زمينهها و بسترهاي اجتماعي فرار مغزها، بررسي آثار و پيامدها
زمينهها و بسترهاي اجتماعي فرار مغزها، بررسي آثار و پيامدها آنچه به آن نام «فرار مغزها» داده ميشود موضوعي است كه در يك جريان با ابعاد گوناگون صورت ميگيرد و منحصر به مغزها (درمفهوم متداول آن) نميباشد بلكه در ضمن جابجائي يك نيروي انساني صورت ميگيرد و شدّت و ضعف آن متناسب است با قدرت نيروي منفي يا دافعه مبداء و نيروي مثبت و جاذبه مقصد. از علل و عوامل پديد آمدن نيروي دافعه در مبداء و جاذبه در مقصد ميتوان به فرهنگ علم، اقتصاد، صنعت، كار، آزادي و.... اشاره نمود كه فقدان يا ضعف آنها در مبداء نيروي دافعه ايجاد ميكند و وجود و قوت آنها در مقصد نيروي جاذبه بوجود ميآورد. جاذبهها و دافعهها هم مطلق نيستند زيرا يك مبداء دافعه ميتواند در برابر دافعه ديگر جاذبه باشد و يك جاذبه هم ممكن است در برابر جاذبهاي قويتر دافعه باشد. براي مثال بعضي از كشورهاي اروپايي براي كشورهاي توسعه نيافته جاذبهاند و در برابر فوق صنعتيها دافعه هستند. در مثالي ديگر ايران در برابر افغانستان داراي جاذبه است در حالي كه در برابر كشورهاي صنعتي دافعه است. علل و عواملي هم كه فوقاً به آنها اشاره كرديم (فرهنگ، علم، اقتصاد و...) لازم نيست همه از يك جا رخت بر بندند يا در يك جا جمع شوند تا دافعه و جاذبه پديد آيد بلكه وجود يا عدم يكي از آنها ميتواند در مبداء و مقصد بر نيروي انساني مربوط اثر بگذارد و در قطبهاي دافعه و جاذبه اثر معكوس داشته باشد مانند اينكه در يك كشور توسعه نيافته عمليات توسيعي آغاز گردد و از كشورهاي توسعه يافته بعضاً انجام آن عمليات را عهده دارد شوند و براي انجام آن كار به اعزام پرسنل با تخصصها و تجارب و فن آوريهاي مربوط مبادرت نمايند. بنابراين دافعه و جاذبه ميتواند دو طرفي و متقابل باشد و قطبهاي مثبت و منفي همديگر را تغذيه نمايند (مانند آهن ربا كه ما در همين مقال پيرامون آن توضيحات بيشتري عرضه خواهيم كرد) و اين تغذيه متقابل طبيعيترين و بهترين شيوهاي است كه به دور از سياستهاي تماميّت خواهي، ميتواند بين كشورهاي جهان رابطه مسالمتآميز بر قرار كند. جريان جابجايي انسانها در تمام طول تاريخ استمرار داشته و در آينده نيز ادامه خواهد داشت و موضوعي نيست كه بتوان مانع آن شد امّا با بعضي سياستگزاريها و طرح ريزيها ميتوان آنرا هدفمند و با سود آوريهاي دو سويه كرد و چه بسا كه بتوان با يك سلسله اقدامات و قراردادهاي بين المللي (از جمله بواسطه سازمان ملل) به آن مشروعيّت بينالمللي هم داده شود. جابجايي انسانها هم تابع قانون ظروف مرتبطه است و خواهي نخواهي انجام شدني است چيزي كه هست انسانهايي كه تصّور ميكنند خود را ميتوانند از قيود عوامل و قوانين طبيعي آزاد كنند خود را در انجام عمليات خود آزاد ميپندارند امّا اگر به اين نكته توجه كنند كه درهر صورت اگر در جايي «ظرفيت» پذيرش و به كارگيري توانمندي و استعداد انسانهايي نباشد و در جايي ديگر باشد دير يا زود، به ميل يا اجبار اين جابجايي عملي خواهد شد! با اين بيان جلوگيري از جابجايي در صورتي ميسّر است كه در مبادي انساني ظرفيت لازم ايجاد گردد و ايجاد مانع بي دوام ميباشد - چنانكه في المثل اگر در برابر رود خانهها سّد ايجاد گردد بايد براي مصارف آبهايي مهار شده مجاري خروج و مصرف و سر ريز هم ايجاد كرد و گرنه دير يا زود يا سّد منهدم خواهد شد يا آبهاي زايد مجاري ديگري را براي خود خواهند گشود. جابجايي انسانها اگر به منظور دفع خطر و جستجوي پناهگاه باشد «فرار» است و اگر بر اساس يأس و نااميدي در مقصد باشد «مهاجرت» است و مهاجرت و همچنين فرار ممكن است كوتاه مدّت، دراز مدت يا دائم باشد مانند مهاجرت براي تحصيل دانش يا كسب و تجارت و در همه موارد ممكن است تصميمات اولّيه بر اثر تغيير شرايط و مقتضيات زمان و مكان تغيير كند چنانچه كسي كه براي تحصيل و تكميل دانش و غير آن قصد موقت دارد در مقصد شرايطي به وجود آيد كه در محّل موقّت به صورت دائم باقي بماند مانند دانشجوياني كه به قصد بازگشت ميروند ولي پس از گذرانيدن مدارجي از دانش و يا تخصّص جذب امكانات محيط ميشوند و يا بعضي از مهاجران در مقصد با مشكلاتي مواجه ميشوند و يا در محّلي كه از آنجا مهاجرت كردهاند امكاناتي فراهم ميشود و لذا تصميم به بازگشت ميگيرند. بنابراين نه ميتوان به بازگشت آنانكه به عنوان دانشجويي آزاد و بورسيه اعزام ميشوند اطمينان داشت و نه از بازگشت آنانكه به قصد دايم رفتهاند مأيوس بود، بخصوص اگر مشابه آنچه در سرزمينهاي بيگانه در جستجوي آن هستند در ميهن خود امكانپذير ببينند. نمونه قابل ارائه ايجاد دانشگاههاي آزاد در داخل كشور است كه تاحدودي هم عطش دانشجوياني را كه به دانشگاههاي دولتي راه نمييافتند رفع كرد و هم تا حدودي از خروج ارزهاي دولتي جلوگيري نمود، هر چند بعضيها نسبت به كم وكيف اين سازمان نيز حرفهايي دارند كه ما كاري يه آن در اين بحث نداريم و غرض ما ارائه مثال ميباشد. موضوع بررسي فرار مغزها را بايد از ديدگاههاي، ديني، آموزشي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي مورد توّجه قرار داد، هرچند همه اين ديدگاهها آنچنان با همديگر ارتباط تنگاتنگ دارند كه تفكيك آنها از هم به سختي ميسر است و اينكه نگارنده اين زمينهها را ظاهراً از هم تفكيك و تجزيه مينمايد بدين جهت است كه بهتر بتوانيم شعاع ديد را روي اجزاء تفكيك شده متمركز نمائيم. 1- ديدگاههاي ديني با وجودي كه در نتيجه انقلاب عظيم و بي مانند ايران، در اين سرزمين جمهوري اسلامي برقرار گرديد و بيست سال تجربه را پشت سر گذاشته است هنوز بسياري از روشنفكران ما نميتوانند بپذيرند كه دين و سياست يكي است و نيز بسياري از محافظه كاران منكر وفاق علوم تجربي با دين هستند و نيز هر دو گروه باضافه عامّه مردم نميتوانند قبول كنند كه دين اسلام ميتواند راهنماي يك مدرنيت مترقّي و پويا در مقياس جهاني و حتّي در سطح هميشه برترين باشد، هر چند خود خداوند فرموده باشد: وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ1...: و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم تا روشنگر «همه چيز» باشد..... بعضيها يا به اين اصول كلي توجه نمينمايند يا اگر توّجه كنند تصّور ميكنند كه قرآن روشنگر همه آن مسايلي است كه در محدوده دين در مفهوم اصطلاحي آن شناخته شده است نه كّل مسايل مبتلا به انسانها به طور مطلق و طّي قرون و اعصار - و بعضيها هم چه بسا قرآن را مطلقاً قبول نداشته باشند و اگر هم ظاهراً قبول داشته باشند يا اين قبيل آيهها را ساخته و پرداخته دست جاعلان ميپندارند و يا گمان ميكنند خداوند (نعوذاًباللّه) در گفتار خود غلّو كرده و به اغراق گويي پرداخته است ؛ امّا نگارنده كه چندين سال است تمام اهتمام خود را مصروف تحقيق در رهنمودهاي فراموش شده و در عين حال سياستگزاريهاي جهانشمول براي ايجاد يك نظام ديني فراگير آسماني در قرآن مجيد نموده است يقين دارد كه اين كتاب آسماني حقيقتاً جوابگوي همه چيز است امّا بايد ژرف نگرانه و خردمندانه و علماني به آن توّجه نمود و اين كار بايد در دانشگاه و جهاد گرانه محقّق شود. بايد يه اين مهّم توجه داشت كه در يك نظام ديني اگر به سياستگزاريهاي خردو كلان صبغه ديني (راستين) داده نشود و يا دين از نظام فطرت بر كنار نگاه داشته شود نه نظام يك نظام ديني راستين خواهد بود و نه دين يك نظام پايدار موافق خواست و قبول خداوند ميباشد (به آيه 30 از سوره روم مراجعه نماييد كه اگر خدا بخواهد در ادامه مقال متعرض آن خواهيم شد). از نظر قرآن كريم فرار مغزها و استعدادها كه نگارنده به تبعيت از كلام خداوند آنرا جابجايي انسانها يا مهاجرت تعريف كرده است نه فقط در شرايطي لازم و ممدوح است بلكه عدم مهاجرت بسيار مذموم و از گناهان نا بخشودني ميباشد : «إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِيراً - إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلاً - فَأُولئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً1»:(مسلّم بدانيد آن كساني را كه فرشتگان جانشان را ميگيرند در حالي كه در روي زمين (در جريان زندگي) بر خويش ستم ميكردهاند از آنان ميپرسند: در جريان زندگي در چه وضعي بوديد؟ جواب ميدهند: ما در زمين از ناتوانان بوديم (مستضعفين). فرشتگان ميپرسند: مگر زمين خدا گسترده و پهناور نبود كه در آن مهاجرت كنيد؟ چنين كساني (كه در زمين تن به استضعاف ميدهند) جايشان در جهنّم است و چه بد جايگاهي است! (ا زكساني كه تن به استضعاف دادهاند) يك گروه از مردان و زنان و فرزندان مستضعف، مستثني هستند، و اينها كساني هستند كه توان چاره جويي ندارند و راه به جايي پيدا نميكنند - چنين كساني هستند كه احتمالاً خداوند از آنان در گذرد (به دوزخشان در نيفكنيد) زيرا خداوند بسيار در گذرنده و بخشنده است. با اندك دقتّي در فرازهاي آيات مذكور نكات مهّم زير بخوبي روشن ميگردد. 1- اوّلين سؤالي كه از مردگان ميكنند اين است، در زمين زندگي را چگونه گذرانيديد، فِيمَ كُنْتُمْ ؟ 2- تن به استضعاف دادن ستم كردن بر خويشتن است: ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ. 3- همه جاي زمين از آن خداوند است، و لذا آنگاه كه پاي استضعاف در ميان باشد قيد و بندهاي اعتباري از قبيل مسكن و خانواده در يك نظام ديني برداشته ميشود و بر انسان واجب ميشود كه مهاجرت نمايد وگرنه مرتكب گناه شده و در سراي ديگر مكافات خواهد شد: مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ - چون ستم بر خويشتن و ترك واجب گناه شمرده ميشود و مكافات دارد. 4- فقط كساني كه عذر آنان موجه است و واقعاً نميتوانند مهاجرت كنند «احتمالاً» ممكن است بخشوده شوند! 5- نه دين ،نه حكومت، نه عواطف اجتماعي، نه وابستگيهاي فرهنگي / نژادي در حاليكه پاي استضعاف در ميان باشد - به هيچ يك نميتوان متعذر شد و در يك جا ماند و استضعاف را تحّمل كرد - مگر اينكه انسان آتش خشم خداوند را بر اعتراض در برابر عقب نگاه داشتگي ترجيح بدهد. 6- از اين بيان اين نتيجه حاصل ميشود كه اگر كساني يا نظامي يا سازماني ميخواهد كسي فرار يا مهاجرت نكند بايد موانع خوب زيستن و رشد و كمال او را از ميان بردارد يا حدّاقل مشابه آن را كه در جايي ديگر از زمين خداوند فراهم شدني است فراهم نمايد و اگر در چنين صورتي كه فراهم شد فرار كند، گلهمند باشد! 7- از اينكه خداوند كلمه ضعف را در صيغه استضعاف به كار برده و ضعف در برابر قوت است معلوم ميشود كه مجموعه استعدادها و توانائيهاي انسانها مطرح است نه آن گونه كه مصطلح گرديده تصّور ميكنند كه منظور از استضعاف فقر و ناداري در برابر ثروت و دارايي است كه اگر چنين بود خداوند كلمه مناسب ديگري مانند فقر بكار ميبرد. براي مثال، اگر كسي استعداد آنرا دارد كه بالاترين درجه مديريت را احراز كند، يا به بالاترين درجه علمي برسد، عمليترين و مفيدترين طرحهاي صنعتي، اقتصادي، سياسي و.... را عرضه نمايد اگر موانعي در برابر پيشرفت او ايجاد شود (در هر درجهاي كه او را متوقف نمايند -حتي اگر ماقبل آخرين درجه ممكن باشد) او را به استضعاف كشيدهاند و چنين شخصي حقاً ميتواند به جايي كه امكانات پيشرفت او فراهم است مهاجرت كند - البته ميتواند از اين حّق خود بر اساس مروت و بّر و نيكمردي و رعايت عواطف انساني استفاده نكند و در كنار نزديكان و وابستگان، با اراده خود باقي بماند. همه جاي گيتي زمين خداوند است. همه مردمان بنده و آفريده خداونداند، خداوند حدّ و مرزي بين بندگان خود ايجاد نكرده و ايجاد حد و مرز را به كسي تكليف نكرده است. امّت اسلام و مسلمانان مؤمن را مركز و محور وسط و مرتبط و الگو و اسوه و شاهد بر جهانيان خواسته است: «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً1»: و بدين گونه ما شما را امّت «وسطي» قرار داديم تا نمونه و اسوه براي عموم مردم (جهان) باشيد آنچنانكه پيامبر عزيز براي شما اسوه و الگو و ناظر ميباشد اصل مهّم در نظام موضوعه الهي يعني دين اسلام ايمان و تقوي است كه عزّت آفرين است نه بر اساس تعصبات ملّي و قومي توقّف در مكاني معيّن و تحمل خواري، و خداوند بهتر از هر كسي ميداند كه تن در ندادن به استضعاف كه موجب عزّت مسلمانان خواهد شد بيشتر از هر چيز ديگر آنرا متوّجه دين اسلام خواهد كرد و موجب تقويت اين نظام آسماني خواهدشد. تأكيدي كه ما بر اين معني داريم نه بر اساس ضعف عرق ملي است نه تأييد فرار يا مهاجرت مغزها و اقشار ديگر است، بلكه توّجه دادن به معني حقايق دين است كه از نظرها دور مانده است. حوادث تاريخ و جريانات و مقتضيات زمان هم اين حقيقت را به طور كاملاً عريان نشان ميدهد كه مردم اعم از مغزها و غير آنها آنگاه كه نتوانند در موطن و ميهن و در ميان نزديكان خويش توانائيها و استعدادهاي خود را بكار گيرند و از آن بهره بردارند و بهره برسانند، به هر طريق ممكن، حتي با پوشيدن پوست گوسفند و داخل گله گوسفندان مرز نشينان هم كه شده باشد از مرزها ميگذرند و به جاي ديگري كه اميد بيشتري هست پناه ميبرند. اين جريان تابع قانون ظروف مرتبطه است كه از نواميس فطرت و خلقت ميباشد و انسانها نيز ناگزير از تبعيت اين جريان هستند و خداوند هم تأكيد فرموده است كه آن نظام ديني كه بر اساس ناموس فطرت و مقتضيات فطري مردم استوار نباشد پايدار نخواهد بود: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ1»: پس همت استوار بدار براي (برقراري يك نظام) ديني راستين كه مطابق ناموس خلقت باشد كه خداوند عامّه مردم را هم بر اساس همين ناموس يا نظام عمومي آفرينش آفريده است. هيچگونه تبديلي در برابر آفرينش خداوند يا مقتضيات فطري مردم وجود ندارد (يا نبايد و نميتوان بوجود آورد) دين پايدار چنين است (كه هماهنگ و موافق با نظام و ناموس آفرينش و متناسب با فطرت و مقتضيات وجود مردم باشد و اگر چنين نباشد آن دين پايدار نخواهد بود) و ليكن اكثريت مردم اين را نميدانند. بنابراين در شرايطي كه در مبداء ظرفيت كافي نباشد و در جاهاي ديگر باشد فرار مغزها و استعدادها و توانائيهاي ديگر خواهي نخواهي انجام ميشود و هيچ سّد و مانعي جلوگير آن نتواند بود. اين نظام فطرت است كه خداوند وضع فرموده است.
2- ديدگاه¬هاي آموزشي نگارنده افراد با استعداد را به ميلههاي فولادي تشبيه مينمايد و دانش را به جريان الكتريكي در سيمهاي هادي و متصّل به يك مولّد كه در اين مثال نظام آموزشي ما اعّم از مراحل و سطوح مختلف آن ميباشد. در اين مثال هر چه حلقههاي سيمهاي هادي كه اطراف ميلههاي فولادي پيچيده ميشود بيشتر و جريان برق قويتر و زمان جريان طولانيتر باشد استعدادهاي مثبت و منفي ميلههاي فولادي كه اصطلاحاً مغناطيسي شدن است بيشتر ظاهر ميشود. يك ميله فولادي از هر سمت در يك حوزه مغناطيسي قرار گيرد به طرف آن جذب ميشود امّا اگر ما يك ميله فولادي را به آهن تبديل كرديم چون استعدادهاي جاذبه و دافعه (مثبت و منفي) آن تقويت ميشود رابطه آن با آهن رباهاي ديگر مربوط ميشود به اينكه كدام قطب آن را در برابر كدام قطب آهن رباهاي ديگر قرار ميدهيم و مسلم است كه اگر قطبهاي همنام را در برابر هم قرار دهيم از هم دور شوند ولي اگر قطبهاي غير همنام را در برابر هم قرار دهيم همديگر را شديداً جذب ميكنند و در اين جذب و انجذابها آهن رباي ضعيفتر به سوي قويتر كشيده ميشود و جذب و انجذاب با شدت بيشتري انجام ميشود. از مثال مذكور نتيجه گرفته ميشود كه: 1- بروز و ظهور استعدادهاي ميله فولادي ما رابطه مستقيم دارد با كميّت و كيفيت پرورش آن. 2- جذب و انجذاب آن بستگي دارد به اين كه كدام قطب آن را در برابر كدام قطب آهن رباي ديگر قرار داده باشيم. 3- قدرت جذب كنندگي و يا ضعف و خصوصيت جذب شوندگي در حوزههاي مغناطيسي، رابطه مستقيم دارد با القاآت خود ما در جريان پرورش آهن ربا. امر تعليم و تربيت اعّم از سطوح مختلف آن يك نوع كار است، و بدترين نوع كار آنست كه بدون هدف و پيامد باشد. مانند كشاورزي كه فقط زمين را شخم ميزند براي نفس شخم زدن. فرق است بين چنين كسي با آن كه زمين را شخم ميزند تا در آن دانه بيافشاند و آبياري كند و آبياري ميكند تا گياه برويد و ثمر دهد و آن ثمر را براي تقويت بنيه خويش در پيمودن راه كمال به مصرف برساند. اگر زمين فقط شخم زده و رها شود خصوصيت آيش آن و رويش گياه در آن تقويت ميشود و چون رها شود و شخم زننده بذري در آن نيافشاند و.... دير يا زود ديگري در آن اقدام به كاشت و داشت و برداشت خواهد كرد، عيناً همانند مثالي كه براي آهن ربا بيان كرديم. پس : 1- آموزش بايد هدفمند باشد. 2- تك بعدي نباشد بلكه در ابعاد متعّدد كمي و كيفي گسترده شود. 3- كارا و جذاب باشد نه بيكاره و مجذوب. پس در نظام آموزشي ما كه استعدادها كشف و پرورده ميشود عقلاني اينست كه اين كار براي رسيدن به هدف مشخص و مفيدي انجام شود وگرنه پروردهها يا دست آوردهاي آن بوسيله قطبهاي مخالف ربوده يا جذب ميشوند و آثار وجودي آنها در جاذبههاي قويتر قطبهاي مخالف به تحليل ميرود، و يا بصورت راكد و فراموش در گوشهاي بتدريج خصوصيت پرورشي/آموزشي خود را از دست ميدهند و عنصر فولادي آنها هم زنگ زده و فرسوده و منهدم ميشود. چون ما در نظام آموزشي خود اهداف و جاذبههايي براي دست پروردههاي خود پيش بيني و سياستگزاري نمينمائيم در حقيقت مقدمات فرار يا ربوده شدن آنها را بوسيله قطبهاي مخالف جذاب فراهم و تشديد ميكنيم، بنابراين نه مغزهايي كه آنها را فرار ميناميم قابل سرزنش هستند و نه جاذبههايي كه آنها را ميربايند، زيرا اگر جاذبهها هم آنها را نربايند به شرحي كه فوقاً اشاره كرديم بتدريج و به صورت طبيعي در ركود و بيكارگي و بيهودگي ويژگيهاي القايي و ماهيّتي خود را از دست ميدهند و منهدم ميشوند ! در آنچه ما «فرار مغزها» ميناميم فرار اقتصادي هم صورت ميگيرد زيرا براي پرورش يك مغز مبلغ معتنابهي از بنيه اقتصادي /مالي كشور هم به مصرف ميرسد تا آن مغز به يكي از مدارج علمي برسد و اين تنها ضرر اقتصادي نيست زيرا همزمان با پرورش مغزهاي درجه اوّل مبالغي مهّم نيز مصروف اين ميشود تا مغزهاي درجات پائينتر پروريده شوند و چون كم استعدادها بر امور مسلط ميشوند امور با ابتكار و نوآوري و خلاقيّت كافي تدبير نميشود و شكوفا و پويا نميگردد و نتيجتاً سياست و علم وصنعت حالتي بيمار گونه و راكد به خود ميگيرد و از جريان مدنيّت عقب ميماند ! همين مغزها وقتي به قطبهاي مخالف پيوستند قدرت خلاقيّت و نوآوري اينها به قدرت فعّال و پويائي آنها افزوده ميشود و پيشرفت آنها را شتاب ميدهد و نتيجتاً عقب ماندگي ما بيشتر و چشمگيرتر ميشود ! ما ميتوانيم زمينهها و بسترهاي علمي و اجتماعي فرار مغزها و آثار و پيامدهاي آن را به بستر رودخانهاي تشبيه كنيم كه به علّت عدم وجود سدها و آب بندهاي حساب شده، به تدريج جريان آب كف بستر را تراشيده و با خود برده و در مردابها و باطلاقها يا درياهاي شوراب ته نشين كرده بنحويكه بسترها بسيار عميقتر از زمينهها و حواشي و سواحل رودخانه گرديده و زمينها و زمينهها به اراضي باير مبدل شده است. مواجه بودن با چنين «پيش آمدي» هم، در فرهنگ ما پيامد كارهاي پيشينيان شناخته ميشود و به اين هم نميانديشيم كه در چنين طرز تفكري «پيامد» كردار ما هم «پيش آمد روزگار» آيندگان خواهد بود و آن چه ما به گذشتگان نسبت ميدهيم آيندگان نيز به ما نسبت خواهند داد. دانشگاه اگر محقّق نباشد مبلّغ يافتههاي ديگران است، دانستههايي را از جاهايي ميگيرد و به ديگران منتقل ميكند. درست به واسطههايي ميماند كه كالاهايي را از منابع توليدي دست اوّل ميگيرند و به واسطههاي دست دوّم منتقل ميكنند و از بهره اين نقل و انتقال وجود خود را ثابت نگاه ميدارند و كاري هم به اين ندارند كه كالاها چگونه توليد ميشود، مفيدند يا مضّر، چرا و چگونه و بوسيله چه كساني مصرف ميشوند و نتيجه اين گونه مصرف گرايي چيست ؟ اگر چنين باشد حقاً بايد آنرا «دانشراه» ناميد، چون از جاهاي ديگر دانش به حركت در ميآيد و از چنين مسيري به جاهاي ديگر ميرود - مانند رودي كه از سرزميني مرتفع سرچشمه ميگيرد و از «بستري» ميگذرد و به مردابي يا كويري يا درياچهاي يا.... عميق فرو ميريزد بي اينكه حتي سواحل خود را شاداب و سر سبز و بارور كند ! بايد تحقيق در شيوه كار و موارد مصرف و كيفيت و كميت و كارايي كالاهاي دانشگاهي اوّلين اقدام به خويشتنشناسي دانشگاه قرار گيرد نه اينكه مانند بي دانشان آن چه را در پيش رو دارد پيامد كردار ديگران بداند. بايد تحقيق شود كه چرا ميلههاي فولادي كه در جريان القاآت نظام آموزشي خصوصيّت مغناطيسي هم دريافت كردهاند با شدّت بيشتري مجذوب حوزههاي مغناطيسي ديگر قرار ميگيرند. اگر مشكل در كميّت و كيفيتي است كه خود به آنها القا نمودهاند آن مشكل را برطرف نمايند. اگر علّت عدم وجود جاذبههاي نزديك داخلي است چرا آن جاذبهها را براي كالاهاي خود به وجود نميآوريد و يا به كالاهاي توليدي جذابيّت كافي نميدهد و كار بيهوده انجام ميدهد. هر چند به لحاظ كيفيّت بين امور معنوي و مادّي تفاوت وجود دارد. امّا در يك نظام ديني راستين بر اساس دلايلي كه فعلاً نميتوانيم به بيان آنها بپردازيم، اين هر دو، يعني ماديّات و معنويّات، دو نيمه يك نظام پايدار هستند و به هر يك آسيب برسد و يا تضعيف بشود به همان نسبت به نيمه ديگر و نتيجتاً به كلّ پيكره نظام ضعف و آسيب خواهد رسيد - بنابراين درست اينست كه در تأسيس و توسعه دانش و دانشگاه نيز به همان گونه بايد عمل شود كه مثلاً در تأسيس يك كارخانه اقدام ميشود. براي مثال در ايجاد يك كارخانه ذوب آهن ابتداء انواع و مقادير مصرف داخلي و نرخ بين المللي و منابع تأمين مواد خام اوّليه و هزينههاي تهّيه آنها و مناطق و بازارهاي مصرف توليدات و جاي احداث كارخانه به لحاظ دادههاي زمينشناسي و دسترسي به نيروهاي انساني متخّصص و غير متخّصص و نيروهاي نسبتاً ارزانتر انرژي زا و.... مطالعه ميشود و طرح اقتصادي و كاراي آن به تصويب سران نظام ميرسد و به مرحله اجرا در ميآيد و هرگونه توسعه و تكميل بعدي آن مربوط ميشود به كشش بازارهاي مصرف داخلي و يا بازاريابي و تقاضاهاي خارجي و لذا از نشانههاي سوء مديريت و ناهماهنگي با مقتضيات نظام كلّي كشور است كه كالا به مقدار يا از نوعي توليد شود كه مورد مصرف آن از پيش بررسي نشده باشد. در چنين صورتي سرمايه ملّي در بخشي مصرف ميشود كه در وضعيت و شرايط جاري بي نتيجه است و حاصلي جز انباشتگي و توّرم انبارها و محدودههاي فعالّيت و دست و پاگيري و فرسوده و از خيز انتفاع خارج شدن نخواهد داشت. در ايجاد و اداره و توسعه دانشگاه و تعليم و تربيت متخّصص و دانشمند نيز بايد به همين گونه عمل كرد، يعني ابتدا بايد در كشش و نياز بازار نيروي انساني متخّصص و دانش آموخته موجود و نرخ در صد گسترش تقاضا براي انواع دانشها و تخصصهاي آتي و ميزان ارزش و بهايي كه به دست ميآيد، يا از طريق سازمانهاي مربوطه و وابسته به نظام يعني سازمان برنامه و بودجه، يا سازمان امور استخدامي / اداري و يا مستقيماً بوسيله محققان دانشگاهي در تماس با سازمانها و كارخانهها و هر گونه مراكز و مراجع حقيقي و حقوقي ديگر تحقيق كرد و تعداد و نوع و محل و منطقه جاذبهها را شناخت و متناسب با آن به تعليم و تربيت نيروهاي متخصص و دانش و هنر آموخته پرداخت. بنابراين كاريابي براي تعليم و تربيت يافتگان بايد همزمان با ايجاد مراكز آموزشي در سطوح عالي و در جريان توسعه بازار كار و دانشگاه آغاز گردد و استمرار يابد تا مشكلي به نام توّرم و سرگرداني دانش آموختگان به وجود نيايد و فرار مغزها كاهش يابد. نكته مهم ديگري كه بايد در بدو امر در اولويت قرار بگيرد فرار مغزهاي نخبه و استثنايي است كه غالباً در سطوح ابتدايي، متوسطه و عالي شناخته ميشود. نمونه مشخص نخبگان مغزها و استعدادها كساني هستند كه در آموزش متوسطه شناخته ميشوند و به شهرتي و امتيازي و مدالهايي هم ميرسند و نتيجه نهايي خلاصه ميشود در : 1- جهانيان بدانند كه ما هم مغزهايي داريم و به امر آموزش و پرورش اهتمام ميورزيم. 2- با استعدادها به مدالهايي دست مييابند و به تقويت استعدادهاي خود ميپردازند. 3- ديگران تشويق ميشوند تا به ابراز استعدادها و توانائيهاي خود بپردازند. 4- به امتياز آورندگان فرصت داده شود تا بدون شركت در آزمونها به دانشگاهها وارد شوند و رشته مورد علاقه خود را تكميل كنند. 5- و تأسف آور اينكه اين قبيل استعدادهاي درخشان در حداقل زمان به فراموشي سپرده ميشوند -تو گويي كه سهراب هرگز نبود. 6- ودر نهايتاستعدادهاي درخشان بوسيله جاذبههاي قوي كه مترصّد چنين فرصتهايي هستند شناخته و زير نظر گرفته ميشوند. و به هر نحو ممكن آن را جذب ميكنند (ميربايند). و به نحو شايسته در امور متناسب با استعداد آنها به كار ميگيرند. در چنين مواردي سؤالهاي زير قابل طرح است : 1- براي آينده استعدادهاي درخشان در متن جامعه چه برنامهها و اهدافي طراحي شده است ؟ 2- مسئولان آينده نگر استعدادهاي درخشان چه اشخاصي و سازمانهايي هستند ؟ 3- آن استعدادها و مغزهاي پرورش داده شده نسبي، هم اكنون كدام يك در كجا هستند و كدام سازمان و مركزي از آنها بهره برداري ميكند و استعدادهاي درخشان درجه دوّم و سوّم كه به المپيادها راه نيافتهاند در كجا هستند و چه ميكنند ؟ 4- غرض نهايي از شناسايي و پرورش پر هزينه استعدادهاي درخشان همين مدالها و امتيازها و شهرت هاي موقت و فراموش شدني بود يا شناساندن آنها به جاذبههاي بيگانه يا بهرهگيري از استعدادهاي استثنايي در امور ملّي/توسيعي ؟ جواب اين سؤالات پاسخ به پرسش مربوط به چوني و چرائي فرار مغزها هم ميباشد : 1- چه اهداف و سياست گزاريهاي كاربردي براي بهره برداري از مغزها طراحي ميشود ؟ 2- اگر اهداف سياست گزاري لازم ،مشخص ميگردد چرا مغزها فرار ميكنند ؟ 3- مسئولان طراحي هدف و سياست براي بهره برداري از توانائيهاي استثنايي و جلوگيري از فرار آنها چه كساني و چه سازماني ميباشد و....؟ بنظر نگارنده ما بايد خط مشي خود را مشخص نماييم و تعيين خط مشي با رسيدن به پاسخ صحيح پرسشهاي زير ميسر ميباشد : 1- آيا ملتي هستيم توسعه طلب و ترقيخواه يا مرتاض منش و انزواگرا ؟ 2- اگر توسعه طلب و ترقيخواه هستيم دسترسي به آن در مادي گرايي ممكن و منحصر است يا در يك نظام اسلامي هم ميسر ميباشد ؟ 3- آيا نظام اسلامي و ماديگرائي دو خط متنافرند يا موازي ودر يك خط امتداد ؟ 4- آيا تلّقي ما از ماديگرايي در مفهوم حقيقي آن درست است يا غلط و آيا اسلام ما يك اسلام راستين است يا يك اسلام فرهنگي ؟ 5- اگر اسلام ما يك اسلام راستين است چرا ما درميان جهانيان آنگونه كه خداوند خواسته است مركز و وسط و محور و نمونه و الگو نيستيم: «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً1»: بدين گونه ما شما را يك امّت وسطي قرار داديم تا براي مردم (ساير مردم - جهانيان) مركز و محور (وسطاً) و نمونه و الگو (شهداء) باشيد آنچنان كه پيامبر براي شما اسوه و الگو ميباشد (ما براي احتراز از تفصيل كلام از بيان معاني بسيار «وسط» خودداري كرديم). 6- اگر اسلام ما يك اسلام فرهنگي است آيا اسلام را به درستي شناختهايم و به گونهاي صحيح با فرهنگ خود در آميختهايم يا نواقص و نارسائيهاي فرهنگي خود را با آن در آميختهايم و اگر چنين است چگونه ميتوان نا خالصيها و نواقص آن را برطرف كرد ؟ 7- آيا علل و عوامل فرار مغزها در دوران نظام جمهوري اسلامي مشابه علل و عوامل فرار مغزها در رژيم سابق است و آيا اين قبيل فرارها با ضعف و قوّت تمايلات ملي/مذهبي مناسبتي دارد يا ندارد ؟ 8- آيا استعدادها و مغزها جزو سرمايههاي ملّي و نعمات الهي بر بندگان خداوند هستند يا اختصاص به كّل جهان و جهانيان دارد؟ 9- اگر استعدادها و مغزها از جمله سرمايههاي ملي و نعمات الهي هستند چگونه ميتوان آنها را حفظ و پاس و سپاس داشت و اگر اختصاص به كل جهانيان دارند چرا بايد مهاجرت آنها را فرار دانست و بر آن تأسف خورد؟ بديهي است كه در اين زمينه ميتوان پرسشهاي بسيار ديگري مطرح نمود ولي از ظرفيت اين مقاله سرريز خواهد شد بخصوص اينكه اگر ما بتوانيم به پاسخ درست پرسشهاي نه گانه مذكور برسيم احتمالاً براي اين مقال كافي خواهد بود هر چند حّق اين است كه كه پيرامون موضوع، تحقيقات آكادميك يا علماني بيشتري بايد صورت پذيرد. به نظر نگارنده چون در كشور ما در نتيجه انقلاب عظيم و بي همانندي كه صورت گرفت يك نظام جمهوري اسلامي تأسيس گرديد مسايل و مشكلات مبتلا به آن منحصر به فرد است و لذا قضايا و راه حلهاو احكام و قوانين و دست آوردهاي نظامهاي ديگر نميتواند در حل مسايل و مشكلات ما كاربرد و كارايي داشته باشد مگر اينكه از جنبههاي منفي ماديگرايي صرف پيراسته و با حقايق راستين دين اسلام آراسته گردند و انجام چنين مهّمي به يك پژوهش ژرف و سزاوار در رهنمودهاي مدني/سياسي /اقتصادي/فرهنگي/علمي اساسنامه دست نخورده دين مبين اسلام عزيز يعني قرآن كريم نياز دارد كه متأسفانه به عللي كه ذكر آنها موجب اطاله كلام است، تا كنون آن گونه كه شايد و بايد انجام نشده است. توضيح مطلب اينست كه چون قرآن كريم شامل فقط 77400 كلمه در 6336 آيه و يا جمله است حتّي براي قرآن شناسان و دين پژوهان هم به سهولت قابل قبول نيست كه كتابي با اين حجم كم بتواند راهنما و روشنگر تمام مسايل و مشكلات مبتلا به انسانيت در تمام قرون و اعصار باشد كه بي شمارند و پيرامون هر يك از آنها تا اكنون كتابهاي حجيم بسيار بوسيله محققان و دانشمندان مربوط تدوين و تعليم گرديده است مع الوصف پيوسته بر مشكلات و مسايل افزوده ميشود - هر چند خداوند فرموده باشد:... «وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْء1ٍ....»: و بدينگونه ما اين كتاب را بر تو فرو فرستاديم تا روشنگر و گوياي همه چيز باشد.... امّا اگر ما قبول كنيم كه قرآن كلام مسلّم خداوند است يقين خواهيم داشت كه كلام خداوند، خداوند كلمات است و از هر كلمه آن معاني و مفاهيم بي شمار خلق ميشود آنچنان كه هستي را با فقط يك كلمه «كن» آفريده است:«إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ1» : گفتار ما براي چيزي كه اراده آن ميكنيم جز اين نيست كه به آن بگوييم «باش» (يابشو) پس آنگاه بلافاصله خواهد شد. و چون چنين است دليلي نيست كه گفتار ديگر خداوند كه در قرآن كريم مضبوط است مفاهيم نظام ما يك نظام اسلامي است و اهتمام بر اينست كه فرهنگ ما يك فرهنگ اسلامي بشود. خداوند نيز خود تأكيد فرموده است كه يك نظام ديني در صورتي پايدار است كه بر اساس فطرت طبيعت و مقتضيات وجودي انسانها استوار باشد. پس سياستگزاريهاي جمهوري اسلامي منجمله در بخش آموزشي آن بايد متناسب با ناموس خلقت باشد وگرنه...؟ پس در بخش آموزشي اعّم از ابتدايي، متوسطه، دانشگاه و حوزه بايد در برنامه ريزيها و سياستگزاريها، نواميس فطرت و مقتضيات افراد و مجتمعات انساني دقيقاً مورد عنايت قرار گيرد. آنچه از رهنمودهاي قرآن كريم دانسته ميشود به طور خلاصه اين است كه اوّلين سنگ بناي وجود انسان مادّه است:«فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ» و آن چه به مادّه وجود انسان زندگي و حيات ميبخشد روح است و بنابراين انسان از دوعنصر يا از دو قسمت مادّه و روان يا بگو ماديّات و معنويات به وجود ميآيد و هر يك از اين دو بخش خصوصيات وشرايط و مقتضيات و نيازمنديهاي مربوط به خود را دارند - بنابراين در هر گونه سياستگزاري منجمله سياستگزاري آموزشي براي چنين موجودي بايد به اين امر مهّم توجه داشت و اين هر دو را بايد به يك سان تحت تعليم و تربيت قرار داد و اهتمام به تقويت هر يك از اين دو بخش موجب عدم تعادل فطرت انسانها ميشود و نظام فطري اجتماع را كه همان نظام دين است نا متعادل ميكند. پس هم آناني كه تلاش ميكنند در انسانها خوي فرشته گونه تقويت شود و هم آناني كه تمايلات ماديگرايانه را در تعارض با معنويات تقويت مينمايند بر خلاف فطرت كه همان خواست و آفريده خداوند است عمل ميكنند. پس اگر مبلغان اسلام در تضعيف تمايلات و نيازهاي مادّي انسانها اهتمام كنند و آنها را نسبت به حدّاكثر بهرهگيري از مواهب طبيعي خدادادي بي رغبت نمايند و موجب كندي رشد اقتصادي اجتماع بشوند و متقابلاً آموزشگران دانشهاي تجربي تلاش كنند كه بيش از مقدار متعادل اهميت مادّيات را برجسته نمايند هر دو گروه موجب به وجود آمدن قدرت دافعه در مبداء و تشويق و تحريك استعدادها و توانائيها به فرار و يا مهاجرت به سوي مقاصد ديگري مي شوند تا بتوانند نيازمنديهاي فطري خود را جوابگو باشد پس يكي از عوامل درجه اوّل فرار يا مهاجرت استعدادها نا متعادل شدن زمينه فطري زيستگاه انسانها بر اثر تعليمات مغاير نظام فطرت و بر خلاف نهي خداوند است كه فرموده است :«لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ1» كه فوقاً و مختصراً به آن اشاره كرديم). 3- ديدگاههاي اجتماعي : مهاجرت موضوعي است كه از يكسو ريشه در فطرت و نژاد و فرهنگ دارد و از سويي در دين و مذهب و ايدهئولوژي. انسان از بدو پيدايش «به دمنبال شكار»، همراه حيوانات كه در جستجوي چراگاه بوده است و دشتها و كوهستانها را در مينورديده است و با اهلي كردن چهارپايان براي يافتن چراگاههاي مناسب ييلاق و قشلاق را پيشه كرده است كه هنوز هم در شيوه زندگي عشايري و دامداري استمرار دارد. با ورود به دوران كشاورزي در جستجوي كشتزارهاي مناسب هر طائفهاي به سويي كوچ كرده است و براي مبادله كالا مسافرت و بازاريابي را آغاز كرده است و با استعدادها در مراكز دادو ستد و كسب و كاراسكان گزيده و يار و ديار را ترك كرده و بازرگاني و فن و هنر را بنياد نهاده است. هاديان، مصلحان، دانشوران، جهانگردان و پيامبران نيز همه مشوق جابجايي و مهاجرت بودهاند كه ضرورتي به ارائه نمونه نيست. ادبيات فرهنگساز ما نيز مشوق و محرك جهانگردي و جلاي وطن است - چو زيستن به وطن بر تو سخت ميگذرد - سبك سفر كن از آنجا برو به جاي دگر. درخت اگر متحّرك شدي زجاي به جاي - نه جور ارّه كشيدي و نه جفاي تبر (سعدي) (مصراع اوّل نقل به مضمون به علّت استفاده از حافظه است). هجرت دادن پيغمبر ما (ص) ياران خود را به حبشه و هجرت كردن خود به مدينه و سكونت هميشگي در آنجا حتّي پس از فتح مكّه را همگان ميدانند و به رهنمود خداوند مبني بر ضرورت هجرت در هنگام سختي و مسكنت ناشي از استضعاف در همين مقال ذيل آيات 98- 97 سوره نساء,اشاراتي كرديم و رهنمودهاي بسيار ديگري هم فرموده است كه براي اختصار متعرّض آنهانمي شويم. پس انسان فطرتاً مهاجر است و اديان آسماني هم جهانشمول هستند و همه جا را ملك خدا و مردم را «عيال» خدا ميدانند. ايدئولوژيهاي دست آورد بشرنيز بر اساس جهان وطني بنياد نهاده شده است، حتّي حكومتها نيز اگر قدرتمند باشند از دست درازي به امكانات كشورهاي ديگر روگردان نيستند و حكومتهاي كوچك نيز آرزوهاي شيرين را در سر ميپرورانند و در دل انبار ميكنند ! زمينه اجتماعي مهاجرت در اين زمان، عليرغم سخت گيريهاي بعضي حكومتهاي توسعه نيافته، از كنترل دولتها خارج گرديده است زيرا : 1- به علت ايجاد شرايط بهداشتي، جمعيت جهان، بخصوص در كشورهاي عقب مانده، سريعاً در حال افزايش است و افزايش جمعيت نياز به غذا و مكان و ساير ضروريات ادامه حيات دارد كه وابسته به شغلهاي جديد است كه غالباً طراحي و برنامه ريزي نشده است. 2- مردم با امكانات بهتر زيستن آشنا شدهاند. 3- قطبهاي جذاب علمي/صنعتي بسيار مترقي در بعضي كشورها بوجود آمده است. 4- وسايل ارتباط جمعي فوق مدرن از قبيل مطبوعات، مخابرات، مسافرتي، راديو، تلويزيون، و اخيراً و بالاتر از همه شبكه جهاني و شگفتانگيز اينترنت لحظه به لحظه و هر زمان سريعتر از زمان گذشته مجامع جهاني را از آخرين اخبار و پيشرفتها و امكانات آگاه ميكنند. 1
مهاجرت مغزها با رونق اقتصادي كشورهاي مهاجر پذير دولت ايالات متحده پيش بيني كرده كه طي سال منتهي به سال 2006 بخش فن آوري پيشرفته ، اطلاعات اين كشور به حدود 1/4 ميليون متخصص جديد نيازمند خواهد بود. در آلمان نيز بر طبق يك تخمين طي دو سال آينده 350 هزار شغل اشغال نشده در بخش فن آوري اطلاعات خواهد داشت.واقعيت اين است كه اين دو كشور براي تأمين نيروهاي متخصص مورد نياز از داخل هيچ راهي پيش رو ندارند. استخدام متخصصان خارجي براي هر دو كشور ، واقعاً يك ضرورت است. به همين دليل شركتهاي آلماني و آمريكايي ، مراحل پيچيده و پر هزينه استخدام متخصصان و نيروي كار خارجي را مي پيمايند. برطبق تحقيقات گستردهاي كه در ايالات متحده صورت گرفته ، به ندرت پيش ميآيد كه كارگران يا متخصصان خارجي كمتر از نرخ استاندارد دستمزد دريافت كنند همچنين هيچ مدركي وجود ندارد كه ثابت كند كارفرمايي با استخدام نيروي خارجي ، يك آمريكايي را از كار بيكار كرده باشد برطبق تحقيقات موسسه كاتو در واشنگتن ، در ايالت متحده از برنامههاي تسهيل ورود مهاجران هيچ سوء استفاده اي نشده و تقلبي در كار نبوده است. عليرغم ادعاهايي كه مطرح شده است ، خارجي ها در واقع براي اقتصاد ايالات متحده و كارگران و كاركنان اين كشور مفيد هستند. مديران شركتهاي بزرگ فن آوري اطلاعات ، همچنين تحليل گران امور اقتصادي و تجاري ميگويند هر متخصص جديد فن آوري اطلاعات به سبب نوآوريها و خلاقيت خود و توليد محصولات جديد باعث ميشود سه تا پنج شغل جديد در اقتصاد ايالات متحده بوجود آيد. در حال حاضر مانند چند سال گذشته ، دست مزدها در حال افزايش و نرخ بيكاري بسيار پائين است. اين وضعيت بويژه در صنايع فن آوري اطلاعات به چشم ميخورد البته واقعيت اين است كه كاركران و متخصصان خارجي درصد بسيار كمي از جمعيت در حال كار ايلات متحده را تشكيل ميدهند. مسئله بسيار مهم ديگر اين است كه اگر كارگران و متخصصان خارجي به ايالت متحده مهاجرت نكنند، شركتهاي آمريكائي براي يافتن آنها بايد به خارج نقل مكان كنند و اين كار از نرخ اشتغال در ايالات متحده خواهد كاست. اين پيش بيني در مورد آلــمـان نيز صادق است همه كشورهاي جهان در جستجوي اين گونه افراد متخصص هستند ، براي مثال ايرلند كانادا برنامههايي براي تسهيلورودمتخصصان فن آوري پيشرفته اطلاعات در دست بررسي دارند كشورهاي عضو اتحاديه اروپا نيز به شدت از لحاظ نيروهاي متخصص در مضيقه هستند. در واقع كشورهايي كه در حال از دست دادن متخصصان خود هستند و شاهد مهاجرت آنها هستند ، عمدتاًهند ،روسيه و كشورهاي اروپاي مركزي بايد شكايت داشته باشند. در حال حاضر ايالاتمتحده و آلمان بايد تا جايي كه نياز دارند به جذب متخصصان خارجي فن آوري اطلاعات بپردازند. البته اجراي برنامههايي در زمينه تربيت نيروهاي بومي نيز نبايد فراموش شود. نويسنده reglnald مترجم : م. ع.آذري نيا منبع : هرالد تريبيون 21مارس اين قبيل مطالب پيوسته به وسيله ارتباطات جمعي به سمع و نظر جهانيان ميرسد و به مهاجرت رفتهها و هم بوسيله برنامه، تلفن، پيغام، و ديدو بازديدها اقوام، خويشان و دوستان سفر ناكرده را از تحوّلات و امكانات آگاه ميكنند. امپراطوري خبري و كارتلهاي تبليغاتي تماميّت خواهان نيز شديداً فعال است و مردم جهان را پيوسته مورد تهاجم خبري / فرهنگي قرار ميدهند! در چنين شرايطي كه مردم كشورهاي توسعه نيافته، بخصوص دانش آموختگان و متخصّصان كه اصطلاحاً «مغزها» ناميده ميشوند چگونه ميتوانند در برابر تحريكات فطري و نيازهاي طبيعي خود و جذابيتها و وسوسههاي خارجي مقاومت كنند و خود را تسليم شرايط بي تحرك و در عين حال سر كوبگر محيط و مولد خويش نمايند!؟ 4- ديدگاه¬هاي سياسي ما اگر بخواهيم موضوعي را از ديدگاه سياسي مورد بررسي قرار دهيم بايد بدانيم خود سياست چيست. از سياست تعاريف گوناگون بيان كردهاند كه بنظر نگارنده آن همه را ميتوان در تعريف ذيل خلاصه كرد : سياست يعني دانش و هنر توسعهطلبي براي اصلاح امور مردم اجتماع با هدايت و ارشاد آنان به راه ترقي و تعالي و مشاركت دادن آنان در امور كشور داري و تدابير اجرائي - و خلاصهتر آن تعاريف چنين است :انديشيدن تدابير كاربردي امور در جهت خير و صلاح و اعتلا و ارتقاي جامعه و هنر چاره جوئي براي اجراي آن تدابير به نحو احسن. امّا همانگونه كه هر كاري به دست نيرنگ بازان افتد از مجراي صحيح خارج ميگردد و براي انجام كار مرتكب هر عملي ميشوند وقتي تدبير امور هم به دست نيرنگ بازان بيفتد براي رفع تكليف خود دست بازيدن به هر شيوهاي را پسنديده ميدانند و امور را در جهتي هدايت ميكنند كه فقط خود و دست پروردههايشان از عهده آن بر ميآيند. سياست را هم به گونهاي تعريف و حتّي فورموله و قانونمند كردهاند كه گويا جز از طريق تزوير و حقّه بازي و پشت هم اندازي و فريبكاري و شگردهاي مرموز قابل اعمال نيست و آنرا مانند شمشير داموكلس بالاي سر مردم آويختهاند تا آنها را هراسان نگاه دارند و ناتوانائيهاي خود را زير پوشش موهوم سياسي پنهان كنند و انجام خواستهاي اجتماع را به پس از رفع مشكلات سياسي موكول نمايند! نمونه قابل ارائه تعريف مذكور رهنمود ماكياول سياستمدار معروف ايتاليايي است كه به گوش همه آشنا ميباشد. اگر تعريف نگارنده صحيح باشد موضوع فرار مغزها از نظر سياسي ناشي از اين است كه مديران طراحي و برنامه ريزيهاي كلان نتوانند بين افزايش نرخ مواليد و دادههاي بخش آموزشي / تخصّصي و ايجاد كار متناسب با نيازهاي اجتماع و تحوّلات جهاني هماهنگي ايجاد كنند و به اعتذار ضعف خود را به گردن گذشتگان و بيگانگان ميافكنند! 5- ديدگاه¬هاي اقتصادي همانگونه كه در صفحه دوّم همين مقال عرضه داشتيم زمينههاي مربوط به فرار مغزها اعم از ديني،آموزشي،اجتماعي، سياسي و اقتصادي با هم ارتباط تنگاتنگ دارند و در يك نظام ديني مانند جمهوري اسلامي ايران هر يك از زمينههاي مذكور را نا ديده انگاريم آن روابط قطع ميگردد و در نظم امور اختلال ايجاد ميشود زيرا دين اسلام يك نظام موضوعه الهي ناظر بر تمام شئون انسانها است و با نظامات تك بعدي يا كم بعدي و كم عمق دست آورد انسانها فرق دارد در حالي كه شامل و فراگير ابعاد مثبت نظامات ديگر ميباشد. بطوريكه در بخش مربوط به ديدگاههاي ديني توضيح داديم خداوند در كلام خود موضوع مهاجرت را كه اصطلاحاً به بخش مربوط به دانش آموختگان و متخصصّان آن عنوان فرار مغزها داده شده است با «استضعاف» مربوط دانسته و آن را به گونهاي غير مستقيم مستحسين و ضروري هم شمرده است و حقير نيز در استدلالهايي كه فوقاً عرضه گرديد آن را در شرايط جاري اجتنابناپذير تلقي نموده است. بنظر نگارنده آنچه استضعاف را در جنبههاي مختلف آن شكل ميدهد وجود موانع در برابر رفع نيازمنديها و سير انسان به سوي كمال يعني بروز و ظهور استعدادها و توانائيهاي فطري خدادادي ميباشد و چون مغزها در موطن يا مبداء خود زمينه مساعدي براي به كارگيري استعدادها و توانائيهاي خود در جهت رفع نيازمنديها و سير بسوي كمال نمييابند ناگزير در جستجوي يافتن زمينه مساعدتري اقدام به مهاجرت به سوي مقصد ديگري مينمايند. در اين خصوص بايد بررسي كرد كه چرا زمينه مساعد در موطن و مبداء نيست : چون مراكزي براي جذب تخصصها نيست، چون آزمايشگاه كافي براي محققان و مبتكران نيست، چون كارگاه و كارخانه كافي براي جذب نيروهاي انساني نيست و..... و اين همه نيست چون سرمايه كافي نيست تا تأسيسات تحقيقاتي، كارخانهها و كارگاههايي جذب متخصّص و مولّد اشتغال ايجاد گردد. چرا سرمايه نيست چون اقتصاد بيمار است و اقتصاد از آن جهت بيمار است كه ارزش پولي ما سقوط كرده است. چون بيش از پشتوانه نقود و جواهرات موجود در خزانه ما اسكناس چاپ شده است (استقراض بانكي دولت) و امروز كه در جهان صنعتي صادرات ارز آور به عنوان پشتوانه اسكناس جانشين طلا و نقود و جواهرات شده است ما صادرات ارز آور كافي نداريم و علّت اينكه صادرات ارز آور كافي نداريم اين است كه توليدات ما نامرغوب است. توليدات كه نامرغوب باشد هم مصرف كننده داخلي نسبت به آن بي رغبت ميشود و هم در بازارهاي خارجي خريدار پيدا نميكند و لذا نميتوانيم از محل صادرات ارز كافي براي خريد كالاهاي خارجي سرمايهاي و مصرفي به دست آوريم. مصرف كننده داخلي به علّت نا مرغوب بودن اجناس داخلي خريدار اجناس خارجي ميشود و چون براي واردات اجناس خارجي نياز به ارز است واسطهها و بازرگانان خريدار ارز ميشوند و چون ارز كافي وارد كشور نميشود زمينه زمينه عرضه ارز در برابر تقاضا تنگ ميشود و نرخ ارز در برابر سقوط ارزش ريال بالا ميرود و تورم تشديد ميگردد و هزينههاي مردم بيش از قدرت خريداري آنها ميشود و نارضايتي عمومي ايجاد ميشود و نيروي دافعه انساني تقويت ميشود ! به علّت كمبود ارز و بالارفتن قيمت آن كه به سقوط ارزش ريال ميانجامد بحران ايجاد ميشود و دولت ناگزير ميگردد كه براي جلوگيري از تشديد بحران مبالغي از ارزهايي را كه از محل صادرات نفت و امثال آن بدست آورده است به بازار پول تزريق نمايد و ريال بدست آورد و آن را به مصرف اضافه حقوق كاركنان خود كه به علّت فشار تورم ناگزير از قبول و تحمل آن ميشود بپردازد و با مصرف ارز دولتي در اين قبيل موارد از قدرت خريد كالاهاي سرمايهاي براي ايجاد تأسيسات و كارخانههاي موّلد و اشتغالزا كاسته ميشود و نرخ بيكاري افزايش پيدا ميكند و بين مقدار توليد و مصرف شكاف ايجاد ميشود و اين حالت نيز به نوبه خود نياز به واردات را تشديد ميكند ! بنابراين فرار مغزها و بالارفتن نرخ توّرم و بيكاري و نارضايتي عمومي ناشي از اقتصاد بيمار كشور است و اقتصاد بيمار ناشي از نامرغوب بودن كالاها و توليدات داخلي است و نامرغوب بودن كالاها ناشي از فقر روحي عمومي است و فقر روحي ناشي از مكتوم ماندن حقايق دين است و اين معني ناشي از ظاهر بيني ما ميباشد كه نميتوانيم باور كنيم كه كلام خداوند ميتواند با 77400 كلمه رهنمود لازم را به تمام مسايل و مشكلات مبتلا به انسانها در تمام طول تاريخ، تا انقراض نوع و نژاد بيان نمايد. بديهي است كه اگر ما اين اسلامي را كه به درستي نمشناسيم و به آنچه شناختهايم عمل نميكنيم رها ميكرديم و به جامعههاي ماديگرا ميپيوستيم لا اقل ممكن بود دنيايمان تأمين شود در حاليكه در وضع جاري....؟ براي نمونه ما قبول نداريم كه كّل قرآن هدايت است و نميدانيم كه خداوند هدايتهاي مربوط به ايجاد يك تمدّن عظيم ديني (مدني) را عمدتاً در داستانهاي يوسف، موسي، نوح، ابراهيم، داود، سليمان، ذوالقرنين، سيل عرم و امثال اينها بيان فرموده است. و آنجا كه به نوح در قرآني كه براي ما نازل فرموده ميفرمايد: «وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا1...» و يا به داود ميفرمايد:«...قَدِّرْ فِي السَّرْدِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ2» - يا در مورد ذيالقرنين ميفرمايد: «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً -فَأَتْبَعَ سَبَباً3»: ما به نوح فرموديم كه كشتي را مطابق صلاحديد ما بسازد...به داود فرموديم در اجزاء پوشش دفاعي كه ميسازد اندازه نگه دارد (نكات ايمني و استاندارد لازم را رعايت كند) و كارها را به بهترين وجه عملي كنيد زيرا من بر آنچه ميكنيد نظارت دارم - و در مورد ذي القرنين ميفرمايد: ما امكانات لازم را در زمين براي او فراهم كرديم و ابزار و وسائل بهره گيري از هر چيزي را به او داديم (استعداد و ابتكار و فراهم كردن و ساختن وسايل لازم را در نهاد و فطرت او تعبيه كرديم) و او هم آنها را دنبال كرد و..... امّا آنگاه كه ما كه خود را پيرو قرآن ميدانيم و دست به صنعتي ميزنيم چرخ دندهاي ميسازيم كه وقتي روي ماشيني بسته شود با چند دور دندههايش فرسوده ميشود و از حيّز انتفاع خارج ميگردد تا صاحب ماشين به تكاپو بيفتد و يك چرخ دنده خارجي پيدا كند و جاي آن ببندد نه از امكانات خدادادي استفاده ميكنيم و نه استعدادهاي خود را براي تهّيه وسايل مورد نياز به كار ميگيريم خدا خدا ميگوييم امّا در اعمال و ساختارهاي خود و دادو ستد با ديگران او را ناظر نميدانيم اين محدوده را جاي توضيح بيش از اين نيست. علل فرار مغزها (و بطور كلي مهاجرت نيروها و استعدادها) را فوقاً بيان كرديم در حاليكه به اختصار كوشيديم و ذيلاً به آثار و پيامد فرار مغزها ميپردازيم : 1- جريحه دار شدن عزّت و غرور ملّي/ديني. 2- تقويت غرور و نخوت بيگانگان و كمك به پيشبرد مدنيت آنان و توسعه و تعميق شكاف بين قطبهاي صنعتي و كشورهاي عقب افتاده. 3- افتادن زمام امور توليدي / صنعتي و مديريتها به دست كم استعدادها و نا مرغوب ماندن كالاهاي توليدي داخلي به علّت نا آگاهي دست اندركاران از آثار و علوم و فن آوريها در بهبود توليدات و حقايق و مقتضيات جهان علم و اقتصاد و فنون برق آسا. 4- فرار بخش قابل توجهي از سرمايه ملي به همراه مغزها و تشديد بيماري اقتصادي و متوقف ماندن رشد علمي / صنعتي / مديريتي داخلي و.... پيشنهادها 1- فرار مغزها و استعدادها امري است اجتنابناپذير - اين موضوع بايد به رسميّت شناخته شود و دولت كنترل آن را به دست بگيرد و خود براي كساني كه نميتوانند درداخل به كار بپردازند، در بازار جهاني كار كار يابي كند تا هم ارتباط آنان به كشور بر قرار بماند و هم آزادانه رفت و آمد كنند و پس اندازهاي خود را در ميهن خود به جريان بياندازند، يعني به يك منبع درآمد ارزي تبديل شوند. 2- قطبهاي صنعتي در جستجوي نيروي كار ارزان هستند. بايد اقدام شود تا بجاي اينكه قطبهاي صنعتي استعدادها را جذب كنند، استعدادها صنعت و تكنولژي را جذب نمايند. براي رسيدن به آن هدف بايد تضمين و امنيت لازم در برابر ملّي شدن و ساير خطرات مربوط به سرمايهگزاريهاي داخلي و خارجي از مجراي قانوني تأمين گردد تا هم سرمايههايي كه فرار كردهاند بر گردند و هم سرمايه گزاران خارجي جرأت سرمايهگزاري كلان و ايجاد صنايع بزرگ را در كشور ما پيدا كنند تا بدينترتيب هم كار ايجاد گردد و هم صنعت و فن آوري وارد شود. 3- از همه مهمتر اينكه دولت بايد تمام توان خود را مصروف تشويق و ترغيب و هدايت توليد كنندگان به بهتر كردن هر چه بيشتر كيفيت توليدات خود بنمايد تا هم مصرف كنندگان داخلي به مصرف كالاهاي داخلي راغب شوند و هم بتدريج اعتماد بازارهاي خارجي به كالاهاي ايراني بيشتر شود - اين موضوع سبب خواهد شد تا بطور مستمر از صدور و خروج ارزهاي تحصيلي كاسته شود و در برابر صدور كالاهاي ايراني ارز وارد گردد و ارزهايي كه بدين ترتيب تأمين ميشود و آنچه به علّت منتفي شدن ضرورت تزريق ارزهاي دولتي به بازار ذخيره ميشود براي ايجاد تأسيسات توليدي اشتغالزا مصرف شود و بدين طريق مشكلات بيكاري كمتر و از جريان خروج مغزها كاسته شود. بايد قبول كرد كه ايجاد يك نهضت بالا بردن كيفيت كالاهاي توليدي در سالمسازي اقتصاد و ايجاد اشتغال و بهبود وضع عمومي مردم معجزه آفرين است.
|