علل عقب ماندگي
در ضمن بيانات پيشين علل عقب ماندگي نيز مندرج ميباشد امّا ذيلاًً توضيحات بيشتري در روشنگري علل مذكور عرضه ميداريم :- با پايان يافتن دوران خلفاي راشدين و غصب خلافت توسط امويان و به شهادت رسانيدن حضرت امام حسن و امام حسين عَلَيهماالسلام بتدريج امر خلافت كه ناظر بر امور مادّي و معنوي جهان اسلام بود اصولاً به صورت دربارهاي ايران و روم تغيير شكل يافت و با غيبت كبري بلا منازع گرديد و هر چند خلفاي اموي و در دنبال آنان عباسيّان عنوان خلافت رسول الله را بر خود مينهادند يك امر كاملاً ظاهري بود و از آن جهت بود كه بتوانند از قدرت انساني و منابع اقتصادي جهان اسلام به نفع خود بهره برداري نمايند و لذا ظواهر اسلام را حفظ مينمودند و كاري به تحقيق و تدبّر و كاربرد رهنمودهاي قرآن كريم در امور كلي مسلمانان متناسب با مقتضيات زمان نداشتند و به ندرت به تشويق و ترغيب دانشمنداني ميپرداختند كه مستقلاً به كسب علم و بسط دانش و هنر اهتمام مينمودند. در كنار جريان خلافت يك جريان وابسته به خاندان رسالت در بهت و حصر و ترس و مشقّت نيز وجود داشت كه چون دانشمندان و انديشمندان آن از دخالت در امور مدني جهان اسلام ممنوع و محروم بودند ناگزير تمام همّت خود را مصروف حفظ بخش معنوي / عبادي اسلام مينمودند و تحقيق و تدبرات آنان نيز كه نام فقاهت بخود گرفت چون ضمانت و قدرت اجرايي نداشت، بخصوص در بخشهايي كه با امور سياسي / مدني مرتبط ميبود، در بوتة اجمال باقي ميماند و اگر تدوين و تأليف هم ميگرديد آنچه غير عبادي مينمود يا محكوم به نابودي بود يا در گوشهاي از كتابخانة محقّري در گرد و غبار گذشت زمان و فراموشي انسانها مدفون ميگرديد، زيرا وسيلة چاپ و انتشار نبود و استنساخ هم براي هر كسي مقدور نميشد بخصوص اينكه سواد و دانش عموميت نداشت. اين وضعيت سبب گرديد كه مسلمانان محروم از مواهب طبيعي / مدني به تدريج به آن بخش از آيات و احاديث و روايات گرايش يابند كه معّرف ناپايداري و بي اعتباري دنيا و ماديّات است و نيز آيات و احاديث و رواياتي كه حكايت از دوام و بقا و كيفيات غير قابل تصور جهان ديگر دارند و اين همه موجب ايجاد روحية بي رغبتي به مواهب طبيعي و ترغيب به تزاهد و قناعت و بردباري در برابر مصائب روزگار و تنگناها و عدم تمايل به كوشش وتلاش در مورد بهره گيري هر چه بيشتر از نعمات دنيوي گرديده و چون خلفا و نيز نظامهاي سلطنتي، جز افرادي استثنايي و آن هم به صورت گزينشي نه كلّي، تمايلي به تحقيق و تدبير و تدبّر در مفاهيم بخش مدني قرآن كريم و كاربرد آنها در امور حكومتي و كشورداري نداشتند، رهنمودهاي سياستگزاري مدني نظام دين اسلام كه دراساسنامة آسماني آن يعني قرآن كريم لحاظ ميباشد ناشناخته باقي ماند. عقب ماندگي را بايد در دو بخش مورد مطالعه و ارزيابي قرار داد : 1- بخش عقيدتي يا ايدئولوژيك كه هدف را مشخص مينمايد و لذا طراحي و برنامه و كاربرد آنها را ايجاب مينمايد. 2- بخش رقابتي و سباقتي كه عزّت و برتري را مشخّص ميكند و اين نيز مانند بخش اوّل نياز به طرح و برنامه دارد. اين هر دو بخش، هم در يك نظام ديني مانند اسلام مورد توّجه قرار دارد و هم در نظامهاي غير ديني مانند فرضاً نظامهاي سوسياليستي يا كاپيتاليستي. در نظامهاي غير ديني ايده از فلاسفه گرفته ميشود و اهداف و برنامهها را سياستمداران تعيين ميكنند امّا در يك نظام ديني / آسماني عقيده و هدف و شيوه رقابت و سباقت را خداوند مشخص ميفرمايد و طراّحي و برنامه ريزي و كاربرد آنها را به عهده مردم واگذار مينمايد. فرقي كه بين يك نظام ديني و غير ديني وجود دارد اين است كه در يك نظام ديني اهداف «حجمي» است يعني هم سطح دارد و هم ارتفاع (دو بعدي كه از ابعاد متعدّد به وجود ميآيد، مانند هندسه فضايي) كه ما بعد سطحي را ماديّات و بعد ارتفاعي را معنويات ميناميم، امّا در يك نظام غير ديني اهداف سطحي است (مانند هندسه مسطحه كه از خطوط مرسوم بر سطح به وجود ميآيد). مسلّم اين است كه فهم هندسه سطحي از فضايي آسانتر است و همينگونه هر چه هدف كوچكتر و نزديكتر باشد نايل شدن به آن بي دردسرتر خواهد بود و اين يكي از علل پيشرفت سريع ماديگراهاي غربي در مدنيت است زيرا افكار و طراحيها و دغدغههاي آنها به سوي يك جهت مشخّص جريان دارد. در داخل يك نظام ديني / اسلاميهم اگر بر خلاف آنچه خداوند خواسته است كه فطري / طبيعي يعني مركب از ماديّات و معنويات و مغاير اصل تزويج (كه قبلاً به آن اشاره كرده ايم) باشد اماكساني آنرا از هم تفكيك كنند و يك بعد از دو بعد مسلّم آن را، هر كدام كه باشد وجهة همت قرار دهند قطع و يقين اين است كه به توفيقاتي نايل خواهند شد - مانند اينكه كسي بدون توجه به معنويات به تحصيل مادّيات بپردازد (به هر طريق ممكن)! يقيناً ثروتمند ميشود. همينگونه اگر كسي بر ماديّات پشت كند و توان خود را مصروف معنويات كند از نتيجه تلاشهاي خود بهره مند ميگردد و به كشف و كراماتي ميرسد كه نمونههايي از اينقبيل اشخاص معروف شدهاند : «وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى- وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى -ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى»1 :- (و بدانيد) كه براي انسان چيزي نيست جز نتيجة تلاش او - و مسلم است كه نتيجة تلاش او آشكار خواهد شد - دردنبال پاداش كاملتري به او داده خواهد شد. در يك نظام ديني هر دو گروه اشتباه ميكنند و به نظر نگارنده, نوع اشتباه آن كه به معنويات صرف ميپردازد با آن كه به ماديات تنها ميگرايد يكسان است زيرا هر دو گروه به تجزيه دين اسلام پرداختهاند و بسياري از آيات را عملاً مردود شمردهاند و به كليّـت نظام اسلام آسيب ميرسانند زيرا نظام اسلام بايد هم به لحاظ مادي قويتر از نظامهاي ديگر باشد و هم به لحاظ معنوي و يكي ديگر از علل عقب ماندگي كشورهاي اسلاميهم اينست كه غالباً معنويات را از ماديات جدا مي¬كنند و چون هر گروه هم طبق ناموس فطرت از اعمال خود نتيجه ميگيرند يقين پيدا ميكنند كه عملشان درست ميباشد. اينكه ميفرمايد :«ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى -وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى - وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى»2 در دنبال پاداش كاملتر داده خواهد شد - و پايان كارها بسوي پروردگارت جريان دارد - و اوست كه ميخنداند و ميگرياند به اين معني است كه درست است كه در هر حال اشخاص پاداش اعمال خود را بزودي ميگيرند امّا پاداش كاملتر كه اصل است در نهايت امر داده خواهد شد و در آن صورت ممكن است بر خلاف اطمينان و انتظاري كه عاملان داشتهاند بعضي به گريه در آيند و بعضي شادمان شوند! هم اكنون نيز بسياري هستند كه در گوشه و كنار جهان در نتيجه رياضت يا تمرين و ممارست اعمال شگفت انگيزي انجام ميدهند كه چه بسا غالباً با دين هم آشنايي ندارند يا اگر بعضاً به ديني يا مذهب و مسلكي هم باشند آن مذهب و مكتب و مسلك مورد قبول ما هم نباشد حتّي در درون دين اسلام هم پيروان بعضي مذاهب و مسالك دست به اعمال شگفت انگيزي ميزنند كه مذاهب ديگر روش آنانرا مردود - ميشمارند - بنابراين رسيدن به كشف و كراماتي دليل بر صحّت عمل و درك صحيح مفاهيم ديني نميشود. كشف آنست كه كّل مفاهيم آيات دانسته و عمل شود و كرامت آن است كه كشورها و مجتمعات اسلاميدر سطح جهاني عزيز و شريف و بلند مقام باشند و اين مرتبه احراز نميشود جز با تقويت بنيه علميو فني و صنعتي جهان اسلام و اين نيز جز با دستيابي به يك اقتصاد سالم كه از تركيب ماديّات و معنويات فراهم شدني ميباشد (آن هم به طور مساوي) ميّسر نخواهد شد! قبلاً بيان كرديم كه يكي از اصول آفرينش اصل تزويج است يعني خداوند هر چه را ميآفريند زوج يعني مؤنث و مذكر يا مثبت و منفي يا فاعل و مفعول …… ميآفريند و آيات قرآن كريم نيز تابع همين اصل هستند يعني آياتي كه في المثل در مورد ماديّات نازل شده است يكدسته گرايش به ماديّات را مستحسن مينمايند و يك دسته ديگر مذموم، مانند :«الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا1...» مال و فرزندان آرايش زندگي جهان هستند … «إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ2...»: - و بدانيد كه اموال و فرزندانتان سدّ راه و مزاحم شما هستند …. حقيقت امر اين است كه اين مدح و ذم هر دو بايد رعايت گردد تا تعادل برقرار شود و رعايت هر دو جانب نيز بايد به يك اندازه باشد يعني نه بايد ماديگرايي شديد بود به گونهاي كه معنويت فراموش شود و نه به ماديّات بي رغبت بود به گونهاي كه به اقتصاد اسلاميو رفاه عموميدر مقياس جهاني آسيب برسد، بخصوص بايد به اين نكتة بسيار مهم توجّه داشت كه مال و ثروت را همترازوي فرزندان قرار داده است كه از زن و مرد پديد ميآيند كه مثبت و منفي يكديگرند. اگر زن و مرد با هم ازدواج نكنند چگونه فرزندان بوجود ميآيند و بايد توجّه داشت و به اين پرسش پاسخ داد كه آيا با وجوديكه خداوند در اين قبيل آيات (ظاهراً) در ذّم فرزندان با بكار بردن كلمة فتنه سخن گفته است، نبايد زن و مرد از بيم فرزند دار شدن ازدواج كنند و يا اگر ازدواج كردند نبايد فرزند دار شوند. اگر چنين باشد مسلماني باقي نميماند كه ما بخواهيم علل عقب ماندگي او را مورد بحث قرار دهيم! بنابراين اين قبيل مدح و ذمها را بايد به هم پيوند زد تا تعادل برقرار شود و مقتضيات فطرت و ناموس آفرينش در دين لحاظ شود و دين پايدار بماند : «ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» (به تعاريف پيشين مراجعه فرمائيد). به عنوان جملهاي معترضه، اين قبيل آيات علاوه بر آيه صريحي كه براي كنترل مواليد در سوره نساء آيه نهم :«وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ...» نازل گرديده و كسي به اين جنبه از مفاهيم آن توّجه ننموده است - ميتوانند دليلي روشن بر كنترل و تعادل مواليد متناسب بر مقتضيات زمان و مكان هم باشند، زيرا، در جاييكه خداوند خواسته است دو چيز به يكسان مورد توّجه باشند اگر برقراري تعادل در مورد يكي لازم باشد در مورد ديگري هم بايد مراعات گردد! به طوري كه ذيل صفحه ششم به بعد همين مقاله عرضه داشتيم خداوند مقرر فرموده است تا دين پايدار بماند و اين به معني آنست كه اگر در ناموس فطرت كه بر اساس اصل تزويج يعني رابطة متعادل مذكّر و مؤنث و مثبت و منفي و ماديّات و معنويات است خللي ايجاد شود, به همان مقدار اساس نظام دين متزلزل يا تضعيف خواهد شد. نگارنده در نوشتار خود نظر بر جهان اسلام دارد نه بر استثناهايي مانند ايران كه بر اثر انقلاب عظيم اخير آن، دين در مسيري قرار گرفته است كه ميرود تا جايگاه سزاوار خود را باز يابد و نمونة بارز آن ايجاد سازمانها و