SHAMAMEH.ORG

تعاليم‌ قرآن‌ كريم‌ در تشكيل‌ جامعه ديني‌
كلمه دين‌ درلغت‌ بمعني‌ جزا، مكافات‌، قضاء، ملك‌، سلطان‌، تدبير (ياسياست‌ امور) حساب‌ و... مي‌باشد پس‌وقتي‌گفته‌ مي‌‌شود: يوم‌ الحساب‌، يوم‌ الجزاء، يوم‌ القضاء و... به همان‌ معني‌ يوم‌ الدّين‌ است‌. و نيز آنگاه‌ كه‌ مي‌‌فرمايد: «يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْ‏ءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ»1: روز رستاخيزكه‌آنان‌ در صحراي‌ محشر گرد آيند از آنان‌ چيزي‌ نزد خداوند پنهان‌ نمي‌‌ماند (در آنروزگفته‌ مي‌‌شود:) امروز سلطنت‌ و فرمانروائي‌ از آن‌ كيست‌؟ (جواب‌ مي‌دهند) فرمانروايي‌ خاص‌ّ خداوند واحد قهاراست‌ اين ‌آيه ‌يك‌ تعريف‌ مفصّل تر از «يوم‌الدّين‌» مي‌باشد:
امّا خود كلمه دين‌ به‌ تنهائي‌ مجموعه‌ قوانين‌ و مقررات‌ يا خلاصتاً هدايت‌ و تعليماتي‌ است‌ كه‌ خداوند ضمن‌ آيات‌ بر پيامبران‌ و به خصوص‌ بر حضرت‌ خاتم‌ النبّيين(*) نازل‌ فرموده‌ است‌ تا بر اساس‌ آن‌ آيات‌ به‌ تعليم‌ و هدايت‌ بندگان‌ خداوند بپردازند، و به طور خلاصه‌ چنين‌ تعريف‌ شده‌ است‌: اَلّدين‌ اسم‌ٌ لجَميع‌ ما يُعبَد به‌ اللّه‌ : چون‌ بندگان‌ جزو نظام‌ كلّي‌ آفرينش‌، مخلوق‌ خداوند هستند و دين‌ هم‌ مخلوق‌ يا تشريع‌ شده‌ از طرف‌ خداوند مي‌باشد،بنابر اين‌ دين‌ را خداوند به نحوي‌ تشريع‌ و وضع‌ فرموده‌ است‌ كه‌ متناسب‌ و سازگار با مقتضيات‌ وجودي‌ آدميان‌ باشد، چنانكه‌ مي‌فرمايد:«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ2»: همّت‌ و عقيده‌ استوار بدار بر دين‌ حقيقت‌ گرايي‌ كه‌ مطابق‌ نظام‌ آفرينش‌ باشد كه‌ عامّه‌ مردم‌ را هم‌ بر همان‌ نظام‌ آفريد، تغييري‌ در آفرينش‌ خداوند مجاز نيست، دين‌ پايدار اينست‌ و ليكن‌ بيشترين‌ مردم‌ نمي‌دانند.
از اين‌ آيه‌ به خوبي‌ دانسته‌ مي‌‌شود كه‌ دين‌ «پايدار» ديني‌ است‌ كه‌ بر اساس‌ فطرت‌ و نظام‌ آفرينش‌ وضع‌ و استوار شده‌ باشد، و از نمونه‌ هائي‌ كه‌ براي‌ «فطرت‌ و نظام‌ آفرينش‌» ارائه‌ فرموده‌ است‌ «فطرت‌ خود مردم‌» مي‌باشد (فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها) و بدين ترتيب‌ اگر ما بخواهيم‌ بدانيم‌ دين‌ فطري‌ و پايدار چگونه‌ ديني‌ است‌ بايد تحقيق‌ كنيم‌ كه‌ فطرت‌ انسان‌ چگونه‌ است‌ و مقتضيّات‌ فطري‌ او كدام‌ است‌ .
از تعاريف‌ خود قرآن‌ كريم‌ به خوبي‌ دانسته‌ مي‌‌شود كه‌ انسان‌ از خاك‌ يعني‌ مادّه‌ و جسم‌، و از روح‌ آفريده‌ شده‌ است‌، و در جريان‌ تكامل‌ (وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ) قرار گرفته‌ است‌ و اين‌ هر دو جنبه وجود انسان‌ هر كدام‌ مقتضيات‌ و نيازمنديهاي‌ مربوط‌ به‌ خود را دارند تا سلامت‌ خود را حفظ‌ كنند و بتوانند در همكاري‌ با يكديگر از نرده‌ بام‌ كمال‌ بالا روند. و چون‌ دين‌ براي‌ چنين‌ موجودي‌ وضع‌ و تشريع‌ مي‌‌شود لزوماً بايد به‌ هر دو جنبه وجودي‌ انسان‌ بيكسان‌ نظر داشته‌ باشد و تعاليم‌ آن‌ براي‌ تأمين‌ سلامتي‌ و رشد و نمّو هر دو جنبه‌، طراّحي‌ و برنامه‌ ريزي‌ شده‌ باشد، تا تعادل‌ آن‌ برقرار بماند.
اگر ما آيات‌ قرآن‌ كريم‌ را كه‌ اساسنامه دين‌ اسلام‌ است‌ بگونه‌اي‌ سزاوار بررسي‌ نمائيم، باين‌ نتيجه‌ مي‌رسم‌ كه‌ همانمقدار كه‌ به‌ مسائل‌ عبادي‌ و معنوي‌ پرداخته‌ است‌ و به‌ تعليم‌ نحوه رشد و نموّ روح‌ (اهتمام‌ ورزيده‌ است‌، به‌ اهميّت‌ امور مادّي‌ و جسمي‌ نيز تأكيد شده‌ و قوانين‌ و مقررات‌ لازم‌ را براي‌ ايجاد يك‌ نظام‌ مترقّي‌ مادّي‌ دنيوي‌ نيز تشريع‌ نموده‌ است‌. بنابراين، مانند بعضيها نبايد تصوّر كرد كه‌ تعاليم‌ دين‌ منحصراً ناظر بر اعمال‌ باصطلاح‌ عبادي‌ افراد و جوامع‌ انساني‌ است، بلكه‌ تعاليم‌ دين‌ شامل‌ تمام‌ اموري‌ مي‌شود كه‌ وجود آدمي‌ بر اساس‌ آن‌ مفطور و آفريده‌ شده‌ است‌:«...فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها ...». و چون‌ جوامع‌ از افراد تشكيل‌ و مقررات‌ و قوانيني‌ كه‌ براي‌ نظام‌ اجتماعات‌ وضع‌ مي‌شود بر اساس‌ ضروريات‌ و نيازمنديهاي‌ افراد آن‌ جوامع‌ وضع‌ و تصويب‌ مي‌شود، لذا آن‌ قوانين‌ و مقرراتي‌ پايدار و بي‌ عيب‌ خواهد بود كه‌ شامل‌ هر دو جنبه‌ مادّي‌ و معنوي‌ اجتماع‌ بشود، و چون‌ هيچ‌ فرد يا گروه‌ و مجمعي‌ نمي‌تواند مانند خداوند ضروريات‌ و نيازمنديهاي‌ فوري‌ و دراز مدت‌ و جامع‌ الجهات‌ مردم‌ و اجتماعات‌ انساني‌ را بشناسد، بنابر اين‌ بزرگترين‌ و داناترين‌ و با صلاحيّت‌ترين‌ كسي‌ كه‌ مي‌تواند قوانين‌ لازم‌ را براي‌ كليّه‌ امور مردم‌ وضع‌ نمايد خداوندي‌ است‌ كه‌آنان را آفريده‌ و خصوصيّات‌ بيشمار و گوناگون‌ را در جود آنان‌ تعبيه‌ فرموده‌ است‌ .
بدين‌ لحاظ‌ قرآن‌ كريم‌ كه‌ از طرف‌ خداوند براي‌ هدايت‌ بندگان‌ نازل‌ گرديده‌ حاوي‌ اساسي‌ترين‌ و قابل‌ اعتمادترين‌ و جهان شمول‌ترين‌ قوانيني‌ است‌ كه‌ ممكن‌ است‌ براي‌ ايجاد يك‌ نظم‌ مترقّي‌ و متكامل، مادام‌ الدهر براي‌ تأمين‌ سعادت‌ و رستگاري‌ آدميت‌ در دو جهان‌ وضع‌ و اجراء گردد. امّا بايد آن‌ قوانين‌ را به‌ درستي‌ شناخت‌ و رعايت‌ نمود. بعضي‌ گمان‌ مي‌كنند كه‌ در هر حال‌، به تدريج‌ توسّط‌ مصلحان‌ و دانشمندان‌ بشر، تعاريف‌ قوانين‌ و مقررّاتي‌ بر مجتمعات‌ انساني‌ پيشنهاد و تبليغ‌ و تحميل‌ شده‌ است‌. و چون‌ اجتماعات‌، مفيد و عملي‌ بودن‌ آنها را تشخيص‌ داده‌اند آنها را پذيرفته‌ و اساس‌ نظامات‌ خود قرار داده‌ و به‌ اين‌ آگاهي‌ رسيده‌اند كه‌ هرگونه‌ كمبود و عيوب‌ قوانين‌ اجتماعي‌ را نيز از طريق‌ مجامع‌ علمي‌ و قانونگزاري‌ شورائي‌ ميتوان‌ برطرف‌ كرد، و لذا، نيازي‌ به‌ قوانين‌ و مقررات‌ ديني‌ براي‌ نظم‌ امور مدني‌ احساس‌ نمي‌شود، و اگر نيازي‌ به‌ دين‌ باشد محدود است‌ به‌ نيازهاي‌ معنوي‌ و اعتقادي‌ افراد به طور انفرادي‌ و در رابطه‌ با امور عبادي‌ و خداوند، و لذا دين‌ چيزي‌ است‌ كه‌ نظامات‌ مدني‌ احتياجي‌ به‌ آن‌ ندارند، و ضرورتي‌ ندارد كه‌ در امور مدني‌ دخالت‌ داده‌ شود.
اين قبيل‌ مدعّيان‌ توجّه‌ ندارند كه‌ خداوند قبل‌ از بني‌ آدم‌، آدم‌ را آفريده‌ و او را به عنوان‌ پيغمبر و هادي‌ بندگان‌ خود برگزيده‌ و در تمام‌ طول‌ تاريخ‌ حضور بني آدم‌ بر روي‌ زمين‌، پيامبران‌ متعّدد در كنار و همسفر و هادي‌ آنان‌ وجود داشته‌اند و به‌ انجام‌ و اعمال‌ رسالت‌ خود در هدايت‌ اقوام‌ و ملل‌ مي‌پرداخته‌اند، و آنچه‌ بنام‌ اخلاقيات‌ و قوانين‌ در اجتماعات‌ مقبوليّت‌ يافته‌ است‌ آنهائي‌ هستند كه‌ از تعاليم‌ انبياء و رسل‌ اخذ گرديده‌ است، و اگر پيامبران‌ نبودند اصولاً بشر به‌ اخلاقيات‌ و معنويات‌ و قانون‌ و نظام‌ اجتماعي‌ آگاه‌ نمي‌شد، و در توحّش‌ و بربريّت‌ كامل‌ بسر مي‌برد ، و هدف‌ نهائي‌ او به‌ سير كردن‌ شكم‌ و حفظ‌ خود از عوارض‌ طبيعي‌ و صيانت‌ ذات‌ منتهي‌ و محدود مي‌‌شد.
تعاليم‌ انبياء منحصر به همين‌ نبوده‌ است‌ كه‌ مقداري‌ قوانين‌ و مقررات‌ و اخلاقيات‌ در نظامات‌ اجتماعي‌ تزريق‌ نمايند، بلكه‌ عمده‌ تعاليم‌ انبياء عطف‌ توجّه‌ انسان‌ از ماديّات‌ به‌ معنويات‌ و از طبيعت‌ به‌ ماوراء طبيعت‌ و عالم‌ غيب‌ و خداوند است، به نحوي كه‌ تعاليم‌ آنان‌، موجب‌ شده‌ است‌ تا در تمام‌ طول‌ تاريخ‌، اكثريت‌ قريب‌ به‌ اتفاق‌ مردم‌ جهان‌ به نحوي‌، كم‌ يا زياد، منحرف‌ يا مستقيم‌ (حتّي‌ در اديان‌ و مذاهب‌ شرك‌ آلود) با عالم‌ بالا و آفريدگار ارتباط‌ داشته‌ باشند و هر چند بعضاً بعّلت‌ سركشي‌ خاصّي‌ كه‌ دارند اعتراف‌ نمي‌كنند، امّا در اعماق‌ ضمير خود بگونه‌اي‌ با عالم‌ غيب‌ در ارتباط‌ مي‌باشند.
هم‌ اكنون‌ نيز كه‌ وارد‌ قرن‌ بيست‌ و يكم‌ شده‌ايم و ماديگرائي‌ به‌ اوج‌ خود رسيده‌ است‌، تقريباً تمام‌ افراد سراسر گيتي‌ به‌ يكي‌ از اديان‌ و يا يكي‌ از مذاهب‌ پيوند خود را حفظ‌ كرده‌اند و چه‌ بسا اگر آمارگيري‌ شود تعداد كساني‌ كه‌ خود را دهري‌ يا بيدين‌ و لامذهب‌ معرفّي‌ مي‌كنند از يک هزارم جمعيّت‌ جهان‌ تجاوز نمي‌نمايد. چيزيكه‌ هست، چون‌ سابقاً وسائل‌ ارتباطي‌ كافي‌ و مطمئن‌ وجود نداشته‌ و مردم‌ با بنيانگزاران‌ اصلي‌ و معلمان‌ واقعي‌اديان‌ و مذاهب‌ ارتباط‌ مستقيم‌ و نزديك‌ نداشته‌اند ، از تعاليم‌ دست‌ اوّل‌ بهره‌مند نشده‌ و از لذّت‌ ادراك‌ دين‌ خالص‌ و ناب‌ محروم‌ مانده‌اند و اكنون‌ نيز كه‌ وسائل‌ ارتباطي‌ و امكانات‌ و ابزار عملي‌ بحّد وفور رسيد است‌ (و به جز اسلام‌ كه‌ كتاب‌ آسماني‌ آن‌ خالص‌ و دست‌ نخورده‌ باقي‌ مانده‌ است‌) پيروان‌ اديان‌ و مذاهب‌ ديگر به‌ منابع‌ اصلي‌ اديان‌ خود دسترسي‌ ندارند و گمان‌ مي‌كنند كه‌ اصول‌ دين‌ همان چيزهائي‌ مي‌باشد كه‌ پس‌ از دست‌ بدست‌ شدنها و اعمال‌ سليقه‌ها و تحريفات‌ بسيار به‌ آنها رسيده‌ است‌، دين‌ را عليرغم‌ معتقدات‌ قلبي‌ كه‌ دارند پاسخگوي‌ مسائل‌ و مشكلات‌ خود و نيازهاي‌ زمان‌ نمي‌شناسند و به‌ انحاء مختلف‌ بيرغبتي‌ خود را به‌ تعاليم‌ ديني‌ ابراز مي‌‌‌دارند، مع‌الوصف‌ كم‌ نيستند كساني‌ كه‌ دلهاشان‌ تشنه‌ نوشيدن‌ زلال‌ حقيقت‌ مي‌باشد.
در چنين‌ شرايطي‌ براي‌ يك‌ اسوه‌ و الگوي‌ ديني‌ ميدان‌ و زمينه‌ بسيار وسيع‌ و مناسبي‌ فراهم‌ است‌ و مسلمانان‌، به خصوص‌ ملّت‌ انقلابي‌ ايران‌، مي‌توانند با بكارگيري‌ تعاليم‌ قرآن‌ كريم‌ كه‌ تنها كتاب‌ آسماني‌ ناب‌ و دست‌ نخورده‌ است‌ جامعه‌ ديني‌ خود را به‌ آن چنان‌ درخشندگي‌ و عزتّي‌ برسانند كه‌ مورد اقبال‌ و اسوه‌ و الگوي‌ مردم‌ جهان‌ قرار گيرد، و خود را مصداق‌ آيه‌ 141 سوره بقره‌ قرار دهند:«وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً»: و بدينگونه‌ ما شما را امّت‌ يا ملّتي‌ ميانه‌ رو قرار داديم‌ تا شما نمونه‌ها و اسوه‌ها (شهداء) براي‌ عامّه‌ مردم‌ بشويد، كما اين كه‌ پيغمبر براي‌ شما اُسوه‌ و نمونه‌ است‌ .
توضيح‌: در اين‌ آيه‌ ما بنا به‌ دلائل‌ بسيار كلمه «شهيد» را بمعني‌ «اسوه‌» گرفته‌ايم‌ و حرف‌ «و» را بمعني‌ «كما» امّا بيان‌ دلائل‌ در اين‌ مجال‌ ميسّر نيست‌ .
بعضي‌ گمان‌ مي‌كنند كه‌ قوانين‌ مدني‌ چيزي‌ خاص‌ّ خودش‌ است‌، و مقررات‌ دين‌ و شريعت‌ چيزي‌ ديگر است‌ و يك‌ جامعه ديني‌ جامعه‌اي‌ مي‌باشد كه‌ موفق‌ شود مقررات‌ ديني‌ را بر قوانين‌ مدني‌ موجود بار كند ، و قوانين‌ مدني‌ جديد را به نحوي‌ تصويب‌ و اجرا كند كه‌ با اصول‌ دين‌ تعارض‌ نداشته‌ باشد. اين قبيل‌ اشخاص‌ ندانسته‌ جزو طبقه‌اي‌ هستند كه‌ دين‌ را از سياست‌ جدا مي‌دانند و اين‌ عارضه فكري‌ هم‌ مانند آنچه‌ در اديان‌ ديگر اتفاق‌ افتاده‌ ناشي‌ از آنست‌ كه‌ جريان‌ اجرائي‌ مقررات‌ ديني‌ اسلام‌، پس‌ از صدر، و به خصوص‌ در جريان‌ حكومت‌ بني‌ اميّه‌ از مسير مستقيم‌ منحرف‌ و منشعب‌ گرديد و به تدريج‌ اين‌ توهّم‌ پديد آمد و لباس‌ واقعيت‌ و حقيقت‌ پوشيد كه‌ دين‌ عبارت‌ است‌ از يك‌ سلسله‌ امور و مقررات‌ عبادي‌، در مفهوم‌ مصطلح‌ آن‌، و لذا مقررات‌ آن‌ با مقتضيّات‌ مدنيّت‌ مترقي‌ تجانس‌ و هماهنگي‌ ندارد! و اين‌ در حالي‌ است‌ كه‌ خداوند در قرآن‌ كريم‌ براي‌ تمام‌ امور اجتماعات‌ ديني‌ سياستگزاري‌ فرموده‌ است‌. امّا خوشبختانه‌ ما مسلمانان‌ اصل‌ دين‌ را كه‌ قرآن‌ كريم‌ است‌ به طور آزاد و مبّرا از كوچكترين‌ تحريفي‌ در دست‌ داريم، و اين‌ دعوي‌ متكّي‌ است‌ بر قرآنهاي‌ دستنويسي‌ كه‌ از صدر اسلام‌ در دسترس‌ است‌ و اصالت‌ آنها تأييد شده‌ است‌. و نيز متكّي‌ است‌ بر تأييد و تأكيدي‌ كه‌ خداوند خود حفظ‌ و سلامت‌ قرآن‌ كريم‌ را به عهده‌ خويش‌ گرفته‌ است‌:«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»‌: «مسلّم‌» بدانيد كه‌ «ما خود» قرآن‌ را نازل‌ كرديم‌ و «سوگند مي‌خوريم‌» كه‌ «خود مّا قطعاً نگاهدارنده‌ آن‌ هستيم‌ (در اين‌ جمله كوتاه‌ پنج‌ بار تأكيد و قسم‌ بكار رفته‌ است‌).
خداوند در ايفاء بوعده‌ و عهد خود در طول‌ چهارده‌ قرن‌ گذشته‌ قرآن‌ كريم‌ را در سلامت‌ كامل‌ و دست‌ نخورده‌ حفظ‌ فرموده‌ است‌ و مطمئناً در تمام‌ طول‌ تاريخ‌ آينده‌ نيز حفظ‌ خواهد كرد امّا، مطابق‌ مفاهيم‌ آيه‌ 30 از سوره‌ روم‌: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها...» حفظ‌ و نگاهداري‌ دين‌ را به عهده مسلمانان‌ گذاشته‌ است‌. پس‌ بر مسلمانان‌ است‌ كه‌ پيوسته‌ وضعيّت‌ دينداري‌ خود را ارزيابي‌ كنند و مطمئن‌ّ شوند كه‌ آنچه‌ بنام‌ دين‌ معتقد بر آن‌ هستند با معيارها و تعاليم‌ قرآن‌ كريم‌ مطابقت‌ دارد يا ندارد، و اگر مطابقت‌ ندارد معتقدات‌ و اعمال‌ خود را به نحوي‌ اصلاح‌ نمايند كه‌ با تعاليم‌ قرآن‌ هماهنگ‌ و مطابق‌ گردد.
اوليّن‌ معيار و مقياسي‌ كه‌ قرآن‌ براي‌ دين‌ معرّفي‌ كرده‌ است‌ مطابق‌ بودن‌ آن‌ با نواميس‌ فطرت‌ و به خصوص‌ مطابق‌ بودن‌ دين‌ با مقتضيات‌ فطري‌َ «ناس‌» يعني‌ عامّه‌ مردم‌ است‌:«فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها....» با اين‌ بيان‌ به خوبي‌ معلوم‌ مي‌‌شود كه‌ اولين‌ شرط‌، براي‌ اعمال‌ تعليمات‌ ديني‌ «مردم‌شناسي‌» مي‌باشد و چون‌ اجتماعات‌ مردمي‌‌ از افراد آن‌ متشكل‌ مي‌‌شود، پس‌ مسلمان‌ بايد «بني‌ آدم‌ شناس‌» يعني‌ «خود شناس‌ و همنوع‌ شناس‌ باشد» تا «ناس‌ شناس‌» و به عبارتي‌ «اجتماع‌ شناس‌» بشود.
اولّين‌ و كاملترين‌ تعريف‌ و (تعاريف‌) را خداوند كه‌ خود آفريننده‌ است‌ در قرآن‌ كريم‌ از انسان‌ بدست‌ داده‌ است‌. و خلاصه آياتي‌ كه‌ با عبارات‌ گوناگون‌ نازل‌ شده‌ ست‌ چنين‌ است‌ كه‌ انسان‌ ابتداءً از «خاك‌» آفريده‌ شده‌ و پس‌ از طّي‌ مراحلي‌ «روح‌» در جسم‌ او دميده‌ شده‌ است‌، و اين‌ بمعني‌ آنست‌ كه‌ حيات‌ و زندگي‌ انسان‌ از «جسم‌ و روح‌» يا «ماده‌ّ و معني‌» شكل‌ گرفته‌ است‌، يعني‌ داراي‌ دو جنبه مادّي‌ و معنوي‌ است‌ كه‌ هر كدام‌ از اين‌ دو جنبه‌ مقتضيّات‌ و نيازمنديهاي‌ مربوط‌ به‌ خود را دارند. و چون‌ اجتماع‌ نيز از افراد تشكيل‌ مي‌شود بنابر اين‌ اجتماع‌ نيز داراي‌ دو جنبه مادّي‌ و معنوي‌ است‌.
از اين‌ تعاريف‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ دين‌ «حنيف‌ و پايدار» آن چنان‌ ديني‌ است‌ كه‌ شامل‌ هر دو جنبه‌هاي‌ فطري‌ افراد و اجتماعات‌ بشود. و از دقّت‌ در آيات‌ قرآن‌ كريم‌ نيز معلوم‌ مي‌شود كه‌ آن چنان‌ حساب‌ شده‌ نازل‌ شده‌اند كه‌ هر دو جنبه‌هاي‌ افراد و اجتماعات‌ را هدايت‌ نمايند.
آن‌ دسته‌ از آياتي‌ كه‌ معنويات‌ و روح‌ افراد و اجتماعات‌ را رهبري‌ و هدايت‌ مي‌كنند معتقدات‌ و تكاليف‌ عبادي‌ مسلمانان‌ را تعريف‌ مي‌كنند و تعليم‌ مي‌دهند، و آن‌ دسته‌ از آيات‌ كه‌ ماديّات‌ و مقتضيّات‌ جسمي‌‌ افراد و اجتماعات‌ را رهبري‌ و هدايت‌ مي‌نمايند سياسات‌ و تكاليف‌ اجتماعي‌ مسلمانان‌ را تعريف‌ مي‌كنند و تعليم‌ مي‌دهند و هر دو دسته‌ آيات‌ در عين‌ حال‌ شديداً هم‌ بهمديگر مربوط‌ هستند، آن چنان كه‌ آيات‌ عبادي‌ در عين‌ عبادي‌ بودن‌، داراي‌ جنبه‌ سياسي‌/ اجتماعي‌ هم‌ هستند. و آيات‌ سياسي‌/اجتماعي‌ در عين‌ حال‌ داراي‌ جنبه عبادي‌ قوي‌ هم‌ مي‌باشند.
براي‌ نمونه‌، يكي‌ از تكاليف‌ عبادي‌ و بسيار مهّم‌، اقامه‌ نماز است‌. در اقامه‌ نماز: اولاً مسائل‌ بهداشتي‌ دقيقاً لحاظ‌ شده‌ است‌ - ثانياً بر اين‌ نكته‌ بسيار تأكيد شده‌ است‌ كه‌ «به‌ اجتماع‌ و در صفوف‌ منظّم‌» اقامه‌ شود. ثالثاً مكان‌ و لباس‌ نماز گزار نبايد غصبي‌ باشد، يعني‌ نمازگزار اگر به‌ حقوق‌ افراد اجتماع‌ تجاوز كرده‌ باشد نمازش‌ عبادت‌ محسوب‌ نمي‌‌شود. همين گونه‌ است‌ اداي‌ صدقات‌، كه‌ با وجود آنكه‌ صدقات‌ براي‌ تنظيم‌ امور مالي‌ اجتماع‌ سياستگزاري‌ شده‌اند جزء فروع‌ دين‌ يعني‌ عبادات‌ هم‌ هست، مع‌الوصف، اگر صدقات‌ با منّت‌ گزاري‌ و سرزنش‌ همراه‌ باشد باطل‌ مي‌شود يعني‌ به‌ عنوان‌ عبادت‌ پذيرفته‌ نمي‌شود، مضافاً اين كه‌ بر خلاف‌ مقصود اصلي‌، روح‌ و نظام‌ اجتماع‌ را نيز جريحه‌ دار و نامنظم‌ مي‌نمايد(به‌ آيات‌ 264 تا 271 سوره‌ بقره‌ مراجعه‌ نمائيد.)
در آيه 38 از سوره‌ شوري چنين‌ مي‌‌فرمايد:«وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ»‌: و كساني‌ (مؤمن‌ و رستگار هستند) كه‌ فرمان‌ پروردگارشان‌ راگردن‌ نهند و «كارهاشان‌ را در ميان‌ خود به‌ مشورت‌ بگذارند» و از آنچه‌ به‌ آنان‌ روزي‌ بخشيديم‌ انفاق‌ كنند.
در اين‌ آيه‌ شورائي‌ كردن‌ امور را كه‌ اساس‌ و كار مايه‌ تمام‌ سياستهاي‌ مدني‌ است‌ اجابت‌ امر پروردگار و در رديف‌ پرستش‌ خداوند و مقدّم‌ بر انفاق‌ شمرده‌ است‌ كه‌ خود انفاق‌ شامل‌ تمام‌ تعهدات‌ و تأمينات‌ خانواده‌ و نظام‌ اقتصادي‌ جامعه‌ است‌ .
تمام‌ تعاليم‌ قرآن‌ كريم‌ همانند نمونه‌هاي‌ مذكور شامل‌ هر دو جنبه عبادي‌ و اجتماعي‌ هستند و آنچه‌ مرحوم‌ مدرس‌ بيان‌ كرده‌ است‌: «ديانت‌ ما عين‌ سياست‌ ما و سياست‌ ما عين‌ ديانت‌ ماست‌» واقع‌ بينانه‌ و حكيمانه‌ترين‌ سخني‌ است‌ كه‌ تا كنون‌ در تعريف‌ تعاليم‌ قرآن‌ كريم‌ در تشكيل‌ جامعه‌ بيان‌ شده‌ است‌ .
براي‌ آسانتر شدن‌ تحقيق‌ در كيفيت‌ تعاليم‌ قرآن‌ كريم‌ براي‌ تشكيل‌ يك‌ اجتماع‌ ديني‌، مي‌توان‌ آن‌ تعاليم‌ را به‌ دو بخش‌ تقسيم‌ كرد.
1- تعليم‌ تكاليف‌ عبادي‌ در برقراري‌ رابطه‌ با خداوند براي‌ رسيدن‌ به‌ قرب‌ و رضوان‌.
