تقدم حقوق افراد جامعه
پيش از ورود به اصل بحث توجّه عميق خوانندگان عزيز را به آيات ذيل كه هريك نيزيك اصلّ مسلّم هستند جلب مينمائيم : 1ـ «هُوَ الَّذِي (خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ) جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ1»: او (خداوند) كسي است كه همه آنچيزهايي را كه در روي زمين هست براي شما آفريد سپس پرداختن به آسمانها را و آنها را هفت آسمان متعادل ساخت و او به همه چيزي آگاه است. (به تفاوت ترجمه ما باديگران توجّه فرماييد) در آيات بسيار ديگر هم به طور محكم و فشرده و هم به تفصيل و گسترده به بيان اين مهمّ پرداخته است كه هر چه در عالم شهود يعني زمين و آسمانها كه قابل رؤيت و ادراك است براي آدميان آقريده شده است. 2ـ ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ «هُدىً لِلْمُتَّقِينَ» : اين كتاب (هم كه از آسمان نازل شده است و) كم كاستي و شك و ترديدي در آن نيست (و جامع تمام نيازهاي هدايتي آدميان است) «براي هدايت اهل تقوي» ميباشد. 3ـ... إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ «وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ»: جز اين نيست كه تو هشدار دهندهاي هستي آن چنان كه «براي هر قومي» هدايتگري است. از آيات مذكور و آيات بسيار ديگري هم كه در اين معني نازل شده است مسلّم ميگردد كه انبياء و رسل و هاديان مبعوث، و كتابهاي آسماني هم «براي هدايت مردم» نازل شدهاند. 4ـ سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ «أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا» بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ 2..... از همديگر پيشي بگيريد به سوي آمرزش پروردگارتان و بهشتي كه گستردگي آن همانند گستردگي و فراخناي آسمان (ها) و زمين است و فراهم شده است «براي كساني كه بخداوند و پيامبرانش ايمان آوردند».... از اين قبيل آيات نيز يقين حاصل ميشود كه در عالم غيب و معنويت نيز «اصالت» در حق مردم ثابت است يعني بهشت و دوزخ نيز «براي مردم» آفريده شده است. حال از جهت ديگر موضوع را مورد بررسي قرار ميدهيم : 1ـ در اين عالم شهود يعني زمين و آسمانها كه «براي آدميان آفريده» شده و اصالت به آنها داده شده است، هدايت و طي مسير براي بهرهگيري و آماده شدن براي انتقال به عالم غيب نيز در مطمئنترين و كوتاهترين راه كه صراط مسقتيم است نظام بخشيده شده است، نه اين كه انسان مجبور باشند راههاي پيچاپيح و پر خطر و طولاني را به پيمايد تا بمقصد برسد. گسترش ياپهناي «صراط مستقيم» به اندازه گستره كّل عالم شهود است. و چون قرآن كريم همان صراط مستقيم است قرآن بر كل عالم شهود قابل انطباق است و تمام جزئياتآنرابراي رهروانتبيين وايمن مي¬نمايد : ـ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ. امّا طول صراط المستقيم به اندازه نصف عالم شهود است و اين معني از آنجا به دست ميآيد كه انسان در نيمي از عمر خود كه در عالم شهود قراردارد مكلف به انجام تكاليفي است كه توسط آيات تشريع شده است و نيم ديگر عمر يا در نابالغي و معذورات ديگر طي ميشود يا در خواب و بي خبري. براي اين كه بتوانيم اين معني را در ذهن مجسّم كنيم، يك دايره را در نظر بگيريد كه آدميان در تمام سطح آن پراكنده و مقصد تمام آنان رسيدن به مقام قرب يا مركز دايره است. هركس در هر نقطهاي كه قراردارد يك راه مستقيم براي رسيدن به مركز دايره در پيش دارد كه مخصوص به خود اوست يا كساني كه در همان خطَّ او قراردارند و او ميتواند بدون اين كه نزد كساني كه در چپ يا راست قراردارند برود. مستقيماً بطرف مركز يا مقام قرب راه بسپارد. راه هركس منحصر به خود اوست و چون در دايره است از راه ديگران هم جدا نميباشند. پس عرض راه مستقيم به اندازه هستي پهناور است امّا طول آن چون مقصد مركز است به اندازه نصف آن ميباشد، چون مقام قرب در مركز عالم قراردارد و آدمي مجبور نيست كه خود را به كناره ديگر از دايره برساند. مثال دايره يك مثال قابل ادراك است براي اين كه بهتر بتوانيم مفهوم صراط مستقيم و معنويت و مقام قرب را بر آن منطبق بنمائيم و به ذهن نزديك كنيم. 2ـ خود قرآن كه همان صراط مستقيم است يعني كوتاهترين فاصله بين بندگان و خداوند را تعين مينمايد وآنان را هدايت ميكند، آيات و جملات و تعاريفش در نهايت ايجاز و اختصار و در عين حال در كمال بلاغت و رسائي و كفايت است و بنابراين كسي نبايد انتظار داشته باشد كه خداوند به بسط و گسترش موضوعات و مطالب بپردازد. آيات هم مانند راههائي هستند كه در برابر اشخاصي كه در دايره قرار دارند در عين اين كه مستقل و مستقيم هستند و با تمام راههائي كه در برابر تمام كسان ديگر كه در دايره قرار دارند پيوسته هستند و در عين استقلال و وحدت وابسته و بيشمار هستند. براي روشنترشدن قضيّه توضيح ميدهيم كه فرضاً در داخل دايره مفروض ما شش ميليارد آدم رو به مركز دارند، براي هر يك از آنان يك راه يعني جمعاً شش ميليارد راه وجود دارد كه در عين حال همه يك راه محسوب ميشوند. آيات قرآن نيز همين گونهاند. هريك در عين استقلال و وحدت با بيش از شش هزار آيه ديگر متصل و مربوط است و لذا ايجاز و اختصار و كوتاهي آنها را تفاصيل و تعدّد آيات ديگر جبران مينمايد. براي مثال وقتي ما به جمله اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ رو به رو هستيم ناگزير بايد معني اين اصطلاحات را از آيات ديگر بدست آوريم. ملاحظه ميكنيم كه مثلاً در اول سوره بقره فرموده است : ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً يعني آن هدايتي كه در جستجوي آن هستيد همين كتابي است كه در دست داريد يعني كلمه هدايت در بيش از شش هزار و سيصد آيه تشريح شده است، معنيآن را از آن آيات به دست آوريد. حال وقتي به آيات ديگر ميپردازيم ملاحظه ميكنيمكه هريك ازآن آيات نيز با آيات ديگر ارتباط پيدا ميكند. همين گونه است جمله «صراط المستقيم» توضيح ميدهند : «صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّينَ». و اين توضيحات ما را هدايت ميكند به تعاريفي كه قرآن از انبياء و رسل و صدّيقين و شهداء و صالحين و نيز از تعاريفي كه از مستكبران و ستمگران و كفّار و منافقان و.... داده و ما را علاوه بر قرآن كريم ارجاع ميدهند به سنت رسولاللّه و كتاب¬هاي آسماني پيشين و پيامبران و انبياء سلف و.... و لذا ملاحظه ميكنيم كه قدرت توضيح و تبيين آيات در فورمول بيانتهاي ذيل تعريف شده است:............................ * 6300 * 6300 * 6300 * 6300 و به همين دليل است كه فرمودهاند : آيات قرآن ظاهري دارند و باطني و آن باطن بواطني تابرسد به هفتاد بطن (يا الي غيرالنهايه، به نظر خود نگارنده). امّا افسوس كه بيشتر از هر چيز به ظواهر پرداخته ميشودو مفاهيم قرآن كريم در يك چهارچوب محدود و محصور ميشود و شكستن حصار مجاز نيست و بدعت شمرده ميشود. براي مثال كلمه تقوي و مشتقات آن در كلمه پرهيزكاري محدود شده است در حاليكه اين كلمه در هر جملهاي معني خاصّي و جديدي افاده مينمايد. در اوّل سوره بقره تقوي بمعني ايمان به غيب ـ اقامه نماز، انفاق كه شامل تمام صدقات واجب و مستحب است ـ ايمان به كلّ قرآن ـ ايمان به تمام انبياء و كتب آسماني ـ يقين به رستاخيز و سراي ديگر.... و در جايجاي ديگر قرآن به معاني ديگر آورده شده است چنانكه در سوره شمس تقوي در برابر فجور است كه معناي تقوي را «خويشتن داري» افاده ميكند. در آيه 41 از سوره بقره خداترسي ـ در 115 آلعمران نيكوكاري و در آيه 44 تـوبـه، جهـاد فـي سبيـل اللّه، و در آيه 19 از سـوره محمـد (*) استعداد هدايت پذيري، در آيه 3 حجرات بمعني خضوع، در آيه 132 طه بمعني مداومت در امر بمعروف و نهي از منكر، در آيات 10 و 11 از سوره مائده بمعني شكرگزاري، رعايت پيمان و ميثاق، عدالت پروري و در آيه 6 مائده بمعني رعايت حلال و حرام و تميز دادن اغذيّه پاكيزه از آلوده و.... و در آيات ديگر بمعاني ديگر آمده است، و اين همه از «پرهيزگاري» دانسته نميشود. بدين ترتيب معلوم ميشود كه هر آيه يا هر جمله يا هر كلمه از قرآن كريم نيز مانند خود قرآن كه صراط مستقيم يعني كوتاهترين و مطمئنترين راه بين بنده با مقام قرب است امّا به لحاظ پهناوري به گستردگي عالم شهود است ـ آيات و جملات و كلمات نيز همين خصوصيّت را دارا ميباشند. و با توجّه به اين دقايق و حقايق است كه ميتوان مفاهيم آيات را بر كلّ وقايع و حوادث و نظامات قرون و عصور منطبق و يا سوار كرد و آنها را صبغةالهّي نمود. قرآن با اينهمه عظمت راخداونددرشش هزار و سيصد يا بقولهائي كمتر يا بيشتر آيه، خلاصه فرموده است تا هركس از بندگان مؤمن او برحسب قدرت و توان علمي / ايماني خويش از آن بهرهمند گردد و لذا قرآن را هم خداوند براي مردم نازل فرموده و در اينمورد نيز اصالت مردم ثابت است : «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ». 3ـ آخرت يا عالم غيب ـ ما آخرت را بنا به دلائل زير عالم غيب ميدانيم : ـ الف ـ طبق آيات3و4 سوره بقره كه ميفرمايد : (اهل تقوي) كساني هستند كه به آخرت ايمان و يقين دارند....... و معلوم است كه آخرت هم اكنون حضور دارد چون اگر وجود نداشته باشد يقين حاصل نميشود. ب ـ در آيه 133 آل عمران ميفرمايد :«وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ «أُعِدَّتْ» لِلْمُتَّقِينَ» : بشتابيد به سوي آمرزشي از پروردگارتان و بهشتي كه پهناي آن گستره آسمانها و زمين است، فراهم شده است. براي اهل تقوي در اين آيه از جمله عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ معلوم ميشود كه بهشت بمنزله روح عالم شهود در برابر روحي است كه در جسم ما حلول داده شده و هم اكنون وجود دارد و كلمه «اُعدّت» مؤيد اين معني است. جـ در آيه 91 از سوره شعراء ميفرمايد :«وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغاوِينَ» : (در آخرت) دوزخ براي گمراهان آشكار ميشود و معلوم است كه هم اكنون دوزخ نيز وجود دارد امّا غايب است و در آن روز آشكار ميشود و آيات ديگر. بنابراين : ـ در آخرت نيز اصل، آدميان هستند. و آنچه هست براي آدميان فراهم شده است. علاوه براين كه آنچه هست براي مردم آماده شده و اصالت با مردم است خداوند در نهايت مهرباني جانب بندگان را بحدّي رعايت فرموده كه پيوسته آسانرا بر ايشان آسانتر و نزديك را نزديكتر ميفرمايد، چنانكه فرموده است : «وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ1» : و بهشت براي مردم نيكوكار نزديك آورده ميشود ـ يعني بجاي اين كه مردم بطرف بهشت بروند بهشت به طرف مردم آورده ميشود ـ وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ1. به طوريكه گفتيم خداوند به بندگان خود «اصالت» بخشيده و زمين و آسمانها را با آنچه در آنهاست براي «بندگان» خود آفريده كتب آسماني را براي بندگان نازل و پيامبران و هاديان را «براي هدايت آنان» برانگيخته و بهشت و دوزخ را نيز براي همانان تدارك ديده است ـ براي مزيد اطلاع سوره الرّحمن را نيز مرور نمائيد. در دنيا با تابش خورشيد نور را بطرف مردم ميفرستد ـ با تبخير آب درياها ابرها را به سوي اراضي ميراند و بارانها را فرو ميبارد و چشمهها و رودها را به سوي مردم جريان ميدهند، گلها را شكوفا ميكند، طراوت و رنگ و عطر آنها را به چشم و دماغ مردم ميرساند. درختها را ميروياند و ميوه آنها را ميرساند و در دسترس مردم قرار ميدهند و در پيش پاي آنان فرو ميافكند ـ توالد و تناسل و بقاي نوع را با لذّت و محبّت چاشني ميدهند ـ پيامبران را برميانگيزد و به آنان صفت تحمّل آزارها و بردباري در برابر ناملايمات را ميبخشد :«فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ2....». و قرآن كريم را براي هدايت و تشريع دين با روانترين و بليغترين و آسانترين و شيواترين بيان و جذّابترين آهنگ و رساترين مفاهيم نازل ميفرمايد : «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ» : قسم ميخوريم (و قسم را تكرار ميفرمايد وَلَقد) كه ما قرآن را براي فهم مطالب «آسان» كرديم پس آيا فهمكننده و پندگيرندهاي هست؟ و اين آيه را چهار بار در سوره تكرار فرموده است. «فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ»3 : (موهبت پروردگارت بر توست و اين مايه رستگاري عظيم است كه) همانا ما (كتاب شريعيت خود را كه قرآن است) بر زبان تو آسانش كرديم، باشد كه (مسلمانان) متذكّر مقصود بشوند. از اين قبيل آيات كه همه حكايت و تأكيد بر آسان كردن قرائت قرآن دارد در جابجايي كلاماللّه وجود دارد. آيا ميشود كه ما هم اگر متكفّل امري از امور مردم شديم اصالت را به آنها بدهيم؟ آيا ميشود كه ما هم خداوند را «اسوه» خود قرار دهيم و بهمان شيوههائي عمل كنيم كه او ميكند؟ مثلي به ناروا در ميان ما رواج يافته كه «حرمت امامزاده به متولّي آنست». اين در حالي است كه حرمت امامزاده بايد به اصل و نسب و كرامت و يا معجزات آن وابسته باشد. اين مردم هستند كه اگر از امامزاده كشف كرامتي كردند به آن روي ميآورند و برآن دخيل ميبندند. قبل از ظهور اسلام با شكوهترين كاخها و اركهاي سلاطين و امرا بود كه با باج و خراج و فشار و ستم بر مردم بنا گرديد امّا استوار و برقرار نماندند. بعدازظهوراسلام با رغبت و همّت مردمي كه حتي توانائي كاهگل كردن سرپناه خود را هم نداشتند مساجدي بنا گرديد و استوار و درخشنده بماند كه طي قرون و اعصار با شكوهترين و زيباترين بناهاي هر شهر و دهكده ميباشد. نهضت سرمايهگزاري و شكوفائي فن و هنر و ايجاد آثار بديع در سطح جهاني و افتخارآفريني، به تمايلات معنوي و عرفان ديني مردم وابستگي كامل دارد. و علاوه بر خود ايران كه يك گنجينه عظيم از اين آثار است آثار نبوغ فطري و هنر ديني معماران و صنعتگران و هنرمندان ايراني در بسياري از كشورهاي ديگر نيز متجلّي ميباشد. حال اگر كسي يا كساني فيالمثل گچ و آجر و موزائيك و سراميك و.... از كشورهاي ديگري وارد كنند و به معماران و هنرمندان ايراني بدهند وآنان را (حتّي با دستمزدهاي مناسب) وادار به ساختمان مساجد بنمايند كار به كجا ميانجامد؟ حدّاقلّ آنچه به نظر ميرسد اينست كه اولاً موقعيّت و افتخار جهاني در اينخصوص مخدوش ميشود ثانياً نبوغها و ذوق و سليقهها و هنرآفرينيها كور ميشود و ميميرد، و ثالثاً خلاقيّت¬ها به بندوبست زني (مونتاژ) مبدل ميشود و در نهايت نسبت به مساجد و مراكز ديني بيميلي ايجاد ميشود، چون كساني كه با هنر معنوي و شيره جان خود گلبوتهها برسقفها و ديوارهاي مساجد ننشانند و آبياري نكنند اشتياقي به سركشي به آنها و استشمام رايحه روحپرور آنها ندارند، چون ميدانند آنچه در هنر عرفاني هست از صنعت و نمونهسازي بدست نميآيد. انواع هنرخطاطي كشور ما بشوق كتيبه نويسي در مساجد و جاويدان ساختن اوراق دفاتر با آيات قرآن كريم شكوفا شد و به بلوغ و كمال رسيد تا جائي كه امروز خطّ ايراني در جهان علاوه بر زيبائي خطاطي يك هنر نقاشي بديع شناخته ميشود و بي هيچگونه تعصّب و خودي پسندي ميتوان گفت كه خطّ ايراني امروز در بين كشورهائي كه با اين شيوه مينويسند نمونه و سرمشق است و هنر آفريني آنان از پيروي اينان شكوفا شده است. حال، چرا بعضي اقدام به وارد كردن اين هنر با چاپ و تكثير دست نوشتههاي ديگران مينمايند؟ مگر توجّه ندارند كه اقدام به اينكار علاوه براين كه چيزي بر هنر ديني ما نميافزايد اهانت به هنرمندان و خطّاطان ميباشد كه بشوق و اميد خطّاطي آيات قرآن كه «تجسّم كلمات خداوند است» روح و روان خود را به رياضت و ممارست كشيدهاند, مگر اين كه به افتخاري در اين جهان و رستگاري در جهان ديگر برسند؟ ما آنچه را كه اخيراً متداول كرده و در ترويج آن اهتمام ميورزند بسيار درخشان و با شكوه و مقدس ميدانيم امّا نه در حدّ اعجاز و منحصر به فرد و دست نيافتني از ميان آثار هنرمندان خطّاط خوديها. نمونههاي همطراز و حتّي درخشانتر از آنچه متداول كردهاند از قلمهاي با بركت و هنر خلّاق نويسندگان خودي بسيار است، چرا عرصه را بر اين قلمفرسائيها يا جانفرسائيها در عرضه هنر ديني تنگ نمائيم؟ مديّريت مسئولانه اين نيست كه اگر چيزي در بيرون خوشايند يافتيم وارد كارخانه يا اداره خود كنيم و به رخ كادر سازماني خود بكشيم و آنها را سركوب كنيم، مديريّت آنست كه سازمان تحت نظارت خود را با «بازآموزيها» و تشويقها بگونهاي بپرورانيم كه خود توليدات و محصولات نمونه و غيرقابل رقابت بوجود آورند. ما هر يك بايد در نظام انقلابي خود به كارهاي انقلابي بپردازيم نه به تقليد و يا تكثير و ترويج كار ديگران. در نمونه مورد نظر كه تكثير و يا تجديد چاپ كلام اللّه مجيد با دست نوشته وارداتي ميباشد قصد ما كم اهميّت دانستن كار خطّاطان هنرمند و گرانمايه كشورهاي ديگر نيست كه بسيار هم هنرآنان را ارج مينهيم بلكه بيان تأثير منفي و نارواي اين كار در هنر خطّاطي هنرمندان ايراني است كه در اوج قرار دارد. ما اگر ميبينيم كه در شيوه نگارش اين نويسندگان نكاتي رعايت شده است كه در شيوه ديگران نيست بايد به دو طريق عمل كنيم : 1ـ بررسي و تحيقيق نمائيم كه آيا اصولاً «زيادتيهاي» كار ايشان در كمك به قرائت و فهم بهتر كلاماللّه مجيد كارساز هست يا نيست و بر تعقيدات و مشكلات قرائت قرآن نزد عامّه مردم كه «قرآن براي آنانست» ميافزايد؟ 2ـ اگر واقعاً زيادتيهاي خطّاطي ايشان ضروري است آموزشهاي لازم را به خطاطان خود بدهيم تا در نوشتن كلاماللّه مجيد آن نكات را رعايت كنند و فخامت كلام خدا را آشكارتر نمايند و علم و هنر خود را كه يك سرمايه ملي / ديني است شكوفاتر و درخشنده نمايند. امّا آن چنان كه فوقاً نيز مكرر تاكيد شد نظر نويسنده اينست كه در هر موردي بايد نظر مبتني بر «اصالت مردم» باشد چنانكه بايد هر چه ممكن است بيشتر كوشش شود كه قرائت قرآن آسانتر و همگانيتر شود. وقتي خداوند ميفرمايد : «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ» چرا ما بايدآن را با گذاشتن حركات و علايم غير ضروري، گيجكننده (براي كم دانش تران) نمائيم. براي نمونه در رسم الخط متداول خطّاطان ما كلمه «اذا» اينگونه نوشته ميشود در حاليكه در رسم الخط امثال عثمان طه «اءذَا» اينگونه است يعني با دو علامت يا حركت اضافي و اينكار سبب شلوغي و اشكال در نوشتن و قرائت ميشود. حال چه بسا گفته شود كه «الف» آخر بايد با صداي بين «آ» و «اَ» تلفظ شود تا آهنگ لهجه عرب رعايت شود و كلام تفخيم گردد. دراين قبيل موارد اين سؤال پيش ميآيد كه قرآن با لغت و لهجه قريش نازل شده است. مگر لهجه قريش همين لهجه متداول امروز بوده است كه چنين اصراري را توجيه نمايد. ثانياً اگر بايد با همين آواي دو گانه مورد نظر عثمان طه ادا شود، خوب، در اين صورت ما براي سهولت كتابت و قرائت شيوه جديدي وضع مينمائيم بدينطريق كه مثلاً «ا» آخر را كه عمودي نوشته ميشود اندكي مايل «اذا» مينويسيم تا پيرامون كلمات شلوغ نشود و نوآموزان گرفتار سردرگمي نگردند. يامثلاً در اسامي مخاطب كه در رسمالخط، ايرانيان و حتّي بعضي اعراب «يا» را جداي از اسم مخاطب مينويسند مانند ياموسي، يا يحيي و...... ايشان حرف خطاب «يا» را به اسامي مخاطب چسبانيده چنين نوشتهاند : يمُوسي ـ يزكريا ـ ييحيي ـ ينوح يقوم ـ يهود ـ يصلح ـ يلوط و..... در صورتيكه اسم كلمهاي است كه به طور وضوح و بالاستقلال بايد دلالت بر مسمّائي مشخص بنمايد و حتي در زبانهاي زنده دنيا حرف اوّل اسم را «درشت» مينويسند تا دلالت آن براين كه كلمه اسم است بيشتر شود ـ بعلاوه خداوند خود فرموده است :«وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلاً1» : و قرآني است كه (آيات، جملات و كلمات)آن را جدا جدا كرديم براي اين كهآن را «با درنگ و آرامي» «بر مردم» بخواني و با ترتيب تدريجي به خصوص نازلش فرموديم در صورتي كه نوشتن سر هم كلماتي مانند يا موسي به صورت «يموسي» نقض غرض است و امر خداوند را بر ضرورت با درنگ و به آرامي خواندن را منتفي مينمايد چون در ذهن خواننده القاء ميكند كه درنگ جايز نيست. مسلّم مينمايد كه نويسنده مذكور اين شيوه نگارش را از گويش عامّه مردم كه با عجله و به صورت دست و پا شكسته كلمات را اداء مينمايند اقتباس كرده و گرنه با عنايت به صراحت آيه 109سوره اسراء, تصوّر نميكنيم كه مثلاً جبرئيل باشتاب كلمات را برحضرت رسول اللّه(*) و يا آن حضرت بر مردم قرائت نموده باشند تا مجوّزي برانتخاب چنين شيوه نگارش بشود. همين رويه را در كلماتي كه در صيغه فاعلي هستند (و موارد بسيارديگر) دنبال كرده است، در صورتيكه نه در تعليم زبان «فاعل» به صورت «فعل» تعليم داده ميشود، و نه در كتابت شايع، چنين شيوهاي متداول است، علاوه بر اين خود نويسنده در بسياري موارد كلمات را در عنوان سورهها با همان شيوه نويسندگان ايراني نوشته ولي در آيات آنها را با شيوه انتخابي خود وارد ساخته است، مانند «والعاديات» در عنوان سوره «والعديت» در آيه ـ «الغاشيه، در عنوان سوره والغشية» در آيه ـ النازعات در عنوان «والنزعت» در آيه و....... آنچه مسلّم است اينست كه قرآن كريم «كلام» خداوند است ولي «خطّ» خداوند نيست، و ما نميتوانيم كلام را تغيير دهيم، امّا مشروط بر اين كه آواها و آهنگ كلام حفظ شود. ميتوانيم كتابت كلام را به منظور آسانتر كردن قرائت آن تغيير دهيم و اصلاح كنيم، و اينكار در دوران گذشته به كرّات هم صورت گرفته است و در جهت خواست خداوند براساس آسانتر كردن امور مردم هم ميباشد مانند تبديل خط کوفي به نسخ و نستعليق. پس ما نبايد به صرف اين كه شيوه نگارش به امضاء اشخاص معروفي رسيده است «سهل فرمائيهاي» خداوند را ناديده بگيريم و شيوهاي مشكل آفرين را تبعيّت كنيم به خصوص اين كه هم يك نوع واپسگرائي در يك نظام انقلابي است، و هم سركوبي هنر ديني و ملّي است، و هم مانع شكوفاتر شدن قدرت خلاقيّت و نوآفريني هنري است. مانبايد منتظر باشيم كه خداوند براي هر موضوعي كتابي جداگانه نازل فرمايد تا مسائل جديد را با هدايت آن حل كنيم. اين خواست در ضمن آيات كوتاه «صراط مستقيم» تأمين شده است. مانند اين كه مثلاً فرموده است : «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ» وقتي خداوند خود سهولت را عنوان فرموده و خواستار «مُدَّكِرٍ» شده است ما چرا بايد بر ديگران سخت بگيريم؟ وقتي خداوند در تمام امور به مردم اصالت ميدهند ما چرا بايد به موضوعات اصالت بدهيم؟ وقتي خداوند بهشت را به طرف مردم ميكشاند ما چرا مردم را به سوي مشكلات هُل بدهيم؟ شكي نيست كه هميشه مشكلات در برابر همگان «سبز» ميشود و خداوند هم اصولاً خود مشكلات را خلق ميكند امّا مقصود اين نيست كه راه را بر بندگان خود دشوار نمايد بلكه به اين منظوراست كه قدرت تفكّر و تعقّل بندگان را برانگيزد تا رشد و نمو پيدا كند. خداوند با ذكر «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً» هم وجود مشكلات را تعيين فرموده و هم تكليف مواجهه با مشكلات را روش ساخته است. معني اين آيه شريف اين نيست كه خود خداند در كنار مشكلات راه حل تثبيت و آشكار كرده است، و يا ما در اوهام خود چنين تصور كنيم كه بلي وجود دارد و بايد در انتظار فرج خداوند نشست، بلكه منظور اينست كه هر مشكلي آسان شدني است، و اين ما هستيم كه بايد راه حلّ آن را بجوئيم وآن را از پيش پاي خود و ديگران برداريم. اگر خداوند در برابر هر مشكلي خود راه حلي آشكار را تعبيه كرده باشد كه آن ديگر مشكل شناخته نميشود ـ مشكل آن است كه راه حل آن مكتوم باشد. براي مثال قرائت صحيح قرآن براي بسياري از مردم مشكل است و ما بر اين مشكل واقف هستيم. در چنين صورتي نبايد بر مردم فشار آورد كه اصول و قواعد خط خود را براساس خطّاطي مشكلتري تغيير دهند. راه حلّ اينست كه علائم آسانتري براي حركتهاي آوايي لهجه خود بيابيم و به كار ببريم. خداوند پرسشها و جستجوهاي مشكل آفرين را بطرز بسيار شيوا و دلانگيزي در داستان ذبحكردن گاو توسط بنياسرائيل تقبيح و سرزنش فرموده است كه دستورالعملي است براي مسلمانان تا وقتي مثلاً گفته شود گاوي را ذبح كنند بروند كار را انجام دهند نه اين كه بپرسند رنگش چگونه باشد؟ باز بپرسند چند ساله باشد و باز تكرار كنند ماده باشد يا نر ـ و باز بپرسند نشاني خاصيّ داشته باشد يا نه؟ و پيدرپي در پي بر مشكلات بيفزايند تا بجائي برسد كه انجام دستور برايشان بسيار گران تمام شود. (آيات 67 تا 71 سوره بقره را ملاحظه فرمائيد). همين قرائت قرآن حتّي با رسمالخط ايراني را ميتوان به سادگي براي مردم تا حدودي آسانتر كرد. مانند اين كه حركتهاي آخر آياتي را كه به آيات ديگر وابستگي جملهاي ندارند اصولاً ننويسيم مانند :«إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً». در اين صورت ضرورتي ندارد دو زَبَر اً در بالاي حرف آوائي «ا» بنويسيم يا مثلاً آنجا كه در وسط آيهها وقف لازماست بهترآنست كه اصولاً حركت حرف آخرجمله نوشته نشودتاكمك موثري بشود براي قرائتكننده در راهنمائي او به وقف كردن و.... «وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ».
|