گردهماييهاي داخلي و بين المللي است تا اوضاع موجود را به نقد و ارزيابي بنشينند تا نقاط ضعف را بشناسند و مرتفع نمايند و قوتها را پيدا كنند و تقويت نمايند، و لذا يقين حاصل است كه داوران بزرگوار و دست اندر كاران چاره جو از اينكه به بعضي از مطالب اشاره مينماييم رنجيده خاطر نخواهند شد. در طول سيزده قرن گذشته فقط نيمياز اسلام مورد توجه بوده است و آن هم به گونه ناقص، زيرا اكثريت مردم به علّت بي سوادي يا كم سوادي نميتوانستهاند از منابع اصيل دين مانند قرآن كريم و احاديث متقن رهنمود بگيرند و ناگزير گوش به گفتار و چشم به نوشتار علماي دين داشتهاند و به طوري كه اشاره كرده ايم علماي دين نيز يا غالباً خود مراكز حكومتي اسلام را غاصب ميدانسته و تحريم مينمودهاند و يا مراكز حكومتي از دخالت و نفوذ آنان ميهراسيده و آنانرا از خود ميرانده و محصور و زير فشار نگاه ميداشته و چه بسا شهيد و محبوس ميكرده اند. در چنين شرايطي كه تدبير امور مدني مجتمعات اسلاميدر دست علماي دين نبوده است نميتوانستهاند عملاً رهنمودهاي سياسي قرآن و سنت را اجراء و تجربه كنند و بتدريج ريزه كاريها و اهميت و عمق آنها را در يابند و در امور مدني اجتهاد كنند و با شرايط و مقتضيات زمان و بلكه مترّقي تر از آن به پيش ببرند و آنچه هم پيرامون امور دنيوي مردم تفقّه نمودهاند ضمانت اجرايي نداشته و بيشتر به تمايل پيروان مربوط ميشده است، چنانكه جايي كه خداوند ميفرمايد : «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها1...»: از اموالشان صدقهاي بگير تا بدينوسيله مالشان را پاك و خودشانرا بري الذمّه كني هم بين مذاهب اسلاميدر كيفيت و كميت و وجوب و عدم وجوب اصل موضوع اختلاف هست و هم اگر نزد بعضي مذاهب وجوب و عدم وجوب بعضي يا همه انواع صدقات مشخص باشد ضمانت اجرايي ندارد. اشكال كار فقط در مسائل درجه پايين نيست، حتي در مسايل مهّم و اساسي هم مانند يگانگي دين و سياست هم اشكالات مهّم وجود دارد به گونهاي كه هم اكنون نيز كه انقلاب اسلاميبعضي مسائل را روشن كرده است بعضي از فقهاي درجه اول هم از دخالت در سياست خودداري مينمايند يعني در ضمير خود آنرا از ديانت جدا ميدانند كه نا آگاهانه به اين معني است كه حضرت رسول الله(*) خود نميبايد شخصاً به تشكيل حكومت ديني ميپرداخت! با اين بيان در طول سيزده قرن گذشته امر تبليغ دين و تفسير قرآن و احاديث عمدتاً پيرامون بخش ظاهراً عبادي دين و بي اعتباري دنيا و جيفه و مردار و مهلك و مضّر بودن مال و اموال و زن و فرزند دور ميزده است و معلوم است كه يك چنين تبليغات منفي چهارده قرني چه آثار رواني در نسل و نژاد و نقل و انتقال صفات موروثي باقي ميگذارد و بخصوص اينكه هم اكنون نيز كه آثار شوم بيماري اقتصادي در عقب ماندگي كشورهاي اسلاميكاملاً مسّلم گرديده هر كس كه به تبليغ دين اشتغال دارد جز در محكوميت مال و منال و بعضي نصايح اخلاقي سخني بر زبان نميراند! و معلوم نيست كه چه كسي بايد نظام مدني و امور مادي مردم مسلمان را سياستگزاري و هدايت نمايد. دين مداران يا دولتمردان يا هر دو يا هيچكدام، همچنان رها باشد تا هر كه كرد بكند! و نکرد هم نکند! داستان داود و سليمان را ميخوانيم، كاري به اين نداريم كه داود آن چنان به تدارك پوشش دفاعي براي سپاهيان خود اهميت ميداده كه با دست خود زره ميبافته است، آنرا به وارستگي داود و بي اعتنايي او به پست و مقام حمل ميكنيم. كاري به كشف معادن و ايجاد صنايع ذوب فلزات و به كارگيري جن و انس در امور علميو صنعتي و تمدن سازي داود و سليمان و چگونگي بر قراري رابطه نطق و بيان با حيوانات و شياطين بواسطة اين پدر و فرزند كه هر دو در عين نبوت سلطان و مسلّط بر امور كشور خويش و جهان هم بودهاند نداريم و نمونه نميگيريم امّا از اينكه موريانهها عصاي سليمان را ميخورند به گونهاي كه ميشكند و مردة او بر زمين فرو ميغلتد عبرت ميگيريم و نصيحت و اندرز ميسازيم! كاري به اين نداريم كه امكاناتي كه خداوند براي ذوالقرنين در زمين فراهم كرده بود چهها بودهاند و آن بزرگمرد چگونه توانسته است از آنها بهره بگيرد و ابزار و وسايل لازم را بسازد و بر شرق و غرب جهان بتازد و فنون و تكنولوژي سد سازي و ذوب فلزات را عملاً به يأجوج و مأجوج بياموزد و خود از كجا و چگونه و براي چه آموخته بوده است! به هفده آيهاي كه در سوره كهف از آيه 82 تا 99, خداوند در بيان عظمت كارهاي اين مرد بزرگ نازل فرموده است, كاري نداريم و سرمشقي نميگيريم امّا پيرامون جملة آخر ازآيه 99 «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً» داد سخن ميدهيم! از خود نميپرسيم كه اگر دين همين است كه ما ميشناسيم كه انجام بعضي اعمال مشخّص و بيان بعضي نصايح و اندرزها و هدايتها و تبليغات به مردم است چرا آن گاه كه موسي پس از آن همه معجزات و زحمات توانست بني اسرائيل را جمع آوري و از دريا عبور دهد و فرعون و لشگريانش غرق شدند و مصر با آن همه جمعيّت و امكانات نيروي سلطنتي و دفاعي خود را از دست داد و موسي و هارون بلا منازع شدند چرا به مصر برنگشتند تا هم بني اسرائيل نجات يافته از بردگي را هدايت و سرپرستي از موضعي مسلّط بنمايند و هم سرپرستي و هدايت جامعة عظيم مصر را به عهده بگيرند؟ مگر خداوند بين بندگان خود به عدالت خدايي نميكند؟ چرا مصريان بايد از سعادت هدايت به سوي نعمات اُخروي محروم بمانند ولي بني اسرائيل با آن خصوصياتي كه خداوند از آنها بيان فرموده است از نعمت وجود موسي و هارون (آن هم با نهايت بي رغبتي) برخوردار شوند؟ يكي از رهنمودهايي كه خداوند به مسلمانان ارائه فرموده است رهنمود قياسي است - در اين رهنمود كفة دوّم ترازويي كه مسلمانان با آن سنجيده ميشوند جهان غير اسلاميميباشد. با چنين مقياسي ميتوان دانست كه كفة مسلمانان سنگين تر است يا كفة مقابل آنان. اين سنجش طبيعتاً و خود بخود و خواهي نخواهي انجام ميشود و نتايج آن بر ملا ميشود و ما محكوم بر قبول نتيجة اين سنجش فطري هستيم. امروز كفة بسياري از كشورهاي غير اسلاميبر كفه مسلمانان ميچربد و مسلمانان عواقب سبكتر بودن و پا در هوا و متزلزل بودن و ضعف پايگاه خود را احساس ميكنند و نميتوانند عقب ماندگي خود را انكار كنند و اگر بخواهند عقب ماندگي خود را بدانند بايد دليل پيشرفت طرف مقابل را بشناسند. بديهي است كه تا قبل از حادثة انقلاب صنعتي در غرب كشورهاي اسلامييا پيشرفته تر از غير اسلاميها بودند يا حدّاقل همترازوي آنها بودند و از آنگاه عقب افتادن مسلمانان چشمگير شد كه پيشرفتهاي غرب مسلم گرديد. امّا مگر آيا همان انقلاب صنعتي باعث پيشرفت غربيها گرديد - به نظر نگارنده هرگز! زيرا طبق نواميس فطرت و اصول آفرينش هرگز يك چيز ثابت و محقق نميشود مگر اينكه از دو بخش شكل بگيرد (اصل تزويج). در انقلاب صنعتي / علميغرب هم اين اصل اثر خود را ثابت كرد و باعث عقب افتادگي مسلمانان و پيشرفت غرب گرديد. چون اگر حادثة «همزاد» انقلاب صنعتي غرب بوقوع نپيوسته بود چه بسا مسلمانان نيز همقدم يا سريعتر از غرب در مسير ترقي قرار ميگرفتند (البّته اصل مهّم تصميم قوي و شروع به حركت است و مدّت و فاصله جبران پذير است).
|