2- تعليم‌ تكاليف‌ اجتماعي‌ براي‌ برقراري‌ يك‌ نظام‌ مترقي‌ ديني‌ / اجتماعي‌
دو دسته‌ تكاليف‌ مذكور كاملاً بهمديگر وابستگي‌ دارند و يكديگر را تغذيه‌ و تقويت‌ مي‌كنند و رشد و نمّو مي‌دهند، و بدون‌ وجود يكي‌ ديگري‌ هم‌ منتفي‌ و بي‌ اثر مي‌‌شود، و درست‌ مانند درختي‌ هستند كه‌ ريشه‌هاي‌ آن‌ از زمين‌ آب‌ و غذاي‌ لازم‌ را مي‌گيرد كه‌ هم‌ خود مصرف‌ مي‌كند و هم‌ به‌ شاخ‌ و برگ‌ و شكوفه‌ و ميوه‌ مي‌رساند و هم‌ شاخ‌ و برگ‌، نور و هوا را از آسمان‌ مي‌گيرد، كه‌ هم‌ نياز خود را از آن‌ تأمين‌ مي‌كند و هم‌ ساقه‌ و ريشه‌ را تغذيه‌ و تقويت‌ مي‌كند، يعني‌ همكاري‌ و همياري‌ در هماهنگي‌ كامل‌ با يكديگر، چنانكه‌ مي‌فرمايد،«يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ»: از آسمان‌ به سوي‌ زمين‌ امور را (برنامه‌ ريزي‌ و) تدبير و سياست‌ گزاري‌ مي‌فرمايد، سپس‌ (امور) به سوي‌ او بالا مي‌رود در يك‌ برهه‌ زماني كه‌ مقدار آن‌ معادل‌ است‌ با هزار سال‌ از آنچه‌ شما براي‌ خود حساب‌ مي‌كنيد.
در اين‌ مثال‌ خداوند از آسمان‌، هوا و نور و حرارت‌ و باران‌ و نيز آيات‌ آسماني‌ هدايتگر براي‌ زمينيان‌ نازل‌ مي‌فرمايد ، و زمينيان‌ از زمين‌ (كه‌آن را هم‌ خداوند آفريده‌ است‌) غذا و آب‌ و از آيات‌ هدايت‌ مي‌گيرند و دست‌ به سوي‌ آسمان‌ بلند مي‌كنند، يا پيشاني‌ عبوديت‌ بر خاك‌ مي‌‌نهند و به‌ تسبيح‌ و تهليل‌ و ذكر و ثناي‌ پروردگار خود مي‌‌پردازند:«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ1». خداوند موجودات‌ منجمله‌ آدميان‌ را با تمام‌ امكاناتي‌ كه‌ لازم‌ دارند مي‌آفريند و آنها را مي‌پروراند، و امورشانرا از بالا تدبير مي‌كند، تا موجودات‌ نيز از پائين‌ به‌ پرستيدن‌ خداوند بپردازند.
مشابه همين‌ رابطه‌اي‌ كه‌ خداوند بين‌ خود و مخلوق‌ خود برقرار فرموده‌ است‌، بين‌ امور عبادي‌ و امور اجتماعي‌ بندگان‌ نيز برقرار فرموده‌ است‌، و لذا امور اجتماعي‌ از امور عبادي‌ تغذيه‌ و تكميل‌ مي‌شود، و امور عبادي‌ از امور اجتماعي‌ تقويت‌ مي‌شود، چنانكه‌ مي‌فرمايد:...«إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ»2... كه‌ در اين‌ فراز از آيه‌ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ، تسبيح‌ و پرستش‌ خداوند است‌ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ تكاليف‌ انسانها نسبت‌ به‌ همديگر است‌ كه‌ به‌ بهترين‌ وجه‌ انجام‌ شود. و معني‌ اينست‌ كه‌ اگر تكاليف‌ اجتماعي‌ انجام‌ نشود خداوند پرستيده‌ نمي‌شود، و اگر هم‌ پرستيده‌ شود پذيرفته‌ شدني‌ نخواهد بود، چون‌ وسيله‌اي‌ نيست‌ كه‌آن را بالا ببرد. و نيز آنگاه‌ عمل‌، عمل‌ صالح‌ شمرده‌ مي‌شود كه‌ وسيله بالا بردن‌ «كلم‌ الطيب‌» بشود، يعني‌ با ايمان‌ و قصد قربت‌ و در جهت‌ خواست‌ خداوند انجام‌ شود، نه‌ بريده‌ از خداوند و معنويت‌، و نه‌ بخواست‌ شخصي‌ و تكاليف‌ اجتماعي‌ و بدون‌ دخالت‌ تكاليف‌ عبادي‌ در انجام‌ آن‌، چنانكه‌ مي‌فرمايد:«وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ...»1 و هر كس‌ از كارهائي‌ كه‌ در جهت‌ اصلاح‌ امور مردم‌ است‌ انجام‌ دهد در حاليكه‌ مؤمن‌ باشد چنين‌ كساني‌ وارد بهشت‌ (يا رضوان‌ خداوند) مي‌شوند. يعني‌ اگر عامل‌ به‌ امور دنيوي‌ به‌ خداوند ايمان‌ نداشته‌ باشد ، نه‌ عملش‌ صالح‌ است‌ و نه‌ پاداش‌ معنوي‌ دارد ، چون‌ او خود هم‌ به‌ خداوند و روز جزا ايمان‌ ندارد و به‌ همان‌ پاداشي‌ كه‌ در دنيا مي‌گيرد اكتفا مي‌كند و اين‌ نابخردانه‌ترين‌ شيوه عمل‌ است‌ كه‌ انسان‌ باتلاش‌ كارهاي‌ مهمي‌‌ انجام‌ دهد و دل‌ را متوّجه‌ خداوند نكند و با اين‌ بي‌ توجّهي‌ كه‌ زحمت‌ زيادي‌ هم‌ لازم‌ ندارد، خود را از يك‌ سعادت‌ ابدي‌ محروم‌ نمايد!
پس‌ در دو اصل‌ اساسي‌، خداوند با آيات‌ قرآن‌ كريم‌ بندگان‌ خود را تعليم‌ مي‌‌دهند كه‌ در انجام‌ تكاليف‌ عبادي‌ به‌ اجتماع‌ خدمت‌ كنند و به‌ آنهائيكه‌ ناگزير هستند با اجتماع‌ همكاري‌ و هماهنگي‌ داشته‌ باشند تعليم‌ مي‌‌دهند تا همان‌ همكاريهاي‌ اجتماعي‌ و حتّي‌ خور و خواب‌ خود را هم‌ ضمن‌ ايمان‌ داشتن‌ به‌ خداوند و رسالت‌ و معاد انجام‌ دهند تا به‌ سعادت‌ و رستگاري‌ در هر دو سراي‌ برسند. و اين‌ خلاصه تعاليم‌ قرآن‌ در تشكيل‌ جامعه‌ ديني‌ است‌.
براي‌ اين كه‌ دنبال‌ كردن‌ بحث‌ آسانتر شود، دو اصل‌ اساسي‌ مذكور را كه‌ در عين‌ حال‌ «يگانه‌» هم‌ هستند به‌ فصول‌ زير تجزيه‌ مي‌نمائيم‌ و به طور خلاصه‌ نمونه‌هائي‌ از تعاليم‌ قرآن‌ كريم‌ را در برابر آنها به نظر خوانندگان‌ عزيز مي‌‌رسانيم‌ و تكرار مي‌‌كنيم‌ كه‌ تعاليم‌ عقيدتي‌ و عبادتي‌ را از اينجهت‌ به‌ تعاليم‌ اجتماع‌ ديني‌ اضافه‌ مي‌‌كنيم‌ كه‌ بدون‌ دخالت‌ آنها هر گونه‌ تعاليم‌ ديگر بي‌ اثر و بيفايده‌ خواهد بود:
1- تعليم‌ خداشناسي‌ يا توحيد: انسان‌ اشيائي را با احساسات‌ خود ادارك‌ مي‌كند و آثار ادراك‌ را در حافظه‌ ضبط‌ مي‌نمايد و هر گاه‌ آن‌ اشياء مجدداً در معرض‌ احساسات‌ قرار گيرند آثار آنها در جريان‌ ورود به‌ حافظه‌ موجب‌ تحريك‌ حافظه‌ و پديدار شدن‌ آثار قبلي‌ و متداعي‌ شدن‌ آن آثار قبلي‌ و تقابل‌ قرار دادن‌ سابقه‌ امر با تأثيرات‌ جديد و تطابق‌ آنها مي‌‌شود و ادراك‌ مطابقه‌، همانست‌ كه‌ «شناخت‌» نامگذاري‌ شده‌ و حكم‌ به‌ «اين‌ هماني‌» صادر مي‌‌شود.
براي‌ احراز حالتي‌ كه‌ به‌ «اين‌ هماني‌» يا شناخت‌ مي‌‌انجامد انسان‌ بايد به‌ موضوع‌ مورد نظر احاطه احساساتي‌ از قبيل‌ بينائي‌، شنوائي‌، بساوائي‌، چشائي‌، گويائي‌ و... و يا احاطه علمي‌‌ داشته‌ باشد، و احاطه‌ علمي‌‌ نيز از آثار احساسات‌ مذكور و نيز انديشه‌ و تجربه‌ و حافظه‌ و قدرت‌ تجزيه‌ و تحليل‌ و نتيجه‌گيري‌ و خلاقيّت‌ حاصل‌ مي‌‌شود. و در هر صورت‌ انسان‌ بايد به نحوي‌ بر موضوع‌ تسلّط‌ و احاطه نسبي‌ داشته‌ باشد تا بتواندآن را جزء شناختها در حافظه‌ خود ثبت‌ نمايد.
امّا نسبت‌ به‌ خداوند وضع‌ فرق‌ مي‌كند، زيرا ما بر خداوند خود تسلّط‌ و احاطه‌ نداريم‌ بلكه‌ او بر ما احاطه‌ دارد ، چنانكه‌ مي‌‌فرمايد «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ»: چشمها او را ادراك‌ نمي‌كنند زيرا او چشمها را در احاطه‌ خود دارد و همين گونه‌ است‌ نسبت‌ به‌ گوشها و ساير احساسات‌ و ادراكات‌ ما.
براي‌ روشن‌تر شدن‌ قضيه‌ مثلي‌ مي‌زنيم‌: ماهي‌ اصولاً وجودش‌ از آب‌ پديد آمده‌ و خود كلاًّ و اجزاء وجودش‌ جزء جزء در احاطه آب‌ است‌. مسلّم‌ اينست‌ كه‌ ماهي‌ نمي‌تواند آب‌ را ادارك‌ كند يا ببيند و احتمالاً آنگاه‌ ماهي‌ ممكن‌ است‌ (آن‌ هم‌ مشروط‌ بر اين كه‌ هول‌ و وحشت‌ و مصيبت‌ مرگ‌ اجازه‌ دهد و احساسات‌ آن‌ را از كار نينداخته‌ باشد) آب‌ را ادراك‌ كند كه‌ از آن‌ بيرون‌ افكنده‌ شده‌، و از احاطه آب‌ خارج‌ شده‌ باشد. اگر براي‌ ماهي‌ اين‌ احتمال‌ وجود داشته‌ باشد كه‌ بعضاً از آب‌ بيرون‌ افكنده‌ شود امّا براي‌ انسان‌ و هيچ‌ موجود ديگري‌، به هيچ وجه‌ و حتّي‌، پس‌ از مردن‌ هم‌ ممكن‌ نيست‌ از احاطه‌ خداوند خارج‌ شود، و لذا براي‌ مخلوق‌ به هيچ وجه‌ اين‌ امكان‌ وجود ندارد كه‌ خداوند را ادراك‌ نمايد، و چون‌ نه‌ با چشم‌ و نه‌ با احساسات‌ ديگر ممكن‌ نمي‌‌شود كه‌ نقشي‌ و يا اثر فيزيكي‌ و حتي‌ توهّمي‌‌ از خداوند در حافظه ما وارد شود ، عمل‌ تداعي‌ و تطابق‌ اثر انجام‌ نمشود، و شناخت‌ و اين‌ هماني‌ صورت‌ نمي‌گيرد.
امّا چون‌ خداوند هستي‌ و منجمله‌ انسان‌ را آفريده‌ است‌ تا به‌ پرستش‌ آفريننده‌ بپردازند چنانكه‌ مي‌‌فرمايد:«يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ ...» از اين ميان‌ انسان‌ هم‌ لازم‌ است‌ به نحوي‌ از وجود آفريننده‌ خود آگاه‌ شود تا به‌ پرستش‌ او بپردازد،
خداوند به‌ انسان‌ «دل‌» را بخشيده‌ است‌ تا با آن‌ خداوند را ادراك‌ نمايد. دل‌ انسان‌، مركز تعقّل‌ است‌ كه‌ تمام‌ ادراكات‌ احساسي‌ و روحي‌ در آنجا متمركز و تجزيه‌ و تحليل‌ و نتيجه‌گيري‌ مي‌شود و نام‌ ديگر آن‌ «نفس‌» است‌ (يعني شخصيت و منش آدمي) : وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها» اين‌ نفس‌ اگر متعادل‌ باشد و گرفتار «مرض‌» نباشد مي‌تواند يافته‌هاي‌ خود را به خوبي‌ تجربه‌ كند و نتيجه معقول‌ بگيرد.
ادراكات‌ جسمي‌‌ كه‌ به‌ نفس‌ وارد مي‌‌شود «فجور» و ادراكات‌ روحي‌ و معنوي‌ «تقوي‌» ناميده‌ شده‌اند:
چنانكه‌ مي‌فرمايد: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها- فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها...»1
در نفس‌ فجور و تقوي‌ يعني‌ «اضدادي‌ كه‌ وارد آن‌ مي‌شوند» با هم‌ برخورد و تجزيه‌ و تحليل‌ مي‌شوند و نتيجه‌گيري‌ مي‌شود.اگر نفس‌ در حالت‌ «متعادلي‌» باشد نتيجه‌گيري‌، شخص‌ را به سوي‌ رستگاري‌ يعني‌ خداشناسي‌ هدايت‌ مي‌كند چنانكه‌ مي‌‌فرمايد:«قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها»- و اگر قلب‌ بيمار و نامتعادل‌ باشد انسان‌ را بسمت‌ خسران‌ و سقوط‌ معنوي‌ سوق‌ مي‌‌دهند: چنانكه‌ مي‌‌فرمايد: وَ قَد خاب‌ من‌ دسّيها و نيز مي‌‌فرمايد: «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً...»
پس‌ انسان‌ با قلب‌ يا نفس‌ خود اضداد را ادراك‌ مي‌كند و از تجربه اضداد و اعمال‌ آنها يا به سوي‌ رستگاري‌ و يا به سوي‌ زيانكاري‌ مشروط‌ به‌ متعادل‌ يا نامتعادل‌ بودن‌ نفس‌ راهيابي‌ مي‌كند.
نمونه‌ بسيار خوب‌ از برخورد اضداد در قلب‌ حضرت‌ ابراهيم‌ تجربه‌ شد. ستارگان‌ و ماه‌ و خورشيد هر كدام‌ طلوع‌ و افولشان‌ در قلب‌ ابراهيم‌ تجربه‌ شد. آن‌ بزرگوار چون‌ قلب‌ سليم‌ و متعادلي‌ داشت‌ از حضور و غياب‌ اسباب‌ و ابزار روشنائي‌ و تاريكي‌ نتيجه‌ گرفت‌ كه‌ چيزي‌ كه‌ وجود و عدم‌ دارد تحت‌ سيطره كسي‌ است‌ كه‌ وجود واجب‌ و لايتغيّر است‌ .
برخورد اضداد ما را به‌ تعقّل‌ وامي‌‌‌دارد - مي‌‌بينيم‌ كه‌ چون‌ خورشيد هست‌ نور هم‌ هست‌ و چون‌ خورشيد نباشد تاريكي‌ كه‌ عدم‌ نور است‌ حاكم‌ مي‌‌شود. از اين‌ گونه‌ وجود و عدمها، هستي‌ كلّي‌ را ادراك‌ مي‌كنيم‌ و نتيجه‌ مي‌‌گريم‌ كه‌ چون‌ نور وابستگي‌ به‌ وجود خورشيد دارد. پس‌ هستي‌ يا آفرينش‌ هم‌ بوجود آفريننده‌ وابسته‌ است‌ و بدين ترتيب‌ ضرورت‌ وجود آفريننده‌ را با «قلب‌» تصديق‌ و يا ادراك‌ مي‌‌نمائيم‌ .
از خصوصيّات‌ درجه‌ اوّل‌ قرآن‌ كريم‌ اينست‌ كه‌ توجّه‌ به‌ وجود اضداد را تعليم‌ مي‌‌دهند: در برابر آدم‌ ابليس‌ را، در برابر پيامبران‌ شياطين‌ را، در برابر نور ظلمت‌ را، در برابر بهشت‌ دوزخ‌ را و... و همان گونه‌ كه‌ در آيات‌ سوره‌ شمس‌ صراحت‌ دارد در برابر تقوي‌ فجور را تا نفس‌ را به‌ تعقّل‌ وادار نمايد!
وقتي‌ بدين ترتيب‌ با تعاليم‌ قرآن‌ به‌ وجود واجب‌ الوجود آگاه‌ شديم‌ در ادامه تعليم‌ به‌ تعريف‌ خود خداوند مي‌‌پردازد:اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ ... - اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ - اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ - مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ و... و بدين ترتيب‌ خداوند را با بيش‌ از هزار صفت‌ معرفي‌ مي‌‌فرمايد.
علّت‌ اين كه‌ خداوند را قرآن‌ كريم‌ با صفات‌ او معرفي‌ مي‌¬نمايد اينست‌ كه‌ چون‌ صفات‌ تجلّي‌ دارند ما مي‌توانيم‌ به طور محدود ، يعني‌ به‌ نسبت‌ قدرت‌ تعقّل‌ خود صفات‌ را ادراك‌ نمائيم‌. امّا چون‌ در احاطه ذات‌ هستيم‌ خود ذات‌ را نمي‌توانيم‌ ادراك‌ نمائيم‌.
توضيح‌ مطلب‌ اين كه‌ آن چنان كه‌ پلك‌ چشم‌ وقتي‌ بسته‌ شود نمي‌توانيم‌ چيزي‌ را ببينيم‌، ذات‌ خداوند نيز كه‌ بر همه‌ چيز احاطه‌ دارد احساسات‌ و ادراك‌ ما را كاملاً مي‌پوشاند چون‌ بر آنها كاملاً محيط‌ است، و لذا نمي‌توانيم‌ با ادراكات‌ خود او را ادراك‌ نمائيم‌:«...وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ مُحِيطاً»، و احاطه خداوند هم‌ احاطه جسمي‌‌ نيست‌ بلكه‌ احاطه «آفرينندگي‌» است‌.
بحث‌ در اين‌ زمينه‌ها دامنه بسيار گسترده‌ دارد ولي‌ ما به‌ اختصار اكتفا مي‌كنيم‌. پس‌ آنگاه‌ كه‌ قرآن‌ كريم‌ وجود آفريننده‌ را به‌ انسان‌ تعليم‌ داد، به‌ انسان‌ تعليم‌ مي‌دهند كه‌ در برابر علم‌ به‌ عمل‌ بپردازد:«وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ َ»: هر چه‌ و هر كه‌ در آسمانها و زمين‌ وجود دارد آفريده‌ و متعلّق‌ به‌ خداوند است‌ «وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ.... - مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَ اتَّقُوهُ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ»: او كسي‌ است‌ كه‌ آفرينش‌ را آغاز مي‌كند و سپس‌آن را برمي‌‌گرداند.... - (شما هم‌) بازگشت‌ كنندگان‌ سوي‌ او هستيد پس‌ خدادار باشيد و پرهيزگار و (به‌ پرستش‌ او) نماز را برپاي‌ داريد و از مشركان‌ نباشيد (به‌ يگانگي‌ او ايمان‌ و اعتراف‌ داشته‌ باشيد - و با اين قبيل‌ آيات‌ شروع‌ به‌ تعليم‌ تكاليف‌ عبادتي‌ به‌ انسان‌ مي‌نمايد.
در قرآن‌ كريم‌ رؤس‌ مطالب‌ عبادي‌ تعليم‌ داده‌ مي‌‌شود و تفصيل‌ آنها را به‌ حضرت‌ رسول‌اللّه(*) احاله‌ مي‌نمايد و اطاعت‌ از رسول‌ اللّه‌ را همرديف‌ اطاعت‌ از خداوند مي‌شمارد و جزئيات‌ اعمال‌ رسول‌ اللّه‌ را «سنّت‌» قرار مي‌‌دهند:«لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً»1: محقق‌ است‌ كه‌ براي‌ شما پيغمبر خدا نمونه‌اي‌ خوب‌ است‌، براي‌ كسيكه‌ خداجو و اميدوار بخدا و روز بازپسين‌ است‌ و زياد خداوند را ياد كند.
اسوه‌ قرار دادن‌ رسول‌ اللّه‌ نيز يك‌ سرفصل‌ مهّم‌ تعاليم‌ قرآن‌ در امور عبادي‌ و اجتماعي‌ است‌ كه‌ قبلاً هم‌ بيان‌ داشته‌ايم‌ كه‌ هر دو امور در واقع‌ امر يگانه‌ هستند:
مثلاً يكي‌ از امور عبادي‌ حج‌ است‌ كه‌ طرز انجام‌آن را علاوه‌ بر اين كه‌ قرآن‌ خلاصتاً تعليم‌ مديهد حضرت‌ رسول‌ اللّه(*) عملاً و اوصياي‌ آن حضرت‌ مشروحاً تعليم‌ مي‌دهند.
از جمله تعاليم‌ قرآن‌ و رسول‌ الله‌ تعليم‌ تركيب‌ امور عبادي‌ و سياسي‌ در انجام‌ مناسك‌ حج‌ است‌. در اينخصوص‌ به‌ ايات‌ اوائل‌ سوره‌ برائت‌ مراجعه‌ فرمائيد.
واقعه برائت‌ از مهمترين‌ وقايع‌ عبادي‌ / سياسي‌ / اجتماعي‌ است‌ كه‌ شامل‌ نحوه برخورد با مشركان‌ پيمان‌ شكن‌ و محترم‌ شمردن‌ پيمانها و سياستگزاريهاي‌ دفاعي‌ و جهادي‌ و اجتماعي‌ و كيفيّت‌ برخورد با اسرا و پناهندگان‌ و... مي‌‌شود.
پس‌ اگر ما طبق‌ تعاليم‌ قرآن‌ پيغمبر را «اسوه‌» بشناسيم‌ لازم‌ مي‌نمايد كه‌ حج‌ را همان گونه‌ انجام‌ دهيم‌ كه‌ پيغمبر عزيز صلاح‌ مي‌دانسته‌ است، يعني‌ تصديق‌ كنيم‌ كه‌ امام‌ خميني‌ رحمةالله‌ عليه‌ به‌ حق‌ّ در احياي‌ موضوع‌ انجام‌ برائت‌ از مشركين‌ در حج‌ّ اقدام‌ و تأكيد كردند. و هر كسي‌ مخالف‌ اينموضوع‌ باشد با اسوه‌ بودن‌ پيغمبر خدا و نص‌ّ تعليمات‌ قرآن‌ مخالفت‌ كرده‌ است‌.
همين گونه‌ است‌ تمام‌ امور عبادي‌ ديگر كه‌ مشحون‌ است‌ از امور سياسي، اجتماعي‌، اخلاقي‌، علمي‌ و...
2- تعليم‌ ضرورت‌ ايمان‌ به‌ رسالت‌ و كتب‌ آسماني‌: وقتي‌ ما به‌ وجود خداوند ايمان‌ پيدا كرديم‌ احساس‌ مي‌كنيم‌ كه‌ لازم‌ است‌ به نحوي‌ با او رابطه‌ برقرار كنيم‌. خود نيازمندي‌ و احساس‌ نياز بزرگترين‌ نعمت‌ خداوند بر مخلوقات‌ است‌. نياز انسان‌ را مجبور مي‌كند كه‌ بهر شكل‌ ممكن‌ به‌ رفع‌ نياز بپردازد و تكاپو و تلاش‌ مقدّمه‌ ورود انسان‌ به‌ مسير كمال‌ است‌. نياز غير مستقيم‌ به‌ انسان‌ اطمنيان‌ مي‌‌دهند كه‌ در هر صورت‌ چيزهائي‌ براي‌ رفع‌ نياز قابل‌ دسترسي‌ مي‌باشد و همين‌ اطمينان‌ است‌ كه‌ به‌ انسان‌ اميد و نيرو مي‌دهند كه‌ به‌ تلاش‌ بپردازد و اين‌ هم‌ از موهبتهاي‌ الهي‌ است‌ كه‌ مثلاً آنگاه‌ كه‌ انسان‌ احساس‌ نياز به‌ رفع‌ گرسنگي‌ مي‌كند معني‌ و مفهوم‌ آن‌ اينست‌ كه‌ «چيزهائي‌ براي‌ رفع‌ گرسنگي‌ دست‌ يافتني‌ هست‌».
همين گونه‌ است‌ نيازهاي‌ معنوي‌ انسان‌ منجمله‌ احساس‌ نياز به‌ برقراري‌ رابطه‌ با آفريننده، در اين¬خصوص‌ نياز يا احساس‌ نياز به‌ آدمي‌ القاء مي‌كند كه‌ وسيله‌اي‌ براي‌ برقراري‌ رابطه‌ با خداوند وجود دارد چنانكه‌ فرموده‌ است‌:«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»1 ‌: اي‌ كساني كه‌ ايمان‌ آورديد (خدا را با اطمينان‌ قلبي‌ شناختيد خداجو و خدا دارد) پرهيزگار باشيد (و براي‌ برقراري‌ رابطه‌ با او) در جستجوي‌ وسيله‌ باشيد و (با اينگونه‌ آمادگي‌) در راه‌ تقّرب‌ به‌ او كوشا باشيد به اميد اين كه‌ رستگار شويد.– اين كه‌ مي‌فرمايد: وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ اين معني‌ را مي‌رساند كه‌ وسيله‌ را فراهم‌ فرموده‌ است‌ كه‌ مي‌فرمايد در جستجوي‌ وسيله‌ باشيد. و اين‌ هدايت‌ و وضع‌ تكليف‌ در صيغه امر دليل‌ ضرورت‌ انجام‌ است‌ يعني‌ بايد با برگزيدن‌ وسيله‌ و ابزار ، خواستار برقراري‌ رابطه‌ بود و گرنه‌ يا ممكن‌ نيست‌ و يا بدون‌ وسيله‌ انحراف‌ و نارسائي‌ بوجود مي‌آيد. چنانكه‌ براي‌ عبور از دريا كشتي‌ لازم‌ است‌ و دست‌ زدن‌ به‌ سيم¬هائي‌ كه‌ جريان‌ شديد برق‌ دارند وسيله‌ و پوشش‌ عايق‌ را مي‌طلبد و... و آن چنان كه‌ فوقاً اشاره‌ كرديم‌ خداوند وسيله‌ هدايت‌ يا رابطه بندگانرا با خود، قبلاً با بعثت‌ انبياء و نزول‌ آيات‌ فراهم‌ فرموده‌ و با ختم‌ رسل‌ به نحوي‌ تقدير فرموده‌ است‌ كه‌ آخرين‌ كتاب‌ آسماني‌ دست‌ نخورده‌ و بدون‌ كمترين‌ تحريفي‌ در دوران‌ پس‌ از رحلت‌ رسول‌ اللّه‌ باقي‌ بماند، و اين‌ امانت‌ عظيم‌ الهي‌ را كه‌ آسمانها و زمين‌ از تحمّل‌ آن‌ عاجز آمدند انسان‌ «ظلوم‌ و جهول‌» حمل‌آن را بر عهده‌ بگيرد: «...وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً» و تعليمات‌ و هدايت‌هاي‌ لازم‌ را از آن‌ فرا گيرد.
3- تعليم‌ ايمان‌ به‌ رستاخيز و حسابرسي‌ و استيفاي‌ جزاي‌ اعمال‌ در آخرت‌.
از تعاليم‌ و تعاريف‌ مذكور معلوم‌ شد كه‌ خداوند آفريننده‌ ما و مبعوث‌ كننده رسل‌ و انزال‌ كتب‌ براي‌ هدايت‌ و تعليم‌ ما مي‌باشد.
حال‌ براي‌ انساني‌ كه‌ به شرح‌ مذكور و در نتيجه فشار نيازمندي¬ها، تلاشگر و جستجوگر شده، و به اين‌ آگاهي‌ رسيده‌ است‌ كه‌ در هر حال‌ از هر حادثه‌ و واقعه‌اي‌ نتيجه‌اي‌ پديد مي‌‌آيد، خواه‌ ناخواه‌، خود را هم‌ يك‌ حادثه‌ مي‌¬شمارد و اين‌ انديشه‌ در دلش‌ آشوب‌ بپا مي‌¬كند كه‌ چون‌ «من‌ هم‌ يك‌ پديده‌ هستم‌» نتيجه‌ و غرض‌ از پديد آمدنم‌ چيست‌؟ امّا انسان‌ مورد مطالعه ما انساني‌ است‌ كه‌ دو مسئله‌ مجهول‌ و مهّم‌ خود را پاسخ‌ شنيده‌ است‌ 1-آفريننده‌ را شناخته‌ است‌ 2- پيغمبر را شناخته‌ و به‌ كتب‌ آسماني‌ دسترسي‌ و ايمان‌ دارد - و چنين‌ انساني‌ از اين‌ پس‌ كار برايش‌ بسيار آسان‌ شده‌ است‌ چون‌ با تعليم‌ گرفتن‌ از قرآن‌ كه‌ «هُدىً لِلْمُتَّقِينَ است‌» براحتي‌ مي‌تواند تمام‌ مجهولات‌ را «با تعاليم‌ قرآن‌ معلوم‌» نمايد و يقين‌ دارد كه‌:«هيچ‌ تر و خشكي‌ نيست‌ مگر اين كه‌ بوسيله‌ كتاب‌ تبيين‌ شده‌ است‌» ظاهر اينست‌ كه‌ پيغمبر را كه‌ وسيله ارتباط‌ او با خداوند بود از دست‌ داده‌ است‌ امّا پيغمبر رسالت‌ خود را تكميل‌ كرده‌ و در غياب‌ خود بندگان‌ خدا را با «عروةالوثقي‌» كه‌ كلام‌ جاويدان‌ خداوند است‌ با خداوند ارتباط‌ دائمي‌ داده‌ است‌.
حال‌ كه‌ اين‌ انسان‌ مي‌پرسد : غرض‌ از بوجود آمدن‌ من‌ چيست‌؟ به‌ قرآن‌ مراجعه‌ مي‌كند. جواب‌ مي‌گيرد كه‌ تمام‌ موجودات‌ را كه‌ خداوند آفريده‌ است‌ «و اي‌ انسان‌ پرسشگر تو هم‌ از جمله آنها هستي‌» براي‌ اينست‌ كه‌ به‌ ستايش‌ آفريدگار خود بپردازند. چنين‌ مي‌‌پرسد: خداوندا تعاليم‌ كلام‌ اللّه‌ به ما آگاهي‌ مي‌‌دهند كه‌ ما نيازمنديم‌ امّا تو بي‌ نياز و غنّي‌ مطلق‌ هستي‌، «...أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ...» پس‌ خداوندا تو كه‌ نيازي‌ به‌ پرستش‌ ما نداري‌ پس‌ چرا تو را بپرستيم‌. جواب‌ «مي‌‌بيند» كه‌ ما شما را خليفه خود بر روي‌ زمين‌ قرار داديم‌، ستايش‌ كردن‌ شما ما را، سبب‌ مي‌شود كه‌ به تدريج‌ به‌ عظمت‌ و اهميّت‌ صفات‌ ما آگاه‌ شويد و براي‌ اين كه‌ به‌ ما نزديك‌ شويد اينگونه‌ مقرر فرموده‌ايم‌ كه‌ تمام‌ اعمال‌ عبادي‌ و اجتماعي‌ شما رنگ‌ خدائي‌ بگيرد ، و براي‌ و به منظور قصد قربت‌ انجام‌ شود تا آماده‌ احراز مقام‌ خليفةالّهي‌ بشويد - سؤال‌ مي‌كنند خداوندا نتيجه نهائي‌ اين‌ برنامه‌ ريزي‌ چيست‌؟ جواب‌ داده‌ مي‌‌شود: و الينا المصير - و الينا ترجعون‌ - و در اينحال‌ انسان‌ در مي‌‌يابد كه‌ رجعتي‌ در پيش‌ دارد و قضيه وجود او به همين‌ جهان‌ منحصر و محدود نمي‌شود.
جزئيات‌ تعليم‌ ايمان‌ به‌ رستاخيز و حسابرسي‌ و استيفاي‌ جزاي‌ اعمال‌ به خوبي‌ در قرآن‌ كريم‌ توضيح‌ و تعليم‌ داده‌ شده‌ است‌ كه‌ ما براي‌ رعايت‌ اختصار به‌ بيان‌ آنها نمي‌پردازيم‌ و بخود خوانندگان‌ عزيز احاله‌ مي‌نمائيم، و فقط‌ اضافه‌ مي‌نمائيم‌ كه‌ كلاًّ در رعايت‌ و احترام‌ به‌ حقوق‌ اجتماعي‌ تقدير و تضمين‌ شده‌ و بوسيله قرآن‌ تعليم‌ داده‌ مي‌شود - تطبيق‌ اعمال‌ با تعاريف‌ و تعاليم‌ قرآن‌ «حَسَنه‌» و انحراف‌ در اجراي‌ اعمال‌ نيك‌ «سيئه‌ّ» و گناه‌ محسوب‌ مي‌شود و جاي‌ رسيدگي‌ و محاسبه آنها پس‌ از رستاخيز در روز حسابرسي‌ و در حضور خداوند است‌ - پناه‌ مي‌بريم‌ به‌ خداوند مهربان‌ از سختي‌ و عذاب‌ آنروز!
4- تعليم‌ تكاليف‌ شرعي‌ در عبادات‌ و خداپرستي‌ - اساس‌ تعاليم‌ قرآن‌ بر سه‌ اصل‌ استوار است‌ كه‌ فوقاً عرضه‌ داشتيم‌: 1- توحيد يا خداشناسي‌ 2- نبوت‌ يعني‌ ايمان‌ به‌ ضرورت‌ وسيله ارتباطي‌ با خداوند كه‌ با گزينش‌ پيغمبران‌ و انزال‌ كتب‌ آسماني‌ محقق‌ شده‌ است‌ 3- ايمان‌ به‌ رجعت‌ و رستاخيز و جهان‌ ديگر. به‌ اين‌ سه‌ اصل‌ تمام‌ فرق‌ و مذاهب‌ اسلامي‌ ايمان‌ دارند. از تعليم‌ سه‌ اصل‌ اساسي‌ مذكور تعدادي‌ فروع‌ منفصل‌ مي‌شود كه‌ در مذاهب‌ منشعب‌ از اسلام، تعداد آنها وجوباً مورد اختلاف‌ است‌. مانند عدل‌ و امامت‌ كه‌ شيعه‌ آنها را هم‌ جزو اصول‌ مي‌داند امّا فرق‌ ديگر به‌ «اصل‌» بودن‌ اين‌ دو ايمان‌ ندارند امّا رعايت‌ آنها را به نحوي‌ مخصوص‌ محترم‌ مي‌شمارند.
طبق‌ تعاليم‌ قرآن‌ اين‌ اصول، اصول‌ اعتقادي‌ افراد هستند و چون‌ اجتماع‌ از افراد تشكيل‌ مي‌‌شود بالطبع‌ اصول‌ مذكور اصول‌ اعتقادي‌ يك‌ اجتماع‌ ديني‌ هم‌ هستند.
برابر تعاليم‌ قرآن‌ يك‌ فرد همانمقدار ارزش‌ دارد كه‌ يك‌ اجتماع‌ ارزش‌ دارد و همين گونه‌ است‌ يك‌ رهبر حنيف‌ يعني‌ حقيقت‌ گرا - در تعريف‌ ارزش‌ فرد و در قياس‌ با اجتماع‌ مي‌‌فرمايد: كسيكه‌ يكنفر را بكشد چنين‌ مي‌نمايد كه‌ يك‌ اجتماع‌ عمده‌ (ناس‌) را كشته‌ است، و كسي‌ كه‌ يكنفر را احياء كند چنين‌ است‌ كه‌ تمام‌ مردم‌ را احياء كرده‌ است‌. و در تعريف‌ يك‌ رهبر حقيقت‌ گرا مي‌‌فرمايد: ابراهيم‌ خود بتنهائي‌ يك‌ امّت‌ بود، يعني‌ به‌ انداز يك‌ امّت‌ ارزش‌ داشت‌. پس‌ بر اساس‌ تعاليم‌ قرآن‌ تعليم‌ گرفتن‌ يك‌ فرد در عين‌ حال‌ تعليم‌ گرفتن‌ اجتماع‌ است، يعني‌ اهميّت‌ و اثري‌ كه‌ تعاليم‌ قرآن‌ در شكل‌ دادن‌ منش‌ ديني‌ فرد دارد همان‌ اهمّيت‌ را در تشكيل‌ يك‌ جامعه‌ ديني‌ دارد.
قرآن‌ ضمن‌ تعليم‌ اصول‌ اعتقادي‌ به‌ افراد و به واسطه‌ افراد به‌ اجتماع‌ تعليم‌ مي‌دهند كه‌ 1- خداوند در عين‌ اين كه‌ با خلاقّيت‌ خود افراد و اجتماع‌ را خلق‌ مي‌كند، به‌ پروردگاري‌ بر آنها هم‌ مي‌‌پردازد: «رب‌ّ العالمين‌» پس‌ خداوند معلّم‌ اصلي‌ اجتماعي‌ ديني‌ است‌ و قرآن‌ كتاب‌ تعليماني‌ اوست‌ و در عين‌ اين كه‌ تعليم‌ مي‌دهند فرشتگاني‌ را براي‌ نظارت‌ بر اجراي‌ تعليماتي‌ كه‌ بمردم‌ مي‌دهند مي‌گمارد چنانكه‌ مي‌‌فرمايد«ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ»1 حتي‌ يك‌ كلمه‌ سخن‌ هم‌ كه‌ بگويند نگهباني‌ در برابر آن‌ گمارده‌ شده‌ است‌ و بالاتر از مراقبان‌ خداوند خود بر امور ناظر نهائي‌ است‌ .
2- تعليم‌ مي‌‌دهند كه‌ همان گونه‌ كه‌ پيامبر عزيز، اسلام‌ را تبليغ‌ كرد و اجتماع‌ ديني‌ را بنا نهاد ، و براي‌ آن‌ اجتماع‌ قوانين‌ لازم‌ را وضع‌ نمود ، و شؤن‌ اجتماع‌ را سياستگزاري‌ كرد ، مسلمانان‌ هر عصري‌ هم‌ بايد با تأسي‌ به‌ اسوه‌ و الگوي‌ خود يعني‌ حضرت‌رسول‌اللّه‌(*)مطابق‌ مقتضيات‌ زمان‌ خود به‌ تشكيل‌ اجتماع‌ ديني‌ و تدبير و سياستگزاري‌ امور آن‌ همّت‌ گمارند: «...لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ...» پس‌ اسوه‌ قرار دادن‌ پيغمبر را ما نبايد منحصر به‌ اين‌ بدانيم‌ كه‌ مثلاً چگونه‌ غذا ميل‌ مي‌كرد، چگونه‌ مي‌‌نشست‌، چگونه‌ مي‌‌خنديد و.... بلكه‌ بايد در اولويّت‌ بدانيم‌ كه‌ چگونه‌ بر تشكيل‌ اجتماع‌ ديني‌ همّت‌ گماشت‌، چگونه‌ با قبايل‌ و ملل‌ تماس‌ مي‌‌گرفت‌ و عهد و پيمان‌ مي‌‌بست‌، چگونه‌ براي‌ اقتدار و عزّت‌ مسلمانان‌ جهاد مي‌كرد و...
3- همين گونه‌ است‌ تعليمات‌ قرآن‌ در امر حسابرسي‌ و رستاخيز كه‌ شامل‌ اجتماع‌ هم‌ مي‌شود ، چنانكه‌ مي‌فرمايد:«يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ»2 و معلوم‌ است‌ كه‌ مردم‌ روز قيامت‌ علاوه‌ بر اين كه‌ يك‌ حسابرسي‌ فردي‌ دارند گرفتار يك‌ حسابرسي‌ اجتماعي‌ هم‌ هستند و به طور يقين‌، يك‌ اجتماعي‌ كه‌ طبق‌ تعاليم‌ قرآن‌ امور خود را تنظيم‌ كرده‌ باشد حساب‌ آسانتري‌ را خواهد گذرانيد.
4- بعضي‌ اعتقاد به‌ اصل‌ عدالت‌ را چنين‌ معني‌ كرده‌اند كه‌ «خداوند عادل‌ است‌» در حاليكه‌ تعاليم‌ قرآن‌ كريم‌ تأكيد مكرّر دارد كه‌ يك‌ اجتماع‌ ديني‌ بايد بر اساس‌ عدالت‌ مبتني‌ باشد، و اصولاً عدالت‌ در اجتماع‌ محقق‌ مي‌شود نه‌ در فرد.
5- امامت‌ يك‌ اصل‌ مبتني‌ بر فطرت‌ است‌ و اگر دقت‌ كنيم‌ ملاحظه‌ مي‌كنيم‌ كه‌ در تمام‌ طول‌ تاريخ‌، افراد بشر عمدتاً رهرو بوده‌اند و بعضاً رهبرو هيچگاه‌ نبوده‌ است‌ كه‌ اجتماعات‌ از داشتن‌ رهبر بي‌نياز باشند، حتّي‌ اگر روزي‌ برسد كه‌ فقط‌ دو نفر روي‌ زمين‌ باقي‌ باشند، فطرتاً يكي‌ تابع‌ مي‌شود و ديگري‌ متبوع‌ زيرا استعدادهاي‌ فطري‌ متفاوت‌ است‌ و ناچار آنكه‌ استعداد بيشتري‌ دارد كسي‌ را كه‌ استعداد كمتري‌ دارد زير نفوذ خود مي‌گيرد.
اين‌ ضرورت‌ در عرف‌ دين‌ با نامهاي‌ هادي‌ - امام‌، اولي‌ الامر و... تعريف‌ شده‌ و قرآن‌ در تعاليم‌ خود تكليف‌ امّت‌ و امام‌ يا هادي‌ و اولي‌ الامر را براي‌ يك‌ اجتماع‌ ديني‌ مشخص‌ فرمود است‌. براي‌ نمونه، در سرزنش‌ كساني كه‌ نمي‌توانند شخصاً و به طور سزاوار اهميّت‌ امور را درك‌ كنند در آيه‌ 85 از سوره‌ نساء‌ مي‌فرمايد و اگر به‌ امري‌ يا خبري‌ كه‌ حكايت‌ از امنيّت‌ و يا ترس‌ دارد آگاهي‌ يافتند خبرآن را (سهل‌ انگارانه‌) منتشر مي‌كنند در صورتيكه‌ اگر (از انتشار خبر آن‌ خودداري‌ مي‌كردند) وآن را به‌ پيغمبر و يا ولي‌ امر خود منتقل‌ مي‌كردند مسلّماً كساني كه‌ قدرت‌ درك‌ و استنباط‌ و تخصّص‌ لازم‌ را دارند كُنه‌ موضوع‌ را مي‌‌فهميدند (و اقدامات‌ لازم‌ سياسي‌ يا غير سياسي‌ را) مرعي‌ مي‌داشتند - اين قبيل‌ آيات‌ متضمّن‌ تعليمات‌ لازم‌ براي‌ تمركز امور سياسي‌ نزد اولي‌ الامر و رهبري‌ است‌ و اجتماع‌ ديني‌ را مكلّف‌ به‌ ارجاع‌ امور مهّم‌ به‌ مركز براي‌ حل‌ و فصل‌ تخصّصي‌ آنها مي‌نمايد .
تأكيد بر وجوب‌ اطاعت‌ از اولي‌ الامر نيز آن قدر در قرآن‌ كريم‌ تكرار شده‌ است‌ كه‌ نيازي‌ نيست‌ كه‌ به‌ ذكر نمونه‌ بپردازيم‌ .
آنچه‌ فوقاً بيان‌ داشتيم‌ كه‌ باختصار هم‌ كوشيديم‌ نمونه‌ هائي‌ است‌ از تأثيرات‌ مهّم‌ تعاليم‌ اعتقادي‌ قرآن‌ كريم‌ در تشكيل‌ جامعه‌ ديني‌ كه‌ خلاصتاً عبارت‌ از وجود يك‌ نظام‌ نظارتي‌ عالي‌ بر اعمال‌ اجتماع‌ ديني‌، ضرورت‌ تشكيل‌ نظام‌ ديني‌ / اجتماعي‌ و سياستگزاري‌ و قانونگرائي‌ در پيروي‌ از حضرت‌ رسول‌ اللّه(*)‌، ايجاد احساس‌ مسئولّيت‌ عمومي‌‌ با تفهيم‌ اصل‌ حسابرسي‌، بسط‌ عدالت‌ اجتماعي‌، و قبول‌ و اطاعات‌ از رهبري‌ و تمركز امور سياسي‌ و مهم‌ در مراكز تخصصّي‌ / سياسي‌ مي‌باشد. و ذيلاً به‌ تعاليم‌ قرآن‌ كريم‌ در امور عبادي‌ و اجرائي‌ و بيان‌ رابطه آنها با اجتماع‌ ديني‌ به طور خلاصه‌ مي‌‌پردازيم‌:
1- تعليم‌ تكاليف‌ شرعي‌ خود به‌ دو دسته‌ تقسيم‌ شوند:
الف‌ - تكاليف‌ شرعي‌ در برابر خداوند، مانند قصد قربت‌ در امور - پرستش‌ خداوند با اداي‌ نماز، روزه‌ داري‌، انجام‌ مناسك‌ حج‌ و رعايت‌ ساير فروع‌ دين‌ .
اين قبيل‌ تكاليف‌ هر چند در شكل‌ عبادت‌ متشكّل‌ و تشريع‌ شده‌اند امّا در حقيقت‌ امر و در نهايت، به‌ انجام‌ يك‌ سلسله‌ تكاليف‌ اجتماعي‌ / سياسي‌ منجّر مي‌‌شوند.
براي‌ مثال‌ در اداي‌ نماز كه‌ رأس‌ تمام‌ عبادات‌ و ظاهراً و باطناً خالصاً مخلصاً لوجه‌ اللّه‌ انجام‌ مي‌‌شود ، واجب‌ لايتغيّراست‌ كه‌ سوره‌ حمد قرائت‌ شود - در سوره‌ حمد كه‌ با نام‌ خداوند و ستايش‌ او آغاز مي‌‌شود پس‌ از بيان‌ و اقرار به‌ عبوديّت‌ خود «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» و طلب‌ ياري‌ از او: «وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» چنين‌ درخواست‌ مي‌‌كنيم‌«اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ»: ما را به‌ بزرگراه‌ راست‌ هدايت‌ فرما.
اين‌ درخواست‌ از خداوند كه‌ جزو اصوليترين‌ امور عبادي‌ واجب‌ شده‌ است‌، اين¬معني‌ را در خاطر يك‌ مسلمان‌ حقيقت‌ جو القاء مي‌كند كه‌ بداند آن‌ راه‌ راستي‌ كه‌ درخواست‌ هدايت‌ به‌ آن‌ را از خداوند مي‌‌طلبد كدام‌ است‌؟کسي که با اين‌ آمادگي‌ ذهني‌ كه‌ شروع‌ به‌ قرائت‌ قرآن‌ كند چنين‌ مي‌خواند«ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ «هُدىً» لِلْمُتَّقِينَ» اين‌ قرآن‌ بي‌ شك‌ «هدايت‌» اهل‌ تقوي‌ مي‌باشد.
پس‌ در حقيقت‌ يك‌ نمازگزار مؤمن‌ در اداي‌ نماز هدايت‌ به‌ قرآن‌ را از معبود خود طلب‌ مي‌كند ، و به طوريكه‌ مي‌دانيم‌ قرآن‌ هم‌ يك‌ مجموعه‌ اساسنامه‌ و مرامنامه‌ و قوانين‌ و مقررات‌ و تعاليم‌ اسلام‌ براي‌ تشكيل‌ يك‌ جامعه مدني‌ / ديني‌ مقتدر و با عزّت‌ مي‌باشد. و بدين ترتيب‌ نماز كه‌ يك‌ امر بتمام‌ معني‌ عبادي‌ است، نماز گزار را به سوي‌ شركت‌ كردن‌ در ايجاد يك‌ نظام‌ و جامعه ديني‌ هدايت‌ و رهبري‌ مي‌نمايد، و همين گونه‌اند ساير امور عبادي‌ ديگر كه‌ با حفظ‌ جنبه عبادي‌، با امور اجتماعي‌ رابطه محكم‌ و ناگسستني‌ دارند. پس‌ وقتي‌ قرآن‌ مي‌فرمايد«وَ أَقِمِ الصَّلاةَ....» باين‌ معني‌ است‌ كه‌ نماز را براي‌ پرستش‌ پروردگار خود برپاي‌ داريد و ضمن‌ ستايش‌ پروردگار از او طلب‌ كنيد تا شما را ياري‌ كند و به سوي‌ قرآن‌ هدايت‌ نمايد، و با اجراي‌ مفاهيم‌ آيات‌ قرآن‌ به‌ تشكيل‌ يك‌ جامعه ديني‌ بپردازند. و تمام‌ تكاليف‌ عبادي‌ ديگر نيز به همين گونه‌ متضمّن‌ تكاليف‌ اجتماعي‌ هستند كه‌ خود خواننده عزيز مي‌تواند با اندكي‌ تأمل‌ اصول‌ آنها را از امور عبادي‌ استخراج‌ كند.
ب‌ ـ تكاليف‌ شرعي‌ در برابر بندگان‌ خداوند: - اين قبيل‌ تكاليف‌ مانند جهاد، براي‌ حفظ‌ حدود و ثغور كشورها و نواميس‌ اسلامي‌ - صدقات‌ براي‌ تنظيم‌ امور اقتصادي‌ - امر بمعروف‌ و نهي‌ از منكر، براي‌ برقراري‌ يك‌ نظارت‌ و هدايت‌ عمومي‌ بر نظام‌ ديني‌ اجتماع‌ - تشريع‌ اصل‌ ازدواج‌ براي‌ پايه‌ گذاري‌ واحدهاي‌ اولّيه اجتماع، قوانين‌ ارث‌، مالكيت‌، معاملات‌، حدود و مجازات‌ها و.... براي‌ تنظيم‌ امور اجتماعي‌ و امنيت‌ همگاني‌ تشريع‌ گرديده‌ است‌. حقوق‌ والدين‌ و كسب‌ روزي‌ حلال‌ و حرمت‌ محرّمات‌ نيز جزو تكاليف‌ اساسي‌ اين‌ گروه‌ شمرده‌ مي‌شود.
2- تعليم‌ امور استحبابي‌ و اخلاقي‌ - اين قبيل‌ تعاليم‌ كه‌ ذيل‌ عناوين‌ بسيار تشريع‌ شده‌اند مانند رعايت‌ حقوق‌ خويشاوندان‌ و ذوي‌ الارحام‌ - ايتام‌ و مساكين‌، همسايگان‌، اخوّت‌ ديني‌، انفاق‌ و دستگيري‌ از نيازمندان‌، راستگوئي‌، پرهيز از نامحرمان‌ و بدگماني‌ و شهادات‌ كذّب‌ و اسراف‌، نحوه‌ راه‌ رفتن‌، تواضع‌ و فروتني‌ و.... براي‌ تنظيم‌ و تزئين‌ و تلطيف‌ و زيباسازي‌ اجتماع‌ ديني‌ وضع‌ و تشريع‌ شده‌اند.
3- نقل‌ قصص‌ و حوادث‌ و اعمال‌ پيشينيان‌ - نقل‌ قصص‌ و حوادث‌ و اعمال‌ پيشينيان‌ براي‌ اسوه‌ قرار دادن‌ و تبعيّت‌ از اعمال‌ پيامبران‌ و بزرگان‌ به منظور پروردن‌ قدرت‌ تعقّل‌ و تدبّر و تشخيص‌ خير از شرّ، و سياستگزاري‌ در امور فردي‌ و اجتماعي‌ و علم‌ و صنعت‌ و فن‌ّ و هنر آموزي‌ بيان‌ و توصيه‌ شده‌ است‌ .
مثلاً در داستان‌ يوسف‌ تبعات‌ تبعيض‌ بين‌ فرزندان‌ و عواقب‌ حسادت‌، نتايج‌ صدق‌ نيّت‌ و پاكدامني‌، عواقب‌ خيانت‌ و رسوائي‌ خيانتكار، فوائد علم‌ متعهّد متدّين‌، سياستگزاري‌ امور ارزاقي‌ و اقتصادي‌ به منظور آمادگي‌ در برخورد با تنگناهاي‌ طبيعي‌ را تعليم‌ و تشويق‌ مي‌فرمايد - و در نقل‌ داستانهاي‌ سليمان‌ و داود و ذي‌ القرنين‌ و امثالهم‌ امور كشور داري‌ و تدارك‌ سپاه‌ و وسائل‌ نظامي‌ و صنايع‌ تسليحاتي‌ و شهر سازي‌ و بكارگيري‌ علم‌ و فن‌ و تخصص‌ّ در ايجاد مدينّت‌ عظيم‌ (مانند سليمان‌) و ذوب‌ فلزات‌ و عوامل‌ طبيعي‌ مانند كوره‌هاي‌ ذوب‌ فلزات‌ و باد و جنيّان‌ (عوامل‌ مرموز و پنهان‌) در شهرسازي‌ و غواّصي‌ و امور عمومي‌ و نيز گسترش‌ صنايع‌ فلزي‌ و سدّسازي‌ و شيوه‌ دفاعي‌ در شرق‌ و غرب‌ عالم‌ توسط‌ اهل‌ ايمان‌ به‌ تبعيّت‌ از ذي‌ القرنين‌ چنانكه‌ مي‌فرمايد:«إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ سَبَباً» - آيات‌ 82 تا 100 كهف‌ مطالعه‌ گردد) و داستانهائي‌ كه‌ معروف‌ همگان‌ مي‌باشند و هر يك‌ به نحوي‌ و در مقياس‌ وسيع، تعاليمي‌‌ را ارائه‌ مي‌‌فرمايد كه‌ بحث‌ هر يك‌ به‌ كتابي‌ جداگانه‌ نيازمند است‌ .
4- تعليم‌ توجّه‌ و تحقيق‌ در نظام‌ كائنات‌ با تشويق‌ سفر و جهانگردي‌ و مطالعه ستارگان‌ و كوهستانها و رودها و درياها و ابرو باد و خورشيد و ماه‌ و روئيدن‌ گياهان‌ و اشجار و كيفيّت‌ خلقت‌ حيوانات‌ مانند شتر، و شيوه‌ پديد آمدن‌ نطفه‌ از سلاله خاك‌ و ايجاد و انعقاد و لقاح‌ نطفه‌هاي‌ مذكر و مؤنث‌«يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ» و كيفّيت‌ رشد و نموّ در آن‌ در حالات‌ علقه‌ - مضغه، استخوان‌ بندي‌، پوست‌ پوشي‌، گوشت‌ رويي‌، دميدن‌ روح‌ و اكمال‌ خلقت‌ و انتقال‌ از رحم‌ به‌ زندگاني‌ جديد - عطف‌ توجّه‌ دادن‌ به‌ خصوصيّات‌ درياها و زمين‌ و كوهها، و بيان‌ وجود يك‌ حركت‌ عمومي‌ در تمام‌ طبيعت‌ به ظاهر جامد «وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِما تَفْعَلُونَ»1 و كوه¬ها را مي‌بيني‌ و آنها را جامد و ثابت‌ مي‌پنداري‌ در حاليكه‌ آنها حركت‌ مي¬كنند مانند حركت‌ كردن‌ ابر هنر صنعت زيباسازي‌ خداوندي‌ است‌ كه‌ همه‌ چيز را بر اساس‌ داشتن‌ حركت‌ آفريد و او به‌ آنچه‌ مي‌كنند آگاه‌ است‌. و هزاران‌ مطالب‌ جغرافيائي‌ و طبيعي‌ و علمي‌ ديگر كه‌ خرد ورزي‌، علم‌ آموزي‌ قدرت‌ و استعدادهاي‌ خلاّقيت، و دانش‌ پژوهي‌ افراد اجتماع‌ را ، كه‌ هر يك‌ آثاري‌ انكارناپذير در شكل‌گيري‌ يك‌ اجتماع‌ ديني‌ و مترقّي‌ و با عزّت‌ تحريك‌ و تعليم‌ و فعّال‌ و بارور مي‌نمايد.
5- تعليم‌ شيوه‌ تفكّر و تدبّر با ذكر داستان‌ تأمل‌ّ حضرت‌ ابراهيم‌ در طلوع‌ و افول‌ ستارگان‌ و ماه‌ و خورشيد ، و داستان‌ حضرت‌ موسي‌ و خضر عليهما السلام‌ در تأويل‌ حوادث‌ و امور عمومي‌، و تكرار اهيمت‌ علم‌ و تفكّر و تدبّر در آيات‌ آفاق‌ و انفس‌ و.... و بزرگداشت‌ اين‌ خصوصيات‌ معنوي‌ تا حدي‌ كه‌ آنها را شالوده‌ و اساس‌ دين‌ و خداپرستي‌ و انسانيت‌ و مدنيّت‌ قرار داده‌ است، و چنين‌ مي‌نمايد كه‌ گوئي‌ آيات‌ قرآن‌ براي‌ تعليم‌ شيوه‌ تفكّر و تدبّر و تعقّل‌ نازل‌ شده‌اند تا استعدادها و نبوع‌ و خلاّقيتهاي‌ اجتماع‌ را برانگيزند و تعليم‌ وتعالي‌ دهند.
6- تعليم‌ برقراري‌ اخوّت‌ و ولايت‌ و تعاون‌ عمومي‌‌ - با نزول‌ آياتي‌ مانند آيه10 سوره حجرات كه‌ مي‌‌فرمايد«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»‌: مسلم‌ بدانيد كه‌ مسلمانان‌ مؤمن‌ برادران‌ همديگرند. پس‌ بين‌ برادرانتان‌ نيكوكاري‌ و درستكاري‌ و رفع‌ مشكلات‌ و گرفتاري‌ برقرار كنيد و خدا دار باشيد (فرامين‌ و تعاليم‌ خداوند را عملي‌ و اجراء نمائيد) شايد مورد رحمت‌ متقابل‌ خداوند قرار گيريد - يكنوع‌ برادري‌ و همبستگي‌ شگفت‌انگيز را براي‌ يك‌ اجتماع‌ ايماني‌ تشريع‌ مي‌نمايد ـ و يا آياتي‌ مانند آيه‌ 71 از سوره توبه‌: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ...» يك نوع‌ ولايت‌ عمومي‌‌ و فراگير را براي‌ يك‌ اجتماع‌ ديني‌ تعليم‌ و تشويق‌ مي‌‌فرمايد و ذيل‌ آيه‌ چنين‌ تعريف‌ مي‌‌فرمايد:«أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ... : چنين‌ اجتماعي‌ كه‌ يك‌ نوع‌ ولايت‌ عمومي‌‌ و احساس‌ مسئوليّت‌ متقابل‌ بين‌ افراد آن‌ حاكم‌ واعمال‌ شود مشمول‌ رحمت‌ خداوند قرار مي‌گيرد - و اين‌ بدان‌ معني‌ است‌ كه‌ اگر تكليف‌ ولايت‌ امري‌ و احساس‌ مسئوليت‌ همگاني‌ در اجتماع‌ حاكم‌ نباشد آن‌ اجتماع‌ از رحمت‌ خداوند يعني‌ عزّت‌ و كمال‌ و تعالي‌ لازم‌ برخوردار نخواهد شد. با بيان‌ آياتي‌ مانندآيه59 سوره نساء که مي¬فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ...»يك نوع‌ ولايت‌ امري‌ خاص‌ّ در رأس‌ هرم‌ نظام‌ اجتماعي‌ / ديني‌ تعبيه‌ و تكليف‌ مي‌‌فرمايد كه‌ اطاعت‌ از او همرديف‌ اطاعت‌ از پيغمبر خدا و اطاعت‌ از خداوند است، و ايمان‌ را مشروط‌ به‌ اين‌ سه‌ شرط‌ مي‌‌فرمايد! اطاعت‌ از خداوند، اطاعت‌ از پيغمبر خدا و اطاعت‌ از ولّي‌ امر: «إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ...»يعني‌ اگر يكي‌ از سه‌ شرط‌ مذكور رعايت‌ نشود ايمان‌ به‌ خداوند محرز نخواهد بود - و آيات‌ بسيار ديگر در همين‌ معني‌ - و با ذكر آياتي‌ مانند آيه‌ 2 از سوره‌ مائده‌.... «‌وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى....» يك نوع‌ تعاون‌ و همكاري‌ عمومي‌ را در انجام‌ نيكوكاري‌ و ممانعت‌ از بزهكاري‌ و سركشي‌ و ستمگري‌:«وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ» تعليم‌ مي‌دهند تا اجتماع‌ از سعادت‌ و كاميابي‌ و آرامش‌ و دادگستري‌ برخوردار گردد.
7- تعليم‌ تحمّل‌ و همزيستي‌ در يك‌ اجتماع‌ ديني‌ با غير مسلمانان‌ - در اسلام‌ آزادي‌ عقيده‌ و بيان‌ كاملاً رعايت‌ گرديده‌است‌. و بر خلاف‌ ديگران‌ كه‌ از حقيت‌ دين‌ اسلام‌ بيخبرند و گمان‌ مي‌كنند كه‌ اسلام‌ دين‌ شمشير و زور است، و بعضاً خلفاي‌ اموي‌ و عباسي‌ و عثماني‌ را نمونه‌ مي‌‌پندارند - اسلام‌ دين‌ قرآن‌ است‌ و هيچ‌ منبع‌ تاريخ‌ مكتوب‌ و غير مكتوب‌ ديگر، جز قرآن‌ كريم‌ را نمي‌توان‌ سند قطعي‌ فرهنگي‌ و عقايد اسلامي‌‌ دانست، چون‌ تنها قرآن‌ كريم‌ است‌ كه‌ دست‌ تحريف‌ و اعمال‌ سليقه‌ و حب‌ و بُغض‌ به‌ دامن‌ آيات‌ آن‌ نرسيده، ولي‌ چنين‌ اطميناني‌ در متون‌ تاريخي‌ و روائي‌ و مكاتيب‌ مختلف‌ وجود ندارد، بنابر اين‌ كسيكه‌ مي‌خواهد از اصول‌ عقايد ناب‌ و سياستهاي‌ ديني‌ يك‌ اجتماع‌ اسلامي‌ آگاه، و پيرامون‌ آنها به‌ قضاوت‌ جامع‌ الاطراف‌ بنشيند ، بايد بر اساس‌ مفاهيم‌ آيات‌ قضاوت‌ كند، آن‌ هم‌ بايد مفاهيم‌ تمام‌ آيات‌ را به‌ درستي‌ بداند و با يك‌ يا چند آيه‌ نمي‌توان‌ نسبت‌ به‌ يك‌ موضوع‌ اظهار نظر كرد.
اسلام‌ كافر حربي، يعني‌ كافري‌ را كه‌ به‌ فتنه‌ گري‌ و قتل‌ و غارت‌ و انهدام‌ در مجامع‌ اسلامي‌ و عهد شكني‌ بر ضّد صلح‌ قيام‌ كند تحمّل‌ نمينمايد و از اين قبيل‌ متجاوزان‌ نيز آنگاه‌ كه‌ اسلحه را فرو گذارند و طلب‌ صلح‌ و متاركه‌ نمايند استقبال‌ مي‌كند، چنانكه‌ در آيه‌ 6 برائت‌ مي‌فرمايد:«وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ»: و اگر از مشركان‌ (حربي‌ كسي‌ از جنگ‌ دست‌ كشيد) و از تو پناه‌ خواست‌ به‌ او پناه‌ بده‌ تا (در نتيجه‌ سكونت‌ در اجتماع‌ اسلامي‌) با كلام‌ خدا آشنا شود. پس‌ از آن‌ او را به‌ پناهگاه‌ اَمن‌ خودش‌ برسان‌. اين‌ دستور بر اين‌ اساس‌ است‌ كه‌ آنها كساني‌ هستند كه‌ مفاهيم‌ واقعي‌ دين‌ را نمي‌دانند (و در نتيجه آميزش‌ با مسلمانان‌ است‌ كه‌ ممكن‌ است‌ به تدريج‌ با حقايق‌ دين‌ اسلام‌ آشنا شوند) و در آيه‌ 69 سوره‌ مائده‌ مي‌فرمايد: همانا آن‌ كساني كه‌ ايمان‌ آوردند و كساني كه‌ پيرو دين‌ يهود شدند و صائبي‌ها و نصاري‌، كساني كه‌ به‌ خداوند و روز بازپسين‌ ايمان‌ دارند و به‌ نيكوكاري‌ مي‌‌پردازند، هيچگونه‌ ترس‌ و اندوهي‌ بر آنان‌ نيست‌ (مي‌توانند در كنار هم‌ و در امينت‌ زندگي‌ كنند) و در آيةالكرسي‌ مي‌فرمايد: «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»... در دين‌ (اسلام‌) فشار و اجبار نيست‌. زيرا راهيابي‌ از گمراهي‌ بيان‌ شده‌ است‌ يعني‌ بر اسلام‌ ومسلمانان‌ بيان‌ هدايت‌ كفايت‌ مي‌كند و ردّ و قبول‌ طاغوت‌ و ايمان‌ به‌ خداوند بستگي‌ به‌ تصميم‌ و اراده‌ خود افراد است‌. ودر آيات‌ متعدّد پيامبر عزيز را مكلّف‌ به‌ ابلاغ‌ رسالت‌ فرموده‌ و از اندوه‌ خوردن‌ بر كساني كه‌ اسلام‌ را قبول‌ نمي‌كنند منع‌ فرموده‌ است‌ و دلداري‌ داده‌ است‌ - مانند اين كه‌ در آيه‌ 99 از سوره‌ يونس‌ مي‌فرمايد: و اگر پروردگارت‌ مي‌خواست‌ قطعاً تمام‌ كساني كه‌ در زمين‌ هستند به طور گروهي‌ ايمان‌ مي‌آوردند پس‌ آيا تو مي‌خواهي‌ مردم‌ را باكراه‌ واداري‌ تا به‌ دين‌ بگروند - و اين‌ قبيل‌ هشدارها بمعني‌ اينست‌ كه‌ مردم‌ بايد آزادنه‌ دين‌ را گردن‌ نهند نه‌ با فشار و اجبار. و اين قبيل‌ تعليمات‌ يك‌ اجتماع‌ ديني‌ را آماده‌ نگاه‌ مي‌‌دارد تا پيروان‌ عقايد و مذاهب‌ ديگر را پذيرا باشند و تحمّل‌ نمايند و با آنها همزيست‌ باشند.
8- تعليم‌ دادگستري‌ و رهبري‌ و راهيابي‌ - موضوع‌ بسط‌ عدالت‌ و دادگري‌ از لحاظ‌ قرآن‌ كريم‌ آن قدر مهّم‌ است‌ كه‌ جزو فروع‌ دوازده‌ گانه‌ دين‌ و همرديف‌ نماز و روزه‌ و حج‌ و جهاد و... و پرستش‌ خداوند تشريع‌ گرديده‌ و به‌ تمام‌ شئون‌ اجتماع‌ تسّري‌ داده‌ شده‌ است‌ و آيات‌ بسياري‌ از قرآن‌ به‌ عدل‌ و قسط‌ اختصاص‌ داده‌ شده‌ كه‌ ذكر آنها توضيح‌ واضحات‌ مي‌باشد - اجراي‌ عدالت‌ را فرد مسلمان‌ بايد در جريان‌ بنيان‌ نهادن‌ كوچكترين‌ واحد اجتماعي، يعني‌ تشكيل‌ خانواده‌ اعمال‌ كند ، و با محترم‌ شمردن‌ حقوق‌ ديگران‌ در ظرف‌ اجتماع‌ رعايت‌ كند ، و با گردن‌ نهادن‌ به‌ احكام‌ قضّات‌ و حكومت‌ حكّام‌ اسلامي‌، موجبات‌ اجراي‌ آن‌ را و عموميت‌ يافتن‌ عواقب‌ را فراهم‌ نمايد- در اسلام‌ همان گونه‌ كه‌ بسط‌ عدالت‌ جزو تكاليف‌ افراد است‌ قضاوت‌ عادلانه‌ و نظارت‌ بر اجراي‌ احكام‌ نيز به‌ نخبگاني‌ از افراد مؤمن‌ مفوّض‌ است‌ كه‌ به‌ امر قضاوت‌ و حكومت‌ برگزيده‌ مي‌شوند. در مورد برگزيده‌ شدگان‌ به‌ قضاوت‌ و حكومت‌ در آيه‌ 58 نساء مي‌فرمايد«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ...»: خداوند قاطعاً و مؤكداً به‌ شما امر مي‌فرمايد كه‌ امانات‌ را به‌ اهل‌ و حقداران‌ آنها ادا كنيد ، و آنگاه‌ كه‌ به‌ قضاوت‌ و حكومت‌ بين‌ مردم‌ برگزيده‌ شديد به‌ دادگري‌ ميان‌ آنها حكم‌ برانيد.... و در آيه‌ 59 همين‌ سوره‌ مردم‌ مؤمن‌ را به‌ اطاعت‌ فرمان‌ خداوند (كه‌ شامل‌ تمام‌ آيات‌ قرآن‌ است‌) و اطاعت‌ حضرت‌ رسول‌ اللّه‌ (*) (كه‌ سنّت‌ سنيه‌ آن حضرت‌ است‌) و اطاعت‌ ولّي‌ امر مسلمانان‌ (كه‌ نظارت‌ بر اجراي‌ احكام‌ خداوند و سنّت‌ رسول‌ اللّه(*) توأماً) مي‌باشد... امر مي‌فرمايد يعني‌ به‌ مردم‌ تعليم‌ مي‌دهند كه‌ اطاعت‌ امر ولي‌ امور را كه‌ در رأس‌ نظام‌ ديني‌ بر تمام‌ شئون‌ مسلمانان‌ نظارت‌ و حكومت‌ فائقه‌ دارند ، گردن‌ نهند و زمينه‌ بسط‌ عدالت‌ و اجراي‌ مفاهيم‌ قرآن‌ كريم‌ و سنّت‌ رسول‌ اللّه‌ را فراهم‌ نمايند - و آيات‌ بسيار در زمينه‌ دادگستري‌ و ولايت‌ امري‌ و عدالت‌ پروري‌ نازل‌ شده‌ است‌ كه‌ ذكر آنها در اين‌ مقوله‌ نمي‌گنجد.
موضوع‌ رهبري‌ در تمام‌ مليّت‌ها و جوامع‌ و مكاتب‌ يك‌ امر پذيرفته‌ شده‌ و عمومي‌ است، امّا در اسلام‌ بر اساس‌ تعليمات‌ قرآن‌، رهبري‌ مشروط‌ به‌ يك‌ شرط‌ خاص‌ّ ديني‌ مي‌باشد كه‌ از آياتي‌ مانند آيه‌ 59 سوره‌ نساء دانسته‌ مي‌شود. در اين‌ آيه‌ اوّلاً اولي‌ الامر واجـب‌الاطاعه‌ را بـلافاصله‌ بعد از خدا و رسول‌ ذكركرده‌ و اين‌ بدانمعني‌ است‌ كه‌ اولي‌الامر يا رهبر بايد خليفه‌ و جانشين‌ پيامبر باشد : «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» ، يعني‌ در غياب‌ پيغمبر بايد در رديف‌ اوّل‌ و رأس‌ امور ديني‌ قرار داشته‌ باشد و ثانياً يا ذكر كلمه‌ «منكُم‌» در آيه‌اي‌ كه‌ خطاب‌ به‌ مومنان‌ است‌ تصريح‌ و تأكيد مي‌فرمايد كه‌ «اولي‌ الامر» بايد برگزيده‌ و نخبه‌ از ميان‌ خود مؤمنان‌ باشد، و معلوم‌ است‌ كه‌ ولّي‌ امر به‌ لحاظ‌ اطلاعات‌ و تعّهدات‌ و اهتمام‌ به‌ امور دين‌ بايد برجسته‌ترين‌ و ممتازترين‌ فرد باشد و لذا هر كسي‌ حقاً نمي‌تواند ولايت‌ امري‌ مسلمانان‌ مؤمن‌ را عهده‌دار باشد. و چون‌ دين‌ اسلام‌ متضمّن‌ تمام‌ رهنمودهاي‌ لازم‌ براي‌ دنيا و آخرت‌ مسلمانان‌ است‌ اولي‌ الامر بايد در عين‌ تسلّط‌ بر علوم‌ قرآني‌ و فقهي‌، مدير و مدبّر و آگاه‌ بر مسائل‌ و سياستهاي‌ جهاني‌ باشد به نحوي‌ كه‌ بتواند امور سياسي‌ يك‌ جامعه ديني‌ را رهبري‌ و نظارت‌ نمايد آن چنان كه‌ آن‌ جامعه ديني‌ عزّت‌ و اقتدار شايسته‌ را در ميان‌ جوامع‌ جهاني‌ احراز نمايد.
موضوع‌ راهيابي‌ يعني‌ هدايت‌ پذيري‌، موضوعي‌ است‌ كه‌ براي‌ هيچ‌ مسلماني‌ و در هيچ‌ شرايطي‌ تكميل‌ شده‌ تلقي‌ نمي‌گردد، و هر مسلماني‌ هميشه‌ و در هر درجه‌اي‌ قرار دارد بايد خواستار هدايت‌ و رهنمود بيشتر و بهتر باشد و سوره‌ حمد كه‌ ضرورت‌ قرائت‌ آن‌ در تمام‌ نمازها و تا آخرين‌ لحظات‌ عمر تشريع‌ گرديده‌ براين‌ معني‌ تصريح‌ دارد كه‌ بر هر مؤمني‌ واجب‌ است‌ حداقّل‌ هر شبانه‌ روز ده‌ بار از خداوند طلب‌ هدايت‌ بنمايد، و همين‌ نكته‌ مهّم‌ اگر بمفهوم‌ حقيقي‌ رعايت‌ گردد، جامعه اسلامي‌ را به‌ حدّ اعلاي‌ ترقّي‌ و تعالي‌ سوق‌ مي‌دهند، زيرا جامعه‌ از افراد تشكيل‌ مي‌شود و معلوم‌ است‌ كه‌ جامعه‌اي‌ كه‌ تمام‌ افراد آن‌ پيوسته‌ تعالي‌ طلب‌ و ترقيخواه‌ باشد به‌ چه‌ درجه‌اي‌ از فرهنگ‌ و تمدن‌ ديني‌ نايل‌ خواهد شد.
9- تعليم‌ شيوه‌ قانوگزاري‌ در نظام‌ فقاهت‌ و شورايي‌:
در قرآن‌ كريم‌ بسياري‌ از احكام‌ ديني‌ و سياسي‌ و اجتماعي‌ و.... به‌ صراحت‌ بيان‌ شده‌ و بسياري‌ ديگر از اشارات‌ آيات‌ دانسته‌ مي‌شود، و بنابراين‌، قرآن‌ را مي‌توان‌ كتاب‌ قوانين‌ اساسي‌ دين‌ اسلام‌ دانست‌. علاوه‌ بر قرآن‌ كريم‌، سنّت‌ پيامبران‌ به خصوص‌ سنّت‌ سنيّه‌ حضرت‌ رسول‌ اللّه(*)‌، و احاديث‌ معتبر و منقول‌ از آن حضرت‌ و خاندان‌ معصوم‌ آنجناب‌، صلوات‌ اللّه‌ عليهم‌، منبع‌ و مرجع‌ ديگر احكام‌ و قوانين‌ دين‌ است‌ و كليّه‌ مسائل‌ مبتلا به‌ جوامع‌ ديني‌ را فقها از اين‌ دو منبع‌ عظيم‌ استنباط‌ و براي‌ پيروان‌ دين‌ اسلام‌ تبيين‌ مي‌نمايند. امّا خداونديكه‌ هستي‌ را بوجود آورده‌، و نظام‌ كائنات‌ را بر اساس‌ تحّول‌ و تغيير قرار داده‌ است‌. خود مي‌داند كه‌ در جريان‌ قرون‌ و دهور بندگانش‌ با مقتضيّات‌ جديدي‌ مواجه‌ مي‌شوند كه‌ چه‌ بسا در قرآن‌ و سنّت‌ و حديث‌ بروشني‌ بيان‌ نشده‌ باشند. تعيين‌ تكليف‌ مسلمانان‌ را در برخورد با مسائل‌ جديد بر عهده خود آنان‌ مفوّض‌ فرموده‌ و در «سه‌ كلمه‌» تعليم‌ داده‌ است‌: «وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ ...»1 امور مؤمنان‌ بايد بين‌ خودشان‌ بر اساس‌ شورايي‌ حل‌ و عقد گردد. اين‌ سه‌ كلمه‌ كه‌ هزار و چهارصد سال‌ پيش‌ بيان‌ شده‌ است‌ بزرگترين‌ سياستگزاري‌ است‌ كه‌ مي‌تواند يك‌ اجتماع‌ ديني‌ را به‌ اوج‌ ترقي‌ و تعالي‌ برساند. برقراري‌ نظام‌ شورايي‌ كه‌ در اسلام‌ از چهارده‌ قرن‌ پيش‌ تشريع‌ شده‌ است‌ مادر و اساس‌ تمام‌ سياستهاي‌ مورد نياز هر جامعه‌اي‌ است‌ و موضوعي‌ است‌ كه‌ بشريّت‌ به‌ هر درجّه‌ از علم‌ و تمدّن‌ و تعالي‌ برسد هرگز از اجراي‌ سياست‌ شورايي‌ بي‌ نياز نخواهد شد. بنابر اين‌ با تلفيق‌ استنباطهاي‌ فقاهتي‌ بانظام‌ شورايي‌ مي‌توان‌ يك‌ جامعه‌ ديني‌ سعادمتند بنا نهاد كه‌ خوشبختانه‌ نظام‌ جمهوري‌ اسلامي‌‌ ايران‌ بر همين‌ اساس‌ استوار گرديده‌ است‌ .
10- تعليم‌نحوه‌تشكيل‌نيروي‌دفاعي‌براي‌حفظ‌ حدودوثغورونواميس‌ جامعه ديني‌:
«وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ‏ءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ»1 : و براي‌ مقابله‌ با آنها (كه‌ خيانتكار و پيمان‌ شكن‌ و سلطه‌ جو هستند) آنچه‌ در توان‌ داريد از نيروي‌ (پياده‌ و) سواره‌ فراهم‌ آوريد تا حدّيكه‌ بوسيله آن‌ نيرو دشمنان‌ خداوند و دشمنان‌ خودتانرا به‌ هراس‌ افكنيد، ونيز كساني‌ را كه‌ پشتيبان‌ دشمنان‌ هستند كه‌ شما آنها را نمي‌شناسيد و خداوند مي‌شناسدشان‌، و آنچه‌ در اينمورد هزينه‌ كنيد درحق‌ّ شماتماماًبازپرداخت‌ خواهد شد، و شما (از اين‌ بابت‌) مورد ستم‌ قرارنمي‌گيريد.از تجزيه‌ و تحليل‌ فرازهاي‌ آيه مذكور تعاليم‌ زير به خوبي‌ دانسته‌ مي‌شود:
1- از جمله وَ أَعِدُّوا لَهُمْ كه‌ امر است‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ تشكيل‌ و تدارك‌ سپاه‌ از نظر قرآن‌ كريم‌ يك‌ امر واجب‌ است‌ به خصوص‌ اين كه‌ هيچ‌ ملتي‌ در هيچ‌ زماني‌ از داشتن‌ سپاه‌ بي‌نياز نبوده‌ است‌ و نمي‌باشد.
2- از جمله‌ مَا اسْتَطَعْتُمْ بروشني‌ معلوم‌ است‌ كه‌ براي‌ تشكيل‌ نيروي‌ دفاعي‌ بايد از تمام‌ توانائيها استفاده‌ شود به خصوص‌ كه‌ جمله‌ مقيّد است‌ به‌ ميزاني‌ كه‌ متناسب‌ با قدرت‌ تهاجمي‌ دشمن‌ بعـلاوه‌ قدرتهـاي‌ نظامي‌ متحّدان‌ دشمن‌ : وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ و با اين‌ جمله‌ تعليم‌ مي‌دهند كه‌ براي‌ آمادگي‌ در برابر تجاوز و تعرّض‌ دشمن‌ كه‌ متشّكل‌ مي‌گردد از دشمنان‌ خداوند و دشمنان‌ خود مسلمانان‌، و نيز متحّدان‌ پنهان‌ و آشكار دشمن‌، بايد مجموع‌ قدرتهاي‌ اين‌ مجموعه بد انديش‌ و متجاوز را محاسبه‌ كرد و در نظر گرفت‌ .
3- از حمله عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ معلوم‌ مي‌شود كه‌ دشمناني‌ كه‌ آمادگي‌ و دفاع‌ در برابر آنها واجب‌ است‌ دو گونه‌اند. يكي‌ دشمنان‌ دين‌ يا كفّار حربي‌، زيرا دشمنان‌ خدا كساني‌ هستند كه‌ با دين‌ خداوند به‌ ستيز برمي‌خيزند و با مسلمانان‌ به‌ اين‌ لحاظ‌ مي‌‌جنگند كه‌ متديّن‌ به‌ دين‌ خداوند مي‌باشند- و گروه‌ ديگر كساني‌ هستند كه‌ در اجراي‌ تمايلات‌ استكباري‌ خود به‌ كشورگشائي‌ به منظور سلطه‌ بر نيروي‌ انساني‌ و بهره‌ برداري‌ از معادن‌ و امكانات‌ اقتصادي‌ به‌ ملتهاي‌ ديگر هجوم‌ مي‌‌آورند. كه‌ در چنين‌ صورتي‌ مستقيماً دشمن‌ خداوند محسوب‌ نمي‌شوند بلكه‌ دشمن‌ ملّت‌، بحساب‌ مي‌‌آيند: وَ عَدُوَّكُمْ
4- منظور از جمله مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ نيروي‌ انساني‌ سپاه‌ و سواره‌ نظام‌ است‌ و به خصوص‌ «رباط‌ الخيل‌» قرار گاه‌ سوار نظام‌ يا باصطلاح‌ روز پادگان‌ ارتش‌ است‌ و لذا از اوّل‌ آيه‌ تا جمله من‌ رباط‌ الخَيل‌ با توجّه‌ به‌ سياق‌ آيات‌ و به خصوص‌ آيات‌ ماقبل‌ و مابعد، كه‌ در خصوص‌ خيانت‌ و پيمان‌ شكني‌ و فتنه‌ انگيزي‌ مشركان‌ و كفّار است‌، باين‌ معني‌ است‌ كه‌ براي‌ مقابله‌ با پيمان‌ شكنان‌ متجاوز حدّ اكثر نيروي‌ دفاعي‌ از پياده‌ و سواره‌ را در پادگانهاي‌ نظامي‌ فراهم‌ آوريد، واين‌ جمله‌ اساس‌ سياست‌ نظامي‌ / دفاعي‌ اسلام‌ را تعليم‌ مي‌دهند، و تأكيد مي‌كند كه‌ بايد هميشه‌ آمادگي‌ دفاعي‌ وجود داشته‌ باشد، و مقدار نيرو به طوريكه‌ در بند 2 بيان‌ شد بستگي‌ تام‌ و تمام‌ دارد با نيروهاي‌ دشمنان‌ و متحّدان‌ آنها، و لذا متناسب‌ خواهد بود با شرايط‌ و مقتضيات‌ زمان‌ - پس‌ اساس‌ سياست‌ دفاعي‌ معيّن‌ و صريح‌ است‌ و كيفيّت‌ آن‌ تابع‌ شرايط‌ زمان‌ و در اختيار خود مسلمانان‌ است‌، و اين قبيل‌ ژرف‌ نگريها و سياستگزاريها و تعاليم‌ منحصراً در قرآن‌ مجيد ملاحظه‌ مي‌شود نه‌ جاي‌ ديگر .
5- جمله تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ... منظور و هدف‌ از تشكيل‌ و تدارك‌ سپاه‌ را بيان‌ مي‌‌دارد: ترهبون‌ به‌ يعني‌ منظور اينست‌ كه‌ در دل‌ دشمنان‌ هراس‌ ايجاد كند كه‌ آنهم‌ يك‌ هراس‌ مقدّس‌ است‌. ما هيچ‌ آيه‌اي‌ از آيات‌ مربوط‌ به‌ دفاع‌ را نيافتيم‌ كه‌ اشاره‌اي‌ به‌ پيشدستي‌ در حمله‌ يا كشور گشائي‌ و سلطه‌ جوئي‌ وسيله‌ مسلمانان‌ داشته‌ باشد، و لذا نيروي‌ نظامي‌‌ اسلام‌ صرفاً به منظور دفاع، تشكيل‌ و تدارك‌ مي‌شود.
6- همآن طوري كه‌ قبلاً نيز بيان‌ شد سياست‌ دفاعي‌ اسلام‌ بر اساس‌ تعادل‌ قوا به منظور پايداري‌ صلح‌ و آرامش‌ استوار است‌ «تُرْهِبُونَ بِهِ» و تعادل‌ قوا يك‌ مقياسي‌ براي‌ هر عصر و زمان‌ بدست‌ مي‌دهند، و آن‌ هم‌ مقدار نيروي‌ نظامي‌‌ دشمنان‌ خدا و دشمنان‌ ملّت‌ به‌ اضافه‌ نيروهاي‌ متحدّان‌ دشمنان‌ است‌، و لذا براي‌ ايجاد هراس‌ در دل‌ دشمنان‌ بايد هميشه‌ نيروي‌ دفاعي‌ اسلام‌ از نيروي‌ مهاجمان‌ قويتر باشد.
با وجودي كه‌، حداكثر ايجاز را رعايت‌ كرديم‌ از دقّت‌ در تعاليم‌ قرآن‌ به خوبي‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ در تمام‌ امور همين گونه‌ كه‌ نسبت‌ به‌ امور دفاعي‌ به‌ تعليم‌ ژرف‌ نگري‌ و حقايق‌ امور متناسب‌ با شرايط‌ و مقتضيات‌ زمان‌ و مكان‌ پرداخته‌ است‌، در كليّه‌ تعاليم‌ مربوط‌ به‌ ايجاد يك‌ جامعه‌ ديني‌ متعالي‌ و متناسب‌ با ايستادگي‌ در برابر هر گونه‌ جامعه الحادي‌ و استكباري‌، تعاريف‌ و هدايت‌هاي‌ لازم‌ را براي‌ مسلمانان‌ متديّن‌ بيان‌ داشته‌ است‌ كه‌ هر يك‌ به‌ بحثهاي‌ مفصل‌ نيازمند مي‌باشد.
تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه