
اين‌ در حاليست‌ كه‌ ما تصور مي‌كنيم‌ هر چه‌ بيشتر به‌ مسائلي‌ بپردازيم‌ كه‌ خود آنها را معنويّت‌ مي‌پنداريم‌ و هر چه‌ بيشتر از آن‌ مسائلي‌ دوري‌ كنيم‌ كه‌ خود ما آنها را مادّي‌ مي‌پنداريم‌ بيشتر به‌ رستگاري‌ نزديك‌ خواهيم‌ شد، در حاليكه‌ اين‌ آن‌ چيزي‌ نيست‌ كه‌ خداوند خواسته‌ است‌ «او ما را وسط‌ خواسته‌ است‌» و ما نبايد به‌ خود بباورانيم‌ كه‌ از خداوندي‌ كه‌ آفريننده ما مي‌باشد مصلحت‌ خود را بهتر مي‌‌فهميم‌!
نيز از تعريفي‌ كه‌ براي‌ «وسط‌» عرضه‌ داشتيم‌ اين‌ معني‌ روشن‌ مي‌شود كه‌ مادّيگرايان‌ بايد «بواسطه» ما با معنويّات‌ متّصل‌ شوند و معنوي‌ گرايان‌ نيز بواسطه ما با ماديّات‌ پيوند خود را برقرار داشته‌ باشند: لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ - يعني‌ ما بايد آنچنان‌ شاخص‌ و در موقعيّت‌ خود پا برجا و مؤثر باشيم‌ كه‌ هم‌ زاهد مآبان‌ را هدايت‌ به‌ حقايق‌ امور بنمائيم‌ و هم‌ براي‌ ما ماديگرايان‌" سرخط‌ "و نمونه‌ بشويم‌.
تمام‌ تعاريفي‌ هم‌ كه‌ خداوند از حقايق‌ بيان‌ فرموده‌ است‌ پيرامون‌ همين‌ اصل‌ اساسي‌ "حّد وسط‌ "است‌.
اين‌ نكته‌ را هم‌ اضافه‌ كنيم‌ كه‌ نقطه‌ وسط‌ براي‌ ما "حّديَقف‌ " يعني‌ بي‌ حركت‌ نيست‌ بلكه‌ مركزيتي‌ است‌ كه‌ در همه‌ سو پيش‌ مي‌رود امّا پيشرفت‌ بايد به‌ گونه‌اي‌ متداول‌ و از هر سو برابر با سوي‌ ديگر باشد بدين معني‌ كه‌ اگر در معنويات‌ پيش‌ مي‌‌رويم‌ بايد به همان‌ ميزان‌ نيز جنبه‌ مادّي‌ امور خود را تقويت‌ نمائيم‌ و همينگونه‌ در برابر تقويت‌ مادّيات‌ بايد بعد معنويات‌ را هم‌ گسترش‌ دهيم‌.
در مثال‌ ديگر وسط‌ يك‌ انسان‌ منش‌ و شخصيت‌ اوست‌، و آنچه‌ اين‌ شخصيت‌ را مي‌سازد آثار جسمي‌‌ و رواني‌ او تواءماً مي‌باشد. حال‌ اگر جسم‌ ضعيف‌ باشد به همان‌ نسبت‌ كارآئي‌ روان‌ هم‌ تضعيف‌ مي‌شود و همينگونه‌ اگر روان‌ بيمار شود جسم‌ نيز به همان‌ نسبت‌ كارآئي‌ خود را از دست‌ مي‌دهد و نهايتاً شخصيت‌ و منش‌ انسان‌ ضعيف‌ مي‌شود، و همه‌ نيز مي‌دانند كه‌ تقويت‌ جسم‌ با مادّيات‌ ممكن‌ است‌ و تقويت‌ روان‌ نيز بوسيله‌ معنويّات‌ ميّسر مي‌باشد.
در همين‌ مثال‌ اگر ما انسان‌ را يك‌ موجودي‌ بدانيم‌ كه‌ از دونيمه راست‌ و چپ‌ شكل‌ گرفته‌ است‌ و سمت‌ راست‌ او را معنويّات‌ و سمت‌ چپ‌ را مادّيات‌ بناميم‌ اگر في‌ مثل‌ غذا بسمت‌ راست‌ نرسد كّل‌ جسم‌ ضعيف‌ مي‌شود و اگر بسمت‌ چپ‌ هم‌ نرسد و از سمت‌ چپ‌، حتي‌ يك‌ عضو از اعضاي‌ آن‌ هم‌ ضعيف‌ شود، به همان‌ نسبت‌ كّل‌ جسم‌ ضعيف‌ مي‌شود.
پس‌ دين‌ اسلام‌ كه‌ اساسنامه‌ آن‌ قرآن‌ كريم‌ است‌ نازل‌ نشده‌ است‌ تا از بشر فرشته‌ بسازد بلكه‌ براي‌ تشريع‌ نظامي‌‌ نازل‌ شده‌ است‌ تا از بشر انسان‌ بسازد و انسانها را به‌ مقام‌ آدميّت‌ برساند.
آيه‌ 30 سوره روم به‌ گونه‌اي‌ كاملاً رسا نمونه‌اي‌ زنده‌ از فرهنگ‌ و نظام‌ دين‌ اسلام‌ را بيان‌ مي‌دارد:«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»:پس‌ روي‌ دل‌ بسوي‌ دين‌ (اسلام‌) كن‌ از روي‌ حقيقت‌ گرائي‌، آنچنانكه‌ فطرت‌ و ناموس‌ خلقت‌ است‌، و خداوند عامّه‌ مردم‌ را هم‌ برآن‌ آفريده‌ است‌، هيچ‌ تغيير و تبديلي‌ در ناموس‌ خلقت‌ مجاز نيست‌، دين‌ پايدار چنين‌ ديني‌ است‌ و ليكن‌ بيشترين‌ مردم‌ اين‌ را نمي‌دانند - يعني‌ كاسه‌ داغتر از آش‌ مي‌شوند و پاهاي‌ خود را كه‌ بايد در حال‌ ايستادن‌ به‌ يكديگر بچسبانند تا نشانه‌ اراده‌ آنان‌ به‌ حفظ‌ تعادل‌ در امور باشد (حنيفاً) پاها را بحالت‌ "جَنَف‌" بودن‌ د ر مي‌‌آورند كه‌ نشانه‌ عدم‌ تعادل‌ و بي‌ ارادگي‌ در بر پاي‌ داشتن‌ يك‌ دين‌ فطري‌ و سزاوار يك‌ امّت‌ وسط‌ مي‌باشد !
حَنَفيَّت‌ باين‌ مفهوم‌ است‌ كه‌ در حال‌ ايستادن‌ دو پاي‌ چپ‌ و راست‌ بطرف‌ داخل‌ متمايل‌ و بهم‌ تقريباً متكي‌ شوند و اشاره‌ به‌ اين‌ نكته‌ دارد كه‌ جسم‌ و روان‌ يا مادّه‌ و معنا در نظام‌ دين‌ اسلام‌ بايد به‌ هم‌ متكي‌ و توأماًستون‌ پايداري‌ دين‌ حنيف‌ باشند نه‌ اينكه‌ از يكديگر دور نگاهداشته‌ شوند كه‌ اين‌ حالت‌ جنفيت‌ و نا متعادل‌ بودن‌ در نظام‌ دين‌ است‌ كه‌ ايجاد تغيير و تبديل‌ درآفرينش‌ است‌ و مجاز نيست‌: «لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»- در حاليكه‌ حفظ‌ و رعايت‌ اصول‌ و نواميس‌ خلقت‌ و رعايت‌ آنها در دينداري‌: للدّين‌ حنيفاً فَطرت‌ الله، موجب‌ پايداري‌ دين‌ مي‌شود: ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ امّا اكثر مردم‌ اين‌ حقيقت‌ را نمي‌شناسند يعني‌ پاها را از هم‌ دور نگاه‌ مي‌دارند يا روي‌ پاي‌ چپ‌بيشتر تكيه‌ مي‌كنند و بر غم‌ خود معنوي‌ گرا مي‌شوند.
اينكه‌ دين‌ حَنيف‌ را "فطرت‌ الله" تعريف‌ فرموده‌ است‌ يعني‌ اينكه‌ مطابق‌ اصول‌ و نواميس‌ خلقت‌ باشد و ناموس‌ خلقت‌ هم‌ بر اساس‌ اضداد يعني‌ مثبت‌ و منفي‌، نر و ماده‌، جسم‌ و روان‌، مادّه‌ و معنا، شب‌ و روز، زندگي‌ و مرگ‌ و.... استوار مي‌باشد،و چنانكه‌ فرموده‌ است‌: «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»1: و هر چيزي‌ زا ما مُزدَوج‌ آفريديم‌ باشد كه‌ شما نكته‌ (هدايتي‌ اين‌ راز را) دريابيد و براي‌ اينكه‌ هيچ‌ نقطه‌ ابهامي‌‌ باقي‌ نماند مَثَل‌ بسيار روشني‌ ارائه‌ فرموده‌ است‌: فَطَرَالّناس‌َعليها يعني‌ دين‌ حنيف‌ و فطري‌ آن‌ دين‌ است‌ كه‌ مطابق‌ فطرت‌ عامّه‌ مردم‌ باشد - و بطوريكه‌ مي‌دانيم‌ فطرت‌ و آفرينش‌ انسانها نيز بر اساس‌ جسم‌ و روان‌ استوار است‌ - يعني‌ خداوند انسان‌ را ازخاك‌ يا گل‌ كه‌ آميخته‌اي‌ است‌ از خاك‌ و آب‌ آفريده‌ و پس‌ از اينكه‌ مادّه‌ او راتجسم‌ بخشيده‌ است‌ روح‌ در آن‌ دميده‌ است‌ - و اينقبيل‌ نكات‌ كه‌ در كلام‌ الله مجيد مكرراًبه‌ آنها اشاره‌ و تاءكيد شده‌ است‌ صراحت‌ در اين‌ معني‌ دارد كه‌ اولين‌ سنگ‌ بناي‌ وجود آدمي‌ مادّه‌ و مادّيات‌ است‌ و آنگاه‌ انسان‌ متعادل‌ است‌ كه‌ بخش‌ وجود او متعادل‌ باشد: «الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ»‌،تازه‌ بعد از اينكه‌ جسم‌ را متعادل‌ مي‌كند و سپس‌ روان‌ را در آن‌ مي‌دمد پيوسته‌ نيز او را بوسيله‌ پيامبران‌ و رهبران‌ تحت‌ تعليمات‌ لا زم‌ قرار مي‌دهد، خود خداوند نيز مستقيماً با تعبيه‌ استعدادها و نيازمنديهاي‌ گوناگون‌ او را مورد الهامات‌ قرار مي‌‌ دهد: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها -فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها- قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها- وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها»:نفس‌ و منش‌ انسان‌ را مورد توجّه‌ قرار دهيد و آنچه‌ نفس‌ را به‌ تعادل‌ مي‌رساند - پس‌ براي‌ اينكه‌ نفس‌ متعادل‌ باشد سركشي‌ و خويشتن‌ داري‌ را (توأماً )درآن‌ الهام‌ كرد. رستگار حقيقي‌ كسي‌ است‌ كه‌ زوائد آنرا تزكيه‌ كرد (هَرَس‌ نمود) و زيانكار كسي‌ است‌ كه‌ نفس‌ را سركوب‌ و مدفون‌ كرد.
اين‌ آيات‌ بصراحت‌ بيان‌ مي‌كنند كه‌ نفس‌ متعادل‌ نفسي‌ است‌ كه‌ هم‌ سركش‌ باشد و هم‌ خويشتن‌ دار تا عند الزوم‌ هريك‌ را كه‌ لازم‌ شد در جاي‌ خود بكار ببرد.در اين‌ بيان‌ كلمه‌ فجور سلاله‌ و تراويده‌ ماديّات‌ است‌ و كلمه‌ تقوي‌ چكيده‌ و پالوده‌ معنويات‌ مي‌باشد.
