تعامل علوم انساني و انديشه اسلامي در تفسير و شاخص توسعه انساني
در اين زمان که وارد قرن بيست و يکم شده ايم و امکانات ارتباطات جمعي زمينهاي فراهم آورده است که روابط بين المللي تا حدّ محدوده يک دهکده کوچک آسان شود ديگر نميتوان به مسائل اجتماعي به گونهاي موضعي و منطقهاي نگريست بلکه بايد شعاع انديشه و تدبّر و تحقيق را تا اقصا نقاط گيتي گسترش داد تا به نظراتي جهانشمول رسيد- هر چند مسايل و مشکلات منطقهاي موضوع مطالعه و تحقيق قرار گرفته باشد زيرا مسائل و مشکلات هر منطقهاي نيز مانند ارتباطات بين المللي با مناطق ديگر جهان پيوند خورده و اين پيوند نيز روز به روز محکمتر ميگردد.
ظاهر امر اين است که شاخص توسعهي انساني در هر جامعه يا ملّتي بر حسب شرايط و مقتضيّات محلي تعريف ميگردد.
مانند اينکه مثلاً:
در کشورهاي چين و هند کنترل مواليد و بالابردن کميت و کيفيت کارايي نسل موجود يکي از فاکتورهاي توسعه است در حاليکه در کانادا و استراليا نه فقط تأکيد چنداني بر کنترل مواليد ندارند بلکه تا حدودي مشوق و پذيراي مهاجر و نيروي انساني و به خصوص تخصّصها از کشورهاي ديگر هم هستند و در آمريکاي شمالي و اروپايي غربي در حاليکه يکي از عوامل توسعهي انساني را تعميم و توسعهي هر چه بيشتر دانش و تخصص در سطوح ملّي ميدانند امّا از اثر مثبت جذب تخصّصها و مغزها از کشورهاي ديگر نيز غافل نيستند و هر چند بر زبان نمي آورند امّا قلباًً قبول دارند که جذب مغزها و تخصصها و دانش آموختگان بيگانه باعث شکوفاتر شدن قدرت علمي, صنعتي و استعدادهاي انساني آنان خواهد شد.
تعريف توسعه اجتماعي در فرهنگ جوامع با تعاريفي که سياستمداران و يا صاحبان صنايع بيان ميکنند متفاوت است و نيز تعاريف گروههاي مذکور با تعاريفي که فرزانگان و فرهيختگان يا ايدئولوژيستها ممکن است بيان کنند چه بسا همخواني نداشته باشد و نظرات ان مجموعه نيز با نظرات دينمداران تا حدودي نامتجانس باشد.
اما اصلاح طلبان هيچگاه از اين همه اختلافات نااميد نميشوند کما اينکه در طول تاريخ نااميد نبودهاند.
گروه اصلاح طلب پيوسته درصدد تشخيص ضعفها, دردها, نواقص و ناهنجاريهاي اجتماعات و متقابلاً تشخيص توانمنديها و هنجارها و نقاط مثبت اجتماعات و برجسته کردن خصوصيّات ارزشي اخير در مقابل خصوصيّات منفي مذکور به منظور اصلاح و توسعه و ترقي امور عمومي انسانها ميباشند.
بنابراين در بحثي که فراروي ما ميباشد اگر بخواهيم بر حسب تمايلات دولت مردان يا دينمداران يا فرهنگ ملي خود (اين چنين که هست) به بحث پيرامون توسعه انساني بپردازيم چه بسا حتّي براي منطقه نيز جامع و کارساز نباشد چه رسد به اين که تعريف ما جهانشمول و مورد قبول جوامع گوناگون انساني هم قرار گيرد و آنچنان بشود که بايد باشد.
پس در اين بحث لازم است ابتداء يک تعريف از يک انسان توسعه يافته و قابل قبول همگان بيان داريم و پس از آن به تعريف تعامل علوم انساني و انديشه اسلامي در تفسير مفهوم و شاخص توسعه انساني بپردازيم هر چند چنين تعريفي حقا بايد در يک مجمع مرکب از نخبگان و فرزانگان بين المللي بيان گردد و به آگاهي ديگران برسد که در چنين صورتي در ايجاد تفاهم فرهنگي و برقراري آرامش و گسترش عدالت همگاني در گستره جهاني موثر و کارساز خواهد بود زيرا هرگاه يک نمونه و الگويي مورد قبول همگان قرار گيرد متمايل ميشوند که به تدريج از ويژگيهاي آن پيروي نمايند.
نگارنده يک انسان توسعه يافته را آدم ((ADAM مينامد که در زبان و فرهنگ تمام جوامع انساني هم معروف ميباشند.
انسان توسعه يافته يا آدم داراي خصوصيّات زير است:
1- ميداند از طبيعت به وجود آمده و به آن وابسته است و بنابراين براي طبيعت ارزش بسيار قايل است.
2- به لحاظ جسميو رواني سالم و رشيد است – و ميداند که سلامت او وابسته به سلامت ديگران است.
3- دانش آموخته و مجرب و هنرمند است – و توجه دارد که اين همه را از حاصل تلاش در همکاري ديگران به دست آورده است.
4- از امکانات مالي و رفاهي و بهداشتي بهره مند است – و اين همه را حاصل تعاون عمومي ميداند.
5- جستجوگر و تلاشگر و تعالي طلب است – ميداند که به تنهايي به مقاصد خود نميرسد.
6- به هر درجهاي که برسد طالب کمال بيشتري است – و خواهان آن است که تمام عوامل طبيعي را به خدمت خود در آورد.
7- فطرتاً خود را نيازمند ديگران ميداند – بدين علّت در ضمير خود پاي بند موآنست و وجدان و حق عدالت است مگر اينکه...
8- داراي صفات حب ذات و حب مال و همسر و فرزند است – و نميتواند ديگران را از داشتن چنين خصوصيّاتي ممنوع بدارد.
9- خود را برتر از طبيعت ميداند و در تلاش قهر و غلبه برآن است – فطرتا نميتواند پيوند خود را با ماوراء بگسلد.
10- زيبا پسند و عاشق پيشه و هنر دوست و در جستجوي مجهولات است و خود آگاه يا ناخود آگاه در جستجوي گم شده خويش است.
11- فطرتاً با استعداد و مبتکر و تنوع طلب و خلاق است – از اين جمله لذت فراوان ميبرد و شگفت زده است که چرا چنين است!
از تعريف يک انسان توسعه يافته (متکامل) که نمونه اجزاء يا ماکت يک جامعه توسعه يافته يا توسعه پذير است ميتوان سهم هر يک از عوامل علميو ديني يا ديني, علميرا در توسعه يافتگي انسانيّت تعريف نمود و ما انشاءالله در حد بضاعت و استطاعت خويش ذيلاً متعرض آن خواهيم شد.
توضيح: چون انديشههاي اسلامي اساساً از تعاليم قرآن کريم نشأت ميگيرد و در آن منظور از علم, مطلق علوم مورد نياز انسان است – نگارنده نيز در اين بحث نظر به علوم دست آورد انسان به طور مطلق دارد زيرا علوم انساني در مفهوم مصطلح آن و بدون حضور علوم تجربي نميتواند هم ترازوي انديشهي اسلامي باشد و با آن در تعامل قرار گيرد.
گزينههاي ده گانه مذکور در بالا از جمله ويژگيهايي هستند که مورد موافقت کليه طبقات مردم جهان ميباشند و لذا هم پيروان اديان آنها را باور دارند و هم طبيعت گرايان.
با اندکي توّجه به شاخصههاي توسيعي مذکور مسلّم ميگردد که عامل اصلي توسعه در هر موردي بر اساس «اصل نياز» استوار است و به وسيله آن تقويت ميشود و به سوي کمال راه ميپيمايد.
انسان هر مقدار توسعه يابد هر درجه اي از کمال برسد از اصل نياز بينياز نخواهد شد. توسعه يافتگي يک امر نسبي و قياسي است براي مثال مجتمعات توسعه يافته نسبت به ملّتهاي در حال توسعه توسعه يافتهاند و آنها که در حال توسعهاند نسبت به عقب ماندهها توسعه يافته تراند و مجموعاً در مقايسه با زمانهاي گذشته مترقّي ميباشند امّا براي روبرو شدن با شرايط و مقتضيّات آينده, حتّي کشورهاي فوق مدرن نيز «نيازمند» توسعه مداوم ميباشند.
توسعه حدّاقل در دو بعد طولي و عرض شکل ميگيرد که در اين صورت سطحي است.
در توسعه سطحي اگر کميت را تغيير ندهيم محدوديت ايجاد ميشود مانند اينکه يک قطعه فلز را در شرايطي به ورق تبديل کنيم و آنقدر آن را نازک کنيم که بيش از آن ممکن نباشد.
در چنين حالتي که ورق به حدّاکثر توسعه پذيري رسيد يا انسان بايد قانع بشود و دست از تلاش بردارد يا از جايي ديگر فلزي فراهم آورد و بر مقدار قبلي بيفزايد و با افزايش مقدار به توسعه آن ادامه دهد و يا اينکه کيفيت فلزي را که در اختيار دارد تغيير بدهد مانند اينکه آن را با اکسيژن بسوزاند و اکسيده آن را وارد ترکيبات ديگر کند و...
و يا اينکه اجزاء آن را بشکافد و تحت شرايطي به انرژي و نور تبديل کند.
حال انسان مورد نظر, طبيعت را در اختيار دارد و توسعه يافتگي او وابسته به توسعه دادن اجزاء طبيعت است, يعني به محض شروع به انديشيدن براي توسعهي طبيعت, طبيعتِ خود او هم توسعه مييابد چون انديشه خلّاق, توسعه است, ما توجه داريم که اجزاء طبيعت به خصوص اگر آنچنان که تجربه نشان داده است با کمک يافتههاي علميبا هم ترکيب شوند تا بي نهايت قابليت توسعه کيفي دارند امّا اگر بتوانيم نموداري براي شتاب توسيعي انسان در همين دو قرن اخير رسم کنيم و اگر انسان خود را منهدم ننمايد و همين ميزان شتاب را ادامه دهد بي شک قدرت علميو سلطهي او بر طبيعت درآينده به بي نهايت خواهد رسيد و در آن صورت ديگر طبيعتِ موجود و اجزاء آن ظرفيت و قابليت کافي توسعه پذيري در برابر توسعه دهندگي انسان را نخواهد داشت.
براي چنان موقعيتي چهار احتمال متصوّر است:
1- انسان توسعه يافتهي ما از تلاش و توسعهي بيشتر دست بردارد.
2- طبيعتي ديگر بر طبيعت موجود بيفزايد.
3- ماهيت طبيعت را تغيير دهد و يا با ايجاد انفجار آن را به انرژي و نور تبديل کند.
4- از وجود ماوراء طبيعت آگاه شود و آن را در امور توسعي خود دخالت دهد!
امّا انساني که ما ميشناسيم و طي بندهاي ده گانه مذکور در مقدمه تعاريفي از او بيان کرديم:
1- در هيچ شرايطي دست از تلاش و توسعه بر نميدارد.
2- به خود قبولانده است که منکر آفرينندگي است و هستي را معلول يک حادثه بي منطق و بي اراده و لايشعر ميداند ولذا انديشه آفريدن يک طبيعت جديد از هيچ و افزودن بر طبيعت موجود را حتّي در مخيله خود هم راه نميدهد و لذا توسعهي طبيعت براي او غير ممکن ميباشد.
3- ماهيت طبيعت را تغيير نميدهد زيرا ميداند که خود نيز وابسته به طبيعت است, و با تغيير دادن آن ماهيت خود او نيز تغيير ميکند و با انفجار آن خود او هم منهدم خواهد شد.
4- آخرين راه چاره او منحصر در اين خواهد شد که به ماوراء طبيعت روي آورد و آن عامل گم شده را که گاهي از زبان ديگران نغمههايي در توصيف او شنيده و سوسويي در قلب خود احساس ميکرده امّا به آن توجهي نميکرده است – در امور طبيعت دخالت دهد و بعد ارتفاع را بر سطح بيفزايد و ويژگيهاي نامحدود هستي را به گونهاي سزاوار باز شناسد:-
«وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ»1 همه کساني که در آسمانها و زمين هستند براي او و فرمانبردار او هستند (هر چند خود به علّت فريب خوردگي و کبر و غرور منکر آن باشند) آنچه فوقاً بيان داشتيم حاصل تفاهم و تعابير مادي گرايانه و اصالت دادن به عوامل علوم و فنون در توسعه انساني است و نتيجه گرفتيم که نهايتاً به پذيرفتن و باور داشتن ماوراء طبيعت ميانجامد و ذيلاً به بيان عامل انديشه اسلامي در توسعه انساني ميپردازيم:-
نظر تحقيقي با نظر فرهنگي متفاوت است.
آنچنان که در نظرات فرهنگي, مادّي حتّي کساني که خود را دانشمند و محقّق هم ميدانند غالباً بدون توجه به ضرورت استقراء در صدور حکم و اهميّت و به تبعِ آن منکرِ حقيقت اديانِ آسماني و به تبعِ اين انکار, منکرِ اهميّت رهنمودهاي ديني در توسعه انساني ميباشند, دين گرايان نيز به تبعِ «دين فرهنگي» خود غالباً بدون تحقيق در مفاهيم واقعي اساسنامه دين اسلام که از طرف خداوند نازل شده – منکر اهميّت مادّيات يعني اجزاء آفرينش و علوم و فنون مربوطه آنها در توسعهي انساني هستند و توسعهي انساني را در فرشته خو شدن اوميپندارند, هر چند تمام امور خود را وابسته به طبيعت و علوم و فنون مربوطه به آن ميبينند.
امّا يک نفر محقّق واقعي خواه دين باور باشد يا مادي گرا بايد به طريق علميتحقيق کند که حقيقت امر چيست و پس از تشکيک و نفي و اثبات مکرّر آنگاه که به حقيقت رسيد به اظهار نظر بپردازد.
در طي همين خصوصيّات ده گانه که در مقدمه براي تعريف يک الگوي انسان توسعه يافته ارائه کرده ايم و مسلّماً مورد تأييد دينمداران هم ميباشند وابستگي مؤمنان نيز به طبيعت و علوم و فنون و امکانات و نعمات حاصل از انها و ضرورت تلاشگري و تعالي طلبي و صيانت ذات و مال و همسر و فرزند و سلامت و بهداشت و برتري و جستجوگري به منظور کشف رموز طبيعت و استخدام و غلبه و تسلّط بر آن مسلّم و از شرايط اجتناب ناپذير توسعه يافتگي يک نظام اسلامي ميباشد و کسي نميتواند منکر عامليت آنها بشود.
به طوري که فوقاً نيز اشاره کرديم بر اثر به وجود آمدن وسائل ارتباط جمعي مدرن و بسيار پيشرفته که پيوسته و شتابان در جريان تکميل و توسعه نيز هستند امور کلّي مجتمعات انساني در هر دين و مسلک و مکتب و نظامي که هستند, به همديگر شديداً مرتبط گرديده و پيوسته مستحکمتر هم ميشود و لذا بايد جهاني انديشيد و جهاني نظر داد و لذا ما نميتوانيم به «استثناء» تکيه کنيم و ناگزير بايد به لحاظ انديشه اسلامي هم, وضع عمومي جهان اسلام را در نظر بگيريم و انديشه اسلامي را موازي علوم انساني در تعامل براي توسعه انساني مورد بررسي و مطالعه قرار دهيم.
اگر ما بخواهيم به نام اسلام سخن بگوئيم اگر مومن هستيم بايد در نظر داشته باشيم که از طرف خداوند سخن ميگوئيم زيرا دين يک نظام موضوعه از طرف خداوند است و اصول و مقرّرات و مقياسها و معيارهاي آن را خداوند وضع فرموده است و ما حق نداريم فرهنگي و سليقهاي و دلخواهي اظهار نظر کنيم بلکه بايد متعهدّانه و محقّقانه و مسئولانه باشد به گونهاي اگر پرسيده شود که بر چه اساسي گفتيد دلايل محکمه پسند ارائه نماييم؟
دين اسلام در توسعه انساني دو گونه تأثير دارد:
1- تأثير الهي, فطري, نامريي
2- تأثير انساني, علمي, مرئي
تأثير الهي, فطري دين در توسعه تدريجي و نامريي است بدينگونه که خداوند آيات را نازل ميکند و به وسيله پيامبران بر مردم ابلاغ ميشود- بعضي از مردم ظاهراً و در حدد استعدادات فطري خود رهنمود ميگيرند و عمل ميکنند امّا به تدريج آيات بين مردم منتشر ميشود و مستقيم و غير مستقيم به اطلاع جهانيان ميرسد – مصلحان و عقلاي اجتماعات, حتّي در مجتمعات غير ديني, آگاهانه تحت تأثير عقلاني بودن رهنمودهاي آسماني قرار ميگيرند و مفاد آنها را که محصول فرهنگهاي جوامع و انديشهها و تدبّرات خود ميپندارند براي برقراري نظامات اجتماعي مفيد و کارساز تشخيص ميدهند و اجراي آنها را توصيه و تأکيد مينمايند و مردم نيز که نيازمند برقراري نظام اجتماعي هستند آنها را ميپذيرند و لازم ميشمارند واي بسا که به آنها وجهه قانوني هم ميدهند و براي قانون شکنان هم مجازات تعيين ميکنند.
به يقيين ميتوان گفت که بخش عمده قوانين و مقرّرات اجتماعي, سياسي مجتمعات انساني مانند انتخاب, همسر قانوني, علاقه به طهارت نسل, ثبوت ميراث در حق بستگان, حقوق اکتسابي, تعهدّات اجتماعي, مجازات متجاوزان و... حتّي در نزد مادي گرايان به طور مستقيم و غير مستقيم از تعاليم آسماني گرفته شده است.
بر همين اساس است که آنگاه که پيامبر عزيز تأثير ابلاغ آيات را ناکافي ميديده و ناخشنودي ميشده است. خدواند به او دلداري داده است: «وَ إِنْ ما نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ»1 و ما يا بعضي نتايج و تأثيرات هدايتي را که به آنها وعده داده¬ايم به تو مينمايانيم و يا جان تو را ميگيريم (و پس از اينکه تو را نزد خود آورديم شاهد آثار تبليغ آيات در ميان مردم خواهي بود, پس تو ناراضي مباش و بدان که) وظيفه تو فعلاً فقط تبليغ آيات است و تأثير کردن و محاسبه آن به ما مربوط است
تأثير انساني, علميدين در توسعه انساني ناشي از انديشه و خردورزي و کردار پيروان دين است متناسب با شرايط و مقتضيّات زمان و مکان ميباشد.
براي مثال در صدر اسلام وجود يک نفر که بتواند بخواند و بنويسد و يا حفظ و بيان کند براي اهداف اسلام کارساز بود امّا بعد از اينکه اسلام توسعه يافت ضرورت تفقّه پيش آمد ولي چون به امپراتوريها نفوذ کرد و با فلاسفه و دانشمندان و تمدّنهاي ايران و روم روبرو شد, ديگر براي نظامي که پيروان آن مدعي رهبري مردم جهان به سعادت هر دو جهان بودند فقاهت به تنهايي جوابگو نبود و ضرورت ايجاب ميکرد که مسلمانان برتري خود را در فلسفه و علوم و فنون نيز به اثبات برسانند و لذا به تحصيل علوم و فنون و هنر پرداختند و از اين بابت دَين خود را به دينِ خود اداء کردند و تمدّن اسلامي را به وجود اوردند که مقدّمه مدنيّت امروزين جهان گرديد.
بعضي از اين جهت قرآن کريم و دين اسلام را مورد بي اعتنايي قرار دادهاند که ان را با معيارهاي علميخود موافق نيافتهاند و علّت اين امر هم اين است که قرآن کريم را به طريق علميمورد مطالعه قرار ندادهاند – همين گونه است حال کساني که ظاهر قرآن اسلام را قبول دارند ولي اين گروه نيز آن گونه که بايد و شايد قرآن کريم را مورد تحقيق قرار نميدهند, لذا نميتوانند پاسخهاي دانشمند پسند به ايراد کنندگان بدهند و قرآن را يک کتاب آسماني غير سياسي و غير علميولي «آدم ساز» معرّفي ميکنند و در يک چهار ديواري سنتي به تفسير و تبيين کلام خداوند ميپردازند.
هر دو گروه راست ميگويند که قرآن يک کتابي علمي هم جهت و هم تراز با معيارهاي شناخته شده دانش انسانها نيست امّا حقّ همين است که دليل کلام الله بودن اين کتاب آسماني هم هست. چون اگر مشابه کلام و دانش انسانها بود ديگر کلام خداوند نبود زيرا چون صاحب کلام که مشابه کسي يا چيزي نيست «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْء» ناگزير کلام او هم مشابه کلام يا دانش کسي يا کساني نخواهد بود.
خداوند و علم خداوند برتر از هر کسي و هر چيزي است – کلام او هم برتر از کلام هر کسي است:
«وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا»1 آن کلام خداوند است که برترين است
امّا چون کلام خداوند هدايت مطلق است: «ذالک الکتاب هدي» پس بايد جهت دهنده و هدايت کننده علوم انسانها به مسير صحيح هم باشد و مشکلات و مسائل علميرا هم پاسخ گويند و چنين هم هست و چون چنين است لاجرم يک کتاب آسماني فوق علميميباشد که ميتواند به تمام علوم پاسخ گويد و مسير صحيح را براي پيشرفت آنها مشخّص نمايد.
گذشتهها که جاي خود را دارد اگر بر فرض محال قرآن شامل تمام رشتههاي دانش انسانهاي قرن حاضر در حدّ اعلاي ممکن هم بود شايد اول کسي که منکر کلام الله بودن آن ميشد خود نگارنده بود زيرا چنين کتابي نميتوانست هدايت کنندهي انسانها در فردا و فرداها باشد!
قرآن که اساس نامه نظام ديني مسلمانان است توسعه انسانها را درونِ مرزهاي مشخّصي هر قدر هم وسيع و پهناور باشد محدود نميکند. او از آب و خاک (گل) بشر ميسازد و از بشر انسان و از انسان آدم و از آدم خليفه الله به وجود ميآورد: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»1.
پس اگر توّجه کنيم که خليفه خدا بودن چه مرحلهاي از کمال و اقتدار است خواهيم توانست که يک تعريف درست از انديشه اسلامي در تفسير مفهوم و شاخص توسعهي انساني بيان نمائيم.
نگارنده نه ميداند و نه ضرورتي ميبيند که تحقيق کند تا بداند که در چه زماني اصول و فروع دين اسلام به صورت موجود استخراج و طبقه بندي شده است امّا يقيين دارد که قصوري در تعريف معيارها و شاخصهاي يک نظام ديني مورد قبول خداوند صورت گرفته است و همين قصور سبب شده است تا وضعي پيش آيد که امروز در تعامل علوم انساني و انديشه اسلامي در تفسير مفهوم توسعه انساني, زبان علوم در برابر انديشه اسلامي رساتر و تيزتر باشد!
نگارنده در جريان تحقيقات خود دوازده اصل از اصول آفرينش را از رهنمودهاي قرآن کريم استخراج و در کتابي با نام «اصول آفرينش» تدوين و تأليف و منتشر نموده است و تأکيد نموده و مينمايد که توجه به نکات مندرج در کتاب مذکور براي فهم هدايتهاي علميو بعضي از معيارهاي مشخص در قرآن کريم کاملاً ضروري ميباشد.
از جمله اصول مذکور «اصل تزويج» در نظام آفرينش است و ما در اين مختصر نميتوانيم به بيان دلايل و مراجع مربوطه بپردازيم. (علاقمندان به کتاب مذکور مراجعه نمايند)
مطابق اين اصل هر چه را خداوند ميآفريند در عين وحدت نوع, پيدايش و بقاء آن بر اساس داشتن زوج است و امور نظام دين هم تابع همين قاعده و اصل ميباشد.
خداوند نوع انسان را که مزدوج آفريده است (زن و مرد) در يک جهان مشهود قرار داده است که غوطه ور در يک جهان غايب به نام آخرت است و انسان در جريان طي اين جهان و رسيدن به بلوغ نوعي, آمادهي انتقال به جهان ديگر ميشود. پس انسان بايد مرحله اوّل را طي کند و وارد مرحلهي ديگر بشود. چون چنين است و طبق اصل تزويج نيز بايد آن چنان که خداوند خواسته است دو هدف را نصب عين داشته باشد:
1- هدف اين جهاني کوتاه مدت که رسيدن به مقام خليفةاللّهي در همين جهان است: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً».
2- هدف بلند مدّت آن جهاني, که رسيدن به مقام قرب است:«ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ»1 و آيات ديگر پس بر اساس انديشه صحيح اسلامي توسعهي انساني را که همان پيمودن راه کمال است حدّ و مرزي نيست. نيز بايد توّجه داشت که چون نوع انسان متشکّل از زن و مرد است توسعه در صورتي محقق ميشود که هر دو فرد از اين زوج که نوع را تشکيل ميدهند متفقاً و متناسباً متکامل شوند وگرنه توسعه و تکامل محقق نميشود زيرا اگر نيمياز يک وجود توسعه نيابد کلّ آن وجود توسعه نيافته است!
پس رسيدن به مقام خليفةاللّهي در اين جهان منحصر به فرد نيست کما اينکه رسيدن به مقام قرب و رضوان خدا در آن جهان هم منحصر به فرد نيست بلکه نوعاً نائل ميشوند.