ضوابط و معيارهاي مسلمان بودن
ضوابط و معيارهاي مسلمان بودن را بايد به دو بخش تقسيم کرد هر چند بخش دوم تابع بخش اوّل ميباشد: 1- بخش اوّل مجموعه آياتي هستند که از سوي خداوند براي تشريع دين اسلام بر حضرت رسول الله(*) نازل گرديد و به وسيله آن حضرت شفاهاً به مردم ابلاغ و املاء شد که مکتوب و به نام قرآن کريم جمع آوري گرديد. 2- بخش دوم نوع اعمال آن حضرت است که مفاهيم آيات قرآن کريم را متناسب با مقتضيّات زمان عملاً به مرحله اجراء در آوردند و نيز تفصيلاً به مردم بيان فرمودند که به سنت و احاديث معروف ميباشد و خلاصه اين دو گونه معيار که در عين حال واحد ميباشند در حديث شريف ثقلين توصيه گرديده است و آياتي از قبيل: ذالک الکتاب هدي دليل ثقل اوّل, «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» دليل ثقل دوّم ميباشد. بنابراين کلّ آيات قرآن کريم ضوابط و معيارهاي اساسي, عقيدتي و لازم الرعايه, و کل اعمال و احاديث حضرت رسول الله(*), معيارهاي عملي و اجرائي مسلمان بودن هستند. پس هر فردي يا اجتماع و ملتي که خود را مسلمان ميداند- چه در امور جاري که عمل ميکند و يا دچار ترديد ميشود, و چه در امور جديدي که با آنها مواجه ميشود, بايد آن امور را با ضوابط و معيارهاي دوگانه مذکور بسنجد تا از صحت و سقم آنها آگاه شود و رهنمود صحيح را به دست آورد. براي نمونه مهمترين مسئله مربوط به امور جاري ما, خودِ مسلمان بودن است, که ما بايد بدانيم اصولاً مسلمان هستيم يا نيستيم و اگر هستيم عيار و خلوص مسلماني, چه مقدار است. مسلمان در مفهوم عام, آن کسي است که تسليم نظام ديني ميباشد که خداوند ضمن نزول در حدود 6623 آيه که بر حضرت رسول الله(*) نازل فرموده تشريع نموده است و يک مسلمان خالص و کامل عيار کسي است که به تمام آيات ايمان داشته باشد و خود را ملتزم به رعايت و اجراي مفاهيم و رهنمودهاي آنها بداند. در اين خصوص خداوند فرموده است:«وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ1» و چه کسي در دينداري بهتر است از آنکه در عين نيکوکاري تسليم ديني شود که خداوند (ضمن رهنمودهاي آيات قرآن مجيد براي او) معين و مسلّم نموده است و نيز فرموده است: «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ2» همانا که نظام ديني قابل قبول خداوند اسلام است.... با اين بيان ميتوان گفت که ضوابط و معيارهاي مسلمان بودن 6623 فقره است و هر قدر از اين تعداد رعايت نشود دليل ناخالصي و کم بودن عيار مسلماني است – آن هم در صورتي که بر اثر ناتواني يا مسامحه باشد نه انکار, که اگر انکار باشد خود مسلمان بودن خدشه دار ميشود. بديهي است که هر فرد مسلماني به تنهايي مکلف نيست که مفاد 6623 آيه را کلاً به انضمام سنّت حضرت رسول الله(*) تماماً, رعايت و اجراء نمايد بلکه رعايت و اجراء آنها مربوط ميشود به وسع و تواناييهاي فردي, چنانکه فرموده است: «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها3» بنابراين تکليف در حدّ وُسع است, امّا نظام يک جامعهي اسلامي بايد بر اساس رعايت مفاد و رهنمودهاي کلّ قرآن و سنت تنظيم گردد و هر مسلماني بايد به ضرورت و لازم الرعايه بودن همه آنها ايمان داشته باشد و هرگاه وسع و توانايي بيشتري يافت مسئوليهاي بيشتري را بر عهده بگيرد – براي نمونه: 1- يک مسلماني که مستطيع نباشد بايد خمس و زکات و حج و جهاد را واجب بداند - امّا اجراي آنها مربوط ميشود به اينکه استطاعت لازم را پيدا کند. 2- يک فقيه بايد سياست را که تدابير امور عمومي جهان اسلام است از ضروريات درجه اول دين بداند ولي اجراي عملي آن متناسب و موکول ميشود به اين که براي تدبير عملي امور مسلمانان استطاعت و لازم را داشته باشد زيرا حضرت رسول الله(*) به محض اينکه از مکّه به مدينه هجرت فرمود و امکانات لازم فراهم شد فوراً تدبير و سياستگزاري براي تنظيم نظام عمومي مردم را بر عهده گرفت و عملاً به تشکيل و اجرا و نظارت بر يک حکومت ديني مبادرت فرمود. بدين ترتيب مشخّص ميشود کساني که قرآن را هدايت و پيغمبر را اسوه ميدانند به محضي که استطاعت لازم را به دست آوردند بايد مسئوليت بيشتري را بر عهده بگيرند و براي انجام تمام مسئوليتهاي عمومي مانند عبادات, و خصوصي مانند سياسات, هدايت و رهنمودهاي قرآن کريم و سنت نبي را توأماً ضوابط و معيارهاي عمليات خود قرار دهند. در اين جا ممکن است اين تصوّر به ذهن خطور کند که وقتي مسئوليت متناسب است با استطاعت چرا انسان تلاش کند امکانات و تواناييهاي خود را بيشتر کند و همان بهتر که به يک حدّ ضروري براي گذراندن امور معيشتي اکتفا کند و به همان انجام امور عبادي مصطلح و معروف بپردازد چون نهايتاً رستگار خواهد شد؟ در چنين صورتي بايد گفت که حدّاقل شروط اوليه مسلمان بودن سه چيز است. 1- شناخت و ايمان به خداوند يکتا که به عنوان يگانه آفريننده و روزي رسان و پرورش دهنده (ربّ) و معبود و... 2- ايمان به رسالت حضرت محمد ابن عبدالله(*) و نزول قرآن کريم بر آن وجود مبارک – براي هدايت رستگارانه مردم. 3- ايمان به جهان ديگر و رستاخيز و حسابرسي و نهايتاً رسيدن به پاداش اعمال دينوي, براي استمرار يک زندگي جاويد و سعادتمندانه. و در ترتيب مذکور که مورد توافق تمام پيشوايان و بزرگان دين و مذاهب است ملاحضه ميگردد که: 1- حضرت رسول الله(*) واسطه ميان مبدأ و معاد هستند. 2- ايمان داشتن يگانه شرط اساسي است - و ايمان داشتن نيز به معناي اعتقاد قلبي و التزام عملي ميباشد. چون حضرت رسول الله(*) که واسطه بين مبدأ و معاد هستند, در حقيقت رهنمودهاي خداوند را براي هدايت مسلمانان در انجام امور زندگي دنيوي, طي 6623 آيه که در قرآن کريم ضبط گرديده است دريافت و با امانتداري و دقت کامل ابلاغ فرمودهاند, پس هر مسلماني با ايمان به رسالت, در حقيقت قبول کرده است که به قرآن کريم اعتقاد قلبي و التزام عملي داشته باشد – يعني به طور علماني مفاهيم و رهنمودهاي آن را بداند و دقيقاً و کاملاً (مؤمنانه) آنها را عملي و اجرا نمايد. با اين بيان, ضوابط و معيارهاي مسلماني مجموعه آيات قرآن کريم هستند, نه فقط آن بخشي که حدّاقل تکاليف عبادي در مفهوم مصطلح آن را تعيين مينمايد – چنانکه فرموده است: «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً» يعني مجموعه قرآن هدايت است و نفرموده است که هدايتهاي مربوط به محدوده مورد نظر خود را ميتوانيد از اين کتاب به دست آوريد. بايد دانست که خداوند که با صفت خلاقيت خود, مخلوق, من جمله انسانها را خلق ميکند, خلق خود را به حالت اوليه رها نميکند بلکه با قدرت ربوبيت خود آنها را براي رسيدن به مرتبه کمال نيز رهبري و تربيت هم مينمايد و اصولاً قرآن کريم براي تعليم و تربيت انسان جهت رسيدن به کمال و قرب الي الله است چنانکه پس از اينکه ميفرمايد: «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً» و خصوصيّات و صفات شش گانه و بسيار مهم اهل تقوا را در دو آيه به صورت بسيار فشرده بيان ميفرمايد, در سوره بقره, آيه 5 ميفرمايد: «أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» يعني چنين کساني که به صفات شش گانه مذکور (ايمان قلبي به جهان ناپيدا, اقامه نماز (پرستش خداوند), ايمان به قرآن و کتابهاي آسماني پيشين و پايان اين جهان و انتقال به جهان ديگر), متصّف شوند, هداييت يافتگان از پروردگار خويش و رستگار هستند و اگر ما بخواهيم توضيحات بيشتري بدهيم از جملهي آنها است که اگر کسي حتّي يکي از شرايط ششگانه مذکور را نداشته باشد, مثلاً رسالت پيامبران پيشين را باور نداشته باشد نميتواند به رستگاري خود زياد اميدوار باشد, چه رسد به اينکه بخشهايي از قرآن را مورد شک و ترديد قرار دهد. پس خداوند که ربّ است و قرآن کريم که هدايت است در حقيقت کتاب تعليماتي و تربيتي خداوند است براي بندگان خود, امّا نه در مقياس و معيارهاي تعليم و تربيتي بودن کتابهاي تأليفي انسانها, بلکه متناسب است با قدرت تعليماتي و تربيتي خداوند, و لذا هم کساني راکه با الفبا آغاز ميکنند و هم آناني را که به درجات فوق علميميرسند, در تمام طول تاريخ تکاملي بشر, هدايت ميکند زيرا تبياتاً «لِكُلِّ شَيْء» است, بنابراين ميتوان گفت که قرآن براي از اول کلاسي که براي انسانها در يک نظام آموزشي دين متصوّر ميشود تا بالاترين کلاسي که در مقام قرب تشکيل ميشود, مواد درسي تعليم تربيتي عرضه مينمايد تا انسانها را به کمالي که فطرتاً استعداد آن را دارند برسانند – مقام خليفةاللّهي در دنيا و مقام قرب و رضوان در جهان ديگر! در چنين صورتي به روشني معلوم است که اگر کسي از اين همه راهنماييهاي قرآن کريم فقط به آنچه به مفهوم اصطلاحي آن امور عبادي تعريف ميشود بسنده نمايد به کسي ميماند که در يک دانشگاهي به عظمت جهان هستي - مادي و معنوي - فقط به تقاضاي ثبت نام در يک کلاس ابتدايي اکتفا کند و يا حداکثر يک دوره ابتدايي را طي کند و از آموختن دست بردارد و ساير تعاليم و راهنماييهاي خداوند و استعدادها و تواناييهاي فطري خود را ناديده و غير ضروري بداند! خداوند فرموده است: «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً َ» يعني کلّ قرآن هدايت است و در دنبال فرموده است: «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ» يک مؤمن متّقي و رستگار کسي است که به کلّ قرآن و هدايت بودن آن و به علاوه به کتابهايي که بر پيامبران پيشين نازل شده است ايمان داشته باشد و نبايد هم گزينشي عمل کند. يعني نبايد بعضي آيات را انتخاب کند و به آنها عمل کند و بعضي را براي هدايت خود و امثال خود ضروري نداند. آنچه به نام عبادت در اسلام شناخته و تعريف شده است يک حدّاقل تکليف ضروري مربوط به همگان و در همه حال است امّا يک سلسله تکاليف مهم مربوطه به نظام ديني اسلام هم هست که رعايت آنها هم بر همگان واجب است. براي مثال ميفرمايد: «وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى1» يعني همديگر را در امر نيکوکاري و تقوي ياري نمائيد و چون اين جمله که از يک آيه مفصل است يک امر است علاوه بر اينکه مفهوم آن بايد در ظرف کلّ آيه و هم در سياق آن رعايت شود, بايد بالاستقلال هم, به عنوان يک رهنمود و فرمان خداوند باور شود و عمل به مفاهيم آن ضرري شناخته شود, و هيچ مؤمني هم نميتواند بگويد مفاهيم اين آيه به من مربوط نميشود. پس در چنين صورتي بايد معلوم شود که نيکوکاري چيست و تقوا کدام است که همگان بايد با کمک همديگر آنها را عملي نمايند – و بديهي است که در درجه اول خداوند خود معيارهاي نيکوکاري و تقوا را بيان ميفرمايد و در مرتبه بعد پيغمبر عزيز و خاندان او و ساير ابرار نمونههاي تعريف شده نيکو کاري هستند.خداوند در مورد «برّ» يعني نيکوکاري ميفرمايد: نيکوکاري اين نيست که رو به سوي مشرق و مغرب بگردانيد و ليکن نيکوکار آن کس است که به خداوند و رستاخيز و فرشتگان و کتاب (همه کتابهاي آسماني) و پيامبران ايمان داشته باشد و مال خود را با اينکه دوست ميدارد (يا در راه دوستي خداوند) به خويشاوندان و يتيمان و از کار افتادگان (زمين گيران) و درماندگان و تهيدستان و بردگان ببخشد, نماز را بر پاي دارد و زکات را بپردازد و اگر پيمان به بندند به آن پيمان وفادار بمانند و در تنگناها و سختيها و در جنگها پايدار و بردبار باشند – أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ1 چنين کساني راستگويانند و همينها هستند که تقوا پيشگانند و ملاحظه ميگردد که اين آيه در حقيقت همان مفاهيم آيات يک تا پنج همين سوره بقره را با تفصيل بيشتري بيان ميدارد. نيز از تفکّر در اين قبيل آيات معلوم ميشود که خداوند خواسته است معياري از کلمه تقوا را هم ارائه فرمايد و آن چيزي است که از ترجمه تقوا به پرهيزکاري فهميده نميشود. همچنين ملاحظه ميگردد که يکي از شرايط همياري که واجب است همکاري در جنگ (جهاد يا دفاع) ميباشد. در چنين صورتي لازم ميباشد که بدانيم معيار همکاري در جنگها و حدود و ميزان آنها کدام است و مسلّم است که بهترين معيار و مقياس را هم قرآن کريم به دست ميدهد, و آن را هم در شکل امر و واجب تعريف ميفرمايد: «عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ2» و براي آنان (لشگريان و مدافعان ملّت مسلمان و نظام ديني) آنچه در توان داريد از نيرو و سواره نظام فراهم آوريد تا حدّي که به وسيلهي آن دشمنان خداوند و دشمنان خود را و نيز پشتيبانان و هم پيمانان دشمنان را که شما آنها را نميشناسيد بلکه خداوند ميشناسدشان, به هراس افکنيد و هر چه در اين امر هزينه کنيد که انفاق في سبيل الله است به تمام و کمال در حقّ شما اداء ميشود و به شما ستم نخواهد شد. از اين آيه شريف که خود يکي از معيارهاي نيکو کاري در امر يک نظام ديني است معيارهاي زير به دست ميآيد: الف- استطاعت, و استطاعت متناسب است با امکانات سرزمين اسلامي و به خصوص نيروي انساني و نيروي تحرّکي آن که سواره نظام است (رباط الخيل) و يقيناً امروز معيار مرکوب, ماشن آلات نظامي است. ب- معيار مقدار و کيفيت دفاعي متناسب است با مقدار نيروي دشمن و پشتيبانان دشمن و هم پيمانان آنها اعمّ از دشمنان مريي و نامريي و اين تدارکات دفاعي هم بايد تا حدّي باشد که دشمنان را و هم پيمانان آنها را به هراس افکند تا حدّي که جرأت حمله به يک نظام اسلامي از آنها سلب شود: ج- تدارکات دفاعي بايد بيشتر از قدرت تهاجميدشمن باشد زيرا ممکن است دشمن در نهاني با کشورهاي مقتدر ديگر هم پيمان نظامي داشته باشد: «وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ». د- ضرورت تدارکات دفاعي منحصر به دفاع از نظام ديني نيست بلکه دفاع از نژاد و مليت و منابع سرزميني هم مطرح است که بايد از آنها هم در رديف دفاع از نظام ديني انجام شود: «عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ» چون يک نظام ديني شامل تمام امور يک ملّت يا يک جهان اسلامي ميشود. ه- معيار و ميزان يک نيروي دفاعي (به تعبير اين آيه) يک معيار و ميزان ثابت نيست بلکه متناسب است با شرايط و مقتضيّات زمان و مکان و بنابراين نه معيار ديروز براي امروز قابل قبول است و نه مقدار و معيار امروز براي فردا, و لذا معيار امر دفاع ديني متغير و پويا ميباشد و خلاصه و گزيده آن اين است که در هر عصر و زماني بايد قدرت دفاعي يک نظام ديني بيشتر از هر قدرت تهاجميدشمنان دين و ملت باشد به نحوي که آنها حتّي تصوّر تهاجم را هم در مخيله خود نپرورانند: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُم» و انفاق در راه خداوند است امّا وقتي تدارکات دفاعي به حدّ نصاب رسيد و دولت اسلامي توانا شد بايد هزينههايي را که مردم متحمّل شدهاند جبران نمايد:«وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ» بديهي است که کلّ عمليات را خداوند در نهات پاداش ميدهد امّا اين باعث سلب تکليف اولياء نظام نميشود, آنچنان که حضرت رسول الله(*) نيز غنائم جنگي را بين شرکت کنندگان تقسيم ميفرمودند؟ بديهي است که معيارهاي مذکور اصول اساسي هستند که در عين حال معيارهاي ديگري را هم ارائه مينمايند و به همين علّت است که فرمودهاند قرآن کريم ظاهري دارد و باطني... و باطن آن بواطني... مانند اينکه وقتي که ما تّوجه کنيم که دشمن ما کيست و ميزان قدرت تهاجميآن و هم پيمانان آن چه مقدار است ما هم مطابق رهنمودها و فرمان خداوند مکلّف مي شويم که در يک چنان موضع نيرو و اقتداري باشيم که انها را به هراس افکنيم لازم ميآيد که از لحاظ اقتصادي, علمي, سياسي, و سوق الجيشي در موقعيتي و آمادگي باشيم که بتوانيم سپاهي را مجهز نماييم که قويتر از سپاه و قدرت تهاجميدشمنان باشد تا از ترس نتوانند ما را مورد تهديد قرار دهند و در چنين صورتي يک نظام اسلامي بايد از بالاترين امکانات مالي, علمي, و صنعتي برخوردار باشد تا بتوانند تدارکات نظامي مناسب را فراهم نمايد و بنابراين تقويت بنيه مالي و فراگرفتن عملي و اجرايي و کارساز کردن تمام علوم و فنون تجربي و متداول و حتّي فراتر از حدّ متداول بر مسلمانان واجب ميشود و بدين ترتيب يک سلسله معيارهاي جديد پديدار ميگردد که از پيشرفت فطري تمدّن که حاصل استعدادهاي خدادادي بر انسان است - ناشي ميشود. نمونه ديگري از آيات که معيار يک نظام اسلامي است آيه 143 از سوره بقره ميباشد: «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدا...ً» گر چه در اين مقال مجال ورود در مباحث تفسيري نيست امّا چون غرض ارائه معيارهاي اسلامي است ناگزير بايد توضيحاتي عرضه شود تا چرايي معيار بودن روشن گردد: بسياري از مفسران «امّت وسط» بودن را به ميانه رو بودن درون گروهي منحصر کردهاند در صورتي تمام منظور اين نيست که افراد مسلمان در «درون ملّتي» ميانه رو باشند که اين يکي از مفاهيم بسيار آيه و به منظور ايجاد عدالت اجتماعي ميباشد – امّا منظور اصلي عبارت است از: 1- چون خطاب به تمام مسلمانان است پس منظور از «ناس» تمام جوامع غير مسلمان ميباشد که ملّت مسلمان بايد شاهد بر غير مسلمانان باشد: «لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ». 2- خداوند کلماتي را که در آيات به کار ميبرد نظر به تمام مفاهيم و معاني آنها دارد مثلاً کلمه «وسط» در اعداد معدّل است – در خطّ منصّف است يعني آن را به گونهاي تقسيم ميکند که هر دو طرف آن به يک اندازه باشد – رابطه وسط با چپ و راست به يک اندازه است – وسط, چپ و راست را به هم متصّل ميکند در حاليکه خود آن نه جرو چپ است و نه جرو راست امّا با هر دو طرف رابطه عادلانه دارد – وسط در دايره مرکز است و با تمام نقاط پيرامون خود به يک اندازه فاصله دارد – وسط چون مرکز است اگر يک قدم به يک سو پيش برود بايد به همان اندازه به سمتهاي ديگر هم پيش برود وگرنه مرکزيت و خصوصيّت وسط بودن را از دست ميدهد – وسط در چرخ اجتماع محور آن است که بايد آنچنان دقيق باشد که ان را به خوبي تحمّل کند و به سلامت به مقصد برساند – وسط در کالا مسوّده و نخبه است که بايد نمو داري مطمئن از کلّ کالا باشد – وسط در اجسام مرکز ثقل است که آنها را پايدار و ثابت نگاه ميدارد – وسط معاني فراوان ديگري هم دارد که به همين مقدار بسنده مينمائيم. 3- علاوه بر وسط بودن, خداوند ملّت مسلمان را در ميان غير مسلمان شهيد خواسته است و براي اينکه منظور خودش را روشن کرده باشد فرموده است که شما بايد آنچنان که پيغمبر بر شما شهيد بود شما هم بر غير مسلمانان شهيد باشيد: «جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدا» يعني شهادت شما بر غير مسلمانان بايد مانند شهادت پيغمبر بر شما باشد – بنابراين پيغمبر را براي ما معيار و مقياس قرار داده است تا بدانيم ما بايد چگونه شهادتي را بر غير مسلمانان اعمال نمائيم: الف- پيغمبر آيات قرآن کريم را از مبدأ وحي گرفت و مفاهيم آن را خود دقيقاً عمل کرد و با امانت کامل به ما ابلاغ و تعليم فرمود, ما هم بايد مفاهيم آيات را از پيغمبر بگيريم و دقيقاً عمل کنيم و به جهانيان تعليم و ابلاغ نمائيم. ب- پيغمبر داراي صفات امانت, عطوفت, نرمش, ثبات قدم و بردباري, شجاعت و صفات برجسته بسيار ديگر بود که مسلمانان بايد آنها را معيار و اسوه و الگوي خود قرار دهند و خود را از اين لحاظ اسوه و الگوي غير مسلمانان هم قرار دهند. ج- پيغمبر آن چنان پايمردي داشت که براي مسلمانان نظام شريعتي که شامل حکومت هم بود وضع کرد, مسلمانان هم بايد نسبت به ديگران چنين باشد. د- پيغمبر شاهد و ناظر اعمال ما ميباشد مسلماناني که پيغمبر را اسوه و الگوي خودميدانند هم بايد به گونهاي عمل کنند که بتوانند شاهد و ناظر اعمال و اسوه غير مسلمانان هم باشند. ه- پيغمبر نمونه کامل رحمت, محبت, و نرمخوئي و گذشت بود: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْر1...» پس به سبب رحمت خداوند بر تو, تو براي آنان نرم خوشدي و اگر سختگير سنگدل بودي از پيرامنت پراکنده ميشدند. پس بر آنان ببخشاي و برايشان بخشايش بخواه و در امور با آنان مشاوره کن... بنابراين چون پيامبر عزيز اسوه و معيار است مسلمانان هم بايد هم نسبت به همديگر و هم در يک مقياس جهاني چنين باشند. 4- چون خدواند مسلمانان را بر غير مسلمانان شاهد خواسته است و شاهد و ناظر بودن مستلزم داشتن اقتدار معنوي و مادي است اگر مسلمانان اقتدار معنوي و مادّي را که مقتضاي هماهنگي با نظام فطرت است تؤأماً نداشته باشند يقيناً نميتوانند بر امور غير مسلمانان شاهد باشند. بنابراين آيه 142 از سوره بقره که خوديک معيار مسلّم براي مسلماني است در امتداد و متمم آيه 60 از سوره انفال که قبلاً مورد بحث قرار داديم: «وَ أَعِدُّوا...» هم ميباشد و در عين حالي که حضرت رسول الله صلوات الله عليه را هم معيار مسلماني معرّفي ميفرمايد به آيه 21 از سوره احزاب نيز مرتبط است, لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» و اين هر سه آيه مؤيدّ حديث شريف ثقلين هم هستند و لذا ضوابط و معيارهاي مسلمانان بودن از قرآن کريم وخصوصيّات اخلاقي و عملي حضرترسولالله(*) به دست ميآيد. فوقاً اشاره کرديم که از معيارهاي کلّي که بعضي از آنها را بر شمرديم يک سلسله معيارهاي فطري نيز شناخته ميشود که رعايت آنها هم از ضروريات و ضوابط دين ميباشد. در اين خصوص نيز آيه 30 از سوره روم رهنمود اساسي را بيان ميفرمايد: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» اين آيه ميفرمايد: همت استوار بدار براي دين راستيني که (هماهنگ يا متناسب با) نظام آفرينش خداوند باشد که انسانها را هم بر همان اساس آفريده است, تبديلي در نظام آفرينش خداوند نباشد, دين پايدار چنين است (که هماهنگ با نظام) آفرينش باشد و ليکن اکثر مردم نميدانند. به طوري که ملاحظه ميگردد براي يک دين راستين معيار تعيين فرموده است که نظام آفرينش است براي اينکه هيچگونه ترديدي به وجود نيايد براي نظام آفرينش هم نمونه و معيار معين فرموده است که آن فطرت همه انسانها ميباشد, (فطر الناس) تا کسي گمان نکند که اشخاص خاصّي مورد نظر ميباشند. با اين بيان يک نظام اسلامي آن است که ضوابط و معيارهاي آن بر اساس مقتضيّات فطري انسانها باشد وگرنه پايدار نخواهد بود. در چنين صورتي نيز بايد بررسي و تحقيق کرد که مقتضيّات فطري عامّه مردم کدام ميباشند و آن نيز در مرحله اول بايد از تعاريف خود قرآن کريم شناخته شود: «إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِينٍ» يعني خلقت انسان را در ابتدا با ماده آغاز فرموده است و پس از طي مراحلي روح در آن دميده است. پس مقتضيّات وجودي انسان در مرحله اوّل مادّيات هستند که بايد به مرحله سوّائي بودن برسد و بعد از اينکه جسم از لحاظ مادّيات متعادل شد مرحله دميدن روح يا معنويّات پيش ميآيد: «سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي».خداوند اصلاً هستي را با تمام اجراء آن زوج و متقارن آفريده است تا احديّت منحصر به ذات,باري تعالي باشد: «وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ1» «وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى2» «فِيهِما مِنْ كُلِّ فاكِهَةٍ زَوْجانِ3» - «خَلَقَ الْإِنْسانَ... وَ خَلَقَ الْجَانّ4َ, « رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ5 » ثقلان, جنّ و الانس, وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ6 «وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ7» غيب و شهود, آسمان و زمين زندگي و مرگ, زن و مرد و به طور کلّي نر و مادّه, جسم و روح, بهشت و دوزخ, دين و کفر, شب و روز, تابستان و زمستان, پيامبران و شياطين و... وقتي ميفرمايد« وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ8 » و ما از هر چيزي زوج آفريديم باشد که شما متذکّر (مفهوم) شويد. آيه 99-100 از سوره يونس نيز ميفرمايد:«وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ- وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ » اگر پروردگارت ميخواست يقيناً تمام کساني که در زمين هستند همه بيک باره ايمان ميآوردند. پس آيا تو ميخواهي مردم را مجبور کني که ايمان بياورند؟ هيچ کس را نسزد که ايمان آورد مگر به خواست خداوند و پليدي و گناه را گردنبار کساني ميکند که تعقّل نميکنند. پس اختلاف يک امر فطري و مخلوق خداوند است و شامل تمام آفريدگان و پديدهها اعمّ از مادي و معنوي ميشود. و با اين بيان از جمله ضوابط و معيارهاي مسلمان بودن و اسلام, به رسميت شناختن اختلاف است و اگر اختلاف به رسميت شناخته نشود باعث برخوردهاي خطرناک ميشود آن چنانکه در طول تاريخ در اسلام و همچنين در ساير اديان بوده و خواهد بود و چون يک امر فطري است هيچ کس و هيچ قدرتي نميتواند آن را برطرف کند. در کميت و کيفيت استعداد و درک انسانها هم اختلاف بسيار است و همين وجود اختلاف در فهم و ادراک است که سبب ميشود که هر کس بر حسب فهم خود از تعاليم دين به خصوص از قرآن کريم چيزهايي درک کند که با سايرين متفاوت است و فرقي هم نميکند که شخص در چه درجهاي از دانش و ايمان باشد و اين واقعيت سبب شده و ميشود که در دين مذاهب و مسالک و مکاتيب مختلف به وجود آيد و چون چنين است و طرفداران مذاهب و مکاتب به اصل فطري بودن اختلاف توّجه ندارند و هر يک خود را بر حق و ديگران را بر باطل ميدانند و نيز خود را مکلّف به امر به معروف و نهي از منکر ميدانند و نميتوانند نظر خود را با دلايل قابل قبول و آرامش به طرف مقابل تحميل کنند, رفته رفته عصباني ميشوند و کار به برخورد و منازعه و قتل و خونريزي ميانجامد آن چنانکه در طول تاريخ استمرار داشته و هم اکنون نيز هم ما کم بيش شاهد آن ميباشيم. پس يکي ديگر از معيارهاي اسلامي خصوصيّات فطرت انسانها است که ضوابط ديني بايد براساس مقتضيّات آنها تنظيم گردد وگرنه دين پايدار نخواهد بود «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها...» ضوابط و معيارهاي مسلمان بودن بسيار بيشتر از ان است که ما فوقاً به بعضي از انها اشاره کرديم, امّا توجه به اينکه موضوع مربوط به تقريب مذاهب مطرح است پيشنهاد کاربردي اين است که توسط زعماي مذاهب, اصل فطري بودن اختلاف در شئون مختلف زندگاني فردي و اجتماعي و نظام ديني و مذهبي يک امر اجتناب ناپذير تلّقي و براي ردههاي پايينتر تعريف و شناسانيده شود و به نحو مقتضي به پيروان دين حالي کنند که نبايد در امر تحميل باورهاي خود به ديگران کار را به برخرد فيزيکي زد و خورد و کشت و کشتار بکشانند و قبول کنند که همانقدر که خود حق اظهار نظر دارند ديگران هم حق دارند, هر چند به نظر آنان رويه طرف مقابل, حتّي در برابر آيات صريح, مخالف با اعتقاد آنان باشد, زيرا يک مؤمن از نظر قرآن مجيد آن است که با اعتقاد شخصي به انجام تکاليف ديني بپردازد:«وَ عِبادُ الرَّحْمنِ1... وَ الَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها صُمًّا وَ عُمْيانا2 و از خصوصيّات بندگان پرستنده خداوند اين است که هرگاه (حتّي) به آيات پروردگارشان هم تذکّر و اندرز داده شوند چشم و گوش بسته بر خاک نميافتند – ادراکات و انديشه و تعقل خود را هم به کار ميگيرند تا با بينش و دانش کامل به اعتقاد برسند و آنگاه عمل کنند. بنابراين در امر دين آزادي بيان و عقيده, علاوه بر اينکه ممنوع و محکوم نيست, بلکه يکي از دلايل و شرايط ايمان و خداپرستي ميباشد - و پيرامون مذاهب همه بايد آن را به عنوان يک اصل و معيار مسلماني بپذيرند و مراعات نمايند. جايي که خداوند کفر را در مقابل دين قرار داده و خواسته است که استمرار داشته باشند:«وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ3» در اين آيه که فوقاً نيز اشاره کردهايم يقيناً وجود اختلاف در اجزاء دين هم که به ايجاد مذاهب و مسالک ميانجامد يک امر طبيعي است که هر مسلماني بايد آن را تحمّل نمايد امّا در عين حال پيوسته بکوشد تا اعتقادات خود را روز به روز کاملتر نمايد و اگر آنها را قابل ارائه يافت به نحو مقتضي به جامعه عرضه نمايد و ديگران را آزاد بگذارد تا اگر خواستند بپذيرند يا نپذيرند. آنچنانکه از مفهوم آيه 99 از سوره يونس دانسته ميشود که وجود کفر در برابر دين يک امر فطري و اجتناب ناپذير است بايد قبول کرد که وجود مذاهب و مسالک مختلف نيز در متن دين يک امر فطري و حتميالوقوع است و نبايد مذاهب با يکديگر خصومت و مبارزه و مقاتله نمايند!
|