پس‌ دين‌ كه‌ نظام‌ اجتماعي‌ انسانيت‌ و انسانها را تشريع‌ مي‌كند بايد مطابق‌ فطرت‌ خود انسانها باشد و كليه‌ نيازهاي‌ آنها را تأمين‌ كند و مشكلات‌ و مسائل‌ مربوط‌ به‌ هر دو جنبه‌ را جوابگو باشد. بنا براين‌ اگر كساني‌ تصوّر كنند كه‌ دين‌ آمده‌ است‌ كه‌ انسانها را بسوي‌ معنويت‌ (در مفهوم‌ مصطلح‌ آن‌) هدايت‌ كند و نسبت‌ به‌ مادّيات‌ (كه‌ نعمات‌ والاء خداوند هستند) بيرغبتي‌ ايجاد نمايد دين‌ و انسان‌ را آنچنانكه‌ بايد و شايه‌ نشناخته‌اند !
اينكه‌ گفتيم‌: " معنويت‌ در مفهوم‌ مصطلح‌ آن‌ " بر اين‌ اساس‌ است‌ كه‌ ما غالباً معنويت‌ را در شكل‌ اذكار و اوراد و اعمالي‌ مي‌شناسيم‌ كه‌ به‌ صور گوناگون‌ و بعلّت‌ كثرت‌ تكرار,‌ اكثراً بي‌ اراده‌ و بدون‌ توچّه‌ به‌ مفاهيم‌ آنها و حصور مخاطب‌ انجام‌ مي‌دهيم‌ در حاليكه‌ حق‌ّ بندگان‌ خداوند را اداء كردن‌ و باآنها به‌ عدالت‌ رفتار كردن‌ و يا يك‌ عمل‌ مادي¬گرايانه‌اي‌ كه‌ باعث‌ تقويت‌ عزّت‌ اسلام‌ يا مسلمانان‌ باشد هر يك‌ بمراتب‌ هزاران‌ بار خداپسندانه‌تر از يك‌ عمر باذكر و اوراد بيتوته‌ كردن‌ در مساجد و معابد و خود را از دخالت‌ در امور مسلمانان‌ بدور نگاه‌ داشتن‌ مي‌باشد !
همين‌ آيه‌ مورد بحث‌ (سوره روم, آيه30) هم‌ اين‌ مفهوم‌ را ابلاغ‌ مي‌فرمايد كه‌ دين‌ بايد مطابق‌ فطرت‌ باشد تا پايدار و نيرومند بماند يعني‌ اگر افراد مسلمان‌، يا فرهنگ‌ مسلمانان‌ تك‌ بعدي‌ شود، يعني‌ يا ماديگرا بشود يا معنوي‌ گرا چنين‌ مسلماناني‌ ويا چنين‌ اسلامي‌ يك‌ فرهنگ‌ اسلامي‌ به‌ آن‌ معني‌ كه‌ خداوند خواسته‌ است‌ ندارند و لذا دين‌ و فرهنگي‌ كه‌ براي‌ خود پرداخته‌اند چيز قابل‌ اعتنا و پايداري‌ نخواهد بود ولذا تحت‌ تأثير مهاجمات‌ بيگانگان‌ قرار مي‌گيرد و اين‌ موجوديت‌ ناقصي‌ را هم‌ كه‌ دارد از دست‌ مي‌دهد!
خداوند مسلمانان‌ را در هر شرايطي‌ كه‌ براي‌ جهان‌ و جهانيان‌ پيش‌ آيد با عزّت‌ خواسته‌ است‌، چنانكه‌ فرموده‌ است‌:- «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ...» يعني‌ عزّت‌ مخصوص‌ خداوند و پيامبر او و مؤمنان‌ است‌. حال‌ اگر دنياي‌ اسلام‌ در شرايطي‌ كه‌ بعلّت‌ علمي‌ و صنعتي‌ شدن‌ و ماديگرايي‌ بعضي‌ جوامع‌ و مليّتها در جهان‌، در موضع‌ ضعف‌ و انفعال‌ فرهنگي‌، افتصادي‌ و سياسي‌ و.... قرار گرفته‌ باشد و لذا در برابر ديگران‌ عزّت‌ شايسته‌اي‌ را كه‌ خداوند خواستار آن‌ است‌ نداشته‌ باشد، آيا مي‌توان‌ چنين‌ فرهنگ‌ رايك‌ فرهنگ‌ ديني‌ دانست‌؟
براي‌ اينكه‌ عيار مسلماني‌ و فرهنگ‌ مسلماني‌ خود را به‌ محك‌ بزنيم‌ يك‌ معيار ديگر از كلام‌ الله مجيد عرضه‌ مي‌نمائيم‌ و اين‌ بحث‌ دامنه‌ دار را پايان‌ مي‌دهيم‌:«وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ‏ءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ»1: وبراي‌ آنان‌ يعني‌ سپاهيان‌ مدافع‌ اسلام‌، هر چه‌ مي‌توانيد سلاح‌ و تجهيزات‌ نظامي‌‌ و مركوب‌ (نيروي‌ محرك‌) تدارك‌ و فراهم‌ آوريد بحّدي‌ كه‌ دشمنان‌ شناخته‌ شده‌ خداوند و دشمنان‌ خودتانرا، و نيز متّحدان‌و هم‌ پيماناني‌ را كه‌ پشت‌ سر آنها قرار دارند، و شما آنها را نمي‌شناسيد و خداوند آنها رامي‌شناسد به‌ هراس‌ افكنيد، و هر چه‌ در اينمورد دفاعي‌ كه‌ در راه‌ خداوند است‌(و عبادت‌ محسوب‌ مي‌شود) هزينه‌ كنيد به‌ شما باز پرداخت‌ مي‌شود و لذا مورد ستم‌ واقع‌ نمي‌شويد.
اين‌ يك‌ فرهنگ‌ دفاعي‌ / ديني‌ است‌ كه‌ براي‌ تمام‌ طول‌ تاريخ‌ و براي‌ تمام‌ اجتماعات‌ و ملّتهاي‌ اسلامي‌ سياستگزاري‌ و تشريع‌ شده‌ است‌ و بر اصول‌ استطاعت‌ مادّي‌، آن‌ هم‌ استطاعت‌ بالفعل‌ و استطاعت‌ بالقّوه‌، و نيز بر اساس‌ اصول‌ عبادي‌ مانند انفاق‌، جهاد (عَدُوَّ اللَّهِ) دفاع‌ ملّي‌ (عَدُوَّكُمْ) و راه‌ رسيدن‌ بمقام‌ قرب‌:(فِي سَبِيلِ اللَّهِ) – استوار مي‌باشد.
در اين‌ آيه‌ سه‌ گونه‌ دشمن‌ معّرفي‌ فرموده‌ است‌:-
1ـ عَدُوَّ اللَّهِ: دشمنان‌ خداوند،. آنها كساني‌ هستند كه‌ با ما بعّلت‌ مسلمان‌ بودن‌ دشمني‌ مي‌كنند و لذا مسلّم‌ است‌ كه‌ ما اگر مسلمان‌ و متدّين‌ نباشيم‌ كاري‌ با ما ندارند.
عَدَُكم‌، دشمنان‌ خود ما،اينها كساني‌ هستند كه‌ از اين‌ لحاظ‌ با ما دشمن‌ هستند كه‌ از حدود و ثغور كشور و منابع‌ و امكانات‌ خدادادي‌ آن‌ دفاع‌ مي‌كنيم‌ -پس‌ اگر مانع‌ بهره‌برداري‌ آنها از منابع‌ كشور خود نشويم‌ دست‌ از دشمني‌ باما بر مي‌دارند چنانكه‌ استعمار گران‌ آنگاه‌ كه‌ كشوري‌ را متصرّف‌ شدند ديگر ظاهراً با خود مردم‌ آن‌ نمي‌جنگند و فقط‌ از نيروي‌ انساني‌ آنان‌،آن‌ هم‌ به‌ نحوي‌ تحقيرآميز استفاده‌ مي‌كنند، و بتدريج‌ جنبه‌هاي‌ منفي‌ فرهنگ‌ و آداب‌ و رسوم‌ خود را هم‌ به‌ آنها تحميل‌ مي‌‌نمايند.
2ـ «وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ»:هم‌ پيمانان‌ دشمنان‌ شما كه‌ عند الوزم‌ به‌ تقويت‌ آنها مي‌پردازند و شما آنها را نمي‌شناسيد امّا خداوند آنها را مي‌شناسد.
در اين‌ سياستگزاري‌ براي‌ ايجاد و تقويت‌ يك‌ فرهنگ‌ نظامي‌/ دفاعي‌، حّد و مقدار نيروي‌ لازم‌ را هم‌ بيان‌ فرموده‌ است‌: «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لاتَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ»:يعني‌ فرهنگ‌ دفاعي‌ ما نه‌ فقط‌ بايد متناسب‌ با نيروي‌ نظامي‌ دشمن‌ و نيروي‌ نظامي‌ متّحدان‌ دشمن‌ باشد، بلكه‌ بايد چنان‌ قوي‌ باشد كه‌ دشمن‌ و متّحدان‌ دشمن‌ را بهراس‌ افكند بگونه‌اي‌ كه‌ راهبان‌ و راهبه‌ها از بيم‌ خشم‌ خداوند ترك‌ دنيا مي‌كنند و به‌ گوشه‌ صومعه‌ها و معابد مي‌خزند: تُرهبون‌!
با توجّه‌ به‌ اين‌ رهنمودها ما مي‌توانيم‌ يقين‌ حاحل‌ كنيم‌ كه‌ در بُعد نظامي‌‌ داراي‌ يك‌ فرهنگ‌ اسلامي‌‌ هستيم‌ يا نيستيم‌ و آن‌ هم‌ بدين ترتيب‌ است‌ كه‌ حساب‌ كنيم‌ كه‌ دشمنان‌ خداوند و دشمنان‌ ما و هم‌ پيمانان‌ دشمنان‌ خدا و ما، مجموعاً به‌ لحاظ‌ كمّيت‌ و كيفيت‌ چه‌ مقدار و چگونه‌ نيروها و تجهيزاتي‌ دارند و آيا ما بيش‌ از آنها نيرو يا حدّ‌‌اقل به‌ اندازه‌ آنها نيرو داريم‌ يا نداريم‌ و اگر نداريم‌ چرا نداريم‌؟
مسلماً با يك‌ حساب‌ سرانگشتي‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ مي‌رسيم‌ كه‌ ما بسيار از كشورها و مليّتهاي‌ سيويليست‌ و ماديگراي‌ ملحد ضعيفتر هستيم‌ ولذا د ر بعد نظامي‌‌ داراي‌ يك‌ فرهنگ‌ قّوي‌ و عزيز خداپسندانه‌ نيستيم‌ و از اين‌ بابت‌ در موضع‌ انفعالي‌ و آسيب‌پذير قرار داريم‌.
همين‌گونه‌ است‌ در بعد سياسي‌ - براي‌ نمونه‌ ما هنوز نتوانسته‌ايم‌ باور كنيم‌ كه‌ دين‌ اسلام‌ متشكل‌ از دو بخش‌ عبادت‌ و سياست‌ است‌ و عبادت‌ آن‌ عين‌ سياست‌ و سياست‌ آن‌ عين‌ عبادت‌ است‌ (نگارنده‌ براي‌ رفع‌ اين‌ نقصيه عقيدتي‌ كتابي‌ بانام‌ "رابطه‌ دين‌ و سياست‌) كه‌ كلاً با استدلال‌ به‌ آيات‌ كلام‌ الله مجيد است‌ تأليف‌ و چاپ‌ نموده‌ است‌ و اميد است‌ امكاناتي‌ فراهم‌ شود تا بتواند آنرا بمقدار لازم‌ در بين‌ مسلمانان‌ توزيع‌ نمايد).همينگونه‌ است‌ در ابعاد علمي‌، اقتصادي‌ اداري‌ و ابعاد متعدّد ديگر بدينمعني‌ كه‌ مثلاً در فرهنگ‌ علمي‌ / ديني‌ ضعيف‌ هستيم‌ و نمي‌توانيم‌ باور كنيم‌ كه‌ علم‌ در تمام‌ انشعابات‌ و اشتقاقات‌ آن‌ جزو لا ينفك‌ دين‌ است‌ و كسي‌ كه‌ در علم‌ ضعيف‌ است‌ در دين‌ ضعيف‌ است‌ - و همينگونه‌ باور نداريم‌ كه‌ در فرهنگ‌ اقتصاد و ديني‌، در فرهنگ‌ اداري‌ ديني‌ و.... بسيار نارسائي‌ داريم‌ - و چون‌ براي‌ اين‌ موارد ريشه‌ يابي‌ و عمق‌ يابي‌ مي‌كنيم‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ مي‌رسيم‌ كه‌ فرهنگ‌ ديني‌ ما به‌ گونه¬اي‌ پايه‌ گذاري‌ شده‌ است‌ كه‌ ماديّات‌ را نفي‌ مي‌كنند در حاليكه‌ معنويات‌ را هم‌ در شكل‌ خلوص‌ و ناب‌ جذب‌ نمي‌‌نمايد.
براي‌ نمونه‌ آيه‌اي‌ را كه‌ براساس‌ سياستگزاري‌ و دفاعي‌ نازل‌ شده‌ است‌، در بالا و بطور خلاصه‌ مورد تجزيه‌ و تحليل‌ قرار داديم‌ و به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيديم‌ كه‌ خداوند خواسته‌ است‌ تا مسلمانان‌ هميشه‌ عزيزتر و قوي‌تر از دشمنان‌ باشند و براي‌ رسيدن‌ به‌ اين‌ مقصود يك‌ نيروي‌ نظامي‌ قوي‌ را كه‌ متناسب‌ و بلكه‌ برتر در هر عصر و زماني‌ باشد، براي‌ دفاع‌ و جهاد واجب‌ فرموده‌ است‌. امروز دشمنان‌ ما به‌ سلاحها و تجهيزات‌ كشتار جمعي‌ فوق‌ مدرن‌ و هراس‌انگيز مجهز هستند و براي‌ مجهز شدن‌ به‌ چنين‌ جهازاتي‌ علم‌ و صنعت‌ و سياست‌ و بسياري‌ عوامل‌ ديگر لازم‌ است‌ كه‌ مهمترين‌ وسيله‌ و ابزار دستيابي‌ به‌ آنها ثروت‌ و مادّيات‌ است‌ كه‌ ما آنرا در فرهنگ‌ جاري‌ خود همرديف‌ كفر و موجب‌ هلاكت‌ و سرنگوني‌ در جهنم‌ مي‌شناسيم‌! همينگونه‌است‌ در بعد فر هنگي‌ - آنها فرهنگ‌ منحّط‌ و اغواگر خود را بااستفاده‌ از پيچيده‌ترين‌ تجهيزات‌ مانند شمشير داموكلس‌ كه‌ حتّي‌ به‌ موئي‌ هم‌ بند نيستند بر سر ما فرو مي‌بارند بگونه‌اي‌ كه‌ ما هيچ‌ سپر حفاظتي‌ هم‌ در دفاع‌ ازخود نداريم‌ و زعماي‌ ما ناچار به‌ تصويب‌ و ابلاغ‌ و اجراي‌ قوانين‌ و مقررات‌ فشار دهنده‌ شده‌اند كه‌ تأثير آن‌ هم‌ معكوس‌ مي‌باشد در حاليكه‌ اينقبيل‌ امواج‌ را با امواج‌ قويتر مي‌توان‌ خنثي‌ كرد و دسترسي‌ به‌ چنين‌ امكاناتي‌ هم‌ علم‌ و صنعت‌ و تكنيك‌ و لوازم‌ ديگر لازم‌ داردكه‌ در سايه‌ ثروت‌ و مادّيات‌ امكان‌پذير مي‌باشد - ما هم‌ كه‌ نبايد ماديگرا باشيم‌!!!
هر مورد ديگري‌ را هم‌ كه‌ از موارد و لوازم‌ زيستن‌ و فرهنگ‌ و تمدن‌ مناسب‌ و شايسته‌ داشتن‌، در نظر بگيريم‌ از همين‌ نقصيه‌ بزرگ‌ يعني‌ از فرهنگ‌ نشناختن‌ ارزش‌ مادّيات‌ كه‌ در حقيقت‌ نعمات‌ خداوند هستند - آسيب‌ ديده‌اند و آسيب‌ مي‌‌بينند، و علّت‌ هم‌ اين‌ است‌ كه‌ ما در فرهنگ‌ قر آن‌ شناسي‌ و دين‌شناسي‌ بسيار ضعيف‌ هستيم‌.اين‌ را نيز اضافه‌ نمائيم‌ كه‌ نظر ما جهان‌ اسلام‌ و مسلمانان‌ جهان‌ في‌ المجموع‌ است‌ و توّجه‌ داريم‌ كه‌ استثنايي‌ هم‌ وجود دارد.
بنظر نگارنده‌ اكنون‌ مسلمانان‌ داراي‌ يك‌"دين‌ فرهنگي‌ " و متناسب‌ با مقتضيات‌ مليّت‌ و آداب‌ و رسوم‌ قومي‌ آنها مي‌باشند كه‌ حتّي‌ در اصول‌ هم‌ نا هماهنگ‌ و مختلف‌الجهات‌ مي‌باشد در حاليكه‌ حّق‌ اين‌ است‌ كه‌ بكوشند تا به‌ يك‌ "فرهنگ‌ ديني‌ " دست‌ يازند تا شايسته‌"امّت‌ وسط‌" بشوندو عزّت‌ و اقتدار لازم‌ را در"ميان‌ "جهانيان‌ احراز نمايند.
راه‌ رسيدن‌ به‌ اين‌ هدف‌ مقدّس‌ نيز ايجاد يك‌ انقلاب‌ فكري‌ / ديني‌ است‌ و آن‌ هم‌ با تجديد نظر در نحوه‌ تفسير كلام‌ الله مجيد و بهره‌بري‌ از احاديث‌ معتبر‌ مي‌باشد.
در شرايط‌ موجود امر تفسير عمدتاً به صورت‌ فردي‌ و تكروي‌ انجام‌ مي‌شود و اين‌ در حاليست‌ كه‌ عظمت‌ قرآن‌ كريم‌ آنچنان‌ است‌ كه‌ افراد هر چند عمري‌ طولاني‌ داشته‌ باشند و از استعداد‌هاي‌ بسيار قوي‌ نيز برخوردار باشند، فرصت‌ و توانائي‌ آنرا ندارند كه‌ كليّه‌ علوم‌ لازم‌ را براي‌ فهم‌ و تفسير قرآن‌ كريم‌ تحصيل‌ كنندو بطور سزاوار به‌ امر تفسير آن‌ بپردازند،و چون‌ صحت‌ و سقم‌ و مجهول‌ و صحيح‌ بودن‌ يا نبودن‌ احاديث‌ و روايات‌ هم‌ با ارجاع‌ آنها به‌ قرآن‌ كريم‌ كه‌ ميزان‌ است‌ ميّسر مي‌شود، پس‌ بايد به‌ كلام‌الله مجيد بيشتر از آنچه‌ رايج‌ است‌ اهميّت‌ داد وبيشتر از انجام‌ كارهاي‌ فردي‌ كار تحقيق‌ و تدبير و تفسير در قرآن‌ مجيد را به‌ مجامع‌ گروهي‌ از دانشمندان‌ متخصّص‌ احاله‌ نمود تا نتيجه‌ بيشتر و بهتري‌ حاصل‌ شود. و در دنبال‌ اينكار، كار رسيدگي‌ به‌ احاديث‌ و روايات‌ نيز به‌ گروهي‌ از دانشمندان‌ واگذار شود تا باتطبيق‌ آنها بر آيات‌ كلام‌ الله مجيد صحت‌ و سقم‌ آنها مشخص‌ گردد وآنچه‌ صحيح‌ شناخته‌ شد تفكيك‌ و تجليد و توصيه‌ شود و آنچه‌ مجهول‌ و نادرست‌ شناخته‌ شد منسوخ‌ و معدوم‌ گردد تاطلاب‌ و محققان‌ ناگزير نباشند پيوسته‌ گرفتار بازشناسي‌ احاديث‌ و روايات‌ مجهول‌ و نا درست‌ از صحيح‌ باشند و فرصت‌ پيدا كنند تا به‌ تحقيق‌ و تعميق‌ در احاديث‌ صحيح‌ بپردازند و مسايل‌ مبتلا به‌ مسلمانان‌ را با قرآن‌ و حديث‌ پاسخ‌ بگويند.
پس‌ راه‌ توسعه‌ فرهنگي‌ براي‌ كشورهاي‌ اسلامي‌ بخصوص‌ براي‌ كشوري‌ مانند ايران‌ كه‌ براي‌ قرآن‌ و اسلام‌ انقلاب‌ كرده‌ و آنهمه‌ جانباز و شهيد داده‌ و خسارت‌ تحمل‌ كرده‌ است‌ اين‌ است‌ كه‌ بايك‌ ديد انقلابي‌ / علمي‌ به‌ قرآن‌ كريم‌ و احاديث‌ بنگرد، زيرا شيوه‌اي‌ كه‌ متداول‌ است‌ همان‌ شيوه‌اي‌ مي‌باشد كه‌ در قرون‌ و اعصار پيشين‌ رايج‌ بوده‌ كه‌ اگر كار ساز بود نتايج‌ آن‌ بگونه‌اي‌ ديگر آشكار مي‌شد و امروز مسلمانان‌ در درجه‌ ديگري‌ از اعتبارات‌ جهاني‌ قرار داشتند،يعني‌ محترم‌ و معزّز و اسوه‌ و نمونه‌ بودند نه‌ هراسناك‌ و آسيب‌پذير از هجومهاي‌ نظامي‌ / علمي‌ / صنعتي‌/ فرهنگي‌ / اقتصادي‌ و بطور كلي‌ نفوذ زور مدارانه‌ و منفعت‌ طلبي‌ و تماميّت‌ خواهي‌ مستكبران‌ و دين‌ ستيزان‌ !
براي‌ نمونه‌ خداوند براي‌ زمانهاي‌ بعد از رسول‌ الله(*)و خلفا و اوصياي‌ بر حق‌ او شورايي‌ كردن‌ اموري‌ را كه‌ در شريعت‌ تكليف‌ آنها صريحاً روشن‌ نشده‌ و اصطلاحاً مسايل‌ مستحدثه‌ ناميده‌ مي‌شوند، بخصوص‌ مسايل‌ مربوط‌ به‌ مدنيّت‌ را واجب‌ و در رديف‌ استجابت‌ امر پروردگار و اقامه‌ نماز و متقّدم‌ بر نفقات‌ و صدقات‌ بيان‌ فرموده‌ است‌:«وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ «وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ» وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ»1: (و مومنان‌ توكل‌ كننده‌ بر خداوند) كساني‌ هستند كه‌ فرمان‌ پروردگار خود را اجابت‌ مي‌كنند و نماز را برپاي‌ مي‌دارند و " امور خود را به‌ شورا برگزار مي‌كنند "و از آنچه‌ روزي‌ مي‌دهيمشان‌ سهمي‌ به‌ ديگران‌ مي‌دهند.
اين‌ آيه‌ مانند بسياري‌ از آيات‌ ديگر آنچنان‌ در قرون‌ گذشته‌ مورد بي‌ اعتنائي‌ ياكم‌ توّجهي‌ قرار گرفته‌ و هنوز هم‌ هست‌ كه‌ اكنون‌ هم‌ كه‌ در بعضي‌ كشورهاي‌ اسلامي‌‌ نظام‌ شورايي‌ برقرار گرديده‌ شورا را يك‌ عطيّه‌ غربي‌ مي‌‌پندارند و بسياري‌ هم‌ هنوز عليرغم‌ اينكه‌ امر شورايي‌ تقريباً عمومي‌‌ و جهاني‌ شده‌ است‌، از شورايي‌ كردن‌ امور خود امتناع‌ مي‌نمايند !
حال‌ تصّور نمائيدكه‌ اگر مثلاً ده‌ قرن‌ پيش‌ مسلمانان‌ بخصوص‌ مفسّران‌ و دانشمندان‌، آنچنانكه‌ شايد و بايد پيرامون‌ اين‌ آيه‌ تدبّر و تحقيق‌ مي‌نمودند و نتايج‌ حاصله‌ را بر جهان‌ اسلام‌ عرضه‌ مي‌‌داشتند و بتدريج‌ اذهان‌ را آماده‌ پذيرش‌ و اجراي‌ مفادآن‌ مي‌كردند - جهان‌ اسلام‌ در چه‌ درجه‌اي‌ از تمدّن‌ و سياست‌ قرار داشت‌؟
بدتر اينكه‌ هم‌ اكنون‌ نيز كه‌ با رهبري‌ خردمندانه‌ و پايمردي‌ شجاعانه‌ حضرت‌ امام‌ خميني‌ قُدس‌ سره‌ نظام‌ كشور ما به‌ يك‌ نظام‌ ديني‌/ اسلامي‌ تبديل‌ شده‌ است‌، بسياري‌ هستند كه‌ نمي‌توانند بپذيرند كه‌ نظام‌ شورايي‌ يك‌ نظام‌ ديني‌/ واجب‌ مي‌باشد و حّداكثر اينست‌ كه‌ نظام‌ شورايي‌ را يك‌ جريان‌ متداول‌ جبري‌ مي‌شمارند و گمان‌ مي‌كنند كه‌ از نظر قرآن‌ كريم‌ نيز هم‌ رديف‌ آيه159 سوره آل عمران...«وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ...»مي‌باشد- در حاليكه‌ برابر آن‌ آيه‌ 159 سوره آل عمران براي‌ حضرت‌رسول‌ الله(*) كه‌ با منبع‌ وحي‌ مرتبط‌ بوده‌ و خود شريعتگزار و طراح‌ نظام‌ بوده‌ است‌ امر شورا جنبه استصوابي‌ داشته‌ و نهايتاً اخذ تصميم‌ حّق‌ و از اختيارات‌ خود آن‌ حضرت‌ بوده‌ است‌ چنانكه‌ مي‌فرمايد: فَإِذا "عَزَمْتَ ‌" فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ در حاليكه‌ آنچه‌ در سوره‌ شوري‌ بيان‌ گرديده‌ براي‌ تعيين‌ تكليف‌ مسلمانان‌ در غياب‌ رسول‌ الله(*) و اوصياي‌ آن‌ حضرت‌ براي‌ تصميم‌گيري‌ نسبت‌ به‌ امور غير مصّرح‌ در شريعت‌ است‌، و چون‌ در رديف‌ اجابت‌ امر پروردگار و اداي‌ نماز و تأديه‌ نفقات‌ است‌ هيچگونه‌ شكي‌ در وجوب‌ آن‌ و اخذ تصميم‌ بر اساس‌ اكثريت‌ آراء و تعميم‌ آن‌ به‌ امور عمومي‌ باقي‌ نمي‌ ماند.
همينگونه‌ است‌ بعضي‌ از اشارات‌ آيه‌ 60 سورة انفال كه‌ دقيقاً بررسي‌ نشده‌ است‌ كه‌ چگونه‌ مسلمانان‌ مي‌توانند در هر قرني‌ يك‌ نيروي‌ دفاعي‌ فائق‌ بر قدرتهاي‌ اهريمني‌ تدارك‌ و تجهيز نمايند؟ و همينگونه‌ است‌ بسياري‌ از رهنمودهاي‌ سياسي‌ / علمي‌ / اقتصادي‌ / و....ديگر قرآن‌ كريم‌ !
بنابراين‌ تمدّن‌ و تمدنها اگر در مفهوم‌ لغوي‌ واژه‌ باشند، با دين‌ يگانه‌ هستند، زيرا تمدّن‌ آنگونه‌ شهر نشيني‌ مي‌باشد كه‌ داراي‌ نظام‌ ديني‌ باشد كه‌ اگر فعال‌ پوياو نمونه‌ باشد فرهنگ‌ آن‌ يك‌" فرهنگ‌ ديني‌" است‌ و اگر عقب‌ افتاده‌ و ضعيف‌ باشد دين‌ آن‌ يك‌ دين‌ فرهنگي‌ خواهد بود.
در تمدنهايي‌ كه‌ "دين‌ فرهنگي‌ " برقرار است‌ هم‌ بخش‌ شهرنشيني‌ و سيويليزاسيون‌ آن‌ بر دين‌ اثر تخريبي‌ و زيان‌ آور خواهد داشت‌ و هم‌ دين‌ فرهنگي‌ آن‌ بر بخش‌ شهر نشيني‌ آن‌ اثري‌ زيانبار بر جاي‌ مي‌گذارد، و لذا ارتباط‌ متقابل‌ آنها متزلزل‌ و منفي‌ مي‌باشد، زيرا دين‌ و بخصوص‌ دين‌ اسلام‌، يك‌ نظام‌ موضوعه‌ خداوند است‌ كه‌ هم‌تمدّن‌ را اصلاح‌ و تقويت‌ و پويا و مترقّي‌ مي‌نمايد و هم‌ فرهنگ‌ را بي‌ عيب‌ و كامل‌ و دلپذير مي‌سازد، چون‌ شهر نشيني‌ براساس‌ نياز فطري‌ انسانها به‌ موآنست‌ و همزيستي‌ و همياري‌ بوجود مي‌آيد و يك‌ امر فطري‌ مي‌باشد و دين‌ هم‌ براي‌ نظام‌ بخشيدن‌ به‌ اين‌ نياز قطري‌ تشريع‌ مي‌گردد و بنابراين‌ رابطه‌ اين‌ دو جنبه‌ با يكديگر يك‌ رابطه‌ كاملاً همخوان‌ و هماهنگ‌ و همساز و مترقي‌ و متعالي‌ است‌ زيرا آفريننده‌ هر دو بخش‌ خداوند است‌ كه‌ با علم‌ كامل‌ به‌ خصوصيات‌ هر يك‌ از دو جنبه‌ طرف‌ مقابل‌ را نيز آفريده‌ و نظام‌ بخشيده‌ است‌.پس‌ اگر در چنان‌ شرايط‌ فطري‌ خلل‌ بوجود آيد مسّلم‌ مي‌گردد كه‌ ناشي‌ از جهالت‌ و دخالتهاي‌ نارواي‌ انسانها مي‌باشد.
حال‌ اگر بخواهيم‌ بدانيم‌ كه‌ نقش‌ دولت‌ در توسعه‌ فرهنگي‌ چگونه‌ خواهد بود بايد نگاه‌ كنيم‌ به‌ بينيم‌ استقرار دولت‌ در مقام‌ حكومت‌ چگونه‌ صورت‌ گرفته‌ است‌.
اگر براساس‌ انتخابات‌ طبيعي‌ / ديني‌ و مشاوره‌ و آزادانه‌ صورت‌ گرفته‌ باشد نقش‌ دولت‌ در توسعه‌ فرهنگ‌ همانگونه‌ نقشي‌ است‌ كه‌ اكثريت‌ مردم‌ دارند-و اگر دولت‌ به صورت‌ غير طبيعي‌ بر سر كار آمده‌ است‌، نقش‌ او در فرهنگ‌ همان‌ نقشي‌ است‌ كه‌ روي‌ كار آورندگان‌ بعهده‌ او نهاده‌اند و مسّلم‌ است‌ كه‌ يك‌ چنين‌ دولتي‌ يك‌ نقش‌ غير طبيعي‌ و بر خلاف‌ فطرت‌ و ضّد يك‌ نظام‌ ديني‌ را بازي‌ خواهد كرد كه‌ هم‌ به‌ ضرر و زيان‌ خود او مي‌‌باشد و هم‌ به‌ زيان‌ مردمي‌‌ كه‌ بدون‌ خواست‌ و اراده آنان‌ برآنها حكومت‌ مي‌نمايد.
امّا چون‌ در بحث‌ ما نظر نقش‌ دولت‌ جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌ در توسعه‌ فرهنگ‌ و دين‌ و تمدّن‌ است‌ بايد گفت‌ كه‌ نقش‌ دولت‌ در توسعه‌ فرهنگ‌ و دين‌ و تمدّن‌ متناسب‌ است‌ با مقدار اهتمام‌ او در تحقيق‌ و تبيين‌ مفاهيم‌ كلام‌ الله مجيد كه‌ اساسنامه‌ دين‌ اسلام‌ و بخصوص‌ اساسنامه‌ نظام‌ جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌ است‌ - مي‌باشد.
بنابراين‌ و بر همگان‌ و بخصوص‌ بر دولت‌ جمهوري‌ اسلامي‌ لازم‌ است‌ كه‌ سرلوحه‌ اقدامات‌ توسيعي‌ خود را بخصوص‌ در امور فرهنگي‌، رهنمودهاي‌ خداوند متعال‌ كه‌ در كلام‌ او تضمين‌ و تصريح‌ شده‌ است‌، قرار دهند و با يك‌ شيوه‌عملي‌/ علمي‌ /تحقيقي‌ / انقلابي‌، مفاهيم‌ آنها را استخراج‌ و مراعات‌ نمايند و در جريان‌ اجرا و اعمال‌ قرار دهند و باور داشته‌ باشند كه‌ قرآن‌ كريم‌ حقيقتاً "تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ" مي‌باشد، زيرا اگر همين‌ شيوه‌ جاري‌ استمرار داشته‌ باشد توسعه‌ قابل‌ توّجهي‌ در فر هنگ‌ و دين‌ و تمدّن‌ بوجود نمي‌آيد.
متون‌ كتب‌ مقدس‌ و نيز تاريخ‌ مدون‌ و كتيبه‌‌ها و سنگ‌ نوشته‌‌ها و حتّي‌ افسانه‌ها و داستانهاي‌ فولكوريك‌ تمام‌ حكايت‌ و صراحت‌ را دارند كه‌ در طول‌ تاريخ‌ هر چه‌ رابطه‌ مردم‌ و حكّام‌ و سلاطين‌ با فرهنگ‌ و ديانت‌ قويتر بوده‌ است‌، دولت‌ و حكومت‌، مقتدرتر و تمدّن‌ آنها شكوفاتر و مترقي‌تر مي‌شده‌ است‌، و برعكس‌ به هر مقدار كه‌ فرهنگ‌ ديني‌ آنها ضعيف‌‌تر مي‌شده‌ است‌ حكومت‌ و تمدن‌ آنها نيز رو به‌ اضمحلال‌ و متلاشي‌ شدن‌ مي‌نهاده‌ است‌ و اين‌ حقيقت‌ در عصر ماهم‌ قابل‌ لمس‌ مي‌باشد چنانكه‌ نمونه‌ منفي‌ آن‌ در نظام‌ الحادي‌ و دين‌ ستيز شوروي‌ سابق‌ روي‌ داد و نمونه‌ مثبت‌ و بارز آن‌ جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌ است‌ كه‌ يك‌ نظام‌ كهن‌ امّا نا متعادل‌ را از ميان‌ برداشت‌ و يك‌ تنه‌ در برابر استكبار جهاني‌ ايستاد تا دماغ‌ آن‌ را به‌ خاك‌ ماليد و حرف‌ خود را بر كرسي‌ فرمانروائي‌ نشانيد.
امّا اكنون‌ هم‌ نه‌ نظام‌ حكومتي‌ و نه‌ اراده‌ مردمي‌ نبايد به‌ اين‌ مقدار بسنده‌ نمايند و راضي‌ و خشنود باشند و كوشش‌ و توسعه‌ طلبي‌ فرهنگي‌ /ديني‌ /مدني‌ رابهمين‌ حّد موقوف‌ نمايند، زيرا توقف‌ در هر موردي‌ مقدّمه‌ انحطاط‌ است‌، بخصوص‌ براي‌ پويندگان‌ راه‌ خداوند (مجاهدان‌ في‌ سبيل‌ الله) كه‌ لذّت‌ پيروزيهاي‌ ناشي‌ از مجاهدت‌ را چشيده‌اند، توقف‌ امري‌ است‌ غير منتظره‌ و مخالف‌ اهداف‌ باشكوهي‌ كه‌ در مقام‌ قرب‌ خلاصه‌ شده‌اند.
پس‌اگر ما خواستار توسعه‌و اعتلاي‌ فرهنگي‌/ديني‌ مدني‌هستيم‌ بايد آنرادر پرتو انوار كلام‌خداوندجستجو كنيم‌ زيرا:«وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا» و به‌ حقيقت‌ اين‌ كلام‌ موجز ايمان‌ داشته‌ باشيم‌ و بكوشيم‌ تا مفهوم‌ آنرا در جهان‌ به‌ تجلّي‌ درآوريم‌، و چون‌ ما بايد چنين‌ كنيم‌، به‌ طور اولي‌، دولت‌ منتخب‌ ما هم‌ بايد براي‌ توسعه‌ فرهنگي‌ امر تحقيق‌ گروهي‌ و سزاوار در مفاهيم‌ عميق‌ و رهنمودهاي‌ قرآن‌ كريم‌ را سرلوحه‌ اقدامات‌ توسيعي‌/فرهنگي‌ خود قرار دهد و بدينوسيله‌ دين‌ خود را به‌ اجتماعي‌ كه‌ او را برسركار آورده‌ است‌ اداء نمايد.
انشاءالله.
تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه