SHAMAMEH.ORG

فرهنگ سياسي مشارکت سياسي و تحزّب در ايران اسلامي
ما بايد ابتدا جايگاه سياست را در اسلام مشخص نمائيم تا بتوانيم مشارکت سياسي در نظام اسلامي ايران را مورد مطالعه و تحقيق قرار دهيم و در نهايت اهميّت تحزّب در نظام اسلامي را بررسي نمائيم.
بعضي تعاريفي که در فرهنگ‌ها از واژه سياست آمده است خلاصتاً به شرح زير مي‌باشد:
1- اصلاح طلبي در امور مردم با ارشاد و هدايت آنان به سوي رستگاري در کوتاه مدت يا دراز مدت.
2- هنر حکومت يا فرمانروائي و اداره‌‌ي امور داخلي وخارجي دولت- که به اقسام متعدد تقسيم مي‌شود, مانند سياست مدني, تدبير زندگي همگاني بر اساس دادگري و ثبات, سياست اقتصادي يعني دانش تدبير امور مالي و ثروت عمومي‌ و غير اينها.
و سياست مداران تعاريف بسياري از سياست به دست داده‌‌اند, مانند:-
1- وحدت گرائي در عقيده و کثرت گرائي در عمل.
2- تدبير امور, متناسب با شرايط زمان و مکان, که تنها يک علم نيست بلکه يک هنر است و به تيز هوشي و قدرت تصميم گيري مربوط مي‌شود.
3- سياست, تبديل فرمانبرداري به همزيستي عادلانه و فرزانه سالاري است- و بسياري تعاريف ديگر.
و اگر نويسنده بخواهد يک تعريف از سياست بيان کند چنين خواهد بود: تدابير امور جاري همراه با آينده نگري و جهان بيني توأم با معنويت و ديانت.
تدبير امور جاري اساس کار است که اگر به درستي پايه گذاري نشود آينده نگري و جهان بيني ثمر بخش نخواهد شد.
در عرف زمان و در مشرب اکثريت سياست مداران, معمولاً معنويت محلّي از اعراب ندارد و اين بزرگترين اشتباهي است که سياست مداران مرتکب مي‌شوند.
اگر سياست مداران از فرزانگي و فرزانه سالاري هم سخن به ميان مي‌آورند و يا ازعدل و داد گفتگو مي‌کنند يا به اديان و معنويت توجّه مي‌کنند امّا واقعيت اين است که آنها را هم در حدّ يک ابزار کار ارزيابي مي‌کنند, يا حداکثر يک (واقعيت) و نه يک (حقيقت), چون ملاحظه مي‌کنند که بسياري از مردم پاي بند اخلاق و معنويت و يا اديان هستند که به عنوان واقعيت نمي‌شود آنها را نديده گرفت و يا از زير مجموعه سياست آنان را بيرون راند و لذا ناچار به تحمّل آنان مي‌شوند, امّا اکثراً مزوّرانه و نهاني و بعضاً جسورانه و آشکار به تضعيف و يا تبعيد آنان از حيطة سياست و دايرة قدرت اهتمام مي‌ورزند.
اينکه ما عدم توجّه سياستمداران را به معنويت بزرگترين اشتباه آنان دانستيم به اين دليل است که به تاريخ و تجارب اقوام و ملل پيشين بي علاقه هستند يعني براي شجره انسانيت ريشه را برسميت نمي‌شناسند و فقط به آنچه در برابر چشمانشان مجسّم است مانند ساقه و شاخه‌ها و برگها اهميّت مي‌دهند. و معلوم است که اگر ساقه و شاخه‌ها را از ريشه قطع کنند درخت به زودي خشک خواهد شد, هر چند پياپي آن را آبياري و مراقبت نمايند.
گذشته تاريخ, شناسنامه اقوام و ملل است. تا پدر و مادر و قوم و قبيله و نژاد و مليت شخص شناخته نشود خود شخص و صفات فطري و موروثي او شناخته نمي‌شود و تدبير امور و تنظيم نظامات براي ملت‌هائي که از نسل و نژاد و فرهنگ آنها اطلاعي کافي در دست نيست دير پا و ثمر بخش نمي‌باشد.
آنچه از تجارب تاريخي پيشينيان به دست مي‌آيد اين است که حکومت‌ها که مجسمة سياست هستند تا زماني که با اديان پيوند داشته‌‌اند حکومتشان مقتدر و رو به گسترش بوده است و هر چه پيوندشان با ديانت سست‌تر مي‌شده به همان نسبت اقتدارشان رو به افول مي‌نهاده و سرانجام سلسله و تمدنشان منقرض و منهدم مي‌شده است.
ما هم اکنون شاهد تمدّن‌هاي باستاني و در عين حال استوار و پايدار ديني در سراسر جهان هستيم در حاليکه يک تمدن معمور و پا برجاي تاريخي که بر پايه سياست خالص يا تحزّب و لائيک باشد در طول تاريخ به وجود نيامده است و موجود نمي‌باشد.
حمورابي پادشاه بابل با اتکاء به دين, تمدّن عظيم بابلي را تأسيس کرد و نبوخد نصّر (بخت النصر) با پشت کردن به دين و جنگ با دينداران مقدّمات انهدام بابل را فراهم کرد. (پيوست 1 نشان مي‌دهد که حمورابي عصاي سلطنت و منشور حکومت را از شماس خداي آفتاب دريافت مي‌دارد.کورش با قبول دين زردشت امپراطوري ايران را بنا نهاد و کسري انوشيروان با دريدن نامة پيغمبر خدا و اهانت به سفير او تمدّن باستاني ايران را منهدم کرد و جاي آن را به تمدن اسلامي سپرد).
کتابهاي تواريخ ايام و پادشاهان از مجموعه کتاب مقدّس حکايت از اين دارد که هر مقدار سلاطين بني اسرائيل به دين اهميّت مي‌داده‌‌اند سلطنت و قدرت آنها استوارتر و شکوفاتر مي‌شده و به همان نسبت که از دين دور مي‌شده‌‌اند اقتدار آنها رو به افول مي‌رفته است.
تمّدن اسلامي نيز تابع همين نظام است و قدرت و ضعف آن در هر دوره اي متناسب بوده (و مي‌باشد) به وابستگي مسلمانان به معنقدات ديني آنان, اگر وابستگي به معتقدات ديني مستحکم بوده باشد تمدن متعالي است و اگر وابستگي به معنويّات سست باشد, يا ستمگري خلفا و سلاطين حاکم مي‌شود و يا استعمارگري بيگانگان!
تمدن روم باستان را که به علّت تبديل شدن تدريجي وحدانيّت و معنويت به چند خدائي آن هم در شکل اسطوره گونه و پهلواني و بت پرستي, در حال انقراض و فروپاشي بود, تعليمات ديني پولس و پطرس که رسولان و مبشران دين مسيح بودند از اضمحلال و انقراض نجات داد و نفوذ و معنويت دين مسيح موجب بنياد تمدّن در غرب گرديد که هنوز هم بر همان بنياد و بنيان استوار است, و اين در حالي است که (رُويه نگرها) مي‌پندارند تمدّن غرب بر اساس صنعت مستحکم گرديده است.
سياسيون نه به سرگذشت پيشينيان توّجه دارند و نه وقايع روز, چون اگر با ديده تحقيق مي‌نگريستند در مي‌يافتند که روح سياست که نظام مدنيت است دين است و با جدائي دين از سياست مدنيت مي‌ميرد, آن چنان که اگر روح آدمي‌گرفته شود مرده¬اي بيش نخواهد بود. همين گونه است وقايع عصر حاضر: ظاهر قضيه اين است که سياست مداران و فلاسفه‌اي بزرگ مانند مارکس و انگلس براي استصلاح امور اجتماع بشريت مانيفست کمونيسم را در محدوده و چهار چوب (بي خدائي) تنظيم و عرضه داشتند و توسط روشن فکران پذيرفته و گسترش يافت و خونها ريخته شد و خانمان‌‌هايي بر باد رفت امّا دولتي مستعجل بود و از درون پوسيد و فرو ريخت و علي رغم اينکه نيرو و دانش هزاران دانشمند و سياستمدار در پياده کردن و اجراي آن مانيفست به کاررفت و صدها هزار نظامي و غير نظامي در جريان اين طرح جان باختند و پس استقرار آن هم ميليون‌ها سياست مدار و دانشمند و هنرمند و صنعت گر و غير آنها در خدمت کمونيسم به کار گرفته شدند, مع الوصف نتوانستند متلاشي شدن آن را مانع شوند و نيز علي رغم اين همه نيروئي که در مدّت هفتاد سال در خدمت کمونيسم در آمده بود هيچ گونه اثري از پديدار شدن يک تمدن کمونيسمي بوجود نيامد بلکه تمدني هم که توسط کمونيسم غصب شده بود, جز در بخش ميليتارسيمي آن, فقير‌تر و ضعيف‌تر و درهم ريخته‌تر از وضع پيشين آن رها گرديد.
اينها حقايقي است که سياست سياستمداران به آنها فرصت و اجازه نمي‌دهد تا به آنها توجه نمايند و نقص دانش خود را بر طرف کنند.
اگر سياست مداران از خود بپرسند که چرا يک تمدن ديني هزارها سال پابرجا مي‌نمايد و پيوسته هم پايه‌هاي آن مستحکم‌تر مي‌شود ناچار و به تدريج در تدابير و تحقيقات خود سهم عمده را به دين مي‌دهند و اطمينان حاصل مي‌کنند که راه درست را انتخاب کرده‌‌اند.
ما به اين حقيقت يقيين و ايمان داريم که در تمام اديان, به خصوص اديان باستاني, ناخالصي‌ها و خرافاتي هست که مورد ايراد محققان و دانشمندان است و به علّت همين بهانه قابل اغماض, خود را از مواهب دين و معنويت بعضاً محروم کرده‌‌اند و حتي بر عليه آن هم کمر به مبارزه بسته‌‌اند, امّا اين حضرات به يک نکته‌‌ي مهم ديگر که از بديهيات علم هم هست توجّه نمي‌نمايند و آن وجود فطري و ناخالصي در تمام اجزاء جهان هستي مي‌باشد. مگر آب که مايه‌‌ي حيات است ناخالصي و آلودگي ندارد و مگر چون آلودگي دارد بايد از آشاميدن آب تا سر حدّ مرگ از تشنگي خودداري کرد آنچنان که کمونيسم‌ها کردند؟ حتّي همه مي‌دانند که اگر آب به تمام معني خالص هم باشد براي شرب مفيد نيست.
ما با اين بيان که هم به سياست پرداخته ايم و هم به علّت فروپاشي کمونيزم که بزرگترين حزب اسکولاريزه و آکادميک جهانشمول بود اشاره کرديم, گمان نمي‌کنيم لازم به توضيح باشد که اگر تحزّّب هم بدون پشتوانه ديني باشد يک خودفريبي و ايجاد خسارت به افراد و اجتماعات است, خاصّه اگر بخواهند نظام تحزّّب را همانند آنچه در کشورها و نظامات ماترياليستي وجود دارد در يک نظام اسلام مانند جمهوري اسلامي ايران نيز برقرار نمايند.
ما منکر نقش تحزّب که يکي از آثار مفيد آن انتقاد و زير زربين قرار دادن اخلاق و کردار کار بدستان است- نيستيم, ولي چون معتقديم که بنا بر دلائلي که ذيلاً عرضه خواهيم داشت, دين اسلام يک نظام الهي, سياسي است و بيشتر از هر چيزي به وحدت و همبستگي اهميّت مي‌دهد و از تفرقه بر حذر مي‌دارد:«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا1»شرط درجه اول برقراري تحزّب در نظام جمهوري اسلامي ايران بايد براي تمام احزاب, تدوين اساسنامه و مرامنامه‌هاي ابتکاري با اهداف نهائي اعزاز و اکرام مسلمانان و تعالي و جهانشمول کردن اسلام باشد, و از اهدافي مانند احزاب شناخته شده جهان که رسيدن به قدرت و تقسيم کرسيهاي نمايندگي و صندلي‌هاي وزارت و پستها و سمتهاي درجه اوّل حکومتي است اجتناب کنند و بدانند که اگر اهداف را متعالي در نظر بگيرند سرانجام به اين قبيل هدف‌هاي درجه دوّم نيز نايل خواهند شد, آن چنان که مي‌گويند: چون که صد آيد نود هم پيش ماست.
وقتي اسلام به عزتي که شاسته آن است برسد, مسلمانان نيز به تبع, به عزّتي که متناسب با خدمتي که به نظام اسلامي باشد, خواهند رسيد, چنان که مي‌فرمايد: «لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى2»که يکي از معاني آيه اين است که هر انساني حق داردمتناسب با تلاش‌هائي که در مشارکت با ديگران معمول مي‌دارد سهمي از نتايج کارها را مطالبه نمايد.
فوقاً عرضه داشتيم که دين اسلام اصولاً يک نظام الهي, سياسي است, بدين معني که عبادتش سياست (يعني تدبير امور است) و سياستش عبادت يعني پرستش پروردگار و اجراي اوامرا و جلّ جلاله مي‌باشد, و ذيلاً و به اختصار به بيان دلايل مدّعي مي‌پردازيم:
همگان مي‌دانند که مهمترين بخش عبادي دين اسلام اقامه‌‌ي نماز است که ظاهراً جنبه سياسي ندارد امّا باقي امور عبادي مانند حج و جهاد و خمس و زکوة و امر به معروف و نهي از منکر از جنبه‌هاي سياسي قوي برخوردار هستند, مانند حج که مرکز اجتماع تمام مسلمانان قدرتمند جهان است و هر سال در يک نقطه که ظاهراً براي اداي مناسک معيني است, اجتماع مي‌کنند. امّا حقيقتاً برقراري يک رابطه‌‌ي بين المللي و آگاهي از مسائل مبتلابه جهانيان منظور مي‌باشد, چنانکه فرموده است: (حج) اعلام بيزاري خداوند و پيامبر او به کساني از مشرکان است که با آنها پيمان بسته ايد (و آنها پيمان را شکسته‌‌اند- (پس به آنها تذکر دهيد که) چهارماه در روي زمين آزادي عمل داريد و بدانيد که (شما کافران پيمان‌شکن) نمي‌توانند خداوند کافران (پيمان شکن) را عاجز و ناتوان کنيد و يقيين بدانيد که خداوند شما را خوار و زبون خواهد کرد- (و اين اخطاريست) که از خداوند و پيامبرش در روز حج اکبر به عامّه مردم اعلام مي‌شود که خداوند قاطعاً از مشرکان (پيمان شکن) بيزار است و پيامبرش نيز (بيزار) است - پس اگر از پيمان شکني خود پشيمان شويد (و به جبران خطاي خود بپردازيد) به صلاح شما مي‌باشد, و اگر از اين مهلت استفاده نکنيد و از گردن نهادن به مفاد اين اخطار سرپيچي کنيد بدانيد که شما نمي‌توانيد خداوند را ناتوان کنيد (و بر مجاهدان راه خداوند پيروز شويد). و کافران را هشدار بده به عذابي دردناک (که در شکل انتقام گيري سپاهيان اسلام از پيمان شکنان خيانتکار تجلّي مي‌کند). (و به آنان اعلام کن که) از مشرکان کساني که با شما پيمان بسته‌‌اند و مرتکب هيچ گونه قصور و خيانتي نشده و بر عليه شما با کساني هم پيمان نشده‌‌اند, بر پيمان خود تا سرآمد زمان قرار داد(عدم تعرضّ) وفادار بمانيد زيرا خداوند خويشتن داران را دوست مي‌دارد... (آيات اوّل تا چهارم سوره برائت) – که براي اثبات سياسي بودن اعمال حج و تأييد ادّعاي ما کفايت مي‌کند و ضرورتي ندارد که باقي آيات را هم که در همين زمينه است متعرض بشويم.
مسئله جهاد نيز که يکي از امور عبادي درجه اوّل است بر همگان روشن است که يک طرح سياسي, دفاعي بسيار مهمّ در قالب عبادت مي‌باشد و ضرورتي ندارد به تبيين و تفسير آن بپردازيم – همين گونه است ساير امور عبادي مانند خمس و زکوة که يک طرح سياسي, اقتصادي به منظور کنترل دارائي‌ها و جلوگيري از ايجاد شکاف بين کم درآمدها و پر درآمدهاست. و نيز تکاليف عبادي امر به معروف و نهي از منکر که اگر بطرزي صحيح همگاني و اجرا شود جرم و جنايت خيانت و به طور کلّي بزه کاري از اجتماع رخت بر مي‌بندد و نيکوکاري و دادگري و خلاصتاً نيک بختي همگاني حکم فرما مي‌شود, زيرا همگان نسبت به همديگر احساس تکليف نظارتي و مسئوليت متقابل مي‌نمايند.
ما در اين مورد تصديع بيشتري نمي‌دهيم و اگر به اثبات برسانيم که نماز هم يک طرح سياسي است ثابت کرده ايم که تمام امور عبادي در اسلام سياسي (يعني براي تدبير امور مسلمانان طراحي شده‌‌اند) مي‌باشند. ما توجه داريم که اين قبيل آيات و توضيحات پيرامون آن‌ها تکرار مي‌شوند امّا اين دليل کارايي بي‌نهايت آيات است و نيز نمي‌خواهيم در اين موارد خواننده عزيز را به صفحات پيشين ارجاع دهيم. پس نماز را مورد توجه قرار مي‌دهيم: - بر هر مسلماني در هر درجه از ايمان و تقوي و مراتب اجتماعي باشد واجب است که در هر شبانه روز حدّاقل هفده رکعت نماز بخواندکه در ده رکعت آن سوره حمد رکن است. يعني موضوعي است که بدون قرائت آن نماز غير قابل قبول است و هيچ گونه آيات و يا سوره ديگري را نمي‌توان جانشين آن کرد.
در سوره حمد پس از قرائت بسم الله... و ذکر ثناي جميل پروردگار چنين درخواست مي‌کنيم: «اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ» خداوندا ما را به بزرگراه راست هدايت فرما.
چون بايد بدانيم که از خداوند چه چيزي درخواست داريم ناگزير بايد بدانيم که هدايت چيست و بزرگراه مستقيم کدام است. در سوره دوّم قرآن مجيد چنين راهنمائي مي‌شويم: «ذلِكَ الْكِتابُ»لا رَيْبَ فِيهِ «هُدىً» لِلْمُتَّقِينَ: آن بزرگراه (که هدايت به سوي آن را هر روزه ده مرتبه از خداي خود طلبکار مي‌شويد) بي شک همين کتابي است که (در اختيار شماست و وسيله ي) هدايت خداپرستان است. و با اين بيان معلوم مي‌شود که قرآن کريم همان بزرگراه مي‌باشد. و به طوري که قبلاَ بيان کرديم قرآن مجموعه هدايتي عظيمي است که نظام سياسي, عبادي جهان اسلام را تشريع و تبيين مي‌نمايدکه به پاره‌اي از آنها مخصوصاً با اشاره به آيات اوائل سوره برائت پرداختيم- و لذا مسلّم مي‌گردد که نماز که خود هدايتگر به سوي قرآن است و قرآن هم اساسنامه سياست‌گزاري دين مبين اسلام است - پس خود نماز در عين عبادي بودن مي‌شود عين سياست – چون‌هادي و جهت دهنده به سوي سياست است.
در اينجا بايد به يک نکته‌‌ي بسيار مهّم اشاره کنيم و آن اينکه در سياست‌گزاريهاي متداول نظام‌هاي گوناگون جهان, فقط به يک بعد از ابعاد انسان‌ها و اجتماعات توجّه مي‌شود و آن هم جنبه مادّي امور دنيوي افراد و مجتمعات انساني است, و در سياست گزاريها فقط به تدبير همين امور پرداخته مي‌شود, زيرا سياست مداران نه براي انسان‌هاي قائل به وجود روح هستند و نه براي مجتمعات, معنويت را ضروري مي‌شمارند, و همين تک بعدي شمردن انسان‌ها و اجتماعات است که سياست را و سياست گزاري را هم تک بعدي مي‌کند و چنين سياستي نمي‌تواند پايدار باشد و اجتماعاتي هم که بر اساس سياستهاي ناپايدار تنظيم و حکمراني شوند ناپايدار خواهند بود, مانند سياست‌هاي ميليتاريستي- فاشيستي, کمونيستي و به طور کلّي خداستيزي و معنويت گريزي- و همين علّت باعث مي‌شود که در جهان يک تمدّن سياسي صرف پا نگيرد و آن چنان که شاهد بوديم کمونيسم با آن همه عظمت و نظام مخوفي که داشت بي هيچ گونه فشار و مصيبت خارجي خود به خود بميرد؟!
در مجتمعات انساني همان گونه که جسم بدون روح مرده‌اي بيش نيست و روح بدون جسم هم تجلّي و تظاهري ندارد – سياست بدون ديانت دوام و بقائي ندارد و ديانت بدون سياست نيز تجلّي و تظاهري نخواهد داشت. ترقي و تکامل آنگاه در جريان مي‌افتد که در جسم سياست, روح ديانت دميده ‌شود, و معنويت ديانت بر مرکب سياست سوار شود.
حال چه بسا ايراد شود که بر فرض صحيح بودن استدلال‌هائي که بيان شد چه ضرورتي دارد که معنويت در شکل عبادت سياست گزاري شده باشد, زيرا ممکن بود که معنويت را در شکل يک سلسله تکاليف اخلاقي بر سياست‌هاي مدني بار کرد تا با ارزش و پايدار گردد؟ مي‌گوئيم در چنين صورتي هم تمدّن مادي گرا فقط يک درجه ارتقاء پيدا مي‌کرد و يک تمدن حيوان گرا مي‌شد – حس و حرکت و مشاعري پيدا مي‌کرد امّا فرزانکي و تعالي طلبي پيدا نمي‌کرد, چون تعالي طلبي هم اگر پيدا مي‌کرد محدود مي‌شد به همين جهان طبيعي که پاي او در گلِ آن عميقاً فرو رفته است – در حالي که دين پاي انسان را از گلِ طبيعت بيرون مي‌کشد و به او بالهائي مي‌دهد تا به ماوراء طبيعت پرواز کند. دين اسلام همين گونه که براي انسان قائل به روح است براي دنيا و طبيعت هم قائل به آخرت و ماوراء طبيعت و براي جهان آفرينش قائل به آفريدگار است و لذا براي انتظام امور اجتماعي انسان‌ها که موجودات رو به کمال هستند و داراي ابعاد بيشمار و نامتناهي هستند, در سياست‌گزاري‌هاي خود هم امور مادّي انسان‌ها را تدبير مي‌کند, هم امور فطري آنان را, هم امور روحي انان را و هم امور آخرتي و ماوراء طبيعت آنها را و هم تکاليف آنها را در برابر پروردگار و آفريدگار خود تبيين و تدبير مي‌نمايد, يعني دين يک سياست‌گزاري جامع الجهات و بسيار بِعدي مي‌باشد.
دين در بِعد سياسي آن امور دنيوي مسلمانان را تدبير مي‌کند, امّا چون بر اساس تعليم قرآن مجيد بايد هر کاري که مسلمانان مي‌کنند با نام خداوند و با رعايت حقوق بندگان خداوند شروع و انجام شود, صبغه‌‌ي الهي به خود مي‌گيرد, عبادت نيز محسوب مي‌شود چنان که مي‌فرمايد: «قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ «مَماتِي» لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ1» بگو آگاه باشيد که نماز گزاردن من و انجام فرايض دينيم و (حتّي) (زندگي کردنم) و مردنم نيز براي (کسب رضايت) خداوندي است که پروردگار جهانيان است و دين را در بُعد عبادي آن براي تنظيم امور بندگان در سراي ديگر و رستگاري آنان سياست گذاري مي‌کند, زيرا هر امر عبادي بايد با قصد و هدف تقرّب به خداوند و رضوان او انجام شود و معلوم است که مقام قرب چگونه جايگاهي خواهد بود, و چون در همه‌‌ي احوال عبادت بايد حقوق ديگران رعايت شود تا عبادت مقبول افتد, نهايتاً عبادت هم به گونه‌اي ديگر تدبيري است براي تنظيم امور دنيوي مردم؟ و بدين ترتيب هم عبادت مي‌شود عين سياست, و سياست هم مي‌شود عين عبادت! و با اين تدابيري که دقيقاً در تمام آيات قرآن کريم لحاظ شده است, و رعايت آنها براي مسلمانان لازم و ضروري است و نهايتاً يک فرهنگ سياسي متعالي بر مجتمعات اسلامي مانند نظام اسلامي ايران پرتو افکن خواهد شد.

امّا مشارکت سياسي در ايران اسلامي
از تعاريفي که ما براي يک فرهنگ سياسي متناسب با نظام اسلامي ايران فوقاً عرضه داشتيم, احتمالاً شناخت چگونگي مشارکت سياسي در ايران اسلامي آسان شده باشد و آن ايمان به عظمت قرآن کريم و برترين بودن آن نسبت به تمام نظامات سياست‌هاي شناخته شده و آزموده شده جهان, و حتّي نظاماتي که ممکن است در آينده طراحي و عملي گردد – مي‌باشد, چنانکه فرموده است : «كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا» و برترين بودن کلام خداوند (اَبَدي) مي‌باشد – و به طوري که همگان مي‌دانند ايمان به معني اعتقاد قلبي و التزام عملي است. و لذا اگر مفاهيم کلام الله مجيد «کما هو حقه» باز شناسي ‌شود و توسط مسلمانان عملي گردد دقيقاً مشارکت عملي و فراگير خواهد شد, زيرا در کلام خداوند يک نظام متعالي و جهان شمول کاملاً طراحي و سياست گزاري و تشريع گرديده است. امّا چون آن چنان که شايد و بايد تاکنون مورد تحقيق علماني در ابعاد سياسي قرارنگرفته و مواد آن به طريق علمي طبقه بندي و تعريف نشده و مورد تعليم و تعلّم و کاربرد واقع نشده است, براي بسياري از اشخاص باور کردني نيست که قرآن کريم بتواند يک نظام سياسي جهان شمول و متناسب با شرايط و مقتضيّات مدنيت‌هاي مترّقي و بسيار پيچيده را تبيين و نظارت نمايد, و در عين حال پيروان اسلام و قرآن بتوانند در قالب عبادات و سياست‌هاي ديني در سرنوشت سياسي خود و ملت و حکومت خود مشارکت ترقي خواهانه داشته باشند.
يکي از عللي که مردم و به خصوص مسلمانان و حتّي مسلمانانِ اسلام شناس به چنين نتيجه‌اي نرسيده‌‌اند, تعداد محدود آيات و کلمات قرآن مجيد است که در حدود 6336 آيه و 77400 کلمه محدود گرديده است, که بالطبع مردماني که از عظمت کلام خداوند آگاهي ندارند, به تعداد آيات و کلمات و حجم کتاب خدا توجّه مي‌کنند و مقايسه مي‌کنند با کتابهاي حجيم و بي شماري که در علوم گوناگون من جمله در سياست تأليف گرديده است و لذا نمي‌توانند باور کنند که يک کتاب با اين کلمات محدود و حجم کم بتواند با علوم حيرت انگيز فراورده دانش بشر مقابله کند تا چه رسد به اينکه دعوي برتري هم داشته باشد!
اينان از اين حقيقت غافل هستند که همان گونه که خداوند مانند هيچ چيزي نيست و يا به عبارت ديگر هيچ چيز با خداوند قابل قياس نيست و او جلّ جلاله در عين وحدت بر تمام کثرتها تسلّط همه جانبه و فراگير دارد, هيچ کلامي هم با کلام خداوند قابل قياس نيست, و کلام خداوند در عين محدود بودن, مفاهيم نامحدودي دارد که مي‌تواند تمام علوم و فنون و سياست‌ها و تدبيرات را زير سلطه و نفوذ بگيرد و آنها را تبيين و تعريف و اصلاح نمايد.
علّت پيش آمدن چنين وضعي هم اين است که مسلمانان از اول شروع به ترجمه تفسير کلام خداوند, آن را با واژه‌هاي متداول در لغت نامه‌ها و زبان‌هاي رايج در ميان اقوام و ملل تعريف کرده‌‌اند, در حالي که قرآن کريم در بطن و متن خود يک فرهنگ واژه‌هاي مخصوص به خود دارد, و فقط با استفاده از چنين فرهنگي است که ممکن است تا حدودي به مفاهيم ظواهر آيات آگاه شد تا چه رسد به بطن و بطون آيات!
نگارنده در نوشتارهاي خود ثابت کرده است که معاني ظاهري آيات و کلمات قرآن کريم حدّاقل عددي است که از توان هفتاد . هفت هزار و چهار صد کلمه در همين عدد حاصل مي‌شود (77400) و شايد رياضي دانان بتوانند اهميّت چنين عددي را باز شناسند. ما در همين مقال اشاره‌اي کرديم به اينکه معني جمله «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ» را مجموعه کلمات ديگر تبيين مي‌نمايند, و به همين دليل است که خداوند قرآن را با جمله‌‌ي «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ» تعريف فرموده و از جمله‌‌ي اشياء, علوم و سياست‌ها هم «شَيْ‏ءٍ» هستند, و لذا طبق اين تعريف قرآن مجيد تبيين کننده علوم و سياست‌ها هم هست, هر چند آن علوم و سياست‌ها بي شمار و عظيم و شگفت انگيز باشند.
براي نمونه يکي از موّاد سياست گزاري‌هاي تعبيه شده در قرآن کريم که متأسفانه در تمام طول تاريخ اسلام هم به آن توجّه نشده است اصلّ شورايي شدن امور مسلمانان در غياب حضرت رسول الله و اوصياي آن حضرت است که فقط در سه کلمه تشريع گرديده است: «وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ». اين جمله سه کلمه‌اي به اين معني است که زائد بر شرايعي که به وسيله قرآن و سنّت رسول الله مُصّرَح است, مسلمانان با هر امر ديگري مواجه شوند بايد آن را به طريق شورايي حل و فصل کنند – مثلاً ضرورت وضع قوانين جديد براي رفع و رجوع مقتضيّات زمان پيش مي‌آيد, طبق اصل شورايي بايد به انتخاب وکيل براي اعزام به مرکز جهت وضع قوانين و نظارت بر اجراي آنها بپردازند. اقدام به اين امر ناگزير به مشارکت همگاني در امر سياست مي‌انجامد. احتياج به قوّه مجريه براي اجراي مصوبات نمايندگان مردم پيش مي‌آيد که در رأس آنها بايد رئيس جمهور قرار گيرد که امري است مربوط به عموم, مردم طبق اصل «وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ» بايد به انتخاب رئيس جمهور همّت گمارند که اين به معني مشارکت افراد در سياست است. «امرِ» انتخاب خبرگان رهبري و يا امر ديگري پيش مي‌آيد, مطابق اصل مذکور بايد در آن انتخابات شرکت کنند که به معني مشارکت در سياست است. مسئله تشکيل شوراي ده – شوراي بخش, شوراي شهر و هر گونه شورايي يا امور ديگريپيش مي‌آيد طبق اصل مذکور مسلمانان بايد انجام وظيفه کنند و... و بدين ترتيب مردم در امور خود يا بگو سرنوشت خود سهيم و شريک خواهند شد که مفهوم دقيقتر آن حکومت مردم بر مردم خواهد بود.
علاوه بر اين مسلمانان به مکّه مي‌روند تا به اداي مناسک مربوطه بپردازند که ظاهر قضيه است امّا حقيقت امر اين است که به يک نوع تظاهرات بين المللي بر عليه کفّار پيمان شکن و ارائه قدرتِ وحدت اسلامي مي‌پردازند, که به معني مشارکت در سياست عمومي است. به نماز جماعت قيام کنند يک نوع تظاهرات توحيدي در ارائه وحدت اسلامي زير پوشش عبادت و پرسش پروردگار است که به عبارتي ديگر مي‌شود مشارکت در سياست, در بسيج عمومي بر عليه متجاوزان شرکت مي¬کنند مي¬شود مشارکت مالي و جاني در سياست دفاعي.
خمس و زکات و ساير نفقات واجب و مستحب را اداء مي‌کنند مي‌شود مشارکت در سياست اقتصادي نظام اسلامي.
در اجراي مفاد جمله «وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ1...»
به همکاري و همياري در نيکوکاري و احتراز و اجتناب از جنحه و جنايت و ستمگري قيام و اقدام مي‌کنند, به معني اين است که در ايجاد يک نظام داخلي مبّرا از بزهکاري و آراسته به نيکوکاري و دادگري مشارکت مي‌نمايند, و سياست ايجاد يک مدينة فاضله را بنياد مي‌نهند. و قصّ عليهذا. پس به طور کلي يک مسلمانِ مؤمن به کتاب آسماني خود, که اساسنامه دين اوست و به پيروي از سنت سنيه پيام آور عزيز که ايجاد شريعت و قانون و تنظيم نظام حکومت اسلامي بود – خود را مکلّف مي‌داند که در تدبير امور مسلمانان که همان سياست است از هر نوعي که باشد يا پيش آيد مشارکت داشته باشند.
نگارنده معتقدات است که اين قبيل حقايق را که به جزوي از اجزاء آنها اشاره شد مي‌توان مورد مطالعة کارشناسي گروهي قرار داد و در يک طبقه بندي علمي, سياسي قابل تدريس در دبيرستان‌ها و دانشگاه‌ها به عنوان يک سياست پايه گذاري کرد و به جهانيان به خصوص به جهان اسلام عرضه نمود, و هر لحظه‌اي که در انجام اين امر اهمال و سستي شود به ضرر اسلام و مسلمانان خواهد بود.

تحزّب در ايران اسلامي
نظام جمهوري اسلامي ايران يک دست آورد انقلاب همگاني و به تمام معني مردمي‌است و لذا مديون هيچ گروه و حزبي نيست. خاصه اينکه قبل از انقلاب, چيزي که بتوان بر آن نام حزب نهاد وجود نداشت, و انقلاب ناشي از يک حرکت عمومي به رهبري حضرت امام خميني قدّس سرّه در جهت بازجويي هويت اسلامي مردم مسلمان ايران بود. بنابراين هيچ کس و هيچ گروه و يا حزبي حق مطالبة سهمي از دست آوردهاي انقلابي را ندارد. مگر عامّه مردم, که بگويند ما اسلامي را مي‌خواهيم که براي آن انقلاب کرديم و بهاي سنگيني پرداختيم.
بنابراين کارگزاران و اولياي امورِ جمهوري اسلامي ايران يک حدّ و حدود مشخّص قانوني در اختيار دارند که حقاً نبايد از آن محدوده خارج شوند و آن هم حدود شريعت نظام مقدّس اسلام است, و لذا کسي حقّ ندارد با اين استدلال که چون در نظامات ديگر کشورها تحزّب وجود دارد ما هم مي‌خواهيم نظام کشور اسلامي ايران را به سوي حزبي شدن گرايش دهيم, امّا حق دارد بگويد من يا ما درصدد انجام فعاليت‌ها با ايجاد تشکل‌هائي هستيم با اهداف بهبود وضع اجتماع مسلمانان ايران و تقويت عزّت اسلام عزيز در ميان جوامع جهاني. و براي اينکه اولياي امور بتوانند از تقويت عزّت اسلام عزيز در ميان جوامع جهاني. و براي اينکه اولياي امور بتوانند از جزئيات اهداف متقاضي آگاهي يابند و تصميم گيري کنند, اساس نامه يا مرامنامه و يا هر گونه طرح و نقشه ديگري را که تدوين شده است در اختيار مراجع تصميم گيرنده بگذارد يا بگذارند. و چون نظام جمهوري اسلامي ايران يک نظام و پديده‌اي نوين است که از هيچ نظام ديگري الگو نمي‌گيرد و پيروي نمي‌کنند, هر گونه فعاليت و حزب و تشکّل ديگري هم که در بطن اين نظام پديد مي‌آيد لزوماً بايد اهداف و برنامه‌هائي داشته باشند ابتکاري و غير وابسته به تشکّل‌ها و احزاب شناخته و نشده در نظامات ديگر جهاني, که در نهايت باعث تکامل و رفاه و رقاء مسلمانان و گسترش و عزت اسلام بشود. اين هم نه براي تقاضا کننده و نه براي تصميم گيرنده يک امر مجهول و مشکل نيست, زيرا خوشبختانه دين اسلام يک اساسنامه مدوّن و مضبوطي دارد که خداوند آن را تدوين و نأسيس کرده و به وسيله پيامبر عزيز خود به عنوان يک ميراث عظيم گرانبها و جاويدان در اختيار مسلمانان قرار داده است که نام مقدّس آن قرآن است و متقاضي و تصميم گيرندگان روي تقاضا مي‌توانند در امور مربوطِ خود و ديگران از آن رهنمود بگيرند, و در قرآن مجيد هم که يک معجزه الهي است از هيچ موضوعي که مورد نياز بندگان خداوند واقع مي‌شود فروگذار نشده است, و من جمله براي حزب و تحزّب هم رهنمودهاي لازم را ارائه فرموده است. ما براي اينکه بتوانيم از نظر قرآن کريم که کلام مسلّم خداوند است نسبت به حزب و تحزّب آگاه شويم ذيلاً آيات مربوطه را به نظر مي‌رسانيم و براي سهولت امر ترجمه مي‌کنيم و توضيحات مختصري در حدّ بضاعت ‌‌اندک خود بر آنها مي‌افزائيم:
1- «وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ - مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ1» از گروه مشرکان نشويد, از آن جمله کساني که در نظام ديني خود تفرقه ايجاد کردند و گروه گروه شدند و هر حزب و گروهي از آنچه (در نتيجه پاره پاره کردن دين خود) به دست آوردند شادمان شدند.
ازاين بيان معلوم مي‌شود که تحزّب در دين شيوه کار مشرکان است و مورد پسند و رضايت خداوند نيست زيرا موجب ايجاد تفرقه در نظام ديني مي‌شود و حزب گرايان را نظر و هدف اين است که سهمي از مزاياي نظام را به چنگ آورند و براي آنان مهّم نيست که در دين تفرقه ايجاد بشود يا نشود. مختصر اينکه تحزّب در دين امري است شرک آلود و مغاير يک نظام توحيدي:
2- «َکذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الْأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ1» جز کافران کسي در پيرامون آيات خداوند مجادله نمي‌کند, پس هشدار که تغيير حالات آنها در شهرها تو را فريب ندهد! قبل از اينها قوم نوح و احزابي که پس از آنها پيدا شدند آيات خداوند را دروغ شمردند و هر اُمتي قصد کردند تا پيغمبر خود را بگيرند (و از تبليغ رسالت باز دارند) و به بحث و مجادله برخاستند تا با آن حقيقت (دين) را ناچيز جلوه دهند, پس ما آنها را سخت گرفتيم, فلذا (بنگر که) پاداش من به آنها چگونه بوده است.
مفاهيم اين آيه (و آيه ماقبل که معني آن را خلاصتاً و قبلاً در بين الهلالين نگاشتيم) اصالت حقيقت را در تبليغات پيامبران ثابت مي‌نمايد و مباحثات و مجادلات حزب گرايان را فريب و مردود و در ضدّيت با اديان مي‌شمارد, و در نهايت هشدار مي‌دهد که تحزّبي که بر عليه حق باشد محکوم به شکست است و حزب گرايانِ فريبکار سخت شکست مي‌خورند و به کيفر فريب کاري خود مي‌رسند.
3- «اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ2» شيطان بر (آنها که بر قومي متمايل شده بودند که مورد غضب خداوند بودند) استيلا و تسلّط يافت و باعث شد تا خدا را فراموش کنند, اين چنين کساني که (به غير مسلمانان متمايل مي‌شوند) حزب شيطان هستند, هشدار باشيد که همين حزب شيطان است که زيان کارانند. از اين آيه و آيات قبل و بعد آن معلوم مي‌شود که خداوند منافقان را به نام احزاب منحرف و الحادي مي‌نامد و آنها را حزب شيطان مي‌شمارد و بدين گونه به مسلمانان هشدار و آگاهي مي‌دهد که از افتادن در دام شيطان که مقدّمه‌‌ي آن تمايل به نظامات الحادي و خداستيزي است بپرهيزند زيرا به خسارت و زيان کاري مي‌انجامد, و هر چه را مي‌خواهند در دين خود بجويند که مخزن رفع نيازمندي‌ها مي‌باشد.
4- «وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مِنَ الْأَحْزابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَ لا أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُوا وَ إِلَيْهِ مَآبِ1» کساني که (به وسيله تو اي پيغمبر عزيز) به آنها کتاب داديم از آنچه به تو نازل مي‌شود شادمان مي‌شويد, در حالي که از احزاب کساني هستند که بعضي آيات را (که براي خو در آنها نفعي نمي‌بينند) نمي‌پذيرند (و ناخشنود مي‌شوند) به آنها بگو من فرمان يافته ام که خداوند را بپرستم و براي او شريک قائل نشوم, به سوي او دعوت مي‌کنم و به نزد او بازگشت من است.
مؤمنان چون خداوند را آگاه مطلق و مسلّط کامل بر همه چيز مي‌دانند, يقيين دارند که هر چه نازل مي‌کند حقّ و صلاح مطلق است, و لذا از نزول هر گونه آيه‌اي کاملاً خشنود مي‌شوند. اما بعضي از حزب گرايان به علّت اينکه ايمانشان کامل نيست, بعضي از آيات آسماني و حدود و شرايع ديني را مغاير مقتضيّات زمان و وقايع مي‌پندارند و هر چند به زبان نمي‌آورند امّا خود را داناتر از خداوند مي‌شمارند, و لذا خداوند به پيغمبر خود فرموده است به اين قبيل اشخاص بگو من فرمان يافته ام که دين اسلام را بر اساس خواست خداوند بنياد نهم نظر هيچ کس ديگري را در تشريع دين اسلام دخالت نمي‌دهيم و شما را هم دعوت مي‌کنم که چنين باشيد و کسي را صالحتر از خداوند براي برقراري يک نظام سعادت آفرين نپنداريد – من يقيناً به سوي او باز مي‌گردم و مسئول کردار خود هستم و شما هم بر مي‌گرديد و مسئول خواهيد بود!
5- «وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ - فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ2» و آگاه باشيد که اين امّت شما يک امت واحده است (نظام اسلامي شما يک نظام توحيدي است) و من پروردگار شما هستم پس مرا براي خود نگاه داريد - پس امر خود را (نظام ديني خود را) پاره پاره کردند و تقسيم نمودند و هر حزبي از مقدار سهمي که به چنگ آوردند شادمان شدند - پس چنين کساني را (که از ارزش وحدت آگاه نيستند) رها کن تا در گرداب ناداني خود دست و پا نزنند تا زماني که مرگشان فرا رسد.
اين آيه صريحتر به حفظ وحدت و هشدار از تفرقه و حزب گرائي تأکيد فرموده است و مصلحت مسلمانان را در باقيماندن و وفادار بودن به نظام توحيدي دين اسلام اعلام نموده است – اشارات ديگر آيه عبارت است از اينکه حزب گرايان درصدد به دست آوردن بهره فوري دنيوي از منافع نظام هستند, و با به دست آوردن آن شادمان مي‌شوند و ديگر باکي و غمي ندارند که در نتيجه‌‌ي اعمال آنها نظام و شيرازه توحيدبي آن پاره پاره بشود يا نشود و يا اينکه با به چنگ آوردن يک نفع فوري و کوتاه مدّت يک منافع مهّم و دراز مدّت را از دست مي‌دهند يا نمي‌دهند – آنها از نوک بيني خود چشم بر نمي‌دارند و به حقايق ديگر توجّهي ندارند! همين که حرکت آبي در گردابي آنها را بچرخاند بر ايشان کافي است, حال سرانجام در اعماق گرداب فرو خواهند رفت يا نه برايشان‌‌انديشه‌اي بر نمي‌انگيزاند! آنها از دين حزب مي‌خواهند, با حفظ وحدت و پي آمدهاي آن کاري ندارند!
6- «وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ أُولئِكَ الْأَحْزابُ - إِنْ كُلٌّ إِلاَّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقابِ1» و ثمود و قوم لوط و اصحابي ايکه (قوم شعيب که در مدَين مي‌زيسته‌‌اند) نمونه‌هايي از احزاب هستند – و هيچ يک از آنها نبود مگر اينکه پيغمبران را دروغگو و يا پيغمبري را دروغ و نادرست مي¬دانستند. پس پي آمد دروغ شمردن پيغمبري و پيغمبران راگردنبار آنها کردم.
در اين آيه نيز تحزّب را مغاير امر رسالت شمرده است و مفهوم اين است که جائي که امر رسالت محقّق شود تحزّب ضرورتي ندارد, چون در هر حال عقيده به تحزب به اين معني است که آنچه را حزب گرايان در جستجوي آن هستند از شرايع ديني به دست آمدني نيست, و به مفهوم ديگر معتقدند که دين آن چنان کامل و شامل نيست که جوابگوي خواسته‌هاي بشر باشد؟! و لذا بايد آنها را به طريق ديگر تحصيل کرد!
7- «فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ1» احزاب فيما بين خود اختلاف کردند, پس واي بر کساني که ( به دين و کتاب خدا) کفر ورزيدند از حضور در روزي بسيار بزرگ (که رستاخيز و حسابرسي در آن صورت مي‌گيرد).
در اين آيه آگاهي مي‌دهد که تحزّب و همبستگي زايد بر وحدت ديني, نه فقط انسان‌ها را به هدف نمي‌رساند, بلکه خود موجب يک سلسله اختلافات درون حزبي و بين احزاب خواهد شد: « فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ» زيرا هر کس عضويت حزبي را بپذيرد معلوم است که يک مقدار توقّعات مخصوص به خود از حزب دارد که انها را در بيرون از حزب دست نيافتني ديده است, و لذا در حزب بي صبرانه در جهت رسيدن به انها به تلاش مي‌افتد و اين کار با منافع ديگران برخورد مي‌کند و کشمکش به صورت آشکارا و نهاني آغاز مي‌شود, و همين گونه است ايجاد برخوردها بين احزاب گوناگون که هر يک تلاش مي‌کنند سهم بيشتري از نظام تحصيل نمايند, و به عبارتي بيشتر و زودتر به (مشروطه‌‌ي خود) برسند, و لذا اختلافات و کارشکني‌ها بين احزاب نيز آغاز مي‌شود و گسترش پيدا مي‌کنيد, آن چنان که در همه جا ديده شده است و هم اکنون هم کم و بيش شاهد نمونه‌هائي هستيم. در اين آيه نيز حزب گرائي هم رديف کفر شناخته شده و توّجه همگان را به روز عظيم حسابرسي جلب نموده شايد کساني که دين خدا را براي نظام امور خود ناقص مي‌پندارند به تجديد نظر در عقيده خود بپردازند.
8- «يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ - إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّما يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِير2» آهاي مردم, مسلّم بدانيد که وعده خداوند (که در قرآن کريم به شما داده شده است) حقّ مطلق است, پس مبادا که امور زندگي دنيوي شما را بفريبد و يا (شيطان) فريب کار شما را نسبت به خدا مغرور کند – زيرا شيطان براي شما دشمن بزرگي است, پس شما هم او را دشمن بداريد زيرا شيطان حزب خود را (کساني را که پيروي او را بپذيرند) فرا مي‌خواند تا از مصاحبان آتش دوزخ بشوند.
وعده‌هائي را که خداوند به بندگان خود داه است در سرتاسر قرآن کريم توضيح داده است و ما در اين مختصر نمي‌توانيم به بيان آنها بپردازيم, و خلاصتاً اين است که سعادت در استجابت امر پروردگار و گرايش به آئين اسلام و عمل به مفاهيم آيات قرآن و سنّت رسول الله (*) است و پاداشي عظيم در دنيا و نيز جهان ديگر عايد گروندگان خواهد شد و سرپيچي از خواست و فرمان خداوند و سنّت پيغمبر عزيز پي آمدي دهشت انگيز و دردناک خواهد داشت, و اين تذکار در آيه به معني اين است که جستجوي سعادت و عزّت در نظام‌ها و تشکّلات غير ديني فريب خوردگي است که سقوط و پي آمدي دردناک خواهد داشت.
از دقّت بيشتر در مفاهيم موارد هشت گانه مذکور اين نتيجه به دست مي‌آيد که خداوند نخواسته است که تحزّب را ممنوع مؤکّد نمايد, بلکه خواسته است حزب گرايان را بشناساند و عواقب زيان بار تحزّب را که تفرّق و اختلاف است بيان نمايد و حقّ اختيار بندگان خود را از اين بابت سلب ننمايد وگرنه صريحاً آن را نهي مي‌فرمود. در مورد اوّل هم که جمله با حرف نهي (لا) شروع شده است هر چند در حقيقت امر اين جمله سر آغاز آيه بعدي است که مربوط به وقوع تفرقه در نظام دين بر اثر حزب گرائي است, جمله را جزو آيه پيشين قرار داده است تا نهي شامل تحزّب نشود, بلکه شامل اعمال شرک آلود گردد, هر چند در موارد ديگر, تحزّب را هم امري شرک آلود بر شمرده است زيرا مخالف وحدت مي‌باشد.
يک موضوع بسيار ظريف ديگر اين است که خداوندي که خود همه چيز را, من جمله انسان‌ها را, با تمام خصوصيّات آنها آفريده و خودموآنست و گروه گرائي را در فطرت آنها تعبييه نموده است, به خوبي مي‌داند که در هر حال و عليرغم هدايت‌هاي آسماني خصوصيت‌هاي فطري گاهي از کنترل و اختيار اشخاص خارج مي‌شود و بروز و ظهور مي‌کند که از ان جمله است ميل گروه گرائي که به آن عنوان تحزّب داده مي‌شود, و تمايل به جلب منافع شخصي که در گروه گرائي هم نفوذ مي‌نمايد.
براي اينکه بندگان خود را از اين بابت نيز محروم ننمايد يک نوع تحزّب خاصّ بر آنان پيشنهاد فرموده است:
9- «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ1» هيچ گروهي را پيدا نمي‌کني که به خداوند و روز آخر ايمان داشته باشند و (در عين حال) دوست بدارند کسي را که خدا و پيغمبرش را دوست نمي‌دارد (با خدا و پيغمبرش مخالفت کنند) هر چند آن مخالفان پدرانشان باشند يا فرزندانشان يا برادرانشان يا خويشاوندانشان, چنين کساني هستند که (خداوند) ايمان را در دلهايشان ثبت کرده است و با روحي از سوي خود تأييدشان کرده است و آنان را وارد مي‌کند در بهشت‌هائي که در ساحت آنها نهرها جاري است که در آنها پيوسته سکونت خواهند کرد, خداوند از آنان خشنود است و آنان نيز از خداوند خشنود هستند, چنين کساني حزب يا سپاه خداوندند, آگاه باشيد که (همين حزب خداوند) هستند که رستگارانند اين آيه بيان مي‌دارد که هر که واقعاً به خداوند و روز واپسين ايمان داشته باشد, با کسي که با خداوند و دين او که اسلام است مخالفتي داشته باشد دوستي برقرار نمي‌کند و رفتار او را الگو و نمونه قرار نمي‌دهد. و چون سياق, سياق حزب گرائي است مفهوم اين است که اگر در نظام غير مسلمانان تحزّب متداول و معمول است مؤمنان تمايلي به نوع نظام آنها نشان نمي‌دهند, و از مؤمنان هر کس به اين مرحله از خويشتن داري و ابراز شخصيت ايماني برسد, معلوم است که ايمان تا ژرفاي جانش نفوذ کرده است. چنين کسي از سوي خداوند به تأييد روحي خاصّي مؤيد مي‌گردد. بنحوي که به هيچ وجه تحت تأثير جريانات به ظاهر روشن فکر مآبانه, مانند همرنگي با نظامات غير ديني قرار نمي‌گيرند و بهشت و رضوان خداوند شامل آنان مي‌شود. اين گونه اشخاص عضو حزب خداوند مي‌شوند و مسلّم است که هر که به عضويت حزب خداوند در آيد رستگار به تمام معني کامل خواهد بود.
با توجّه به اين آيه, بعضي استنباط کرده‌‌اند که خداوند حکم به تشکيل سپاه يا حزب الله صادر فرموده است و وعده رستگاري به آنان داده است, ولي با عنايت به آياتي که گذشت و نيز با عنايت به کلّ مفاهيم قرآن کريم, به خصوص آياتي که به توحيد و اخوّت و همبستگي اسلامي تأکيد دارند, بايد توجّه داشت که هر چه موجب ايجاد تفرقه در دين بشود مقبول نخواهد بود, لذا اساس کار بر مبناي يک نظام فراگير ملّي و حتّي فراگير فرامليتي است, مگر اينکه حزب بتواند جوري عمل کند که موجب پديدار شدن اختلاف و برخورد درون ديني نشود, و وحدت ديني متلاشي نشود.
با اين بيان انجام تکليف براي اولياء امور سياسي نظام, به خصوص وزارت کشور کمي مشکل‌تر مي‌شود زيرا, از يک طرف مواجه است با فشارهاي بين المللي براي گسترش آزادي – از سوي ديگر مواجه است با تقاضاي روبه افزوني حزب گرايان, و از طرفي مواجه مي‌شود با محدوديت‌هاي که براي حفظ وحدت درون نظام ديني به وجود مي‌آيد. ولي در هر حال به نظر مي‌رسد که صلاح در اين است که مشکلات را بايد تحمّل نمود و جانب دين را از دست نداد, آن چنان که براي ايجاد و ابقاء اصلِ نظام اسلامي نيز فشارهاي بسياري تحميل گرديد و ادامه هم دارد امّا بر اثر پايداري,فشارها اکثراً دفع شد و انشاءالله در آينده نيز دفع خواهد شد و جهان مادي گرا ناگزير خواهد شد نظام جمهوري اسلامي را به عنوان يک واقعيت بر حقّ تحمّل نمايد.
در هر حال هدف نظام جمهوري اسلامي ايران برقرار کردن يک فرهنگ اسلامي ناب است, به نوعي که بتوان به تدريج آن را به عنوان يک نمونه و الگو به جهانيان عرضه نمود, و رسيدن به اين هدف با عقب نشيني‌هايي هر چند مختصر و تدريجي ميسّر نخواهد شد.
ما براي ايجاد نظام از کسي غير از خداوند شنوائي نداشته ايم که در داخل نظام بخواهيم از ديگران الگو بگيريم.
کساني که حاضر نيستند نظام اسلامي ما را بپذيرند منطقاً هم نبايد انتظار داشته باشند تا ما نظام سياسي آنها را مانند حزب گرائي و غير آن بپذيريم. نيز بايد به تدريج برادران ديني را ارشاد کرد تا به جاي تبعيت از شيوه‌هاي سياسي ديگران به کشف و به کارگيري سياست‌هاي بي پايان ديني از قرآن کريم همّت گمارند, تا خود براي ديگران اسوه و نمونه بشوند. مسلّم اين است که مجاهدت در دين اسلام بر تقليد از نظامات سياسي ديگران برتري و شرف دارد, و کسي که در اين راه همّت گمارد مسلماً از طرف خداوند مورد تأييد و هدايت قرار خواهد گرفت: «وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ1» و آن کساني که در راه ما بکوشند مسلّم بدانند که ما راههاي خود را به آنان مينمايانيم زيرا خداوند هميشه با نيکوکاران است.
نگارنده نظر ندارد که در برابر تحزبب در نظام اسلامي ايران بايد مقاومت شود, بلکه نظر اين است که اولاً بايد هدف نهائي از تشکيل حزب در نظام ديني ايران عزّت مسلمانان و تقويت و گسترش اسلام باشد, ثانياً در امور سياسي دين نبايد از سياست ديگران الگو گرفت زيرا سياست اسلامي آن سياستي است که ناظر و اشراف بر هر دو جنبه مادّيات و معنويّات جامعه اسلامي توأماً داشته باشد.
ثالثاً سزاوارنيست که مسلمانان که معتقد هستند اسلام قادر به پاسخ گوئي به تمام خواسته‌هاي جوامع بشري است, خود را تا حدّ مقلّد سياست ديگران شدن تنزّل مقام دهند.
رابعاً ما بايد بالاخره روزي از قيد يک ملّت مصرفي بودن خود را آزاد کنيم و موّلد و خلّاق در تمام شئون بشويم وگرنه به کسب عزّت شايسته يک ملّت اسلامي نائل نخواهيم شد.
چون بر اساس استنباط از آيات مذکور, خداوند تحزّب را موجب تفرقه معرفي فرموده است, اگر ضرورت هم ايجاب کند که ما براي گردآوري نيروهاي هم فکر براي رسيدن به مقاصدي متعالي, تشکّلاتي به وجود آوريم, براي تعظيم و بزرگداشت کلام خداوند بايد از به کار بردن نام (حزب) خودداري کنيم و نام‌هاي ديگري را براي تشکيلات سياسي خود برگزينيم, چون در هر حال وقتي خداوند گردهمائي و ايجاد تشکيلات را براي بندگان خود ممنوع نفرموده است و به خصوص با عنايت به آيات بسيار, حق آزادي عقيده و بيان و ولايت امري متقابل را در نظام امر به معروف و نهي از منکر براي همگان مسجّل فرموده است, کسي نبايد اين گونه حقوق بندگان خداوند را سلب نمايد, و بنابراين بايد شرايطي فراهم آيد که افراد مسلمان به رشد و بلوغ سياسي کامل برسند و با رغبت تمام در سرنوشت خود مشارکت داشته باشند.
شايد کساني ايراد کنند که آنچه را خداوند حزب ناميده و ناپسند دانسته است به معناي احزاب سياسي عصر ما نبوده است بلکه نظر به منافقاني داشته است که در امر نظام اسلامي کارشکني مي‌کرده‌‌اند.
در اين خصوص بايد گفت که اگر خداوند ذکري با نامي يا داستاني از پيشينيان در کلام الله بيان مي‌کند براي رهنمود به آيندگان است زيرا گذشتگاني که در گذشتند چه ضرورتي دارد که ياد و سرگذشت آنها زنده بماند و قسمت‌هائي از ظرفيت قرآن را اشغال نمايد؟
درست است که در روزگار کهن نظامات زندگي در اجتماعات مسجّل و مضبوط و مکتوب نمي‌شد ولي اساسِ همين نظاماتي بودند که امروز آراسته و پيراسته شده و خود نمائي دارند. مثلاً هر چند گردهمائيها و هم قسم شدن‌هاي قريش براي مخالفت با گسترش و بقاي اسلام, نام حزب نداشت چه تفاوتي دارد با مثلاً هم جهت و هميار شدن هم فکراني براي براندازي يک حکومت يا مبارزه با حزبي ديگر به منظور گرفتن سهمي بيشتر از منافع و امکانات يک اجتماع, زير لواي حزبي در عصر کنوني؟
مسلّم اين است که خداوند به هنگام نزول آيات مي‌دانسته که روزگار ما چه مقتضيّاتي خواهد داشت, زيرا او خود اين امور را تقدير فرموده است, کما اين که هم اکنون هم کاملاً آگاه است که در روزگاران آينده چه وقايعي بروز خواهد کرد . لذا رهنمودهاي مربوط به حوادث آينده را براي نسل‌هاي آتي در همين قرآني که هم اکنون در دست ما مي‌باشد بيان فرموده است که مفاد آنها در زمان خود آشکار خواهد شد.
خلاصه‌‌ي مطلب اينکه در نظام جمهوري اسلامي ايران به منظور رعايت حقوق مسلمانان, تشکّل مجاز به نظر مي‌رسد امّ براي حفظ حرمت کلام خداوند بهتر است از رسميت دادن به نام تحزّب خودداري شود.
در اينجا به منظور يادآوري مطالب مقال بي فايده نخواهد بود که يک جمع بندي مختصر از مطالب عرضه بداريم:
1- تفاوت فرهنگ سياسي, اسلامي با فرهنگ‌هاي نظام‌هاي ديگر اين است که سياست‌هاي آنان بر خطوط يک بُعدي ماديگري استوار است و فاقد روح معنويت است و لذا محکوم به مرگ زود رس است, امّا سياست‌هاي ديني بر اصل بسيار بعدي است و روح معنويت و ديانت در آنها حلول دارد و لذا پا برجا و جاويدان هستند.
2- در سياست‌هاي مادّي انسان به عنوان يک ابزار و وسيله ارزيابي مي‌شود امّا در سياست و فرهنگ دين انسان يک موجود شريفي است که ارزش يک فرد آن برابر است با ارزش و شرافت کلّ انسان‌ها – يعني حقيقتاً قابل ارزيابي نيست.
3- فرهنگ شايسته سياست نظام جمهوري اسلامي ايران همين است که اساساً بنياد نهاده شده ولي بايد تفصيلاً با تحقيقات و تدبّرات و کوشش‌هاي تخصصّي گروهي از کلام‌الله مجيد و سنّت نبوي استخراج و طبقه بندي آکادميک شود و به جهانيان عرضه گردد و به نوعي تنظيم گردد که بتواند به عنوان درسي اساسي وارد برنامه‌هاي درسي دبيرستان‌ها و دانشگاه‌ها بشود.
4- تشکّل‌هاي سياسي متعهّد گردند که هدف نهائي, حقيقي خود را تأمين رفاه و سعادت مسلمانان و اعزاز و اعتلاي اسلام قرار دهند و از هر گونه نفع طلبي و ايجاد برخوردها و اختلافات بين گروهها بپرهيزند و فقط به پيشبرد اهداف خود بپردازند نه تضعيف ديگران.
5- مردم در ابراز عقيده و بيان آزاد باشند امّا فعاليت‌هاي سياسي, الحادي, خداستيزي در نظام جمهوري اسلامي ايران ممنوع باشد, زيرا از کسي که تابع يک دين آسماني و نظام اسلامي است شايسته نيست که به فعاليت‌هاي الحادي بپردازد.
6- به اقليت‌هاي اديان آسماني اجازه داده شود که در محدوده مقررات ديني خود بتوانند فعاليت‌هاي سياسي و تشکّل داشته باشند.
7- اين شعار را همه‌‌ي تشکّل‌ها رعايت کنند: (براي تضعيف مخالفان به تقويت خود بپردازند نه در گير شدن با آنها)
تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه