نگارنده جنگهاي ايران و روم را به لحاظ نقاط عطف علميو فلسفي مشابه جنگهاي صليبي ميداند.
همانگونه كه در جنگهاي صليبي غرب با علوم و فنون شرق آشنا گرديد در جريان جنگهاي ايران و روم و نيز روابط صلح آميز، روميان با علوم و فلسفه و فرهنگ ايران امپراطوري آشنا شدند كه هم طي سفرهاي دانشمندان و دانش آموزان روميدر دوران صلح در اقصا نقاط امپراطوري ايران به كسب و تقويت دانش ميپرداختند.
و هم سرانجام پس از شكست داريوش سوم در قرن چهارم ميلادي از اسكندر مقدوني كتابخانههاي ايران به همراه گنجينههاي عظيم سلطنتي و خانواده دربار به دست روميان افتاد و پس از آن هم تا مدتي حكام و پادشاهان ايران توسط روميان تعيين ميشدند و مبادله فرهنگي / علميبدون هيچگونه مانعي انجام ميگرفت.
اين وقايع سبب شد كه كتابخانههاي علمي/ فلسفي ايران به روم منتقل گردد و توسط دانشمندان و فلاسفه آن سرزمين ترجمه شود و در جريان تعليم قرار گيرد و موجب غناي فرهنگي روم گردد.
اگر ما دوران شكوفايي علوم و فلسفه يونان و روم را در نظر بگيريم متوجه ميشويم كه كلا در قرنهاي ششم تا چهارم قبل از ميلاد واقع شده است و اين درست همزمان با برقراري رقابتها و روابط سياسي و برخوردهاي نظامي ايران و روم بوده است كه نهايتاً به شكست داريوش سوم در برابر روم و انتقال كتابخانههاي ايران به روم انجاميده است. در مورد نحوه انتقال مسالمت آميز حكمت از امپراطوري ايران به روم به موارد زير توجه فرمائيد :
1 - آغاز حكمت از مشرق زمين است - تمدني كه امروز به دستياري اروپائيان در جهان برتري يافته بي گمان دنباله آن است كه يونانيهاي قديم بنياد نموده و آنها خود مباني و اصول آنرا از ملل باستاني مشرق زمين يعني مصر و سوريه و كلده و ايران و هندوستان دريافت نمودهاند (به طوري كه ميدانيم تمام مناطق مذكور در زمان شكوفايي حكمت در يونان جزو امپراطوري ايران بودهاند)1
2 - «يكي از بزرگان حكماي باستان هرقليطوس از اهل افيسوس است كه مردي بلند پايه و با مناعت و متين بوده، از قرار مذكور با داراي بزرگ هخامنشي مكاتبه داشته و شاهنشاه ايران او را به دربار خود خوانده»2
و در مورد انتقال قهر آميز حكمت از ايران به روم به شواهد زير كه از قول حكيم نظامي در دنبال بيان تسلط اسكندر بر ايران و انتقال ذخائر گنجينههاي دارا ارايه ميگردد توجه فرمائيد :
اشارت چنان شد كه آرند زود
|
كتب خانه پارسي هر چه بود
|
ز هر حكمتي ساخته دفتري
|
سخنهايسربسته از هر دري
|
نبشت از زباني به ديگر زبان1
|
به يونان فرستاد تا ترجمان
|
جواهر چنين آرد از كان كوه
|
سر فيلسوفان يونان گروه
|
زگردش به گردون بر آورد گرد
|
كهچونيكرهآنشاهگيتينورد
|
وطن گاه پيشينه را داد نور
|
به يونان زمين آمد از راه دور
|
پژوهش گري كرد با رهنماي
|
ز رامشسوي دانش آورد راي
|
در بستگيها گشاد از نهفت
|
دماغ فلك را به انديشه سفت
|
ز يوناني و «پهلوي و دري»
|
سخن را نشان جست بر رهبري
|
« كه بر ياد بودش چو آب روان»
|
ازآنپارسي دفتر خسروان
|
چه از جنسيونانچهازجنسروم
|
ز ديگرزبانهايهرمرز و بوم
|
«كنند آنچه دانش بود ترجمه»
|
به فرمود تا فيلسوفان همه
|
«پديد آمد از روم دريايدر»
|
صدفچونز هرگوهريگشتپر
|
آواز يونان به دانش بلند2
|
ز فرهنگآن شاه دانش پسند شد
|
با اين بيان نيز مبدأ دانش و فلسفه روم بر بنيان دانش و فلسفه شرق استوار ميگردد و اين همان ستمياست كه دانشمندان غرب نسبت به فرهنگ و دانش شرق به سهو يا به عمد روا داشته و ذكري شايسته از آن به ميان نياوردهاند و باعث ناپديد شدن و گسستگي يكي از حلقههاي زنجيره بخش فرهنگي دانش بشر گرديده است :
شايد يكي از علل اينكه دانشمندان غرب، به عمد، رابطه فلسفه و دانش يونان و روم را از مشرق قطع نموده و غير مستقيم آنرا مولود اسطورههاي يوناني دانستهاند اين است كه حكمت شرق به اديان آسماني منتهي ميشود در حاليكه اسطورههاي يوناني ربطي به اديان آسماني ندارد و با فرهنگ ماديگري غرب معارض نيستند زيرا به شرحي كه سابقاً بيان داشتيم فرهنگ حاكم و غالب غرب با اديان نظري مساعد ندارد و تمام اهتمام آن مصروف حداكثر بهره وري از امكانات طبيعي ميگردد.
بديهي است كه اگر جريان طبيعي و حقيقي دانش و فرهنگ جهاني را دنبال ميكردند حكمت روم به حكمت ايران متصل ميگرديد و حكمت ايران در بخش مركزي ابتدااً به دين زرتشت (متولد قرن هفتم قبل از ميلاد ) و در بخشهاي اقماري به اديان آسماني/ توحيدي موسي (قرن 16 ق م ) و ابراهيم (قرن بيستم ق م ) و...
و خلاصتاً در تمام قرون باستاني و حتي در ماقبل تاريخ به منابع وحي مرتبط ميشد و مبدا و مبناي تاريخي / طبيعي آن مشخص و شناخته ميشد و حلقههاي مفقوده آن باز يافته و نيمه معنوي آن با نيمه مادي متصل و كامل ميگرديد. در حالي كه فلسفه غرب كه امروز فرهنگ جهان را مورد هجوم قرار داده است به اساطير يونان منتهي ميشود كه خدايان آن غالباً به صورت انسان يا نيمه انسان و نيمه حيوان بر سر قدرت و الهههاي شهوت همديگر را ميدريدند و يا فرزندان خود را ميبلعيدند!1 و اين در حالي است كه در تعاليم زرتشت كه مردي دانشمند و طبيب و ستاره شناس و در عين حال پيامبري برگزيده بوده است سخن از مينو و پري ديژه (قلعه يا كاخ پريان = فردوس برين ) و يكتاپرستي و رانده شدن اهريمن بوسيله اهورامزدا (خداي نيكيها و روشنيها ) به درون تاريكيها به ميان ميآيد2 و پادشاه با فرهنگ ايران بابل را كه فتح ميكند دست بل مردوك رب النوع بابلياس را به دست ميگيرد بني اسرائيل را از اسارت نجات ميدهد و به سرزمين موعود ميرساند و معبد مقدس آنانرا تجديد بنا ميكند و آنها را تحت حمايت خود قرار ميدهد3 و بدينوسيله وابستگي فرهنگي و علاقه قلبي خود را به آئين توحيدي كليم كه آن نيز به آئين ابراهيم خليل الرحمن مرتبط است عملاً اعلام ميدارد.
غرض اينكه :
1 - افسانهها و اساطير قبل از تاريخ قرن ششم قبل از ميلاد كه نمايانگر فرهنگ يونان و روم ميباشد نميتوانند مقدمه ظهور نوابغي مانند سقراط و افلاطون در قرن پنجم قبل از ميلاد و ارسطو در قرن چهارم و نوابغي ديگر در همين محدوده زماني بشوند و باعث به وجود آمدن يك تمدن عظيم گردد.
2 - بنا به دلايلي كه فوقاً به بعضي از آنها اشاره شد حكمت ايران امپراطوري، زمينه ساز يا حداقل تقويت كننده حكمت روم بوده است و حوادث و شواهد تاريخي نيز مانند ظهور زرتشت در قرن هفتم قبل از ميلاد و خرد و فرهنگ كوروش و داريوش در قرن ششم قبل از ميلاد نيز مؤيد اين نظر ميباشد.
3 - اسطورههاي ايران مانند جمشيد و زال و رستم و فريدون و تهمورث و... همه نمونهها و الگوهاي دين پروري و عدالت گستري و قهرمانان مبارزه بر عليه ديو و اهريمن و ستمگري و برگرداندن حق به حقداران ميباشند در حاليكه اسطورههاي المپ از چنين صفاتي برخوردار نبودهاند.
4 - اديان آسماني كه منشاء تمام آنها در شرق ميباشد محرك و برانگيزنده انديشهها و خردها به سوي معنويات و ماوراء طبيعت و بنيانگزار دانش و فلسفه و فرهنگ است و فرهنگ امروزين غرب نيز غير مستقيم ريزه خوار اين مائده آسماني ميباشد هر چند خود به اين نكته ظريف بي توجه باشند.
5 - فرهنگ هر قوم و نسل و نژاد يا ملت و مدنيتي نيز بايد مانند خود افراد آن كه هويت آنها را تاريخ و جامعه شناسي معلوم ميدارد (تا سرمنشاء) بايد با تحقيقات علميشناسايي شود، و هويتي كه به اسطورهها منتهي شود به فرزندي ميماند كه پدر او نامشخص باشد!
اكنون لازم است به اين نكته كه اصل و اساس بحث است توجه نمائيم كه چه عواملي موجب شده است تا يك فرهنگ ماديگراي تك بعدي كه خود اساساً هويت خود را نشناخته و بر شناسنامه خود خط بطلان كشيده است به درجهاياز قدرت برسد كه يك فرهنگ اصيل ريشه دار، با سوابق طبيعي و تاريخي روشن و افتخار آميز را مورد هجوم و تسلط خود قرار دهد