عوامل مادّي سلطه فرهنگي غرب
پيش گفتار مجموعه آداب و رسوم ناشي از باورهاي ديني و علميو آگاهيها و وابستگيها و منش مربوط به هويت نژادي / ملي / مدني و شيوههاو كنشهاي معيشتي و روابط متداول داخلي و خارجي يك اجتماع،فرهنگ آن اجتماع شناخته ميشود. فرهنگ يك جريان زنده و متحرك و بسيار بعدي است و بنابراين هم بر منش اجتماع تاثير ميگذارد و هم از كنش آن تاثير ميپذيرد، و چون اينگونه است، هم قوي ومتكامل و اصلاح شدني است و هم منحط و ضعيف و بيمار و فاسد ميگردد. گاهي مرداني بزرگ فرهنگ يك جامعه يا جوامع را متحول ميكنند و گاهي فرهنگ يك جامعه مرداني را به وجود ميآورد كه جهاني را دگرگون ميكنند و ارائه نمونه از طلوع و افول فرهنگها و فرهنگسازان و يا ويرانگران فرهنگي نيز در اين بحث زائد است چون همه كساني كه با تاريخ آشنا هستند بسياري از نمونهها را به خاطر دارند. قدرت و ضعف فرهنگي يك موضوع نسبي و مرتبط باشرايط و مقتضيات زمان و مكان است، براي مثال : ممكن است فرهنگ امروز با دوران باستان به لحاظ زيستي و خويشتن شناسي و جهان بيني متفاوت باشد و يا با مقايسه با قرن دوازدهم هجري قويتر باشد و يا نسبت به پارهاياز اجتماعات جهاني برتريهايي داشته باشد اما،مسلم اين است كه در برابر بعضي از فرهنگها (صرفنظر از كيفيت انها )در موضع ضعف و انفعال قرار دارد و دليل قاطع هم اين است كه تشويش و دغدغه خاطر از تهاجم و سلطه فرهنگي بر فضاي فرهنگي ما سايه افكنده است و در شرايط فعلي خود را بلادفاع ميبينيم! علت اين امر كه ما گرفتار تشويش و دغدغه فرهنگي شده ايم اين است كه هم در دوران باستان و هم پس از تشرف به نظام دين اسلام نسل و نژاد ايراني در ميان نظامهاي انگشت شمار جهاني در فرهنگ و تمدن سازي شاخص و برجسته بوده است و هم اكنون نيز درد دين و عرق ملي دارد و اگر چنين نبود نگران سلطه فرهنگي نميبود و مانند بسياري از جوامع كه از چنين پشتوانهايبر خوردار نيستند هيچگونه تشويشي از لحاظ خطر سلطه فرهنگي ماديگرايانه به خاطر خود راه نميداد،بلكه با آغوش باز به استقبال آن هم ميشتافت!
اعتراض بر يك سيستم تاريخي امروز فرهنگ غالب جهان،فرهنگ ماديگراي غرب است كه به گونهايخطرناك بر تمام شئون اجتماعي /مدني جهان چنگ انداخته است. به نظر نگارنده رمز موفقيت غرب در توسعه علمي/ صنعتي كه باعث به وجود آمدن يك فرهنگ ماديگراي خاص شده است نتيجه سياه كاريهاي قرون وسطايي آباء كليسا بانام وزير لواي دين است كه موجب نفرت و طغيان طبقه دانش اموخته و انديشمند غربي از دين و سوق دادن آنان به سوي ماديگرايي گرديد و آن چنان حس بد بينانهاينسبت به دين در ذهن آنان رسوخ داد كه امروز هم كه جامعه غربي به يك بلوغ تحقيقي /علميرسيده است بر اثر آن سابقه ذهني بد بينانه نميتواند به گونهايبي طرف به تحقيق و قضاوت در مورد اديان بپردازد و اهميت اديان آسماني را در بنيان گزاري علوم و تمدنها و توسعه انها بپذيرد و لذا به اديان و تاريخ و فرهنگ ملتهاي باستاني ستم رسيده است و اين ستم گري كماكان هم استمرار دارد. غرب در جريان جنگهاي سيصد ساله صليبي با دانش و تمدن شرق آشنا شد و چون شرق اسلامي بخشي از دانش و فلسفه خود را بر اساس دانش و فلسفه يونان و روم بنانهاده بود، با وجوديكه از همان بدو آغاز نهضت علمي/ صنعتي در غرب تا قرن هيجدهم تعليم و تعلم علوم و فلسفه و فنون شرق اسلامي رواج كامل داشت و بنيان علوم و فنون غرب بر آن استوار گرديد و غرب به وسيله دانشمندان اسلامي با فلسفه و دانش يونان و روم آشنا گرديد،اولاً سهم خود دانشمندان اسلامي در توسعه علوم و فنون كوچك شمرده شد و ثانياً به عمد و يا سهو به ريشه يابي علميو فلسفه يونان و روم توجهي شايسته مبذول نگرديد هر چند قصور غرب در ريشه يابي فلسفه و دانش و تمدن يونان و روم در بادي نهضت علميو صنعتي غرب توجيه پذير و قابل اغماض به نظر آيد اما پس از اينكه شكوفايي علوم و فنون در غرب و توسعه مدني آن به درجهايرسيد كه بتواند به اقدامات استعمارگرانه در سطح جهان بپردازد و به كندو كاو آثار باستاني و جمع آوري آثار هنري/تاريخي و كتيبهها و كتب قديميكه شناسنامه تاريخ و هويت شرق ميباشند و انتقال آنها به موزهها و كتابخانههاي عموميو خصوصي و تحقيق و تفحص و ترجمه و تفسير آنها دست يازد، بايد در نتيجه براي دانش و دانشمندان غرب روشن شده باشد كه دانش و تمدن يونان و روم ريشه در فلسفه و دانش و تمدن شرق دارد و تمدن شرق نيز ريشه در باورها و اموزههاي اديان آسماني دارد،اما همانگونه كه فوقاً اشاره كرديم حس بد بيني دانشمندان غرب نسبت به دين مانع از اين شده است كه حقايق مسلم تاريخي را در تحقيقات علميدخالت دهند به خصوص اين كه تمايلات استعمار گرانه نير مزيد بر علت شده و رابطه فلسفه و علم و هنر را با شرق و اديان آسماني قطع نموده است و اين است آن ستم بزرگي كه غرب متمدن نسبت به شرق روا داشته است و سزاوار اعتراض و اصلاح ميباشد.
|